ورود به صفحه اصلي سايت بازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

چهارشنبه 7 تير 1385/ 28 ژوئن 2006، ساعت 4 بعد از ظهر

حاشيه‌اي بر خاطرات ابراهيم گلستان

رويال داچ شل و روشنفکران

متن يادداشت براي پرينت

اخيراً گفتگوهاي پرويز جاهد با ابراهيم گلستان را خواندم:

پرويز جاهد، نوشتن با دوربين: رودررو با ابراهيم گلستان، تهران: اختران، 1384، رقعي، 276 صفحه.

پرويز جاهد اين گفتگوها را براي تز دکتري دانشگاه وست‌مينيستر لندن انجام داده با عنوان «تاريخ تحليلي ريشه‌هاي موج نو در سينماي ايران». گلستان از پيشکسوتان موج نو در سينما است. در خانه‌اي بزرگ و قديمي در خارج از لندن در حوالي شهر ساحلي برايتون (منطقه ساسکس) زندگي مي‌کند و مصاحبه‌ها با جاهد در اين خانه انجام گرفته است.

کتاب جالبي است. از زواياي مختلف مي‌توان درباره خاطرات گلستان سخن گفت، ولي آن‌چه در اين ميان نظر مرا بيش‌تر جلب کرد، نقش کمپاني رويال داچ شل در سرمايه‌گذاري فرهنگي در ايران در سال‌هاي پس از کودتاي 28 مرداد 1332 است. استوديو فيلمسازي گلستان در سال 1336 با سرمايه شل در ايران تأسيس مي‌شود و گروهي را در پيرامون خود جمع مي‌کند که در سالهاي بعد از مشاهير روشنفکري ايران شدند: خود ابراهيم گلستان، برادرش شاهرخ گلستان، فروغ فرخزاد، اسماعيل رائين، کريم امامي و ديگران.

ابراهيم گلستان شيرازي و همشهري من است. مي‌دانستم پدرش از يکي دو سال پيش از کودتاي 1299 روزنامه گلستان را در شيراز منتشر مي‌کرد. براي شناخت بيشتر او به سراغ يکي از دوستان دوران مدرسه‌اش رفتم. از شخصيت والدين و خود «آقا شاهي»، آنطور که بچه‌ها در مدرسه ابراهيم گلستان را صدا مي‌کردند، تصوير مثبتي به دست نياوردم.

پدربزرگ ابراهيم گلستان روحاني است معروف به «مجتهد ونکي». سيد محمدشريف تقوي ونکي، متولد روستاي ونک تهران، پس از تحصيل در نجف اشرف در شيراز متوطن شد و به يکي از علماي سرشناس اين شهر بدل شد. يکي از پسرانش سيد محمدتقي گلستان شيرازي (پدر ابراهيم گلستان) است که از سال 1297، دو سال پيش از کودتاي 1299، انتشار روزنامه گلستان را در شيراز آغاز کرد. اين روزنامه از هواداران کودتا و رضا خان سردار سپه به‌شمار مي‌رفت و از جمله مقاله‌اي نوشت درباره زنان که منجر به تکفير و تفسيق او از سوي برخي از علماي شيراز شد. به‌نوشته رکن‌زاده آدميت، محمدتقي گلستان «از بدو طلوع کوکب رضاشاه پهلوي مجري نيات اصلاح‌طلبانه او بود و در سال 1304 به سمت نمايندگي فارس در مجلس مؤسسان به طهران رفت و در صف هيئت رئيسه مجلس قرار گرفت و وظيفه خود را چنان‌که بايد انجام داد.» در دوران دولت دکتر مصدق نيز گلستان در صف مخالفان جنبش ملّي شدن صنعت نفت جاي داشت و به اين دليل در حوادث 30 تير 1331 دفتر روزنامه مورد حمله مردم قرار گرفت و غارت شد. بعدها، گلستان مدتي شهردار شيراز بود.

ابراهيم گلستان (متولد 1301) در سال 1320 به تهران رفت و وارد دانشکده حقوق شد ولي اندکي بعد تحصيل را ناتمام گذاشت و به فعاليت‌هاي سياسي در حزب توده پرداخت. او از سال 1323 نگارش مقاله و ترجمه براي نشريات حزب توده را آغاز کرد. (ص 101) در روزنامه‌هاي مردم و رهبر مي‌نوشت. بعد مسئول حزب توده در مازندران شرقي شد و مقيم شاهي. گلستان مخالف انشعاب خليل ملکي بود. از نظر ابراهيم گلستان، خليل ملکي و دوستانش انشعاب کردند با اين هدف که جاي حزب توده را بگيرند و به حزب کمونيست مورد تأييد شوروي در ايران بدل شوند. ولي اندکي بعد، که راديو مسکو عليه انشعاب خليل ملکي سخن گفت و توده‌اي‌ها شايع کردند ملکي جاسوس انگليس است، ابراهيم گلستان نيز از حزب توده جدا شد. (صص 106-108)

پس از خروج از حزب توده، ابراهيم گلستان را در شرکت نفت انگليس استخدام کردند و در آنجا براي تلويزيون‌هاي NBC و CBS فيلم خبري تهيه مي‌کرد. در شرکت نفت ماهيانه 1850 تومان حقوق مي‌گرفت که «پول زيادي بود.» ولي متوجه شد که از طريق تهيه فيلم خبري درآمدي بيش از حقوق شرکت نفت به دست مي‌آورد. گاهي در يک روز بيش از 2500 تومان به دست مي‌آورد. (ص 120) گلستان خواست از شرکت نفت خارج شود ولي شرکت نفت پيشنهاد کرد که براي آن‌ها فيلم تهيه کند.

