دوشنبه 15 تير 1388/ 6 ژوئيه 2009،
ساعت 2 صبح
دوّمين و سوّمين
جلسات دادگاه عبدالله شهبازي
به اتهام تدوين و انتشار
کتاب «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» تشکيل شد
روزهاي
شنبه 13 تير و يکشنبه 14 تير 1388 دوّمين و سوّمين جلسات دادگاه رسيدگي به
کيفرخواست دادسراي عمومي و انقلاب شيراز عليه عبدالله شهبازي در شعبه 102
دادگاه عمومي جزايي شيراز تشکيل شد. اوّلين جلسه دادگاه در 27 اسفند 1387
برگزار شده بود.
[1]
حسب
شکايات سردار عبدالعلي نجفي، سرهنگ محمدابراهيم عزيزي، سرهنگ ذبيحالله
عزيزپور و تعدادي ديگر، دادسراي عمومي و انقلاب شيراز طبق کيفرخواست شماره
7697 مورخ 7/ 10/ 1387 عبدالله شهبازي را به اتهام نگارش کتاب 1461 صفحهاي
«زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» و ملحقات
آن، که در اينترنت انتشار يافته،
[2]
متهم شناخته است. طبق کيفرخواست فوق، با استناد به مواد 608 و 697 و 698
قانون مجازات اسلامي، عبدالله شهبازي به دليل انتشار کتاب فوق متهم به
«افترا و نشر اکاذيب و توهين» است.
طبق نص
صريح مواد فوق، اتهامات «افترا» و «نشر اکاذيب» در صورتي قابل اثبات است که
متهم نتواند صحت دعاوي خود را ثابت کند و موارد مطروحه «برخلاف حقيقت» و
«کذب» باشد. از اينرو، شهبازي، با استناد به مواد 105 و 148 قانون آئين
دادرسي دادگاههاي عمومي و انقلاب،
مصرّانه خواستار استعلام از مراجع ذيربط و اخذ اسناد لازم و احضار شهود
مطلع براي اثبات صحت و سقم مندرجات کتاب «زمين و انباشت ثروت» شد. او اسامي
مراجع و شهود مورد نياز را، به همراه توضيحات مستند، کتباً به دادگاه ارائه
داد. شهبازي گفت: بدون ورود به ماهيت پرونده و
اثبات صحت يا سقم مفاد کتاب از طريق اخذ مستندات از مراجع ذيربط و استماع
شهادت شهود مطلع نميتوان کيفرخواست دادسرا را پذيرفت و مندرجات کتاب
فوق را مشمول «افترا» و «نشر اکاذيب» و «توهين» دانست.
از آنجا
که طبق قانون جرايم «افترا» و «نشر اکاذيب» در صورتي قابل اطلاق است که نيت
متهم «اضرار به غير» يا «تشويش اذهان عمومي» باشد، شهبازي درباره انگيزه
خود از تدوين و انتشار کتاب نيز بهطور مشروح سخن گفت. او تأکيد کرد که هدف
وي نه «اضرار به غير» يا «تشويش اذهان عمومي» بلکه «تنوير افکار عمومي»
بوده است. او گفت:
نه
قصد اضرار به غير داشته ام نه قصد تشويش اذهان
عمومي! نيتم آگاه سازي سياسي جامعه و تنوير افکار عمومي بود؛ آنچه در
شرع، و به تبع آن در قانون، «امر به معروف» و «نهي از منکر» نام گرفته
که نه تنها جرم بهشمار نميرود بلکه از تکاليف واجب ديني است. اين امر
در کتابم، و تأثيرات بزرگ آن در آگاهيبخشي به جامعه در راستاي احياي
ارزشهاي انقلاب شکوهمند اسلامي و آرمانهاي امام راحل، به روشني مشهود
است. من ميان فساد مالي تفاوت نميبينم؛ چه در دوران پهلوي باشد چه در
جمهوري اسلامي! چه از «جناح اصلاحطلب» باشد چه از «جناح اصولگرا»!
اگر قرار باشد غارتگران بيتالمال و متجاوزان به اموال و حقوق مردم
معرفي شوند، همه را بايد گفت. اين وظيفه منِ مورخ است.
چرا بايد به خاطر تبيين مفاسد دوران پهلوي مورد
تمجيدهاي مکرر عاليترين مقامات نظام قرار گيرم ولي به خاطر بيان
مفاسدي که در بنيان تکوين طبقهاي جديد و بهغايت فاسد در جمهوري
اسلامي ايران قرار گرفته، به مسلخ برده شوم؟ مشکل در کجاست؟ اگر امروز
درباره فساد شکل گرفته در ايران پس از انقلاب، که آرمانها و ارزشهاي
اصيل انقلاب اسلامي را به محاق برده و ميبرد، سخن نگويم چه کسي به
سخنانم درباره فساد دوران پهلوي يا به پژوهشهايم درباره نقش استعمار
در پيدايش تمدن جديد غرب، که در کتاب پنج جلدي «زرسالاران» بيان شده،
باور خواهد کرد؟! چگونه ميتوانم خود را مورخ بخوانم ولي درباره فساد
امروز، که سرزمينم را به نابودي و جامعهام را به تباهي و انقلابم را
به افول ارزشها ميکشاند، سکوت کنم؟!
