قسمت چهارم
از گروه منصورون تا انصار حزبالله
نکته قابل تأمل در تاريخ گروه
منصورون، ضربهپذيري شديد و قتلعام
بنيانگذار و کادرهاي اصلي آن در يک
مقطع زماني کوتاه است: هفت تن از
بنيانگذاران و گردانندگان اصلي گروه،
از جمله غلامحسين صفاتي دزفولي، [40]
بنيانگذار و رهبر گروه، در کمتر از يک
سال (بهمن 1355- دي 1356) کشته و
دستگير شدند. بدينسان، از اعضاي اصلي
گروه، سيد محمد جهانآرا، سبزوار رضايي ميرقائد (محسن رضايي)،
محمدباقر ذوالقدر و علي
شمخاني ماندند. جهانآرا [41]
نيز اندکي پس از انقلاب در سانحه
هوايي (7 مهر 1360) کشته شد.
فهرست اعضاي گروه منصورون، که پيش از
انقلاب کشته شدند، به شرح زير است:
غلامحسين صفاتي دزفولي (6 بهمن 1355،
تهاجم مسلحانه ساواک، اصفهان)
مهدي هنردار (6 بهمن 1355، دستگيري در
تهاجم مسلحانه ساواک به خانه تيمي در
اصفهان. قتل در 28 بهمن 1355 در
زندان)
حسن هرمزي (7 بهمن 1355، تهاجم
مسلحانه ساواک به خانه تيمي، اصفهان)
سيد نورالدين شاه صفدري (14 آذر 1356،
تهاجم مسلحانه ساواک به خانه تيمي،
اصفهان)
کريم رفيعي دستجردي (14 آذر 1356،
دستگيري در تهاجم اصفهان- مفقود)
عزيز صفري (17 دي 1356، تهاجم مسلحانه
ساواک، يزد)
سيد علي جهانآرا [42]
(دي 1356، دستگيري در درگيري مسلحانه،
اراک. قتل در 2 ارديبهشت 1357، زندان)
چنانکه ميبينيم، گروه منصورون در سه
مرحله مورد تهاجم ساواک قرار گرفت: در
مرحله اول، با حمله به اتومبيل و سپس
خانه تيمي در اصفهان، صفاتي (رهبر
گروه) و هرمزي کشته شدند و هنردار
دستگير و در زندان به قتل رسيد. در
مرحله دوّم، با حمله به خانه تيمي در
اصفهان، شاه صفدري مقتول و رفيعي
دستگير و در زندان کشته شد. در مرحله
سوّم، صفري و جهانآرا در يزد و اراک،
جداگانه، مورد تهاجم مسلحانه ساواک
قرار گرفتند.
در سالهاي فوق، اشراف اطلاعاتي ساواک
بر گروه منصورون تا بدانجاست که يکي
از کارشناسان سرشناس اطلاعاتي، که در
جمهوري اسلامي ايران به مقامات عالي
نظامي و انتظامي رسيد، بهطور جدي به
حضور يک يا چند عامل نفوذي مؤثر و
فعال ساواک در محفل فوق اعتقاد دارد.
اين کارشناس در سالهاي
اوّليه
پس از پيروزي انقلاب پرونده گروه
منصورون را با دقت مطالعه کرده است.
بقاياي گروه در روزهاي مشرف به
پيروزي انقلاب به جذب نيروي
بيشتر دست زدند و چند مأمور شهرباني
دونپايه را ترور کردند. مهمترين اين
قربانيان سرگرد عيوقي، رئيس
گارد دانشگاه جنديشاپور، بود که دوشنبه
2 بهمن 1357 در مقابل
خانهاش
کشته شد. گروه منصورون با انتشار
اعلاميهاي در اهواز مسئوليت اين ترور
را به عهده گرفت. [43]
طبق روايت رسمي بازماندگان گروه
منصورون، اين گروه را تعدادي از
جوانان مذهبي هوادار سازمان مجاهدين
خلق، که از «تغيير ايدئولوژي» سازمان
سرخورده بودند، با تأکيد بيشتر بر
جنبههاي ديني عقايد خود در سال 1354
ايجاد کردند. ولي، در واقع، اين گروه
را در سالهاي 1354- 1356 بيشتر
ميتوان يک محفل مخفي مذهبي- سياسي
معتقد به عمليات مسلحانه دانست تا
گروه سازمان يافته.
