بحث آزاد در پيرامون

بهائيت: تاريخ و سياست

قسمت دوّم

حسن محب: جناب محبوبي، متحري حقيقت! بغل گوش بيت‌العدل يک و نيم ميليون فلسطيني در کرانه غزه بطور برنامه‌ريزي شده ماه‌هاست گرسنگي داده مي‌شوند و از امکانات درماني و دارو و امکانات رفاهي محروم شده‌اند، و در تجاوز 22 روزه ارتش مدرن و انسان‌خوار دولت «دمکرات» اسرائيل! انواع سلاح‌هاي تحريم‌شده بين‌المللي را بر آن‌ها آزمايش کرد، و همين ارتش با حمله به کشتي کمک‌رسان داوطلبان صلح‌طلب را به آساني آب خوردن کشت که داد همه انسان‌هاي دلسوز و صلح‌طلب را درآورد، امّا از بيت‌العدل صدايي در نيامد و صداي هيچ کدام از پيروان حضرت بهاءالله را نشنيديم؛ گويي آن‌ها انسان نبودند. [اين است معني گفته شما که] «بهاءالله صد سال قبل از تشکيل دولت اسرائيل به دستور پادشاه ايران به آن سرزمين تبعيد شد»!

بهروز کلورزي: آقا پژمان محبوبي عزيز، اگر دل‌تان با توهين به من و دوستان ديگر خنک مي‌شود بفرمائيد. خيلي بيش‌تر از اينش را از هم‌کيشان شما ديده‌ام و اصلاً از ديدن مطالب شما تعجب نکردم عزيز جان. شما مي‌فرمائيد درايران لطمه خورديد از جمهوري اسلامي. مرا مي‌شناسيد که اينطور چشم بسته دهان باز مي‌کنيد و هر چه هست و نيست را حواله مي‌کنيد به من؟ شما فکر مي‌کنيد تعداد مسلماناني که بهشان ظلم شده کمتر از بهائيان است؟ شما با اين روحيه‌اي که داري فقط يک قمه کم داري تا شکم همه را سفره کني. آرام باش دوست عزيز. شما چطور با خواندن چند کلمه از من اين همه اطلاعات راجع به من به دست آوردي؟ حالا گوش کن عزيز! بنده کلاس‌هاي روحي را با دو گروه متفاوت گذرانده‌ام . دوّم، خود بهائيان واقعاً نمي‌دانند ميرزاي نوري چه ادعايي دارد. عده‌اي از بهائيان مي‌گويند موعود واقعي يعني مهدي قائم (ع) بهاءالله است و سيد باب آمده تا ظهور ايشان را بشارت دهد. «باب» به معني در است و «منزل» مقصود بهاءالله است. لابد نبيل زرندي را مي‌شناسيد. تاريخش را بخوانيد و روشن مي‌شويد. کاري به ادعاهاي من نداشته باشيد. شما شجاعت لازم را براي تحري حقيقت داريد. خودتان فرموديد.

حسن محب: «به دستور پادشاه ايران به آن سرزمين تبعيد شد»؟ تاريخ مي‌گويد که تحريکات و فتنه به پا کردن‌هاي هواداران صبح ازل و بهاءالله موجب شد تا عثماني‌ها آنان را از بغداد به قبرس (صبح ازلي‌ها) و عکا (بهائيون) تبعيد کنند.

بهروز کلورزي: در ثاني، خود بهاءالله که اصلاً مي‌فرمايند: لا اله الا انا المسجون الفريد. من عربي‌ام خوب نيست ولي گويي معنايش اين است: نيست خدايي بجز من زنداني تنها. اين ادعاي خدائي است و ربطي هم به گفته معروف حلاج ندارد. لطفاً به عرفان ربطش ندهيد.

بختالنصر خراساني: آقاي حسن، يعني يک ميليارد مسلمان آن‌قدر بيچاره‌اند که از شش ميليون بهائي انتظار کمک به برادران مسلمان خودشان را دارند؟!

[ارائه رقم شش ميليون نفر بعنوان شمار بهائيان جهان اغراق‌آميز است. مرکز سازمان جهاني بهائيان (حيفا، اسرائيل) در آوريل 1985 (1364) شمار اعضاي خود را در سراسر جهان چهار ميليون و 739 هزار نفر اعلام کرد. و مي‌دانيم بيش‌ترين جمعيت بهائي در ايران بوده است. شهبازي]

آريا برزين: در اين که حکومت ايران [...] شکي نيست [...] اما آقاي محبوبي، اين سخن گزافي است که شما مي‌گوييد بهائيان هرگز خائن و جاسوس نبوده‌اند. چند درصد از بهائيان مسلمانان ساده‌دلي بودند که به اين دين گرويدند و چند در صد زرتشتيان و يهوديان و يهوديان مخفي؟ جز اين که به کانون‌هاي مخفي متصل بودند و به علت همين به اين دين گرويدند؟ مثلاً چند نسل پيش شما، قبل از بهائيت، به چه ديني بودند؟ از کجا مي‌خوردند و زندگي مي‌کردند؟ و امروز شما کجاييد و چگونه و از چه راه زندگي مي‌کنيد؟ دين شما عقيده شماست و قابل احترام و به هيچ کس هم مربوط نيست، اما آنجا که منافع کشوري به دليل منافع گروه اندکي، که عمدتاً بهائيان و يهوديان در آن نقش دارند، در خطر مي‌افتد اين ديگر جاي چشم‌پوشي نيست. اين مثال ساده از تعلق خاطر و صداقت باطن يهوديان وبهائيان پرده بر مي‌دارد: در اين همه سال‌هاي پر آشوب جنگ ايران چقدر اين اقوام به خاطر مام ميهن جنگيدند وکشته دادند؟ و نکته ديگر، با خواندن چهار کتاب ساده تاريخي هر الف بچه‌اي از کارهاي خائنانه اين اقوام چيزها مي‌فهمد. و اما در آخر: هر گاه که جريان بهائي‌کشي وهولوکاست بهائيان به راه مي‌افتد، ناخودآگاه به ياد جنگ جهاني دوّم مي‌افتم که در آن يهوديان موحد و متعصب به دين موسي، که رفتن به سرزمين موعود را خلاف آموزه‌هاي تورات مي‌دانستند، به جوخه‌هاي مرگ هيتلري سپرده مي‌شدند اما آن يهوديان خطرناک مافيايي آزادانه در حکومت هيتلري قدم مي‌زدند و حتي به مناصب نيز مي‌رسدند. اين هياهوي بهائي‌کشي نيز از قماش همان يهودي‌کشي است. چهار بهائي ساده را خفت‌گير مي‌کنند اما بهائيان متنفذ [...] و اتفاقاً اين حرکت غيرانساني جز به ضرر ايران در مجامع بين‌المللي و «ايران‌هراسي» هيچ سود ديگر ندارد. چنان‌که قبلاً در کامنت‌هاي بالا گفتم مشخص است که «ايران‌هراسي» به نفع چه کساني تمام مي‌شود.

بهروز کلورزي: خود باب ادعاهايش چه بود: 1- رکن رابع (همان نظريه شيخ احمد احسايي)، 2- باب و نايب مهدي موعود، 3- خود مهدي موعود، 4- پيامبري، 5- خدايي. باب در نوشته‌هايش از کسي نام برده بود که بعد از هزار و اندي، و به روايتي دو هزار و اندي، سال مي‌آيد: من يظهره‌الله. اما بعد از 9 سال بهاءالله ادعاي من يظهره‌اللهي کرد.

بخت‌النصر خراساني: جناب کلورزي، کماکان منتظر پاسخ جنابعالي هستم.

بهروز کلورزي: معذرت مي‌خواهم، مي‌شود تکرارکنيد. نديدم.

