ورود به صفحه اصلي سايت بازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

چهارشنبه 10 بهمن 1386/ 30 ژانويه 2008، ساعت 4:15 صبح

سريال «پدرخوانده» و جنجال دوباره دکتر سيد محمود کاشاني

سريال «پدرخوانده»، به کارگرداني آقاي محمدرضا ورزي، از 12 بهمن از شبکه اوّل سيما پخش خواهد شد. اين سريال به ترسيم تحولات دوران سلطنت حکومت پهلوي دوّم با تأکيد بر شخصيت سر شاپور ريپورتر، به‌ويژه ماجراي کودتاي 28 مرداد 1332، مي‌پردازد. درباره اين سريال پيش‌تر سخن گفته ‎ام.[1] ديروز شنيدم دکتر سيد محمود کاشاني، به روال گذشته که عليه پخش فيلم «کاخ تنهايي» جنجال به پا کرد، بر ضد پخش اين سريال نيز تحرکاتي انجام داده است. (بنگريد به يادداشت 24 مرداد 1384 من با عنوان «داستان من و کودتاي 28 مرداد»[2] و نامه سيد محمود کاشاني عليه فيلم «کاخ تنهايي»[3]) او به مجلس مراجعه و مرا، به عنوان مشاور پژوهشي سريال فوق، به «تحريف تاريخ کودتاي 28 مرداد»، «بزرگنمايي نقش مثبت دکتر محمد مصدق» و «تنزل جايگاه تاريخي آيت‌الله کاشاني»، متهم کرده است. اين بار نيز، مانند قبل، مسئولان ذيربط، که سريال را با دقت ديده‌اند، به اعتراض وي توجه نکردند.

سِر شاپور ريپورتر (احمد نجفي) و خبرنگار فرانسوي ( الگا کانياسوا) در سريال «پدرخوانده»

در يادداشت پيشين نيز گفتم که اصولاً دکتر سيد محمود کاشاني کودتاي 28 مرداد را «کودتا» نمي‌داند. او اين امر را در سخنراني خود در دانشگاه آکسفورد صراحتاً بيان کرد. دغدغه اصلي وي، و ساير بقاياي منسجم حزب زحمتکشان ملّت ايران، بيان نقش اصلي دکتر مظفر بقايي کرماني و علي زهري در کودتاي 28 مرداد است. در واقع، همان‌طور که صراحتاً به ايشان نيز گفته‎ام، سيد محمود کاشاني آن‌قدر که به دفاع از دکتر بقايي دل بسته است، نگران حيثيت و حرمت پدر خويش، مرحوم آيت‌الله کاشاني، نيست.

در همايش پنجاهمين سالگرد کودتاي 28 مرداد 1332، که روز سه‌شنبه 28 مرداد 1382 در تالار همايش‌هاي صدا و سيما برگزار شد، سيد محمود و سيد ابوالحسن کاشاني (پسران آيت‌الله کاشاني) و ساير بازماندگان حزب زحمتکشان بقايي، مجادله شديدي را با من آغاز کردند که، به دليل طولاني شدن بحث، ادامه آن به جلسه‌اي مستقل موکول شد. اين جلسه در روز چهارشنبه 5 شهريور 1382 در تالار مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران برگزار شد. از ساعت 9 صبح تا چهار و نيم بعد از ظهر من، به تنهايي به‌رغم بيماري قلبي، نقش دکتر بقايي را در قتل سرتيپ افشارطوس، رئيس شهرباني دولت دکتر مصدق، و کودتاي 28 مرداد 1332 شرح دادم و اسناد و مدارک متقن عرضه کردم. قرار بود متن مناظره فوق به صورت کتاب و سي. دي. منتشر شود. بيش از چهار سال گذشته و مناظره فوق منتشر نشده. ديشب مصرّانه از مسئولان کنوني مؤسسه درخواست کردم که هر چه زودتر اين کتاب را منتشر کنند و مسئولان سيما نيز موافقت خود را با پخش فيلم مناظره اعلام کردند. اميدوارم متن مکتوب و تصويري مناظره فوق هر چه زودتر پخش شود تا روشن شود که آقاي سيد محمود کاشاني واقعاً دوستدار پدر خويش است يا مدافع متعصب دکتر مظفر بقايي کرماني؟

در پايان، بخشي از يادداشت «داستان من و کودتاي 28 مرداد» را تکرار مي‌کنم:

«داستان من و کودتاي 28 مرداد 1332 حکايتي عجيب شده و عبرت‌آموز! در سال‌هاي اخير به دليل عرضه پژوهش‌هايم در زمينه کودتاي 28 مرداد 1332 از سوي هر دو جناح معارض هواداران کاشاني و مصدق مورد اتهام قرار گرفته‌ام. مثلاً، فردي به‌نام مسعود کاظم‌زاده مرا، به بهانه نقدم بر کتاب کينزر، به «هواداري از کاشاني» متهم کرده... طنز در اينجاست که از سوي ديگر نيز به «دشمني با آيت‌الله کاشاني» متهم‌ام!... سيد محمود کاشاني، پسر آيت‌الله کاشاني، تعصبي غريب در مورد دکتر مظفر بقايي کرماني دارد. او نه تنها کودتاي 28 مرداد 1332 را «کودتا» نمي‌داند (به‌رغم اين‌که خانم آلبرايت، وزير خارجه دولت کلينتون، در سخنان 17 مارس 2000 خود اين حادثه را «کودتا» خواند و بابت آن از مردم ايران پوزش طلبيد)، بلکه بقايي را بزرگ‌ترين خادم به نهضت ملّي شدن نفت مي‌داند؛ حتي بزرگ‌تر از پدر خود! به ايشان گفتم که بقايي در نامه‌هاي خصوصي به دوستش، علي زهري، آيت‌الله کاشاني را به مسخره گرفته است. نپذيرفت. گفتم که بقايي کمترين علاقه و ارادتي به آيت‌الله کاشاني نداشت و تنها و تنها از کاشاني سوءاستفاده مي‌کرد. نپذيرفت! به او نصيحت کردم که استقلال آيت‌الله کاشاني را، به عنوان يکي از دو رهبر اصلي نهضت ملّي شدن نفت، حفظ کند و کارنامه سياسي او را از ماجراجويي مشکوک و بدنام چون بقايي جدا کند. نپذيرفت. در حيرتم که علت اين همه تعلق به بقايي چيست؟»

