يهوديان و انهدام بنياسرائيل
بازگشت به
صفحه فهرست
در
بررسي حوادث اين دوران، بار ديگر دادههاي باستانشناسي به ياري
روايات عهد عتيق ميآيد و نام حکمرانان بنياسرائيل در کتيبهاي يافت ميشود. در
اين زمان، دولت افرائيم خراج گزار امپراتور آشور
است. در کتيبههاي شلمنصر سوم نقشي وجود دارد که ييهو، شاه
افرائيم، را در حال تقديم خراج به امپراتور آشور نشان ميدهد. در
اين کتيبه از شاه افرائيم به عنوان «ييهو از خاندان همري»[281]
نام برده شده است. انتساب ييهو به خاندان همري (عمري) به معناي
رياست او بر دولتي است که به نام اين خاندان شهرت داشت.[282]
اين دومين بار است که نام
حکمراني از بنياسرائيل در کتيبهاي يافت ميشود؛ نخست اخاب و سپس
ييهو.
کتيبه منقوش شلمنصر سوم در موزه بريتانيا که «ييهو از
خاندان عمري» را نشان
ميدهد.
کشف سر اوستن هنري لايارد در نيمرود (شمال عراق)، 1846
در
رابطه با کتيبه منقوش شلمنصر سوم دو نکته حائز اهميت است: نخست،
عدم ذکر نام اسرائيل؛ دوم، عدم حضور شاه يهود در اين مراسم. عدم
حضور شاه يهود بدان معنا نيست که يهوديان خراج گزار امپراتور آشور
نبودند، بلکه بدان معناست که دولت يهود وزن و اهميتي نداشت و خراج
آن را شاه افرائيم تقديم ميکرد. اين کتيبه به سود عهد عتيق
نيست و ارزش بخش مهمي از روايات تاريخي آن را به سطح تاريخنگاري
درباري يک دولت کوچک و لاف زن کاهش ميدهد.
خاندان ييهو
93 سال (841-748) بر مملکت افرائيم حکومت کرد. کتيبههاي آشوري در تمامي
دوران سلطنت خاندان ييهو از دولت افرائيم به عنوان خراج گزار امپراتوري آشور
ياد ميکند و نامي از دولت يهود و خاندان داوود در ميان نيست. در لوح استوانهاي اددنيرري سوم،[283] پادشاه
آشور (810-783)، از شاه افرائيم با عنوان «شاه سامريه» ياد شده است.[284]
در تمامي اين دوران کينه و خصومت
يهوديان عليه دولت افرائيم تداوم دارد و در عهد
عتيق به شکل نفرينهاي مکرر و وعدههاي هولناک کيفر بازتاب مييابد. معهذا،
دولت افرائيم قدرت برتر است. در حوالي سال 800 پيش از ميلاد، يهوديان جنگ
عليه دولت افرائيم را آغاز ميکنند که با شکست خفتبار آنان به پايان
ميرسد. اورشليم به اشغال شاه افرائيم درميآيد و افرائيميان حصار آن را
خراب ميکنند.[285]
سرانجام، در سال 748 حکومت خاندان ييهو فروميپاشد و جنگ داخلي و کودتاهاي
پياپي مملکت افرائيم را فرا ميگيرد.
درست در
زماني که دولت افرائيم دوراني سخت از فروپاشي و ستيز داخلي را تجربه
ميکند، اقتدار آشور در سراسر خاورميانه و نزديک در حال گسترش است. در سال
745 تيگلتپيلسر سوم[286]
در آشور به قدرت رسيد و به عنوان پادشاهي توسعهطلب و خونريز بنيانگذاري يک
امپراتوري پهناور را آغاز کرد.
ده
سال پس از صعود تيگلتپيلسر، يکي از سرداران دولت افرائيم به نام
فقح بن رمليا[287]
قدرت سياسي را در اين کشور به دست گرفت. فقح در اتحاد با رصين،[288]
شاه آرامي دمشق، سياست عدم تمکين و مقابله با توسعهطلبي امپراتوري
آشور را آغاز کرد. در همين زمان، آحاز،[289]
شاه جديد يهود (735-727)، از فرصت بهره جست و خود را در نزد
امپراتور توسعهطلب آشور حکمراني مطيع و خراج گزار جلوه داد.
