پنجشنبه 8 بهمن 1383/
27 ژانويه 2005، ساعت 9:30 بعد از ظهر:
آقاي
اهورا اشون در يادداشت 21 دسامبر 2004 (با عنوان
«مردهريگ») از آشنايي تصادفي خود با متون کهن قرون اوّليه
اسلامي سخن ميگويند و اهميت اين منابع در شناخت تاريخ و
فرهنگ ايران باستان. يادداشت ايشان چنين است:
«دو
سال پيش، بر حسب تصادف سرگرم ور رفتن با يك سيدي كه در آن
مجموعهاي از احاديث گردآوري شده بودند، شدم. البته من
عربي هيچ نميدانستم. هنوز هم چندان نميدانم. گرچه، در
اثر ممارست زياد، اكنون ميتوانم از پس فهم كلّي متون عربي
برآيم. بههر حال، از سر تفنّن، واژهي زرتشت را جستجو
كردم و بعد نام اوستا و اهورامزدا و اهريمن و زروان و ساير
ايزدان زرتشتي و واژهي مجوس و امثالهم را. با ناباوري
متوجّه شدم در انبوهي از متون حديثي واژگان مذكور و مانند
آنها به كار رفتهاند. امّا موضوع فقط همين امر نبود.
پارهاي از مطالب موجود در متون حديثي راجع به دين و فرهنگ
كهن ايراني، بهويژه روشنكنندهي زواياي مكتومماندهاي
هستند كه كمتر به آنها توجّه شده است. از آنجا كه بسياري
از كتب حديثي، قدمت قابل ملاحظهاي دارند، و از آنجا كه
منشاء اكثر محتويات آنها با آنچه كه در منابع ديگر هست، تا
حدودي تفاوت دارد، ميتوان گفت كه منبع جالب و جديدي در
پژوهش هاي ايراني در شمار توانند بود. كمي بعد
سايت الوراق
را يافتم كه در آن
ميليونها صفحه از كتب كلاسيك اسلامي، اعم از فقهي و ادبي
و كلامي و تاريخي گردآوري شدهاند. و بعدتر سايتهايي چون
التفسير و اركان الاسلام را و چندين سيدي ديگر را هم پيدا
كردم كه در آنها مجموعههاي متنوّع و ارزشمندي از كتب
اسلامي وجود دارند. با وجودي كه مهارت من در زبان عربي،
واقعاً ناچيز بود و هست، نكات ريز و درشت بسياري راجع به
دين و فرهنگ ايراني در مجموعهي مردهريگ كهن اسلامي پيدا
كردم، كه اغلب در هيچيك از پژوهشهاي ايرانيان و فرنگيان
به آنها اشاره نشده است. اين امر، سمت و سوي پژوهشهاي آتي
مرا تعيين كرد. امروز، پروندهها و بايگانيهاي بسيار
مفصّلي دارم كه سرشارند از نكتههاي ناپيموده و گواهيهاي
ناديدمانده. كار روزمرّهام، واكاوي و تجزيه و تحليل
آنهاست.»
اين توجه بسيار ارزشمند است.
صرفنظر از پيشکسوتاني چون
گشتاسپ شاه نريمان، دانشمند فقيد پارسي هند، در اين
حوزه بهويژه بايد به تحقيقات سترگ مرحوم
دکتر محمد محمدي ملايري
اشاره کرد. محمدي ملايري بيش از چهل سال در دانشگاه
تهران، دانشگاه دولتي لبنان و دانشگاه آمريکايي بيروت
تدريس کرد. حاصل بيش از نيم قرن مطالعه و پژوهش پيگير او
در مسائل مشترک دو زبان فارسي و عربي و در تاريخ و فرهنگ
به هم پيوسته ايران و اسلام کتاب هفت جلدي
تاريخ
و فرهنگ ايران در دوران انتقال از عصر ساساني به عصر
اسلامي
(تهران: جلد اوّل، انتشارات يزدان، بقيه مجلدات، انتشارات
توس، 1372-1379) است. بارها در مصاحبههاي خود به اين کتاب
اشاره کرده و در زمان حيات مرحوم دکتر محمدي از دوستان
کتاب
هفته
خواهش کردم که گفتگويي با ايشان انجام دهند. متأسفانه اين
گفتگو صورت نگرفت و دکتر محمدي ملايري در تير 1381 درگذشت.