پي نوشت:

آيت‌الله کاشاني و عشاير سُرخي

با توجه به تعارض اخيرم با «مافياي زمين‌خوار شيراز»، که به دليل دفاع از حقوق عشاير سُرخي در مراتع‌شان آغاز شد و بيش از دو هفته است تمامي اوقات مرا به نگارش کتاب «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» مصروف کرده، مفيد است تلگرافي از مرحوم آيت‌الله کاشاني را، به عنوان مرجع تظلمات عشاير سُرخي، درج کنم. اين تلگراف در حمايت از عشاير سُرخي و همدردي با خانواده‌هاي مقتولين طايفه دهدار سُرخي است. قتل‌عام طايفه دهدار سُرخي، در مرتع آباء و اجدادي‌شان در کوهپايه دلو (کوه دارنگان)، در 18 شهريور 1331 به تحريک برخي کانون‌هاي مدعي هواداري از دکتر مصدق انجام گرفت. سند اوّل، تلگراف آيت‌الله کاشاني است به پدرم. سند دوّم، اسامي شهدا و مجروحين کشتار 18 شهريور 1331 به خط پدرم. آقاي دکتر کاشاني، بس است. والله، پدرم و من دوستدار و ارادتمند آيت‌الله کاشاني بوده و هستيم.

سند اوّل

[تلگراف 13 مهر 1331 آيت‌الله کاشاني به مرحوم حبيب‌الله شهبازي]

توسط جناب آقاي حبيب شهبازي

آقايان خداداد، حاجي قلي، کاکا خان دهدار و سايرين

با ابراز تأثر از مظالم وارده به فاميل و کسان آقايان براي استقرار امنيت و تعقيب مرتکبين تأکيد و توصيه لازم به جناب نخست‌وزير گرديد. در هر صورت موقعيت مملکت اقتضاي آرامش و خودداري از ايجاد تشنج دارد.

سيد ابوالقاسم کاشاني

سند دوّم

[اسامي شهدا و مقتولين و مجروحين طايفه دهدار در قتل‌عام 18 شهريور 1331 به خط مرحوم حبيب‌الله شهبازي]

 

  جمعه 5 بهمن 1386/ 25 ژانويه 2008، ساعت 4:30 صبح

 

رساله «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز»

به زودي منتشر خواهد شد

زماني که موج سازمان‌يافته «جوابيه‌ها» عليه من، با انتشار نامه آقاي علي چنانه، مديرکل روابط عمومي سازمان جنگل‌ها و مراتع، آغاز شد، در بستر بيماري بودم و سه روز کامل با سرم تغذيه مي‌کردم. در همان وضع، نامه ايشان را خواندم. اين نامه را در شيراز تنظيم کرده بودند که با امضاي آقاي چنانه منتشر شد. «جوابيه‌اي» بود مملو از تهمت و جعل و قلب، که براي استتار حقايق و خنثي کردن تأثير سخنان من تنظيم شده بود تا مرا از جايگاه محققي مدعي و مدافع حقوق مردم و عشاير و حفظ مراتع و محيط زيست به موضع متهمي تنزل دهد که با ايجاد جنجال در پي تأمين منافع شخصي خويش است.

کمي بعد ‌نامه سه صفحه‌اي آقاي محمدحسن حائري، مسئول دفتر امام جمعه شيراز، و جوابيه‌هاي شرکت احرار فارس و موقوفه نصيرالملک به دستم رسيد و نيز اعلاميه‌هايي که در شيراز توزيع شده و ميزان جعل و توهين و افترا در آن بيش‌تر بود. تمامي اين اهانت‌نامه‌ها را، که از مضموني واحد برخوردار است، به عنوان ضمايم رساله در دست انتشارم درج خواهم کرد. نامه سه صفحه‌اي مسئول دفتر امام جمعه شيراز برايم حيرت‌انگيز بود به دليل ژرفاي بي‌تقوايي و رياکاري و غرور جاهلانه مندرج در آن و ابعاد عجيب کتمان و تحريف حقايقي که وي بيش از ديگران مطلع است.

علاوه بر اهانت‌نامه‌هاي فوق، موجي بزرگ از شايعات نيز براي تخريب من آغاز شد؛ شايعاتي چنان سخيف که يا ساخته اذهان بيمار و کينه‌توز و روان‌هاي پريش و بي‌اخلاق است يا تباه کاران هراسان از عدالت.

مضحک است ولي شايع کردند و، با پيام‌هاي کوتاه تلفن همراه، پخش کردند که مواضع و سخنان اخير من، عليه تخريب گسترده مراتع توسط «مافياي زمين‌خوار شيراز»، براي دريافت «پناهندگي» از آمريکاست يا براي نامزدي در انتخابات مجلس و جلب رأي بيش‌تر از طريق ايجاد جنجال!

من چه نيازي به «پناهندگي» آمريکا دارم حال آن‌که مي‌توانم به سادگي به اين کشور سفر کنم؟ پنج سال پيش، برخي شخصيت‌هاي متنفذ خواستار مهاجرت من به آمريکا و تصدي منصب مهم علمي در دانشگاهي شدند که بسياري از اساتيد ايراني مقيم آمريکا در آرزوي آن‌اند. نپذيرفتم زيرا حاضر نبوده و نيستم ارزش‌هايي را که خود و پدرم زندگي خويش را وقف آن نموديم بفروشم؛ به هيچ قيمتي، هر قدر گران. قصدم اهانت به محققان شريف ايراني مقيم آمريکا نيست؛ دعوت‌کنندگان کساني بودند که پذيرش درخواست ايشان از نظر من ارزش‌فروشي بود. مي‌توان در آمريکا نيز بود و، مانند بسيار کسان، محقق و شرافتمند بود. مي‌توان در ايران زيست و در کسوت ارزش‌مداري کاسب‌کار و ارزش فروش بود.

