يکشنبه 22 شهريور 1388/
13 سپتامبر 2009، ساعت 9:45 بعدازظهر
دوره پنج جلدي
«زرسالاران» در وبگاه شهبازي منتشر شد
احساس ميکنم شايد تدوين نهايي و انتشار
جلدهاي پاياني «زرسالاران» و تحقق آرزوي بزرگم، انتشار ويرايش جديد و
بازبيني شده «زرسالاران» به صورت فايل html بهمراه تصاوير، به زودي تحقق
نيابد. از سوي ديگر، ايميلهاي فراواني به دستم ميرسد که از عدم دسترسي
علاقمندان به دوره پنج جلدي حکايت ميکند. توزيع کتاب در ايران، حتي در
تهران، بسيار نامناسب است و در خارج از کشور دسترسي علاقمندان به مجلدات
فوق بس دشوار. برخي علاقمندانم تصوّر ميکنند تعمدي در کار است. نميدانم.
از اينرو، مصمم شدم مجلدات پنجگانه منتشر شده را، به همان صورت که انتشار
يافته، بدون بازنگري و اصلاح، به صورت فايل پي. دي. اف. در اينترنت منتشر
کنم و در دسترس همگان قرار دهم.
متن کامل
دوره پنج جلدي «زرسالاران» را از اين صفحه دانلود کنيد:
[1]
http://www.shahbazi.org/Plutocracy/index.htm
شنبه
7 شهريور 1388/ 29 اوت 2009، ساعت 9:40 صبح
سِر
اردشير ريپورتر، سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران
دقايقي
پيش تکنگاري جديدي از زندگي سِر اردشير ريپورتر در وبگاهم منتشر کردم.
[1]
اين زندگينامه شامل مباحث زير است:
1- اهميت
ريپورترها در تاريخنگاري معاصر ايران
2-
پارسيان: خاستگاه اردشير ريپورتر
پارسيان
هند و «قصه سنجان»
پرتغاليها، مارانوها و کشف «پارسيان»
پارسيان و
کمپانيهاي غربي
پارسيان،
ساسونها و تجارت جهاني ترياک
پارسيان و
استعمار بريتانيا
پارسيان و
سازمان اطلاعاتي بريتانيا
خاندان
ريپورتر
3- سِر
اردشير ريپورتر
مأموريت
در ايران
اردشير و
تحولات ايران
لژ بيداري
ايران
تروريسم
عصر مشروطه
حسينقلي
خان نواب
ارباب
جمشيد جمشيديان
ترويج
بهائيگري و ستيز با موبدان
کشف و
برکشيدن رضا شاه
در مقدمه
رساله فوق، اهميت شناخت ريپورترها، اردشير و پسرش سِر شاپور ريپورتر، را
مورد تأکيد قرار داده و نوشتم:
«مهمترين
عامل که شناخت زندگي سِر شاپور ريپورتر را اهميت ميبخشد، تداوم عملکردهاي
او پس از انقلاب اسلامي ايران است.
اين تکاپوها تنها به فعاليتهاي شخص وي،
به عنوان مجربترين و کاردانترين افسر اطلاعاتي غرب در امور ايران که
نميگذارند به حاشيه رود، محدود نيست؛ فعاليتي که در هالهاي غليظ مستور
شده، بلکه تداوم شبکههاي وي در ايران را نيز شامل ميشود: شبکههاي دلالي
شاپور ريپورتر در معاملات خارجي ايران، بهويژه در معاملات نفت و گاز و
تسليحات، پس از انقلاب پا بر جا ماندند و همينان سفر هيئت بزرگ تجاري
بريتانيا به ايران را، با کارگرداني کمپاني کلينورت بنسون، در تير 1378
سامان دادند و بزرگترين قراردادهاي نفت و گاز را با ايران منعقد نمودند؛
همان کمپاني که سِر رکس بنسون، عضو بلندپايه سرويس اطلاعاتي بريتانيا بنا
نهاد و علاوه بر MI6
با مجتمع اوجيلوي و خاندان سلطنتي بريتانيا پيوند ژرف دارد و جرج کندي
يانک، دوست شاپور ريپورتر و مسئول شبکههاي سرّي پيمان ناتو، از گردانندگان
آن بود.
شبکه سازمان اطلاعاتي و خرابکاري پيمان ناتو، که سِر شاپور ريپورتر
با نظارت جرج کندي يانگ طي سالهاي پس از کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران
پديد آورد، نيز تا به امروز ناشناخته مانده است. امروزه نه تنها همتايان
ايتاليايي و ترک اين شبکه، با نامهاي «گلاديو» و «ارگنهکن»، در کوران
افشاگريهاي جنجالي شناخته شدهاند بلکه در ساير کشورها نيز، از يونان (با
نام Sheepskin)
تا بلژيک (با نام Glaive)
و سوئد (با نام Sveaborg)،
شبکههايي که جرج کندي يانگ و دستيارانش، از شاپور ريپورتر تا سيلويو
برلوسکوني، بنيان نهادند ناشناس نماندهاند. تنها کشوري که در آن شبکه سرّي
پيمان ناتو ناشناخته مانده، و قطعاً در سي ساله پس از انقلاب بر بنياد
مقتضيات جديد تجديد سازمان يافته و بازتوليد نموده، ايران است.»
