قيام ايلياء نبي
بازگشت به
صفحه فهرست
در روايات عهد
عتيق شرحي مفصل درباره رواج بعلپرستي به وسيله ايزابل و دخترش،
عتليا، و گسترش
فساد و ستم اجتماعي در دو سرزمين افرائيم و يهود مندرج است. طبق اين
روايات، ايزابل حاکم مطلق و خونريز و بيقانون سرزمينهاي بنياسرائيل بود؛
«انبياء خداوند را ميکشت» و ايشان گروه گروه از دست او در غارها پنهان
ميشدند.[223]
اين سرآغاز موجي جديد از "جنبش
پيامبري"[224]
در ميان اتباع دو دولت بنياسرائيل است. اين "پيامبران"
مصلحينياند با شخصيتي مردمي، مسحورکننده و بسيج گر که مردم را به
احياء سنن موسوي، يکتاپرستي و عدالت اجتماعي فرا ميخوانند. در
چنين فضايي است که يکي از شگرفترين اين پيامبران ظهور ميکند؛ کسي که
از نظر احياء سنن يکتاپرستي و مبارزه با ستم و بي عدالتي و فساد
اجتماعي در ميان پيامبران پس از موسي تا آن زمان يگانه است. او
ايلياء نبي نام دارد و همان پيامبري است که قرآن کريم با نام
"الياس" از او با تجليل فراوان
ياد کرده و خاندان او را "آل ياسين" ناميده است:
و الياس
از پيامبران بود. به مردم خود گفت آيا پروا نميکنيد؟ آيا بعل را به
خدايي ميخوانيد، و آن بهترين آفرينندگان را واميگذاريد؟ پروردگار شما
و پروردگار نياکانتان خداي يکتاست. پس تکذيبش کردند و آنان از
احضار شدگانند، مگر بندگان مخلص خدا. و نام نيک او را در نسلهاي بعد
باقي گذاشتيم. سلام بر خاندان الياس [سلام علي آل ياسين]. ما نيکوکاران
را چنين پاداش ميدهيم. او از بندگان مومن ما بود.[225]
ايلياء نبي، اثر يک نقاش روس
در
روايات عهد عتيق از ايلياء نبي با عنوان «ايلياء
تشبي از ساکنان
جلعاد»[226]
ياد شده است.[227]
جلعاد منطقهاي است کوهستاني در شرق رود اردن و در همسايگي سوريه
که از گذشتهاي دور مأواي قبايل آموري بود و بعدها بخشي از قبايل
آرامي و بنياسرائيل نيز در آن سکني گرفتند. جلعاديان، مردم
بومي جلعاد، جمعيتي انبوه بودند و در حوادث سياسي آن زمان نقش فعال
داشتند. بنابراين، محل زيست ايليا منطقهاي است فراقومي که در آن
قبايل اسرائيلي و غير اسرائيلي آميزش دارند.[228]
مهمتر، موطن اصلي ايليا يعني "تشب" است که نميدانيم در کجاست.[229]
برخي محققين، به اين دليل، ايليا را از بنياسرائيل نميدانند بلکه
او را از طايفه رکابي[230]
يا از طايفه قيني
(قائني)[231]
ميدانند.[232]
رکابيان در اصل از مردم شهر قناتاند. قنات (دارالقنوات)[233]
نام کهن شهر حوران[234]
(در شمال شرقي سوريه) است که سکنه آن بعدها بنام
اعراب نبطي شناخته ميشوند؛
گروهي از آنان به کنعان کوچيدند و طايفه رکابي را بنيان نهادند.[235]
طايفه سامي
قيني همان طايفهاي
است که شعيب (يترون)،[236]
پدر زن موسي (ع)، به آن تعلق داشت. نويسندگان دائرةالمعارف يهود،
نام طايفه فوق را به واژه "قين"، به معناي "آهنگر"، منتسب ميکنند
و آنان را يک گروه حرفهاي از آهنگران کوچنشين ميدانند.[237]
حال آنکه در عهد عتيق اشارهاي به تعلق شعيب به حرفه آهنگري
مندرج نيست؛ به عکس او چادرنشيني متمکن و «کاهن مديان»،
يعني شيخ
طايفه خود در منطقه فوق، توصيف شده است.[238]
به علاوه، توجه کنيم که در نيمه اول هزاره دوم پيش از ميلاد در
اسناد مصري از شهر "قنات" به عنوان "قين"[239]
و "قانو"[240]
نام برده شده است.[241]
مجموعه اين دلايل، و نيز يکساني فرهنگ و عقايد ديني قينيها و
رکابيان، نشان ميدهد که اين دو طايفه کوچنشين خويشاوند و از مردم
شهر قنات و همان طايفه شعيباند. شهر دارالقنوات امروزه از مراکز
دروزيهاي سوريه است و ميدانيم که دروزيها براي شعيب پيامبر
جايگاهي ويژه قايلاند.[242]
اين امر نيز نشانه ديگري است از تعلق طايفه قيني به شهر قنات.
