ورود به صفحه اصلي سايت بازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

 

جمعه 11 شهريور 1384/ 2 سپتامبر 2005، ساعت 11:30 بعد از ظهر

بخش فارسي راديو بي. بي. سي. در گفتار امشب خود به «هياهوي سد سيوند» پيوست و با گروهي از کارشناسان در اين زمينه مصاحبه کرد. آقاي محمد حسن طالبيان، مدير بنياد پژوهشي پارس پاسارگاد که در ايجاد اين هياهوي بي‌پايه نقش داشت، در گفتگوي فوق کوتاه آمد. او با توجه به فاصله طولاني محل احداث سد با دو بناي تخت‌جمشيد و آرامگاه کورش خطر مستقيمي را متوجه اين دو بناي تاريخي ندانست؛ ولي افزود که تغييرات آب و هوايي بر دو بناي فوق تأثير خواهد گذارد!

در زنجيره تبليغاتي که از زمان صعود دولت دکتر احمدي‌نژاد عليه ايران آغاز شده، نبايد خللي وارد شود و آقايان کاري به راست و دروغ بودن شايعات ندارند! براي تشبيه دولت احمدي نژاد به حکومت طالبان چه بهتر از اين. همانگونه که طالبان با آر. پي. جي. مجسمه تاريخي بودا را منهدم کرد، دولت احمدي نژاد نيز، با احداث سد، مي خواهد آثار دوران هخامنشي را منهدم کند!

معهذا، در اين رابطه واقعيتي تلخ وجود دارد: حکومت پهلوي و پيمانکار اسرائيلي آن، شرکت ورد[1]، از سال 1345 احداث سدي به‌نام «داريوش کبير» (سد درودزن) را آغاز کردند. هم‌اکنون اين سد عظيم آب منطقه مرودشت و مناطق همجوار آن را تأمين مي‌کند. حجم سد درودزن حداقل ده برابر حجم سد در دست احداث سيوند است. دو بناي مهم تخت‌جمشيد و نقش رستم در حوزه آبريز سد درودزن قرار دارند و اگر روزي، به هر دليل، سد فوق منهدم شود به اين دو بنا خسارات اساسي وارد خواهد شد. چگونه است که درباره خطرات سد درودزن سکوت شده و مي‌شود ولي درباره سدي که از ناحيه آن هيچ خطري بناهاي باستاني منطقه را تهديد نمي‌کند اين همه جنجال به پا مي‌شود؟

 -------------------

1- در آبان 1345، شركت ورد در مناقصه مربوط به ساخت سد در منطقه مرودشت فارس برنده شد. اين سد، كه به نام «سد داريوش كبير» ناميده شد و امروزه «سد درودزن» خوانده مي‌شود، به منظور آبياري زمين هاي مرودشت و برخي مناطق ديگر فارس و تأمين بخشي از آب شهر شيراز احداث شد. شركت اسرائيلي ورد هزينه احداث اين سد پنجاه متري را بالغ بر چهارده ميليون دلار برآورد كرده بود.

***

بعدالتحرير (شنبه 12 شهريور، ساعت 2:21 بعد از ظهر): محمدحسن طالبيان، مسئول پروژه پارس پاسارگاد در سازمان ميراث فرهنگي، که با سخنان غيرمسئولانه‌‌اش هياهوي سد سيوند را برانگيخت، اينک در مصاحبه با روزنامه شرق خطر را نه متوجه پاسارگاد يا تخت‌جمشيد بلکه متوجه آثار باستاني تنگ بلاغي مي‌داند! او به نتيجه بررسي هيئت باستان‌شناسي ژاپني اشاره مي‌کند و 130 اثر تاريخي در تنگ بلاغي که «به دوره پيش از تاريخ» تعلق دارد. توجه شود: سخن بر سر «دوره پيش تاريخ» است نه عصر هخامنشي!

