مصاحبه با خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)
به مناسبت
سالگرد 16 آذر 1332
جنبش
دانشجويي
در ايران و جهان
مطلب زير مصاحبهاي است که
جمعه، 2 آبان 1382/ 24 اکتبر 2003، با سرکار خانم جديدي، خبرنگار ايسنا، انجام دادم و
بهوسيله اين خبرگزاري
انتشار يافته است.
در هيچ جاي جهان، بهجز ايران، جنبش
دانشجويي به انقلاب نينجاميد. نه در فرانسه كه شورش مه 1968
دانشجويان پاريس الهامبخش جنبش دانشجويي در سراسر جهان شد و
نه در ايالات متحده امريكا كه جنبش دانشجويي در حول مبارزه با
جنگ ويتنام ابعادي بسيار گسترده و عظيم يافت. در ايران جنبش
دانشجويي، در اثر يك تصادف و تقارن تاريخي، به انقلاب اسلامي
گره خورد.
عبداله شهبازي مورخ و محقق در گفتگو با خبرنگار سرويس تاريخ
خبرگزاري دانشجويان إيران(ايسنا) ضمن بيان مطالب فوق اظهار
داشت:
اجازه دهيد گفتگو را با
خاطرهاي شروع كنم. اين خاطره را به عنوان مقدمه عرض ميكنم
تا دانشجويان و جوانان پرشور كنوني، كه به بسياري از
وبلاگهايشان سر ميزنم و با حرفها و روحياتشان آشنايي
دارم، تصوّر نكنند در دوران تحصيل به دور از جنبش دانشجويي
بودم و بيگانه با مسائل آنان هستم.
من برخلاف بسياري از افراد نسل
خودم كه از زمان ورود به دانشگاه سياسي شدند، از سالهاي اوّل
دبيرستان سياسي بودم. چهارده ساله بودم كه در تابستان 1349
براي اوّلين بار ساواك مرا دستگير كرد. از آن پس تا زمان ورود
به دانشگاه چهار بار زنداني شدم. ديپلم را در بند چهار زندان
عادل آباد شيراز، كه
مختص زندانيان سياسي بود، گرفتم. ورودي سال 1354 به دانشگاه
تهران هستم. آخرين بار كه از زندان آزاد شدم زماني بود كه از
زندانيان سياسي تعهد همكاري ميگرفتند و اگر كسي تعهد نميداد
آزادش نميكردند. من را به ساواك بردند. آماده بودم که برگه
تعهد را امضا نکنم و به زندان بازگردم. ولي با كمال تعجب اين
برگه را جلويم نگذاشتند و آقاي صادقي، معاون ساواك فارس، به
نزدم آمد. او صحبت كوتاهي كرد. گفت: «از فعاليتهايت در زندان
كاملاً مطلعيم؛ اين بار آزادت ميكنيم ولي از بالا به من
گفتهاند كه به تو اطلاع دهم كه بار ديگر اگر دستگير شوي
اعدام خواهي شد.» همين، و آزاد شدم. بنابراين، از بدو ورود به
دانشگاه مواظب بودم كه زير ذرهبين قرار نگيرم و گزارشي از من
داده نشود. ولي دو ماه و نيم بعد سالگرد 16 آذر فرا رسيد و
محيط دانشگاه ملتهب شد. آن زمان به دو مناسبت دانشگاهها شلوغ
ميشد: يكي 15 خرداد و ديگري 16 آذر. تعدادي از دانشجويان به
محل مديريت دانشكده و اتاق دكتر افشارنادري ريختند و برخي
خواستهاي بهظاهر صنفي را مطرح كردند. من هم نتوانستم
خودداري كنم و به اين جمع پيوستم ولي در انتها ايستادم و به
پنجره تكيه دادم. ميخواستم حياط و در ورودي را زير نظر داشته
باشم تا اگر گارد دانشگاه وارد شد زودتر از ديگران بگريزم.
