سه‌شنبه، 24 اسفند 1389/ 15 مارس 2011، ساعت 10 بعد از ظهر

«دختري با خالکوبي اژدها»

فيلمي که مقامات قضايي ايران بايد ببينند!

اخيراً فراغتي پيش آمد و فيلم «دختري با خالکوبي اژدها» را ديدم. درباره اين فيلم زياد شنيده بودم ولي تا پيش از اين فرصت ديدنش به دست نيامده بود. فيلم فوق بخشي از رمان سه‌گانه (تريلوژي) استيگ لارسون نويسنده جنايي‌نويس نامدار سوئد است که در پنجاه سالگي درگذشت. هر سه قسمت در سال 2009 فيلم شده و به راستي ديدني است. اصل رمان نيز تا مه 2010 بيست و هفت ميليون نسخه فروش رفته است. [+، +]

با ديدن اين فيلم، خاطراتي تلخ در من زنده شد. فيلم درباره يک روزنامه‌نگار سوئدي است به‌نام ميکل بلامکويست که عليه يک سرمايه‌دار بزرگ و مقتدر سوئدي، هانس اريک ونستروم، افشاگري مي‌کند و در روزنامه‌اي چپ‌گرا به‌نام «ميلنيوم» اسنادي منتشر مي‌کند درباره نقش ونستروم در تجارت غيرقانوني اسلحه در کشورهاي جهان سوّم. ونستروم شکايت مي‌کند و کار ميکل به دادگاه مي‌کشد. در دادگاه اسناد جعلي از آب در مي‌آيد و ميکل به جرم «نشر اکاذيب و تهمت و افترا» به سه ماه زندان محکوم مي‌شود. کل ماجرا، و در اختيار گذاردن اسناد جعلي، تله‌ بوده براي به دام انداختن و بي‌آبرو کردن اين روزنامه‌نگار جنجالي. پس از محکوميت، شبانه به خانه ميکل براي دستگيريش نمي‌ريزند. [+] او شش ماه فرصت دارد تا دوره محکوميت خود را آغاز کند و البته زندان او نيز مکان خاصي است مختص نگهداري زندانيان سياسي و روزنامه‌نگاران و فعالان اجتماعي و جرايم مشابه؛ يک سويت راحت يک نفره است با تختخواب و کتابخانه و اينترنت و لپ‌تاپ و محل مناسب براي ملاقات خصوصي و خلاصه تمامي امکاناتي که مورد نياز يک روزنامه‌نگار يا محقق است؛ يعني او مي‌تواند در اين سه ماه به کار خود در زندان ادامه دهد.

در اين شش ماه، که ميکل براي رفتن به زندان فرصت دارد، به استخدام يک سرمايه‌دار بزرگ ديگر به‌نام هنريک وانگر در مي‌آيد براي کشف راز ناپديد شدن برادرزاده مورد علاقه او. در اين اثنا، ميکل با دختري آشنا مي‌شود به‌نام ليزبت. ليزبت در کودکي شاهد آزار جنسي مادرش بوده، پدرش را سوزانيده، از مردها نفرت دارد و البته مورد تجاوز و آزار قيم‌اش نيز قرار مي‌گيرد؛ کسي که از سوي دستگاه قضايي متولي مراقبت از اوست. ليزبت بي دست و پا نيست و هکري برجسته است؛ و البته انتقامي شايسته از قيم متجاوزش نيز مي‌گيرد. ميکل و ليزبت موفق مي‌شوند راز قتل‌هاي زنجيره‌اي زنان را کشف کنند و برادرزاده گمشده هنريک وانگر را بيابند. و سرانجام، ليزبت، که در جريان همکاري با ميکل به او علاقمند شده، زماني که ميکل در زندان است اسناد واقعي تخلفات ونستروم را کشف مي‌کند و ميکل از همان زندان افشاگري مجدد را آغاز مي‌کند. اين بار، اسناد ميکل کارساز است و ونستروم متخلف به علت تجارت غيرقانوني اسلحه مورد پيگرد دستگاه قضايي قرار مي‌گيرد و در حين رسيدگي در هتلي خودکشي مي‌کند. به مابقي و جزئيات داستان کاري ندارم. تأکيد مي‌کنم که فيلمي زيبا و خوش ساخت است که بايد ديد؛ به ويژه مقامات قضايي ايران که در سال‌هاي اخير با افشاگري‌هايي از اين دست مواجه شده‌ يا خواهند شد.