حجتالاسلام والمسلمين سيد
منيرالدين حسينيالهاشمي، [44]
که در يکي دو سال پيش از پيروزي
انقلاب در آموزش فکري اعضاي گروه نقشي
مهم داشت، مينويسد:
«گروه منصورون در سال 56 و 57
تأسيس شد. گروه ديگري بهنام صف
نيز وارد عمليات شد اما اين گروه دوّم
نسبت به گروه نخست چندان با بنده در
رابطه نبود. در عين حال برخي از افراد
گروه صف، همچون علياکبر، با بنده
مربوط بودند و از اين طريق با حاج
آقا راستي [45]
در رابطه بودند.»
به روايت سيد منيرالدين حسيني، رابط
وي با گروه منصورون محمدباقر
ذوالقدر بود و از اين طريق رابطه
گروه فوق با آيتالله شيخ حسين
راستي کاشاني، استاد سيد
منيرالدين، برقرار ميشد. ذوالقدر اهل
شهر فسا در استان فارس است و اين
عاملي بود براي نزديکي وي با
منيرالدين. هر چند در خاطرات
منيرالدين تاريخ دقيق ذکر نشده ولي
بهنظر ميرسد گروه منصورون «يکي دو
ماه قبل از ماه رمضان» سازماندهي و
فعال شد. تأمل در متن گفتگو روشن
ميکند که منظور رمضان 1357 است نه
1356 که هنوز انقلاب اوج نگرفته بود.
به عبارت ديگر، شروع جدّي فعاليت گروه
منصورون را بايد در حوالي مرداد 1357
دانست. روايت آقا منيرالدين اينگونه
است:
«... قرار شد منزلي در دماوند تهيه
کنند تا دو ماه قبل از ماه رمضان
به اتفاق آقايان ذوالقدر، شريف، آقا
معزالدين (اخوي بنده)، و آقا مصطفي
(دامادمان) به آنجا برويم. در آن
منزل، آقا ميرزا عبدالله توسلي و نيز
آقاي شرعي هم رفت و آمد
داشتند و آن حضرات تعيين ميکردند که
چه کاري در آن زمان لازم است. بنده
همچنان تأکيد ميکردم که به همان
ميزان که انقلاب رشد و بلوغ
مييابد، بايد ابزارهاي فکرياش
هم مهيا گردد و نبايد تنها به جلسات
هفتهاي يک بار اکتفا شود... در منزل
دماوند نشستي ترتيب يافت و ما متني را
درباره اقتصاد با زبان ساده تنظيم
کرديم... روزي ذوالقدر، که در آن زمان
ماشين ژياني داشت و در ورود و خروجها
هم کاملاً رعايت اختفا و مسائل امنيتي
را ميکرد، به منزل ما آمد. عصر
پنجشنبه کوچه را کنترل کردند تا بيايد
و بعد از ظهر جمعه هم به آهستگي خارج
شد. روزي که ميخواست به ما اطلاع دهد
که گروهي بهنام منصورون تأسيس شده
است، از آنجا که نزديک منزل ما جايي
براي پارک ژيان نيافته بود، به من گفت
بايد مسائل حفاظتي و امنيتي را خودتان
رعايت کنيد. از من خواست به جاي مورد
نظر او بروم. محل قرار در
بيابانهاي اطراف قم در محل کنوني
دانشگاه صدوق بود. وقتي با هم
ملاقات کرديم، خبر تأسيس گروه
مزبور را به من داد و گفت: شما را
به عنوان ايدئولوگ گروه در نظر
گرفتهايم. نام مستعار شما علي است!
گفتم: بنده خودم را محدود به هيچ
گروهي نميدانم... اجازه بدهيد که عضو
اسمي سازمان شما نباشم.
بعد از پيروزي انقلاب در سال 57 مشابه
همين حرف را به آنان زدم. مدتي بعد
خبر رسيد که ميخواهند سازمان
مجاهدين انقلاب اسلامي را به
همراه هفت گروه ديگر تشکيل دهند. من
با اين امر مخالفت کردم. علت مخالفتم
اين بود که آنان بايد وحدت ايدئولوژيک
داشته باشند وگرنه بعد از چند گام...
دست به جدا سازي خواهند زد. اتفاقاً
همين هم اتفاق افتاد.» [46]
هفت گروهي که در فروردين 1358، به
منظور مقابله با سازمان مجاهدين خلق،
با برگزاري مراسمي در دانشگاه تهران،
سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي
را پديد آوردند، عبارتند از: گروه
امّت واحده، گروه فلق، گروه فلاح،
گروه موحدين، گروه توحيدي بدر، گروه
توحيدي صف و گروه منصورون.
اين هفت گروه هر يک داستاني جداگانه
دارند:
امت واحده
محفلي بود از زندانيان سياسي داراي
خاستگاه روشنفکري که طبعاً بيش از
ديگران با مباحث نظري و انديشه سياسي
روز آشنا بودند. بهزاد نبوي و
محمد سلامتي چهرههاي سرشناس
اين گروهاند.