از
سال 734 در لوح استوانهاي امپراتور آشور
براي نخستين بار نام دولت يهود
پديدار ميشود و تيگلتپيلسر از آحاز به عنوان خراج گزار خود نام
ميبرد.[290]
اين حادثه مهمي است و نشان ميدهد که
اشرافيت يهود از طريق خيانت به دو دولت آرامي دمشق و اسرائيلي
سامريه توانسته در نزد پادشاهان آشور تقربي بيابد. در اين فهرست
نام شاه يهود در کنار هفت شاه کوچک ديگر فلسطين و اردن به چشم
ميخورد و نام دولتهاي دمشق و افرائيم مندرج نيست.
در چنين
فضايي است که توطئه خونين شاه و اشرافيت يهود عليه دو دولت دمشق و سامريه
آغاز ميشود. هم راويان يهودي عهد عتيق و هم تاريخنگاري جديد يهود ميکوشند
تا اين دسيسه غيرقابل دفاع شاه يهود را عملي تدافعي جلوه دهند. مورخين
دانشگاه عبري اورشليم مينويسند سران دولتهاي دمشق و سامريه توطئهاي را
براي براندازي خاندان داوود و استقرار يک خاندان ديگر در بيتالمقدس آغاز
کردند و «در چنين وضع نوميدانهاي» آحاز از تيگلتپيلسر تقاضاي کمک
کرد.[291]
روايت تدوينکنندگان
يهودي
عهد عتيق چنين است:
و به
خاندان داوود خبر داده گفتند که ارام در افرائيم اردو زدهاند و دل او
و دل مردمانش بلرزيد بطوري که درختان جنگل از باد ميلرزد. آنگاه
خداوند به اشعياء گفت تو... به استقبال آحاز بيرون شو و وي را بگو
باحذر و آرام باش. مترس و دلت ضعيف نشود... زيرا که ارام با افرائيم و
پسر رمليا براي ضرر تو مشورت کرده ميگويند بر يهودا برآئيم و آن را
محاصره کرده به جهت خويشتن تسخير نمائيم و پسر طبئيل[292]
را در آن به پادشاهي نصب کنيم. خداوند يهوه چنين ميگويد اين بجا آورده
نميشود و واقع نخواهد گرديد. زيرا که سر ارام دمشق و سر دمشق رصين است
و بعد از شصت و پنج سال افرائيم شکسته ميشود بطوري که ديگر قومي
نخواهد بود. و سر افرائيم سامره و سر سامره پسر رمليا است... خداوند بر
تو و بر قومت و بر خاندان پدرت ايامي را خواهد آورد که از ايامي که
افرائيم از يهودا جدا شد تا حال نيامده باشد يعني پادشاه اشور را. و در
آن روز واقع خواهد شد که خداوند براي مگسهايي که به کنارههاي نهرهاي
مصرند و زنبورهايي که در زمين اشورند صفير خواهد زد. و تمامي آنها بر
آمده، در واديهاي ويران و شکافهاي صخره و بر همه بوتههاي خاردار و
بر همه مرتعها فرود خواهند آمد. و در آن روز خداوند به واسطه استرهاي
که از ماوراي نهر اجير ميشود، يعني به واسطه پادشاه اشور، موي سر و
موي پايها را خواهد تراشيد و ريش هم سترده خواهد شد.[293]
اين سرنوشت هولناکي است که "خداي
اسرائيل" در حمايت از خاندان داوود و اشرافيت يهود براي مردم
آرامي سوريه و اسباط دهگانه بنياسرائيل ترسيم ميکند. در اين
"مأموريت الهي" پادشاه خونريز آشور تنها ابزار نزول قهر الهي است.
