بحث آزاد در پيرامون

بهائيت: تاريخ و سياست

قسمت نهم

شهبازي: در مقاله خود نوشتم: «نريمان در 4 آوريل 1933م.، 9 ماه پس از ارسال نامه فوق به اقبال، در 60 سالگي درگذشت؛ در حالي که هنوز براي ادامه زندگي جوان و در اوج شکوفايي علمي و شهامت مدني بود.».

بنابراين، اوّل، نشاني که به اقبال بعنوان يک متفکر و اديب بزرگ امپراتوري بريتانيا اعطا شد مشابه نشان‌هايي است که امروزه در بريتانيا به کارگردانان و نويسندگان بزرگ اعطا مي‌شود و فاقد بار سياسي است و دارنده اين نشان عضو هيچ طريقت و فرقه خاصي نيست. يک نشان شهسواري اسمي و افتخاري است لاغير. دوّم، نشاني که به عبدالبهاء اعطا شد، وي را عضو يک فرقه يا طريقت شهسواري صليبي مي‌کند که تابع فرمانرواي بريتانيا و استاد اعظم فرقه است. اين است تفاوت اين دو نشان.

[همان‌طور که آقاي رضا هاشمي با تيزبيني توجه کردند، در زمان اعطاي مقام «شهسواري» به عبدالبهاء، فلسطين يکي از سرزمين‌هاي تحت اشغال ارتش بريتانيا بود و اعطاي اين مقام به فردي که تابعيت امپراتوري بريتانيا را نداشت ناموجه است.

در 17 سپتامبر 1918 ژنرال ادموند النبي، فرمانده قشون بريتانيا و لرد النبي بعدي، + حمله نهايي خود را آغاز کرد و نيروهاي عثماني و آلمان را از فلسطين و سوريه بيرون راند. از اين زمان فلسطين در اشغال ارتش بريتانيا قرار گرفت.

در روزهاي 19-26 آوريل 1920 در سن رموي ايتاليا کنفرانس سران قدرت‌هاي پيروزمند در جنگ برگزار شد. هدف از اين کنفرانس تقسيم ميراث عثماني و «به اجرا درآوردن قرارهاي سرّي زمان جنگ به منظور فروپاشي امپراتوري عثماني بود.» برخي مصوبات کنفرانس سن رمو اينگونه است: سوريه تحت قيموميت فرانسه قرار گيرد، عربستان به خاندان آل‌سعود واگذار شود، فلسطين و بين‌النهرين تحت قيموميت بريتانيا قرار گيرد، ارمنستان مستقل شود، ارتش عثماني به حداکثر 50 هزار نفر کاهش يابد و خدمت اجباري سربازي در اين کشور ملغي شود، نيروهاي دريايي و هوايي عثماني منحل شود و غيره.

تمهيد براي تأسيس دولت يهود در فلسطين يکي از مهم‌ترين نتايج اين کنفرانس بود و به اين دليل سِر هربرت ساموئل، که به يک خاندان نامدار يهودي بريتانيا تعلق داشت، به عنوان «کميسر عالي فلسطين» به اين خطه اعزام شد.

اين تصميمات از سوي قدرت‌هاي پيروزمند در جنگ بود و طبعاً مورد قبول دولت عثماني قرار نگرفت. سرانجام، پس از فشارهاي فراوان، در 10 اوت 1920 مصوبات کنفرانس سن رمو به سلطان مسلوب‌الاختيار عثماني تحميل شد و به امضاي او رسيد.

از نظر حقوقي، قيموميت بريتانيا بر فلسطين حدود دو سال بعد، در 24 ژوئيه 1922، با تصويب «جامعه ملل» (سازمان ملل متحد امروز) شکل «قانوني» به خود گرفت و اين امر در 26 سپتامبر 1923 به اجرا درآمد.

مقام «شهسوار فرمانده امپراتوري بريتانيا» KBE در 27 آوريل 1920 به عبدالبهاء اعطا شد و وي در 28 نوامبر 1921 درگذشت. + بعبارت ديگر، درست يک روز پس از پايان کنفرانس سن رمو عباس افندي شواليه شد؛ در زماني که دولت عثماني مصوبات کنفرانس سن رمو را تأييد نکرده و عبدالبهاء، مانند ساير مردم منطقه تحت اشغال بريتانيا در شرق مديترانه، از نظر حقوقي تبعه عثماني بشمار مي‌رفت.

چرا دربار بريتانيا، که مي‌دانيم به شدت مروج سنن «ديسيپلين انگليسي» است، خود را مجاز مي‌داند به فردي که نه تنها تبعه امپراتوري بريتانيا نيست بلکه تبعه دولت محارب با بريتانياست (عثماني) مقام «شهسواري» اعطا کند؟

حتي اگر در زمان اعطاي مقام «شهسواري امپراتوري بريتانيا» به عبدالبهاء فلسطين را تحت قيموميت بريتانيا بدانيم، باز پرسش فوق قابل طرح است:

پس از تصويب «جامعه ملل»، فلسطين تحت قيموميت بريتانيا بود نه مستعمره بريتانيا و جزو امپراتوري بريتانيا؛ و سکنه فلسطين، اعم از مسلمان و مسيحي و يهودي، اتباع امپراتوري بريتانيا محسوب نمي‌شدند و از حقوق تابعيت برخوردار نبودند. چرا بايد به فردي که تبعه امپراتوري بريتانيا نيست مقام «شهسواري» اعطا شود؟

با توجه به توضيحات فوق، اين پرسش به جدّ مطرح است: آيا عبدالبهاء تبعه بريتانيا نبود؟]

بخت‌النصر خراساني: معلومه که حسوديم جعفر جان. بالاخره ما هم آدميم. اگر داستان‌هاي جناب شهبازي کودکاني مثل ميلاد عزيز را جذب کند قابل درک است، ولي وقتي بزرگسالاني که بايد به استدلال سخن توجه کند هر داستاني را قبول مي‌کنند، آدم به سحر کلام استاد حسودي‌اش مي‌شود.

شهبازي: سوّم، هر کار اقبال نمي‌تواند مورد تأييد باشد. مثلاً، اقبال به تأسي از محمدعلي جناح از انديشه تشکيل «جمهوري اسلامي پاکستان» حمايت کرد. من جناح را عامل بريتانيا و نقشه تجزيه پاکستان را يک طرح انگليسي مي‌دانم که به ضرر مسلمانان شبه قاره بوده و هست.

