ورود به صفحه اصلي سايت بازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

 

  جمعه 4 دي 1383/ 24 دسامبر 2004، ساعت 11:30 صبح:

چند روز پيش ترجمه فارسي کتاب ابرلينگ درباره ايل قشقايي را خواندم. مشخصات آن به شرح زير است: پي‌ير ابرلينگ، کوچ‌نشينان قشقايي فارس، ترجمه فرهاد طيبي‌پور، تهران: شيرازه، چاپ اوّل، 1383، رقعي، 332 صفحه. اين کتاب ترجمه‌اي است از: Pierre Oberling, The Qashqai Nomads of Fars, The Hague: Mouton, 1974.

متن انگليسي کتاب فوق را در سال 1354 خوانده و در همان زمان فصل حوادث پس از جنگ جهاني دوّم آن را به عنوان کار دانشجويي ترجمه کردم. کتاب غيردقيقي است و منابع آن به‌طور عمده مصاحبه با برخي شخصيت‌هاي ايل قشقايي است که به اغراق‌گويي و عدم دقت و تعصبات خانوادگي شهره‌اند.

با وجودي که ظاهراً مترجم محترم خود قشقايي است (بر اساس نام ايشان حدس مي‌زنم) ولي بي‌هيچ توضيح در زيرنويس برخي نوشته‌هاي غلط ابرلينگ را به فارسي برگردانده است. تصوّر مي‌کنم در اين‌گونه موارد بايد توضيحي با امضاي مترجم يا ناشر ترجمه فارسي در زيرنويس بر کتاب افزوده مي‌شد. مثلاً، ابرلينگ نام طايفه «قره چي» را «قره چاهي» نوشته و معني آن را «چاه تاريک». (ص 285) در زبان ترکي، «چي» به معني «رودخانه» است و «قره» به معني «سياه». بارتولد واژه‌هاي «آق» (سفيد) و «قره» (سياه) در ترکي قديم را نوعي تأکيد بر بزرگي و اهميت مي‌داند و تصوّر من نيز همين است. بنابراين، مثلاً، «قره چي» در واقع به معني «رودخانه بزرگ» است نه «رودخانه سياه». همين‌طور است نام‌هاي «قره‌قويونلو» و «آق‌قويونلو» که در واقع به معني «صاحبان گوسفندان بسيار» است نه «صاحبان گوسفندان سياه» يا «صاحبان گوسفندان سفيد.» (متأسفانه کتاب‌هاي بارتولد در دسترسم نيست که ارجاع بدهم.)

ابرلينگ اسامي طوايف قشقايي را به شرح زير بيان کرده است: عمله، دره شوري، فارسيمدان، کشکولي بزرگ، شش‌بلوکي، کشکولي کوچک، قره چاهي [قره چي]، صفي خاني، نمدي.

طوايف کشکولي بزرگ و کوچک و قره چي يکي هستند و ايل کشکولي نام دارند. طوايف کوچک و کم‌شمار صفي خاني و نمدي امروزه جزو ايل عمله هستند. ابرلينگ اشاره نکرده که ايل عمله، به معناي يکي از ايلات پنجگانه قشقايي، اتحاديه‌اي است از طوايف متعدد کوچک که در سال‌هاي پس از شهريور 1320 و دوران اقتدار ناصر خان و خسرو خان قشقايي منسجم شد و اطلاق نام «عمله» بر اين طوايف رسميت يافت. تا پيش از اين زمان، بزرگ- ايل قشقايي مشتمل بر ايلات پرشمار کشکولي، دره‌شوري، شش‌بلوکي و فارسيمدان بود و قريب به چهل طايفه کوچک. رساله‌ خطي منتشرنشده‌اي در دست است با عنوان «شرح حال ايلات قشقايي» که به دوران حکومت اکبر ميرزا صارم‎ الدوله بر فارس تعلق دارد و براي او نوشته شده؛ يعني قدمت آن به اواخر دوره احمد شاه مي‌رسد. در اين رساله، به‌نقل از حمزه خان و پسرش ميرزا عبدالله خان کشکولي (مرحوم مهندس عبدالله کشکولي، متوفي بهار 1378)، اسامي و تعداد افراد 43 طايفه قشقايي و نام کلانتر هر طايفه ذکر شده است. طايفه عمله يکي از اين 43 طايفه است و طوايفي که پس از شهريور 1320 جزو ايل عمله به‌شمار مي‌رفتند، و اين  عنوان امروزه رايج شده است، به عنوان طوايف مستقل ذکر شده‌اند. در رساله فوق درباره ايل عمله چنين آمده است: «نوکران ايلخاني، در تحت‌نظر خودشان، قشلاق خنج و افرز، ييلاق سميرم.» در جاي ديگر شمار طوايف قشقايي در زمان حکومت فرمانفرما، يعني سال‌هاي جنگ اوّل جهاني، ذکر شده و چنين آمده است: «طايفه عمله و نوکرباب که متعلق به خوانين است، خانوار يکهزار و هفتصد، سوار چهارصد، تفنگچي ششصد نفر.» طبق رساله فوق، در گذشته دور ايل قشقايي مشتمل بر 63 طايفه کوچک بوده که اسامي آن‌ها نيز ذکر شده است.