پنجشنبه 5
شهريور 1388/ 27 اوت 2009، ساعت 3:30 صبح
در پيرامون
دادگاههاي اخير
تماميت ارضي ايران
و اسلاميت ايرانيان آماج اصلي اين تهاجم و شبيخون بزرگ فرهنگي است!
تحولاتي که در پيامد دادگاههاي اخير در روانشناسي سياسي مردم ايران رخ
ميدهد، لطماتي جبرانناپذير بر انديشه و فرهنگ سياسي ايران، و فراتر از آن
بر تماميت ارضي ايران و اسلاميت ايرانيان، وارد ميکند. از اينرو، مکلفم
سکوت يک ماههام را بشکنم و واکنش نشان دهم.
ديروز، با
انزجار و بيزاري شديد، شاهد برگزاري چهارمين جلسه دادگاههاي دستگيرشدگان
وقايع پس از دهمين دوره انتخابات رياستجمهوري بودم.
هيچ کس
نميتواند در اين ترديد کند که اعتراضات اخير به نتايج انتخابات جنبشي
خودجوش و مردمي بود. ميليونها مسلمان ايراني و شهروند جمهوري اسلامي
ايران، نه عامل اجنبي نه کافر حربي، که اکثريت عظيم آنان به انقلاب اسلامي
و نظام جمهوري اسلامي اعتقاد داشتند و نامزد مطلوبشان را در سيماي
نخستوزير محبوب امام راحل ميجستند، با شعار «نخستوزير امام، رئيسجمهور
ما» انتخابي بيسابقه را در تاريخ سي ساله اخير رقم زدند. شمار اينان را هر
قدر بدانيم تفاوت نميکند. توده عظيمي از مردم ايران، مردمي از هر صنف و
گروه اجتماعي که در راه استقرار و پايداري اين نظام کوشيده و ميکوشند، به
ميرحسين موسوي و ساير نامزدهاي رقيب احمدينژاد رأي دادند. پس از اعلام
نتايج حوادثي رخ داد که کاملاً خودانگيخته و برخاسته از اعتراض شديد و
طبيعي اين مردم به نتايج غيرقابل باور و نامنتظر انتخابات بود.
در اين
نيز ترديد نيست که «دشمن» بکوشد در اين جنبش سياسي «نفوذ» کند و آن را به
سمت و سوي مورد نظر خود سوق دهد. اين امر، به دلايلي که تبيين آن براي
شناخت ريشههاي حوادث امروز بسيار ضرور است، و در مجالي ديگر به آن خواهم
پرداخت، در کوران انقلاب اسلامي ايران، در سالهاي 1356 و 1357 و سالهاي
اوّليه پس از پيروزي انقلاب، نيز رخ داد. بديهي است که تلاش «دشمن» را،
براي سوق دادن يک جنبش اجتماعي يا سياسي به سمت اهداف خود، نميتوان
دستمايهاي قرار داد براي لوث کردن آن جنبش و نفي اصالت آن.
نگارنده
در طول حيات علمي و پژوهشي خود شناخت کانونهاي توطئهگر را به حوزه تخصصي
خويش بدل نموده و سالها در اين راه کوشيده ولي هماره ميان تأثير «کانونهاي
توطئهگر» و «جنبشهاي اجتماعي» تمايز قائل بوده است. زماني که در حوزه
جامعهشناسي و مردمشناسي يا انديشه سياسي قلم زدهام، با روشهاي مختص اين
حوزهها به بررسي نشستهام و هيچگاه نکوشيدهام صرفاً به اعتبار وابستگي يک
انديشمند به کانونهاي صهيونيستي، مثلاً سِر کارل پوپر يا سِر آيزايا
برلين، انديشه او را تخطئه کنم هر چند به عنوان توضيح مکمل سيماي خانوادگي
و فردي انديشمند را نيز شفاف کردهام. و زماني که به تبيين فرايندهاي
اجتماعي و جنبشهاي سياسي پرداختهام، مثلاً تبيين تحولات ساختاري جامعه
ايران در سه دهه پس از انقلاب اسلامي، [1،
2] به عامل نفوذ و دخالت کانونهاي توطئهگر صرفاً به عنوان يک عامل
نگريستهام و اگر ضرور بود ميزان تأثير آن را محک زدهام. هر کس کتاب
«زرسالاران» را مطالعه کند، تلاش من در پرهيز از تحليلهاي «تک عاملي» را
درخواهد يافت.
سعيد
حجاريان و بهزاد نبوي، دو چهره نامدار دادگاه ديروز، را سالهاست ميشناسم.