گروه فلق
جمعي از دانشجويان خارج از کشور بودند
مانند حسن واعظي و مصطفي
تاجزاده و محمد طيراني.
چهره شاخص
گروه فلاح
مرتضي الويري
بود. او در سال 1355 به نجف رفت و با
امام خميني ديداري کرد و به ايران
بازگشت.
گروه موحدين
عدهاي جوان خوزستاني بودند که در جريان
انقلاب فعال شدند و به «حمله به مراکز
دولتي و مراکز فحشا و توزيع
اعلاميههاي امام و فعال کردن تظاهرات
و ترور پل گريم آمريکايي، از مسئولان
شرکت نفت»، پرداختند.
گروه توحيدي بدر
عدهاي از جوانان مسلمان شهر ري بودند
که از سال 1355 فعال شدند.
گروه صف
را در سال 1355 شهيد محمد بروجردي،
حسين صادقي و سلمان صفوي
[47]
در اصفهان ايجاد کردند. [48]
درباره گروه منصورون سخن گفتيم.
نخستين شوراي اجرايي 15 نفره سازمان
با عضويت محمد سلامتي و صادق نوروزي (امّت واحده)،
مرتضي الويري (فلاح)، محمد
بروجردي (صف)، محمود بخشنده
(موحدين)، حسين فدائي (بدر)،
محمدباقر ذوالقدر و محسن
تحويلزاده (منصورون) و ديگران
تشکيل شد. افرادي چون
محمد سلامتي، بهزاد نبوي، محسن آرمين،
مجتبي شاکري، محسن مخملباف ، فيضالله
عرب سرخي، مرتضي الويري، حسين فدايي،
سيد مصطفي تاجزاده، سعيد حجاريان،
حسن واعظي، محسن رضايي و محمدباقر
ذوالقدر
گردانندگان سازمان بهشمار ميرفتند.
گروههاي هفتگانه، که اينک با عنوان
«سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي»
شناخته ميشدند، در تأسيس يا اداره
کميتههاي انقلاب اسلامي، سپاه
پاسداران انقلاب اسلامي و نهادهاي
اطلاعاتي و امنيتي چون دفتر اطلاعات
نخستوزيري، که بر بنياد اداره کل
هشتم ساواک (ضد جاسوسي) ايجاد شد،
مؤثر بودند. حسين فدائي، از اعضاي
شوراي اجرايي سازمان، ميگويد:
«در شرايطي بوديم که به سرعت نهادهاي
انقلاب هم شکل مي گرفت و به سرعت و
لحظهاي شکل مي گرفت منتهي چون بچهها
قبل از انقلاب آموزش ديده بودند و
آماده بودند سريع همديگر را پيدا
مي کردند و حتي ما با اجازه حضرت
آيتالله مهدوي کني و با هماهنگي
ايشان اسلحهخانههاي مخفي درست کرده
بوديم و يک سري اسلحه مخفي کرده بوديم
که اگر سلطنتطلبها و کودتاچيها
کاري کردند و لازم شد بتوانيم اين
اسلحهها را دست مردم برسانيم و چون
انسجام داشتيم و بچهها سياسي
بودند، خدمات شايسته اي در آن زمان
براي انقلاب صورت گرفت. خيلي از
کودتاها که ميخواست شکل بگيرد
بچههاي سازمان کشف و خنثي کردند و
چون سازمان يکپارچه و منسجم بود عدهاي رفتند در اداره دوّم ارتش،
عدهاي در اطلاعات کميته، مثلاً
اطلاعات سپاه را ابتدا بچههاي
سازمان مجاهدين انقلاب شکل دادند،
يعني در آن زمان يک فرد چند کار
مي کرد، يعني من در عين حال که در
کميته هاي انقلاب بودم، همزمان در
سپاه و سازمان هم بودم، اينطور بود و
همه بچهها اين گونه بودند. در مورد
گروه فرقان شايد صفر تا صد شناسايي و
انهدام گروه فرقان را سازمان انجام
داد و در هسته مرکزيشان رخنه کردند.
کادر مرکزي در يک خانه تيمي بودند که
اينها را کشف کردند و ريشهاش کنده
شد. در بحث برخورد با کساني که داعيه
استقلالطلبي خلقي داشتند، در کردستان
و سيستان و بلوچستان، و اداره زندان
اوين، که ضدانقلابها را ميگرفتند و
به آنجا ميبردند، خب همه اينها را
بچههاي سازمان انجام ميدادند...
[49]
در همين سال اوّل بچههاي گروهها
رفتند در دل کارهايي که براي حکومت
لازم بود. در افغانستان يک تيم رفتند
براي آموزش دادن مسلمانان که شهيد
قلنبر و سه نفر ديگر بود. در سيستان
بلوچستان يک تيم رفتند براي کمک کردن.