«حالا آمده بودم به تهران تا همين کار را ادامه دهم که مصادف شد با داستان‌هاي مربوط به پايان کار مصدق و کودتا که بالاخره منجر به سقوط مصدق شد. من از همه آن حوادث فيلم مي‌گرفتم. فيلم ريورسال هم بود و ظاهر نکرده از طريق هواپيما مي‌فرستادم. خوب، فيلم خبري بود و هيچ اسمي از من رويش نبود. اما هنوز روابطم را با شرکت نفت قطع نکرده بودم.» (ص 120)

پس از کودتا گلستان به تهيه فيلم براي کنسرسيوم پرداخت که، آنطور که خاطرات گلستان نشان مي‌دهد، همه‌کاره آن کمپاني شل بود.

«موقعي که هيئت کنسرسيوم آمد بررسي کند که چه چيزهايي کم هست، يکي از آن‌ها براور بود که شده بود رئيس کنسرسيوم. چهار پنج تا اتومبيل و هواپيما هم در اختيار هيئت رسيدگي به امور فني گذاشتند که در يکي هم براي من به عنوان خبرنگار جا گذاشتند. اتفاقاً در اتومبيلي که من بودم براور هم بود. براور قبلاً مهندس نفت شرکت شل در مصر بود که بعد به ايران منتقل شد. البته در ايران خيلي خوب کار کرد و در سال‌هاي بعد رئيس کل شرکت شل شد. او که قبلاً ديده بود من فيلمبرداري مي‌کنم مرا از شرکت نفت خواست و شرکت نفت هم قبول کرد که من با آن‌ها بروم. بعد منتقل شدم به کنسرسيوم و در کنسرسيوم تمام امور مربوط به فيلم و عکس را من اداره مي‌کردم...» (صص 120-121)

شاپور ريپورتر (مسئول عملياتي کودتا و شبکه بومي اينتليجنس سرويس در ايران)، سر دنيس رايت (کاردار سفارت انگليس) و هيئت شل در زمان ورود به ايران براي عقد قرارداد کنسرسيوم، فرودگاه مهرآباد تهران، 22 فروردين 1333.

در سال 1336 ابراهيم گلستان از طرف شرکت شل براي آموزش امور فني فيلمسازي به هلند و انگليس و فرانسه رفت. خيلي مايل بود آرتور التون را ببيند که در سال‌هاي 1937-1938، زمان رضا شاه، براي شرکت انگلو ايرانين اويل کمپاني (شرکت نفت انگليس ايران) فيلمي ساخته بود به‌نام «صبح». اکنون التون رئيس قسمت فيلم شرکت شل است. به‌گفته گلستان، شل «اداره بزرگ فيلمسازي داشت.» در اين سفر التون به گلستان وقت ملاقات نمي‌دهد. ولي بعد، آرتور التون گويا تصادفاً فيلمي از گلستان را مي‌بيند، تحت‌تأثير قرار مي‌گيرد و براي ديدن گلستان «فوري سوار شد اومد تهرون.» (صص 122-124)

ابراهيم گلستان

به اين ترتيب، گلستان طي قراردادي با کمپاني شل استوديو گلستان را ايجاد کرد. شل تجهيزات مورد لزوم را براي استوديو گلستان خريد با اين شرط که گلستان دو سه ساله پول آن را پس بدهد، و وقتي تمام پول را پرداخت کرد تجهيزات مال گلستان خواهد بود. شل حدود دويست هزار تومان سرمايه‌گذاري کرد. گلستان نيز بلافاصله شروع به کار کرد و اوّلين فيلم استوديو گلستان را ساخت: «موج، مرجان و خارا». (صص 125- 126)

گلستان زميني خريد و ساختماني ساخت براي استوديو. افرادي که برايش کار مي‌کردند شاهرخ برادرش بود، کريم امامي بود، محمود هنگوال، فروغ فرخزاد، سليمان ميناسيان و برادرش هراند ميناسيان. اسماعيل رائين هم براي استوديو گلستان کار مي‌کرد. (صص 127-128)

«هويدا خيلي پکر شد وقتي که رائين کتاب فراماسونري در ايران را درآورد. وقتي هم خواستند کتاب‌هايش را جمع کنند رائين همه کتاب‌هايش را آورد و در استوديوي من گذاشت. و سازمان امنيت هر جا را گشت که کتاب‌ها را پيدا کند نتوانست، نکرد.» (صص 133-134)

قرارداد گلستان به دليل بدقلقي رئيس اداره روابط عمومي کنسرسيوم به اختلاف کشيده شد. اين رئيس اداره روابط عمومي فردي به‌نام کولارد بود که در زمان جنگ افسر امنيتي ارتش انگليس بود. (ص 128)

گلستان مدعي شد که دو ميليون تومان از کنسرسيوم طلب دارد. ماجرا به حکميت گذاشته شد. چهار نفر حکم شدند: مصباح‌زاده رئيس روزنامه کيهان، محمد باهري که در دبيرستان با گلستان هم‌مدرسه‌اي بود، علينقي حکمي مشاور حقوقي وزارت کار و مهدي سميعي رئيس بانک توسعه صنعت و معدن. در اين جلسه نصف مطالبات گلستان را به او دادند. (صص 129-130) يعني حدود يک ميليون تومان که در آن زمان ثروتي بود.

