شنبه 4 تير 1384/ 25 ژوئن 2005، ساعت 2:30 صبح
سرانجام احمدينژاد پيروز شد
و جامعه ايراني مرحله جديدي از تطور خود را آغاز کرد. من
اين تحول را به فال نيک ميگيرم. اين تحول انتقال قدرت از
يک نسل به نسل ديگر است و داراي پيامدهايي چنان عميق که
ميتوان آن را گونهاي از «انقلاب» شمرد. تحولي ناگزير که
ميتوانست خونين شود و مصائبي عظيم براي جامعه به ارمغان
آورد.
چنانکه ديديم نه روحانيون
بلندپايه و نه فرماندهان عاليرتبه پيشين سپاه هيچ يک از
احمدينژاد حمايت نکردند. براي آنها هاشمي هم «اسطوره» و
هم «نوستالژي» بود. در مقابل، برجستهترين فضلاي ميانسال
حوزه علميه قم در
نامهاي که به امضاي
80 نفر رسيده بود،
از احمدينژاد حمايت کردند. اين گروه را ميتوان عصاره و
ثمره موجود حوزه علميه قم دانست. اين نمادي از پديدهاي عظيم است که
چنانکه بايد هنوز مورد توجه قرار نگرفته است.
ديروز به يکي از دوستان
«اصلاحطلب» گفتم که «آخرين و بزرگترين اشتباه را مرتکب
شديد. اگر آقاي هاشمي محترمانه از شرکت در دور دوّم منصرف
ميشد و ميدان را براي کروبي خالي ميکرد، احمدينژاد، به
دليل پايگاه مردمي کروبي، با رقابتي سخت مواجه ميشد. با
اين اشتباه جنبشي بزرگ عليه هاشمي پديد آورديد که قطعاً با
شکست او به پايان خواهد رسيد.» البته نپذيرفت. نميدانم
چرا اين دوستان آنچه را که من ميبينم نميبينند؟ آقاي
هاشمي نيز، بهرغم نصيحت ناصحان دلسوز، از جمله آيتالله
حائري شيرازي، منصرف نشد. آيت الله هاشمي قرباني ارزيابي غلط و
مشاورههاي نادرست و سطحي و جاهطلبانه برخي از اطرافيانش،
بهويژه مرعشي و عطريانفر و محسن هاشمي، شد و، به تعبير
بي. بي. سي.، «از آسمان به زمين کشيده شد.» آيتالله هاشمي
رفسنجاني ميتوانست همچنان شخصيت دوّم نظام جمهوري اسلامي
باشد؛ ولي چنين نکردند و کار را به جايي رسانيدند که اگر
هاشمي برنده دور دوّم انتخابات ميشد، به گمان من، دولتش
در مقابل امواج اعتراضي گسترده بيش از يک هفته دوام
نميآورد. آيتالله هاشمي رفسنجاني قرباني تمکين به
مشورتهاي نادرست و نشنيدن نصيحت ناصحان شد. ولي، از سوي
ديگر، هاشمي با قرباني کردن خود حضور عظيم و غيرقابل
پيشبيني مردم را در صحنه انتخابات سبب شد.
يادداشت من در حمايت از دکتر
احمدينژاد بازتاب گسترده داشت. دو تن از نزديکترين کسانم
تلفني تماس گرفتند و با اصرار و حتي التماس مرا به برداشتن
اين يادداشت ترغيب کردند. دوست عزيزي تلفني
صحبتي داشت. او نيز نظر مرا نميپسنديد هر چند عمل مرا
«جسورانه» و از اين منظر در خور تحسين ميدانست. دوست
ديگري در ايميل خود نوشت:
دوست عزيز، آقا عبدالله سلام
وقتي
مطلب ساعت 9:45 صبح مورخ 2/4/84 شما را روي سايت ديدم
بسيار تعجب کردم من شما را شخصي منطقي، با صبر و تحمل و
بسيار دقيق ميدانم ولي مطالب شما با شناختي که من از شما
دارم قدري مرا در شناختم از شما مردد کرد به همين دليل با
اينکه نيمه شب گذشته و وارد روز جمعه شده ايم تصميم گرفتم
قبل از هرگونه قضاوتي موضوع را با خود شما در ميان بگذارم.
دليل
اولي که شما را برانگيخته تا به احمدي نژاد راي دهيد
نميتواند توجيه منطقي داشته باشد برفرض قبول وجود «موج
گسترده ضد اخلاقي که واقعاً مافياگونه عليه او به راه
افتاده»، (که به صد و يک دليل من اين حرف را قبول ندارم)
در نتيجه بايد بر آن شد که به او راي داد؟ اگر بپذيريم که
اين موج عليه هاشمي راه افتاده بايد نتيجه بگيريم که بايد
به هاشمي راي دهيم؟ و اصولاً آيا مبناي راي دادن به يک
کانديدا ميتولند چنين رفتاري باشد؟
و اما
دليل دوم شما که «اگر احمدينژاد پيروز شود مسير کنوني
حرکت جامعه ايراني، که تا ديروز برگشتناپذير جلوه ميکرد،
به سمت سيطره ساختار سياسي و اقتصادي اليگارشيک و حکومت
«هزار فاميل» و تبديل ايران به «جمهوري اسلامي پاکستان
دوّم» دگرگون خواهد شد يا لااقل بر آن ضربههاي جدّي وارد
خواهد شد.»