پيرو اين اظهارات، با آقاي کورش کمالي، رئيس بنياد فارس‌شناسي، تماس تلفني گرفتم. ايشان جنجال طالبيان را به‌کلي نامربوط اعلام کرد و افزود که حدود سه ماه پيش در مصاحبه با روزنامه شرق بر اين مطلب تأکيد کردم که از ناحيه سد سيوند خطري متوجه آثار باستاني منطقه نيست و هم‌اکنون نيز در تماس‌هاي فراوان تلفني، از داخل و خارج ايران، همين پاسخ را مي‌دهم. کمالي درباره نتيجه تحقيق هيئت ژاپني، که طالبيان به آن اشاره کرده، گفت: مذاکرات با هيئت فوق ضبط شده است. آنان اعلام کردند که در تنگ بلاغي اثر باستاني قابل توجهي وجود ندارد و تنها ارزش اين تنگ شايد براي برخي مطالعات مردم‌شناسي به منظور شناخت دوره پارينه سنگي باشد.

پنجشنبه 10 شهريور 1384/ اوّل سپتامبر 2005، ساعت 1:20 صبح

در روزهاي اخير، به دليل اظهارات غيرمسئولانه و خودنمايانه برخي مسئولين محلي سازمان ميراث فرهنگي، شايعاتي در اينترنت پخش شده که گويا پاسارگاد (آرامگاه کورش)، به دليل احداث سد سيوند، در معرض تهديد است. اين شايعه در مواردي تحريف شده؛ «پاسارگاد» به «پرسپوليس» (تخت‌جمشيد) بدل گرديده و به اين ترتيب ابعادي بسيار اغراق‌آميز يافته است.

طرح احداث سد سيوند در تنگ بلاغي متعلق به پيش از انقلاب است و در همان زمان اقداماتي براي خلع‌يد از مالکين اراضي دشت بلاغي صورت گرفت. اين اراضي به ورثه مرحوم پرويز خان، رئيس ايل باصري، (محمد خان و حسنعلي خان ضرغامي) تعلق داشت. اين طرح هم‌اکنون از سر گرفته شده است. کساني که با جغرافياي منطقه آشنايي ابتدايي دارند به روشني مي‌دانند که اين هياهو مبنايي ندارد و احداث سد در تنگ بلاغي تنها بخشي از دشت بلاغي را به زير آب مي‌برد و هيچگونه خطري آرامگاه کورش (پاسارگاد) را تهديد نمي‌کند. روشن است که اين سد نمي‌تواند هيچ ارتباطي با دو بناي مهم تاريخي ديگر ايران، يعني نقش رستم و تخت‌جمشيد، داشته باشد که فرسنگ‌ها پائين‌تر از محل احداث سد فوق قرار دارند.

بعدالتحرير (1): ببينيد "آش" چقدر "شور" شده! [مطلب سايت ايران امروز] حتي دکتر ورجاوند نيز مصاحبه کرده. به اين مي گويند (بقول شکسپير) «هياهوي بسيار براي هيچ!»

بعدالتحرير (2): پاسخ مجري طرح سد سيوند را نيز بخوانيد.

بعدالتحرير (3): ماجرا خيلي بامزه شده است. آقاي اسماعيل نوري علا و دوستانش تصور مي کنند تخت جمشيد، که در حاشيه شمالي مرودشت و در جوار کوه رحمت قرار دارد، در "دشت مرغاب" واقع است. نوشته اند: «حکومت اسلامي، با ساختن سد سيوند و آغاز مرحله آب گيري آن، دشت باستاني پاسارگاد (دشت مرغاب)، يعني نخستين مرکز تمدن ايرانيان را به زير آب می‌برد و آثاري همچون آرامگاه کورش کبير و پرسپوليس (تخت جمشيد) را از چهره‌ي زمين پاک می‌کند.» اين يعني نويسندگان متن فوق حتي يک بار تخت جمشيد را نديده اند.