بخت‌النصر خراساني: عرض کردم: «جناب کلورزي ممنونم از کامنت شما. فکر مي‌کنيد اين که گرسنگان آفريقا اصلاً نمي‌دانند اصول شيعه چيه و امام دوازدهم کيه، تقصير کيست؟ آن گرسنه آفريقايي که يک عمر با او مثل انگل رفتار شده مي‌بيند از بيش از يک ميليارد مسلمان يک نفر نيامده يک قرص نان دستش بدهد، ولي‌ يک بهائي، که در کشور خودش هم تحت فشار است، مي‌رود آن سوي دنيا به او غذا مي‌دهد و مي‌گويد که زمان برابري است و او ارزشي مساوي با بقيه مردم دارد. اگر شما جاي او باشيد بهائي مي‌شويد يا مسلمان؟»

حسن محب: آقاي بخت‌النصر خراساني، دور باد از ما انتظار چنين کمکي! اما از باب آينه چون نقش تو بنمود راست/ خود شکن آينه شکستن خطاست، خطاب به آقاي محبوبي بود که دنبال تحرّي حقيقت بودند.

مسيحا مسيحايي: آقا ما با يه دردسري وارد فيسبوک شديم. کسي مي‌دونه استاد کي به فيسبوک‌شون سر مي‌زنه؟

بهروز کلورزي: جناب خراساني، ايران ما شکم چند گرسنه را در دنيا بايد سير کند؟ بحث مصداقي بود. فلسطين و لبنان و سوريه و ونزوئلا و غيره بس نيست؟ در ثاني، ايمان آوردن چند گرسنه به خاطر يک قرص نان به چه دردمان مي‌خورد؟ اگر يک آمريکايي برود و يک ساندويچ همبرگر بدهد دست‌شان، خوب آن وقت مسلماني يادشان مي‌رود و مي‌شوند مسيحي. جهت اطلاع شما، فقط مسلمان شيعه مي‌تواند بهائي شود. يهوديان و مسيحيان و زرتشتياني که مي‌خواستند به آئين باب و بهاءالله بپيوندند اوّل دسته جمعي مسلمان مي‌شدند وشيعه، بعد بهائي مي‌شدند. من مانده‌ام مبلغين بهائي چگونه از نظر اعتقادي اوگاندائي‌ها را بهائي مي‌کنند؟ قدر مسلم از اسلام و اصول اعتقادي‌اش حرف نمي‌زنند. از برابري زن ومرد و صلح جهاني و غيره مي‌گويند.

شهبازي: 35 دقيقه صبح پنجشنبه، 13 مرداد 1390. با سلام خدمت دوستان. بنده متأسفانه به علت خراب شدن ويندوز از ديشب به اينترنت دسترسي نداشتم. در حال تنظيم و نصب نرم افزارها هستم. بعد در خدمتم. با پوزش و عرض شرمندگي.

بهروز کلورزي: اين جناب محبوبي رفت. خيلي خوب مي‌شد مي‌ماندند و چند سئوال مي‌پرسيديم و جواب مي‌گفتند. محض اطلاع ايشان عرض مي‌کنم، در آخرين نشستي که با دوستان بهائي داشتم فقط چند سئوال مطرح کردم در نهايت آرامش. حدود 14-15 بهائي شاهد بودند. ساعت دو نيمه شب مرا از خانه‌شان بيرون کردند که هيچ، صبح فردا براي گلايه نزد دوست بهائي‌ام رفتم، او هم مرا بيرون کرد از مغازه‌اش. وقتي مي‌گويم «تشکيلات»، دوستان فکر مي‌کنند شعار مي‌دهم يا از روزنامه خوانده‌ام. به همه توصيه شده که از من دوري کنند. هر چند افراد ديگري آمدند براي عذرخواهي ولي ترسيده بودند که بروم کار دست‌شان بدهم. جناب محبوبي، دختر شش ساله‌ام پنج روز است در بيمارستان بستري است. از ده نفر ملاقاتي امروز هفت نفرشان هم‌کيشان شما بودند. ما با کسي دعوا نداريم و فقط حرف مي‌زنيم. سئوال اوّل، از نظر بهاءالله غيربهائي چگونه فردي است؟ يعني غيربهائي از ديدگاه بهائي چگونه است؟ پاسخ بگذاريد لطفاً.

بخت‌النصر خراساني: کلورزي جان، پس ببين ما چقدر بدبختيم که ملت به خاطر يک لقمه نان بهائي مي‌شوند ولي وقتي بهائي شدند به خاطر دانشگاه و کار و امنيت و آزادي هم مسلمان نمي‌شوند. من دنبال آن نيستم که چرا بهائي مي‌شوند، من مي‌خواهم بدانم چرا بهائي مي‌مانند. مگر نه اين است که فرقه‌اي است پوچ و توخالي؟ از اين بهانه‌هاي حجتيه‌اي بايد گذشت آقا، مشکل جاي ديگري است. ضمناً کلورزي جان، چرا از عصبانيت محبوبي تعجب مي‌کني؟ ما از ظلمي که به ملتي ديگر و در سرزميني ديگر مي‌شود عصباني مي‌شويم و صهيونيست‌ها را جنايتکار و قصاب و سگ و چه و چه مي‌ناميم. شما انتظار داريد اين‌ها از ظلمي که به خودشان در کشور خودشان مي‌شود عصباني نباشند؟!

مجتبي يوسفي: سلام! قبل از هر صحبتي بايد بگم که من به آزادي عقيده و بيان اعتقاد دارم و به شدت مخالف دگرانديش‌ستيزي هستم و از همين رو اقدامات خشني که عليه بهائيان يا هر اقليت ديگري صورت بگيره رو محکوم مي‌کنم. اما آقاي محبوبي مدعي شدند اتهام جاسوسي زدن به بهائيان کاملاً بي‌پايه است به همين خاطر خواستم توجه‌شون رو به نوشته‌ احمد کسروي در مورد بهائيان (و البته ازليان) جلب کنم. کسروي البته مسلمان نبود. [کسروي مي‌نويسد:]

«آنچه دانستيم [حسينعلي] بهاء در تهران با کارکنان سياسي روس بهمبستگي مي‌داشته، و اين بوده چون به زندان افتاد روسيان به رهايي‌اش کوشيده و از تهران تا بغداد غلامي از کنسول‌خانه همراهش گردانيده‌اند. پس از آن نيز دولت امپراتوري روس در نهان و آشکار هواداري از بهاء و دسته او نشان مي‌داده. اين است در عشق‌آباد و ديگر جاها،آزادي به ايشان داده شد.

از آنسو انگليسيان بنام همچشمي که در سياست شرقي خود با روسيان مي‌داشتند، به ميرزا يحيي صبح ازل، که از بهاء جدا گرديده دسته ديگري بنام ازليان مي‌داشت، پشتيباني مي‌نموده‌اند. بويژه پس از آن که جزيره قبرس، که نشيمنگاه ازل مي‌بود، به دست ايشان افتاده که دلبستگي‌شان به او و پيروانش بيش‌تر گرديده.

چاپ کتاب "نقطة‌الکاف" که پروفسور براون بر آن برخاسته و آن "مقدمه" دلسوزانه‌اي که نوشته، اگرچه عنوانش دلسوزي به تاريخ و دلبستگي به آشکار شدن آميغ‌هاي تاريخ است، ولي انگيزه نهاني‌اش پشتيباني از ازل و از بيان مي‌بوده.

سال‌ها چنين مي‌گذشته و از دو دسته،آن يکي پشتيباني از روسيان مي‌ديده و اين يکي از هواداري انگليسيان بهره مي‌جسته، و اين پشتيباني و هواداري در پيشامدهاي درون ايران نيز بي‌هنايش نمي‌بوده، تا هنگامي که جنگ جهانگير گذشته [جنگ جهاني اوّل] پيش آمده. چون در نتيجه آن جنگ، از يک سو دولت امپراتوري روس با سياست‌هاي خود برافتاد و از ميان رفت و از يک سو دولت انگليس به فلسطين، که عکا کانون بهائي‌گري در آنجاست، دست يافت، از آن سوي تا اين هنگام ميرزا يحيي مرده و دستگاه او به هم خورده و ازليان، چه در ايران و چه در ديگر جاها، سست و گمنام گرديده بودند، اين پيشامدها آن حال پيش را از ميان برده است.»