[نام رسمي پاکستان «جمهوري اسلامي پاکستان» است. محمدعلي جناح و علامه اقبال رهبران سازمان مسلمانان هند بنام «مسلم ليگ» بودند. اقبال در نطق 29 دسامبر 1930 خود در اجتماع «مسلم ليگ» خواستار تشکيل دولتي خودمختار در شمال غربي هند [پنجاب] براي مسلمانان هند شد. اين آموزه به تأثير از محمدعلي جناح بود. برخي مسلمانان نامدار هند، بويژه مولانا ابوالکلام آزاد (محي‌الدين احمد آزاد)، مصلح و انديشمند بزرگ مسلمان که از سوي مسلمانان هند «امام الهند» خوانده مي‌شد، مخالف تجزيه هند و تأسيس کشور مستقل مسلمان بودند. آزاد در کنار جواهر لعل نهرو بسيار کوشيد مانع اين جدايي شود ولي تلاش او بي‌نتيجه ماند. درباره زندگي جناح و نقش مخرب او کار کرده‌ام. اهداف کانون‌هاي استعماري بريتانيا از تجزيه شبه قاره هند به دو دولت بزرگ معارض هندو و مسلمان را، اگر عمري بود، در مقاله‌اي مستقل بيان خواهم کرد.]

چهارم، فردي که خود را در مقام رهبر ديني قرار مي‌دهد و دعاوي چنان بزرگي دارد، مانند عبدالبهاء، هرگز نبايد عضو طريقتي شود که او را تابع رهبر و استاد اعظم آن طريقت کند. توجه کنيم که حتي لورنس عربستان، مأمور نامدار اطلاعاتي بريتانيا در حجاز، حاضر به پذيرش نشان و مقام فوق نشد.

با اجازه فعلاً براي کارهاي شخصي‌ مرخص مي‌شوم. ساعت 11:54 بعد از ظهر سه‌شنبه، 18 مرداد 1390.

بخت‌النصر خراساني: خير پيش استاد. علف‌هاي زير پا را گره مي‌زنيم تا با سند برگرديد.

حسن محب: سلام استاد، طاعات‌تان قبول درگاه حق انشاء‌الله. چه جالب، يکي خسته مي‌شه، دومي هويدا مي‌شه، يکي شوت مي‌کنه، يکي پاس مي‌ده.

[اشاره زيرکانه آقاي محب به حضور و غيبت متناوب آقايان پژمان محبوبي و بختالنصر خراساني و ميلاد مسعودي است. شهبازي]

بهروز کلورزي: جناب بخت‌النصر، کامنت مرا که خطاب به شما نوشتم خوانديد؟

حسن محب: مبلغ گرامي براي رفع خستگي ميره تا يه ليوان بالا بده، داداشش از زور بيکاري دست به کيبورد مي‌شه تا رفع خستگي کنه. از نوادر روزگار و غرايب دهر است.

جعفر ناصر: جناب بختالنصر خراساني، اگر عينک تعصب را برداريد خيلي چيزها را مي‌بينيد.

بخت‌النصر خراساني: نکند اين هم جرم است حسن جان؟ از شما هيچ چيز بعيد نيست قربان. ما ارادت داريم جعفر جان، بفرمائيد کجاي بحث بنده ايراد دارد، عينک که خوب است چشم را تقديم‌تان مي‌کنيم. جناب کلورزي، شما به بنده خيلي لطف داشته‌ايد، کدام را مي‌فرمائيد؟

بهروز کلوزري: در مورد جنگ و دفاع از ناموس‌مان. زماني که بعثيان از دختران‌مان حرمسرا ساختند و سرباز بهائي تفنگ را تقديم فرمانده کرد و گفت نمي‌جنگم. چون در دين‌شان جنگيدن حرام است. جناب محبوبي مقداري توضيح دادند اما روي سخنم با شما بود. شما فرموديد همه ما مثل هميم و هيچ انساني با انسان ديگر فرق ندارد سواي عقايدشان و بايد حقوق برابر داشته باشيم. اين عدالت است که هم اکنون کشوري به خاک‌مان تجاوزکند و ما بهترين و پاک‌ترين جوانان را بدهيم دم توپ تا تکه پاره شوند، بعد غنائم را با کسي که معتقد به جنگ نيست تقسيم کنيم؟

جعفر ناصر: جناب خراساني، شما با عينک سندها را نمي‌بينيد. اگر من جسارت کنم و خداي ناکرده چشم از شما بخواهم که ديگر واويلاست.

بهروز کلورزي: خبري نشد. بگذريم از جواب. با آن که بسياري از دوستان تصديق کردند و ابراز همدردي از مظالم، اما مثل اين که کافي نبود. مثلاً من گفتم جناب محبوبي، من متأسفم از اين که حقوق بازنشستگي پدرتان قطع شد و مادر گرامي اخراج شد، اما نمي‌دانم منظور دوستان بهائي چيست؟ عرض کردم و عرض کرديم کاري بيش‌تر از اين از دست‌مان برنمي‌آيد. باز توهين و تحقير شنيديم. جناب بخت‌النصر فرمود نازک نارنجي هستيم و زود اشک‌مان در مي‌آيد. حتي در اين ميانه حرمت سرکار خانم شقايق موسوي هم نگه داشته نشد با آن که ايشان بيش‌تر شنونده هستند تا گوينده و اعلام فرمودند اينجا هستند که ياد بگيرند.

بخت‌النصر خراساني: کلورزي جان، صبور باش عزيز، شما جواب هيچ کدام از سئوالات ما را ندادي ولي ما آن‌قدر سريع از شما قطع اميد نکرديم. بنده از موضع بهائيان نسبت به جنگ بي‌اطلاع بودم، ولي پاسخ جناب محبوبي را کافي يافتم. به همين خاطر اظهارنظر نکردم.

بهروز کلورزي: من دو سه روز نبودم و عادت ندارم سئوالي را بي جواب بگذارم. اما اگر سکوت مي‌کنم منتظرم از من بزرگ‌تر سخن بگويد.

بخت‌النصر خراساني: سئوال بنده از نظرات شخص شما بود قربان. بزرگ‌ترها اگر مي‌توانستند سئوالاتي را که از خودشان شد جواب مي‌دادند.

[تعريض فوق به من است. شهبازي]

جعفر ناصر: جناب خراساني، محض کنجکاوي مي‌پرسم شما چرا هيچ‌وقت از محبوبي براي گفته‌هايش سند نمي‌خواهيد و هميشه گفته‌هايش براي‌تان سند است؟

بخت‌النصر خراساني: اين هم از آن حرف‌ها بود جناب جعفر. ايشان نيستند که مسلمانان را با ليستي از اتهامات متهم مي‌کنند.

بهروز کلورزي: ممنون. قضاوت با خوانندگان اين صفحه. با اين حال نظر من اگر تأثير داشت مي‌گفتم تمام بهائيان را به دانشگاه راه بدهند و چون بقول شما سندي در دستم نيست همين حالا رهبران بهائي را آزاد کنند. بدترين چيز زندان به خاطر عقيده است. من و ما کاره‌اي نيستيم. توسط شما داريم به خاطر کاري که ديگران کرده‌اند محاکمه مي‌شويم.

جعفر ناصر: ايشان دو ملت ايران وعراق را با دو قبيله يکي دانستند و شما حتي اعتراض هم نکرديد. بس کنيد جناب خراساني. از شما بعيد است. بله، درست مي‌گوييد. به ما لقب تروريست سرکوبگر دادن که اتهام نيست، سند نمي‌خواهد، چون حقيقت است و ايشان هم مثل شما صادق و درست‌کارند.