يک تيم در دادستاني رفتند. يک عده به
کميته رفتند. يک عده به کردستان رفتند
و عدهاي هم به خوزستان رفتند...
سازمان تصميمات خوبي گرفت و
همکاري هاي زيادي با سپاه و دادستاني
انجام داد. اداره بخش اصلي بند 209
زندان، که بند منافقين بود، زيرنظر
دادستاني و سپاه بود و کارهاي اصلي را
بچههاي سازمان بر عهده داشتند. من و
آقاي آرمين و آقاي ذوالقدر و ديگر
بچهها با هم بوديم. افراد ديگري هم
دورادور در جريان بودند. آقاي تاج
زاده به صورت غيرمستقيم و از دور نقش
داشت. آقاي بهزاد نبوي هم بود...»
[50]
سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي،
همانگونه که سيد منيرالدين
حسينيالهاشمي گفت، فاقد «وحدت
ايدئولوژيک» بود و محکوم به انشعاب.
در آن هم کساني چون بهزاد نبوي
و محسن آرمين و سعيد
حجاريان و مصطفي تاجزاده
و هاشم آغاجري حضور داشتند و
هم کساني چون حسين فدائي و عبدالحسين روح الاميني و
احمد
توکلي و محسن رضايي و محمدباقر ذوالقدر. اوّلين
اختلافها بر سر صدور اعلاميههايي به
مناسبت روز جهاني کارگر (اوّل ماه مه)
و سالگرد فوت دکتر علي شريعتي درگرفت.
"جناح راست" سازمان، روز کارگر را
متأثر از انديشه مارکسيستي و شريعتي
را متفکري "التقاطي" ميدانست.
در بهار 1358 امام خميني دو نماينده
براي اداره سازمان فوق منصوب کرد:
آيتالله شيخ مرتضي مطهري
براي حل و فصل مسائل سياسي و
آيتالله شيخ حسين راستي کاشاني
براي امور فقهي. مطهري در 12 ارديبهشت
1358 به دست گروه فرقان به شهادت رسيد
و راستي تنها نماينده امام در سازمان
ماند. راستي کاشاني، که از سالهاي
پيش از انقلاب، با واسطه محمدعلي شرعي
و منيرالدين حسينيالهاشمي، با
ذوالقدر و برخي ديگر از اعضاي گروه
منصورون رابطه نزديک داشت و با
پيشنهاد ايشان به عنوان نماينده امام
خميني در سازمان منصوب شد، تمايلي به
مماشات با کساني چون بهزاد نبوي و
محسن آرمين و محمد سلامتي و سيد مصطفي
تاجزاده و هاشم آغاجري نداشت. در
نتيجه، در سال 1361 سي و هفت نفر
استعفا دادند و سازمان به سوي فروپاشي
رفت. سرانجام، راستي در مهر 1365 با
ارسال نامهاي به امام خميني پذيرش
استعفاي خود و انحلال سازمان مجاهدين
انقلاب اسلامي را درخواست کرد. امام
با اين درخواست موافقت نمود.
برخي اعضاي «جناح چپ» سازمان، بهزاد
نبوي و محمد سلامتي، در دولتهاي
محمدعلي رجايي، محمدجواد باهنر،
محمدرضا مهدوي کني و ميرحسين موسوي
مقامات عالي وزارت و معاونت نخستوزير
را به دست داشتند. آنان پس از پايان
جنگ «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي
ايران» را، با افزودن نام «ايران»،
احياء کردند و در 10 مهر 1370 از
وزارت کشور مجوز گرفتند. [51]
محمد سلامتي دبيرکل سازمان جديد شد.
اعضاي گروه منصورون، که «جناح راست»
سازمان مجاهدين انقلاب بهشمار
ميرفتند، در سالهاي پسين در مقامات
عالي نظامي جاي داشتند. سردار محسن
رضايي از خرداد 1358 فرمانده واحد
اطلاعات سپاه پاسداران بود و نفر دوّم
سپاه بهشمار ميرفت. او در شهريور
1360 با حکم امام خميني فرمانده کل
سپاه شد و تا شهريور 1376 در اين سمت
بود. دريادار علي شمخاني و سردار
محمدباقر ذوالقدر نيز سالها از
مقامات عالي ارتش و سپاه بودند.
دريادار علي شمخاني، برخلاف محسن رضايي و
محمدباقر ذوالقدر، بعدها خود را آلوده
سوداهاي بلندپروازانه سياسي نکرد.