امروزه برخي محققين، چون اشتاد،[243]
معتقدند که يکتاپرستي در آغاز در ميان
طايفه شعيب رواج داشت و موسي (ع) با اين آئين در ميان طايفه همسرش
آشنا شد.[244]
دائرةالمعارف يهود انتساب ايلياء نبي به قينيها و رکابيان را رد
ميکند و تنها دليلي که اقامه ميکند رهبري ايليا بر يک «جنبش
مردمي» در سرزمين بنياسرائيل است.[245]
اين نگرش آشکارا صبغه نژادگرايانه دارد. براي مورخين يهودي دشوار
است که ظهور يک "پيامبر بيگانه" را در ميان بنياسرائيل و پيروي
تودههاي مردم از او را بپذيرند. آنان
فراموش کردهاند که در همين زمان حکمرانان واقعي بنياسرائيل دو زن
فنيقي (ايزابل و عتليا) بودند.
اگر بدانيم که اخياء شيلوني و
ايلياء نبي از مردمي جز بنياسرائيل
بودند، مردم شيلو و طوايف قيني و رکابي را به عنوان مدافعان سرسخت
و احياءگران يکتاپرستي موسوي بشناسيم، و نيز بدانيم که مردم طايفه
شعيب پيش از بنياسرائيل يکتاپرست بودند، تصويري که يهوديان از
"يهوه" به عنوان مخلوق فرهنگ "ممتاز" و "يگانه" خود ساختهاند
تمام و کمال فروميريزد. ديرزماني است که يهوديان بر خدا و بندگان
خدا به خاطر "ابداع" آئين يکتاپرستي منت نهادهاند. حال آنکه
اينان
نخستين يکتاپرستان گيتي نبودند و آنگاه که به اين آئين گرويدند،
براي خداي يگانه معبدها و نمادهاي طلايي به پا کردند، او را در
رديف بعل، خداي بزرگ همسايگان فنيقي، جاي دادند و به داشتن خداي
انحصاري قوم خود باليدند. و سرانجام، خداي يگانه را به موجودي بدل
کردند که چون پيرزنان جادوگر جز نثار نفرينهاي شوم و پيشگويي
کيفرهاي هولناک براي دشمنان اشرافيت قبيله يهودا کاري ندارد.
بيهوده نيست که در ميان يهوديان مصلحيني مردمي چون اخيا و ايليا و
ارميا نمييابيم و "پيامبراني" که از ايشان سراغ داريم، چون ناتان
و حزقيال، همه از جنس "پيامبران درباري"اند؛ هماناني
که ارميا ايشان را
«پيامبران دروغين»
[246]
خوانده است.
آنچه پيوند
ايليا را با رکابيان بيشتر آشکار ميکند، حضور فعال اين
طايفه در انقلاب ايلياء نبي است؛ تا بدانجا که در جريان تخريب
معابد بعل در سامريه و کشتار خاندان عمري و داوودي يکي از آنان را،
به نام يوناداب (جندب) بن رکاب،[247]
در کنار ييهو، سرکرده قيام، مييابيم.[248]
در
سدههاي پسين نيز
رکابيان در
حوالي بيتالمقدس سکونت دارند؛ جامعهاي متمايز از بنياسرائيل را
تشکيل ميدهند و برخلاف ايشان از نوشيدن شراب به شدت پرهيز
ميکنند. کمي پيش از اشغال بيتالمقدس به دست بختالنصر، خداوند
از ارميا ميخواهد که، براي آزمايش ايشان و ارائه نمونهاي صالح به
يهوديان، رکابيان را به نوشيدن شراب ترغيب کند. ارميا آنان را به
خانه نگهبان معبد سليمان دعوت ميکند، کوزههاي پر از شراب در
برابرشان مينهد و دعوت به نوشيدن ميکند. آنان نمينوشند و چنين
پاسخ ميدهند:
شراب نمينوشيم زيرا که پدر ما
يوناداب بن رکاب ما را وصيت نموده
گفت که شما و پسران شما ابداً شراب ننوشيد، و خانهها بنا مکنيد و
کشت منماييد و تاکستانها غرس مکنيد و آنها را نداشته باشيد بلکه
تمامي روزهاي خود را در خيمهها ساکن شويد تا روزهاي بسيار بر
زميني که شما در آن غريب هستيد زنده بمانيد.[249]
ايلياء نبي شباني چادرنشين بود؛ روزي در اردن سکونت داشت و روز
ديگر در حوالي صيدا. زندگي زاهدانه اي داشت.