بايد خدمتتان عرض کنم اولا
معلوم نيست که آن دگرگوني همان باشد که من و شما انتظارش
را ميکشيم و اي بسا دگرگوني بعد از احمدي نژاد به جائي
نيانجامد که چند سال ديگر در همين جائي ايستاده باشيم که
امروز ايستاده ايم و در ثاني بايد خيلي ساده انديش باشيم و
جرياني که احمدي نژاد را جلو انداخته و از او حمايت مي کند
را نبينيم و نشناسيم.
در خاتمه بايد بگويم چند سطر
پاياني مطلب شما مرا بسيار متاثر کرد فقط از باب همدردي
بايد گفت اشخاص در جامعه ما اگر بخواهند مستقل باشند
ناگزير از داشتن رنج و کشيدن ملالت اند.
و خانمي در ايميل خود نوشت:
خوب شد
بعد از 20 سال خودي نشان داديد، ولي اي کاش نشان نميداديد
و ما شما را همواره دوست ميداشتيم. اگر ميخواهيد در ديد
ما نسوزيد هرچه زودتر حرفتان را پس بگيريد. سقف تحمل شما
بايد خيلي بالاتر از اين حرفها باشد.
«وبلاگ» هماره آدمي را به بيرون ريختن ضمير و احساسات خود
ترغيب ميکند. اکنون بند آخر يادداشت پيشين، که در آن از
دردهاي شخصي خود سخن گفته ام، مورد پسندم نيست. هيچگاه
نميخواستم از چارچوب تحقيق تاريخي خارج شوم و سايتم را به
جولانگاه احساسات و ديدگاههاي سياسي روز بدل کنم. ولي من
نيز انسانم و نميتوانم هماره از جايگاه مورخي خشک سخن
بگويم. سالها سکوت کردم و انواع شايعات و تهمتها را
بيپاسخ گذاشتم. لحظهاي نيز تحملم به پايان رسيد؛ بهستوه
آمدم و شکوه کردم. همين.
به دوستان معترض ميگويم که
من نيز براي خود تجربه و انديشهاي دارم. سالها پيش، در
مقاله «تجدد، توسعه و جهان امروز» (مطالعات سياسي، کتاب
دوّم، 1372)، زماني که سياستهاي دولت آقاي هاشمي در شروع
کار بود، مباني نظري اين سياستها را مورد نقد جدي قرار
دادم و پيامدهاي آن را برشمردم. دوازده سال بعد، در فاصله
زماني نه چندان طولاني، امروز شاهد اثبات درستي
پيشبينيهاي خود و شيوع گسترده و تحقق عيني انديشههايم
در عمل سياسي هستم. چرا نبايد شاد باشم؟
به من ميگويند که
احمدينژاد «هيولا»يي است که با حمايت «کانونهاي
توطئهگر» آمده تا تحجر را بر ايران حاکم کند. به اين باور
ندارم زيرا بسياري از حرفهايي را که درباره پيشينه و
کارنامه احمدينژاد، و فرايند برکشيده شدن او در ميان
مردم، ساختهاند به يقين ميدانم که دروغ است. با تعداد نه
چندان اندکي از «اصلاحطلبان» و «آبادگران» از نزديک دوستي
داشته و دارم. نه آنان داراي چنان فضايلي هستند که
مينمايانند و نه اينان واجد چنان رذايلي که مخالفانشان
فرياد ميزنند.
احمدينژاد يک فرد نيست؛ يک پديده است. احمدينژاد نماد
تحولي بزرگ است که ناگزير بايد آغاز ميشد. اين تحول
ميتوانست در 2 خرداد 1376 آغاز شود ولي نشد.
آقاي خاتمي
و حلقه اطرافيان او تنها بخشي از «پيام دوّم خرداد» را
شنيدند. اميد دارم که دکتر احمدينژاد
تمامي
«پيام 3 تير» را بشنود.
پنجشنبه 2 تير 1384/ 23 ژوئن 2005، ساعت 9:45 صبح
روش من تاکنون تبليغ
انتخاباتي به سود هيچ فرد و گروهي نبوده است. ولي اکنون،
با مشاهده اين همه بدکاري و ناجوانمردي، به شدت احساس رنجش
و بيزاري ميکنم. احساس ميکنم که بايد وظيفه اخلاقي خود
را انجام دهم.
من به
احمدينژاد رأي خواهم داد به دو دليل:
اول، موج
گسترده ضد اخلاقي که واقعاً مافياگونه عليه او به راه
افتاده مرا به دفاع از احمدينژاد تحريک ميکند. مثلاً،
آيا ميتوان آنقدر سادهلوح بود که توهين به شخصيتي
وارسته چون آيتالله جوادي آملي را از سوي هواداران
احمدينژاد دانست نه توطئه باندهاي مافيايي متخصص در
اينگونه امور با هدف تخريب احمدينژاد؟!