مطالبي که ابراهيم گلستان در گفتگوهايش بيان کرده، مؤيد جايگاه بزرگي است که من در پژوهش‌هايم براي نقش کمپاني شل در کودتاي 28 مرداد 1332 و در ايران دوره پهلوي قايل بوده‌ام.

يکشنبه 4 تير 1385/ 25 ژوئن 2006، ساعت 3 صبح

نسلي که سودايي بود نه سوداگر

به بهانه انتشار کتاب جديد رسول جعفريان

رسول جعفريان مورخي پرکار است و در مواردي نوآور و باسليقه. کارنامه او سير اعتلايي را نشان مي‌دهد؛ يعني با گذشت زمان غنا و پختگي بيش‌تري در آثارش ديده مي‌شود. برخي از آثار اخير جعفريان بسيار ارزشمند است؛ از جمله صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست [رساله‌هاي منتشرنشده‌اي از دوره صفوي] (قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379، سه جلد، 1457 صفحه)، و رسائل حجابيه [ده‌ها رساله‌ از علماي مخالف و چند رساله از موافقان «کشف حجاب»] (قم: دليل ما، 1380، دو جلد، 1456 صفحه).

آخرين، و جنجالي‌ترين، کتاب جعفريان جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي- سياسي ايران، 1320- 1357 نام دارد که در فاصله کوتاهي به چاپ ششم رسيد. (چاپ ششم، ناشر: مؤلف، بهار 1385، 832 صفحه) علت اين استقبال انتخاب موضوعي بااهميت و بکر بود که براي نخستين بار بدان پرداخته مي‌شد. چاپ اوّل کتاب کم‌حجم بود و در موارد فراوان غيردقيق؛ ولي در چاپ‌ها، و در واقع بازنويسي‌ها و ويرايش‌هاي بعد، بر حجم آن افزوده شد، نواقص و اشتباهات اندک اندک مرتفع شد و سرانجام وضع کنوني را يافت؛ يعني به اثري جدّي و ماندگار بدل شد.

ظاهراً، مؤلف قصد دارد اين رويه را ادامه دهد و با دريافت نظرات فعالين سياسي سال‌هاي چهل و پنجاه کتاب را در هر چاپ با اصلاحاتي افزون‌تر عرضه کند.

اين روش خوب است براي پژوهش در عرصه‌اي که تا حدود زياد بايد بر دانسته‌هاي دست‌اندرکاران و بازيگران هنوز زنده آن متکي باشد. «بازيگران» وسوسه مي‌شوند، گاه به شور مي‌آيند و گاه عصباني مي‌شوند. بهرحال، نتيجه يکي است: دانسته‌هاي تکميلي خود را مي‌نويسند و به مؤلف مي‌دهند. بدون اين «وسوسه» تبديل کتاب به اثري جامع، دقيق و ماندگار ممکن نيست.

ولي اين روش بد است براي کساني چون من که مجبورند ويرايش‌هاي جديد کتاب را هر بار خريداري کنند!

بازيگراني که حوادث اين کتاب بخشي از زندگي و کارنامه سياسي‌شان به‌شمار مي‌رود، گاه کاستي‌هاي فراواني را «کشف» مي‌کنند؛ کاستي‌هايي که بعضاً تنها خود يا معدود کسان ديگر از آن مطلع‌اند. و ممکن است جعفريان را به بي‌دقتي متهم کنند. ولي اين گناه مورخ نيست. حوادثي است که در هيچ سندي منعکس نشده. اسناد ساواک، به دليل رازداري‌ها و ترفندهايي که مبارزان سياسي براي حفظ اسرار خود به کار مي‌بردند، در مواردي نارسا و گمراه‌کننده است. افراد و گروه‌هايي هستند که ساواک هيچگاه ابعاد فعاليت‌شان را نشناخت، به کنه کردارشان پي نبرد، يا به تصويري نارسا و مغلوط از کارنامه‌شان دست يافت. گرچه جعفريان به پرونده‌هاي ساواک نيز دسترسي نداشته و بر اسناد منتشر شده ساواک (در کتاب‌هاي مرکز بررسي‌هاي تاريخي وزارت اطلاعات)، خاطرات و منابع منتشر شده و مصاحبه‌هاي خود متکي بوده است.

چاپ ششم کتاب جعفريان در بسياري موارد حاوي اطلاعات ارزشمندي است. جعفريان کوشيده تا بي‌طرفانه و منصفانه سخن بگويد و اين حسن کار اوست. ولي در مواردي شتاب‌زدگي و بي‌دقتي واقعي به چشم مي‌خورد. نثر کتاب نيز در مواردي عجولانه و پالايش نيافته است. مثلاً، در بررسي زندگي شيخ حسين لنکراني به شايعات خصمانه‌اي که عليه او رواج داشت، و لنکراني را «توده‌اي» و «کمونيست» معرفي مي‌کرد، پرداخته و سپس چنين نوشته است: «بهرحال درباره اين مسائل بايد تحقيق بيش‌تري صورت بگيرد. آن‌چه مسلم است بايد محققان با دقت و بي‌طرفي در اين باره بنويسند و پنبه آن موضوع را بزنند.» «تحقيق بيش‌تر» و «دقت و بي‌طرفي» کجا و «زدن پنبه آن موضوع» [اتهامات عليه لنکراني] کجا؟!

موارد مهمي است که در کتاب بازتاب نيافته. يکي از مهم‌ترين اين موارد گروه بهمن حجت کاشاني است که در خاندان پهلوي نفوذ کرد و حتي علي (پاتريک) پهلوي (برادرزاده محمدرضا شاه) را به خود جلب کرد. اسناد اين ماجرا در دوره جديد فصلنامه پانزده خرداد منتشر شده است.