دوشنبه 5 بهمن 1383/ 24
ژانويه 2005، ساعت 7 صبح:
اين روزها در عسلويه غوغايي
است. اين روستا- بندر کوچک، که تا ديروز بهکلي بياهميت
بود، اينک بوشهر و حتي بندر عباس را به سوي فراموشي
ميبرد. عسلويه مرکز سرمايهگذاري کمپانيهاي عظيم چند
مليتي، از توتال و رويال داچ شل تا- اخيراً- هاليبرتون،
است. با اتمام ذخاير نفتي جهان، هزاره سوّم ميلادي بر مدار
انرژي «گاز» خواهد چرخيد و بزرگترين ذخاير قابل استحصال
گاز جهان در ايران است. ذخاير گاز ايران با حجمي معادل 25
ميليارد متر مکعب دوّمين ذخيره بالقوه گاز جهان، پس از
روسيه، و اوّلين ذخيره بالفعل گاز در دنياي امروز بهشمار
ميرود. در اين ميان، حوزه پارس جنوبي به تنهايي از ظرفيتي
معادل 5/ 8 ميليارد متر مکعب گاز برخوردار است. عسلويه
کليد حوزه پارس جنوبي و مرکز اين تکاپوي بزرگ است. چشم
بزرگترين غولهاي نفتي- گازي جهان به عسلويه دوخته شده
است. اگر در کيش، با صرف هزينههاي کلان، «هتل داريوش»
احداث ميشود به اميد کمپانيهايي است که در عسلويه کار
ميکنند. بزرگراه عسلويه به شيراز به سرعت در حال احداث
است و با اتمام آن در شهر شيراز نيز در آيندهاي نه چندان
دور تحول اقتصادي بزرگي رخ خواهد داد.
در عسلويه همه چيز به سرعت
در حال گران شدن است. روستايي کپرنشين ديروز، امروز با
فروش زمين برهوت و بيآب خود، و حتي با اجاره دادن خانه
روستايي محقر خود، يک شبه ثروتمند ميشود. پيمانکاران و
دلالان داخلي به سوي عسلويه هجوم ميبرند. بورژوا-
بوروکراتهاي نوکيسه نيز دائماً در مسير عسلويه در
پروازند. هر کسي سهمي ميگيرد. آيا عسلويه ايران فردا را رقم خواهد زد؟
يکشنبه 4 بهمن 1383/ 23
ژانويه 2005، ساعت 8
بعد از
ظهر:
برخي دوستان درباره نام کتاب
مقدس يهوديان، و تفاوت «تورات» و «عهد عتيق»، پرسيدهاند.
در گذشته دور يهوديان
مجموعهاي را که امروزه بهنام «کتاب مقدس» يهوديان
ميشناسيم بهطور ساده «کتب» (اسفار) ميناميدند و امروزه،
به تأسي از مسيحيان، آن را «کتاب مقدس» ميخوانند.
«اسفار» جمع «سِفر» به معني «کتاب» است. (مشابه «صفر»
تلفظ ميشود.) مسيحيان اين مجموعه را «عهد عتيق» مينامند
در کنار «عهد جديد» که مجموعهاي از انجيلهاي چهارگانه و
ساير متون پايهاي مسيحيت است.
به گزارش فلاويوس جوزفوس،
مورخ يهودي اواخر سده اوّل ميلادي، در زمان او اين مجموعه
شامل 22 کتاب بود؛ پنج کتاب به موسي (ع) نسبت داده ميشد،
13 کتاب به پيامبراني که از زمان موسي تا خشايارشا پديد
شدند، و 4 کتاب شعر و اندرز بود.
متن کنوني، که امروزه در دست
ماست، به «کتاب مقدس حاخامي» معروف است. اين مجموعه را در
اوايل سده شانزدهم ميلادي يعقوب بن حييم ويرايش کرد و در
سالهاي 1524-1525 يک تاجر آمستردامي بهنام دانيل بامبرگ
در ونيز چاپ نمود. اين متن بر نسخي مبتني است که قدمت
آنها به سدههاي نهم تا يازدهم ميلادي ميرسد. کهنترين
نسخه کامل «عهد عتيق» در کتابخانه دانشگاه کمبريج نگهداري
ميشود و قدمت آن به نيمه سده نهم ميلادي ميرسد. نسخ موزه
بريتانيا و کتابخانه واتيکان از لحاظ قدمت پس از نسخه
دانشگاه کمبريج جاي دارند و قدمت آنها به سده دهم ميرسد.
در سال 1937 بر مبناي نسخه هارون بن اشير، که در کتابخانه
عمومي لنينگراد نگهداري ميشد، متن تصحيحشده جديدي از
«عهد عتيق» انتشار يافت. قدمت نسخه ابن اشير، که آن را
منقحترين نسخه «عهد عتيق» ميدانند، به سال 1008 ميلادي
ميرسد.
«کتاب مقدس»
يهوديان به سه بخش تقسيم ميشود: «تورات» (توره)، «کتب
انبياء» (نبيئيم) و «نوشتهها» يا «صحيفهها» (کتوبيم).