اين طبيعي بود زيرا وضع من با ديگران فرق ميكرد. سابقه زندان
سياسي داشتم و در معرض مخاطرات شديد. دكتر افشارنادري
پژوهشگري محترم بود و بهتازگي رئيس دانشكده علوم اجتماعي
دانشگاه تهران شده بود. دكتر داريوش آشوري معاون او بود و
حضور داشت. دانشجويان فرياد ميكشيدند و با اعتراض و پرخاش
بهانههاي خود را مطرح ميكردند. ميگويم "بهانه" زيرا واقعاً
اين مشكلات بهاصطلاح دانشجويي "بهانه" بود. مثلاً
اعتراض به وضع غذا كه خوب بود و باكيفيت. دكتر افشارنادري
مؤدب و متين همه خواستها را يادداشت ميكرد و قول ميداد كه
رفع كند ولي دانشجويان ول كن نبودند و لحظه به لحظه پرخاشگرتر
ميشدند. داريوش آَشوري به جمع نگاه كرد و مرا ديد که در
انتها، دورتر از ديگران، به پنجره تكيه دادهام. به نزدم آمد
و ملتمسانه گفت: «دكتر ناراحتي قلبي دارد. لطفاً به دوستانتان
بگوييد كه اگر اين وضع ادامه يابد برايش خطر مرگ دارد.» آشوري
تصوّر ميكرد كه من ارشد دانشجويانم در حالي كه چنين نبود و
من در آن جمع تقريباً بيگانه بودم. ساكت نظاره ميكردم و همين
رويه تصوّر فوق را در او ايجاد كرد. در همين زمان از حياط
فرياد زدند كه "گارد رسيد" و دانشجويان اتاق را ترك كردند و
در حياط شعارهاي سياسي (مرگ بر شاه، مرگ بر آمريكا) شروع شد
به همراه شكستن شيشهها و تخريب درهاي چوبي. من هم با
لگد دري را شكستم. شيشه بزرگ آن روي سرم ريخت و گردنم خراش
برداشت. جمعيت از حياط دانشكده خارج شد و در خيابان شعار دادن
و شكستن شيشه بانكها را ادامه داد. دانشجويي آذربايجاني بود
بهنام جواد كه از همه افراطيتر بود و بيش از همه بر سر
افشارنادري داد ميكشيد. او با كف دو پا به شيشه بانك صادرات
زد و شيشه ضخيم كف كفشهاي او را پاره كرد و پايش به شدت آسيب
ديد. وضع من هم چندان جالب نبود. خون گردن روي پيراهن سفيد
ريخته و توجه همگان را به سويم جلب ميكرد. دانشجويي بلندقد و
خوشرو دستم گرفت و به يك دكان بقالي برد و با خريد چسب زخم و
دستمال كاغذي روبهراهم كرد و مرا تا محل اقامتم هدايت نمود.
او سعيد پيوندي نام داشت. سعيد اكنون دكتر سعيد پيوندي خوانده
ميشود و استاد دانشگاه سوربن است.
شهبازي افزود:
هر گاه به خاطرات آن ايام مينگرم،
پرسشهاي زيادي را درباره جنبش دانشجويي در ذهنم مرور ميكنم.
به هر حال، ما وارث سنن سياسي نسل جهاني دهه 1960 ميلادي
بوديم كه مبارزات دانشجويي را تقديس ميكرد. در دهه 1960
ميلادي پديدهاي بهنام "جنبش دانشجويي" در سراسر جهان، از
جمله در اروپاي غربي و ژاپن و ايالات متحده آمريكا، بسيار
گسترش يافت و حوادثي بزرگ مانند شورش مه- ژوئن 1968 پاريس را
پديد آورد. دانشجويان پاريسي حتي اسم اين شورش را "انقلاب 1968
فرانسه" گذاشتند. از درون همين موج بود كه جنبش موسوم به "چپ
نو" زائيده شد. بنابراين، در نسل ما "جنبش دانشجويي" اعتبار
جهاني فراوان داشت. ولي در واقع، در هيچ جاي جهان، بهجز
ايران، جنبش دانشجويي به انقلاب نينجاميد. نه در فرانسه كه
شورش مه 1968 دانشجويان پاريس الهامبخش جنبش دانشجويي در
سراسر جهان شد و نه در ايالات متحده امريكا كه جنبش دانشجويي
در حول مبارزه با جنگ ويتنام ابعادي بسيار گسترده و عظيم
يافت. در ايران جنبش دانشجويي، در اثر يك تصادف و تقارن
تاريخي، به انقلاب اسلامي گره خورد و در پيامد آن بخشي از
اعضاي جنبش دانشجويي، يعني دانشجويان مسلمان، به مديران نظام
انقلابي بدل شدند. بنابراين، انقلاب ايران مولود جنبش
دانشجويي نبود بلكه اين جنبش دانشجويي بود كه به دليل وقوع
انقلاب اسلامي به نيروي سياسي مقتدري در جامعه بدل شد. انقلاب
اسلامي علل ديگري داشت. البته جنبش دانشجويي در پيروزي اين
انقلاب سهيم بود و يكي از نيروهاي محركه آن بهشمار ميرفت
ولي بالاستقلال نميتوانست موفق به تغيير نظام سياسي قدرتمندي
چون حكومت پهلوي شود. اين امر، تأثيرات خاصي بر نظام سياسي
برخاسته از انقلاب اسلامي داشت. به اين معنا كه برخي از
هنجارها و ارزشهاي خاص جنبش دانشجويي را به ايستارها و
ارزشهاي حاكم بر مديريت حكومتي بدل كرد.