در صفحات 531- 532 مطالبي درباره «گروه مجاهدين اسلام» در شيراز آمده است. مندرجات اين دو صفحه بخشي از خاطرات سال‌هاي دور من است و از زير و بم آن مطلعم. در اين بخش جعفريان از منابع معتبربهره نبرده است. احتمالاً، در چاپ‌هاي بعد تکميل و اصلاح خواهد شد. چنان‌که گفتم، روش جعفريان اين است. مورخ «اصفهاني» ما حتي مرا نيز «وسوسه» کرد. چنان تحريک شدم که نامه‌اي نوشتم و دانسته‌هايم را تقديمش کردم.

***

من نيز، به عنوان فردي از نسلي که در دهه چهل به فعاليت‌هاي سياسي ضد حکومت پهلوي جلب شد، با خواندن اين کتاب به ياد گذشته افتادم و خاطرات آن روزهاي دور برايم زنده شد. روزهايي بسيار متفاوت با امروز. روزهايي که افرادي نه چندان اندک، و نه چندان زياد، از نسل ما در جستجوي گمشده‌اي بودند و گاه چنان شيدا که ارزشمندترين گوهر مادي هر انسان، جان خود، را نثار مي‌کردند. بسياري از اين سودائيان راه‌هاي گوناگون را تجربه کردند، گاه، در مسلخ «ايدئولوژي»، به موجوداتي متصلب و سنگدل بدل شدند، هر گونه روزنه مهر و عطوفت را بر خود و ديگران بستند و بهائي بس سنگين براي آزمون و خطاي خود ‌پرداختند. امروز، در داوري «تاريخ»، داور هر که باشد، برخي مغضوب‌اند و برخي محبوب. ولي تنها کساني که آن تجربه تلخ را با تمامي وجود خود آزموده‌اند مي‌دانند که گمشدگان نيز قرباني بودند. گناه از شيدايي و گمشدگي بود. سودا بود و هوس پرواز در راه‌ها و بيراهه‌ها. و همين شيدايي و گمشدگي بود که بعضي را اهرمن کرد و بعضي را فرشته. مي‌توان درباره پيامدهاي منفي کردار اين و آن نوشت ولي بايد آن نسل را، در کليت خود، محترم شمرد و «آرمان‌گرايي»‌اش را؛ نسلي که فرزند زمان خود بود و «آرمان» را، درست يا غلط، بيش از هر چيز گرامي مي‌داشت. نسلي که «سودايي» بود نه «سوداگر».

جمعه 2 تير 1385/ 23 ژوئن 2006، ساعت 4:30 صبح

مافياي نفتي و قتل ماژور ايمبري

در سال‌هاي اخير، دکتر محمدقلي مجد تمامي اوقات خود را به پژوهش اختصاص داده و با آثار ارزشمند خود تاريخنگاري معاصر ايران را غناي بيش‌تر بخشيده است. پس از کتاب عراق در جنگ جهاني اوّل شاهد انتشار دوّمين کتاب او در سال 2006 هستيم با عنوان نفت و قتل کنسول آمريکا در تهران. اين کتاب را نيز انتشارات دانشگاهي آمريکا منتشر کرده است. مشخصات آن به شرح زير است:

Mohammad Gholi Majd, Oil And the Killing of the American Consul in Tehran, University Press of America, 2006, 358 pages.

هنوز کتاب دکتر مجد به دستم نرسيده، لذا نخست تحليل خود از ماجراي قتل ماژور ايمبري را مي‌نويسم و بعداً، اگر به کتاب فوق دست يافتم، نتيجه پژوهش مستند دکتر مجد را عرضه خواهم کرد. حاصل بررسي‌هاي من به شرح زير است:

ماجراي بلواي سقاخانه آشيخ هادي در حسن‌آباد تهران و قتل ماژور رابرت ايمبري (جمعه 27 تير 1303/ 18 ژوئيه 1924) از حوادث مهم دوران ديکتاتوري رضا خان سردار سپه و از مقدمات خلع سلطنت قاجار و تأسيس سلطنت پهلوي (آبان- آذر 1304) است. اين قتل کمي پس از قتل ميرزاده عشقي (12 تير 1303) رخ داد، در زماني که سردار سپه پايه‌هاي ديکتاتوري نظامي خود را به شدت استوار مي‌کرد.

ماژور رابرت ايمبري نايب کنسول سفارت آمريکا در تهران و دلال کمپاني آمريکايي سينکلر بود. کمپاني نفتي سينکلر Sinclair Oil Corporation از خرداد 1300 ش. مذاکره با دولت ميرزا احمد خان قوام‌السلطنه، رقيب قدرتمند رضا خان، را براي اخذ امتياز نفت شمال ايران آغاز کرده بود. اين کمپاني به هري فورد سينکلر (1876- 1956)، سرمايه‌دار کاليفرنيايي، تعلق داشت. سينکلر سرمايه‌داري زرنگ و بلندپرواز بود که به‌تازگي وارد حوزه نفت شده و در سال 1916 کمپاني نفتي خود را تأسيس کرده بود. او با وارن هاردينگ، رئيس‌جمهور وقت آمريکا، دوست بود و به دليل برخورداري از اين رابطه تصوّر مي‌کرد مي‌تواند با غول‌هاي بزرگ نفتي، چون رويال داچ شل و استاندارد اويل و کمپاني نفت انگليس- ايران، رقابت کند و حتي به حوزه‌هاي انحصاري آن‌ها وارد شود. ايران يکي از اين مناطق ممنوعه بود. در اين زمان رويال داچ شل سهام قابل توجهي را در کمپاني‌هاي نفتي آمريکا خريداري کرده و اين اقدام اعتراض سرمايه‌داران نفتي کاليفرنيايي، از جمله هري سينکلر، را برانگيخته بود.