«تورات» همان پنج کتابي
است که به موسي (ع) نسبت داده ميشد. اين مجموعه «اسفار
پنجگانه» يا «پنتاتوک» نيز خوانده ميشود. «پنتاتوک» واژه
يوناني است به معني «کتب پنجگانه». «تورات» (توره) واژه
عبري و به معناي «آموزه» و «دستور» است. اين «اسفار» يا
«کتب» عبارتند از «سِِفر
پيدايش»،
«سِِفر
خروج»،
«سِِفر
لاويان»،
«سِِفر
اعداد»
و «سِِفر
تثنيه».
در گذشته، يهوديان بر اين اعتقاد بودند که «تورات» همان
کتابي است که در کوه طور بر موسي (ع) نازل شد. از سده
هفدهم ميلادي اين اعتقاد تضعيف شد و امروزه محققين معتقدند
که «اسفار پنجگانه» در سدههاي ششم و پنجم پيش از ميلاد بر
مبناي متوني که از گذشته در دست بوده تدوين شده است.
مطالب مطروحه در برخي فقرات
اين اسفار منشاء آنها را بسيار کهن جلوه ميدهد: «سفر
پيدايش» بقاياي اسطورههايي است که آفرينش جهان، نخستين
پيامبران، هجرت ابراهيم و پيدايش قوم بنياسرائيل را شرح
ميدهد و با داستان يعقوب و يوسف به پايان ميرسد. «سفر
خروج» داستان موسي، پيامبري او و مهاجرت بنياسرائيل از
مصر را بيان ميدارد. اين روايات مجموعهاي است که از
گذشته دور به شکل مکتوب نسل به نسل انتقال يافته؛ بر حجم
آن افزوده شده و در آن افزايش و کاهشهايي صورت گرفته
است. در برخي از اين کتب دادههاي تاريخي و جغرافيايي، شرح
حوادث و اسامي افراد و مکانها، مندرج است که بسياري از
آنها مورد تأييد کشفيات جديد باستانشناسي است. اين نشانگر
تداوم روايات باستاني در درون ويرايشهاي جديد است. محققين
کهنترين فقرات «اسفار پنجگانه» را متعلق به حوالي سال
1200 پيش از ميلاد ميدانند. زمان زندگي حضرت موسي (ع) در
حوالي سالهاي 1350 تا 1250 پيش از ميلاد تخمين زده
ميشود.
جمعه 2 بهمن 1383/ 21 ژانويه 2005،
ساعت 1:30 بعد از ظهر:
خيلي
علاقمندم که درباره مکتب قرآن تبريز و حاج يوسف شعار کار
پژوهشي انجام دهم. متأسفانه، بهرغم اهميت حاج يوسف شعار و
جرياني که او پديد آورد، دراين باره مطلب مهمي در مآخذ
منتشر شده ديده نميشود. مثلاً، در کتاب آقاي رسول جعفريان
تنها در زيرنويس بهطور مختصر اشاره شده که ميرزا يوسف
شعار يا حاج شعار مکتب قرآن تبريز را ايجاد کرد که بعداً
پسرش، دکتر جعفر شعار، آن را اداره ميکرد. آنها داراي
گرايشهاي وهابيگري بودند. (رسول جعفريان،
جريانها و سازمانهاي مذهبي- سياسي ايران،
تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ سوّم، 1381،
زيرنويس ص 369)
حاج يوسف شعار از انشعابيون
جريان کسرويگري بود. اوّلين شخصيت مهمي که از کسروي جدا
شد حاج سراج انصاري بود که رديههاي مفصلي عليه کسروي
نگاشت. سپس، حاج يوسف شعار از کسروي جدا شد. ميگويند شعار
ابتدا به کسروي بسيار علاقمند بود و نزديک؛ در حدي که زن و
بچه کسروي را به کربلا برد. در بازگشت با انتشار کتاب
شيعيگري
مواجه شد. اعتراض کرد و به نگارش رديههايي عليه کسروي
پرداخت و او را «منافق» و «دو چهره» خواند. معهذا، يوسف
شعار سنت فرقهسازي را از کسروي به ارث برد؛ در تبريز مکتب
قرآن را دائر کرد که سالها فعال بود و تأثيرات فکري جدّي
بر جاي نهاد. پيروان حاج يوسف شعار به «شعاريون» معروف
بودند. «شعاريون» تا سالها مهمترين جريان اسلامگراي
آذربايجان بهشمار ميرفتند و مبلغ نوعي اصالتگرايي
سلفيمآبانه و وهابيگونه بودند.
از پرورشيافتگان مکتب حاج
يوسف شعار دو نفر را ميشناسيم که در جريانهاي چپ مذهبي
دهه 1340 و جريان مارکسيستي دهههاي 1340 و 1350 مؤثر و
شاخص بودند: اولي، محمد حنيفنژاد، بنيانگذار سازمان
مجاهدين خلق، است و دومي محمدرضا شالگوني رهبر فکري کنوني
گروه «راه کارگر».