ديروز و ديشب، تا پاسي از
نيمه شب گذشته، در خيابانها شاهد حرکت دستههاي
سازمانيافته از جوانان اجيرشده بودم که با وانت و اتومبيل
يا پياده شعار «مرگ بر طالبان» ميدادند. چرا در طول
سالهاي تصدي احمدينژاد در شهرداري تهران هيچ کس او را
«طالبان» ندانست و سياستهاي او را مورد نقد قرار نداد؟
آيا بسياري از پارکهاي کنوني تهران، که محل تفرج و تفريح
مردم و از جمله دختران و پسران جوان است، ساخته شهرداري
تحت تصدي احمدينژاد نبوده است؟
دوم، اگر
احمدينژاد پيروز شود مسير کنوني حرکت جامعه ايراني، که تا
ديروز برگشتناپذير جلوه ميکرد، به سمت سيطره ساختار
سياسي و اقتصادي اليگارشيک و حکومت «هزار فاميل» و تبديل
ايران به «جمهوري اسلامي پاکستان دوّم» دگرگون خواهد شد يا
لااقل بر آن ضربههاي جدّي وارد خواهد شد. اگر احمدينژاد
پيروز نشد، باز پيروزي است زيرا حرکتي آغاز شده که
حکمرانان ناگزيرند آن را به حساب آورند و در سياستهاي
بعدي خود تجديدنظر کنند.
من متأسفم، و بسيار متأسفم،
که ميبينم برخي از چهرههاي مورد علاقه من در ميان اهل
انديشه و قلم و هنر و سياست و ورزش، و حتي برخي از دوستان
عزيز من در ميان روزنامهنگاران و پژوهشگران جوان، بهر
دليل، نياز مالي يا هراس از سلطه خشکانديشي و تحجر، به
دام شبکه مقتدر و ثروتمند مافيايي افتادهاند و در اين
کارزار شريک شدهاند. جامعه ايران در وضعي نيست که بتوان
بر آن خشکانديشي و تحجر ديني را حاکم کرد. چنين منشي با
فرهنگ ايراني و سطح رشد کنوني مردم ايران سازگار نيست و
دولت آينده مجبور است سلايق و علايق آحاد ملّت و توده مردم
را به حساب آورد.
[بعدالتحرير: بخش
زير نيز در همان زمان (2 تير 84) منتشر شد و خبرگزاريها آن را
منعکس کردند. چند هفته بعد از انتخابات، به دليل لحن به شدت شخصي و
گلايهآميز آن برداشتمش. اکنون احساس ميکنم که تمامي متن يادداشت
من در حمايت از رياستجمهوري احمدينژاد به زمان خود تعلق داشت و
حق نداشتم بخشي از آن را حذف کنم. اينکه در آن لحظه، متألم از
ناجوانمرديها و انتقامگيريها و حسادتها، سفره دلم را در
پهنهاي به وسعت اينترنت باز کردم شايد درست نبود. ولي اين «حال»
به زمان خود تعلق داشت و لذا آن را بار ديگر در وبلاگم قرار
ميدهم. شنبه 30 ارديبهشت 1385/ 20 مه 2006، ساعت 9:45 بعد از ظهر]
من به عنوان
محققي شناخته شده، که تأليفاتم هماره با اقبال عمومي مواجه و در
ميان نخبگان تأثير گذار بوده، به جاي تشويق آماج انواع آزارها از
سوي شبکههاي شناخته شده مافيايي بوده ام. بسياري از مفاهيمي که در طول سالهاي اخير رواج يافته، مانند
«گردش نخبگان»، «گسست نسلها»، «تحول ساختاري» و غيره و غيره،
برگرفته از پژوهشي است که پس از دوّم خرداد 76 به سفارش آقاي خاتمي
و دبيرخانه شوراي امنيت ملّي درباره علل اجتماعي پديده دوّم خرداد
انجام دادم و مفاهيم و انديشههاي مندرج در آن به سرعت توسط
ديوانسالاران و روزنامهنگاران وابسته به محافل قدرت، حراج شد. پس
از اينکه تلاش براي «خريدن» من به نتيجه نرسيد، آزارها شروع شد که
مرا تا دم مرگ برد. بهرغم تبليغاتي که عليه من، از سوي همين
کانونها شده و مرا به عنوان «مورخ حکومتي» شهرت دادهاند، نه تنها
از حمايتهاي دولتي بهرهاي نبردهام که بخش مهمي از ثروت شخصي
موروثي خود را در طول دو دهه اخير عاشقانه در راه تحقيق فدا
کردهام. اکنون، خسته از آزارها، به کار باغداري مشغولم ولي در
اينجا نيز در امان نيستم و هر روز حادثهاي «مرموز» برايم رخ
ميدهد. ظاهراً نه تنها حق تحقيق آزادانه و مستقل بلکه حتي حق
زندگي نيز از من سلب شده است. اگر احمدينژاد پيروز شد، شايد اين
وضع دگرگون شود. اگر پيروز نشد چيزي براي از دست دادن ندارم.