زماني که حکومت جديد شوروي قرارداد 26 فوريه 1921 را با ايران منعقد کرد و تمامي امتيازات روسيه تزاري در ايران را بخشيد، اميدي در دل رجال وطن‌دوست پديد آمد. کساني مانند احمد قوام تصوّر کردند که مي‌توانند استخراج نفت شمال ايران را به کمپاني‌هاي نفتي مستقل واگذار کنند و از اين طريق به سلطه انحصاري انگليسي‌ها بر نفت ايران پايان دهند. در اين زمان حسين علاء، وزير مختار ايران، و عليقلي خان ضرابي کاشي (نبيل‌الدوله)، کاردار سفارت ايران، و مورگان شوستر، مشاور غيررسمي سفارت ايران، دلالان نفت ايران در آمريکا به‌شمار مي‌رفتند. در اين ماجرا، آن‌ها بازي مرموز و پردسيسه‌اي را آغاز کردند. با دلالي آن‌ها دو کمپاني رويال داچ شل و استاندارد اويل وارد بازي شدند. سرانجام، دولت ايران تصميم گرفت امتياز استخراج نفت شمال را به کمپاني استاندارد اويل واگذار کند ولي اندکي بعد معلوم شد که استاندارد اويل، برخلاف تمايل دولت ايران، نيمي از سهام امتياز فوق را به کمپاني نفت انگليس واگذار کرده است. روشن شد که انگليسي‌ها، رويال داچ شل و استاندارد اويل سه رکن اصلي يک مافياي نفتي هستند.

در خرداد 1301، در دولت دوّم قوام‌السلطنه، کابينه ايران تصويب کرد که امتيازي پنجاه ساله به يک کمپاني صد در صد آمريکايي براي استخراج نفت شمال واگذار کند. سهم ايران نيمي از تمامي عوايد اين امتيازنامه پيش‌بيني شده بود. کمپاني آمريکايي استاندارد اويل، که با رويال داچ شل و انگلو پرشين اويل کمپاني زدوبندهاي پنهان داشت، شروط ايران را نپذيرفت. در اينجا بود که کمپاني سينکلر مغرورانه وارد بازي شد، شروط ايران را پذيرفت و حاضر شد وامي ده ميليون دلاري در اختيار ايران قرار دهد. مذاکرات براي انعقاد قرارداد با سينکلر آغاز شد که به دليل کارشکني‌هاي مافياي نفتي تا اواخر سال 1923 ادامه يافت. در اوائل سال 1924 به‌نظر مي‌رسيد کار تمام شده است. در اين زمان بود که به‌ناگاه ماجراي قتل رابرت ايمبري، دلال کمپاني سينکلر در تهران، رخ داد. اينک دوران رياست وزرايي و يکه‌تازي سردار سپه بود. رضا خان هر چند محيلانه از قرارداد با سينکلر ابراز خوشحالي مي‌کرد ولي در واقع تمايلي به اين کار نداشت.

هري سينکلر براي اين «فضولي» بهاي سنگيني پرداخت. کمي پس از قتل ايمبري رسوايي بزرگي در آمريکا پديد شد که دولت هاردينگ را با بحران مواجه کرد. ادعا ‌شد که هري سينکلر براي دريافت يک امتياز دولتي به آلبرت فال، وزير کشور دولت هاردينگ، رشوه پرداخته است. مافياي نفتي سينکلر را، به دليل ورود بي‌اجازه به حوزه انحصاري آنان، نفت ايران، به شدت تنبيه کرد. او به جرم دروغ‌گويي در برابر کميسيون مجلس سناي آمريکا شش ماه و نيم زنداني شد.

در سال 1925، مصادف با تأسيس سلطنت پهلوي، کمپاني سينکلر از ايران خارج شد.  

يکشنبه 21 خرداد 1385/ 11 ژوئن 2006، ساعت 1 صبح

سه مقاله جديد

در چند روز اخير سه مطلب جديد به صفحه «کتابخانه» افزودم:

اولي، مقاله‌اي است با عنوان «انديشه‌هايي در شناخت ايلات و عشاير» که در اسفند 1366 در کيهان فرهنگي منتشر شد. اين مقاله بعدها به همراه چند مقاله ديگر با نام مقدمه‌اي بر شناخت ايلات و عشاير (نشر ني، 1369) به صورت کتاب انتشار يافت.  

دومي، مقاله‌اي است که در روزنامه کيهان (3 مرداد 1373) منتشر شد با عنوان «مقايسه نابه‌جا، آمار غلط و به رخ کشيدن‌هاي تحقيرآميز، چرا و براي چه؟» نقدي بود به‌طور عمده بر سخنان دکتر رضا منصوري، استاد دانشگاه صنعتي شريف و رئيس وقت انجمن فيزيک ايران.

مقاله سوّم، «ساسون‌ها، سپهسالار و ترياک ايران» نام دارد. در سال 1370 در مطالعات سياسي منتشر شد. درباره اين مقاله در صفحه مربوط به آن بيش‌تر توضيح داده‎ ام.