و فريدون آدميت در اين مورد مي‌نويسد:

«در اوائل سال 1285 [ق.] بهاءاللّه و اتباعش را به عکا و صبح ازل و اصحابش را به جزيره قبرس، که در آن موقع جزء امپراتوري عثماني بود، فرستادند. ميرزا حسينعلي کاغذي از ادرنه به ناصرالدين شاه مي‌نويسد و در آن شاه را «ظل‌اللّه في الارضين» خطاب مي‌کند و خود را «عبد ذليل» مي‌خواند و اين پيشواي مذهبي التجا و انابت مي‌کند که اجازه داده شود به ايران بازگردد. کرزن نيز از صبح ازل ياد کرده مي‌نويسد: فعلاً در جزيره قبرس مي باشد و دولت انگليس يک مقرري درباره او و اتباعش برقرار نموده است.»

آقاي محبوبي در مورد اعطاي نشان "نايت هود" به عباس افندي توسط ژنرال النبي، فرمانده قشون بريتانيا در اشغال سرزمين فلسطين، چه مي‌گويند؟

بخت‌النصر خراساني: جناب يوسفي عزيز، ممنون از کامنت شما. متأسفانه مشکلي که ما داريم اين است که يا معناي جاسوس را نمي‌دانيم يا معناي سند و مدرک. مدرک جاسوسي يعني فيش حقوقي عبدالبهاء از دولت انگليس به خاطر جاسوسي يا مکالمه تلفني او (مثلاً، مي‌دانم آن موقع تلفن نبود) با سفير انگليس که از او دستور مي‌گرفت يا به او گزارش مي‌داد. اين يعني سند. "نايت هود" را اقبال لاهوري هم گرفت. آيا او هم جاسوس بود؟ خدمت جناب کلورزي هم عرض کردم اين شيوه حجتيه‌اي، که يک مشت ياوه بعنوان مدرک سال‌ها بلغور مي‌شود، را بايد کنار گذاشت و ديد چگونه مي‌شود روش درستي در برابر آن‌ها اتخاذ کرد.

مجتبي يوسفي: من هم مدعي نشدم اين‌ها سند جاسوسي است. اين‌ها تنها نشان‌دهنده وابستگي بهائيان است به بيگانه. من و شما بايد بدانيم که گربه در راه خدا موش نمي‌گيرد. البته نيازي نيست که راه دور برويم. ديدن لابي متنفذ بهائيان در آمريکا و نزديکي سران‌شان به نئوکان‌ها هم يک نمونه‌ ديگر است که استاد همواره در رابطه‌ با آن هشدار داده.

بخت‌النصر خراساني: من فکر کردم شما داشتيد به آقاي محبوبي ثابت مي‌کرديد که بهائيان جاسوس‌اند. وابستگي به بيگانگان هم بايد ديد به چه معناست. همه ما به نوعي وابسته به بيگانه‌ايم. ولي منظور شما از مثال گربه و موش چيست و فکر مي‌کنيد بهائي‌ها چه هدفي را دنبال مي‌کنند؟

پژمان محبوبي: مجتبي، اولاً در اين که کسروي يک نابغه بوده است شکي نيست. اما اين بدان معني نيست که هرچه يک نابغه مي‌گويد را بپذيريم. نظر من در مورد کتاب «شيعه‌گري»، «صوفي‌گري» و «بهائي‌گري» او را در مصاحبه دکتر [محمد] اميني با حسين مهري بشنويد. [+]

دوّم، دقيقاً بفرمائيد که نوشته فوق در مورد رابطه بهاءالله با روسيه را از کدام صفحه کتاب «بهائي‌گري» ذکر مي‌کنيد چون به نظر نمي‌آيد کسروي حتي در اين ضعيف‌ترين کارش هم مرتکب چنين اشتباهاتي شود. اگر موضوع چنانچه شما ذکر مي‌کنيد باشد، ممکن است در صورت لزوم توضيح بيش‌تري دهم ولي فعلاً تا ذکر صفحه منتظر مي‌مانم.

[جملات فوق در کتاب «بهائي‌گري» کسروي معروف و چشمگير است. نقل قول کسروي در اواخر کتاب، در صفحات 71-72 نسخه PDF که در اينترنت پخش شده، مندرج است. شهبازي]

در مورد نامه بهاءالله به ناصرالدين شاه کاملاً دروغ‌پردازي شده است. بگذاريد اوّل شما را با لحن نامه قهرمان‌تان شيخ فضل‌الله با سفير انگليس آشنا سازم. نامه شيخ فضل‌الله نوري به سفير انگليس، که در روزنامه «شرق» منتشر شد، را در زير ببينيد تا با شيوه نامه‌نگاري به صاحب منصبان آشنا شويد. [+]

[متني که ارجاع داده شده، نامه‌اي است منسوب به شيخ فضل‌الله نوري خطاب به وزير مختار بريتانيا در ايران با عنوان ««خدمت با ابهت جناب شوکت مدار اجل اکرم افخم اسعد عالي وزير بافرهنگ مسيو هپرين وزير مختار دولت فخيمه انگلستان دام اجلاله...» اين نامه در وبلاگ «دم جنبانک»، که آقاي پژمان محبوبي اداره مي‌کند، درج شده ولي مأخذي براي آن ذکر نکرده‌اند. از آغاز تا پايان دوران قاجاريه هيچگاه دولت بريتانيا وزير مختار يا سفيري به نام «هپرين» يا نامي شبيه به اين در ايران نداشت. شهبازي]

حال برگرديم به نامه بهاءالله به ناصرالدين شاه:

اولاً، اين نامه که حدود ۱۰۰ صفحه است «لوح سلطان ايران» ناميده مي‌شود و يکي از چند لوحي است که به نام «الواح ملوک» شناخته مي‌شوند. اين الواح به سران بسياري کشورها، از جمله ناپلئون، ملکه انگلستان و سلطان عثماني، رؤساي اديان و اشخاص معروف و صاحبان قدرت سياسي فرستاده شده و در آن دين بهائي را به آن‌ها اعلام مي‌کنند. حامل «لوح سلطان ايران» جوان هفده ساله‌اي بود به نام بديع که بهاءالله به او هنگام تفويض اين وظيفه مژده شهادت داد. بديع به فجيع‌ترين شکل به دستور ناصرالدين شاه کشته شد و ناصرالدين شاه نامه را به علما داد تا جواب بنويسند. اين جواب هيچگاه نوشته نشد. و اما لحن لوح همراه با ادب، وقار و هيمنه‌اي خاص است. موضوع لوح آشنا کردن سلطان ايران با امر الهي و درخواست از او براي تشکيل مجلس مناظره با علماي اسلام است. در جايي از اين لوح مي‌گويد: «فو نفسه الحق لا اجزع من البلايا في سبيله‌ و عن الرزايا في حبه و رضائه. قد جعل‌الله البلاء غاديه لهذه الدسکرة‌ الخصراء و ذباله لمصباحه ‌الذي به اشرقت الارض و السماء.» [لوح مبارک سلطان ايران، تنظيم از عزيزالله سليماني اردکاني، 115 بديع، صص 74-76] ‌يعني قسم به خداوند که از بلايا در راهش ناله نمي‌کنم و از مصيبات در حب‌اش بيم ندارم. به تحقيق که خداوند بلا را چون باران بهاري براي اين چمن‌زار سبز مقرر کرده است و مانند نفت براي اين چراغي که به نورش آسمان و زمين را روشن ساخته است. لوح را در اينجا ببينيد. [+]

[ارجاع به مشخصات کامل مأخذ از من است. شهبازي]

مجتبي يوسفي: سخن کسروي از اين منبع ذکر شده: احمد کسروي، بهائي‌گري، تهران: کتابفروشي پايدار، بي تا، صص 121-122. من البته اين نسخه‌ کتاب رو ندارم و از روي مقاله آقاي شهبازي نقل کردم.