بخت‌النصر خراساني: کلورزي جان، من چه کاره‌ام که شما را محاکمه کنم. من اگر هنر کنم هر شب نفس خود را به محکمه مي‌کشم. من فقط چند سئوال بر اساس گفته‌هاي خودتان پرسيدم. شما اگر نسبت به تأثير نظرتان نااميد بوديد روز و شب‌تان را با ما نمي‌گذرانديد قربان. فقط کم لطف‌ايد نسبت به ما. جعفر جان، من تا آنجا که فهميدم ايشان فقط مثال زدند.

بهروز کلورزي: داشتم فکر مي‌کردم اين سندي که دوستان مي‌گويند چگونه به دست مي‌آيد؟ يک پسربچه پانزده ساله هم وقتي مي‌خواهد برود دزدي دستکش دست مي‌کند تا اثر انگشتش نماند. حالا بزرگ‌ترها چه کارهائي بلدند، خدا مي‌داند.

بخت‌النصر خراساني: کلورزي جان، تمام بحث بنده همين است. شما اوّل بهائيان را دزد مي‌خوانيد بعد دنبال اثر انگشت مي‌گرديد. اين عدالت نيست. هست؟

بهروز کلورزي: چرا حرف توي دهان ما مي‌گذاريد. بحث در مورد عنصر کمياب سند است. در تمام امورات منظورم بود نه بهائيان. منظورتان منم که فقط مثال زدم. کدام مثال؟

بخت‌النصر خراساني: و جعفر جان، ممکن است به خاطر تعداد زياد کامنت‌ها توهين ايشان را به شما نديده باشم، ولي اگر ايشان حقيقتاً شما را تروريست سرکوبگر خوانده باشد کار اشتباهي کرده.

بهروز کلورزي: جناب بخت‌النصر، تمام حرف من اين است. بهائيت اوّل بايد حقانيت پيامبران خود را ثابت کند و ثابت شود که باب و بهاءالله پيامبر بودند و يا به قولي باب همان امامي است که شيعيان انتظارش را مي‌کشيده‌اند، بعد ادعاي حقوقي که همه اديان دارند. بر طبق اصول عقايد بهائيان و به شهادت کلام بهاءالله در «کتاب ايقان» قيامت برپا شده. شما بعنوان مسلمان، که خود مدعي آني، در مورد روز قيامت چه مي‌داني؟ يکي از خصوصيات را من عرض مي‌کنم. خداوند وعده ديدار خود را داده.

جعفر ناصر: ايشان به دليل مطهر بودن فقط اشتباه مي‌کنند ولي ما تهمت مي‌زنيم، دروغ مي‌گوئيم، بازارگرمي مي‌کنيم، سند نداريم، آواره مي‌کنيم و...

بهروز کلورزي: عبدالحميد اشراق خاوري، مبلغ مشهور بهائي، در کتاب «رحيق مختوم» مي‌نويسد:

«در قرآن سوره احزاب محمد رسول‌الله را خاتم‌النبيين فرموده. جمال مبارک جل جلاله [بهاءالله] درضمن جمله مزبور مي‌فرمايد که مقام اين ظهور عظيم کريم از مقام سابقه بالاتر است، زيرا نبوت به ظهور محمد رسول‌الله ختم مي‌گردد و اين دليل است که ظور موعود عظيم ظهورالله است، و دوره نبوي منطوي گرديد زيرا که رسول‌الله خاتم‌النبيين بودند.»

شب همگي به خير.

جعفر ناصر: ايشان مثال مي‌زنند ما تهمت، ايشان موعظه مي‌کنند ما فحش مي‌دهيم، ايشان مستند حرف مي‌زنند ما بدون دليل متهم‌شان مي‌کنيم، بعد هم راحت پز بي‌طرفي مي‌گيريد و ادعاي آزادگي و دمکرات‌منشي مي‌کنيد آقاي خراساني. واقعاً خودتان حرف‌هاي خودتان را قبول مي‌کنيند؟ چطور مي‌خواهيد کس ديگري اين ادعاي دمکرات بودن شما را قبول کند؟ اين روش کارساز نيست دوست من. با روش ديگري سعي کنيد.

پژمان محبوبي: سِر فردريک بنتينگ، کانادايي و دکتر مديکال و کاشف انسولين، لقب شهسواري داشت. سِر تيموتي جان [برنس لي]، فيزيکدان و استاد کامپيوتر در دانشگاه ام. آي. تي.، لقب شهسواري داشت. سِر آلفرد برندل، پيانونواز اتريشي ساکن بريتانيا، لقب شهسواري داشت. سِر فرانک مک‌فارلين، ويرولوژيست، براي خدمات پزشکي لقب شهسواري گرفت.

لينک زير صدها نفر از هنرمندان، دانشمندان، انسان‌هاي نيکوکار و افراد برجسته را که اين لقب را دريافت کردند (نه سياستمداران) را شامل مي‌شود. بيش از ۴۰ نفر از آنها لقب KBE را که به عبدالبهاء داده شد دارا مي‌باشند. بين صدها نفر که از آن ميان چند تن خدمات بزرگي به عالم انساني کردند، «استاد» ‌شهبازي يک نفر لورنس عربستان (رايزن نظامي بريتانيا در حجاز) را مثال نقض مي‌آورد. آخر از اين يک مثال، که دلائل او را هم براي عدم پذيرش لقب نمي‌دانيم، چه نتيجه‌اي مستفاد مي‌شود؟ «استاد» گمان مي‌برد که اگر کلمه «حتي» ‌را پشت لورنس ببندد استدلالش محکم مي‌شود: «حتي لورنس عربستان هم قبول نکرد.» خب، که چه؟ شايد دلايل خانوادگي داشت؟ آخر اين هم شد حرف؟

[پيش‌تر گفتم، به جز موارد خاص که تابع قواعد خاص است و نوع نشان نيز متفاوت است، کساني نشان يا مقام «شهسواري» (شواليه‌گري) دريافت مي‌کنند، يعني عضو «طريقت امپراتوري بريتانيا» مي‌شوند، که تبعه امپراتوري بريتانيا، يعني بريتانيا و مستعمرات آن، باشند. عضويت در طريقت شهسواري فوق نيز مراتب مختلف دارد.