ارزش‌فروشان کسان ديگرند نه من. ارزش‌فروشان کساني‌اند که با تخريب و تفکيک و چپاول هزاران هکتار مراتع عشاير و اراضي مردم بي‌پناه ميليون‌ها دلار به جيب مي‌زنند و سرمايه‌هاي ميلياردي‌شان در دوبي در چرخش است. زماني که مي‌توان در ايران، به سادگي، از طريق زدوبند با چند مقام و دريافت واگذاري صدها هکتار زمين از ادارات منابع طبيعي و امور اراضي يا پيمانکاري در عسلويه يا دريافت مجوز احداث برج، به ده‌ها ميليون دلار دست يافت، کدام ابلهي به آمريکا «پناهنده» مي‌شود؟

هماره آرزوي من زندگي در زادگاهم، کوهمره، بوده است نه آمريکا. برخي از کساني که زماني با من کار مي‌کردند، سالي دو سه بار براي شرکت در کنگره‌هاي علمي، به خرج ميزبان، به آمريکا و اروپا سفر مي‌کنند. ولي من، از سال 1372 تاکنون، حتي يک بار براي شرکت در چنين کنگره‌هايي، به‌رغم دريافت دعوت‌نامه‌هاي متعدد در هر سال، از وطنم خارج نشده‌ام. حتي در همايشي علمي که چندي پيش در ترکيه برگزار شد، به‌رغم اصرار برگزارکنندگان و به‌رغم علاقه‌ام به تاريخ عثماني، شرکت نکردم.

در انتخابات مجلس نيز نه مي‌خواستم نامزد شوم نه نامزد شدم. نويسنده همان نامه سه صفحه‌اي پيشنهاد و پس از اعلام پاسخ منفي من اصرار کرد که باز نپذيرفتم. مي‌گفت: «تو مانند افروغ نيستي که به مجلس نرود و در دانشگاه به تدريس بپردازد. تو براي دفاع از حقوق و مراتع عشيره‌ات مجبوري در قدرت شريک شوي وگرنه خردت خواهند کرد.» اين عين جملات اوست. و اکنون مي‌شنوم کساني، علي‌القاعده همين آقايان، فرم اينترنتي مربوطه را در وبگاه وزارت کشور به نام من پر کرده‌اند تا شايعات خود را واقعي‌تر جلوه دهند. تأکيد مي‌کنم که من نه ثبت‌نام کرده‌ام و نه هيچگاه حاضر خواهم شد جايگاه علمي و اجتماعي خود را، براي نمايندگي در مجلس، ترک کنم. ساختمان مجلس جاي من نيست؛ به‌ويژه به دليل اعتياد شديدم به سيگار!

بيماري يک هفته پاسخ مرا به تأخير انداخت. زماني که آغاز کردم، ديدم که بايد مسائل را از بنيان بازبيني کرد. ثمره کارم رساله‌اي شد با عنوان «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز». تاکنون يکصد و پنجاه صفحه از اين رساله، در قطع وزيري، آماده انتشار است. تمامي اوقات خود را صرف اتمام اين رساله کرده‌ام و اميد دارم در چند روز آتي به پايان برسد. متن نهايي شايد دويست صفحه يا بيش‌تر باشد.

رساله «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز»، در واقع، تبيين علمي و پژوهشي اين گفته مقام معظم رهبري است در پيام مورخ 6 آبان 1381 ايشان به جنبش دانشجويي:

«مسابقه رفاه ميان مسئولان، بي‌اعتنايي به گسترش شکاف طبقاتي در ذهن و عمل برنامه‌ريزان، ثروت‌هاي سربرآورده در دستاني که تا چندي پيش تهي بودند، هزينه کردن اموال عمومي و اقدام‌هاي بدون اولويت، و به طريق اولي در کارهاي صرفاً تشريفاتي، ميدان دادن به عناصري که زرنگي و پررويي آنان همه گلوگاه‌هاي اقتصادي را به روي آنان مي‌گشايد، و خلاصه پديده بسيار خطرناک انبوه شدن ثروت در دست کساني که آمادگي دارند آن را هزينه کسب قدرت سياسي کنند، و البته با تکيه بر آن قدرت سياسي اضعاف آن‌چه را هزينه کرده‌اند گرد مي‌آورند.»

رساله فوق در چهار بخش تنظيم شده: در بخش نخست، برخي مباني نظري را در تبيين مقولات مالکيت زمين و مرتع و عشاير مطرح کرده‌ام؛ مباحثي که براي شناخت و بازبيني قوانين جاري به منظور پيشگيري از تاراج عظيم کنوني اراضي دولتي توسط اقليتي ذينفود، و تخريب مراتع و جنگل‌ها، از اهميت بالفعل و مبرم برخوردار است. با توجه به دانش و تأليفات پيشين من در حوزه مردم‌شناسي عشاير ايران، ايل ناشناخته: پژوهشي در کوه‌نشينان سُرخي فارس (تهران: نشر ني، 1366) و مقدمه‌اي بر شناخت ايلات و عشاير (تهران: نشر ني، 1369)، مطالعه اين بخش از رساله‌ام را به مسئولان سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخيزداري کشور توصيه مي‌کنم.

در بخش دوم، مصاديق مشخص و عيني مباحث مندرج در بخش اوّل را بيان کرده‌ام.

در بخش سوّم، به اهانت‌نامه‌هاي پخش شده عليه خود پاسخ داده‌ام. با مطالعه اين بخش، خوانندگان ابعاد فريب و تزوير مندرج در اين جوابيه‌ها را، به‌ويژه در نامه‌هاي سازمان جنگل‌ها و مراتع و دفتر امام جمعه شيراز، خواهند شناخت. متن کامل تمامي «جوابيه‌ها» ضميمه اين بخش است.