شهبازي در ادامه به پيشينه جنبش دانشجويي در ايران اشاره
كرد و گفت: اگر حوزههاي علميه را دانشگاههاي سنتي ايراني و
طلاب را دانشجويان اين مراكز علمي تلقي كنيم، پيشينه جنبش
دانشجويي جديد در ايران به جنبشهاي اعتراضي دوران قاجاريه،
مانند شورش عليه قرارداد رژي و انقلاب مشروطه، ميرسد.
ميدانيم كه در انقلاب مشروطه طلاب بسيار مؤثر و فعال بودند.
اين رويّهاي است كه غربيها در بررسي تاريخ جنبش دانشجويي
دارند و مثلاً
دائرةالمعارف كلمبيا (ويرايش ششم، 2001) پيشينه جنبش
دانشجويي در غرب را به شورشهاي سياسي طلاب در حوزههاي كهن
سوربن و بولونيا ميرساند. ولي در ايران رسم شده پيشينه
دانشگاه به دانشگاههاي جديد محدود شود.
به اين معناي خاص، جنبش دانشجويي در ايران به شكل وسيع پس
از شهريور 1320 و سقوط ديكتاتوري رضا شاه شكل گرفت. در اين
دوران سه جريان عمده سياسي- نظري معترض و تحولطلب دانشجويي
در ايران ظهور كردند: دانشجويان هوادار جبهه ملّي ايران و
احزاب وابسته به آن، جريان دانشجويان مسلمان كه در پيرامون
انجمنهاي اسلامي متشكل شده بود، و "سازمان دانشجويان دانشگاه
تهران" كه بهوسيله حزب توده هدايت ميشد. به عبارت ديگر،
تمامي احزاب و گروهها و جريانهاي سياسي جامعه در محيط
دانشگاه هواداراني داشتند و دانشجويان بخش فعال و مؤثر احزاب
سياسي بودند. در تمامي حوادث مهم سياسي آن زمان دانشجويان نقش
جدّي داشتند مثلاً موج اعتراض عليه دولت هژير در خرداد 1327 با
راهپيمايي دانشجويان دانشكدههاي حقوق و فني دانشگاه تهران به
سمت مجلس و اجتماع آنها در ميدان بهارستان شروع شد و سپس
ساير مردم به ايشان پيوستند. از اين زمان جنبش دانشجويي اوج
گرفت و در بهمن 1327 به تظاهرات براي لغو قرارداد نفت با
انگليس و تعطيلي بانك شاهي انجاميد. در تمامي سالهاي جنبش
ملّي شدن صنعت نفت دانشجويان نقش فعال و برجسته داشتند. ولي
نكتهاي كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه جنبش
دانشجويي مستقل از جنبش سياسي در جامعه نبود. به عبارت ديگر،
جنبش دانشجويي تابعي بود از جريانهاي سياسي در جامعه و همان
تقسيمبندي فكري- سياسي جامعه در فضاي دانشگاه نيز دانشجويان
سياسي را به گروههاي مختلف وابسته به احزاب و جريانهاي
سياسي مختلف تقسيم ميكرد.
پس از كودتاي 28 مرداد 1332 دانشجويان وابسته به احزاب
سياسي معارض با حكومت پهلوي فعاليت خود را ادامه دادند كه اوج
آن حادثه 16 آذر 1332 بود كه به قتل سه دانشجو و زخمي شدن
دهها نفر انجاميد. در اين زمان دو جريان سياسي در محيط
دانشگاه متنفذ بود: يكي نهضت مقاومت ملّي بود و ديگري حزب
توده. از آن پس 16 آذر به نماد جنبش دانشجويي بدل شد و هر
ساله به اين مناسبت كم و بيش محيط دانشگاهها به فضاي اعتراض
عليه حكومت پهلوي و قدرتهاي امپرياليستي حامي آن بدل
ميگرديد. يكي از جدّيترين تظاهرات دانشجويي پس از كودتا در
سال 1335 است كه طي آن همبستگي دانشجويان ايران با مبارزات
مردم الجزيره و مصر و فلسطين ابراز شد. يكي از رهبران اصلي
اين تظاهرات عباس شيباني بود. شيباني (دكتر عباس شيباني
كنوني) و سه تن ديگر دستگير شدند. در اين زمان نفوذ حزب توده
در دانشگاه به شدت كاسته و رهبري جنبش دانشجويي با كميته نهضت
مقاومت ملّي دانشگاه بود.