سردار محمدباقر ذوالقدر
در سال 1371، به همراه سردار حسين
الله کرم و عبدالحميد محتشم،
معروف به «عبداللهي»، و تعدادي ديگر،
گروهي بهنام انصار حزبالله
ايجاد کرد که در کارنامه آن اقدامات
خشونتآميز و غيرقانوني متعدد، مانند
ترور و آدمربايي و انفجار مراکز
مطبوعاتي و انتشاراتي و حمله به کوي
دانشجويان دانشگاه تهران، ثبت شده.
[52]
اين اقدامات به بازداشت تعدادي از
اعضاي گروه فوق در سال 1371 توسط
وزارت اطلاعات انجاميد ولي اندکي بعد،
بهرغم اعتراف صريح دستگيرشدگان به
جرايم متعدد، به علت فشار برخي
کانونهاي سياسي آزاد شدند. [53]
محمدباقر ذوالقدر پس از 2 خرداد 1376
و تجربه پيروزي نامنتظر سيد محمد
خاتمي در انتخابات رياستجمهوري، به
منظور تأثيرگذاري بر فرايندها و
تحولات سياسي کشور، از جمله انتخابات
مجلس شوراي اسلامي و خبرگان رهبري و
رياستجمهوري، به ايجاد تشکيلاتي
منسجم و متمرکز دست زد. ذوالقدر در
سال 1381 کتاب کمحجم «اصلاحات
آمريکايي» را منتشر کرد که در شمارگان
بسيار وسيع توزيع شد و در پايه
تحليلهاي گروههاي معين سياسي عليه
دوران هشت ساله دولت خاتمي قرار گرفت.
[54]
ذوالقدر علاوه بر نگرش
خاص به مسائل داخلي، که به تشديد
تعارضات سياسي معطوف بوده، در تبيين
مسائل منطقه نيز داراي ديدگاههاي
معين است. اين ديدگاهها، علاوه بر
سخنرانيهاي وي، در کتابي از او
بازتاب يافته: سقوط اسرائيل!
فصل پنجم اين کتاب به
«سقوط اسرائيل به رهبري ايرانيان»،
قبل از ظهور مهدي موعود (عج)،
اختصاص دارد و واپسين نبرد آخرالزمان
(آرماگدون) پيشبيني شده است.
ايرانيان رهبري اين نبرد عليه اسرائيل
را به دست دارند که به پيروزي موقت
ايشان ميانجامد ولي سرانجام مجبور به
عقبنشيني ميشوند:
«از ظاهر روايات چنين برميآيد که
نيروهاي نظامي ايراني بعد از مجازات
رژيم اسرائيلي... براي مدتي در فلسطين
باقي ميمانند تا از ملّت فلسطين در
برابر توطئههاي بينالمللي حمايت
کنند. در همين حال کشورهاي بزرگ
اروپايي به طراحي برنامههاي نظامي و
سياسي مشغولاند تا اسرائيل را به
موقعيت سياسي قبلي، به عنوان قويترين
قدرت نظامي منطقه، بازگردانند...»
[55]
بدينسان، ذوالقدر به عنوان يکي از متنفذترين
مبلغان موج سياسي «مهديگرايي
افراطي»، و نظريهپرداز تأويلي خاص از
احاديث ظهور، شناخته شد که از سال
1384 با انتشار کتاب «دهه ظهور» نوشته
«دکتر سيد حسين سجادي» از مشهد آغاز
شد.
[56]
قسمت
پنجم
40. غلامحسين
صفاتي دزفولي، متولد مهر 1331
در آبادان، دانشجوي دانشکده
علم و صنعت تهران بود.