در
عهد عتيق روايت ديگري نيز مندرج است. در اين روايت، سرنوشت فجيع
مردم دمشق، اين قربانيان توطئه مشترک يهوديان و پادشاه آشور، به
روشني تصوير شده است:
آحاز رسولان
نزد تغلت فلاسر [تيگلتپيلسر]، پادشاه اشور، فرستاده گفت من بنده تو و
پسر تو هستم، پس برآمده مرا از دست اين پادشاه ارام و از دست اين
پادشاه اسرائيل که به ضد من برخاستهاند رهايي ده. و آحاز نقره و طلايي
را که در خانه خداوند و در خزانههاي خانه پادشاه يافت شد گرفته آن را
نزد پادشاه اشور پيشکش فرستاد. پس پادشاه اشور وي را اجابت نمود. و
پادشاه اشور به دمشق برآمده آن را گرفت. و اهل آن را به قير به اسيري
برد، و رصين را به قتل رسانيد.[294]
در اين
روايت، آحاز نه تنها بتپرستي فاجر است[295]
بلکه براي خوشايند ارباب خويش، پادشاه آشور، معبد سليمان را به بتکده
آشوريان بدل ميکند:
و آحاز
پادشاه براي ملاقات تغلت فلاسر، پادشاه اشور، به دمشق رفت و مذبحي را
که در دمشق بود ديد. و آحاز پادشاه شبيه مذبح و شکل آن را بر حسب تمامي
صنعتش نزد اورياء کاهن فرستاد. و اورياء کاهن مذهبي موافق آنچه آحاز
پادشاه آن را از دمشق فرستاده بود بنا کرد... و چون پادشاه از دمشق
آمد، پادشاه مذبح را ديد، و پادشاه به مذبح نزديک آمده بر آن قرباني
گذرانيد...[296]
بدينسان، با توطئه خونين شاه و اشرافيت
يهود، در سال 732 پيش از
ميلاد شاه دمشق به قتل رسيد، مردم سوريه به اسارت رفتند و به
استقلال دولت آرامي دمشق پايان داده شد. اينک نوبت اسباط دهگانه
بنياسرائيل است.
نميدانيم
چه شد که سه سال بعد فقح به دست يکي از سران بنياسرائيل، به نام هوشع بن
ايلا،[297]
به قتل رسيد. محتمل است که او قرباني توطئه مشترک يهوديان و آشوريان
شده باشد. هوشع، حکمران جديد دولت افرائيم، کمي بعد خراج گزار پادشاه آشور
شد. معهذا، اين وضع ديري نپاييد. در سال 720 پيش از ميلاد، در زمان سلطنت سارگون دوم[298]
پادشاه آشور (721-705)، دولت افرائيم مورد تهاجم آشوريها قرار گرفت و به
موجوديت آن پايان داده شد.[299]
عهد عتيق ماجراي تهاجم آشوريان به سرزمين قبايل دهگانه شمالي بنياسرائيل
را چنين شرح داده است:
هوشع بن
ايل... آنچه در نظر خداوند ناپسند بود به عمل آورد... اما پادشاه اشور
در هوشع خيانت يافت زيرا که رسولان نزد سوا، پادشاه مصر، فرستاده بود و
پيشکش مثل هر سال نزد پادشاه اشور نفرستاده، پس پادشاه اشور او را بند
نهاده در زندان انداخت. و پادشاه اشور بر تمامي زمين هجوم آورده، به
سامره بر آمد و آن را سه سال محاصره نمود... پادشاه اشور سامره را گرفت
و اسرائيل را به اشور به اسيري برد و ايشان را در حلح و خابور بر نهر
جوزان و در شهرهاي ماديان سکونت داد.[300]
سارگون دوم، امپراتور آشور و فاتح و
منهدم کننده دولت قبايل ده گانه شمالي بني اسرائيل
گناه قبايل دهگانه بنياسرائيل عدم فرمانبري از اشرافيت
يهود بود
و اين همان "گناه بزرگ خاندان يوسف" است که بايد به سختي عقوبت
ميشد.
پس خداوند
تمامي ذريت اسرائيل را ترک نموده، ايشان را ذليل ساخت و ايشان را به
دست تاراجکنندگان تسليم نمود... زيرا که او اسرائيل را از خاندان
داوود منشق ساخت و ايشان يربعام بن نبط را به پادشاهي نصب نمودند و
يربعام اسرائيل را... مرتکب گناه عظيم ساخت.[301]
و
به اين جرم سکنه مملکت افرائيم چنين سرنوشتي يافتند:
پس
اسرائيل از زمين خود تا به امروز به اشور جلاي وطن شدند. و پادشاه اشور
مردم را از بابل و کوت و عوا و حمات و سفروايم آورده، ايشان را به جاي
بنياسرائيل در شهرهاي سامره سکونت داد. و ايشان سامره را به تصرف
آورده، در شهرهايش ساکن شدند.[302]
امپراتوري آشور در اوج اقتدار و
اقوام تابع آن
طبق کتيبههاي آشور، سارگون تنها
27290 نفر
از سکنه مملکت افرائيم را به سرزمينهاي شرقي دولت آشور کوچ داد.[303]
روشن است که
اين نميتواند جمعيت تمامي قبايل دهگانه شمالي بنياسرائيل
باشد. بنابراين، قطعاً اسباط دهگانه شمالي از ميان نرفتند. بخش مهمي از
آنان در سرزمين يهود استقرار يافتند؛ بتدريج هويت مستقل قبيلهاي خود را از
دست دادند و در مجموعهاي جديد به نام "يهوديان" مستحيل شدند.