امروزه، اين اصل شامل کشورهاي کامنولث (مشترک‌المنافع) مي‌شود که سازماني است از مستعمرات سابق بريتانيا به رهبري بريتانيا. در ساختار دولت بريتانيا امور مستعمرات را دو وزارتخانه اداره مي‌کردند: وزارت امور هندوستان (اينديا آفيس) و وزارت امور مستعمرات (کلنيال آفيس). با استقلال مستعمرات بريتانيا، وزارت امور هندوستان و وزارت امور مستعمرات به وزارت امور کشورهاي مشترک‌المنافع تبديل شدند. در سال 1968 اين وزارتخانه در وزارت امور خارجه ادغام شد و مجموعه جديد «وزارت امور خارجه و کشورهاي مشترک‌المنافع» نام گرفت. +

در فهرستي که آقاي پژمان محبوبي ارائه کرده‌اند، سِر فردريک بنتينگ کانادايي است. مي‌دانيم که امروزه نيز ملکه بريتانيا ملکه کانادا محسوب مي‌شود و پس از او فرماندار کل و سپس نخست‌وزير ساختار حکومتي کانادا را اداره مي‌کنند. سِر تيموتي جان برنس لي انگليسي، متولد لندن، فارغ‌التحصيل کالج کوئين دانشگاه آکسفورد است ولي هم اکنون در دانشگاه ام. آي. تي. آمريکا تدريس مي‌کند. سِر آلفرد برندل اتريشي از دهه 1970 ساکن لندن و تبعه بريتانياست. سِر فرانک مک‌فارلين برنت نيز استراليايي است يعني تبعه يکي از مستعمرات سابق بريتانيا و کشورهاي مشترک‌المنافع کنوني است.

در مورد عدم پذيرش مقام «شهسواري» از سوي «لورنس عربستان» ماجرا بسيار معروف است و حتي در فيلم‌هاي سينمايي نشان داده شده. سرهنگ توماس ادوارد لورنس، معروف به «لورنس عربستان»، افسر اطلاعاتي بريتانيا در سرزمين‌هاي عربي خاورميانه، در اعتراض به عدم تحقق وعده‌هاي بريتانيا به خاندان هاشمي، وعده‌هايي که در زمان تحريک اعراب عليه عثماني به ايشان داده بود، در اکتبر 1918 از پذيرش مقام «شهسوار فرمانده امپراتوري بريتانيا» KBE استنکاف کرد. اين همان عنواني است که کمي بعد (27 آوريل 1920) به عبدالبهاء اعطا شد و وي پذيرفت.

در سال‌هاي جنگ جهاني اوّل، سرهنگ لورنس و خانم گرترود بل، مترجم اشعار حافظ به انگليسي، + دو چهره نامدار اطلاعاتي بريتانيا در خاورميانه عربي بودند و هر دو مدافع سرسخت سلطنت خاندان هاشمي؛ و با حمايت ايشان بود که سرانجام خاندان هاشمي توانست در عراق و اردن به سلطنت دست يابد و ملک فيصل در عراق و امير عبدالله در اردن حاکم شدند. عبدالله، امير اردن از خاندان هاشمي، در سال 1927، مقام «شهسواري» را دريافت کرد؛ ولي اين گونه‌اي از «شهسواري» است که در 7 ژوئن 1917 وضع شد براي اعطا به شخصيت‌هايي که تابع بريتانيا نيستند. اين مقام GBE خوانده مي‌شود و مخفف Knight Grand Cross of the Order of the British Empire است و کساني که اين عنوان را دريافت مي‌کنند «عضو افتخاري» طريقت امپراتوري بريتانيا هستند و «عضو کامل» طريقت بشمار نمي‌روند. + چرا اين نشان به عبدالبهاء اعطا نشد؟

امروزه «جلالة الملک السلطان حاجي حسن بولقيه»، سلطان برونئي، را مي‌شناسيم که داراي عالي‌ترين رتبه‌ها در طريقت شهسواري امپراتوري بريتانياست؛ رتبه‌هايي که هيچگاه به عبدالبهاء داده نشد. سِر حسن بولقيه به دليل خدمات خود و پدرانش به کمپاني‌هاي بزرگ نفت و گاز، بويژه مجتمع «رويال داچ شل»، داراي عناوين شامخ «شهسوار حمام» + و «شهسوار سن‌مايکل و سن‌جرج» + است. پرنس کريم آقاخان (آقاخان چهارم)، رهبر اسماعيليه، نيز از موقعيتي مشابه با سلطان برونئي برخوردار است. معهذا، وضع اين دو روشن است: برونئي مستعمره سابق بريتانيا و عضو کنوني اتحاديه کشورهاي مشترک‌المنافع، به رهبري بريتانيا، است. کريم آقاخان نيز تبعه بريتانياست. +

به دليل عضويت عبدالبهاء در طريقت «امپراتوري بريتانيا»، پس از مرگ روحيه ماکسول، همسر شوقي افندي، پرنس فيليپ، شوهر ملکه اليزابت دوّم، در مقام «استاد اعظم» طريقت فوق شخصاً براي تسليت در مراسم يادمان روحيه خانم حضور يافت. تصوير اين ديدار در سايت من موجود است. + شهبازي]

پرنس فيليپ، شوهر ملکه اليزابت و استاد اعظم «طريقت امپراتوري بريتانيا»، در مراسم درگذشت روحيه ماکسول (همسر شوقي افندي)

جعفر ناصر: يعني تأييد فرمايشات استاد. براي خدمات علمي و هنري عنوان گرفته‌اند نه براي خدمات نظامي وسياسي.

پژمان محبوبي: واقعاً کار سختي‌ بايد باشد که هر روز دشنام‌هاي جديد، افترائات جديد، تهمت‌هاي جديد را از سايت‌هاي بهائي‌ستيزي «بهائي... هي» [؟] و امثال آن در مي‌آوريد، در جيب مي‌ريزيد و روانه فيسبوک «استاد» مي‌شويد. چه جايي بهتر از فيسبوک استاد براي خالي کردن آن‌ها؟ و بعد مي‌نشينيد و منتظر مي‌مانيد که چگونه بنده واهي بودن، بي‌بنياد بودن و غيرمنطقي بودن مدعياتي که حفظ کرديد را براي‌تان ثابت مي‌کنم.

جعفر، اوّل رضا بالاتر عنوان کرد فقط کساني‌که تحت سلطه انگلستان هستند اين مدال را مي‌گيرند. از او پرسيدم «سلطه‌ يعني چي» که جواب نداد. بعداً «استاد» ‌فرمودند که نوع مدال اقبال با عبدالبهاء متفاوت بود.

جعفر ناصر: يا شايد ايشان پزشک يا نوازنده پيانو بوده‌اند و ما خبر نداريم.

پژمان محبوبي: نخير، بسياري از آن‌ها به خاطر نيکوکار بودن [اين مدال را گرفتند]، مانند بونو که به خاطر اقدامات بشردوستانه اين مدال را گرفت. جعفر، بخوان بعد حرف بزن، من انگشت‌هايم زخم شد از دست تو.

جعفر ناصر: مرا با جاهلان کاري نيست.

پژمان محبوبي: دمت گرم عزيزم، ولي عادت کن که مطالعه کني، مريد اين و آن نشوي. اين مرادپرستي ما را به اين روز انداخته.

جعفر ناصر: جاهل اگر طبيب بود سر خود دوا مي‌نمود.

پژمان محبوبي: در اين فيسبوک، «استاد» هر موضوع غريبي را مطرح کنه، صد تا «لايک» مي‌خوره، اين يعني چي؟ يعني شما هم با او هم عقيده هستيد؟ يا فقط داريد مي‌گيد، دمت گرم اين تهمت ديگه جواب نداره، زدي تو پوزش.