چهارشنبه، 9 شهريور 1384/ 31 اوت 2005، ساعت 1:40 صبح

عامل مهمي که در سده ‎هاي هيجدهم و نوزدهم ميلادي جهان اسلام را در موضعي به‌کلي نابرابر با غرب جاي داد و افول تاريخي و سرانجام فروپاشي نهايي آن را سبب شد، تفوق قطعي است که اروپاي غربي در اواخر سده هفدهم در عرصه‎ هاي فن‎آوري و امور نظامي بدان دست يافت. مايکل رابرتس اين تحول را "انقلاب نظامي" مي‌خواند.

رابرتس نخستين پژوهشگري است که به‌طور جدّي جايگاه بزرگ نظامي‌گري را در پيدايش تمدن جديد غرب مورد بررسي قرار داد. او اين انديشه را نخستين بار در سخنراني خود در دانشگاه کوئين شهر بلفاست (21 ژانويه 1955) مطرح نمود و در سال بعد رساله خود را با عنوان انقلاب نظامي 1560-1660 منتشر کرد.[1] نظريه رابرتس در بنيان بحث‌هاي پژوهشي و نظري فراواني قرار گرفت که تا به امروز ادامه دارد. در سال 1976 جئوفري پارکر، فارغ‌التحصيل دانشگاه کمبريج و استاد دانشگاه ايلينوي، مقاله‌اي با عنوان «انقلاب نظامي 1560-1660: يک افسانه؟» منتشر کرد. پارکر تحقيقات خود را در اين زمينه ادامه داد و در سال 1988 حاصل مطالعات خود را در کتاب انقلاب نظامي: نوآوري نظامي و ظهور غرب: 1500- 1800 منتشر کرد.[2] در سال 1995 کليفورد راجرز مهم‌ترين نظرات مطرح شده در اين زمينه را در کتابي با عنوان مباحثي در باب انقلاب نظامي گرد آورد.[3]

پارکر انديشه رابرتس را بسط داد و به اين مسئله پرداخت که چگونه اروپاي غربي، به‌رغم وسعت اندک سرزمين و منابع طبيعي محدود، توانست در طول سده‌هاي شانزدهم تا هيجدهم از طريق برتري قدرت نظامي- دريايي سيطره جهاني خود را تأمين کند و امپراتوري مستعمراتي خود را در بيشتر نقاط جهان، از آمريکا تا اندونزي، بگستراند. تفوق نظامي اين توانمندي را به غرب اعطا کرد که مردم و دولت‌هاي بومي را در سراسر جهان، از آمريکا تا اندونزي، شکست دهد و به زير سلطه خود کشد. سه فصل آغازين کتاب پارکر به اثبات اين مسئله اختصاص دارد که انقلاب نظامي، نامي که رابرتس به تحول فوق داده بود، واقعاً رخ داده است. پارکر در فصل‎ هاي بعد به پيامدهاي اين "انقلاب" مي‌پردازد. از ديد پارکر، سه شاخص اصلي انقلاب نظامي عبارت بود از: استفاده از باروت و سلاح‌هاي آتشين، احداث دژهاي عظيم و استوار، و پيدايش قشون‌هاي پرشمار. در سال 1700 ميلادي در اروپاي غربي شمار نيروهاي نظامي به چنان ميزاني رسيد که در تاريخ اين منطقه بي‌سابقه بود، دژ- شهرهاي داراي بافت نظامي اهميت فراوان يافت و تمامي ارتش‎ هاي غربي به سلاح‌هاي آتشين مجهز شدند.