مندرجات عهد
عتيق، به ويژه کتاب ارمياء نبي (معاصر با اشغال بيتالمقدس به وسيله
بختالنصر)، مؤيد اين نظر است. در يک نمونه، سکنه مملکت افرائيم را
مييابيم که عاجزانه از يهوديان خواستار پناه بردن به سرزمين ايشانند و
سرانجام با ذلت و تحقير اين درخواست پذيرفته ميشود:
به
تحقيق افرائيم را شنيدم که براي خود ماتم گرفته ميگفت مرا تنبيه نمودي
و متنبه شدم مثل گوساله[اي] که کارآزموده نشده باشد. مرا برگردان تا
برگردانيده شوم زيرا که تو يهوه خداي من هستي. به درستي که بعد از آنکه
برگردانيده شدم پشيمان گشتم و بعد از آن که تعليم يافتم بر ران خود
زدم. خجل شدم و رسوايي هم کشيدم... بنابراين، خداوند ميگويد... هرآينه
براي او ترحم خواهم نمود.[304]
و
ميدانيم که بسياري از آنان به عنوان برده به اسارت اشراف يهودي
درآمدند. مفاهيم
"غلام عبراني" و
"کنيز عبرانيه"، که بعدها در فقه
تلمودي مبحثي مفصل را به نام "عبد
عبراني"[305]
پديد ساخت، از
اين دوران به عهد عتيق راه مييابد. براي
نمونه، در زمان محاصره بيتالمقدس به وسيله بختالنصر، صدقيا، شاه
يهود، براي جلب همدلي مردم شهر دستور آزادي "بردگان عبراني" را
صادر ميکند: «هر کس غلام
عبراني
خود و هر کس کنيز عبرانيه خويش
را به آزادي رها کند.»[306]
اين نشان ميدهد که در اين زمان بسياري از سکنه يهودي اورشليم در خانههاي
خود غلامان و کنيزان "عبراني" داشتهاند.[307]
اين پايان دوراني طولاني از تاريخ بنياسرائيل است که با حسد
برادران يوسف، به رهبري يهودا، به او آغاز ميشود و با فاجعه سال
720 پيش از ميلاد و انهدام کامل مملکت افرائيم پايان مييابد. شاخص
اين دوران طولاني رقابت ميان دو سبط
افرائيم (خاندان
يوسف) و
يهوداست؛
آنچه راويان يهودي عهد عتيق آن را
«حسد
افرائيم به يهودا و دشمني يهودا
با افرائيم» توصيف کردهاند. با انهدام کامل افرائيم، دوران
يکهتازي يهودا آغاز ميشود؛ بتدريج قبيله يهود با تمامي
بنياسرائيل يکي انگاشته ميشود و سرانجام نام "يهود" جايگزين نام
"بنياسرائيل" ميگردد.
بقاياي شهر سامريه
فرجام خونين و ذلتبار قبايل دهگانه ساکن در مملکت افرائيم، بعدها
دستمايه افسانه "ده سبط گمشده بنياسرائيل"[308]
شد و در پايه "اسطوره آوارگي" قرار گرفت که بنيان فرهنگ و
روانشناسي قومي يهوديت جديد به شمار ميرود.