 

پنجشنبه 28 ارديبهشت 1385/ 18 مه 2006، ساعت 11:55 بعدازظهر

آمار بازديدکنندگان از وبگاه عبدالله شهبازي در ماه مه 2006

 

سه‌شنبه 9 خرداد 1385/ 30 مه 2006، ساعت 10:15 بعد از ظهر

کتاب جديد دکتر محمدقلي مجد

انتشارات دانشگاهي آمريکا اخيراً کتاب جديدي از دکتر مجد منتشر کرده است: عراق در جنگ جهاني اوّل. فهرست مطالب کتاب در وبگاه انتشارات فوق مندرج است. بايد، مانند ساير تأليفات مجد، جالب و ارزشمند باشد. براي دکتر مجد عزيز توفيق روزافزون آرزومندم.

دو‌شنبه 8 خرداد 1385/ 29 مه 2006، ساعت 2 صبح

فتوبلاگ من

از پنجشنبه تنظيم بخش جديدي در وبگاهم را شروع کردم با عنوان «عکس‌هاي ديدني». يکي دو ساعت پيش کارم به پايان رسيد و اين بخش به‌طور کامل آماده شد.

از زمان شروع فعاليت سايت چهل پنجاه قطعه عکس قديمي از آلبوم خانوادگي خود و خويشانم را در صفحه‌اي گذاشتم با عنوان «عکس‌هاي قديمي». اين صفحه با استقبال اهل خود مواجه شد. چند ماه پيش، از روي تفنن، تعدادي از عکس‌هاي کوه دلو را گذاشتم با عنوان «زيبايي‌هاي کوه دلو». سرانجام، اين تفنن جدّي شد و کار به تنظيم «فتوبلاگ عبدالله شهبازي» رسيد. تعداد «عکس‌هاي قديمي» به 135 قطعه افزايش يافته و جمعاً حدود 435 عکس عرضه شده است.

شنبه 30 ارديبهشت 1385/ 20 مه 2006، ساعت 12 بعد از ظهر

متن يادداشت براي پرينت

«جاسوس» يعني کيم فيلبي* نه جهانبگلو

رامين جهانبگلو روشنفکر برجسته‌اي نبود. فيلسوف و متفکر هم نبود. به همين دليل حتي دانشگاه تورنتو او را استخدام نکرد. به‌صورت پاره وقت در دپارتمان علوم سياسي اين دانشگاه درس مي‌داد. در دانشگاه فوق مي‌گفتند کتاب‌هايش کار آکادميک نيست؛ گفتگو با اين و آن است که کار علمي به‌شمار نمي‌رود. روشنفکري متوسط، و البته زرنگ، بود از خانواده‌اي مرفه که به دليل گفتگو با متفکران بزرگ جهان کتاب‌هايي تاليف کرد و، البته به لطف مسئولان وقت روزنامه همشهري و نشر فرزان روز، در ايران شناخته شد. (اولين مصاحبه‌هايش در همشهري چاپ شد. قبل از آن کسي جهانبگلو را نمي‌شناخت.) جهانبگلو شايد مصاحبه‌گر خوبي بود که در اين هم ترديد است. اگر مايه بيشتري داشت، مي‌توانست وارد مباحث عميق نظري شود که نمي‌شد؛ يعني توانش را نداشت. اگر بخواهم مقايسه کنم، از نظر مايه علمي، مصاحبه‌هاي جهانبگلو در حوزه فلسفه و انديشه سياسي شبيه است به مصاحبه‌هاي حبيب لاجوردي و دستيارانش با رجال سياسي دوران پهلوي در حوزه تاريخنگاري. ولي ارتباطات گسترده جهانبگلو با آدم‌هاي مهم اهميت داشت. احسان يارشاطر در دانشگاه هاروارد و سيد حسين نصر در دانشگاه جرج واشنگتن برايش اسکولارشيپ گرفتند. مي‌توانست در آنجاها کار علمي درخوري ارائه دهد و به دليل برخورداري از شبکه گسترده ارتباطي‌اش کاره‌اي شود که نشد. حالا بخوانيد اين ارزيابي دانشنامه ويکي‌پديا از او را پس از بازداشتش: «دکتر رامين جهانبگلو استاد دانشگاه و فلسفه‌دان سياسي ايراني... يکي از تأثيرگذارترين چهره‌هاي جنبش روشنفکري ايران به‌شمار مي‌رود، در شناساندن فلسفه غرب به ايرانيان نقش به‌سزايي ايفا کرده است.»

فکر مي‌کنم در سال 1371 يا 1372 بود که يک مؤسسه انگليسي، به دليل همان ارتباطات، از جهانبگلو تعريف اغراق‌آميز کرد و فرج سرکوهي برآشفت. سرکوهي در آدينه مطلبي نوشت با اين مضمون که قدرت‌هاي بزرگ گاهي براي تحقق اهداف خود بعضي آدم‌ها را بزرگ مي‌کنند و بعد که اهداف‌شان برآورده شد رهايشان مي‌کنند. سرکوهي اگر در زندگي پيشگويي درستي کرده باشد همين يک مورد است.

گفتم که جهانبگلو با «بيگانگان» ارتباطات فراوان داشت و اين مسئله پنهان نبود. از ميان اين ارتباطات مي‌توان برايش پرونده «ارتباط با بيگانگان» ساخت؛ ولي جهانبگلو «جاسوس» نبود. جاسوس به کسي مي‌گويند که در جاهاي مهم نفوذ مي‌کند و اطلاعات کسب مي‌کند يا خرابکاري مي‌کند. جاسوس يعني کيم فيلبي نه جهانبگلو. حوزه کارش، فلسفه و انديشه سياسي، نيز به «جاسوسي» نمي‌خورد. کساني را مي‌شناسم که در مسير هوايي ايران- لندن در پرواز دائم‌اند، در آکسفورد اسکولارشيپ مي‌دهند، نخبگان برجسته را از دانشگاه امام صادق (ع) و جاهاي ديگر «شکار» مي‌کنند، با بعضي از آدم‌هاي مهم اين مملکت رفيق‌اند، دکترا مي‌دهند و «اطلاعات» مي‌گيرند، سابقه خانوادگي‌شان هم به «جاسوسي» مي‌خورد؛ ولي کسي کاري به کارشان ندارد.