ماجراي مرگ صفاتي و دوستانش
چنين بيان شده: «در روز 6/
11/ 1355 يک دستگاه اتومبيل
مورد سوءظن عدهاي در روستاي
جاوان واقع در سه کيلومتري
اصفهان قرار گرفت. موضوع به
اطلاع کلانتري 12 اصفهان رسيد
و متعاقب آن مأموران کلانتري
به روستاي مزبور عزيمت و در
محل مشاهده کردند که دو نفر
جوان در حال حرکت دادن
اتومبيل مورد نظر هستند. با
کمک عده اي از اهالي، مأموران
به تعقيب دو جوان پرداختند که
يکي از آنها مبادرت به
تيراندازي کرد. سرانجام هر دو
نفر خلع سلاح و دستگير شدند
ولي يکي از آن دو مبادرت به
استفاده از سيانور کرده فوت
کرد. در تحقيقات بعدي مشخص شد
که مقتول غلامحسين صفاتي
دزفولي و فرد دستگير شده مهدي
هنردار نام دارند و هر دو از
دانشجويان دانشکده علم و صنعت
تهران و از اعضاي سابق سازمان
مجاهدين خلق اند. (اين افراد
در اعتراض به روند تغيير
ايدئولوژي و در جهت تداوم
مبارزه با رژيم شاه از سازمان
جدا شده بودند و گروه منصورون
را تشکيل داده بودند.) از
طريق کليدي که نزد فرد
دستگيرشده به دست آمد، يک
خانه امن در اصفهان کشف شد و
مأموران کميته مشترک اصفهان
در روز 7/ 11/ 55 خانه مورد
بحث را محاصره و به ساکن آن
اخطار کردند که خود را تسليم
نمايد. ليکن فرد ساکن منزل
پاسخ داد که چنانچه دست از
محاصره برندارند خانه را
منفجر خواهد کرد. و پس از
لحظاتي صداي انفجاري شنيده
شد. همزمان، فرد مذکور
اقدام به تيراندازي و فرار
کرد که با شليک متقابل
مأموران کشته شد. وي، که
ابتدا با نام مستعار مرتضي
شناسايي شد، حسن گودرزي [حسن
هرمزي] نام داشت.» (سازمان
مجاهدين خلق، همان مأخذ،
ج 2، ص 57)
41. سيد
محمد (محمد علي) جهانآرا
فرمانده سپاه خرمشهر و از
قهرمانان دفاع از اين شهر در
برابر ارتش صدام بود. سردار
سيد محمد جهانآرا در سانحه
سقوط هواپيما (7 مهر 1360)،
به همراه سرلشکر وليالله
فلاحي و سرتيپ موسي نامجو و
سردار يوسف کلاهدوز، به شهادت
رسيد.
42. سيد
علي جهانآرا برادر سيد محمد
جهانآرا بود.
44. سيد
منيرالدين حسينيالهاشمي (20
آبان 1322- 12 اسفند 1379)،
پسر بزرگ آيتالله حاج سيد
نورالدين شيرازي، از چهرههاي
متفکر حوزه علميه قم بود. در
سالهاي پس از انقلاب
«فرهنگستان علوم اسلامي» را
در قم بنيان نهاد ولي به دليل
اصرار بر بازبيني تمامي
مفاهيم علوم انساني بر بنيان
«ايدئولوژي اسلامي» مهجور
ماند. او به علت ايست قلبي در
خانهاش در قم درگذشت.
مرحوم آقا منير را از نزديک
ميشناختم. با برادرش،
حجتالاسلام والمسلمين سيد
معزالدين حسينيالهاشمي، از
حوالي سال 1349 دوست صميمي
بودم. پس از اوّلين عمل قلب،
به علت انسداد سه رگ اصلي، در
بيمارستان دي تهران، در 26 دي
1378 آقا منيرالدين به همراه
آقا معزالدين به خانهام آمد
براي عيادت. پس از آن نيز چند
بار با وي ديدار نمودم و از
جمله به دعوت او براي ديدن
اوّلين نمايشگاه مؤسسات
تحقيقاتي حوزه علميه قم به
اين شهر رفتم. از نظر خصال
فردي، آقا منيرالدين را
انساني برجسته شناختم که به
دليل فشارهاي روحي ناشي از
انزواي فکري، حتي در ميان
دوستانش و بلندپايگان "جناح
راست"، در اوج شکوفايي فکري
درگذشت. اين ستايش بدان معنا
نيست که انديشه و نظراتش را
قابل نقادي ندانم. به دليل
عدم پذيرش اين ديدگاهها بود
که دعوتهاي مکرر ايشان را
براي تدريس در فرهنگستان علوم
اسلامي محترمانه بدون پاسخ
گذاردم. خاطرات آقا منيرالدين
با صداقت بيان شده و در آن
مطالب مفيدي ميتوان يافت
بهويژه براي شناخت تاريخ
شيراز در دوران حکومت محمدرضا
پهلوي.
45. آيتالله
حسين راستي کاشاني متولد 1306
در شهرستان کاشان، از اعضاي
جامعه مدرسين حوزه علميه قم و
عضو شورايعالي حوزه علميه
قم، نماينده امام خميني براي
نظارت بر سازمان مجاهدين
انقلاب اسلامي و حل اختلافات
دروني آن، نماينده دورههاي
اوّل و دوّم مجلس خبرگان
رهبري.
آيتالله راستي کاشاني از
گردانندگان اصلي محفلي بود که
در دهه 1360 به «جناح راست»
يا «جناح رسالت» شهرت يافت.
اين محفل در 19 دي 1364
انتشار روزنامه رسالت
را آغاز کرد. مدير مسئول
روزنامه رسالت
آيتالله شيخ احمد آذري قمي
بود. بهگفته مرتضي نبوي، «در
تأسيس روزنامه [رسالت]
مرحوم آيتالله آذري قمي،
آيتالله محمدعلي شرعي و
آيتالله راستي کاشاني و
آيتالله خزعلي حضور داشتند.