اين اسطوره بر سه پيشگويي استوار است که در بخشهاي جديد
عهد عتيق، که به دوران پس از انهدام دولت افرائيم تعلق دارد، مندرج
است:
در
کتاب اشعياء، که
به نيمه دوم سده هشتم پيش از ميلاد
يعني کمي پس از انهدام دولت افرائيم منسوب است، جهان "آخرالزمان"
چنين ترسيم ميشود:
و در آن روز
واقع خواهد گشت که خداوند بار ديگر دست خود را دراز کند تا بقيه قوم
خويش را که از اشور و مصر و فتروس و حبش و عيلام و شنعار و حمات و از
جزيرههاي دريا باقي مانده باشند باز آورد. و به جهت امتها علمي
برافراشته، راندهشدگان اسرائيل را جمع خواهد کرد. و پراکندگان يهودا
را از چهار طرف جهان فراهم خواهد آورد... و به جانب مغرب بر دوش
فلسطينيان پريده، بني مشرق را با هم غارت خواهند نمود.[309]
در
کتاب ارمياء، که به
سده ششم پيش از ميلاد منسوب است،
چنين ميخوانيم:
روزي
خواهد بود که ديدهبان کوهستان افرائيم ندا خواهند کرد که برخيزيد و
نزد يهوه، خداي خود، به صهيون برآييم. زيرا خداوند چنين ميگويد: به
جهت يعقوب به شادي ترنم نماييد و به جهت سر امتها آواز شادي سر
دهيد... و بگوييد اي خداوند، قوم خود، بقيه اسرائيل، را نجات بده...
زيرا که من پدر اسرائيل هستم و افرائيم نخست زاده من است.[310]
و
سرانجام، در
کتاب حزقيال،
منسوب به اواخر سده ششم پيش از ميلاد،
هم دوگانگي و ستيز خاندان يوسف و يهودا و هم وعده بازگشت "اسباط
گمشده" به شکلي روشنتر بيان ميشود:
تو اي پسر
انسان، تو يک عصا براي خود بگير و بر آن بنويس براي يهودا و براي
بنياسرائيل رفقاي او. پس عصاي ديگر بگير و بر آن بنويس براي يوسف؛
عصاي افرائيم و تمامي خاندان اسرائيل رفقاي او. و آنها را براي خودت با
يکديگر يک عصا ساز تا در دستت يک باشد... آنگاه به ايشان بگو، خداوند
يهوه چنين ميفرمايد اينک من عصاي يوسف را که در دست افرائيم است و
اسباط اسرائيل را که رفقاي وياند خواهم گرفت و آنها را با وي، يعني با
عصاي يهودا، خواهم پيوست و آنها را يک عصا خواهم ساخت... اينک من
بنياسرائيل را از ميان امتهايي که به آنها رفتهاند گرفته، ايشان را
از هر طرف جمع خواهم کرد و ايشان را به زمين خودشان خواهم آورد. و
ايشان را در آن زمين بر کوههاي اسرائيل يک امت خواهم ساخت و يک پادشاه
بر ايشان سلطنت خواهند نمود و ديگر دو امت نخواهند بود...
و بنده من
داوود پادشاه ايشان خواهد بود و يک شبان براي جميع ايشان خواهد بود...
و بنده من داوود تا ابدالاباد رئيس ايشان خواهد بود.[311]
روايات اشعيا و ارميا بازتاب نوستالژي افرائيمي است در ميان
اتباع دولت يهود در دو سده پس از انهدام دولت افرائيم؛ و ميتواند
حديث رنج بازماندگان قبايل دهگانه شمالي باشد که اينک در زير سلطه
اشرافيت يهود به سر ميبرند و بازگشت "عصر طلايي" خويش را آرزو
ميکنند. در اين روايات، افرائيم عزيز يعقوب است و وعده يهوه
براي شاد کردن اين پيرمرد است که از فراغ افرائيم سخت دلتنگي
ميکند. اين دو روايت به سود يهوديان نيست. اين پيشگويي اشعياء ،
که اتحاد بنياسرائيل را با "غرب" در "غارت شرق" نويد ميدهد،
آشکارا يک افزوده جديد است و محتمل است در دوران جنگهاي روم و
ايران و شايد حتي در دوران جنگهاي صليبي و پس از آن جعل شده باشد.
دو
فقره آخر روايت حزقيال (37/ 24 و 37/ 25) به شکلي چشمگير صبغه
يهودي دارد و با اسطوره خاندان داوود پيوند ميخورد. به گمان ما،
بخشي از آن که نوستالژي افرائيمي را به اسطورهاي کاملا
يهودي
بدل ميکند و آن را در بنيان حاکميت جهاني و ابدي خاندان داوود،
يعني اليگارشي يهودي، قرار ميدهد يک افزوده کاملا جديد است. اين
بخش به دوران احياء اسطوره خاندان داوود و جعل نهاد "شاه داوودي"
(رش گلوتا)، يعني اواخر سده دوم ميلادي، تعلق دارد. طبق اين روايت
يهودي از نوستالژي افرائيمي، اسباط دهگانه از ميان نرفتند
بلکه از سرزمين خود مهاجرت کردند؛ در سراسر جهان آواره شدند و در
نقاطي ناشناخته سکني گزيدند. در اين اسطوره، پايان دوران طولاني
آوارگي اسباط دهگانه و پديدار شدن ايشان سرآغاز ظهور مسيح (از
تبار داوود) و استقرار دولت جهاني يهود است.