مطالب رساله فوق مؤيد نظر اينجانب در کتاب مقدمه‌اي بر شناخت ايلات و عشاير (تهران: نشر ني، 1369) است که قشقايي را اتحاديه‌اي از ايلات و طوايف ترک زبان تعريف کرده بودم که بر اساس اقتدار خوانين به‌تدريج انسجام يافته است. طوايف کوچک در طوايف بزرگ مستحيل شدند و اين فرايند به تشکيل چهار ايل بزرگ فارسيمدان، دره شوري، کشکولي و شش‌بلوکي انجاميد. در دوران اقتدار  صولت‌الدوله، که رؤساي برخي از اين ايلات، مانند محمدعلي خان کشکولي، بسيار مقتدر و ثروتمند بودند و از او تمکين نمي‌کردند، تلاش براي جذب طوايف کوچک به ايل عمله و پرتوان کردن بازوي نظامي ايلخاني آغاز شد. در سال‌هاي پس از شهريور 1320 نيز، که ناصر خان و خسرو خان قشقايي، براي مانور در مقابل حکومت مرکزي به نيروي نظامي پرشمار نياز داشتند، فرايند جذب طوايف کوچک به ايل عمله تداوم يافت و در نتيجه ساختار ايل قشقايي به پنج ايل بزرگ (عمله، فارسيمدان، دره شوري، شش‌بلوکي و کشکولي) تقسيم شد.

 ابرلينگ مدعي است که به سران ايل قشقايي لقب «ايلخاني مملکت فارس» اعطا شده بود (ص 16). اين نيز اشتباه است. رؤساي ايل قشقايي بسته به نوع حکمي که از حکمران وقت فارس دريافت مي‌کردند ايلخان تمامي قشقايي، در مواردي ايلخان برخي از ايلات قشقايي و در مواردي ايلخان ايل قشقايي و ايل ديگر بودند. مثلاً، در سال 1310 ق.، يعني در اواخر حکومت ناصرالدين‌شاه، حاجي نصرالله خان قشقايي از سوي رکن‌الدوله (حاکم فارس) به عنوان ايلخان ايلات قشقايي و عرب منصوب شد و با اين سمت به جنگ با شورشيان ايلات بهارلو و عرب رفت. ولي در دوران متأخر قاجاريه سران ايلات کشکولي (محمدعلي خان و حيدرعلي خان) و دره شوري (اياز کيخا) مستقل از صولت‌الدوله (ايلخان) بودند و مستقيماً از حکمران فارس حکم مي‌گرفتند. در فارس ايلات و طوايف متعدد غير ترک زندگي مي‌کردند و «ايلخان قشقايي» رئيس ايلات و طوايف غير ترک ساکن فارس نبود هر چند در مواردي، بسته به نظر حکومت، دامنه اقتدار او ساير ايلات را نيز در برمي‌گرفت. مثلاً، ايلات لر ممسني و کهگيلويه، طوايف کوه‌نشين کوهمره سُرخي و جروق، و ايلات خمسه به‌طور سنتي تابع ايل قشقايي نبودند و رؤساي آن‌ها مستقيماً از سوي حکومت فارس منصوب مي‌شدند. ولي در سال‌هاي پس از شهريور 1320 ناصر خان و خسرو خان قشقايي داعيه رياست تمامي ايلات و طوايف فارس، و در واقع حکومت بر کل منطقه فارس، را داشتند؛ به اين دليل در نزاع با عشاير غير قشقايي قرار گرفتند و کار به جايي کشيد که در 5 شهريور 1325 محمد خان ضرغامي، رئيس ايل باصري، را در شهر شيراز دستگير و مدتي او را زنداني کردند.