ياور مستمندان بود و
مردم او را «مرد خدا» ميدانستند.[250]
در روايات عهد عتيق، بر خلاف رويه متعارف، هيچ اشارهاي به نام
پدر، تبار و پيوند او با قبايل بنياسرائيل نشده است.
ايلياء نبي در حال کشتن "پيامبران" بعل
ايليا، به فرمان خداوند، دعوت خود را آشکار کرد. مردم به او
گرويدند و در شورشي بزرگ، به دستور ايليا، 850 تن از "پيامبران"
بعل و اشرا[251]
را به قتل رسانيدند.[252]
اخاب، که در اين روايت شخصيتي متزلزل دارد، هراسان ماجرا را به
ايزابل خبر داد و ملکه فنيقي دستور قتل ايليا را صادر کرد. ايليا
براي نجات جان خود به بيابانها پناه برد تا سرانجام در مغارهاي
کلام خدا بر او نازل شد. در اين مکاشفه، ايليا خداوند را «خداي
لشکرها» (رب الجنود)[253]
ميخواند که تعبيري کاملاً نو در روايات عهد عتيق است و بيانگر
رسالت انقلابي ايليا.[254]
خداوند به او دستور ميدهد که سه تن را براي انهدام خاندان اخاب و
احياء يکتاپرستي موسوي در ميان بنياسرائيل به ياري طلبد: حزائيل،
ييهو بن نمشي و اليشع بن شافاط.[255]
ايلياء نبي در بيابان، اثر يک نقاش روس
حزائيل[256]
از سرداران آرامي دمشق است. او کمي پس از اين ماجرا، با مرگ بنحدد
دوم، شاه سوريه (843-798) ميشود. نقش آراميها در اين سناريو هم
بيانگر پيوندهاي آرامي ايلياست و هم بيانگر اين امر که مردم
بنياسرائيل آراميان دمشق را قومي بيگانه نميشناختند.
ييهو بن نمشي[257]
از سرداران بنياسرائيل است و
اليشع
بن شافاط[258]
برزگري است ساده از مردم اردن. اليشع، که پس از ديدار با ايليا به
خدمتگزار او بدل ميشود،[259]
همان پيامبري است که پس از درگذشت ايليا در رأس پيروانش قرار
ميگيرد و جنبش او را تداوم ميبخشد.[260]
اليشع (اليسع) از پيامبراني است که نام ايشان در قرآن کريم ذکر شده
است.[261]
درباره تبار اليسع و پيوند او با قبايل بنياسرائيل نيز، چون
ايليا، هيچ اشارهاي در روايات عهد عتيق مندرج نيست.
جنبش اين پيامبر شورشي تنها عليه سلطه خاندان عمري بر دولت افرائيم
نيست. ايليا به مبارزه عليه شاه يهوديان نيز برخاست زيرا «خداي
پدران خود را ترک کرده»، بتخانه ساخته و «ساکنان اورشليم را به زنا
کردن ترغيب مينمود.»[262]
ايليا در نامهاي به شاه يهود چنين نوشت:
به
طريق پادشاهان اسرائيل رفتار نموده، يهودا و ساکنين اورشليم را
اغوا نمودي که موافق زناکاري خاندان اخاب مرتکب زنا بشوند و
برادران خويش را نيز... به قتل رسانيدي. همانا خداوند قومت و
پسرانت و زنانت و تمامي اموالت را به بلاي عظيم مبتلا خواهد ساخت.[263]
سرانجام، در سال 842، در زمان سلطنت
يهورام بن اخاب بن عمري در
دولت افرائيم (851-842) و اخزيا[264]
بن يهورام بن يهوشافاط در دولت يهود (841-842) انقلاب آغاز شد.