جهانبگلو يا «بيچاره» است يا «خوش شانس». اگر در ذيل تاريخ مرگ جهانبگلو در ويکي‌پديا، که برايش خالي نگه داشته شده، «1385» درج شود قرباني است و بيچاره. پيشگويي آقاي فرج‌ سرکوهي کامل مي‌شود. اگر «1415» ذکر شود خوش شانس است زيرا در آستانه پنجاه سالگي بدون هيچ زحمتي تبديل شد به چهره‌اي جهاني و سي سال ديگر از موهبت اين شهرت بهره‌مند خواهد بود. کرسي هاروارد هم پيشکشش خواهد بود. 

در زماني‌که نئوکان‌ها در تدارک تهاجم نظامي به ايران هستند، لشکرکشي خود را در جبهه‌هاي اطلاعاتي و تبليغاتي و فرهنگي آغاز کرده‌اند و مي‌کوشند هم دولت‌ها و کانون‌هاي سياسي و هم محافل روشنفکري دنياي غرب را با خود همراه کنند، چرا بناگاه بايد از يک روشنفکر متوسط ايراني شخصيتي جهاني ساخته شود و گروهي از برجسته‌ترين متفکران جهان امروز را، که بسياري از آن‌ها در زمره منتقدان نئوکان‌ها و دولت بوش هستند و بعضي از آن‌ها چون چامسکي به ايران نظر مثبت دارند، عليه ايران تحريک کند؟ حتي اگر جهانبگلو واقعاً «جاسوس» بود دستگيري او اهميت و ضرورت نداشت. موج گسترده پس از دستگيري او براي تحريک روشنفکران برجسته جهان عليه ايران کاملاً قابل پيش‌بيني بود. مگر در عرف سازمان‌هاي اطلاعاتي هر جاسوسي را دستگير مي‌کنند؟ من بازداشت جهانبگلو را محکوم مي‌کنم زيرا آن را دستمايه‌اي براي تحريکات نئوکان‌ها عليه ايران اسلامي مي‌‌دانم.

------------------

* کيم فيلبي (متولد 1912) چهره برجسته اطلاعاتي بريتانيا که از بنيانگذاران سازمان اطلاعاتي آمريکا (سيا) بود و سال‌ها در مقام رابط ميان اينتليجنس سرويس بريتانيا و سيا کار کرد. از معدود کساني بود که در فهرست نامزدان رياست ام. آي. 6 جاي داشت. در سال 1963 به اتحاد شوروي پناهنده شد و در سال 1968 خاطراتش را با عنوان جنگ خاموش من منتشر کرد. فاش شد که در سال 1933 در دانشگاه کمبريج به کمونيسم گرويده و با انگيزه‌هاي اعتقادي در سرويس اطلاعاتي بريتانيا نفوذ کرده است. در سحرگاه 11 مه 1988 در مسکو فوت کرد. کيم فيلبي به عنوان برجسته‌ترين جاسوس سده بيستم ميلادي شناخته مي‌شود.

شنبه 30 ارديبهشت 1385/ 20 مه 2006، ساعت 1:15 بعد از ظهر

متن يادداشت براي پرينت

جعل جديد اميرطاهري: ظهور نازيسم در ايران

آقاي امير طاهري اينک ماموريت يافته تا با ساخت و پخش جعليات مواد خام لازم را براي تبليغات جنگ‌افروزانه نئوکان‌ها عليه ايران تأمين کند. او مقاله‌اي در نشريه کانادايي نشنال پست درج کرده و مدعي شده که مجلس ايران تصويب کرده که بايد يهوديان و ساير اقليت‌هاي ديني علامت مخصوصي به لباس خود الصاق کنند. اين يعني تجديد حيات نازيسم در ايران! جعل آقاي طاهري با شاخ و برگ و هياهو پوشش گسترده يافته است. خوشبختانه تعدادي از بلاگرهاي ايراني به‌سرعت متوجه ماجرا شده و به افشاي جعل امير طاهري دست زده‌اند.

بنگريد به اين لينک‌ها: مقاله امير طاهري در نشنال پست، يادداشت نيک آهنگ کوثر، يادداشت کورش علياني، يادداشت پرستو دوکوهکي، يادداشت مهدي، يادداشت آرش، يادداشت اميرحسين قرباني، و متن کامل طرح تعدادي از نمايندگان براي ساماندهي لباس و مد در ايران که در آن صحبتي از اقليت‌هاي ديني نيست.