از سال 1339
جنبش دانشجويي بار ديگر اوج گرفت. در تير 1339 جبهه ملّي دوّم
تشكيل شد و در محيط دانشگاه هواداران قابل توجهي يافت. ولي
جبهه ملّي دوّم عملاً نيروي جنبش دانشجويي را در جهتي هدايت
كرد كه دربار خواستار آن بود يعني عليه دولت دكتر علي اميني.
در آن زمان رياست كميته دانشجويان جبهه ملّي با دكتر شاپور
بختيار بود كه، طبق اسناد متقن، از سال 1336 با ساواك، يعني
سازمان اطلاعاتي و امنيتي حكومت پهلوي، همكاري نزديك داشت.
يكي از جنجاليترين حوادث اين زمان ماجراي 6 اسفند 1339 است
كه اتومبيل دكتر منوچهر اقبال رئيس دانشگاه تهران، به آتش
كشيده شد. در اين زمان دانشجويان عضو نهضت آزادي ايران بخش
راديكال جبهه ملّي بهشمار ميرفتند و رهبران محافظهكار جبهه
ملّي را به حركتهاي ضد دربار و ضد امپرياليستي تحريك
ميكردند. مثلاً، به علت فشار آنها بود كه رهبران جبهه ملي
به انجام تظاهرات در ميدان جلاليه (28 ارديبهشت 1340) تن
دادند. ولي همانطور كه گفتم، برخي عناصر مشكوك در جبهه ملّي
عملاً جنبش دانشجويي را به سمتي كه دربار ميخواست هدايت
كردند و با اعتصاب اوّل بهمن 1340 سبب سقوط دولت اميني شدند
كه رقيب اصلي شاه به شمار ميرفت. حادثه اوّل بهمن 1340
بزرگترين حركت دانشجويي پس از آذر 1332 و آذر 1335 بود. برخي
شخصيتهاي برجسته جبهه ملّي دوّم، مانند مرحوم دكتر مهدي آذر،
به صراحت اين حادثه را توطئه دربار عليه دولت دكتر اميني
دانستهاند و گروهي از محققين، مانند دكتر محمدعلي همايون
كاتوزيان و آقاي كاوه بيات، نيز همين نظر را ابراز داشتهاند.
سالها پيش بيژن جزني، كه خود از فعالين دانشجويي آن دوره
بود، در
تاريخ سي ساله همين نظر را بيان كرده بود. من نيز در
جلد دوّم
ظهور و سقوط سلطنت پهلوي و تكنگاري مفصلي كه درباره
زندگي دكتر شاپور بختيار نگاشتهام بر اساس برخي اسناد حادثه
اوّل بهمن 1340 دانشگاه را به عنوان توطئه دربار عليه دولت
اميني ارزيابي كردهام.
در دهه چهل
شمسي براي اوّلين بار جنبش دانشجويي از احزاب و جريانهاي
سياسي جامعه استقلال نسبي يافت و به يك حركت مستقل سياسي-
فرهنگي بدل شد. به عبارت ديگر، شايد بتوان از اين مقطع از
"جنبش دانشجويي" به معناي واقعي كلمه سخن گفت. همانطور كه
گفتم، تا پيش از آن زمان جنبش دانشجويي تابعي از احزاب
و جريانهاي سياسي جامعه بود و گروههاي سياسي دانشجويي
كميتههاي احزاب گوناگون در دانشگاهها بودند. اين وضع جنبش
دانشجويي مختص ايران نبود و در سراسر جهان دهه 1960 ميلادي،
كه برابر است با دهه 1340 شمسي، به عنوان دوران شكوفايي جنبش
دانشجويي به عنوان يك حركت مستقل شناخته ميشود. يعني در اين
دهه حركتهاي دانشجويي به مركز ثقل جنبشهاي سياسي بدل مي
شود. در اين دوران مفاهيم نظري جديدي در جهان خلق شد از جمله
اينكه دانشجو "پيشتاز" جنبش انقلابي و "آگاهترين و
پيشروترين بخش جامعه" است. نسل ما اين تلقي را از جنبش
دانشجويي داشت. من اكنون اين تلقي را ندارم و با رجوع به فضاي
آن زمان تصوّر ميكنم كه ما دانشجويان "پيشتاز" نبوديم ولي
فعالين احساسي و پرشور و جنجالبرانگيزي بوديم. در واقع،
فقدان احزاب سياسي و فضاي ديكتاتوري دهه 1340 ش. سبب شد كه
مركز ثقل فعاليتهاي سياسي از احزاب سياسي به دانشگاهها منتقل
شود و دانشجويان را به مركز اصلي گرايشهاي سياسي بدل كند.