حنيفنژاد در نوجواني، قبل
از ورود به دانشکده کشاورزي دانشگاه تهران (1338)، عضو
پرشور مکتب قرآن تبريز و شاگرد حاج شعار بود. به گمان من،
انديشه سياسي و منش رفتاري حنيفنژاد از اين دوره به شدت
تأثير گرفت و در تکوين شالودههاي رفتاري اعضاي اوّليه
سازمان مجاهدين خلق نقش مهمي بر جاي نهاد. به عبارت ديگر،
اصالتگرايي افراطي «شعاريون» با خصال و منش اقتدارگرايانه
حنيفنژاد درآميخت و به الگوي رفتاري معيني بدل شد که در
سالهاي پسين الگوي رفتاري غالب در ميان کادرهاي سازمان،
بهويژه کادرهاي تشکيلاتي، بهشمار ميرفت. همين ريشههاي
سلفي بود که سبب شد سرانجام، در دوران رهبري مسعود رجوي،
مجاهدين خلق به يک فرقه شبهوهابي تمام و کمال بدل شود.
اين سلفيگري ديني- انقلابي در سالهاي نخستين دهه 1340 با
ناسيوناليسم جبهه ملّي- نهضت آزادي ايران و مارکسيسم
چريکي، که حنيف از طريق عبدي نيکبين و احتمالاً در زندان
از طريق حسن ضياء ظريفي با آن آشنا شده بود، درآميخت و از
طريق او بر سازمان مجاهدين خلق تأثيرات ژرف بر جاي نهاد.
با محمدرضا شالگوني در اوائل
زمستان 1352 آشنا شدم. مرا پس از 67 روز بازجويي از کميته
مشترک ضد خرابکاري شيراز به بند يک (انفرادي) زندان نوساز
عادلآباد
منتقل کردند. اين زندان را طبق مدل زندانهاي جديد
آمريکايي ساخته بودند و تازه افتتاح شده بود. در تابستان
سال قبل مدتي در آنجا «ميهمان» ساواک بودم و با فضاي زندان
کمي آشنايي داشتم. پس از شورش بزرگ زندانيان سياسي در
زندان شيراز بود: براي تنبيه، زندانيان سياسي را به
سلولهاي انفرادي بند يک منتقل کرده و زير فشار شديد قرار
داده بودند. شيشههاي پنجره سلولها را، به دليل خودکشي
نافرجام محمود محمودي، موسي محمدنژاد و اگر اشتباه نکنم
بهرام قبادي و احمد احمدي (پاره کردن شکمشان با شيشه
تنها پنجره سلول)، برداشته بودند. باد سرد زمستاني در
طبقات سهگانه بند يک زوزه ميکشيد. مرا در اوّلين سلول
جاي دادند. پتوي سربازي را بر سرم کشيدم و در جلوي در سلول
نشستم. ضلع ورودي سلول از ميلههاي آهني، با فاصلههاي
اندک، ساخته شده بود. در سلول روبرويم محمدرفيع ضيايي بود
که امروزه خود و دخترش کاريکاتوريستهاي سرشناسي هستند. در
سلول بغلم محمدرضا شالگوني بود و پس از او عزيز سرمدي و
مهرداد (عباس) سورکي. سرمدي و سورکي اعضاي گروه جزني
بودند. آنها را چند هفته بعد به تهران بردند و در 30
فروردين 1354، به همراه بيژن جزني و حسن ضياءظريفي و محمد
چوپان زاده و جليل افشار و کاظم ذوالانوار و مصطفي جوان
خوشدل و مشعوف کلانتري، در محوطه زندان اوين تهران، به دست
پرويز ثابتي و عطارپور و عضدي و رسولي، تيرباران شدند. به
اين ترتيب، ضيايي و شالگوني و سرمدي و سورکي اوّلين
آشنايان و دوستان من در زندان بودند. شالگوني و ضيايي در
طنز بسيار توانا بودند و گفتارشان مايه انبساط و شادي بود.
من و شالگوني به ميلههاي آهني سلولهاي يک و دو
ميچسبيديم و شالگوني برايم سخن ميگفت. در اينجا بود که
حافظه خارقالعاده شالگوني را شناختم. ساعتها برايم محتوي
کتابهاي متعدد را ميگفت و من از اين همه محفوظات
شگفتزده ميشدم.