نکته‌اي که بر من تأثير فراوان گذارد و تأسفم را برانگيخت تمايز اساسي وضع قضايي ايران و غرب است. من نيز در پي انتشار کتاب «زمين و انباشت ثروت» [+] تجربه‌اي مشابه را سپري کرده‌ام. برخلاف وضع من، دادگاه به افشاگري يک روزنامه‌نگار توجه مي‌کند و او را به خاطر اين که «با آبروي» يک سرمايه‌دار «خوش‌نام» بازي کرده محکوم نمي‌کند. ميکل محکوم مي‌شود زيرا اسنادش جعلي از آب در مي‌آيد. ولي بعد که از درون زندان مي‌تواند اسناد واقعي را منتشر کند، اوضاع دگرگون مي‌شود و کار به محکوميت سرمايه‌دار متخلف و اعاده حيثيت ميکل مي‌انجامد. اين رويه قضايي در غرب است در قبال افشاگري‌هاي بزرگي که شناخته‌ام؛ از داستان تخيلي فوق تا ماجراهاي واقعي فراوان. رويه بدي است؟!

در مقابل، در ايران چگونه رفتار مي‌شود؟ نه تنها روزنامه‌نگاران بلکه حتي مورخي چون من، با آن همه سابقه تأليف و تجليل، حق ندارند وارد «حريم امن» قدرتمندان شوند و با «آبروي» ايشان بازي کنند! در فروردين 1387، ادعاهايي را عليه کساني مطرح کردم که مستند به اسناد فراوان بود. اسناد من جعلي نبود؛ اصيل و واقعي بود. از مراکزي معتبر گرفته بودم. شهودي معتبر نيز داشتم که حاضر بودند در دادگاه حضور يابند و به سود من شهادت دهند. اگر سوئد بود، پيروز بودم. در محاکم ايران نيز، طبق قوانين مکتوب و جاري کشور، نه آن‌گونه که عمل مي‌شود، پيروز بودم. قانون مجازات اسلامي «نشر اکاذيب» و «تهمت و افترا» را جرم مي‌شناسد نه «نشر حقايق» و «روشنگري» را. اگر جز اين بود قانون بر اثبات کذب و افترا و تهمت بودن ادعا تأکيد نمي‌کرد.

کدام محکمه به راستي و آن‌گونه که قانون تأکيد کرده به صحت و سقم دعاوي من رسيدگي کرد؟ کدام يک از شهود مورد درخواست مرا احضار کردند و کدامين سند من مورد مداقه قرار گرفت؟ و مهم‌تر اين که، به‌تدريج يکايک دعاوي من به اثبات رسيد؛ در يک ساله اخير از سوي مقامات استان فارس و سرانجام از سوي عالي‌ترين مقامات مملکتي بيان شد و به گفتمان رسمي نظام بدل گرديد؛ ولي من همچنان محکومم! «اسلام» و «عدل علي» پيشکش؛ اي کاش «عدالت» را از «سوئد» مي‌آموختيم!

نظرات مربوط به اين يادداشت در فيسبوک شهبازي: [+]

محمدحسن سليماني: اي کاش...

فيروز بشيري: [شيرازي، ساکن نروژ]: برخورد دستگاه قضايي در کشورهاي اسکانديناوي با مجرمين به همين طريق است که در فيلم نشان داده شده است. آن‌ها براي انسان به صرف انسان بودنش ارزش قائل‌اند.

آرش کورش: [ابراز لطف فرموده‌اند. با تشکر از ايشان]

سمانه حاجعلي: استاد عزيز، اين‌ها خيلي خارجي هستند، فرهنگ‌شان به كار ما نمي‌آيد. اين‌ها چه مي‌دانند سرمايه‌دار «خوش‌نام» را به يك انديشمند باسابقه ترجيح دادن چراست؟ اين‌ها كه نمي‌دانند در كشور ما هر حكم ظالمانه‌اي يك حكمتي دارد!

فتنه ناب: [...]

نفيسه بهادري: استاد، هر کس در راه عدل علي گام بردارد به خداوندي خدا محکوم نيست، حتي اگر تمام جهان او را محکوم بپندارند.

مالک قائدزاده: استاد معظم، من کار حقوقي مي‌کنم و معلم حقوقم و درس مي‌دهم. تجربه به من آموخته که اگر مي‌خواهم در پرونده‌اي نتيجه بگيرم و احقاق حق کنم بر خلاف شيوه نظام حقوقي حاکم در غرب در ايران چراغ خاموش و بي سروصدا و بدون اطلاع حرکت کنم. اين گونه معمولاً بيش‌تر به نتيجه مي‌رسم تا زماني که موکلي حرف وکيل خود را نشنود و گمان برد اگر پرونده‌اش را سياسي يا ژورناليستي کند بهتر است. وقتي حساسيت عمومي ايجاد مي‌شود حکومت از آن ضرب‌المثل مشهور ماست که تصريح دارد ضرر بهتر از رسوايي است. بسياري براي جلوگيري از رسوايي احتمالي در آن موضوع حتي ضرر پنهان نمودن حق را به جان خواهند خريد، اما وقتي در سکوت به دنبال حقي، دست‌هايي که مي‌خواهند حق را ناديده انگارند بيش‌تر خواهند لرزيد.