ولي فقط اين عامل داخلي مؤثر نبود. همانطور كه گفتم، پديده
جنبش دانشجويي در دهه شصت ميلادي يك پديده جهاني بود.
به اين ترتيب، در دهه چهل شمسي جنبش دانشجويي ايران به يك
نيروي سياسي فعال بدل شد و در فضاي خلاء احزاب سياسي نقش يك
جنبش سياسي مستقل را يافت. از درون اين موج بود كه هم در پي
نقد عملكرد احزاب سياسي گذشته، بهويژه حزب توده و جبهه ملّي
و نهضت آزادي ايران، هم به تأثير از موج جهاني جنبش دانشجويي
و حركت موسوم به "چپ نو" و انديشهپردازان جديدي چون چه گوارا
و رژي دبره و ماريگلا و ديگران گروهها و جريانهاي سياسي
جديدي پديد آمدند كه خاستگاه و بستر اصلي آنها دانشگاه بود.
به عبارت ديگر، دانشگاه به محيط تكوين و ظهور انديشهها و
گروههاي چريكي بدل شد. مهمترين اين گروهها دو سازمان
چريكهاي فدائي خلق و مجاهدين خلق ايران بودند كه مشي مبارزه
مسلحانه فردي و تروريسم انقلابي را در جامعه ايران رواج
دادند.
از اوائل دهه 1350 شمسي تحول ديگري در فضاي دانشگاه شكل
گرفت و به تأثير از موج نوزايي اسلامي در جامعه، انجمنهاي
اسلامي، به شكل جديد آن كه با انجمنهاي اسلامي دهه 1320
تفاوت فرهنگي و نظري بارز داشت، شكل گرفتند و از حوالي سال
1354 به نيروي اصلي در جنبش دانشجويي ايران بدل شدند.
شهبازي افزود: از مجموع مطالب
فوق چنين نتيجهگيري ميکنم:
1- جنبش
دانشجويي در ايران بهجز دهه 1340 شمسي تابعي از جريانهاي
سياسي جامعه بود. در دهه 1340 ش./ 1960 م. اين جنبش هم به
تأثير از موج جهاني جنبش دانشجويي و هم به دليل فضاي سياسي
بسته در ايران و عدم فعاليت احزاب سياسي استقلال نسبي خود را
يافت. در اين دهه مفاهيم نظري جديدي رواج يافت كه دانشجو را
به عنوان "پيشاهنگ" جنبش سياسي معرفي ميكرد. با پيدايش اوّلين
امواج انقلاب اسلامي از حوالي سال 1354 بار ديگر جنبش
دانشجويي به تابعي از جنبش عمومي جامعه بدل شد.
2- جنبش دانشجويي را مانند هر
پديده اجتماعي ديگر نميتوان فينفسه و بالذاته تقديس يا
تكذيب كرد. بررسي جنبش دانشجويي به عملكرد آن در بستر تاريخي
بستگي دارد. در مقاطعي اين جنبش نقشي برجسته و مثبت در تاريخ
معاصر ايران ايفا كرده و در مقاطعي، مانند اعتصاب بهمن 1340،
نقش منفي و عملاً، عليرغم خواست دانشجويان، به تحكيم
ديكتاتوري ياري رسانيده است. حتي حادثه اهانت به دكتر منوچهر
اقبال و آتش زدن اتومبيل وي نيز، بهنظر من، حادثهاي مشكوك
است كه دست دشمنان و رقباي دكتر اقبال، بهويژه اميراسدالله
علم، را در آن ميتوان پيگيري كرد.
وي در پاسخ به اين پرسش كه «چرا حكومتها به ساحت دانشگاه
حمله مي كنند؟» تصريح كرد: اين امر بستگي به عملكرد حركتهاي
دانشجويي دارد و نه تنها در ايران بلكه در تمامي جهان صادق
است. زماني كه دانشگاه به كانون فعال يك حركت سياسي، مثبت يا
منفي، بدل ميشود، بالطبع نميتوان انتظار داشت كه "منطقهاي
امن" تلقي گردد. در جريان حركتهاي خونين دانشجويي دهه 1960
اروپاي غربي و آمريكا، بهويژه شورش مه 1968 پاريس، اين تهاجم
سنگين به محيط دانشگاهها را شاهد بودهايم.