يکي از پيامدهاي اين تحول، نظامي شدن حيات اجتماعي اروپاي غربي و به تبع آن ظهور فرمانروايان نظامي‌گراست. دژهاي عظيم و نفوذناپذير جديد، که احداث آن از ايتاليا آغاز شد و تا شمال غربي اروپا امتداد يافت، شيوه زيست جديد و متمرکزي را به ارمغان آورد که به‌نوبه خود ساختارهاي سياسي متمرکز و نظامي‌گرايانه را تقويت کرد. ظهور فرمانروايان ماجراجو و نظامي‌گرا در پيوند با اين موج نظامي‌گري سده‌هاي هفدهم و هيجدهم ميلادي رخ داد. در تاريخنگاري غرب، اين فرمانروايان با نام "مستبدين روشنگر" شناخته مي‌شوند. فردريک دوّم (کبير)‌ پروس شاخص‌ترين چهره در ميان اين‌گونه فرمانروايان جديد است. و به تبع همين تحول است که در سرزمين‌هاي آلماني‌نشين پديده‌اي به‌نام «بردگي نظامي» گسترش يافت و در اواخر سده هيجدهم حکمراناني چون ويليام نهم هسه‌کاسل را پديد آورد که از طريق فروش و اجاره رعاياي خود ثروت‌هاي انبوه انباشتند. در اين دوران، کانون‌هاي سوداگر اسلحه و پيمانکاران و دسيسه‎گران نظامي به شدت ثروتمند شدند و دولت‌هاي اروپايي به بدهکاران بزرگ ايشان بدل گرديدند.

پژوهشگراني که در زمينه انقلاب نظامي در غرب به تفحص پرداخته‌اند، اين تحول را به دو حوزه تقسيم مي‌کنند: انقلاب در فنآوري نظامي[4] و انقلاب در امور نظامي.[5] انقلاب در امور نظامي شامل حوزۀ تکاپوهاي اطلاعاتي و فنون نفوذ و دسيسه‎ گري و خرابکاري نيز مي‌شود. شکوفايي اقتصاد مبتني بر نظامي‌گري از طريق جنگ افروزي امکان‌پذير مي‌شد و براي ايجاد جنگ‌هاي جديد و بهره‌برداري هر چه بيشتر مالي از آن به نفوذ و دسيسه و خرابکاري نياز بود. بنابراين، انقلاب نظامي سده‌هاي شانزدهم تا هيجدهم ميلادي را نمي‌توان به عرصه فن ‎آوري نظامي محدود کرد و از شاخه بسيار مهم تکاپوي اطلاعاتي- نفوذ و دسيسه‎ گري و خرابکاري- غافل ماند.

مطالب فوق مؤيد نقش سرنوشت‌سازي است که نگارنده براي نظامي‌گري و سوداگري اسلحه آتشين در تکوين تمدن جديد غرب، از سده شانزدهم ميلادي، قائل است. اگر جايگاه بزرگ انقلاب نظامي را در تاريخ معاصر بپذيريم، لاجرم بايد براي ماجراجويان و دسيسه ‎گران نظامي- اطلاعاتي و کانون‌هاي سوداگر اسلحه آتشين نيز جايگاهي ويژه قائل شويم زيرا نمي‌توان از انقلاب در فنون و امور نظامي سخن گفت و مهم‌ترين عرصه ‎هاي آن، يعني فنون اطلاعاتي و سوداگري نظامي، را ناديده گرفت.

-----------------

1. Michael Roberts, The Military Revolution 1560 –1660, Belfast: Marjory Boyd, 1956.

2. Geoffrey Parker, The Military Revolution: Military Innovation and the Rise of the West, 1500- 1800, Cambridge University Press, 1988.

3. Clifford J. Rogers [ed.], The Military Revolution Debate: Readings on the Military Transformation of Early Modern Europe, Boulder, Colorado: Westview Press, 1995.

4. Military Technical Revolution (MTR)

5. Revolution in Military Affairs (RMA)

سه‌شنبه 8 شهريور 1384/ 30 اوت 2005، ساعت 1:30 بعد از ظهر

کانوني که زمام دولت جرج بوش (پسر) را به دست دارد، و به عنوان «نومحافظه‌کار» شهرت جهاني يافته، کانوني عميقاً صهيونيستي است و اکثريت مطلق اعضاي اين کانون يهودي هستند. به اين دليل است که «محافظه‌کاران» ايالات متحده، از موضع ناسيوناليسم مسيحي- آمريکايي، به عملکرد «نومحافظه‌کاران» به ديده خصومت مي‌نگرند.