بعدها، که همگي به سلولهاي
نه نفره بند چهار انتقال يافتيم، از ساير زندانيان شنيدم
که شالگوني در نوجواني عضو مکتب قرآن تبريز و مهمترين
«کشف» حاج يوسف شعار بوده است. او به دليل حافظه نيرومندش
تمامي يا بخش مهمي از قرآن را از حفظ داشت و به اين دليل
«شعاريون» بر روي او سرمايهگذاري وسيعي کردند و مبلغ او
شدند. شالگوني، احتمالاً در سالهاي اوّل دانشگاه، تحت
تأثير جريان مارکسيستي تبريز به مارکسيسم جذب شد و اين
ماجرا ضربه بزرگي بر «شعاريون» و مکتب قرآن تبريز وارد
کرد. شخصيت فردي شالگوني ساده و صميمي بود.
چهارشنبه 30 دي 1383/ 19 ژانويه 2005، ساعت 2:30 صبح:
مسئله
نامزدي هاشمي رفسنجاني براي رياستجمهوري بسيار جدّي شده
و، اگر تصميم ايشان عوض نشود، ميتوان گفت که قطعي است. من
از سال 1370 منتقد جدّي سياستهاي توسعه آقاي هاشمي بوده
ام ولي به تيزهوشي و زيرکي سياسي او ارج نهاده و
مينهم. هاشمي نماد
Real
Politic
و پراگماتيسم سياسي در جمهوري اسلامي ايران است و در اين
زمينه بيرقيب.
پس از درج مطلب درباره
بيماريام، دوستاني که مطلع نبودند ابراز لطف کردند. از
جمله دکتر ايرج اميني از پاريس و دکتر محمدقلي مجد از
واشنگتن. متأسفانه هنوز نتوانستهام به ايميلهايم سر
بزنم. از لطف دوستان فوق، که تلفني ابراز تفقد کردند، و
دوستاني که احتمالاً از طريق ايميل جوياي حالم شدهاند،
سپاسگزارم.
درباره
ديدگاههاي من در زمينه ايران باستان فراوان ميپرسند.
علت، گفتگويي است که با آقاي محمدرضا ارشاد، کارشناس ارشد
فرهنگ و زبانهاي ايران باستان، در اواخر سال 1378 انجام
دادم و در شمارههاي 17 الي 21 فروردين روزنامه
انتخاب
منتشر شد. در آن
مصاحبه برخي ديدگاههاي «شاذ» را درباره تاريخ باستاني
ايران مطرح کرده بودم. اين ديدگاهها حاصل کار پژوهشي
مفصلي است که در اين زمينه انجام داده
ام و هنوز انتشار نيافته است. متأسفانه، امکان
تنظيم و تدوين نهايي يادداشتهاي فراهم آمده در اين زمينه
و ارائه آن به صورت کتاب يا مقالههاي تخصصي هنوز برايم
ممکن نيست. ولي تصوّر ميکنم، براي رفع برخي شبهات، ذکر
مطالب فهرستوار زير مفيد باشد:
1- به تاريخ باستاني ايران
ارج فراوان مينهم و به عنوان ايراني و فارسي به نقش ايران
و پارس باستان در تکوين تمدن بشري مباهيام. در اين ميانه
تمدنهاي هخامنشي و ساساني جايگاه برجسته و ويژه دارند.
اين نوع نگرش هيچ ارتباطي به باستانگرايي (آرکائيسم)
ندارد. منقد جدّي باستانگرايي (نگرشي که ايران باستان و
ايران اسلامي را در دو قطب غيرمرتبط و حتي معارض قرار
ميدهد) بودهام. واژه فارسي «باستانگرايي» ساخته من است؛
اوّلين بار در تأليفات من به کار رفت و امروزه رواج کامل
يافته است.
2-
تاريخ تمدن ايراني کهنتر از هزاره اوّل پيش از ميلاد،
زمان مهاجرت ادعايي قومي بهنام «آريايي» به ايران، است.
به وجود قومي بهنام «آريايي» و «تئوري چراگاه»، که در
بنيان آرياييگرايي سده نوزدهم است، باور ندارم. کساني که
تاريخ تمدن ايراني را به «مهاجرت آرياييها» محدود
ميکنند، تاريخ تمدن در ايران را بسيار حقير ميکنند. دو
تمدن همسايه، آشوري و بابلي، به ترتيب از هزاره پنجم پيش
از ميلاد و هزاره دوم پيش از ميلاد آغاز شدند. بدينسان،
چنين جلوهگر ميشود که گويي در دوران شکوفايي تمدنهاي
عظيم خاورميانه ايران برهوتي بيش نبوده است. آرياييگرايان
با بياعتنايي به تمدنهاي ماقبل «آريايي» بر چند هزار سال
تاريخ تمدن ايراني خط بطلان ميکشند تا «افتخار» پيوند با
قومي «افسانهاي» را نصيب سرزمين ايران کنند و بر پايه
موهومات نژادپرستانه ميان ايرانيان و اروپاييان نوعي
خويشاوندي تاريخي پديد آورند. اينگونه نگرشها از منظر
پژوهشهاي صاحبنظران بزرگ تاريخ ايران باستان مردود است
ولي متأسفانه هنوز در کتابها و جزوههاي درسي ايران تکرار
ميشود.