اخزيا، شاه يهود، پسر عتليا و نوه ايزابل است و داماد خاندان اخاب.[265]
و يهورام، شاه افرائيم، دايي و احتمالا پدر زن اوست.
قيام با ابلاغ پيام اليسع، که
اکنون با درگذشت ايليا در رأس توده انبوه پيروان او جاي دارد، به
ييهو بن نمشي، سردار بنياسرائيل، آغاز ميشود. اليسع او را به
پادشاهي بنياسرائيل منصوب ميکند و حکم قتل خاندان اخاب را صادر
مينمايد. اين در زماني است که دولتهاي بنياسرائيل، به دعوت
اليسع، هدف تهاجم حزائيل، شاه جديد آرامي، قرار گرفتهاند. ييهو به
محل استقرار دو شاه افرائيم و يهود ميرود و هر دو را به قتل
ميرساند؛ سپس به کاخ ييلاقي ايزابل ميشتابد و او را نيز ميکشد.
آنگاه بههمراه يوناداب بن رکاب،
رهبر طايفه رکابي، رهسپار سامريه ميشود.
و
چون از آنجا روانه شد، به يوناداب بن رکاب که به استقبال او ميآمد
برخورد و او را تحيت نموده گفت که آيا دل تو راست است مثل دل من با
دل تو؟ يوناداب جواب داد که راست است. گفت اگر هست دست خود را به
من بده. پس دست خود را به او داد و او وي را نزد خود به عرابه
برکشيد. و گفت همراه من بيا و غيرتي را که براي خداوند دارم ببين.[266]
ييهو در سامريه تمامي اعضاي خاندان عمري و بزرگان و کاهنان شهر و
تمامي بعلپرستان و نيز 42 تن از اعضاي خاندان سلطنتي يهود (خاندان
داوودي) را که در سامريه بودند به قتل ميرساند. آنگاه، بههمراه
يوناداب رکابي به معبد بعل ميرود، بتها را ميشکند و معبد را به
مزبله بدل ميکند. «پس ييهو اثر بعل
را از اسرائيل نابود ساخت.»[267]
اين سرآغاز حکومت 28 ساله ييهو بن نمشي (841-814) بر دولت افرائيم
است.
اين داستان انقلابي است که با پيامبري
ايلياء نبي آغاز شد و با قيام
ييهو بن نمشي، تخريب معابد
پرستش بعل و کشتار خاندان عمري و بخش مهمي از اعضاي خاندان
داوودي به پايان رسيد. معهذا، در اينجا نيز، چون ماجراي پيامبري
اخياء شيلوني و قيام يربعام بن نبط و خاندان يوسف عليه
اشرافيت يهود، تنها با يک روايت سروکار نداريم. روايت دومي، که
آشکارا متأخر بر روايت پيشين است، بلافاصله آغاز ميشود و ييهو و
خاندان او "گنهکار" قلم ميروند.
ييهو هرچند به فرمان
ايليا و اليسع يکتاپرستي موسوي را احياء کرد و
سرزمين اسباط دهگانه شمالي را از بتپرستي کنعاني پاک نمود،
چنانکه هيچگاه بعلپرستي به سرزمين قبايل شمالي بازنگشت،[268]
معهذا بر «گناه يربعام بن نبط» باقي ماند.[269]
تمامي شاهان بعدي افرائيم همچنان آلوده به «گناه يربعام بن
نبط»اند؛ "شيطان بزرگي" که «اسرائيل را مرتکب گناه ساخت.»[270]
اين گناه بزرگ، که سرزمين قبايل
شمالي را تا زمان انهدام خونين آن به دست امپراتوري آشور همچنان
آماج نفرين قرار ميدهد، چيزي نيست جز تداوم استقلال و عدم تمکين
به اشرافيت يهود. فساد، بي عدالتي و بتپرستي بخشودني است، چنانکه
خاندان داوود در بيتالمقدس هماره به آن اشتغال دارد و هيچگاه به
نابودي کامل تهديد نميشود، ولي گناهي که خاندان يوسف بنيانگذار
آن بود نابخشودني است.