غير از اعضاي جامعه مدرسين از
همکاران ما آقاي عسکراولادي،
مرحوم حاج آقاي شفيق، احمد
توکلي، نهاونديان و علياکبر
پرورش در اين هيئت شرکت
داشتند.»
اوّلين وجه اشتراک اعضاي اين
«جناح» مخالفت و مقابله با
سياستهاي دولت ميرحسين
موسوي، نخستوزير ايران
در دوران جنگ هشت ساله ايران
و عراق، بود. اين رويه،
تنشهاي جدّي در فضاي سياسي
کشور ايجاد کرد و نارضايتي
مکرر امام خميني را برانگيخت.
آيتالله اکبر هاشمي رفسنجاني
در يادداشت 3 شهريور 1364،
اندکي پيش از انتشار روزنامه
رسالت، مينويسد: «عصر
آقايان [محمد] يزدي و سيد
جعفر کريمي از طرف جامعه
مدرسين [حوزه علميه قم] آمدند
و براي تغيير دولت آقاي
[ميرحسين] موسوي از من
استمداد کردند. مشکلات را
گفتم و گفتم نظر امام با آقاي
موسوي است و نميشود با آن
مخالفت کرد.» (اکبر هاشمي
رفسنجاني، اميد و دلواپسي:
کارنامه و خاطرات 1364،
بهکوشش سارا لاهوتي، تهران:
دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ
چهارم، 1387، ص 231) و در جاي
ديگر مينويسد: «احمد آقا
[خميني] خبر دو نامه از
آيتالله خامنهاي و آقاي
[جلال الدين] فارسي به امام
را داد که در آنها از حمايت
امام از يک جريان گله شده و
خواستار توجه به جناح جامعه
مدرسين [حوزه علميه قم] و…
شدهاند.» (همان مأخذ، ص 366)
دوّمين وجه اشتراک «جناح
راست» مخالفت شديد با
آيتالله شيخ حسينعلي منتظري،
قائممقام رهبري، بود در
زماني که وي از حمايت کامل
امام خميني برخوردار بود. اين
مقابله نيز تنشهاي سياسي
جدّي برانگيخت ولي سرانجام با
حذف آيتالله منتظري از
قائممقامي رهبري به سود
«جناح راست» پايان يافت.
براي آشنايي بيشتر با «جناح
راست» بنگريد به: گفتگو با
مرتضي نبوي، «روزنامهنگاري
را از رسالت آغاز
کرديم»، همشهري،
سهشنبه، 7 ارديبهشت 1389.
http://www.hamshahritraining.ir/news-2999.aspx
وبگاه تورجان، «بار ديگر دهه
60»، 18 آبان 1388.
http://tourjan.com/?tag=آيت-الله-احمد-آذري-قمي
46. خاطرات
حجتالاسلام والمسلمين سيد
منيرالدين حسيني شيرازي،
تهران: مرکز اسناد انقلاب
اسلامي، چاپ اوّل، 1383، صص
210-212.
47. حجتالاسلام
والمسلمين دکتر سيد سلمان
صفوي، برادر سردار سيد يحيي
رحيم صفوي (فرمانده پيشين
سپاه پاسداران)، هماکنون در
لندن استاد دانشگاه است.
48. رسول
جعفريان، جريانها و
سازمانهاي مذهبي- سياسي
ايران، تهران: چاپ ششم،
مؤلف، 1385، صص 521-526.
52. حجتالاسلام
پروازي، از بنيانگذاران
«انصار حزبالله»، در 14 تير
1376 در محل کتابخانه ملّي
مطالبي خصوصي و محرمانه براي
محسن امينزاده، از نزديکان
سيد محمد خاتمي رئيسجمهور،
بيان کرد. اظهارات پروازي، که
نسخهاي از آن در اختيار دفتر
رئيسجمهور و نسخهاي در
اختيار دفتر رهبري قرار گرفت،
برخلاف تمايل رئيسجمهور و
امينزاده و پروازي، به وسعت
پخش شد و جنجال آفريد. پروازي
در اين گفتگو تاريخچه
شکلگيري «انصار حزبالله» را
بيان کرده است. او «انصار
حزبالله» را ادامه محفلي
بهنام «هيئت رزمندگان تهران»
ميداند که با شرکت او و
دوستانش در سال 1367 تشکيل
شد. اين محفل در سالهاي
1371- 1372 به «انصار
حزبالله» تبديل شد. بهگفته
پروازي، «در سال 1372 ما
انصار را کامل کرديم، تعداد
مؤسسان انصار 18 نفر بودند که
به سه گروه تقسيم ميشدند. گروه وابسته به ذوالقدر که
تعدادشان 7 نفر بود. هفت
نفر هم با عبداللهي
[عبدالحميد محتشم] بودند و
چهار نفر هم با [حسين]
اللهکرم... اسم انصار در آن
تاريخ اصلاً مطرح نبود.