[چاپ فوق از «بهائي‌گري» کسروي را، که سال‌ها پيش از آن يادداشت برداشته‌ام، اکنون در دست ندارم و در مجموعه کامل آثار کسروي ،که بتدريج گرد آورده و در چند جلد قطور صحافي کرده بودم، در کتابخانه مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي است. به گمان من، مناظره فوق از قبل سازمان‌دهي و هماهنگ شده بود و آقاي محبوبي گمان برده مأخذ من نادرست است. شهبازي]

شقايق موسوي: با سلام به استاد گرامي جناب شهبازي و دوستان محترم اين صفحه. از همه عزيزان به خصوص جناب کلورزي به خاطر پاسخ‌هاي جانانه و متين‌شان و آقاي بخت‌النصر به خاطر اشکال‌تراشي‌هاي تفکربرانگيزشان و جناب محبوبي به خاطر توضيحاتي که در مورد دين ساختگي‌شان مي‌دهند متشکرم.

من، با اجازه استاد، خطاب به آقاي محبوبي مي‌گويم که جنابعالي چرا برخوردهاي حکومتي را به مردم نسبت مي‌دهيد؟ همه مي‌دانند که سياست‌هاي حکومت‌ها، حتي آزادمنشانه‌ترين‌شان، هميشه با طرز فکر و خواست مردم يکسان و يکسو نيست. از شما و نيز از دوستان مخالف بهائيت خواهش مي‌کنم، بدون عصباني شدن و متلک‌پراني يا اهانت، به مباحثه‌شان ادامه دهند چون اين صفحه براي امثال من که شيفته تاريخ هستيم کلاس درس مجاني است. بگذاريد هرچه بيش‌تر بهره ببريم. البته اگر استاد بيش‌تر صحبت کنند ممنون مي‌شويم.

بخت‌النصر خراساني: بنده حضور آقاي محبوبي را اينجا غنيمت مي‌دانم. ما از زبان کسروي و آدميت درباره بهائيت زياد شنيده‌ايم، فکر مي‌کنم حالا وقتش باشد که از خودشان بشنويم. آقاي محبوبي، چرا پيروان بهائيت آنقدر سرسخت هستند و فرقه‌شان را رها نمي‌کنند؟ آيا پس از آزادي از حبس برايشان از طرف سران فرقه پاداشي در نظر گرفته مي‌شود؟ يا همه اين مقاومت‌ها به شوق بهشت است؟ لطفاً روشن بفرمائيد. آيا مي‌توانيد هدف اصلي بهائيت را در يک جمله براي ما خلاصه کنيد؟

جعفر ناصر: جناب خراساني، شما گمان مي‌کنيد سرويس‌هاي امنيتي براي کليه اعضاي يک حزب يا فرقه که در جهت منافع آن‌ها حرکت مي‌کند فيش حقوقي صادر مي‌کنند يا از طريق تباني با رهبران اين گروه‌ها سعي در جذب حداکثري هواداران معتقد و بي‌مزد و مواجب مي‌نمايند؟ مسئله بهائيت مي‌تواند افکار عمومي را به راحتي عليه ايرانيان و نه مسلمانان قشري ايراني بسيج کند. شما به نوشته‌هاي آقاي محبوبي توجه کنيد. روي سخن ايشان همه ايرانيان‌اند. به گمان ايشان، شايد عمداً ايرانيان فتواي قتل و کشت و کشتار صادر کرده‌اند و مستوجب مجازات‌اند و نه بخشي از ايرانيان.

بهروز کلورزي: با سلام خدمت استاد و دوستان، با تشکر ويژه از الطاف سرکار خانم شقايق موسوي با کامنت‌هايي که بندرت مي‌بينيم اما نشان از شخصيت بي‌آلايش ايشان است. همينطور سرکار خانم بهاره رسولي که حضور دارند و بيش‌تر شنونده هستند تا گوينده. جناب يوسفي، دگرانديش‌ستيزي تاکنون نتيجه مثبتي براي هيچ حکومتي نداشته است و همه ما طالب جامعه آزاد هستيم. اصلاً قصد بحث و جدل با جناب محبوبي را ندارم و به دوستان هم توصيه مي‌کنم پرهيز کنند و ايشان را نيز به آرامش دعوت مي‌کنم نه حمله به اين وآن. بقول جناب بخت‌النصر، حضور ايشان غنيمت است.

جعفر ناصر: من شخصاً به همه عقايد احترام مي‌گذارم و ايراني هستم و طرفدار مملکتم و دستور قتل هيچ کس را هم صادر نکرده‌ام.

بهروز کلورزي: اگر نيم نگاهي به تعداد دوستان فيسبوک استاد بيندازيم به عددي بيش از چهار هزار مي‌رسيم و من بعيد مي‌دانم که جناب محبوبي تنها بهائي صفحه استاد باشد. از اين که ايشان مي‌آيد و خودش را يک بهائي معرفي مي‌کند بي‌هيچ واهمه، جالب است. اشکالات در بهائيت آنقدر فراوان است که هرکس به وسع خويش تعدادي از آن‌ها را مي‌داند. جناب بخت‌النصر، بنده هم برخورد حجتيه‌اي را با بهائيت نمي‌پسندم ولي شما متلک‌وار ديدگاه بنده حقير را حجتيه‌اي خواندي. اينجا به لطف استاد آزادي بيان است و همه با هم دوستيم و هرچه از دوست رسد نيکوست.

بخت‌النصر خراساني: ما ارادت داريم جناب کلورزي، قصد بنده متلک‌پراني نبود. اشکال گرفتن و نقد ايرادي ندارد. ولي نقد اگر بي‌ پايه و اساس باشد دشمني است. و اگر اين دشمني باعث ضايع شدن حقي‌ شود ما همه جوابگو هستيم. مثلاً، استاد و بعضي‌ از دوستان مي‌گويند بهائيت در ارگان‌ها نفوذ کرده و صاحب قدرت شده. وقتي‌ مي‌پرسم سندش کو، استاد ويندوزش خراب مي‌شود، بقيه هم مي‌گويند کسي‌ فيش حقوقي براي جاسوس صادر نمي‌کند. خب، اگر يکي‌ پيدا شود بپرسد ما از کجا بدانيم که خود جناب شهبازي بهائي نيست شما چه جواب مي‌دهيد؟ بالاخره حرف و انتقاد بايد مبنا داشته باشد وگرنه همه را مي‌توان به همين شيوه بهائي و جاسوس خواند. اگر اشتباه مي‌کنم بگوييد اشتباه مي‌کني. ما مي‌گوئيم بهائيت در ارگان‌ها صاحب قدرت شده. خوب اگر اين‌ها انقدر که استاد مي‌گويند قدرت دارند چرا نمي‌توانند شهروندان خودشان را حفظ کنند؟ رهبران‌شان که قرار است بيست سال آب خنک بخورند. بقيه‌شان هم که صبح از خانه مي‌روند بيرون نمي‌دانند شب برمي‌گردند يا نه‌. خوب اين چه قدرتي است و به چه درد مي‌خورد؟

پژمان محبوبي: روي من به هيچ وجه با تمام ايرانيان شريف نيست. روي من با معدودي است که بر اين اکثريت شريف حکومت مي‌کنند و عده‌اي که نان اين حکومت [را] با گذشتن از روي شرف خود مي‌خورند. حدود شش ماه پيش در سخنراني دکتر فيروز کاظم زاده، استاد بازنشسته دانشگاه ييل و عضو سابق محفل ملّي [بهائيان] آمريکا، شرکت کردم. ايشان با اين نکته جالب سخن خود را پايان دادند: ‌»اگر چه حضور زنده و پوياي جامعه بهائي در ايران بيش از هر چيز مرهون ايمان، استقامت، ايثار و پايداري مثال‌زدني‌شان است، اما بايد به اين نکته توجه کنيم که هيچ اقليتي بدون پشتيباني و همدلي اکثريت نمي‌تواند به بقاي خود ادامه دهد.»‌ در کنار افراد متعصبي که من در اين صفحه ديدم، اکثريتي از مردم ايران هر روز با بهائيان همدلي بيش‌تري دارند. سي سال است که ج. ا. [جمهوري اسلامي] بهائيان را از داشتن کار دولتي محروم کرده و حتي در جلوي کارهاي شخصي‌شان هم سنگ اندازي مي‌کند. اين مردم هستند که با ما رابطه دارند، کارشان را به ما مي‌دهند و با ما همدلي دارند.