جعفر ناصر: براي اطلاع دوستان، اينجا هيچ کس مريد يا مراد کسي نيست. همه اينجا مشغول يادگيري هستيم و به همين دليل اينجا تبليغ اثري ندارد. آقاي بختالنصر خراساني، خوابيد؟ مبلغ از راه رسيد!

پژمان محبوبي: با اجازه بنده هم مرخص مي‌شم. ظاهراً تهمت جديدي نيست. اگر تهمت و اتهامي را جا انداختم دوباره ياد‌آوري کنيد تا پاسخ بدم. فعلاً روز و روزگارتان خوش. راستي ساعت 4:03 بعد از ظهر است.

امين کاظمي: بابا اينا رو ول کنيد وضع‌شون معلومه. اوّل برن ثابت کنن اصلاً دين‌شون از کدوم لپ لپ در آمده، بعداً بيان حرف بزنن.

جعفر ناصر: دولت انگليس و مدال براي اقدامات بشردوستانه! حتماً گاندي و مصدق و... ضدبشر بودند که به دريافت اين مدال نائل نشدند.

آريا برزين: جناب محبوبي، باز هم که توهين مي‌کني! کدام مريد ومرادبازي؟ مريد و مرادبازي مخصوص شيوخ دين و دکانداران‌شان است وگرنه استاد يک محقق بيش نيست. مريد و مرادگري اتفاقاً به شما مي‌آيد که با اين که رهبران‌تان در قبور پوسيده‌اند وانديشه‌هاي‌شان متروک شده، اما هنوز وفاداراني دارند مثل شما که اين چنين سنگ‌شان را به سينه مي‌زنيد. مريدبازي از آن شماست که نشسته‌ايد ببينيد بيت‌العدل‌تان چه مي‌گويد و شما نيز چون مريداني وفادار کمر به خدمت فرامين‌اش ببنديد. البته جمله آخر را درست گفتي. بدبختي ما از همين مرادگري است که بهائي ساده‌دلي خود را مريد مي‌داند و حاضر به هر خدمتي براي مراداني مي‌شود که نمي‌داند هدف‌شان از هر فرماني چيست.

محمود احمدي: اين خودش تهمت نيست جناب پژمان؟ بنده سخنگوي بقيه نيستم ولي حقير از علاقمندان تاريخ معاصر هستم و انتقاد بنده به طريقت شما از نظر تاريخي است. مطلبي که براي بنده ناراحت‌کننده است جبهه‌گيري شما به تبع از بزرگان طريقت‌تان در مقابل شخصي چون اميرکبير است. آن وقت ديگران را متهم به مريد بودن مي‌کنيد. در تمام منابع تاريخي ايران، اميرکبير خادم و درستکار و دلسوز ايران معرفي شده ولي عبدالبهاء ايشان را سفاک و بي‌تجربه و فاقد دورانديشي مي‌خواند. حالا اگر ما قبول نداشته باشيم به شما تهمت زده‌ايم؟ چرا انتظار داريد همه با عبدالبهاء هم‌نظر باشند؟

پژمان محبوبي: محمود جان، اولاً عبدالبهاء به خاطر اين که او کارهاي خوبي هم براي ايران کرد وي را ستود. اما قسي‌القلب بودن او چيز پنهاني نيست، صادق زيباکلام هم وقتي به برخورد خشونت‌بار اميرکبير با بابيان اشاره مي‌کند نظري مشابه دارد. در ضمن، نظر عبدالبهاء در مورد شخصيت‌هاي تاريخي ربطي به حقوق بهائيان در کشورشان ندارد. اختلافات انديشه در تمام کشورها هست. در آمريکا بسياري از آمريکايي‌ها بعضي رؤساي جمهور را خيانت‌کار [مي‌دانند] و بعضي ديگر از آن‌ها را مي‌پرستند. هر دو هم دلائل خود را دارند. بستگي به طرز فکر افراد و شخصيت آن‌ها دارد که چه اموري به نظرشان مهم‌تر باشد.

محمود احمدي: در زماني که مملکت به ثبات نياز داشت در مقابل استعمارگران، که از شمال و جنوب و شرق و غرب براي بلعيدن ايران آماده بودند، اميرکبير با شورش‌هاي زيادي مقابله کرد که بابيه يکي از آن‌ها بود. اين همان نکته‌اي است که جناب کلورزي با شما مطرح کرد: منافع ملي يا منافع گروه؟

علي ايراني: آقايان محبوبي و بختالنصر خراساني! خواهشاً ديگه بحث رو ادامه ندين. واقعيت اينه که ماهيت بهائيت و عملکردش کاملاً روشن شده و با فرمايشات شما دو بزرگوار روشن‌تر هم شد و هرچه بيش‌تر ادامه بدين به ضرر خودتونه. از محضرتون استفاده کرديم و سپاسگزاريم. ما را به خير شما اميد نيست شر مرسانيد. افاضات شما داره يواش يواش حال خواننده رو بهم مي‌زنه. جمع کنيد آقا بساط‌تون رو.

پژمان محبوبي: آقاي علي ايراني، شما نه سر پيازي نه ته آن. کسي به شما وکالت نداد که از قول ديگران حرف بزني. اگر حالت بهم مي‌خوره تشريف ببر جاي ديگه. قربان هر چي آدم باعقل و شعور.

علي ايراني: استاد شهبازي، خواهشاً يه فکري به حال اين صفحه بکنيد.

پژمان محبوبي: محمود جان، من منظور شما را از «منافع ملي يا منافع گروه» متوجه نمي‌شم. منظورتان اينه که اميرکبير براي حفظ منافع کل ايرانيان بابي‌ها را سرکوب کرد؟

محمود احمدي: شورش بابيه نيرويي را که مي‌توانست در رکاب امير براي سربلندي ايران به کار رود تحليل برد.

علي ايراني: آقاي محبوبي! اين 1400 تا کامنت رو يه بار مرور کن، حساب کار دستت بياد. قربون آدم باعقل و شعور.

پژمان محبوبي: اين هم واسه خودش تحليلي يه. ممکن است درست باشه، ممکن است نباشه. هيچ کدام رو با يک لينک يا چند تا کامنت نمي‌شه ثابت کرد. محمود جان، تاريخ گاهي اوقات جواب درست رو هم نداره که بده. منظورم اينه تنها چيزي که مي‌تونه ما رو مطمئن کنه اينه که ببينيم اگه اميرکبير نوع ديگري برخورد مي‌کرد چه مي‌شد که امکان آن وجود نداره. صادق زيباکلام معتقده که کلاً جنبش بابيه نيازي به اين سرکوب خشن نداشت. عباس امانت مي‌گه که اميرکبير جنبش بابيه را رقيب خود در مدرن کردن ايران مي‌دانست. اميرکبير اگرچه با غرب سر ستيز داشت، ولي مي‌خواست ايران را با تقليد از غرب مدرن کند. باب مي‌خواست حل مشکل مدرنيته را از دل ديانت پيدا کند. اين‌ها نظر امانت است.