ميگفتند بروبچه هاي هيئت
رزمندگان. به مرور اسم انصار
به ميان آمد و با قوي شدن
حضور وابستگان ذوالقدر و
اللهکرم حضور رزمندگان کمرنگ
شد. با من هم که ملاي
رزمندگان بودم و عضو مؤسس
انصار با ترديد برخورد
ميشد... تدريجاً معلوم شد که
به هر حال تشکيلاتي شکل گرفته
و قرار شده در گروه ما نفوذ
کند... اللهکرم اصرار داشت
مرا هم وارد بازي کند... از
من دعوت کرد سرپرستي امور
تبليغات و مطبوعات را در
انصار بر عهده بگيرم. من زير
بار نرفتم... سرانجام حسين
اللهکرم انصار را به شکل
فعلياش راه انداخت...»
53. دستگيرشدگان
سال 1371 عبارت بودند از:
عبدالحميد محتشم با نام
مستعار عبداللهي، حسين روشن،
محمد عسکري و فلاح مرادي.
اتهام آنها ترور، آدمربايي
و انفجار مراکز مطبوعاتي و
انتشاراتي در زمان وزارت
ارشاد سيد محمد خاتمي عنوان
شد. دستگيرشدگان اعتراف کردند
که به چند فقره ترور و
تيراندازي به سوي افراد و
آدمربايي، از جمله ربودن عباس معروفي و ضرب و شتم وي و
تعدادي از نويسندگان و افراد
فرهنگي، و انفجار اماکن
مطبوعاتي، از جمله انفجار
دفاتر نشريات دنياي سخن و
فاراد، دست زدهاند. پرونده
متهمان به شمارههاي 4096-
71- ط- 2 و 4096- 71- ط- 3 و
4096- 71- ط- 4 به دادگاه
انقلاب ارسال شد ولي متهمان
آزاد شدند و در جلسهاي با
حضور برخي مسئولين بلندپايه
اطلاعاتي مورد تقدير قرار
گرفتند. به پروندههاي ايشان
نيز رسيدگي نشد. گروه فوق در
سالهاي بعد اقدامات خود را
ادامه داد و در سال 1374 به
آتش زدن انتشارات مرغ آمين،
واقع در خيابان کريم خان زند،
و حمله به سينما قدس دست زد.
گروه شبه نظامي «انصار
حزبالله» در حمله به خوابگاه
دانشجويان دانشگاه تهران در
18 تير 1378 نقش فعال داشت.
در برخي اسناد عبدالحميد
محتشم (عبداللهي) را داراي
ارتباط بسيار نزديک با سردار
ذوالقدر معرفي کردهاند که
«تحت نفوذ او عمل ميکند.» و
افزودهاند: «با آقايان
عسکراولادي، محمد جواد باهنر،
دکتر شهابالدين صدر، جنتي و
احمد توکلي و... رابطه نزديکي
دارد و در چندين موارد از
آقايان عسکراولادي و از بودجه
کميته امداد وام دريافت کرده
است جهت تهيه کاغذ جهت چاپ
لثارات الحسين.» وي مدير
مسئول نشريه فوق بود که ارگان
«انصار حزبالله» بهشمار
ميرفت. حسين روشن پرسنل رسمي
سپاه پاسداران و در سالهاي
1369-1370 مسئول اطلاعات سپاه
شهر ري بود. طبق برخي اسناد،
وي «توسط ذوالقدر آزاد است که
براي انصار حزبالله فعاليت
کند و حقوق دريافت نمايد.»
فلاح مرادي از معاودين عراقي
و محمد عسکري در زمان دستگيري
دانشجوي دانشکده فني دانشگاه
تهران و ساکن دولتآباد شهر
ري بود.
54. محمدباقر
ذوالقدر، اصلاحات
آمريکايي: گفتاري پيرامون
اصلاحات و امنيت ملّي،
قم: نشر وثوق، 1381، 112
صفحه، رقعي.
55. مهدي حمد الفتلاوي،
سقوط اسرائيل، ترجمه و تحقيق از
محمدباقر ذوالقدر، قم: انتشارات
بوستان کتاب (دفتر تبليغات اسلامي
حوزه علميه قم)، چاپ اوّل، 1386، ص
279.
56.
http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8903.htm#Hojatieh_Zohour