بخش چهارم رساله فوق، حاوي دستاوردهاي تحقيق گسترده من، به همراه اسناد و مدارک متقن، در زمينه مفاسد اقتصادي در فارس و برخي نقاط ديگر کشور است. اين بخش براي انتشار نيست. آن را در چند نسخه معدود، به صورت بولتن، در اختيار برخي مقامات بلندپايه قرار خواهم داد.

رساله «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» چنين آغاز مي‌شود:

«در پي تهاجم گسترده براي تصرف، تخريب و فروش مراتع عشاير طوايف سُرخي در دشت سياخ- دارنگون (حومه شيراز)، دو نامه سرگشاده، خطاب به مقامات عالي مملکتي، منتشر کردم؛ اولي (9 آذر 1386) به امضاي بيش از يکصد تن از اهالي طوايف سُرخي و دومي (5 دي 1386) به امضاي 907 تن از همان مردم. در 22 آذر نيز در دانشگاه شيراز، با عنوان «حکومت و فساد مالي در تاريخ معاصر ايران»، سخنراني کردم. پيش از اين، به دليل کشاکشي که با «مافياي زمين‌خوار شيراز» بر من تحميل شد، آماج برخي عمليات ايذائي بودم؛ پس از انتشار نامه اوّل رويه‌اي مسالمت‌آميز در قبال من در پيش گرفته شد و کوشيدند تا با وعده‌هايي راضي‌ام کنند. پس از سخنراني در دانشگاه شيراز، انتشار نامه سرگشاده دوّم و به‌ويژه پس از بيان مطالبي در ديدار با نمايندگان دانشجويان، که براي دلجويي به خانه‌ام آمده بودند (8 دي 1386)، روّيه به سرعت عوض شد و مماشات و دلجويي پيشين جاي خود را به توفاني داد که بي‌سابقه مي‌نمود. جوابيه‌ها و در واقع اهانت‌نامه‌هاي متعددي که به اين و آن سو ارسال شد بخشي از اين توفان است.

اينک مکلّفم برخي مباحث نظري و مصاديق عيني آن را بازگو کنم نه فقط براي دفاع از حيثيت علمي و اعتبار اجتماعي خود، که مهم‌ترين حاصل يک عمر زندگي‌ام بوده، بلکه براي تبيين علل و عوامل فسادي مزمن که آرمان‌هاي والاي انقلاب را به تباهي کشيده و خواهد کشيد و جامعه ما را با چالش‌هاي جدي سياسي و فرهنگي مواجه کرده و خواهد کرد.

در رساله حاضر کوشيده‌ام اختصار را، حتي‌المقدور، رعايت کنم و در بيان مصاديق تنها به گزيده‌اي از مهم‌ترين موارد اکتفا نمايم. به منظور مراعات برخي مصالح و حفظ حريم‌ها و حرمت‌ها از بيان همه مسائل اجتناب کرده‌ام. از ارائه بسياري از اسناد و جزئيات خودداري مي‌کنم ولي اگر زماني ضرورت يافت، اين موارد را نيز در معرض داوري همگان قرار خواهم داد. در اين صورت، اين رساله به «هشتمين کتاب» از زرسالاران من بدل خواهد شد؛ پژوهشي که تاکنون پنج جلد آن منتشر شده و دو جلد آن در مرحله تدوين است. اين مجلدي است در حوزه تاريخنگاري روز ايران که هيچگاه تدوين آن را پيش‌بيني نمي‌کردم.»

براي جلوگيري از حوادث احتمالي، اعم از سوانح طبيعي و «غيرطبيعي»، متن آماده شده را، به همراه ساير يادداشت‌ها و اسناد و مدارک مربوطه، در چند نسخه تکثير کرده و به امانت گذارده‌ام.

شنبه 15 دي 1386/ 5 ژانويه 2008، ساعت 1:35 صبح

به زودي سخن خواهم گفت

يک ماه از يادداشت قبلي‌ام مي‌گذرد. در اين فاصله، در 22 آذر به دعوت تشکل‌هاي اسلامي دانشجويان دانشگاه‌هاي شيراز، سخنراني مفصلي در دانشکده مهندسي دانشگاه شيراز انجام دادم که متن آن را در وبگاهم منتشر کردم.[1] در 5 دي دوّمين نامه سرگشاده عشاير طوايف شش‌گانه سُرخي فارس را منتشر کردم.[2] در عصر شنبه 8 دي، مصادف با عيد غدير خم، نمايندگان تشکل‌هاي اسلامي دانشجويان دانشگاه‌هاي فارس و جمعي از اعضاي «مجمع دانشجويي مطالبه آرمان‌هاي انقلاب اسلامي» در خانه‌ام حضور يافته و به دليل حوادث اخير همدردي و لطف خود را ابراز داشتند. خبر اين ديدار و گزيده‌اي از سخنان من در جمع فوق در وبگاه «آرمان 57»[3] منتشر شده است. آخرين اخبار مربوط به وضع من در وبگاه «آرمان 57»، و نيز در وبگاه «عدالت‌خواهي» (ارگان جنبش عدالتخواه دانشجويي)، درج شده است. اگر، احياناً، در روزهاي آينده اختلالي در نشر اين وبگاه پديد آمد، علاقمندان مي‌توانند مطالب مربوط به درگيري من با «مافياي زمين‌خوار شيراز» را در وبگاه‌هاي فوق دنبال کنند.

هجوم تبليغاتي و عمليات ايذائي گسترده‌‌اي عليه من طراحي و سازماندهي شده و در يکي دو روز اخير آغاز شده است. برخي جوابيه‌هاي سرشار از تهمت و دروغ و جعل و واژگونه جلوه دادن و کتمان حقايق و حتي توهين شخصي به من منتشر و پخش شده است. در روزهاي آينده طي نامه سرگشاده مفصلي، به همراه اسناد و مدارک، دانسته‌ها و يافته‌هاي خود را در معرض داوري همگان قرار خواهم داد. اين مطالب، بخشي از «تاريخ روز» سرزمين ماست.