کهنترين
نشانهاي که از کاربرد اسطوره ده سبط گمشده در تکاپوهاي سياسي
يهوديان
ميشناسيم، به اواخر سده نهم ميلادي/ اواخر سده سوم هجري تعلق دارد. در اين
زمان، شخصي به نام الداد داني[312]
ادعا کرد به قبيله دان تعلق دارد و قبايل دان، نفتالي، جاد و اشير در
سرزميني در حبشه سلطنتي مستقل دارند و در ستيز با همسايگان مسيحيشان
ميباشند.[313]
از سده پانزدهم ميلادي
اليگارشي يهودي اسطوره اسباط
گمشده بنياسرائيل را احياء کرد، مسيحيان را
به شدت تحت تأثير آن قرار داد و اين اسطوره به ايدئولوژي توسعهطلبي ماوراء بحار
اروپاييان بدل گرديد. اسطورهاي که از بنياد بر دروغي بزرگ استوار
است. اشرافيت يهود خود عامل انهدام اسباط دهگانه شمالي بود و
براي تحقق آن دوراني طولاني را در دسيسه و ستيز گذرانيد. سرانجام،
آنگاه که نام و نشاني از آنان نماند، در نقش وارث دو ميراث بزرگ
دولت افرائيم ظاهر شد: در تاريخنگاري جديد يهود تمامي افتخارات
دولت افرائيم به نام يهوديان ثبت شد و در اسطورههاي ديني جديد
يهودي و مسيحي مظلوميت اسباط دهگانه نيز به نام "مظلوميت قوم
يهود" به تاراج رفت. بنيان يهوديت از آغاز تکوين آن بر فريبکاري،
جعل تاريخ و دروغهاي بزرگ استوار است.
درباره اهميت اين
اسطوره در پيدايش امپراتوري مستعمراتي غرب، کاربرد آن به ويژه در غارت
قاره آمريکا و نقش زرسالاران يهودي آمستردام در اشاعه اين اسطوره در سده
هفدهم ميلادي در آينده سخن خواهم گفت.
قسمت هفتم
282. تصوير اين کتيبه در
تاريخ يهود دانشگاه هاروارد مندرج است.
284. Ben-Sasson, ibid, p.
125.
285. کتاب دوم پادشاهان، 14/
9-15.
293. کتاب اشعياء نبي، 7/
1-21.
294. کتاب دوم پادشاهان، 16/
1-9.
296. همان مأخذ، 16/ 10-12.
299. عهد
عتيق شاه آشور در زمان تهاجم به مملکت افرائيم را شلمنصر ميخواند. (کتاب دوم
پادشاهان، 1/ 13) کشفيات باستانشناسي نشان ميدهد که در اين
زمان سارگون دوم بر آشور حکومت ميکرد.
301. همان مأخذ، 17/ 20-21.
302. همان مأخذ، 17/ 23-24.
304. کتاب ارمياء نبي، 31/
18-20.
306. کتاب ارمياء نبي، 34/ 9.
307. امروزه در فلسطين
و سوريه مردمي کمشمار به نام سامري زندگي ميکنند که خود را
از تبار خاندان يوسف (قبايل افرائيم و مناسه) ميدانند. آنان
داراي تورات خاص خودند و فرقهاي از يهوديان به شمار
ميروند. (Judaica, vol. 14, pp. 727-758) معهذا، تأثير اسلام
بر عقايد ديني آنان چشمگير است. زبان سامريها يکي از گويشهاي
جديد آرامي است. (Americana, vol. 24, p. 176)
309. کتاب اشعياء نبي، 11/
11.
310. کتاب ارمياء نبي، 31/
6-9.
311. کتاب حزقيال نبي، 37/
16-25.
313. بنگريد به: Judaica,
vol. 6, pp. 576-577 .
|