سهشنبه 31 خرداد 1384/ 21 ژوئن 2005، ساعت 2:15 بعد از
ظهر
اين بخش از گفتههاي آقاي
بهزاد نبوي در
مصاحبه با ايسنا جالب است:
«ما هم
تا 24 ساعت نمي دانستيم چه اتفاقي مي افتد. تا روز آخر
همه نظرسنجيها نشان مي داد يك فرد ديگر در ميان
اصولگرايان بالاتر از بقيه رأي داشت. چه اتفاق افتاد؟
مردم خوابنما شدند يا به آنها وحي شد كه به ناگاه
همه آن مردمي كه پشت سر قاليباف و لاريجاني بودند
واقعا رأي خود را براي احمدينژاد به صندوق انداختند؟
ما مي گوييم به اين سوال پاسخ دهند كه چطور مردم در
ظرف سه روز تصميمشان عوض شد يا بايد دستگاههاي
نظرسنجي محاكمه شوند يا بايد جواب دهند كه چگونه در
روزي كه امكان تبليغ براي كسي وجود ندارد يك نفر از ته
جدول در بالاترين رديفهاي جدول قرار ميگيرد؟ 48
ساعت قبل از انتخابات كه اجازه تبليغات وجود دارد دو
نفر با رأي بسيار بالاتري از اصولگرايان در رأس هستند
و تبليغات هم تمام شده. روز جمعه يك نفر از قعر جدول
به بالا آمده است.
يا نظرسنجيها دروغ است كه در اين صورت بايد با
دستاندركاران آن برخورد شود يا اين كه يك تشكيلات
آهنين زيرزميني بدون اعلام رسمي و چاپ پوستر و تراكت و
برنامه سخنراني توانسته در ظرف 48 ساعت نتايج را تغيير
دهد.
البته
يك فرض ديگر هم هست و آن اين كه يك معجزه واقعي رخ
داده باشد. من چنين چيزي را در كشورهاي ديگر نديدهام
اينها بايد اين تكنولوژي را به ثبت برسانند و نگذارند
بقيه كشورها آن را به نام خود تمام كنند!»
سخنان آقاي نبوي کاملاً درست
است. چون ميدانم هيچ نوع «تشکيلات آهنين زيرزميني» در
انتخابات دخيل نبود، فرض نهايي ايشان صحيح است که «يک
معجزه واقعي رخ داده باشد.» واقعيت اين است که سيستم
نظرسنجي دستگاههاي دولتي ما ناکارآمد است. مؤسسه خرد در
روزهاي پيش از دوّم خرداد 76 نظرسنجيهاي دقيق و صائبي
ارائه داد و به همين دليل گل کرد. پيروزي آقاي خاتمي در
دوّم خرداد را من نيز پيشبيني کردم و اوّلين تحليل را در
اين زمينه ارائه دادم که در فرداي دو خرداد توسط آقاي هادي
خانيکي به دست آقاي خاتمي رسيد و توجه ايشان را جلب کرد.
ولي «همه» در انتخابات اخير غافلگير شدند. به عبارت
ديگر، در 27 خرداد 1384 «غيرقابل پيشبيني بودن» رفتار
مردم ايران به ميزان عجيبي بيش از 2 خرداد 1376 بود. در
انتخابات اخير، واقعاً بسيجيها چند پارچه بودند. اين را
به عينه ديدم. آقاي نبوي بهتر ميدانند که اعضاي بسيج به
حرف مافوق اصلاً اعتنايي ندارند و اتفاقاً در اين زمينه
آزمون و نظرسنجي شده و ثابت شده که اعضاي بسيج در انتخابات
درست عکس دستور مافوق عمل ميکنند. حرف آقاي هرميداس باوند
در مصاحبه با بي. بي. سي. درست است که تا آخرين لحظه همه
تصوّر ميکردند که رقابت يا ميان هاشمي و معين است و يا
ميان هاشمي و قاليباف. هيچ کس، از جمله من، تصوّر نميکرد
که احمدينژاد چنين موفقيتي به دست آورد و قاليباف و معين
چنين عقب بمانند. اواسط روز جمعه برادرم را ديدم. پرسيدم
از حوزهها چه خبر؟ گفت: عجيب است. همه به احمدينژاد و
کروبي رأي ميدهند. باور نکردم و به شوخي گرفتم.
در مورد دفتر رهبري، ميدانم
که گردانندگان اصلي دفتر نظرات مختلف داشتند. دو تن هوادار
آقاي هاشمي بودند و يکيشان، که خيلي مورد توجه هواداران
«نظريه توطئه» است، طرفدار آقاي لاريجاني. تا آنجا که
شنيدهام، آقاي سيد مجتبي خامنهاي هوادار آقاي قاليباف
بودند. به گمان من، نتيجه انتخابات حتي آنها را نيز
«شوکه» کرده است.