پنجشنبه 15 آذر 1386/ 6 دسامبر 2007، ساعت 2:45 صبح

فرجام يک نوستالژي؛ داستان يک «تکليف»

پيامدهاي انتشار نامه سرگشاده عشاير و اعتراض به تخريب مراتع

روزهاي گذشته براي من بسيار پرتنش بود ولي باز با آرامش مي‌نويسم. ديگر به تنش عادت کرده‌ام. وفور افت و خيزهاي شديد هراس از سقوط را در من کشته است. بارها به زير کشيده شده‌ام و هر بار خود را، با چنگ و دندان، از ديواره زندگي برکشيده‌ام.

در روزهاي گذشته ارزش انسان‌هاي والا را با ژرفاي وجودم شناختم، بيش از هر زمان ديگر، و از موجي بزرگ که ناخواسته در حمايت از ايل و تبارم، بخشي از محروم‌ترين و اصيل‌ترين مردم اين سرزمين، برانگيخته شد، لذت بردم؛ لذتي فراتر از تمام لذايذي که مي‌شناختم.

زماني که در اواخر چهارمين دهه زندگي، خسته از دو دهه کار سنگين پژوهشي و فرسوده از آشوب‌هاي تهران بيمار، به موطنم، شيراز، باز مي‌گشتم، آينده آرامي را پيش‌بيني مي‌کردم. در طول قريب به سي سال زندگي در تهران، آرزويم بازگشت به زادگاهم بود. گمان مي‌بردم که مي‌توانم در يکي دو دهه پاياني عمرم به زادگاهم، به ايل و عشيره‌ام، به مردم اصيل و زحمتکش منطقه‌ام، کوهمره، خدمت کنم. گمان مي‌بردم مي‌توانم منشاء تحول در منطقه‌اي شوم که کودکي و نوجواني‌ام را در آن سپري کرده و ياد آن سال‌ها هماره نوستالژي‌ام بوده است. علاوه بر کوله‌باري از تجارب و ارتباطات سياسي و اجتماعي و علمي، اندوخته‌اي نيز داشتم؛ ته مانده ميراثي از دودمان و پدر برايم بر جاي مانده بود و اعتباري که حسن شهرت پدر برايم به ميراث گذارده بود. خود نيز شهرت و آبرويي داشتم. گمان مي‌بردم اين سرمايه کافي است براي موفقيت در راه جديدي که آغاز کرده‌ام.

ديري نگذشت که دريافتم چون گذشته، همچنان، ساده ‎دل و خوش‌باورم. اعتماد به خوبي انسان‌ها نقطه ضعف بزرگ من است. اين اعتماد، چون گذشته، برايم گران تمام شد. بخشي از آن ته مانده ميراث پدري را در مشارکت با شرکتي از دست دادم که به نهادي «مقدس» وابستگي داشت؛ نهادي که برايم نماد ارزش‌هاي انقلاب و دفاع مقدس بود. يک سال تنش لازم بود تا باورم شود که گردانندگان نظامي جبهه رفته و مقدس مآب آن شرکت کلاه‌برداراني ارزش فروش‌اند: سرهنگاني که مي‌خواهند جبران مافات کنند و نه تنها «بيت‌المال» که اموال شخصي مردم را نيز ملک طلق خود مي‌دانند؛ سرهنگاني که مي‌خواهند يک شبه ره صد ساله طي کنند و يک ساله ميلياردها بيندوزند.

اين يک سال نيز گذشت و تجربه‌اي بر تجارب زندگي‌ام افزوده شد. اندوختن تجربه تا کي؟ براي من، ظاهراً تا پايان عمر!

بدينسان، با دست خود، گرگاني گرسنه را به خانه بکر خود وارد کردم و امکانات بالقوه و غني زادگاه خود را، از سر سادگي، به ايشان شناسانيدم. هنوز چپاول اموال خانواده من به پايان نرسيده بود که تهاجم به مأوا و زيستگاه ايل و عشيره‌ام آغاز شد؛ مراتعي بس غني و بکر و زيبا، در دامنه کوه هميشه سرفراز دلو، که مي‌توانست به سادگي به «پول» تبديل شود؛ به بهاي آواره کردن عشايري کوه‌نشين که قرن‌ها در تپه‌ها و جنگل‌ها و قله‌ها زيسته بودند، با بديهي‌ترين حقوق خويش آشنا نبودند و راه و رسم «قانوني» دفاع از آن را نمي‌شناختند. در دوران‌هاي گذشته، براي دفاع از حقوق خود و براي دفع متجاوز تنها يک راه مي‌شناختند: به سادگي دست به تفنگ مي‌بردند و به اين دليل هماره در محکمه «قانون» محکوم و مصلوب بودند. ولي اينک بايد چه مي‌کردند؟ در حکومتي برخاسته از انقلاب که آن را متعلق به خود و خود را متعلق به آن مي‌دانستند و جان فرزندان خود را در راه استقرار و استواري آن نثار کرده بودند.

با رنج نظاره‌گر اين تاراج بودم تا زماني که جنبش اعتراضي ايل و عشيره‌ام آغاز شد: اعتراض به تخريب مراتع کوهپايه دلو. عشاير ساده ‎دل سرانجام به پا خواستند تا از حق خود دفاع کنند و اين بار راه «قانون» را آموختند. شايد من در اين آموختن بي تأثير نبودم. اگر چنين باشد، تجربه سنگين زندگي‌ام عبث نمانده است.