امير طاهري‌ چهره سرشناس مطبوعاتي دوران جنون قدرت محمدرضا شاه در سال‌هاي پاياني سلطنت اوست. امير طاهري، که در اصل محمد طاهري دزفولي نام دارد، در دوران دانشجويي در انگلستان مأمور نفوذي ساواک (سازمان اطلاعات و امنيت حکومت پهلوي) در «جامعه سوسياليست‌هاي نهضت ملّي ايران» بود. «جامعه سوسياليست‌ها» سازماني بود از پيروان خليل ملکي در اروپاي غربي و ايالات متحده آمريکا که چهره‌هاي سرشناس آن مرحوم حميد عنايت، محمدعلي (همايون) کاتوزيان، منصور فرهنگ، ناصر پاکدامن، امير پيشداد (مدير نشريه علم و زندگي در ايران و نشريه نامه پارسي در پاريس) بودند. چهره‌هاي فعال سياسي دانشجويي انگلستان در دوران اقامت طاهري افراد زير بودند: محمدعلي (همايون) کاتوزيان، حميد عنايت، حميد محامدي، منوچهر ثابتيان، مهرداد بهار، ژيلا سياسي، پرويز نيکخواه و حسن رسولي. طاهري با پرويز خوانساري رابطه نزديک داشت. خوانساري سرپرست دانشجويان ايراني و نماينده ساواک در اروپا بود که از سال‌هاي 1320 به عنوان يکي از عوامل شبکه اطلاعاتي بريتانيا شناخته مي‌شد. در جلدهاي اوّل و دوّم ظهور و سقوط سلطنت پهلوي اسنادي از پيشينه و سوء شهرت گسترده اخلاقي خوانساري درج شده است.

طاهري پس از بازگشت به ايران نام خود را به «امير طاهري» تغيير داد؛ ابتدا منشي و مشاور مطبوعاتي اميرعباس هويدا (نخست‌وزير) شد و سپس با رسوايي سردبيري روزنامه کيهان را به دست گرفت. چنان‌که معروف است، و به‌کرات از مطلعين معتبر و معمر- که به لغوگويي و بيان معايب خصوصي مردم علاقه ندارند- شنيده‌ام، هويدا به دليل «علقه خاصي» که با امير طاهري داشت، او را به زور به مصطفي مصباح‌زاده، مالک و مدير مسئول روزنامه کيهان، تحميل کرد. به اين ترتيب، به خواست هويدا، در سال 1353 مصباح‌زاده مجبور شد سردبير باتجربه، باسواد و تواناي خود، دکتر مهدي سمسار (1307-1380) [1، 2، 3] را، که داراي دکتراي روزنامه‌نگاري از فرانسه بود، کنار گذارد و فرد کم‌دانش و بي‌مسئوليتي را که حتي فاقد توان نگارش بود سردبير يکي از دو روزنامه اصلي کشور کند. اين اقدام افت شديد تيراژ روزنامه کيهان را در پي داشت. امير طاهري، که به‌دنبال عياشي‌ها و مجالس شبانه خود و هويدا بود، اداره امور روزنامه کيهان را يکسره به يکي از اعضاي تحريريه به‌نام رحمان هاتفي سپرد. رحمان هاتفي، که با نام مستعار «حيدر مهرگان» عضو سازمان مخفي حزب توده بود، اين امکان را در خدمت اهداف خود به‌کار گرفت و به اين ترتيب مؤسسه کيهان در دوران اقتدار امير طاهري به نهادي بدل شد که از درون آن هم روزنامه کيهان بيرون مي‌آمد و هم نشريه مخفي نويد وابسته به حزب توده.

زماني که شاه، در واپسين روزهاي سال 1353، بساط دو حزب درباري «ايران نوين» (به ليدري هويدا) و «مردم» (به ليدري امير اسدالله علم) را جمع کرد و به جاي آن، به تأسي از نظام‌هاي فاشيستي، حزب واحد «رستاخيز» را بر پا کرد، امير طاهري از مدافعان جنجالي و مشاطه‌گر اين حرکت جنون‌آميز بود. امير طاهري در حزب رستاخيز سمتي نداشت ولي در مقام سردبير روزنامه کيهان توجيه‌گر اين حزب و مدافع ديکتاتوري بلامنازع محمدرضا پهلوي بود. براي نمونه، امير طاهري در يکي از مقالات خود نوشت که نظام سياسي حکومت پهلوي از هر نظام سياسي ديگر در جهان برتر است و ايرانيان سعادتي بزرگ داشته‌اند که از «فرماندهي» گوهر گرانبهايي چون شاه برخوردار شده‌اند. امير طاهري‌، در مقاله فوق، فعاليت احزاب سياسي در ساير کشورهاي جهان را «عوام‌فريبي»‌ توصيف کرد.

شنبه 23 ارديبهشت 1385/ 13 مه 2006، 10:30 صبح

گزارش فعاليت وبگاه

ميزان مراجعه به وبگاه عبدالله شهبازي از آغاز ژانويه تا 12 مه 2006 به شرح زير است:

 

ژانويه 2006

کل بازديدکنندگان 21126

کل مراجعات 362383 هيتز

ميانگين بازديد در روز  682

ميانگين هيتز در روز 11689

 

فوريه 2006

کل بازديدکنندگان 22812

کل مراجعات 301257 هيتز

ميانگين بازديد در روز  814

ميانگين هيتز در روز 10759

 

مارس 2006

کل بازديدکنندگان 22295

کل مراجعات 260539 هيتز

ميانگين بازديد در روز  719

ميانگين هيتز در روز 8404

 

18 – 30 آوريل 2006

از اوّل تا 17 آوريل به‌علت اختلال در فعاليت وبگاه آمار موجود نيست

کل بازديدکنندگان 8705

کل مراجعات 107188 هيتز

ميانگين بازديد در روز  669

ميانگين هيتز در روز 8245

 

1 – 12 مه 2006

کل بازديدکنندگان 7781

کل مراجعات 100259 هيتز

ميانگين بازديد در روز  648

ميانگين هيتز در روز 8354


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.