پس از
اتمام مراحل دادگاه و صدور رأي، متن کامل دفاعيات عبدالله شهبازي منتشر
خواهد شد. در اين دفاعيات مستندات و نکات بسيار مهمي مطرح شده است.
جمعه 5 تير 1388/ 26 ژوئن 2009، ساعت
2 بعد از ظهر
حرف دل من از زبان عليرضا قزوه
اندوه
چنان سنگين و درد چنان کشنده است که توان نوشتن را از من سلب کرده. يادداشت
و شعري از عليرضا قزوه، شاعر انقلاب، يافتم در وبلاگ «عشق عليهالسلام».
ديدم حرف دل من است. آن را نقل ميکنم تا زماني که بتوانم خود سخن
بگويم.
آنجا چه خبر است؟
اين
روزها همه دارند تحقير مي شوند. از تو و من و ما و ايران ما.
همه
دمغ اند و حوصله اي نيست. نه براي من که بار دوم به اين رييس جمهور راي
دادم و نه براي آن که الان در خيابان تظاهرات آرام مي کند. در دل همه
غوغايي ست . چرا؟
از
مني که اينجا نشسته ام و از چهار تا استاد و دانشجوي زبان فارسي هندي
مي شنوم که تازه از ايران آمده اند و خاطرات خوب شان زهرمارشان شده و
يکي شان مي گفت کم مانده بود جلوي دانشگاه تهران مرا کتک بزنند و
دوستانش مي خنديدند. و آن يکي مي گفت هنوز اوباما و سارکوزي تاييدتان
نکردند! گفتم خاک بر سر ما اگر سارکوزي و مارکوزي بخواهند سرنوشت ما را
رقم بزنند.
نشسته
ام اينجا و ناراحتم از خطابه هاي برزيدنت هاي خودي و بيخودي. از
کانديداهاي بادکنکي و لاستيکي. ناراحتم از آدمي که فکر مي کند
کوي دانشگاه محل ضدانقلاب است و همه آتش ها زير سر دانشگاه است و به
فکر لشکرکشي به آنجاست. و از خودم بارها سوال کرده ام
که چه خبر است؟ و راستي مگر يک رياست چند ساله چقدر مي ارزد؟ چرا به
دنيا که مي رسد هيچ کس از آن نمي گذرد و همه رنگ دين به آن مي زنند اما
دنياست.
من تا
به حال به موسوي و هاشمي و ناطق راي نداده ام اما آيا درست است که يک
شبه هاشمي و ناطق و موسوي و اين همه آدم با سيزده ميليون راي بشوند ضد
انقلاب؟
يعني
انقلاب اين است که هر چهار سال سيزده ميليون آدم به هر قيمتي طرد شوند؟
الا آن که بيعت کنند با من و ما؟ و همه ادعا مي کنند که طرف مقابل يزيد
است و آنها حسين عصرند و عصر عصر عاشوراست اما خدا مي داند که هيچ خبري
نيست.
آدم
هايي که اين سي سال تمام اين مملکت دست شان بود اگر مي خواستند آن را
به دست ضد انقلاب بدهند که داده بودند نمي ماند بعد از سي سال که به
دست من و تو برسد. چرا اينقدر نمک کور شده ايم؟ اي کاش به جاي اين خط و
خطوطي که من هيچ وقت ازشان خوشم نيامده يک جماعت ميانه رو و اهل دوستي
و آشتي مي آمدند. يعني اگر رييس جمهوري عوض مي شد حداکثر سي چهل نفر
آدم عوض مي شد و تمام. اين لشکرکشي ها مال عهد دقيانوس است و اين
دعواها مال روزگار ياجوج و ماجوج.
چرا
اين قدر خود را و خدا را فراموش کرده ايم؟
چرا
يک خرده وجدان در ما نيست؟ چه خبر شده است آنجا؟
چرا
اين قدر بي حوصله شده ايم ما؟
سهشنبه 26 خرداد 1388، دهلي نو
[1]
زخم زبان ها
خدايا تلخ مي بينم سرانجام جوان ها را
زمانه سرمه مي سايد شکست استخوان ها را
چقدر اي روزگاران ، زخم از تيغ خودي خوردن
ميان خون و خنجر بازي زخم زبان ها را
خمير و نانوا ديوانه شد از اين همه هيزم
خدايا شور اين آتش فروشان سوخت نان ها را
به نام نامي طوفان و دريا بال خواهم زد
کلاغاني که مي بنديد راه آسمان ها را!
به ملاحان بگو وقت ملاحت نيست اين شب ها
بگو طوفان - بگو پايين نياور بادبان ها را-
دهان موج را بايد ببندد تربت مولا
بگو بايد تحمل کرد يک چند اين تکان ها را
چرا اهل سياست منطق حکمت نمي دانند
خدايا بار ديگر بعثتي بخشا شبان ها را
چهارشنبه 27 خرداد 1388، دهلي نو
[2]