اوّلين ثمره اين بيداري در تجمع اعتراضي اوّل آذر 86 عشاير سُرخي پديدار شد و سپس در نامه سرگشاده‌‌اي که جنجال برانگيخت.[1]

اندکي بعد، کار بالا گرفت و در معرض تحقير و توهين قرار گرفتم. انسان‌هايي بزرگ به حمايتم برخاستند. [1، 2، 3، 4، 5] و سرانجام، اکنون، با دستور دادستان کل کشور به احقاق حق عشيره‌ام[1] احساس پيروزي مي‌کنم. ولي شايد اين تنها آغاز راه باشد. در تاريخ ايران جنبش‌هاي روشنفکري و دانشجويي هماره راه خود را مي‌رفتند و جنبش‌هاي عشايري راه خود را. اين نخستين بار در تاريخ سرزمين ماست که دانشجويان و فرهيختگان و روزنامه‌نگاران به حمايت از عشاير برخاسته‌اند. اين پديده ارجمندي است که بايد آن را پاس داشت.

سال‌ها پيش، زماني که درباره قرارداد با کمپاني «رويال داچ شل» مي‌نوشتم، که به پيدايش موجي گسترده ولي نافرجام در مطبوعات و محافل سياسي و در ميان کارکنان صنعت نفت انجاميد [1]، ميان خود و کن ساروويوا [1] نوعي همگوني در سرنوشت احساس مي‌کردم. شايد به اين دليل که هر دو به «عشيره» تعلق داشتيم و هر دو عليه «شل» کوشيديم. در روزهاي اخير، اين احساس قوت گرفت؛ احساسي که به من مي‌گفت شايد من نيز پاياني چون «کن» خواهم يافت؛ به‌ويژه زماني که به اتهام «تخريب، تهديد، فحاشي، سرقت، ايراد ضرب عمدي» به شعبه 5 اداره آگاهي نيروي انتظامي احضار شدم؛ شعبه‌اي که ويژه رسيدگي به پرونده‌هاي قتل بود. من که را کشته بودم؟ يا شايد بايد قتلي رخ مي‌داد و من چون «کن» به اتهام آن به دار آويخته مي‌شدم؟

ديروز ناهار در تهران بودم، در کنار دوستاني والا. در اين جمع با سرداري دل سوخته، و واقعاً سردار، آشنا شدم که اوّلين رئيس دفتر سياسي سپاه و اوّلين بازنشسته سپاه بود. ماجرا را گفتم. گفت: مبارزه با فساد لازم است ولي زماني که با فساد در ميان هم سلکان من مواجه مي‌شويم اين ديگر مبارزه نيست، «تکليف» است. از سر درد خنديدم و گفتم: من اين «تکليف» را انجام دادم ولي چگونه از پيامدهاي آن نجات يابم؟

اکنون، در پي دستور جناب آقاي دُرّي نجف‌آبادي، دادستان کل کشور، بار ديگر اميد در من زنده شده است. از آيت‌الله دُرّي و سرعت عمل ايشان سپاسگزارم. در اين ماجرا، بزرگواراني حمايتم کردند. در روزنامه‌هاي کيهان و سياست روز و پايگاه‌هاي اينترنتي «جنبش عدالتخواه دانشجويي» در دفاع از من نوشتند و عزيزان دانشگاه صنعتي شريف، از سر لطف، در دفاع از حرمت انديشه و قلم، طومار گرد آوردند. از همه سپاسگزارم. در اين ميان، تعدادي از مسئولان قوه قضائيه در استان فارس، به‌ويژه برادر ارجمندم جناب آقاي احمد سياوش پور، رئيس کل دادگستري فارس، فراوان دلجويي و حمايتم کردند. واقعاً ممنونم.

در واقعه تخريب مراتع متعلق به دو هزار خانوار عشاير محروم، تقصيري را متوجه مسئولان قوه قضائيه فارس نمي‌دانم. در اين ماجرا، سه عامل مقصر است:

اوّل، آزمندي انسان‌هايي که با اتکا به موقع شغلي يا با اهرم اقتدار نظامي مي‌خواهند «حق خود» را، البته از جيب بيت‌المال يا مردم، بگيرند. آن‌ها اين «حق» را بسيار بيش از واقع مي‌پندارند. انسان‌هاي فراواني جان و زندگي و مال خود را نثار انقلاب و  جنگ کردند ولي بعدها هيچگاه به «جبران مافات» و «سهم گيري» نينديشيدند.

دوّم، اگر سازمان و نهادي مقصر باشد، بيش از همه ادارات منابع طبيعي و امور اراضي استان مقصرند که يا از يکسو بي محابا اراضي دائر و معمور مردم را «دولتي» قلمداد مي‌کنند، و از اين طريق ميليون‌ها پرونده شکايت عليه خود در قوه قضائيه انباشته‌اند، يا از سوي ديگر، باز بدون واهمه، مراتع مشجر عشاير يا اراضي باير دولتي گرانقيمت را به اين و آن قدرتمند واگذار مي‌کنند. در تخريب مراتع مشجر و حفاظت شده کوهپايه دلو اين ادارات حامي تخريب‌گران بودند.

سوّم، قانون ملّي شدن جنگل‌ها و مراتع سراپا نقص و ايراد است و به اعتقاد من از بيخ و بن خطا. در اين باره پيش‌تر نيز نوشته‌ام [1، 2] نمي‌دانم چرا قانون‌گذاران ما به اصلاح اين قانون و قوانين مشابه ديگر نمي‌پردازند. ظاهراً مشغله‌هاي فراوان فرصتي براي انديشيدن و تعمق در قوانين براي قانون‌گذاران باقي نگذاشته است.