3-
تمدن خاورميانهاي را يک مجموعه واحد و همبسته ميدانم و
به تمايز ميان اقوام «آريايي» و «سامي» باور ندارم.
تمدنهاي هخامنشي و ساساني پيوندي عميق با ساير اقوام
خاورميانه داشت و بهويژه فرهنگ مکتوب خود را در اين
دادوستد اخذ و بارور کرد. خط رسمي تمدن هخامنشي آرامي بود
نه ميخي؛ و به همين دليل در سدههاي نخستين اسلامي خط
کنوني فارسي در بينالنهرين، يعني سرزميني که در گذشته
نزديک مرکز دولت ساساني و مهد تمدن ايراني بود، زاده شد.
به عبارت ديگر، هيچ نوع تحميل خط از
سوي اعراب بر ايرانيان در کار نبود و خط کنوني عربي را
بيشتر ميتوان فارسي ناميد تا عربي. اين ديدگاه
صاحبنظران خبره است. براي نمونه، استناد ميکنم به نظر
مرحوم دکتر مهرداد بهار که در ميان صاحبنظران معاصر
ايراني بيش از ديگران به همپيوندي تمدنهاي خاورميانهاي
نزديک شد. بهنوشته او، «يونانيها و روميها و در مشرق تا
هندوستان، همه اقوام غرب آسيا و اروپا، الفباي خودشان را
از اقوام سامي فراگرفتند و هنوز هم آثار اين وام گرفتن در
الفباي اروپايي و جز آن برجاست... خط و زبان آرامي به خط و
زبان بينالمللي آن روز تبديل ميشود که در سراسر آسياي
غربي و مديترانه و شمال شرقي آفريقا گسترش يافت. اين خط
آرامي در دوره هخامنشيان به کار ميرود و زبان ديواني آن
دوره است و آثار بسياري از اين خط در دست داريم و خطهاي
ايراني بعد از هخامنشيان همه از اين خط آرامي است و از دل
آن پديد ميآيد. خطوط مربوط به زبانهاي ايراني غربي که به
مکتوب کردن زبان پارتي (اشکاني) و زبان پهلوي ساساني مربوط
ميشود، خود از خط آرامي گرفته شد. اين خط از راست به چپ
نوشته ميشده و براي کتيبهنويسي و کتابت شکلهاي مختلفي
از آن بهکار ميرفته است.» (مهرداد بهار،
از
اسطوره تا تاريخ،
ص 256)
4- در بخش دوّم جلد اوّل زرسالاران درباره سير تکوين پديدهاي بهنام «قوم
يهود» به تفصيل و با استناد به منابع فراوان سخن گفتهام.
در کتاب فوق توضيح داده ام که
قوم يهود، به معنايي که امروزه ميشناسيم، در سدههاي
نخستين مسيحي پديد شد. پيش از اين زمان نميتوان از
«يهوديت» و «قوم يهود»، به معناي امروزين آن، سخن گفت.
بنابراين، پيشينه تأثير يهوديان بر تاريخ ايران به اواخر
دوره اشکاني و دوره ساساني ميرسد. در زمان هخامنشيان تنها
ميتوان از دولتي کوچک و داراي ساختار قبيلهاي در اورشليم
سخن گفت که نميتوانست اهميتي داشته باشد و به طريق اولي
بر ايران هخامنشي تأثيري جدّي بر جاي گذارد. آنچه در
سالهاي اخير، پس از انتشار مصاحبه من با روزنامه
انتخاب،
به شيوهاي تحريکآميز و جنجالي، درباره تأثير يهوديان بر
کورش و داريوش و خشايارشا و هخامنشيان گفته ميشود فاقد
مبناي علمي و غيرمستند است. اين جنجال از عواملي بود که
مانع از اتمام و انتشار پژوهش من شد يعني فضايي آفريد که
مجبور به سکوت شدم. مثلاً، هيچ مدرک تاريخي به جز ادعاي
مندرج در «کتاب عزرا» (باب اوّل، فقرات 2 الي 4) وجود
ندارد که «آزادي» يهوديان از تبعيد بابل به دست کورش را در
سال 539 پيش از ميلاد ثابت کند. بهنوشته ديويد بنگوريون،
اوّلين
نخستوزير دولت اسرائيل (1948-1953)،
«هيچگونه نامي از يهوديان در استوانه کورش که در
بينالنهرين در سال 1879 کشف شده است و يا در
سنگنبشتههايي که در سال 1850 در اين منطقه از زير خاک در
آمده، برده نشده است. در ادبيات يونان که راجع به کورش
نوشته شده است نيز اسمي از رابطه کورش با يهوديان برده
نشده است. رابطه کورش با تبعيديهاي بابل و بازگشت به صيون