نگرش دائرةالمعارف
يهود به شخصيت ايلياء نبي نيز، چون اخياء
شيلوني، منفي است. طبق اين تصوير،
يکتاپرستي[271]
در جوهره خود ملازم با عدم تسامح ديني است برخلاف چندگانه پرستي[272]
که هيچگاه در ذات خويش مخالفتي با تنوع پرستش نداشته و هماره حضور
مشربهاي ديني مختلف را، دوش به دوش هم، تحمل کرده است.[273]
نويسندگان
دائرةالمعارف يهود بر مايههاي ستم و فساد و بيعدالتي
اجتماعي در دولتهاي آن زمان بنياسرائيل، چون بيقانوني و قساوت
ايزابل در تملک اراضي نابط يزرعيلي[274]
و قتل او[275]
چشم ميپوشند. آنان توجه نميکنند که هم در پيامبري اخياء شيلوني و
قيام خاندان يوسف عليه دولت يهود و هم در پيامبري ايلياء نبي و
قيام ييهو عليه خاندانهاي سلطنتي عمري و داوودي، رواج بتپرستي
فنيقي تنها به معني اشاعه يک عقيده ديني نيست؛ بلکه ملازم است با
رواج گسترده فساد و ستم اجتماعي. درونمايه اصلي ماجرا، آزادي يا
عدم آزادي پرستش ديني نيست؛ تحميل خونين بعلپرستي است از طريق
قتل عام گروه گروه "پيامبران".
نويسندگان
دائرةالمعارف يهود، که سخت با ايزابل و "همسايگان
فنيقي" همدلي نشان ميدهند، ايلياء نبي را
"افراطگرايي" ميخوانند که
«به شکلي غيرمشروط مخالف هر گونه
پرستش، بجز يهوه، بود.» به زعم آنان، ايزابل مخالفتي با پرستش
خداي يگانه نداشت؛ به عکس، اين ايليا بود که سرسختانه با آئين و
عقايد ديني همسايگان (فنيقي) مخالفت ميکرد. لذا، خاندان سلطنتي با
تبليغات او مخالفت کرد زيرا سياستش گسترش پيوندهاي اقتصادي با
همسايگان، بهويژه با صور، بود.
اخاب به عقايد ديني مردم خود وفادار بود ولي ضرري نميديد که نسبت
به دين مردم صور با تساهل برخورد کند و براي محافل نزديک به ملکه
ايزابل مکاني براي پرستش در سامريه به پا کند. ولي ايليا... بر آن
بود که رسالت تاريخي مردمش حفظ پرستش ديني ناب در درون مرزهاي خويش
و به رسميت نشناختن ساير خدايان است... به فرمان ايليا مردمي تحريک
شده حمله بردند و پيامبران بعل را کشتند. شاه [اخاب] هيچ مخالفتي
با اقدام ايليا نشان نداد... ولي ملکه ايزابل از کشتار پيامبران
بعل به خشم آمد و جنگي خونين را عليه ايليا و پيروانش آغاز کرد...
ايليا مجبور شد به بيابان بگريزد زيرا مردم از او حمايت نکردند...
در آنجا، مانند ماجراي موسي در کوه سينا، خدا بر او ظاهر شد... و
از آنجا که مردم در جنگ با ايزابل از او حمايت نميکردند...
حزائيل، شاه بعدي سوريه، ييهو، شاه بعدي اسرائيل، و اليسع، جانشين
ايليا، به عنوان ابزارهاي کيفر الهي تعيين شدند.[276]
حيرتانگيز است ولي باور کنيم که اسطورههاي
عهد عتيق به گذشتههاي دور تعلق
ندارد؛ پديدهاي کاملاً زنده است. اين همان مأخذي است که پيشتر از يربعام
بن نبط تصويري منفي به دست ميداد زيرا، بر اساس اتهام راويان يهودي
عهد عتيق، در سامريه بتخانه به پا
کرده بود. به راستي چرا در اتهامي مشابه يربعام محکوم است و اخاب مورد
دفاعي سخت قرار ميگيرد؟ کشف اين راز دشوار نيست. "يهوه" بهانهاي بيش نيست
و تنها ملاک جانبداري، حتي تا به امروز، رابطه با اليگارشي يهودي
است. يربعام و خاندان يوسف محکوماند زيرا بر اين کانون شوريدند و اخاب و
خاندان عمري مقبولاند زيرا پيوندي استوار با اين اليگارشي داشتند. اين
شيوه نگرش کاملا جانبدارانه بيانگر حضور زنده اسطورهاي است سه هزار ساله
که روح و مايه حيات خويش را از نژادپرستي يهودي ميگيرد.