جعفر ناصر: جناب خراساني، حق با شماست ولي به خدا يک بام دو هوا ندارد. ما از حقوق و آزادي همه در ايران و ساير کشورها بايد دفاع کنيم و نه از حقوق بعضي گروه‌ها و بعضي افراد آن هم با پايمال کردن حقوق ديگران. مسلمان و بهائي و صاحب هر مسلک و عقيده ديگر در مملکت ايران بايد آزاد باشد و به ديگران احترام بگذارد. در اين مهم همه با هم برابريم و مظلوم و غيرمظلوم نداريم.

پژمان محبوبي: پدر من يک فرهنگي بود که در شهر تدريس مي‌کرد و در دهي کوچک خانه داشت. راه تحصيل بسياري از کودکان بي‌سواد روستا را فراهم کرد. سال‌ها بعد از آن با بيست سال سابقه خدمت به علت بهائيت از کار اخراج شد و حکومت اسلامي تمام پولي را که براي بازنشستگي پرداخت کرده بود بالا کشيد. سال‌ها بعد وقتي همکارانش به ديدن او مي‌آمدند مي‌گفتند: ‌«به خدا راحت شديد که ما شرف‌مان [را] در گرو لقمه‌اي نان گذاشتيم، اي کاش ما را هم اخراج مي‌کردند». مادر من پانزده سال پرستار بود. هميشه داستان رنج‌هايي که براي تحصيل در شهري دورافتاده کشيد را برايم تعريف مي‌کرد. در نظر آوريد دختري را که تا بيست سالگي از دهش بيرون نرفته، براي تحصيل به شهري برود که حتي زبان مردمش را نمي‌فهميد. مادرم پانزده سال خدمت کرد هم در بيمارستان و هم در روستاي‌مان که مردم را مجاناً کمک مي‌کرد. روزي را به ياد دارم زني که بالاي پنجاه سال داشت، با جواني برومند به منزل ما آمدند. مي‌دانستم که اهل روستاي‌مان هستند. بعد از کمي خوش و بش، زن رو به پسرش کرد و گفت مي‌خواستم بداني که تو زندگي‌ات را از اين زن (يعني مادرم)‌ داري، اگر به خاطر مراقبت‌هاي او نبود تو شايد زنده نبودي. جاي اين داستان‌ها در تاريخ آقاي شهبازي کجاست؟ انصاف شهبازي کجاست؟

اما اين رابطه يک طرفه نبود. به ياد دارم، در سال ۱۳۶۱ وقتي نيمه شبي تاريک ج. ا. به منزل ما حمله کردند و پدرم را براي شش ماه براي بازجويي بردند. مردم ده از هيچ کمکي فروگذار نکردند. يادم است که آقاي ذ. س. را که براي‌مان کيسه‌اي برنج و يک کيسه سيب زميني بر پشت تراکتورش آورد و به مادرم گفت اگر نياز به نفت داريد، نياز به هرچيز داريد به ما بگوييد. ما جفاي آقاي شهبازي را به وفاي آنان بخشيديم. هنوز هم که هنوز است هر وقت مادرم به نانواني ده مي‌رود مردم مي‌گويند: نان خانم دکتر را اوّل بدهيد. (هاها، مادر من فقط يک پرستار بود.)

جعفر ناصر: جناب محبوبي، اين جريان اخراج و بيکار شدن و پايمال شدن حق به خدا در مورد همه است و فقط مختص بهائيان نيست. حرف من اين است.

بهروز کلورزي: جناب محبوبي، ما از اين که حقوق پدر فرهنگي شما را قطع کردند خوشحال نيستيم و از اين که مادر شما را اخراج کردند پايکوبي نمي‌کنيم و متأسفيم بابت تمامي حقوق پايمال شده در کشورمان. حقوق خيلي‌ها هر کدام به دليلي ضايع شده. آيا شما بابت حقوق پايمال شده همسايه مسلمان‌تان کلمه‌اي سخن به اعتراض گفته‌ايد؟ همسايه‌هايي که دور از چشم متعصبين به شما احترام مي‌گذاشتند. سکوت کرده‌ايد و لام تا کام حرف نزده‌ايد. در اين موارد گفته‌ايد اجازه نداريد در امور سياسي وارد شويد. ولي اگر يک دانشجوي بهائي در دورترين نقطه از شما به دليل سماجت در اعلام دينش اخراج شود، صداي شما پنج قاره را مي‌لرزاند. من به دليل معاشرت با هم‌کيشان شما نزديک بود پدر و مادرم از من ببرند، اما... هم‌کيشان شما به خاطر چند سئوال در حضور چند جوان بهائي چه تهمت‌ها و توهين‌ها که نکردند. معاشرت با شماها براي مسلمانان و ديگر مذاهب اصلاً معامله خوبي نيست. نمي‌خواهم بيش‌تر باز کنم قضيه را. من در بخش خصوصي فعالم و اصلاً از دولت محترم ارتزاق نمي‌کنم و از طرف معامله‌ام نمي‌پرسم چه ديني داري.

پژمان محبوبي: جناب کلورزي، چگونه است که شما اکثريت 95 در صدي، که در کشور امام زمان تمام اختيارات را داريد، به تأسف خوردن خالي قناعت مي‌کني و براي آن منت هم مي‌گذاري و ما اقليت چهار دهم در صدي اگر بگوئيم که تأسف مي‌خوريم قابل قبول نيست بايد صداي تأسف را هم به گوش شما برسانيم؟ بنده بنوبه خود مايلم که شما را در فيس خود عضو کنم تا ببينيد آيا تأسف من براي هموطنان مسلمانم صدادارتر است يا تأسف شما. آيا من بيش‌تر به فکر هموطنان مسلمانم هستم يا شما به فکر من، و يا حتي به فکر آن‌ها. بگذاريد دو سه نمونه از اين ها را همينجا نشان‌تان دهم. ‌اين وبلاگ به گفته نويسنده آن در جاي جاي بلاگ مال يک بهائي است. [+، +، +] شما چه کرديد؟

[لينک‌هاي فوق ارجاع است به سه مطلب در وبلاگ «دم جنبانک» با عناوين زير: «ندا به حماسه پيوست»، «آقاي دادستان! آيا زنان اين سرزمين بر مردان حکومت حلال شده‌اند؟»، «دختر عزت‌الله سحابي را کشتند». شهبازي]

چه شد کلورزي جان؟ اکنون موقع جدا کردن دروغ از راست و سره از ناسره است. فتمنوا الموت ان کنتم صادقين. اگر راست مي‌گويي به من نشان بده که چگونه از ستم وارد شده به بهائيان متأسف شدي؟ من که جز برعکس آن را نمي‌بينم. دم خروس را قبول کنيم يا قسم حضرت عباس را؟ جناب محقق، سطح بحث را به غيبت‌هاي خاله زنکي فروکاستي. جناب کلورزي، من حاضرم از پيام‌هاي بيت‌العدل اعظم در دفاع از حقوق همه ايرانيان شاهد بياورم، از نوشته‌‌هاي خودم، از صدها لينکي که به فيسبوکم پست کردم. شما چه داري جز آن که پشت رفيق بهائيت را، که بنا به گفته خودت به عيادت فرزند بيمارت آمدند، به تيغ غيبت و افترا مي‌دري؟ آن‌ها که اينجا نيستند تا از خود دفاع کنند. عزيز من، شما بهتر است کمتر کامنت بگذاري که هم «عرض خود کمتر بري و هم زحمت ما زياد نکني.» بنده حرف ديگري براي گفتن ندارم. فقط براي دوستاني که از استاد کسروي نقل قول کردند جوابيه زير را لينک مي‌کنم. [+]

[ارجاع به وبگاهي است با عنوان «کسروي و کتاب بهائي‌گري او، بخوانيد و داوري کنيد.» متن وبلاگ مقاله است نوشته «بهمن نيک انديش» در نقد «بهائي‌گري» کسروي. نويسنده بهائي است. شهبازي]

شهبازي: پنجشنبه، 13 مرداد 1390، ساعت 10:39 بعد از ظهر. متأسفانه هنوز گرفتارم. مطالب را دنبال مي‌کنم. انشاءالله در اولين فرصت بحث را ادامه مي‌دهم. پرسش‌هايي است که آقاي پژمان محبوبي مفيد است، هم براي خودشان و هم براي خوانندگان، به آن‌ها پاسخ دهند. متأسفانه نرم افزار لپ‌تاپم بهم ريخته. تلاش مي‌کنم زودتر در اين بحث جالب شرکت کنم. موفق باشيد.