آيا
بهتر نيست که به جاي توسل جستن به تحليلهاي پارانوئيد و
پناه بردن به «نظريه توطئه» پذيرفت که سيستم نظرسنجي ما
يکجانبه و ناقص بوده و تنها نظرات و سلايق گروههاي
اجتماعي متوسط شهري، بهويژه روشنفکران، را بازتاب ميداده
است؟ نظرسنجيها بر اساس انتخاب چند خيابان و محله
در مناطق مختلف تهران و بعضي شهرهاي بزرگ صورت ميگيرد و
مصاحبه با چند صد نفر. بهعلاوه، پيشداوري بسيار غليظي بر
متوليان نظرسنجي دستگاههاي گوناگون دولتي حاکم بود که
قطعاً در جرح و تعديل نتايج تأثير داشته است. شايد آنها
ميترسيدند که اگر رتبه احمدينژاد و کروبي را بالاتر از
ديگران ذکر کنند مورد تمسخر قرار گيرند و يا شايد مقامات
مافوق اينگونه نتايج را به سخره ميگرفتند و نتيجه نهايي
را دستکاري و اعلام ميکردند.
برخورد
کردن به متوليان دستگاههاي متنوع نظرسنجي، که آقاي نبوي
پيشنهاد کردهاند، بيانصافي است. بهتر است به جاي آن به
سمت تخصصي و مستقل کردن مؤسسات تحليل سياسي و اجتماعي در
کشور رفت و به آنها اجازه داد که بدون هراس يا اعمال نظر
مقامات عاليرتبه و بدون پيشداوريهاي سياسي نظرات خود را
دقيقتر و جامعتر و علميتر و مستندتر عرضه کنند.
آقاي نبوي ميگويند:
«البته يک پيشبيني هم ما نکرده
بوديم آن هم رأي روستاها بود. چون هيچ کس نظرسنجي از
شهرهاي کوچک و روستاها نکرده بود. شايد اين کار مقدور هم
نباشد و زمان زيادي ببرد.»
چرا
امکان نظرسنجي در روستاها وجود نداشت؟ مگر روستائيان نيمي
از آراء جامعه را در دست ندارند؟ در دوّم خرداد 1376
روستائيان، همانند شهريها، بهطور عمده از آقاي خاتمي
حمايت کردند. آيا تصوّر ميرفت که در انتخابات اخير نيز
بايد روستائيان با طبقات متوسط و مرفه شهرهاي بزرگ هم
سليقه باشند؟ آقاي احمدينژاد با ظاهر ساده و مذهبي و با
ارائه خود به عنوان نماد سلامت اقتصادي و سازندگي توانست
به سادگي آراء بخش مهمي از مردم شهري و روستايي را
جلب کند. صرفنظر از عوامل ديگر، آقاي کروبي با چند سخنراني
به گويش لري توانست حمايت تعصبآميز الوار سراسر ايران را
جلب کند. لرها انتظار داشتند که پس از کريم خان زند دوّمين
حاکم لر ايران را نظارهگر باشند. اين مسائل را ميشد ديد
ولي همگان غافل ماندند.
غلبه
الگوهاي مُلهم از انتخابات 2 خرداد 1376 و تبديل آن به
کليشههاي جزمي سبب شد که تحليلگران سياسي و اجتماعي در
برابر بروز رفتارهاي اجتماعي جديد بار ديگر غافلگير شوند.
دوشنبه 30 خرداد 1384/ 20 ژوئن 2005، ساعت 4:15 صبح
«سونامي»
در کاست قدرت
حضور 3/ 29 ميليون نفري مردم
در انتخابات، رأي ناچيز 159/ 6 ميليوني به آيتالله هاشمي
رفسنجاني و رأي 710/ 5 ميليوني به دکتر احمدينژاد
حادثهاي بسيار مهم است که کمتر کسي تصوّر آن را ميکرد.
انتخابات به دور دوّم کشيده شد و اين در حالي است که آقاي
هاشمي رفسنجاني پيشتر، در جمع گروهي از وعاظ تهران، گفته
بود: «پس از آنکه فرد مناسبي ثبتنام نکرد، خدمت آقا
رسيدم و گفتم:... ممکن است
کوتولههايي بيايند که شأن نظام را پائين
بياورند... مثلاً ممکن است 6 نفر در انتخابات شرکت کنند و
مجموعا 7 تا 8 ميليون رأي بياورند که
در اين صورت انتخابات به مرحله دوّم کشيده ميشود و
اين امر براي نظام مشکلساز خواهد بود. بنابراين احساس
کردم اگر قرار است چنين اتفاقي بيافتد حتماً بايد بيايم.»