پنجشنبه 19 آذر 1383/ 9 دسامبر 2004، ساعت 11:25 بعد از ظهر:

امشب فيلم «آخرين سامورائي» را ديدم. بسيار زيبا بود. اين فيلم را بايد ديد تا بتوان به درستي به اين فهم رسيد که گسترش استعمار غرب در همه جا، حتي در ژاپن، تا چه حد خونين و فاجعه‌آميز بوده است.

 

پنجشنبه 19 آذر 1383/ 9 دسامبر 2004، ساعت 2 صبح:

امروز تصادفاً وصيت‌نامه‌ حسينقلي خان رستم را پيدا کردم. حسينقلي خان رستم پسر امامقلي خان رستم، رئيس ايل رستم ممسني (فارس)، بود. منطقه ممسني از دوره احمد شاه عرصه تعارض ميان حاج محمد معين‌التجار بوشهري دهدشتي و امامقلي خان رستم بود. حاج معين‌التجار، که با کانون‌هاي انگليسي و استعماري پيوند نزديک داشت، ادعاي مالکيت بخش مهمي از املاک منطقه رستم را داشت و بعد از او پسرش، جواد بوشهري (اميرهمايون)، اين دعوي را دنبال کرد.

امامقلي خان رستم از خوانين فرهيخته جنوب بود و نامه او به مجله ايرانشهر (چاپ برلين، شماره 11، اوّل بهمن 1305 ش.) گواه اين فرهيختگي است. متن کامل اين نامه در تعليقات سفرنامه ميرزا فتاح گرمرودي تجديد چاپ شده است به همراه عکسي از امامقلي خان (سفرنامه ميرزا فتاح خان گرمرودي، به‌کوشش فتح الدين فتاحي، تهران: 1347، صص 1069-1073). او در اين نامه مي‌نويسد:

«من رئيس يکي از ئيلات و عشاير فارس هستم که نام قبيله و طايفه‌ام رستم مي‌باشد و از استيفاي جميع حقوق مدني و انساني محروم و به طرز ساده طبيعي احشامي زندگي مي‌نمائيم... اخيراً براي تربيت اين قوم و قبيله به خيال تأسيس يک باب مدرسه مقدماتي افتادم که بلکه نوباوگان طايفه خود را به سرچشمه دانش و تعليم سوق داده و طعم شيرين علم و ادب را به مذاق آن‌ها آشنا نمايم. ليکن مقدرات با من ستيزه نمود و موفق نگرديدم...»

جواد بوشهري از چهره‌هاي مقتدر دربار پهلوي دوّم بود و در زمان برگزاري جشن‌هاي 2500 ساله شاهنشاهي نايب‌رئيس شوراي مرکزي برگزاري جشن‌هاي شاهنشاهي ايران. سناتور جواد بوشهري از دوستان امير اسدالله علم، چهره مقتدر سلطنت پهلوي، به‌شمار مي‌رفت. مهدي بوشهري، برادرزاده جواد بوشهري، آخرين شوهر اشرف پهلوي است.

خاندان بوشهري و شبکه‌اي که امير اسدالله علم آن را هدايت مي‌کرد از جريان قيام عشايري 1341-1342 فارس بهره جستند، براي حسينقلي خان رستم پرونده ساختند و سرانجام او را در دادگاه ويژه زمان جنگ شيراز به تيرباران محکوم کردند. حسينقلي رستم در سحرگاه 13 مهر 1343 به همراه پسرش، جعفرقلي، و چهار تن ديگر از سران عشاير فارس، در حضور تيمسار نعمت‌الله نصيري و نمايندگان سفارت آمريکا، در شيراز تيرباران شد.