بهروز کلورزي: پژمان عزيز، من برخلاف نظر حاکمان با تو و هم‌کيشانت به معاشرت و گفتگو پرداختم ولي تو آيا حاضري حرکتي هرچند کوچک برخلاف فرامين بيت‌العدل انجام دهي؟ صادق باش؛ نه با من که با خودت. من اصلاً درمورد اين سه تا پستي که گذاشتي هيچ نظري نمي‌دهم. دوستان لطف کنند و نظر بدهند. جداً شما شرمنده کردي ملت آزادي‌خواه ايران را. پسرخوب، هم‌کيشانت هر ايرادي داشته باشند اينقدر بي‌ادب نيستند. اين کلمات زشت و دور از ادب چيست که به زبان مي‌آوري پسرجان؟ خاله زنک، دروغ‌گو، غيبت، افترا... تو مگر پيرو بهاءالله نيستي؟ [که گفت:] الادب قميصي. (ادب پيراهن من است.) مگر همو نگفته زبان خود را از کلمات زشت محفوظ بداريد. گمان مي‌کردم مي‌توان چند کلامي به دور از جنجال... براي تو و فقط شخص تو متأسفم نه همه بهائيان؛ چون خيلي از بهائيان که من مي‌شناسم بي‌نزاکت نيستند. شما نمي‌خواهد صد تا پيام از ليت‌العدل براي ايرانيان بياوري، فقط يک پيام کوتاه در محکوميت قتل‌عام کودکان شيرخوار و زنان غزه و فلسطين بياور [که] تمام کشورهاي دنيا حتي لامذهب‌ها نيز دلشان به درد آمد.

من و ما اينجا ميهمان استاديم. اگر رعايت ادب کنيم در واقع به ايشان احترام گذاشته‌ايم. من قبلاً در مورد شما به اين نتيجه رسيده بودم که در ادبيات بهائيت نقد و توهين يکي است. اگر نقد کني آن‌ها توهين و افترا معني مي‌کنند. اما فکر کردم شايد در صفحه استاد شهبازي پژمان محبوبي دست کم به احترام استاد از دايره ادب خارج نخواهد شد. ديگر با شما حرفي ندارم. مي‌خواستم در فضايي کاملاً دوستانه چند سئوال از شما بپرسم و شما محترمانه و نه هتاکانه جواب دهيد و همان يک سئوال مرا جواب نداديد: غيربهائي از نظر بهاءالله چگونه فردي است؟ از دوستان پوزش مي‌خواهم و بخصوص از استاد. از اينگونه مجادله متنفرم. با اجازه دوستان مرخص مي‌شوم.

بهروز کلورزي: بيت‌العدل = ليت العدل.

[آقاي بهروز کلورزي به اشتباه بيت‌العدل را «ليت العدل» تايپ کرده بود که بلافاصله اصلاح نمود. اين اشتباه را در متن اصلاح نکردم زيرا بعداً «بختالنصر» بر آن تأکيد کرد. شهبازي]

سيد حسين معصومي: با سلام. من هم يک سئوال داشتم در مورد دين بهائيت. واقعاً نکته جديد در اين دين چيست؟ يعني ديني که 1200 سال بعد از اسلام آمده و بايد به سئوالات جديد بشريت پاسخ بده، چه نکته جديدي اضافه کرده. به نظر من هيچ چيز جديدي در اين دين وجود نداره (البته بجز در شکل).

بخت‌النصر خراساني: نتيجه‌اين بحث: مردم دنيا دو دسته‌اند: برندگان و بازندگان. برندگان کمتر حرف مي‌زنند و بيش‌تر کار مي‌کنند، مي‌شوند ابرقدرت و دنيا را مال خودشان مي‌کنند. بازندگان مي‌نشينند خانه و دنبال کسي مي‌گردند که گناه حقارتشان را به گردنش بيندازند. يک عمر براي فلسطيني‌ها يقه جر مي‌دهند ولي به اندازه فرانسوي‌ها هم غيرت و جربزه عمل ندارند که يک کشتي کمک بفرستند. چه کسي راحت‌تر از بهائي‌ها که به دشمني بگيرند. از ادب حرف مي‌زنند ولي بيت‌العدل بهائيان را «ليت العدل» مي‌خوانند. تمام دنيا بايد به آن‌ها احترام بگذارد ولي خود به هر که بخواهند توهين مي‌کنند. وقتي از آن‌ها دليل خواسته مي‌شود يا راه کوچه علي چپ را مي‌گيرند يا ويندوزشان خراب مي‌شود.

شهبازي: ساعت 7:14 صبح جمعه، 14 مرداد 1390. جناب بخت‌النصر، عجله نفرمائيد. وقتي کارم تمام شد خدمت مي‌رسم. ضمناً، آن عبارت «ليت العدل= بيت‌العدل» رسم‌الخط مرسوم در اين صفحه است که جناب کلورزي به کار بردند. وقتي در کامنت اشتباه تايپي مي‌شود به اين شکل اصلاح مي‌کنيم.

بخت‌النصر خراساني: نمي‌دانستم اشتباه تايپي بوده. ممنون که اصلاح کرديد. منتظر عنايات شما هستيم.

بهار ايراني: آقاي بخت‌النصر! استادي دارم که خدا حفظش کنه. هميشه مي‌گه: آدمي که خرده علم داره مثل آدميه که پول خرد تو جيبش داره. هميشه جرينگ جرينگ مي‌کنه.

شقايق موسوي: اي بابا، جناب بخت‌النصر! چرا يهو دست به ماشه شديد و رگبار متلک باريديد؟ بعد از يک روز آمديم مطلب جديدي ياد بگيريم، مي‌بينيم به جز مشاجره خبري نيست. بيائيد به احترام ماه مبارک رمضان جدال‌هاي قبلي را نديده بگيريد و به بحث ادامه بدهيد. در اين مباحثه حتماً لازم نيست يکي از طرفين ديگري را مجاب کند. به نظر من اين صفحه خوانندگان زيادي دارد. ما که فقط مي‌خوانيم و از خلال صحبت‌هاي دوستان به حقايق زيادي مي‌رسيم.

اورانوس سليماني: آقاي محبوبي، خيلي‌ها در زندگي با مشکل مواجه بوده و هستند و اگر به جايي رسيده‌اند، که انشاءالله شما هم يکي از سخت‌کوشان هستيد، با زحمت و همت عالي خودشان رسيده‌اند. از ج. ا. خيلي‌ها ضربه‌هاي متعدد خورده‌اند. بحث در اينجا در مورد تاريخ است و افراد متعدد مجهولي از هم‌کيشان شما که در تاريخ اين مملکت نقش‌هاي سياه بازي کرده‌اند و مي‌کنند.