پت بوکانان [1] از محافظه‌کاران مسيحي سرشناس ايالات متحده آمريکاست. او، که در گذشته دولت اسرائيل را عامل جنگ اوّل خليج فارس مي‌دانست، اکنون جرج بوش را متهم مي‌کند که «اسير حزب نومحافظه‌کار» است و اين «حزب» دولت آمريکا را به جنگي ترغيب مي‌کنند که به نفع آمريکا نيست. بوکانان مي‌نويسد: در دولت بوش، «حزبي جنگ‌طلب به‌نام نومحافظه‌کار وجود دارد که تعدادي از آن‌ها در همدستي با اسرائيل براي جنگ عليه عراق توطئه مي‌کنند. اين افراد اسرائيل را به نقض صلح ترغيب مي‌کنند. گروهي از اين افراد نشرياتي چون ويکلي استاندارد، نيو ريپابليک و کامنتاري را اداره مي‌کنند و به‌دنبال جنگ جهاني چهارم‌اند عليه هشت يا نه کشور عرب و اسلامي از جمله مصر و عربستان سعودي.» [2]

رابرت نوواک محافظه‌کار سرشناس ديگري است. او مي‌نويسد: گروهي در ايالات متحده هستند که آريل شارون، نخست‌وزير اسرائيل، آن‌ها را هدايت مي‌کند. کاندوليزا رايس، مشاور امنيت ملّي [وزير خارجه کنوني]، در صحبت‌هاي خصوصي‌اش اصرار دارد که حزب‌الله، نه القاعده، «خطرناک‌ترين سازمان تروريستي جهان» است. ولي در واقع، حزب‌الله از منظر اسرائيل خطرناک‌ترين سازمان تروريستي جهان است. سيد حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله، در مصاحبه با نيويورک تايمز مي‌گويد: «ما به‌جز مبارزه عليه اسرائيل کار ديگري نداريم.» بنابراين، رايس جنگي را عليه تروريسم پيشنهاد مي‌کند که به سود اسرائيل است. اين پيوندهايي است که جرج بوش را به آريل شارون وصل مي‌کند. [3]

هنري کاپلان، از اعضاي حزب نومحافظه‌کار، در پاسخ به نوواک مي‌نويسد: «سازمان اطلاعاتي ايالات متحده حزب‌الله را، که مورد حمايت ايران است، به‌عنوان يک تهديد اصلي نه فقط براي صلح خاورميانه بلکه براي منافع و تماميت ارضي ايالات متحده معرفي مي‌کند. اگر ما رهنمودهاي آقاي نوواک را دنبال کنيم، با فاجعه ديگري مشابه 11 سپتامبر به‌دست حزب‌الله مواجه خواهيم شد.» [4]

خانم جئورجي گه‌ير، که پيش‌تر هوادار جرج بوش بود، نيز جنگ عراق را کار نومحافظه‌کاران جنگ‌طلب مي‌داند که با راست‌گرايان اسرائيل مرتبط‌اند؛ و هدف آن‌ها از اين جنگ «تنظيم مجدد» نقشه سراسر منطقه خاورميانه به‌خاطر منافع خود و منافع اسرائيل است. [5]

کريس ماتيوس [6] و جيسون وست نيز از روزنامه‌نگاران محافظه‌کار مخالف جنگ با عراق هستند. جيسون وست از «دارودسته پرل و شرکا» در پنتاگون سخن مي‌گويد که پرچمدار جنگ با عراق‌اند که مي‌خواهند حادثه 11 سپتامبر را به محملي براي پيوندهاي امنيتي ايالات متحده و اسرائيل بدل کنند و دامنه جنگ با تروريسم را از افغانستان به عراق و سپس به سوريه و لبنان بکشانند. [7] جيسون وست در مقاله ديگر، بروز يک جنگ فراگير در خاورميانه را پيش‌بيني مي‌کند. او مي‌نويسد: اين گروه که در «کميته خطر امروزين» (سي. پي. دي.) [8] گرد آمده بودند، داراي پيوندهاي تنگاتنگ با حزب ليکود اسرائيل‌اند. [9]