پس
از انقلاب سامريه و قتل اخزيا، شاه يهود، در بيتالمقدس نيز حوادثي
خونين رخ داد.
عتليا، مادر
اخزيا، به کودتا دست زد و با کشتار ساير اعضاي خاندان داوودي، جز
يک کودک که به وسيله زني پنهان شد، قدرت را بطور کامل به دست گرفت.
عتليا شش سال با اقتدار تمام بر دولت يهود حکومت کرد و سپس، محتملا
به دليل اقتدار بيش از حد کاهنان فنيقي در دربارش، با مقابله
کاهنان يهودي مواجه شد. سرانجام، آنان در کودتايي سنجيده عتليا را
به قتل رسانيدند و تنها بازمانده خاندان داوود را به سلطنت
نشاندند.[277]
سقوط عتليا و به تخت نشاندن تنها بازمانده خاندان داوود
Figures de la Bible,
1728
Illustrated by Gerard Hoet (1648-1733), and others
در
سده هفدهم، داستان عتليا در هنر و ادبيات جديد اروپا بازتاب وسيع
داشت. ژان راسين[278]
تراژدي معروف خود به نام عطليه (1691) را نوشت، قطعات معروفي به
همين نام تصنيف شد و آنتوان کويپل[279]
تابلوي معروف رنگ و روغن خود را به نام "سقوط عتليا" (1692) کشيد
که در موزه لوور پاريس نگهداري ميشود. مضمون تمامي اين آثار ستايش
از خاندان داوود است.[280]
قسمت ششم
223. کتاب اول پادشاهان، 18/
4، 13.
226. "Elijah the Tishbite of
the inhabitants of Gilead."
227. کتاب اول پادشاهان، 17/
1.
228. بنگريد به: . Judaica,
vol. 7, pp. 569-571 .
229. در دائرةالمعارف يهود
نامي از اين محل مندرج نيست. هاکس آمريکايي محتمل
ميداند
استيب يا لستيب کنوني باشد در 10 مايلي شرق اردن و در ميان
تلهاي جلعاد. (مستر هاکس آمريکايي، قاموس کتاب مقدس، بيروت:
مطبعه آمريکايي، 1928، ص 357)
232. Judaica, vol. 6, p. 632.
235. کتاب اول تواريخ ايام،
2/ 55؛ Judaica, vol. 10, pp. 905-906
237. ibid, vol. 10, p. 906.
238. بنگريد به: سفر خروج، 2/
16؛ 3/ 1.
241. ibid, vol. 10, p. 905.
245. ibid, vol. 6, p. 633.
246. بنگريد به: کتاب ارمياء
نبي، باب 28.
248. کتاب دوم پادشاهان، 10/
15-27.
"يوناداب" قرائت عبري نام فوق است. شکل ديگر قرائت آن
"جُندب" است و در اين قرائت نامي کاملا عربي است.
249. کتاب ارمياء نبي، باب
35.
250. بنگريد به: کتاب اول
پادشاهان، باب 17.
251. اشرا يا "اشيريم"
(Asherah) الهه باروري در نزد مردم صيدا بود که ايزابل پرستش
آن را در سرزمينهاي افرائيم و يهود رواج داد و معابد آن را به
پا کرد.
252. در روايات
عهد عتيق،
عنوان "نبي" به مدعيان پيامبري در آئينهاي بعلپرستي نيز
اطلاق ميشود. بنگريد به: کتاب اول پادشاهان، باب 18.
253. " I have been moved by
zeal for the Lord, the God of Hosts."
254. کتاب اول پادشاهان، 19/
10، 14.
255. همان مأخذ، 19/ 15-16.
259. همان مأخذ، 19/ 19-21.
260. کتاب دوم پادشاهان، باب
2.
262. کتاب دوم تواريخ ايام،
21/ 11-12.
263. همان مأخذ، 21/ 12-14.
265. کتاب دوم پادشاهان، 8/
27.
266. همان مأخذ، 10/ 15-16.
270. بنگريد به: کتاب دوم
پادشاهان، 14/ 24؛ 15/ 9؛ 15/ 18؛ 15/ 24؛ 15/ 28.
273. Judaica, vol. 6, p. 633.
275. بنگريد به: کتاب اول
پادشاهان، باب 21.
277. کتاب دوم پادشاهان، باب
11؛ کتاب دوم تواريخ ايام، بابهاي 22-23.
280. بنگريد به:Judaica, vol.
3, p. 815 .
|