(بنگريد به
گزارش ديدار فوق در
سايت شريف نيوز)
با کشيده شدن انتخابات به
دور دوّم آنچه هاشمي نميخواست تحقق يافت و عجيبتر
اينکه احتمال بازنده بودن هاشمي در دور دوّم بسيار جدّي
است. تصوّر پيروزي احمدينژاد در دور دوّم از عصر جمعه 27
خرداد و بهويژه از روزهاي شنبه و يکشنبه «سونامي» واقعي
در کاست قدرت ايجاد کرده است. هراسي عجيب بسياري از کساني
را فراگرفته که در دو دهه اخير در مشاغل عالي مديريت
بودهاند. آنان ميدانند که پيروزي
احمدينژاد به معني انتقال قدرت سياسي به نسل جديد است.
زمان بازنشستگي اجباري بنيانگذاران و ليدران «طبقه جديد»
در ايران پس از انقلاب فرا رسيده است. آنان خيال
کنارهگيري از قدرت را ندارند و لذا يورشي گسترده را براي
تخريب احمدينژاد آغاز کردهاند و در اين راه از
بهکارگيري حربههاي غيراخلاقي کمترين پروايي ندارند.
بهرغم شايعات فراواني که
ساختهاند، احمدينژاد نامزد هيچ نهاد متنفذي نبود. رهبران
سنتي «جناح راست» رسماً از لاريجاني حمايت کردند و بسياري
از متنفذين «اصولگرا»، در لايههاي بالايي و مياني قدرت
سياسي، حامي قاليباف بودند زيرا او را «مقبولترين» نامزد
ميدانستند و احتمال پيروزياش را بيش از لاريجاني. پيروزي
احمدينژاد شکست اينان نيز بود و همين امر پرخاش نسل جوان
«اصولگرا» را پديد ساخت که «جناح راست دست از سر
اصولگرايان بردارد.» (بنگريد به
مقاله مصطفي
بدرالسادات در سايت بازتاب) نويسنده مقاله فوق
در پايان نوشت: «درس نياموختن از
رويدادها بزرگترين درسي است که سران سنتي جناح راست
آموختهاند. ولي به اميد آنکه تأثيري حاصل شود به آنان
توصيه مؤکد ميشود که بازنشستگي خود را باور کنند و بدانند
که رأي مردم متوجه آنان نيست...»
کودکانه است که براي توجيه
شکست خود پيروزي احمدينژاد را به قدرت سازماني و
تأثيرگذاري «تشکيلات بسيج» منتسب کنيم. «بسيج» تشکيلاتي
منسجم و همگون نيست و در انتخابات همگون عمل نکرد.
منسجمترين نهاد در ايران «خانواده» است ولي حتي همين نهاد
نيز در انتخابات اخير همگون نبود. در بسياري از خانوادهها
رأي هر يک از اعضاي خانواده به يکي از نامزدها تعلق گرفت.
آراء بالاي
احمدينژاد، و حتي آراء قابلتوجه کروبي، بيانگر رويکرد
عميق بخش مهمي از جامعه ايراني به سياستهاي مُلهم از
عدالت اجتماعي است. بيزاري مردم از تعميق فاصله طبقاتي،
گسترش بيعدالتي، سوء مديريت و فساد دستگاه اداري و سيطره
«طبقه جديد» (بورژوازي بوروکراتيک نوخاسته) مهمترين پيام
انتخابات اخير بود و به همين دليل بخش مهمي از مردم
احمدينژاد را برگزيدند.
بعدالتحرير يک:
بنگريد به تحليل دقيق و منصفانه هوشنگ اميراحمدي در
سايت بي. بي. فارسي
و مقايسه کنيد آن را با تيترهاي غيراخلاقي و تخريبي
پايگاه اطلاع رساني
هاتف.
بعدالتحرير
دو (دوشنبه 30 خرداد 1384، ساعت 12:15 صبح):
تحليل هوشنگ اميراحمدي (سايت
فارسي بي. بي. سي.)
تحليل هرميداس باوند (سايت
فارسي بي. بي. سي.)
دوشنبه 23 خرداد 1384/ 13 ژوئن 2005، ساعت 11:55 صبح
انتخابات رياستجمهوري اخير داراي تفاوتي اساسي با ادوار
گذشته است. مردم بسيار عميقتر از گذشته به نامزدها
مينگرند و نامزدها با دقت و ظرافت بيشتري به ميدان رقابت
وارد شدهاند. اين انتخابات با دوّم خرداد 1376 تفاوت
اساسي دارد. آن زمان موجي احساسي جامعه را فرا گرفته بود
که واکنش نارضايتي عمومي از «وضع موجود» بهشمار ميرفت.
اين موج بهسود آقاي خاتمي و «جبهه مشارکت»، و نيز
«کارگزاران»، تمام شد. جنبشي بهنام «اصلاحات» آغاز شد که
به دليل عدم کفايت و صلاحيت و فقدان بينش اجتماعي- سياسي
عميق در ديوانسالاران نوخاستهاي که به «اصلاحطلبان»
معروف شدند به سرخوردگي انجاميد. «جنبش دوّم خرداد»
سرنوشتي چون انقلاب مشروطه يافت. در پيامد انقلاب مشروطه
کار به جايي رسيد که «مشروطه» به واژهاي منفي بدل شد
معادل هرجومرج. ضربالمثلي نيز رواج يافت. ميگفتند:
فلاني به مشروطهاش رسيد. يعني، از امواج سياسي بهره برده
و به ثروت رسيد.