جلال‌الدين بلخي: آقاي محبوبي! اين صحبت که همگي رديه‌ها، حتي «رساله عمه» (تنبيه‌النائمين) که ازليان نوشته‌اند، پوچ و خالي است جاي تعجب دارد! چون يکي از اصول مذهب شما همين رد تعصب مگر نيست؟! در ثاني، شما اگر بيش‌تر منبع از همين بزرگان دين‌تان مي‌خواهيد: کتاب «بيان» نوشته علي‌محمد باب را بخوانيد نه منتخب آثار او را که توسط مؤسسه مطبوعات امري منتشر شده! در «بيان» درباره موعود اين فرقه آمده است: «من يظهره‌الله» اسمش محمد است: «واذکروا الله محمداً و مظاهر امره...» (بيان فارسي، ص309) و محل ظهورش مسجدالحرام است. (بيان فارسي، ص 151)

[در صفحه 151 «بيان فارسي» اينگونه آمده است: «اوّل ارضي که محل ظهور جسد من يظهره‌الله در او ظاهر گردد، مسجدالحرام بوده و هست...» شهبازي]

بماند که در «کتاب الاسماء» يا «تفسير سوره بقره» يا «تفسير سوره والعصر» يا «رساله بين‌الحرمين»، در حال کل کل کردن با يکي ديگر از روحانيون شيخي در سفر حج، و از همه مهم‌تر «صحيفه عدليه» (يا رضويه) مبشر امر شما چه ويژگي‌هايي براي موعود اسلام (قائم آل محمد ص) يا پس از مدتي «من يظهره‌الله» قائل شده است. متأسفانه، حقير اکثر منابع بابي را هر چند اجمالي نيم نگاهي داشته‌ام و مثل هم‌مسلکان شما فقط به کتاب «الفرائد» نوشته ابوالفضائل (ابوالفضل گلپايگاني که بعدها به علت فوتش توسط سيد مهدي از بستگانش تکميل شد) که پر است از تأويلات و اخباري‌گري و اين حديث و آن حديث، بدون راوي متواتر، و صرف نقل، قناعت نکردم. به جاي اين که به مسلمانان واکنش نشان بدهيد، برويد به سراغ پيروان ميرزا يحيي صبح ازل برادر «جمال مبارک»، که پشه و سوسک و مگس و حرامزاده لقب گرفتند، و پسرشان جلال ازل، که از قضا داماد «جمال مبارک» هم شدند، و واکنش نشان بدهيد و همچنين ادوارد براون مستشرق انگليسي.

[جلال ازل نوه ميرزا يحيي صبح ازل بود. موژان مؤمن، نويسنده سرشناس بهائي، درباره جلال ازل مي‌نويسد: «ازدواج‌هاي مختلف بين نوادگان حضرت عبدالبهاء و پسران سيد علي افنان پيوندهايي را بين نسل دوّم و نسل سوّم برقرار ساخت. جلال ازل را، که نوۀ ميرزا يحيي ازل و حامي و مبلّغ قوي موضع او بود، مي توان نمايندۀ نسل اوّل دانست. او با عصمت، دختر بديع‌الله، که نمايندۀ نسل دوم بود، ازدواج کرد. اين دو، همراه با قمر، خواهر عصمت، تلاشي همه جانبه براي وحدت بخشيدن بين سه نسل ناقضين ميثاق به عمل آوردند.» (موژان مؤمن، «عهد و ميثاق»، ترجمه سمندر مشکي باف) + شهبازي]

امروزه اگر ما احياناً ميرزاي شيرازي نداريم، که در مقابل استبداد و استعمار و استحمار برخي اخباريون و خشکه مقدس‌هاي سست عنصر بايستند، ديگر تقدير الهي ماست. بگذاريد يک نکته تاريخي ديگر بگويم که حتي منابع بهائي هم مانند ميرزا حبيب‌الله افنان بر آن صحه گذاشته‌اند: آيت‌الله حاج ميرزا محمدحسن شيرازي معروف به ميرزاي بزرگ و دارنده فتواي حرام کردن توتون و تنباکو، پسر پسرعموي ميرزا محمدرضا بزاز (رضاي بزاز) پدر سيد علي‌محمد شيرازي (باب) است. حقير [خود را] از پيروان و سالکان طريقت ميرزاي بزرگ شيرازي، مرجع بزرگ شيعيان، مي‌دانم. اين عزيز کجا و آن کجا؟! همه عزيزان و برادران وخواهران ديني نثار روح مرجع عاليقدر شيعه مرحوم حضرت آيت‌الله ميرزا محمدحسن شيرازي (ميرزاي شيرازي) رحم الله من يقراء الفاتحه مع الصلوات.

[درباره ادعاي نسبت خويشاوندي ميرزاي شيرازي و باب بعداً توضيح خواهم داد. شهبازي]

آقاي محبوبي شما را ارجاع مي‌دهم به سايت زير که توسط پيروان مسلک ازليه اداره مي‌شود. اگر واقعاً منطقي باشيد و بدون تعصبات فرقه‌اي و آئيني، حتماً بسياري موضوعات براي شما روشن خواهد شد. [+ ارجاع به سايتي به نام «دين بيان»]

علي ايراني: سلام بر همه دوستان. جناب کلورزي عزيز، آقاي محبوبي که نفرمودند "غيربهائي از نظر بهاءالله چگونه فردي است؟" لطفاً خود شما بفرمائيد تا بيش‌تر آشنا شويم. خيلي ممنون.

سئوالي که از آقاي محبوبي داشتم اين است: نظرات عقلاي قوم‌شان در مورد مقالات جناب شهبازي چيست؟ آيا صرفاً با گفتن اين که ايشان «بهائي‌ستيز» هستند از کنار موضوع رد مي‌شوند يا براي صحبت‌هاي مستند ايشان جواب قانع‌کننده‌اي دارند يا نه؟ اگه دارند چرا بيان نمي‌کنند؟ اگه ندارند شما چرا از ايشان جواب قانع‌کننده نمي‌پرسيد؟ خواهش مي‌کنم پاسخ بنده رو بفرمائيد جناب محبوبي.

بخت‌النصر خراساني: شقايق خانم، نازک نارنجي نباشيد. کسي که هدف رگبار واقعي است به اندازه شما و آقاي کلورزي گريه نمي‌کند. اورانوس جان، سياه‌بازان فعلي دست سياه‌بازان تمام تاريخ را از پشت بسته‌اند. عزيز، نگران امروز باش. علي جان، صحبت‌هاي استاد شهبازي براي خودش هم مستند نيست، اگر بود ما حضور مبارک‌شان را اينجا بيش‌تر شاهد مي‌بوديم!

شقايق موسوي: جناب بخت‌النصر، سن و سال من از نازک نارنجي بودن گذشته. هدف شما هم کاملاً واضح بود. اما اين متلک‌پراني‌ها به نظر من نتيجه عکس مي‌دهد. همون اشکال‌تراشي‌هاي بدون کنايه بهتر بود. به هرحال اميدوارم از دوستان مطالب بيش‌تري درباره بهائيت بخوانم. من فکر مي‌کردم بهائي‌ها جزيي از مسلمانان‌اند و يک جور فرقه حساب ميشوند. درحالي که الان مي‌شنوم که آن‌ها خود را در مقابل مسلمين مي‌دانند. اگر آقاي محبوبي يا ديگران لطف کنند درباره اصول اعتقادات بهائيت توضيح بدهند ممنون مي‌شوم.

علي ايراني: حوصله کن جناب بخت‌النصر، اگر قرار به عدم پاسخگويي بود که اين صفحه اساساً شکل نمي‌گرفت. خواهشاً رعايت کن.

بخت‌النصر خراساني: بنده ارادت دارم شقايق خانم. از بنده هم سني گذشته. مقصود نه متلک‌پراني است نه اشکال‌تراشي، ولي همه انسانيم و تماشاي ظلم به انسان بي‌دفاع ديگري سخت است. حداقل براي من ناگوار است، بقيه را نمي‌دانم. يک قرن و نيم صبر به نظر شما کافي نيست علي جان؟ مطمئنم منظور مرا خوب مي‌فهميد.