حسينقلي خان رستم در وصيت‌نامه‌ نويافته خود پس از ذکر مطالب مفصلي درباره ديون و بدهي‌ها و وضع مالي و سفارش‌هايي درباره فرزندان خود، علت گرفتاري‌اش را توطئه دارودسته اسدالله علم، نخست‌وزير وقت، و به‌ويژه جعفر ابطحي ذکر مي‌کند:

«اعليحضرت شاه در اين کار تقصير ندارند. بدخواهان و دشمنان شاه را احاطه کرده و از وقوف به حقايق امور بازداشتند. من طرفدار سلطنت مشروطه بوده و هستم و از روي حقيقت خدمتگذار شاه. اکنون دوستان شاه را معدوم و ميدان را براي جولان دشمنان در هر فرصت مناسب خالي نموده‌اند. روزي اين حقيقت بارز آشکار مي‌شود ولي آن وقت کار از کار گذشته است. من و پدرم به جامعه ممسني خدمت کرديم. خدمات حيات‌بخش. البته منتي بر کسي نداريم زيرا وظيفه ما بود. آقاي جعفر ابطحي، که من در مدت بيست سال اخير از هيچ نوع کمک و مساعدت درباره خود و کسانش مضايقه نکردم و يکي از پايه‌هاي موفقيت او بوده‌ام و در موارد مختلف مانند 15 بهمن و 28 مرداد من از او حمايت کردم، ولي او در مدت دوازده سال اخير همه جا و به هر وسيله‌اي که ممکن ‌دانست براي از بين بردن من فروگزار نکرد با اين‌که در ظاهر دوستي و رفت‌وآمد داشت. تا اين‌که با آمدن آقاي علم بر سر کار، خودش و رفقايش حد اعلاي کوشش را نمودند تا سرانجام کار ما را به اينجا کشاندند. در حقيقت مقصر اصلي او و رفقاي او مي‌باشند. آقاي سرهنگ [محمود] همايون، که بدبختانه جريان دادرسي را از نظر دادستاني به عهده داشت، طبق نظريات دوستش جعفر ابطحي و باندي که دارند عليه من و فرزندم عمل نمود. اين‌ها روزي که وقت را متناسب ديدند به شاه هم خيانت مي‌کنند. من به سرهنگ همايون بدي نکرده‌ام. فقط به خاطر دوستانش با من بد بود و بد کرد...»

تصوير متن کامل اين وصيت‌نامه‌ را، به عنوان سند تاريخي، درج مي‌کنم؛ شايد زماني مورد استفاده محققين قرار گيرد.

امامقلي خان رستم

حسينقلي خان رستم

تصوير وصيتنامه حسينقلي خان رستم

جمعه 13 آذر 1383/ 3 دسامبر 2004، ساعت 6:45 بعد از ظهر:

در اين ماه‌ها کمتر براي وبلاگ نوشته‌ام و اصولاً پس از مقاله «زندگي و زمانه علي دشتي» مطلب مهمي ننوشته‌ام. علت گرفتاري‌هاي شخصي من است که نمي‌دانم کي مرتفع خواهد شد و اجازه خواهد داد که باز به‌طور تمام وقت به فضاي پژوهش باز گردم.

انتخابات نوامبر 2004 ايالات متحده آمريكا بسيار پيچيده بود. هنوز براي من معماي بزرگي است كه چرا ال‌گور،‌ به‌رغم توانمندي‌ها و برجستگي‌هاي آشكارش،‌ از سوي كانون‌هاي قدرت كنار زده شد و در انتخابات 2004 به عنوان نامزد حزب دمكرات در مصاف با جرج بوش قرار نگرفت.