محمود احمدي: جبهه‌گيري در مقابل اميرکبير و سکوت در مقابل آقاخان نوري نه نشان از شعور سياسي دارد نه شعور تاريخي.

پژمان محبوبي: منظورتان عبدالبهاء است؟ اين لينک را نگاه کنيد. در پاراگراف آخر چيزي شبيه آنچه که در بالا گفتم نوشته است. [+]

[ارجاع به مطلبي کوتاه است در وبلاگ «دم جنبانک» با عنوان «انتخاب ايرانيان». بخش مهم مطلب فوق را نقل مي‌کنم زيرا نمونه‌اي مثال زدني است از تلاش نسل جوان بهائي براي ارائه چهره امروزي از باب و قرةالعين بي‌اعتنا به واقعيت‌هاي تاريخي:

«مردم ايران نزديک به دو قرن است که سرگردانند و نمي‌دانند که چه مي‌خواهند. خسته در برهوت به دنبال سرنوشت روانند و تشنه در طلب جرعه آبي روان... چند سالي نگذشت که باب ظاهر شد. در صور دميده شد و ولوله در شهر به راه افتاد. حرفش تازه بود و کلامش مسيحايي. از تجدد و تغيير سخن گفت و روح تازه در کالبد ايران دميد. طاهره قرةالعين، که در علوم ديني به درجه اجتهاد رسيده بود، به او ايمان آورد و در عملي تهورآميز نسخ رسوم قديم و تشريع تعاليم جديد را صراحتاً در کربلا و بعد از آن در ايران اعلام کرد... او اولين شيرزن ايراني بود که بعد از هزار سال بي‌حجاب در انظار ظاهر شد و از تغييرات بنيادين سخن گفت. باب آمد که راه نوي در مقابل مردم باز کند و مشکل ايرانيان و مسلمانان را در قبال معماي بزرگ مدرنيته و تجدّد... با تشبث به پيش‌زمينه‌هاي فرهنگي و ديني موجود حل کند، و طاهره خواست تا زنان را از زندان تعصب مردان آزاد سازد. اميرکبير، ديگر مدعي حل اين معما، روش ديگري را براي حل مشکل تجدد و مدرنيته در نظر داشت. شيوه او بيش‌تر متأثر از نظامات غربي و رفتن بر اثر اقدام ايشان بود. تفاوت بينش اميرکبير با باب چنان بنيادي بود که نهايتاً امير‌کبير رقيب خود را با همدستي علما تيرباران کرد. جالب اينجاست که علماي ايران بعد از اعدام باب و قتل اميرکبير، سرخوش از پيروزي نهايي خود بر ايده تجدد، رابطه خود را با حکومت قاجار، که در دوره اميرکبير به شدت تيره شده بود، بهبود بخشيدند و بعد از آن به حل اين معماها از دل فقه اسلامي همت گماشتند، که نتيجه آن را مردم ايران در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ چيدند... ظاهراً طاهره از جنبش‌هاي فمينيستي غرب اطلاعي نداشت و آنچه در خودآگاه او مي‌گذشت... کاملاً صبغه ديني داشت. يعني طاهره آزادي زنان را در دايره رقابت با مردان جستجو نمي‌کرد، بلکه تنها به منظور رسيدن به يک نقطه تعالي روحاني و ديني بود که بندهاي تعصب را از هم گشود. زنان زيادي در ايران و حتي در غرب از شجاعت و تهور او تاثير پذيرفتند.» شهبازی] 

محمود احمدي: انتقاد از مردي که 30 ماه در رأس کار بود و جانش را براي سرافرازي ايران داد بايد بسيار دقيق باشد. مقايسه جواني مانند باب با امير معادله‌اي است که جواب آن درستي نظر امير است در راهي که برا ي پيشرفت ايران برگزيده بود.

پژمان محبوبي: اگر بنده هم بهائي نبودم و مي‌بايست حرف يکي را انتخاب مي‌کردم، اميرکبير را انتخاب مي‌کردم.

جعفر ناصر: مي‌خواستند همه اين کارها را بدون دخالت در سياست انجام بدن؟ حتي رقابت با صدراعظم ايران؟ واقعاً معجزه است.

پژمان محبوبي: ولي ظاهراً باب با قلب مردم سخن گفت نه با مغزشان. جعفر، عدم دخالت در سياست از دستورات باب نيست. باب حکم جهاد دارد.

محمود احمدي: حال بحث من در دفاع از امير نيست. نکته قابل طرح تشخيص فردي فرد بهائي در مقابل ديکته تاريخي بيت‌العدل است.

پژمان محبوبي: ولي بهاءالله در «لوح حکمت» به پيروانش، که بسياري پيشينيه بابي داشتند، گفت:‌ «به ياري باري شمشيرهاي برنده حزب بابي به اعمال نيک و گفتار پسنديده به غلاف راجع.» بفرما محمود جان، بنده سراپا گوشم.

محمود احمدي: بقول استاد شهبازي، 3:26 دقيقه صبح چهارشنبه.

جعفر ناصر: پس بهائي‌ها تجديدنظرطلبان بابيت هستند؟

پژمان محبوبي: قربانت محمود جان، روز خوبي داشته باشي. جعفر جان، ديانت بهائي ديني مستقل از بابي است. پيامبري جدا دارد و کتاب و احکامي جدا. ارتباط اين دو دين در آنجاست که باب به ظهور پيامبري بشارت داد و او را «من يظهره‌الله»‌ خواند. بهاءالله ادعا کرد که او همان من يظهر‌ه‌اللهي است که باب وعده داد. باب در کتابش آرزوي فدا شدن در راه «من يظهر‌ه‌الله» را کرد و به پيروانش گفت که بعد از شهادتش به دنبال «من يظهر‌ه‌الله» باشند.

بخت‌النصر خراساني: علي خان ايراني، از شما بعيد است اين ادبيات. «افاضات شما داره يواش يواش حال خواننده رو بهم ميزنه. جمع کنيد آقا بساط‌تون رو» يعني چه؟ من خواننده يک سايت بهائي بودم که محل بحث دوستان مخالف بهائيت با بهائيان شده بود. با اين که دوستان مخالف بهائيت بدترين تهمت‌ها را به بهائيان مي‌زدند هيچ‌وقت چنين ادبياتي از بهائيان نشنيدم. شما که آن‌ها را در يک صفحه اينترنتي تحمل نمي‌کنيد چطور ادعا داريد خواهان آزادي‌شان هستيد؟

پژمان محبوبي: بخت‌النصر سلام عليکم. خوب شد که اومدي، دوستان مي‌گفتند که چرا محبوبي و بخت‌النصر هيچ وقت با هم نيستند. معني اين حرف رو هم در ادبيات «استاد»‌ خوب مي‌داني؟ يعني بايد کاسه‌اي توي نيم کاسه باشه، يا دست انگليس در کاره، يا جدّ شما با جدّ يهودي من زدوبند داشته.