حسن محب: آقاي بخت‌النصر، نمي‌دانم اسم مستعار است يا نه، اما اين اسم در تاريخ يهود همانند فرعون است. فرعون آوارگي و ذلت اوّل را بعد از زمان حضرت يوسف (ع) براي اين قوم رقم زد تا حضرت موسي (ع) آن‌ها را به امر خدا از بندگي رهانيد و بخت‌النصر (نبوکدنصر، پادشاه کلداني بابل) آوارگي و ذلت دوّم را به مدت هفتاد سال براي اين قوم درست کرد تا اين که سرانجام به دست کوروش پارسي با فتح بابل از قيد عبوديت آزاد شدند. پس اسم شما به ظلم‌ستيزان نمي‌خورد در حالي که خراسان در تاريخ دو بار کانون قيام عليه ستمگري بوده. بار اوّل، قيام اشک يا ارشک پهلوان پارتي عليه بيگانگان سلوکي که در نهايت منجر به بيرون راندن آن‌ها از ايران زمين شد؛ دوّم، قيام عبدالرحمان بن مسلم خراساني و در اصل بهزادان پسر ونداد هرمز معروف به ابومسلم خراساني عليه بني‌اميه که پرچم آل‌عباس را افراشت. اسم شما جمع ضدين است و در منطق جمع اضداد محال.

رضا هاشمي: دوستان از هر دري و اعتقادي سخن داشتن براي من جالب است. اما جالب‌تر اين که همه آقايان و خانم‌ها متفق‌القول هستند به ايراني بودن، و هر کسي به طريق خودش مي‌خواهد اين خاک را آباد کند. اين براي من جالب بود.

بهروز کلورزي: با سلام خدمت استاد و دوستان. با عرض پوزش از دوستان محترم علي‌الخصوص جناب بخت‌النصر. بنده گرفتاري شخصي دارم و وقت کافي ندارم. من ديشب آمده بودم که جواب سئوال شما را بنويسم اما لازم ديدم قبل از آن چند کلمه‌اي در رابطه با آقاي محبوبي بنويسم. فرموديد با آن که اين دين پوشالي است چرا اين همه پيرو دارد و اضافه نيز مي‌شوند. اما متأسفانه با من تماس گرفتند و بايد مي‌رفتم. دلايل بسيار دارد. يکي از آن‌ها اين است که عده‌اي اصرار دارند و سخت تلاش مي‌کنند چهره‌اي هر چه زشت‌تر از اسلام به نمايش بگذارند. به خيال خودشان دارند خدمت مي‌کنند اما رفتارشان باعث انزجار نسل نوين مي‌شود. درست مثل دختري که در خانه پدري آن‌قدر عذاب کشيده که به اولين خواستگار جواب مثبت مي‌دهد تا خلاص شود از آن فضاي رعب و وحشت. [...]

شهبازي: ساعت 9:22 بعدازظهر جمعه، 14 مرداد 1390. با پوزش از عزيزان بويژه جناب کلورزي ارجمند، که زحمت کشيدند و البته در موضع اتهام و اهانت نيز قرار گرفتند، يکي دو روز به علت بهم‌ريختگي نرم‌افزار لپ‌تاپم در صفحه حضور نداشتم ولي از طريق ايميل کامنت‌ها را مي‌ديدم. البته کارم هنوز تمام نشده ولي وارد بحث مي‌شوم.

ابتدا بايد به جناب حسن محب عرض کنم مطلبي که درباره بخت‌النصر فرموديد روايت معروف و جاافتاده در افواه عمومي است و با واقعيات تاريخي منطبق نيست. بخت‌النصر حتي از منظر کتاب ارمياء نبي، که معاصر بخت‌النصر بود، شخصيتي مثبت است ولي در فرهنگ ايران اين نام به شکل منفي رواج يافته. بخت‌النصر شاه کلدانيان بود و داماد هووخشتر، شاه ايران. يعني امتيس دختر هووخشتر (کياکسار) همسر بخت‌النصر (نبوکدنصر) بود. در آن زمان شاه يهوديه در اتحاد با ابرقدرت شرق مديترانه، يعني فرعون مصر، اتحاديه‌اي تشکيل داده بود عليه دولت ماد در ايران و دولت کلداني بابل. يهوياقيم و پسرش يهوياکين، شاه يهوديه که از قبيله يهودا بودند، در ميان بني‌اسرائيل منفور بودند و به اين دليل پيامبري به نام ارمياء در ميان اسرائيليان ظهور کرد و حامي بخت‌النصر شد. لشکرکشي بخت‌النصر نيز با کمک ايرانيان بود و در «عهد عتيق» از «عمامه‌هاي کلداني» و «سواران زيباي پارسي» ياد شده که در سپاه بختالنصر به اورشليم لشکر کشيدند.

در «زرسالاران» به تفصيل در اين باره توضيح داده و بر اساس مستندات «عهد عتيق» نشان داده‌ام که ماجراي "تبعيد بابل" افسانه است. لشکرکشي کورش به بابل نيز در دوران بخت‌النصر نبود. بخت‌النصر در سال 562 پيش از ميلاد درگذشت و در سال 556 فردي به نام نبونيدوس شاه بابل و کلدانيان شد که از قبايل آرامي بود. نبونيدوس مي‌کوشيد برغم مردوخ، خداي بزرگ بابل، سين، خداي آرامي، را بر مردم بابل تحميل کند. به اين دليل، نبونيدوس منفور بابليان بود و لذا به کورش بعنوان حامي مي‌نگريستند.

بخت‌النصر خراساني: نام من بي‌‌اهميت‌ترين و بي‌‌ربط‌ترين موضوعي است که الان مي‌شود در موردش بحث کرد!

شهبازي: بهرروي، نمي‌دانم چرا نام بخت‌النصر، که در کتاب ارمياء نبي، از پيامبران برجسته بني‌اسرائيل، اين همه مورد تجليل قرار گرفته، به تبع يهوديت جديد در فرهنگ ايراني منفور شده. مثلاً، در کتاب ارمياء اينگونه آمده است:

«من فرستاده بنده خود نبوکدنصر، پادشاه بابل، را خواهم گرفت... و آمده زمين مصر را خواهد زد و آناني را که مستوجب موت‌اند به موت و آناني را که مستوجب اسيري‌اند به اسيري و آناني را که مستوجب شمشيرند به شمشير [خواهد سپرد.] و آتشي در خانه‌هاي خدايان مصر خواهم افروخت و آنها را خواهم سوزانيد... و تمثال‌هاي بيت‌شمس را، که در زمين مصر است، خواهد شکست و خانه‌هاي خدايان مصر را به آتش خواهد سوزانيد.»

يا يهوديان، يعني سران قبيله يهودا که بر ساير قبايل بني‌اسرائيل جابرانه حکومت مي‌کردند، اينگونه توصيف شده‌اند:

«تکبر يهودا و تکبر عظيم اورشليم را... تباه خواهم ساخت و اين قوم شريري [يهوديان] که از شنيدن قول من ابا نموده، سرکشي دل خود را پيروي مي‌نمايند و در عقب خدايان غير رفته، آن‌ها را عبادت و سجده مي‌کنند.‌«

در «زرسالاران» نوشتم:

«ارمياء مخالف سرسخت پيوند دولت يهود با امپراتوري مصر بود و نفرتي شگرف از مصريان ابراز مي‌داشت و به عکس از اتحاد با بخت‌النصر سرسختانه دفاع مي‌کرد. او بخت‌النصر را شمشير مقتدر خداوند براي تنبيه مصريان مي‌ديد.»

ارمياء از قول «يهوه» مي‌گفت:

«به حيات من قسم، که اگر چه کنياهو بن يهوياقيم، پادشاه يهودا، خاتم بر دست راست من مي‌بود، هر آينه تو را از آنجا مي‌کندم و تو را به دست آناني که قصد جان تو دارند و به دست آناني که از ايشان ترساني و به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل، و به دست کلدانيان تسليم خواهم نمود.»

بخت‌النصر خراساني: کلورزي جان، اگر بلاهايي که سر اين‌ها آمد سر شما مي‌آمد شما در مورد اسلام گل و بلبل مي‌گفتيد؟!

قسمت سوّم


Tuesday, August 30, 2011 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.