سخن را با اين گفته آيت‌الله هاشمي شاهرودي (13 تير 1385، اخبار شبکه اوّل سيما، ساعت 9 شب) به پايان مي‌برم که به گمان من خردمندانه و معطوف به علل واقعي زراندوزي‌هاي نامشروع از طريق تصرف اراضي دولتي است:

«هشتاد در صد زمين‌هاي تهران دولتي است: منابع طبيعي است، در اختيار زمين شهري است، يا جاي ديگر؛ ولي هيچگونه مديريتي روي اين هشتاد در صد نيست. خودشان خلاف مي‌کنند و بعد مدعي دستگاه قضايي مي‌شوند. احکام و بخشنامه‌ها و دستورالعمل‌هاي متناقضي صادر کرده‌اند. يک زميني را اوّل گفته‌‌اند مرتع است، بعد منتقلش کرده‌اند به دستگاه ديگر دولتي، باز حکم داده‌اند که همان زمين، شخص همان زمين، موات است. اين‌ها همه پيش من است. مي‌خواهيد بياورم در يک جلسه به شما ارائه بدهم ببينيد چه خبر است. اين است وضع زمين تهران. همه کشور همين طور است. تازه تهران از همه جا بهتر است. بعد، همين دستگاه‌ها مدعي دستگاه قضايي مي‌شوند که بيا با زمين‌خواري مبارزه کن، زمين‌ها از دست بيت‌المال بيرون رفته، حفظ حقوق بيت‌المال کن. خوب. شما داريد وضع بيت‌المال را بهم مي‌زنيد. بدون ضابطه يا با ضابطه‌هاي سست، ضوابط نامربوط و نامنضبط. اين جور که نمي‌شود. در دنيا همه اين‌ها چارچوب بندي و قالب بندي شده است: قوانين محکم و منظم و غيرقابل اعمال سليقه. تا اين‌ها [اين قوانين و ضوابط] را اصلاح نکنيد واقعاً هيچ چيز حل نمي‌شود

 

چهارشنبه 30 آبان 1386/ 21 نوامبر 2007، ساعت 9:30 بعد از ظهر

جنگ با ايران و نقشه خاورميانه جديد

متن يادداشت
براي پرينت به صورت فايل PDF

1- من هنوز تحليل مندرج در يادداشت مورخ 12 ارديبهشت 1385 [1] خود را معتبر مي‌دانم و برآنم که کانون‌هاي هدايت کننده دولت جرج بوش، يعني «نئوکان‌ها» (نومحافظه‌کاران صهيونيست حاکم بر ايالات متحده آمريکا) و شرکاي بريتانيايي آن‌ها، به شدت در تکاپوي تحميل جنگي جديد و بزرگ بر منطقه خاورميانه هستند و آماج اين جنگ ايران است.

از زمان انتشار تحليل فوق تحولات جديدي رخ داده که آن را مستندتر و جدّي‌تر مي‌کند. براي آشنايي با چند نمونه از جديدترين موارد، بنگريد به مصاحبه فيلنت لورت و هيلاري من، مديران پيشين دستگاه شوراي امنيت ملّي آمريکا در دولت جرج بوش، با مجله اسکواير.[2] (گزارشي از مصاحبه فوق به فارسي در اين آدرس [3] در دسترس است)؛ و اظهارات ملکه اليزابت دوّم در مجلس لردها عليه ايران؛ که چارچوب سياست دولت بريتانيا را در سال آتي تعيين مي‌کند.[4] آن تحليل‌گران ايراني که سخنان فوق را به جدّ نگرفتند، جايگاه درجه اوّل نهاد سلطنت بريتانيا در ساختار اليگارشي جهاني را نمي‌شناسند و از پيوندهاي ديرين و عميق آن با صهيونيست‌ها و ابعاد عظيم سرمايه‌گذاري‌هاي آن در کمپاني‌هاي بزرگ تسليحاتي ايالات متحده آمريکا و بريتانيا مطلع نيستند. بايد بياد داشته باشيم که برخلاف ساختار سياسي ايالات متحده آمريکا، که اعلان جنگ را منوط به مجوز کنگره (مجلس نمايندگان و مجلس سنا) مي‌کند، در بريتانيا ملکه (پادشاه) مي‌تواند شخصاً و بدون موافقت مجلسين اعلان جنگ کند. به عنوان نمونه، در جنگ جهاني دولت، روزولت (رئيس‌جمهور ايالات متحده آمريکا) براي اعلان جنگ با ژاپن مجبور به کسب مجوز از کنگره شد ولي جرج ششم (پادشاه بريتانيا) رأساً اعلان جنگ کرد.

اين تلاش جنگ‌افروزانه به‌رغم تمايل و خواست افکار عمومي و بخش قابل توجهي از نهادهاي کارشناسي دولتي و کانون‌هاي سياسي و اعضاي کنگره آمريکا، هم از حزب دمکرات هم از حزب جمهوري‌خواه، است. براي نمونه، بنگريد به سخنان دکتر ران پل نماينده حزب حاکم جمهوري‌خواه از ايالت تکزاس.[5]

2- تحليل من داراي دو بنيان نظري است:

يک: عدم وقوع جنگ جديد به معني افول تنش‌هاي جاري در خاورميانه و به تبع آن خروج تدريجي نيروهاي نظامي ايالات متحده و بريتانيا از عراق و منطقه است. اين بدان معناست که «پروژه جنگ با تروريسم» به پايان خود رسيده و پيمانکاران نظامي و کانون‌هاي ذينفع در نظامي‌گري بايد راهي جديد براي تأمين درآمدهاي ميليارد دلاري، که از بودجه دولت ايالات متحده تأمين مي‌شود، بيابند. اين کانون‌ها پروژه فوق را نه در پايان بلکه در آغاز راه مي‌دانند و هنوز سوداهاي دور و دراز در سر دارند.

«مجتمع نظامي- صنعتي»، همان شبکه گسترده‌اي که ژنرال آيزنهاور در سخنراني توديع خود (17 ژانويه 1961) درباره خطر سيطره آن بر دولت ايالات متحده هشدار داد،[6] از شعبده 11 سپتامبر 2001 تا به امروز، در پرتو «پروژه جنگ با تروريسم» بودجه نظامي آشکار و پنهان دولت ايالات متحده آمريکا را به ارقامي فراتر از اوج «جنگ سرد» و دوران سيطره ريگانيسم رسانيده است.[7] پايان پروژه «جنگ با تروريسم» يعني پايان پيمان‌هاي عظيم تسليحاتي و اين تحولي است که کانون‌هاي پس‌پرده حکومت‌هاي ايالات متحده آمريکا و بريتانيا و سخنگويان سياسي آن‌ها، يعني نئوکان‌ها، مي‌کوشند بهر طريق مانع آن شوند.