از اين موضوع البته دفاع نمي‌کنم و صرفاً تجربه شخصي‌ام را گفتم. فراموش نکنيد که ما مردم احساساتي هستيم و در عالم احساس طرف اوئيم که بيش‌تر مظلوم مي نمايد [+] نه آن که با قدرت در مطبوعات و افکار عمومي ظاهر شده.

ياد اين هايکو از تاگور افتادم (سرگذشت خاندان تاگور را البته در تقريرات جناب‌تان خوانده‌ام) که برخي فکر مي‌کنند آرام پيش بروند بهتر است: آنان که فانوس‌هاي‌شان را پشت سرشان مي‌گيرند سايه‌شان پيش روي‌شان مي‌افتد. :D

راستي دوستان، منظورم از حکومت معناي اصولي آن است در آنجا که گفته‌ام «حکومت از آن ضرب المثل...» نه سياسي آن. منظور اين که قاعده حاکم يا به قول امروزي‌ها پارادايم غالب آن خواهد بود. (اصول مظفر)

وقتي کار با احساسات پيش مي‌ره خيلي از صاحب منصبان جون‌شون رو هم حاضرند پاي حق بدهند اما وقتي مي‌خواي نشون بدي که با اقتدار و با دست پر به ميدون اومدي خيلي از ايشان مي‌خوان نشون بدهند که ما مثلاً سرمون بره زير بار زور نمي‌ريم. اين هم به ناخودآگاه جمعي ما بي ربط نيست. البته گفتم که اين نشان از تأئيد اين موضوع نيست فقط متأسفانه وضعيت حاکم بر روحيه و احوالات و اخلاقيات ماست و البته نظر شخصي بنده.

امير بردو [ساکن شيراز]: استاد شهبازي، با عرض سلام و اظهار خوشوقتي از ديدن دوباره مطالب شما چند سئوال ذهن من رو به خودش مشغول کرده و چون بي ارتباط با پست شما نيست خواستم اون‌ها رو مطرح کنم:

اوّل اين که شما از طريق داوود احمدي‌نژاد به اسناد زمين‌خواري برخي از مسئولين دسترسي پيدا کرديد. حالا همون حاج داوود ظاهراً از اين مسئله پشيمان است. معتقدند آن‌ها در پازل مشايي و... بازي مي‌کرده‌اند و مجاني به نفع او کار کرده‌اند. آيا اين مسئله رو در مورد خودتون قبول داريد؟ توضيح اضافه اين که امروز فرماندار و استاندار به مراتب از شما پيگيرترند!

دوم اين که به عقيده شما دليل ضعف سيستم قضايي ما قوانين فقهي ماست يا عملکرد نادرست قضات و مسئولين قضايي؟ با تشکر

شهبازي: جناب بردو. آنچه بنده کردم ادامه کارهاي پيشينم بود. همان خط بود در زماني که نه مشايي وجود داشت نه احمدي‌نژاد. و سرانجام راهي برايم نماند بجز بازگشت به موطنم شيراز. در شيراز نيز حضور من خوشايند کانون‌هاي قدرتمند استان نبود و مي‌خواستند کاري کنند که برگردم تهران. نتيجه، کتاب "زمين و انباشت ثروت" بود. اين کتاب را در پيامد سخنراني‌ها و مصاحبه‌هاي پيشين نوشتم و از کسي خط و ربط نگرفتم. آن زمان دولت اوّل احمدي نژاد بود و مشايي اهميت امروز را نداشت. اسناد را به کمک دانشجويان علاقمند فراهم آوردم و البته داوود احمدي‌نژاد هم کمک کرد ولي او تعيين‌کننده نبود. شروع‌کننده هم نبود.

بنابراين، بنده در پازل خودم کار کردم و با انگيزه هاي خودم. اکنون نيز ترجيح مي‌دهم در حاشيه باشم زيرا گذشت زمان صحت و حقانيت حرف‌هايم را به اثبات رسانيده است.