اين‌گونه اظهارات به محافظه‌کاراني چون بوکانان و نوواک و ماتيوس و وست محدود نيست و گروه کثيري از روشنفکران و اساتيد دانشگاه را نيز شامل مي‌شود. براي مثال، پل شرودر، استاد تاريخ دانشگاه ايلينوي، در زمره مخالفان فعال نومحافظه‌کاران قرار دارد و جنگ عراق را تحميل اسرائيل و پايگاه داخلي آن، يعني نومحافظه‌کاران، بر ملت آمريکا مي‌داند. شرودر مي‌نويسد: بيش‌تر مردم آمريکا علاقه‌اي به جنگ با عراق ندارند. و عجيب است که در ميان دوستان و متحدان آمريکا نيز تنها اسرائيل آشکارا از اين جنگ حمايت مي‌کند. او مي‌افزايد: «اين جنگ تحميل گروه نومحافظه‌کار (ريچارد پرل، پل ولفوويتز، ويليام کريستول و ديگران) بر ايالات متحده است که بيش از اين‌که به فکر آمريکا باشند به‌دنبال تأمين منافع امنيتي اسرائيل هستند.» [10]

------------------------------------

1. Patrick J. Buchanan

2. http://www.theamericancause.org, March 25, 2003

3. Robert D. Novak, “Sharon's war?”, Creators Syndicate, December 26, 2002.

4. “Not Solely Sharon's War”, Washingtonpost.com, January 5, 2003.

5. Georgie Anne Geyer, “You’re Invited to the War Party”, http://www.amconmag.com/01_13_03/geyer7.html

6. Chris Matthews

7. Jason Vest, “Bush's War Hawk”, The American Prospect, vol. 12, no. 19, November 5, 2001.

8. Committee on the Present Danger (CPD)

9. Jason Vest, “Coming Soon: "Total War" On the Middle East”, The Nation, August 29, 2002.

10. Paul W. Schroeder, “Iraq: The Case Against Preemptive War”, http://www.amconmag.com/10_21/iraq.html

 چهار‌شنبه 2 شهريور 1384/ 24 اوت 2005، ساعت 9:45 بعد از ظهر

بررسي کابينه پيشنهادي دکتر احمدي‌نژاد در مجلس به پايان رسيد. بيش‌تر وزرا رأي اعتماد گرفتند؛ حتي آن دو سه نفري که نبايد. در اين ميان، آن‌چه من و بسياري ديگر از بينندگان را تحت تأثير قرار داد، درخشش دکتر عماد افروغ بود. افروغ خوب درخشيد. مجلس هفتم از خطيبي توانا، انديشمند و جسور برخوردار است که مي‌تواند همچون وجداني بيدار معايب دولت احمدي‌نژاد را گوشزد کند. برخلاف برخي نقدها، افروغ درست مي‌گفت. او روانشناسي سياسي جامعه ايراني را بررسي مي‌کرد؛ همانگونه که هرج‌و‌مرج و فساد پس از مشروطه بسترهاي رواني ظهور ديکتاتوري پهلوي را پديد ساخت، واکنش به دوران هشت ساله آزادي‌هاي سياسي در دوران آقاي خاتمي مي‌تواند بستر اقتدارگرايي و حاکميت آمرانه را بيافريند و به سلب بسياري از حقوق شهروندي بينجامد. اين هشداري بجا بود. تصادفاً، آقاي کاظم جلالي، نماينده شاهرود، در سخنان پرخاش‌گرانه خود عليه افروغ بر اين مدعا صحه گذارد. بسياري از سخنرانان را نازل‌تر از سطح متوسط فرهنگ جامعه امروز ايراني يافتم و اين تأسف‌انگيز است. اي کاش در مجلس ده نفر همانند افروغ بودند.


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.