مصاف بوش و كري نشان داد كه امروزه «يهوديان مخفي»،‌ همانان كه در مجلدات پنجگانه زرسالاران درباره‌شان سخن گفته ام، بر جامعه آمريكايي سيطره‌اي مقتدرانه دارند. درباره تبار جرج بوش و احتمال منشاء يهودي خاندان او سخن گفته‎ ام. به صراحت و به‌طور مستند نمي‌توان از تبار يهودي جرج بوش سخن گفت ولي مي‌توان با قطعيت گفت كه خاندان بوش در پيوند با صرافان يهودي نيويورك و با حمايت ايشان،‌ به‌ويژه برنارد باروخ،‌ بركشيده شد. ولي درباره تبار يهودي جان فوربس كري مي‌توان به قطعيت گفت. در اين باره مطالب متعدد و مستندي را در اينترنت مي‌توان يافت. به گمان من، جان كري،‌ اگر برنده مي‌شد،‌ در تاريخ حزب دمكرات آمريكا و تاريخ جهان همان نقشي را ايفا مي‌کرد که جانسون (عامل ورود آمريكا به جنگ ويتنام و رئيس‌جمهور حزب دمكرات) ايفا كرد. جان كري مي‌توانست براي مدتي حمايت طبقه متوسط آمريكا را به شعبده «جنگ با تروريسم» جلب كند.

بوش در دوّمين دولت خود خانم رايس را به عنوان وزير امور خارجه منصوب کرد. درباره خانم رايس و «جهان‌بيني کوربلي» او پيش‌تر سخن گفته‎ ام.

 جمعه اوّل آبان 1383/ 22 اکتبر 2004، ساعت 7:30 صبح:

سه سال پيش آقاي فرج سرکوهي در ياس و داس (سوئد: نشر باران، ژانويه 2002)، که اگر اشتباه نکنم اوّلين کتاب ايشان به‌شمار مي‌رود، مطلبي درباره من نوشت. ايشان مدعي شد که پس از انتشار شماره 5 مجله آدينه (در سال 1364) «متني تحليلي چاپ شد در کيهان هوايي به قلم آقاي عبدالله شهبازي که آدينه را از مصاديق بارز تهاجم فرهنگي دانسته بود و گفته بود که شکست‌خوردگان انقلاب اسلامي مبارزه با نظام را از عرصه‌هاي سياسي و نظامي به فرهنگ کشانده‌اند و نامي برده بود از من به شاهد مثال. تيراژ ما فزوني گرفت.»

سرکوهي در صفحات بعد حرف فوق را تکرار کرد و شرحي مملو  از اشتباه و اتهام و پرونده‌سازي از من به دست داد و افزود: «بعد از او بود که ديگران درباره تهاجم فرهنگي بسيار گفتند و نوشتند.» سرکوهي بعداً همين حرف را در مصاحبه‌اي (بخشي از تاريخ روشنفکري ايران، به‌کوشش مسعود نقره‌کار، سوئد: نشر باران، ج 5، 1381، ص 550) تکرار کرد.

در همان زمان قصد داشتم مطلبي کوتاه براي نشر باران ارسال کنم ولي با مشاهده سيل حملات قلمي به کتاب سرکوهي از سوي فعالان و زندانيان سياسي دوران پهلوي و نويسندگان سرشناس، حتي از سوي دوستان گذشته ايشان، ترجيح دادم سکوت کنم. نوشته سرکوهي را غيرجدّي‌تر از آن دانستم که پاسخ دهم.

گذشت سه سال ثابت کرد که واقعاً کمتر کسي کتاب سرکوهي را جدّي گرفته است، ولي اينک مي‌بينم که بعضي کسان، که مضامين مندرج در کتب و مقالات مرا دوست ندارند، به جاي نقد آثارم مطالب سرکوهي را درباره من تکرار مي‌کنند؛ و حتي فراتر رفته و از ساخت برنامه «هوّيت» زير نظر من سخن مي‌گويند. لذا، براي اين‌که «سکوت» حمل بر تأييد نشود، توضيح زير را ضرور مي‌دانم:

در سال 1364 با آدينه آشنايي نداشتم و چنين مقاله‌اي درباره «تهاجم فرهنگي» و آقاي سرکوهي را به‌ياد نمي‌آورم. مفيد بود که آقاي سرکوهي شماره يا تاريخ آن شماره کيهان هوايي را مي‌نوشت تا ادعاي‌شان مستند مي‌شد. تصوّر مي‌کنم اوّلين شماره‌هاي آدينه را در سال 1365 يا 1366 ديدم. در آن زمان آقاي جعفر همايي، مدير نشر ني، مصاحبه‌اي با آدينه کرد و از کتاب ايل ناشناخته-‌ پژوهشي در كوه ‎نشينان سُرخي فارس (تأليف من که نشر ني در سال 1366 منتشر کرد) به عنوان بهترين اثر تحقيقي و علمي که تاکنون درباره ايلات و عشاير نوشته شده (چنين تعبيري) نام برد و همين تعبير در آدينه با تيتر درشت چاپ شد. من اين را به عنوان علاقه سرکوهي به خود تلقي کردم. قطعاً اگر پيش‌تر چيزي عليه آدينه و سرکوهي نوشته بودم او چنين نمي‌کرد.

به‌علاوه، کيهان هوايي نشريه‌اي براي ايرانيان خارج از کشور بود و در ايران همگان به آن دسترسي نداشتند. حتي من، صرفنظر از يک سالي که در اين اواخر کيهان هوايي را مشترک شدم، شماره‌هاي معدود از نشريه فوق را ديده‌ام. چگونه است که پس از درج مقاله ادعايي من درباره آدينه و سرکوهي در کيهان هوايي تيراژ آدينه «فزوني گرفت»؟

ديدگاه من درباره «تهاجم فرهنگي» روشن است و در مقالات آن زمان و سال‌هاي بعدم بازتاب داشته است. واژه «تهاجم فرهنگي» قابل قبول است. ولي هماره راه مقابله با آن را «توليد فرهنگي» دانسته‌ام. (ترکيب اخير ساخته من است و نخستين بار در نوشته‌ها و مقالات من به کار رفت.) هيچگاه راه‌کارهاي امنيتي را در برخورد به مسائل فرهنگي، و نويسندگان و روشنفکران، تأييد نکرده و نسبت به آن نظر مثبت نداشته‌ام؛ و شايد اوّلين کسي که درباره «قتل‌هاي زنجيره‌اي» تحليلي جامعه‌شناسانه به دست داد من بودم. (بنگريد به مقاله «در پيرامون مناقشات سياسي جاري و قتل‌هاي اخير»، روزنامه ايران، 8 و 10 بهمن 1377، ص 8) برنامه «هوّيت» را نيز هيچگاه، حتي در زمان پخش آن از تلويزيون، نديده‌ام. يکي دو روز پس از پخش آن، از طريق يکي از دوستان، با نام و محتوي اين برنامه آشنا شدم و يکي دو ساعتي به نقد آن، و نقد اين‌گونه برخوردها، نشستيم.

با آقاي فرج سرکوهي در سال 1353، در زندان عادل ‎آباد شيراز، آشنا شدم. در آن زمان او (به همراه آقايان مجيد امين مؤيد، حسن سعادتي، اکبر معصوم‌بيگي و عده‌اي ديگر) در يکي از سلول‌هاي نه نفره بند چهار هم‌اتاق بود. اکثر زندانيان سياسي اين سلول و سکنه آن را نمي‌پسنديدند. به حرف‌هاي آنان و فضاي سنگين عليه فرج و دوستانش اهميت ندادم و، چون فرج اهل فيروزآباد فارس بود، با وي مراوده و دوستي داشتم. پس از زندان و پس از انقلاب او را نديدم. در همان حوالي سال 1366 نام فرج را در مجله آدينه ديدم. بعدها، مانند ديگران، از طريق مطبوعات با ماجراي «اتوبوس ارمنستان» و دستگيري‌هاي فرج آشنا شدم. ماجراهاي فوق از همان زمان، تا به امروز، برايم عجيب و مرموز بوده است. برايم قابل قبول نبود که مقامات امنيتي و مأموران عملياتي خبره‌ و مجرب چنين ناوارد و ناشي باشند که داستان‌هاي کميک از اين دست بيافرينند. پرونده سازي فرج عليه من نيز برايم عجيب و انگيزه آن مبهم است.  

 


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.