امروزه، مردم، بهويژه جوانان، با چنان دقت و تأملي
نظارهگر صحنه انتخاباتاند که سابقه ندارد. پديده عجيب در
اين ميانه، رويکرد طيفهاي متنوع و حتي متعارض سياسي به
آقاي هاشمي رفسنجاني است. کساني که هيچگونه سنخيت و تشابهي
ندارند در گزينش هاشمي رفسنجاني به اشتراک رسيدهاند.
بسياري از «عقلاي قوم»، از روحانيون بلندپايه عضو جامعه
مدرسين و جامعه روحانيت مبارز تا ديوانسالاران سطوح
بالايي و مياني، هاشمي را تنها مرد عرصه چالشهاي آينده
ميدانند. هاشمي رفسنجاني پديده سياسي منحصربهفردي در
تاريخ معاصر ايران است: «مردي براي تمام فصول». «هاشمي مدل
2005»، توصيفي که در ميزگرد او با جوانان عنوان شد،
تيزبيني و زمانهشناسي خود را به ثبوت رسانيده و کاملاً
«به روز» است.
رقيب اصلي هاشمي، قاليباف است. نظامي 44 سالهاي که از
ظاهري جذاب و آراسته برخوردار است، چون خاتمي هماره لبخند
به لب دارد، مديريت او در نيروي انتظامي تحولي جدّي و
چشمگير ايجاد کرده، در سخنانش از موضع عملگرايانه سخن
ميگويد و به بيراهه شعارهاي تکراري و خستهکننده يا
کليبافيهاي فضلفروشانه نميرود، ميداند که چه ميگويد
و در کجا بايد به سخن خود پايان دهد. مخاطبين در چهره او
سيماي مديري موفق و کارآمد و نسبتاً جوان را ميبينند نه
يک نظامي را؛ چنانکه مخالفان او بيان ميکنند. به دليل
اين اقبال قابلتوجه به قاليباف است که هواداران ساير
نامزدها حرکاتي گسترده را براي تخريب او آغاز کردهاند.
ارسال صدها پيام مکتوب از طريق تلفنهاي همراه يکي از
روشهاي تخريب قاليباف است. توکلي خردمندانه عمل کرد که به
موقع به سود قاليباف از صحنه انتخابات خارج شد و به يکي از
جديترين حاميان او بدل گرديد.
پنجشنبه 19 خرداد 1384/ 9 ژوئن 2005، ساعت 2:14 صبح
آقاي محسن رضايي در سخنان
انتخاباتي اخير خود، از جمله در مصاحبه با آقاي رسول
ملاقليپور (که به صورت سي. دي. توزيع شده) و در برنامه
ديدگاه (که سهشنبه شب، 17 خرداد، از شبکه اوّل پخش شد)،
از حضور قدرتمند مافياي مواد مخدر در ايران سخن گفت و
حمايت بخشي از قدرت حاکمه از آن. بيان اين مسئله از سوي
دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام و فرمانده سابق سپاه پاسداران
انقلاب اسلامي حائز اهميت فراوان است و به من جسارت ميدهد
تا برخي دغدغههاي پژوهشي خود در سالهاي اخير را آشکار
کنم:
با توجه به جايگاه
منحصربهفرد ايران در مسير ترانزيت مواد مخدر از افغانستان
به اروپا، و با توجه به حجم گسترده توزيع مواد مخدر در
ايران، که بهويژه در يکي دو دهه اخير افزايشي فزاينده و
چشمگير داشته است، آيا ميتوان اين تجارت را بدون «حمايت»
برخي دستهاي مقتدر و ذينفوذ در ديوانسالاري ايران
امکانپذير تصوّر کرد؟ مسئله را دقيقتر بررسي کنيم:
افغانستان در قلب منطقهاي
جاي دارد که به «هلال طلائي» موسوم است. از زمان اشغال
افغانستان توسط شوروي، يعني از حوالي سال 1979 ميلادي، تا
به امروز، اين منطقه مرکز اصلي توليد هروئين جهان بهشمار
ميرود. سازمان ملل حجم تجارت جهاني مواد مخدر را 400 الي
500 ميليارد دلار در سال تخمين ميزند. در واقع، مواد مخدر
يکي از بزرگترين شاخههاي اقتصاد و تجارت جهاني است و
پرسودترين تجارت پس از اسلحه. طبق برخي برآوردها، 12
ميليون نفر در شبکه جهاني توزيع مواد مخدر شاغل هستند و
مواد مورد نياز 214 ميليون نفر معتاد را تأمين ميکنند.