در مورد سيستم قضايي، مسئله بسيار پيچيده و مفصل است؛ به همان دليل ناکارآمد است که دستگاه دولتي ما ناکارآمد و بخش خصوصي ما ناکارآمد است.

بي‌نظير اميرزادگاني: جناب اقاي شهبازي. تاريخ بزرگ‌ترين قاضي و داور است، پس همه چيز را به تاريخ و گذشت زمان مي‌سپاريم و در کنار آن تمام تلاش‌مان را براي اثبات حقيقت انجام خواهيم داد.

محمود قاسمي: سلام بر استاد عزيز. استاد، من فکر مي‌کنم جواب شما در اين که چرا دستگاه قضايي ما اين چنين است و سيستم قضايي غرب آن چنان، را در پاسخ آخوند خراساني به علامه نائيني در مناظره حکومت ولايت فقيه به روشني مي‌توان يافت و نيازي نيست به دنبال هيچ دليل ديگري گشت؛ آنجا که آخوند مي‌فرمايند: "کذلک زينا لکلّ امة عملهم." هم‌چنين وقتى که تشکيلات منسوب به ما شد، از يک طرف مبارزه ما با فسادهايى که در آن است به صورت مبارزه ما با خودمان در مى‌آيد که چنين مبارزه‌اى براى ما بسيار دشوار است. از طرف ديگر به دليل تقدسى که تشکيلات با انتساب به ما پيدا مى‌کند، مبارزه ديگران با فسادهاى موجود در آن، مبارزه با علماى دين و بلکه با اصل دين تلقى مى‌شود و دفاع چشم بسته از تشکيلات، حتى با فسادهاى آن، وظيفه و تکليف شرعى قلمداد مى‌شود و در نتيجه، ما که هميشه بايد پيشروان مبارزه با فسادها و خصوصاً فسادهاى تشکيلات حکومتى باشيم، تبديل مى‌شويم به قوى ترين‌عامل براى جلوگيرى از مبارزه با فسادها و حتى دفاع از فسادها.

و يا در جاي ديگر مي‌فرمايند: مشکل ديگر مشکل حواشى و بستگان ماست که ما را احاطه کرده‌اند و با سوءاستفاده از موقعيت و جايگاه ما هزار جور کار خلاف مي‌کنند که هم آبروى ما و علماى دين بر باد مى‌رود و هم عامه مردم با ملاحظه کار‌هاى آن‌ها ايمان و اعتقاد مذهبى شان سُست مى‌شود.

آخوند در اينجا ضمن برشمردن مواردي تاريخي از اين گونه سوءاستفاده علما و آقازاده‌ها يا اطرافيان‌شان نظير يک‌روز مير فتّاح، آقازاده ميرزا يوسف آقا طباطبايى مجتهد تبريزى و همدستي او با روس‌ها، کسانى که از طرف آقا نجفى اصفهانى مسؤل تحقيق درباره دو متهم به ازلى بودن و صدور حکم اعدام بدون تحقيق و دقت آنها و بالاخره با تحريک حاج آقا سدهى آتش زدن اين دو در ميدان شاه اصفهان، در ادامه چنين مي‌فرمايند: اکنون که مناصب حکومتى و امتيازات آن در اختيار ما نيست، اوضاع چنين است. اگر آن مناصب و امتيازات در اختيار ما باشد چه خواهد شد؟ جز اين که اطرافيان ما، ما را نردبان و پلى قرار دهند براى دسترسى و دستيابى هرچه بيش‌تر به خواست‌هاى دنيوى و آن هم از طرق نامشروع، و آخرت ما را خراب کنند تا دنياى خود را آباد کنند؟

[شهبازي: با تشکر از جناب قاسمي، حرف‌هاي زيبايي است ولي اصالت اين سخنان، گفتگوي منسوب به آخوند خراساني، مورد ترديد بنده است.]

رضا حسيني: البته به نظر من مشكل از جاي ديگري است. مطمئناً جناب شهبازي قائل به ريشه‌اي بودن مسائل هستند. قوه قضائيه و نظام دادخواهي در كشور ما كاملاً دچار يك مغلطه تاريخي است. شايد تا كمي روح كاريزماتيك نيز در آن دميده شده و هر كس را كه مخالف بينگارند محارب و مفسد و... به تصوير بكشند. در سوئد هيچگاه مسائل به اين سمت سو پيدا نمي‌كند. صرفاً يك متهمي است و يك شاكي. اما اينجا متهم صرفاً متهم نيست، بلكه محارب تلقي مي‌شود: برهم زننده امنيت ملي و تشويش اذهان عمومي و ... كه شما بهتر از من مي‌دانيد.


Thursday, March 17, 2011 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.