بخت‌النصر خراساني: ارادت داريم جناب محبوبي. شما هم خوش آمديد. جناب کلورزي، اين که شما اوّل خواهان اثبات حقانيت‌شان هستيد مطابق با کدام قانون مدني و جزايي ايران است؟

جعفر ناصر: آقاي بختالنصر خراساني، اين مبلغ شما فقط بلده تهمت بزنه. منظور واضحه. شما با هم همکاري مي‌کنين. کي صحبت از جاسوسي کرد؟ جاسوس در مرحله اوّل بايد باهوش باشه که از اين وصله‌ها به مبلغ نمي‌چسبه حتي با هزار من سريش. مگه سرويس‌هاي امنيتي احمق‌اند که آدمايي مثل مبلغ رو استخدام کنن. اين هم از اون حرف‌هاست که از خودبزرگ‌بيني ايشون نشئت مي‌گيره.

پژمان محبوبي: جعفر جان، اگه شما سئوالي از من نداري من هم مرخص بشم. جعفر جان، بنده هر چي که دل شما رو خنک کنه هستم. جاهل هستم، بي‌هوش هستم، خودبزرگ‌بين هستم. خدا سايه شما را مستدام بداره. روز و روزگارت خوش.

جعفر ناصر: عذرخواهي نکردي؟

پژمان محبوبي: والله، ديگه حسابش از دستمون رفت که کدومو مي‌گي؟ همون که به کلورزي گفتم که «غيبت نکن» رو مي‌گي؟ عشق بر جوانان عار نيست.

حسن محب: مبلغ گرامي آقاي محبوبي، درباره اين جمله روشنگري کنيد: «يعني طاهره آزادي زنان را در دايره رقابت با مردان جستجو نمي‌کرد، بلکه تنها به منظور رسيدن به يک نقطه تعالي روحاني و ديني بود که بندهاي تعصب را از هم گشود.» کدام «بندهاي تعصب» را گشود؟ از وبلاگ «دم جنبان» بود.

پژمان محبوبي: حسن محب، منظورت اينه اون «نقطه تعالي» ‌روحاني چيه يا مي‌خواي که تعصبات مذهبي عليه زنان را نام ببرم؟

حسن محب: منظورم اينه اون کدوم بندهاي تعصبه که زن با کشف آن به «نقطه تعالي»‌ مي‌رسه؟

پژمان محبوبي: اولاً شما بايد اين سئوال را از نويسنده مقاله بپرسي. اما به نظر من تمام تعصباتي که زنان جامعه‌مان را در آن روز و حتي تا امروز با مشکلات متعددي مواجه کرده است، جلوي ترقي مادي و معنوي آن‌ها را مي‌گيرد. ادعاي اين مقاله‌ آن است که طاهره نسبت به پيشرفت مادي توجه چنداني نداشت، دفع و مبارزه با اين تعصبات را تنها براي رسيدن به نقشي «آخرالزماني»‌ که براي خود قائل بود انجام داد. نقش آخر‌الزماني طاهره از ادعاي او در بدشت مشخص است. او برخلاف عرف آن زمان بي‌نقاب در مقابل مردان حاضر شد و به آن‌ها گفت: «من آن کلمه‌اي هستم که حضرت قائم به آن تکلم خواهد فرمود و نقباء از استماع آن کلمه فرار خواهند نمود.» و آن کلمه نسخ شريعت اسلام بود که طاهره با برداشتن نقاب به طور سمبليک آنرا انجام داد.

از ديد بسياري از بابيان، طاهره رجعت فاطمه دختر پيامبر اسلام بود. البته من به اين گفتگوها علاقه‌اي ندارم. اما اگه مي‌خواي از تعصباتي که زنان ميهن‌مان هنوز با آن دست و پنجه نرم مي‌کنند مطلع شوي، راجع به «کمپين يک ميليون امضاء» تحقيق کن، سايت «مدرسه فمينيستي» رو بخون، از مادر و خواهر و فاميل‌هات راجع به پوشيدن چادر در گرماي تابستان سئوال کن. محب جان، ديگر براي امروز بس است، بقول «استاد» ساعت ۶ غروب است [به وقت آمريکا] و بنده هزار کار و گرفتاري دارم.

شهبازي: ساعت 5:11 صبح چهارشنبه، 19 مرداد 1390

با توجه به رويه آقايان پژمان محبوبي و بخت‌النصر خراساني، که عملا مخل فعاليت اين صفحه بودند، به اجبار آنان را از فهرست اعضاي صفحه حذف کردم. تصور مي‌کنم درباره بهائي‌گري به اندازه کافي در اين صفحه تبليغ شده و هر چه خواسته‌اند گفته‌اند. دوستان نيز گفتني‌ها را گفته‌اند. نگاهي به کامنت‌هاي اخير بيندازيم تا متوجه شويم منظور آقايان بحث نيست، بلکه ايجاد اختلال است.

ساناز تهراني: بستن صدا. کم آوردي استاد! ديديد که دانشمندتر از شما هم کم نداريم.

محمود احمدي: اين هم از معجزه‌هاي اينترنت. بنده بسياري از کامنت‌هاي جناب محبوبي را تا ساعت 3:27 دقيقه نديدم. بعضي از آن‌ها که بي‌جواب ماند به اين دليل است.

ادعاي صلح دوستي بهاء مربوط به سال‌هاي اقامت در فلسطين است. يعني سال‌ها بعد از اين که بابيان دانسته يا ندانسته نقش تاريخي خود را در ايجاد آشوب بزرگي در ايران، که همراه با شورش سالار و قتل اميرکبير و شورش آقاخان محلاتي و جدايي هرات از ايران بود، ايفا کردند. ضمناً، بهاء نقش اصلي را در تحريک بابيان به شورش داشت. و اين که بهائيان هيچگاه اعمال نيک و گفتار پسنديده را به کار نبردند و اين فقره شعاري براي زدودن پيشينه ضد ملّي آن‌ها بيش نيست، در کامنت‌هاي جناب محبوبي و بخت‌النصر مشخص است.

محمود قاسمي: سرکار خانم تهراني، با سلام. اگه ليستي از کامنت‌هايي از اين دو دوست محترم (در اين 1500 کامنت) را در کامنتي بياوريد که نشان‌دهنده دانشمندتر بودن‌شان باشد، سپاسگزار خواهم بود.

حسن محب: دوستان، شما مفصل بخوانيد از اين مجمل. مبلغ گرامي «دفع و مبارزه با اين تعصبات را تنها براي رسيدن به نقشي آخرالزماني‌ که براي خود قائل بود انجام داد. نقش آخر‌الزماني طاهره از ادعاي او در بدشت مشخص است. او برخلاف عرف آن زمان بي‌نقاب در مقابل مردان حاضر شد»، يعني با مکشوف شدن به نقطه تعالي رسيد! بقول شهيد مطهري، اگر برهنگي علامت متمدن بودن است پس حيوانات از ما متمدن‌ترند.