فقط توسط منابع تورات بر ما معلوم است.» («کورش شاه
ايران»، نطق ديويد بنگوريون) ابا ابان، وزير خارجه و رهبر
پيشين حزب کارگر اسرائيل، مينويسد: «تاکنون باستانشناسان
در حفريات و کاوشهايي که کردهاند سوابقي از چگونگي اوضاع
و احوال فلسطين در مدت دويست سالي که تحت حکومت ايران بود
بهدست نياوردهاند.» (ابا ابان،
قوم من، بنياسرائيل،
ترجمه نعمتالله شکيب اصفهاني، تهران: يهودا بروخيم و
پسران، 1358، صص 85-86)
اين امر در مورد اسطوره استر
(ملکه اسطورهاي ايران و همسر ادعايي يهودي خشايارشا) نيز
صادق است. محققين روايت مندرج در «کتاب استر» را، که تنها
مأخذ رواج اين اسطوره و عيد يهودي پوريم است، مورد تأييد
منابع تاريخي نميدانند و آن را صرفاً به عنوان افسانه
ميشناسند. قدمت «کتاب استر» حداکثر به سده دوّم پيش از
ميلاد ميرسد يعني زمان تدوين اين کتاب حداقل سه سده پس از
دوران خشايارشا است.
5- ورود دين زرتشت به ايران
را متعلق به دوران متأخر ساساني ميدانم. درباره دين
هخامنشيان پيرو نظريه نوبرگ، هخامنشيشناس نامدار سوئدي،
هستم که دين هخامنشيان را با قطعيت غيرزرتشتي ميداند. در
اين باره در جلد اوّل
زرسالاران
مطالبي بيان کردهام. نوبرگ بهويژه به شيوه به خاک سپردن
مردگان در دوره هخامنشي و قبرستانهاي متعدد آن عصر، از
جمله در تختجمشيد و نقش رستم، اشاره ميکند که معارض با
مناسک زرتشتي است. نه تنها در دوره هخامنشي و اشکاني حتي
در دوره متقدم ساساني نيز دين زرتشت در ايران رواج نداشت.
از زمان شاپور اوّل بود که، در رقابت با دين مسيح، که اينک
دين سکنه امپراتوري روم و مايه توانمندي روميان بود،
زرتشتيگري از شمال غربي شبه قاره هند به ايران آورده شد و
در ايران رواج داده شد. اين دين در زمان جانشينان شاپور
اوّل، به دست کرتير، به دين دولتي بدل شد و در اواخر سده
سوّم و اوائل سده چهارم ميلادي بر ايران غلبه يافت.
آنچه، امروزه، درباره
سيطره دين زرتشت بر ايران باستان، از جمله ايران ساساني،
رواج يافته متأثر از تلاشهاي زرتشتيان معاصر، بهويژه در
دوره متأخر قاجاريه و دوره پهلوي، است. ويدنگرن مينويسد:
«قلمرو ساساني يک خصلت ديني دارد که خاص آن است
و
چندان زرتشتي نمينمايد. طبيعي است روايت زرتشتي بعدي
کوشيده هر اندازه که ممکن است آثار اين خصلت غير زرتشتي را
محو کند.»
(گئو
ويدنگرن،
دين هاي ايران،
ترجمه منوچهر فرهنگ، انتشارات آگاهان ايده، 1377، ص 437)
ويدنگرن، مانند برخي ديگر از برجستهترين صاحبنظران در
تاريخ ايران باستان،
اوستاي
مکتوب را متعلق به دوران متأخر ساساني و هدف از تدوين آن
را ارائه کتابي «آسماني» براي مقابله با اديان داراي کتاب
(يهوديت، مسيحيت، مانويت) ميداند. (بنگريد به: ويدنگرن،
همان مأخذ، صص 354-359)
تبيين موارد پنجگانه فوق، و
تدوين نهايي يادداشتهاي پژوهشيام، به زمان و مجالي نياز
دارد که اکنون برايم فراهم نيست. تنها يافتههاي خود را به
اجمال نوشتم تا مرزهاي خويش را ترسيم کنم.
شنبه 26 دي
1383/ 15 ژانويه 2005، ساعت 7 صبح:
بحث انتخابات آتي
رياستجمهوري بسيار داغ شده است. ظاهراً مشارکتيها و
کارگزاران بر روي دکتر معين اتفاق نظر دارند.
روشن است که معين شانسي براي پيروزي ندارد. مردم از
عملکرد دولت آقاي خاتمي و به خصوص از جبهه مشارکت ناراضي
هستند و از آنها حمايت نخواهند کرد. هماکنون روشن شده که
در واقع کارگزاران و مشارکتيها به شدت به ورود آقاي هاشمي
رفسنجاني به صحنه انتخابات و پيروزي او اميد بستهاند.