دو: امپرياليسم انگلوساکسون (ايالات متحده آمريکا و بريتانيا) و شرکاي صهيونيست آن خود را در موضع پيروزمند  سالهاي پس از پايان جنگ اوّل جهاني مي‌دانند؛ زماني که طي آن نقشه سياسي خاورميانه جديد را بر ويرانه‌هاي عثماني مغلوب بنا کردند. هم‌اکنون نيز همان کانون‌ها طرح بناي خاورميانه جديد را در دستور کار خود دارند.

در نقشه خاورميانه جديد، برخلاف گذشته، به دولت‌هاي بزرگ و قدرتمند حافظ منافع امپرياليسم غرب در منطقه خليج فارس، مانند حکومت پهلوي، نياز نيست بلکه منطقه بايد به دولت‌هاي کوچک، بر مبناي تقسيمات قومي، تقسيم شود. تجربه تلخ حکومت‌هاي پهلوي و صدام نشان داده که دولت‌هاي بزرگ نمي‌توانند ژاندارم‌هاي خوبي براي امپرياليسم در منطقه باشند. در خاورميانه جديد حضور مستقيم نظامي ايالات متحده آمريکا و بريتانيا از جايگاه تعيين‌کننده برخوردار است.

مهم‌ترين عاملي که سلطه مستقيم نظامي آمريکا و بريتانيا بر منطقه خليج فارس را الزام‌آور مي‌کند، مسئله انرژي است. مخازن نفت جهان طي سال‌هايي نه چندان دور، حتي در قاره آمريکا، به پايان خواهد رسيد و انرژي جهان به‌طور عمده بر گاز متکي خواهد شد. خليج فارس مخزن اصلي گاز جهان است و امپرياليسم انگلوساکسون نمي‌تواند اجازه دهد کشوري چون ايران بر بزرگ‌ترين مخزن بالفعل گاز جهان تسلط داشته باشد و از اين طريق قدرتي چون چين بتواند، بدون نياز به پيوند با آمريکا، به اين منبع انرژي وصل باشد. چين با دستيابي به ذخيره گاز ايران مي‌تواند به عنوان ابرقدرت اقتصادي برتر در هزاره سوّم ميلادي سر برکشد.

3- آن‌چه گفته شد، انگيزه‌هاي واقعي تلاش‌هاي جنگ‌افروزان عليه ايران را روشن مي‌کند. در اين کارزار، فعاليت‌هاي ايران براي دستيابي به انرژِي هسته‌اي بهانه‌اي بيش نيست. اگر ايران، حتي همين امروز، تمامي خواست‌هاي دولت بوش را بپذيرد و کليه فعاليت‌هاي خود را در زمينه انرژي هسته‌اي تعطيل کند، جنگ‌افروزان بهانه‌اي جديد خواهند جست. آنان داراي نقشه معيني براي آينده منطقه خاورميانه هستند و در تکاپوي تحقق آن؛ و از سوي ديگر «پروژه جنگ با تروريسم» را به عنوان جايگزين «پروژه جنگ سرد» آغاز کرده‌اند تا از اين طريق اقتصاد مبتني بر نظامي‌گري را تغذيه کنند. اين پروژه، به هر قيمت، بايد تداوم يابد.

بنابراين، عملکرد کساني که سياست دولت احمدي‌نژاد در زمينه انرژي هسته‌اي را علت مواضع خصمانه و جنگ‌افروزانه عليه ايران جلوه مي‌دهند، يا ساده‌انديشانه است يا مغرضانه. اگر به جاي احمدي‌نژاد هر کس ديگر در رأس دولت ايران جاي داشت، رفسنجاني يا خاتمي، بهانه‌جويي براي جنگ با ايران به همين شدت در جريان بود. امپرياليسم انگلوساکسون و شرکاي صهيونيست آن، و زرسالاران ذينفع در نظامي‌گري، براي تحقق نقشه‌ها و نيل به مطامع خود به هيچ کس و هيچ چيز رحم نمي‌کند. کساني که جنگ‌هاي اوّل و دوّم جهاني را، با تمامي مصائب عظيم آن، بر بشريت تحميل کردند، اينک از «جنگ جهاني سوّم» سخن مي‌گويند. آنان در اين ميان حتي حکومتي همبسته با غرب چون آل سعود را نيز متلاشي خواهند کرد زيرا نگران گسترش نفوذ «لابي عربي- اسلامي» در ايالات متحده آمريکا، به‌ويژه در حوزه‌هاي دانشگاهي و مالي، هستند که در دهه اخير به عنوان رقيبي در برابر «لابي يهودي- صهيونيستي» سربرکشيده است. گواه اين مدعا مواضع نومحافظه‌کاران متنفذي چون دانيل پايپز [8] است. کساني که حتي حکومتي چون آل‌سعود را برنمي‌تابند چگونه مي‌توانند جمهوري اسلامي ايران را تحمل کنند؟

4- امپرياليسم انگلوساکسون، زرسالاران صهيونيست و مجتمع نظامي- صنعتي با حدت و شدت در پي تحقق نقشه‌هاي شوم خويش‌اند که تحميل جنگ بزرگ به ايران و منطقه خليج فارس در مرکز آن جاي دارد. آيا اين بدان معناست که آنان «قادر مطلق‌»اند و هر چه بخواهند همان خواهد شد؟ چنين نيست. تاريخ سرشار از تحولات غيرقابل پيش‌بيني و چرخش‌هاي بنيادين است که سير حوادث را به سمت و سويي خلاف آن‌چه زورمندان خواسته‌اند، و عقلا پيش‌بيني کرده‌اند، کشانيده است.  


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.