بهروز کلورزي: جناب بخت‌النصر عزيز، سئوالي راکه مطرح فرموديد خودتان يک بار ديگر بخوانيد. من جوابي ندارم برايش. معني سئوال شما آن است که اگر روزي امام دوازدهم ظهور خود را اعلام کند درست و غلطش را بايد مجلس شوراي اسلامي و يا قوه قضائيه تأييد کند. موسي و عيسي و محمد بر اساس کدام قانون مدني و حقوقي زمان‌شان مدعي شدند؟

جعفر ناصر: خانم تهراني، دانشمند احتياج به توهين و تحقير مخاطب ندارد. اين دو جوان حتي در امر تبليغ هم کم‌تجربه و خام بودند.

بهروز کلورزي: صحبت از ادعاي باب و بهاءالله است. کسي سيب زميني و پياز متر نمي‌کند. ادعاي رسالت و موجوديت يک دين مطرح است با احکامي جديد. در اين صفحه يک جنبش جديد اعلام موجوديت کرد و براي هرجمله‌اي يک برگ سند ضميمه مي‌خواست. بايد علاوه بر جنبش‌هاي قبل، مثل دمکراسي‌خواهي، «جنبش سندخواهي» را هم اضافه کنيم . وقتي کسي بخواهد درباره دست داشتن طاهره قرةالعين در قتل شهيد ثالث اعلام نظر کند فوراً سندخواهان درخواست سند مي‌کنند. وقتي داريم از 50 سال پيش حرف مي‌زنيم و يا 100 و حتي 150 سال پيش بايد سند ارئه کنيم آن هم از نوع منگوله‌دارش.

شقايق موسوي: آن‌قدر مطالب جديد خواندم که براي خودم باورکردني نيست. از همه دوستان متشکرم. تبليغات آقاي محبوبي و حامي‌شان آقاي بختالنصر خراساني براي من يکي تماماً نتيجه عکس داشت و به خصوص اين که اين دين ساختگي با شريعت آسماني اسلام مقايسه مي‌شد. با وجود تمام حرص و جوش‌ها، با تمام تلاشي که براي صلح‌طلب‌نمايي رهبران بهائي کردند، و اسناد فالشي که براي تأييد خود آوردند و و و، همه در من يک حالت تنفر از اين آئين ايجاد کرد که قبلاً به خاطر ناآشنائي با آن نداشتم. گرچه معتقدم تبليغات يک پيرو براي اثبات حقانيت يا بطلان يک دين يا عقيده کافي نيست. همانطور که بسياري از مسلمانان اگر بخواهند با مخالفان‌شان بحث کنند طرف را با جهالت نسبت به اعتقادات اسلامي يا با رفتار نادرست از اين دين زده مي‌کنند. خداوند همه‌مان را به راه خودش هدايت فرمايد.

بهروز کلورزي: خسته نباشيد خانم موسوي. سال‌هاي زيادي است که بهائيان بسياري را از نزديک مي‌شناسم. انسان‌هاي درستکاري را در اين جماعت مي‌شناسم. دهان‌شان به دروغ باز نمي‌شود. رياکار نيستند. بي‌ادب نيستند. در شرايط عادي معاشرت با آن‌ها آسيبي به کسي نمي‌رساند. ولي اگر به اعتقادات‌شان معترض شوي و ادعاهاي باب و بهاءالله را زير سئوال ببري، تعصب را به شما خواهند آموخت حتي اگر سال‌هاي سال دوست‌شان باشي و محترم‌شان بداري با آن که يکي از اصول دوازده‌گانه بهائيت «ترک تعصبات» است. «ترک تعصبات ديني و وطني» تنها اصلي از اصول بهائيت است که تقريباً هيچ بهائي به آن عمل نمي‌کند. البته «تعصبات وطني» در اکثر بهائيان مشاهده نمي‌شود. کمتر بهائي يافت مي‌شود که به کشورمان تعصب داشته باشند. آن‌ها به نظريه «جهان‌وطني» تعصب بيش‌تري دارند و معتقدند تمام دنيا بايد يک کشور و يک زبان داشته باشد.

شقايق موسوي: متشکرم جناب کلورزي. من شرايطي رو تصور مي‌کنم که بخوام مثلاً با يکي از کساني که همه مسلمانان را مثل بن‌لادن مي‌دانند بحث کنم. آيا طبق فرمان قرآن جدال احسن را بلدم يا مثل اين آقايان طرفم را از هرچه اسلام و مسلماني است بيزار خواهم کرد؟

بهار ايراني: اصلاً شما نياز نيست بحث کنيد چون بحث بايد داراي هدفي باشه که بحث شما نداره. ثانياً هر دو طرف بحث بايد از منابع مورد اعتماد همديگر استفاده کنند که معمولاً طرف شما نه به منابع خودش آشنايي داره نه به منابع شما.

بهروز کلورزي: بهار ايراني محترم. درست مي‌فرمائيد. گمانم اصلاً بحث کردن‌ها کمتر نتيجه مي‌دهد. هدف استاد شهبازي از ايجاد اين صفحه بالا بردن سطح آگاهي افراد است. وقتي جناب محبوبي اعلام حضور کردند همراه با توهين و تحقير به استاد و دوستان بود. ميل داشتند بيش‌تر بحث کنند تا اظهارنظر. من سعي داشتم مسئله را ببرم به سمت و سوي سئوال و جواب در فضاي دوستانه، اما نشد. خارج از ايران بودن‌شان هم دليل گستاخي‌شان بود. وي مي‌خواست انتقام بقول خودش ظلم 160 ساله را از اعضاي اين صفحه و استاد بگيرد. جناب جعفر ناصر خستگي‌ناپذير ايشان را به چالش مي‌کشيدند ولي با آن که ايشان نيز سعي داشتند دوستان را به سمت درستي هدايت کنند و چند بار توضيح دادند که توهين وتحقير را کنار بگذارند اما کاسه صبر ايشان نيز لبريز شد.

جعفر ناصر: بله جناب کلورزي، حق با شماست. من بعد از اين که آقاي محبوبي به ايران و ايراني به صورت آشکار توهين کرد سعي کردم با شيوه خودشان با آنان برخورد کنم و بابت اين امر از استاد و تمام اعضاي اين صفحه پوزش مي‌طلبم.

بهروز کلورزي: جناب ناصر عزيز، من و بقيه دوستان مدت‌هاست که شما را مي‌شناسيم و در اين مدت کوچک‌ترين کلام ناشايستي از شما نشنيديم و از کامنت‌هاي شما تا اينجاي کار لذت برده‌ايم. نظرات خوب و مفيد از هر که باشد در ذهن مي‌ماند.

جعفر ناصر: نظر لطف شماست. من هم از شما تشکر مي‌کنم بابت همه مطالبي که از شما آموختم. در نوشته فناييان براي اولين بار به لقب «تقي شقي» در خصوص بزرگمرد تاريخ ايران بر خورد کردم. از استاد و دوستاني که در مورد برخورد امير با شورش بابيان و نحوه اين بر خورد اطلاع دارند تقاضا دارم توضيح دهند و در صورت لزوم کتاب و يا مقالاتي در اين خصوص معرفي نمايند.

قسمت دهم


Monday, August 29, 2011 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.