تصوّر اين است که هاشمي مديران دوران خاتمي را حفظ خواهد
کرد و وضع موجود ساختار دولتي را تداوم خواهد بخشيد؛
بنابراين تحول به رئيسجمهور بعد تحولي کم خطر براي ايشان
خواهد بود. بهعلاوه، شايع شده است که هاشمي براي شکستن
«تابوها» وارد صحنه ميشود يعني ميخواهد «نقشي
سرنوشتساز» ايفا کند. از طريق اينگونه شايعات گمان
ميکنند که رأي قابل توجهي بهسود هاشمي جلب خواهد شد.
نامزدهاي جدّي انتخابات،
صرفنظر از «غيرجديها»، عبارتند از علي لاريجاني، محسن
رضايي، احمد توکلي و علياکبر ولايتي. محافل حاکم کنوني
انتظار دارند که با ورود هاشمي به صحنه انتخابات لاريجاني
و رضايي و ولايتي به سود او کنار روند. اگر هاشمي در
انتخابات حضور نيابد، بيشترين شانس براي پيروزي به علي
لاريجاني و کمترين شانس به ولايتي تعلق دارد. ولي اگر
واقعاً هاشمي وارد صحنه شود و لاريجاني و رضايي و ولايتي
بهسود او کنار روند، صحنه انتخابات به مصاف هاشمي
رفسنجاني و احمد توکلي بدل خواهد شد. احمد توکلي در مخالفت
با سياستهاي دوره هشت ساله رياستجمهوري هاشمي جدّي و
بيپروا است. در اين صورت هيچ بعيد نيست که «دوّم خرداد»
ديگري تکرار شود و برخلاف انتظار و تصوّر تحليلگران، و
برخلاف توقع محافل حاکم و مديران دولتي، توکلي رئيسجمهور
شود. فراموش نکنيم که توکلي در انتخابات ششمين دوره
رياستجمهوري در برابر هاشمي دو سه ميليون رأي به دست آورد
و همين رأي در دو خرداد 1376 به آراء خاتمي بدل شد. ميان
آراء توکلي در انتخابات ششم و آراء خاتمي در انتخابات هفتم
رياستجمهوري ماهيتاً نميتوان هيچ تمايزي قائل شد: هر دو
از يک بستر و زمينه اجتماعي- سياسي روئيده بود. اين ماجرا
ممکن است باز هم تکرار شود. در ايران «مردم» پيشبيني
ناپذيرند و «اجماع» محافل حاکم گاه ميتواند نتيجه معکوس
دهد.
جمعه 25 دي
1383/ 14 ژانويه 2005، ساعت 1:30 بعد از ظهر:
مدتهاست که در اين سايت
کمتر مينويسم. صفحه «يادداشتهاي پراکنده» را ايجاد کردم
با هدف بيشتر نوشتن، و عدم تقيد به تدوين مقالات
ساختارمند، ولي متأسفانه باز هم امکان بيشتر نوشتن برايم
فراهم نشد. در اين ميانه فشارهاي سنگين کار پژوهشي گذشته
تأثير خود را گذارد و در سحرگاه چهارشنبه 13 آبان 1383/ 3
نوامبر 2004، برابر با 19 ماه مبارک رمضان، در مسير پرواز
از تهران به شيراز، در زماني که همسرم در بيمارستان مهر
تهران بستري بود، دچار سينکوپ يا ايست قلبي- تنفسي؟ شدم.
تنها لطف خداوند، حضور يک پزشک در هواپيما (دکتر محمدعلي
معلم) و کمک به موقع ميهمانداران نجاتم داد. مدتي در CCU
بيمارستان نمازي شيراز بستري بودم و به کمک دکتر شهداد
خسروپناه (پزشک قلب)، دکتر برهان حقيقي (پزشک مغز و اعصاب)
و خواهرم، دکتر شهربانو شهبازي، وضع جسميام عادي شد. از
لطف همگيشان سپاسگزارم.
اين روزها، مسئله حضور
هاليبرتون در ايران براي بسياري پرسشبرانگيز شده است.
زماني که پيروزي جرج بوش در انتخابات نوامبر 2004 قطعي شد
حدس ميزدم که وضع اينگونه خواهد شد و لذا ظهور هاليبرتون
در ايران برايم نامنتظر و حيرتانگيز نبود. ظاهراً در
پسپرده توافقهاي مهمي شده است؛ آقاي هاشمي رفسنجاني مصمم
است رئيسجمهور بعدي شود، اين توافقها را علني و رسمي کند
و بهاصطلاح برخي «تابوها» را بشکند.