در طول دو دهه اخير ميزان
توليد ترياک در افغانستان بين 2500 تا 5000 تن در سال در
نوسان بوده است. اين ترياک دستمايه توليد بخش عمده هروئين
جهان است. حدود 90 درصد هروئين مصرفي در قاره اروپا و حدود
80 درصد هروئين جهان در افغانستان توليد ميشود. در
افغانستان منطقهاي بهنام «گرد جنگل» (Gerd Jangal) وجود
دارد که به عنوان مرکز «هلال طلايي» شناخته ميشود. در اين
منطقه لابراتوارهاي عظيم توليد هروئين، در زير پوشش تدابير
امنيتي شديد، به کار مشغولاند. منطقه فوق کاملاً محصور و
حفاظت شده است؛ کليه کارکنان و نگهبانان آن اروپايي و
آمريکايي هستند و هيچ بيگانهاي، حتي قاچاقچيان بزرگ
افغاني، به درون «گرد جنگل» راه ندارند. آنها محمولههاي
خود را در کنار «گرد جنگل» دريافت ميکنند. بخش عمده
هروئين توليدشده در افغانستان، حداقل دو سوّم آن، از مسير
ايران به اروپا انتقال مييابد.
طبق آمار رسمي، تعداد
معتادين حرفهاي در ايران 2 /1 ميليون نفر است ولي برخي از
مسئولين و کارشناسان اين رقم را بسيار کمتر از ميزان واقعي
ميدانند. براي مثال، يکي از مسئولان سازمان بهزيستي شش
سال پيش چنين گفت: «طبق بررسيهاي ما آمار بسيار بيشتر از
اين ميزان است. بهعنوان نمونه، در استان هرمزگان با بررسي
آزمايشهاي پيش از ازدواج و دريافت گذرنامه متوجه شديم که
بيست در صد جمعيت معتاد هستند.» (مصاحبه با غلامرضا
انصاري، روزنامه خرداد، 31 تير 1378، ص 4) در 15 سال اخير
پديده اعتياد در ايران بيداد ميکند و نگارنده خود از
نزديک روستاهايي را ديده است که تمامي سکنه بالغ آن، مرد و
زن، معتاد هستند.
پس از ذکر اين آمارهاي کلي
برويم بر سر اصل مطلب:
توليد ترياک افغانستان
ساليانه حدود 4000 الي 5000 تن تخمين زده ميشود که معادل
3000 تن آن، به صورت هروئين و مرفين، از راه ايران به
اروپا حمل ميشود. ترانزيت ترياک خالص از ايران بسيار کم
است. ساليانه حدود 100 الي 150 تن است که بهطور عمده در
ترکيه و عراق مصرف ميشود. بخش عمده ترياک افغانستان به
صورت هروئين و مرفين از ايران عبور داده ميشود. يک کيلو
مرفين يا هروئين معادل ده کيلو ترياک است. به عبارت ديگر،
3000 تن ترياکي که از ايران ترانزيت ميشود به صورت 300 تن
هروئين و مرفين است.
3000 تن ترياک ترانزيت
ساليانه از ايران در مرز افغانستان حدود 1500 ميليارد
تومان قيمت دارد يعني حدود يک ميليارد و 750 ميليون دلار.
اين ترياک پس از رسيدن به اروپا بيست برابر افزايش قيمت
پيدا ميکند و بهاي آن حدود 35 ميليارد دلار ميشود يعني
حدود 30 هزار ميليارد تومان. (قيمت يک کيلو هروئين در هلند
بين 70 الي 120هزار دلار در نوسان بوده است.)
بنابراين، ترانزيت ترياک افغانستان
از ايران ساليانه حدود 33 ميليارد دلار بر ارزش ترياک
افغانستان ميافزايد.
حال فرض کنيم، طبق عرف
تجارت، حداقل ده در صد از اين مبلغ صرف ترانزيت ترياک (به
صورت هروئين و مرفين) از ايران ميشود. به رقم حداقل 3 / 3
ميليارد دلار در سال ميرسيم. اين رقم کمي نيست. رقم فوق
برابر است با بيش از دو و نيم
تريليون تومان! اين 5 / 2 تريليون
تومان بهطور عمده به جيب چه کساني ميرود؟ به جيب يکي دو
ميليون نفر دلال و فروشنده و توزيع کننده خردهپا که در
شبکه توزيع مواد مخدر ايران شاغلاند يا به جيب وابستگان
مقتدر و متنفذ مافياي جهاني مواد مخدر؟ اين حاميان و
وابستگان مافياي مواد مخدر چه کساني هستند؟ چگونه است که
تاکنون، بهرغم شهادت حدود سه هزار نفر از پرسنل نيروي
انتظامي در جريان مبارزه با مواد مخدر و بهرغم صرف
هزينههاي کلان در اين زمينه، ميزان کشف مواد مخدر بيش از
5 درصد ميزان انتقالي از ايران نيست؟ آيا اين درصد ناچيز
کشف مواد مخدر، که در طول بيست سال اخير استمرار داشته، از
خللي جدّي در سيستم مربوطه خبر نميدهد؟