سعيد حجاريان، در دوران کار در مرکز تحقيقات استراتژيک، پنجشنبه صبحها به
دفتر کارم واقع در خيابان وليعصر پلاک 1518، ساختمان مؤسسه مطالعات و
پژوهشهاي سياسي وزارت اطلاعات، سر ميزد و به بحث نظري مينشستيم. با وي
تفاوت و حتي تعارض فاحش ديدگاه داشتم که اينک، با توجه به وضع کنوني
حجاريان، تکرار انتقادات خود را غيراخلاقي ميدانم. تمايز نگرش من با
حجاريان در مقالاتي که در نقد نظريه «سلطانيسم» ماکس وبر و ديدگاههاي
حجاريان در اين زمينه نگاشتهام مشهود است. يادداشتهاي من تنها نقدها، يا تنها نقدهاي جدّي، است که در بررسي انديشههاي ماکس
وبر و آراء سعيد حجاريان نگاشته شده. [1،
2]
اينک، ميبينم در دادگاهي امنيتي انديشه سياسي ماکس وبر و آراء سعيد
حجاريان، در قالب کيفرخواست دادستان و «اعترافات» حجاريان، نقد ميشود. اين
استهزاي انديشه و تفکر است. اين اهانت به انديشه و انديشيدن است که کسي را
به جرم داشتن نگرش نظري معين در دادگاه به محاکمه کشند. زماني در محکمههاي
«تفتيش عقايد» کليسا (انکيزيسيون) کساني چون جئوردانو برونو و گاليله را،
به صرف باور به عقايدي خاص، به «توبه» واداشتند. و زماني استالين براي
سرکوب و تصفيه رقبا يا مخالفانش در رهبري حزب کمونيست اتحاد شوروي اين روش
را به کار گرفت. و سپس مائوتسه تونگ همين روش را در ماجراي معروف به
«انقلاب فرهنگي چين» تکرار کرد. مخالفان مائو در رهبري حزب کمونيست را پس
از محاکمههاي نمايشي با وضعي تحقيرآميز، کلاه بوقي بر سر، در خيابانهاي
پکن چرخانيدند و براي بيگاري و اسارت مادامالعمر به روستاها و
بازداشتگاهها گسيل داشتند. اين حوادث به عنوان رسواترين صفحات تاريخ بشري
ثبت و مثال زدني شده. آنچه امروز در ايران رخ ميدهد کاريکاتور همان فجايع
است و اين بار بهنام نظام جمهوري اسلامي، و فراتر از آن بهنام اسلام، ثبت
ميشود.
من به اين يقين رسيدهام که نه جهل، چنانکه بسياري ميپندارند، بلکه دانش
و تجربه سياسي فراتر از معمول در پس اين حوادث است. اين درست است که
پروندهها و دادگاههاي متهمان را گروهي جاهل و نادان و عقبمانده، از نظر
سياسي و فرهنگي، به دست دارند ليکن هدايت آنان، مستقيم يا غيرمستقيم، به
دست کانونهايي فکور و انديشمند است که کمترين علاقهاي به اسلام و انقلاب
اسلامي و نظام جمهوري اسلامي و رهبري آن ندارند بلکه با جدّيت نه تنها در
راستاي تخريب جبرانناپذير نهاد رهبري و براندازي نظام جمهوري اسلامي
ميکوشند بلکه فروپاشيدن جامعه ايراني و تماميت ارضي
ايران و ايجاد بيزاري عميق از اسلام را نشانه گرفتهاند. تماميت ارضي ايران
و اسلاميت ايرانيان آماج اصلي اين تهاجم و شبيخون بزرگ فرهنگي است. پس از
تکميل مرحله اوّل اين سناريو با دادگاههايي که عملاً از ديروز آغاز شد، در
اجراي مرحله دوّم سناريوي فوق، طبق وعده دادسراي تهران، از اواخر مهرماه
اعضاي دستگيرشده «محفل ملّي بهائيان ايران» را به محکمهاي مشابه خواهند
کشانيد. بدينسان، جايگزين خويش را فراروي مردم بيزار و سرخورده قرار خواهند
داد. آيا از اين آشکارتر ميتوان کانونهاي گرداننده حوادث اخير را شناخت؟
کجايند آن چشمان تيزبين؟ چه رفته است بر آن «دشمنشناسان» ديروز؟
اينان همه
چيز را به سخره گرفتهاند و طبق سناريويي فکورانه، دقيق و سازمانيافته
نه تنها ميکوشند جامعه ايران را به جنگ داخلي بکشانند، سناريويي که از 7
خرداد 1388 با سخنراني حسين شريعتمداري در اصفهان
[1] و کمي بعد در 13 خرداد با رفتار عجيب احمدينژاد در مناظره
تلويزيوني با ميرحسين موسوي کليد خورد،
[2] بلکه ميخواهند حتي فرهنگ سياسي ايران و هر آنچه را به زيان
خود ميبينند بهکلي ملوث کنند. آنگونه از انديشه سياسي و پژوهشهاي
تاريخي که منافع کانونهاي صهيونيستي را به مخاطره مياندازد نيز آماج اين
توطئهگران است. دادسرا و دادگاهي که الفباي انديشه سياسي را نميداند چه
به نقد ماکس وبر؟ اينان، و ابلهان بيسوادي که در کسوت وزير علوم و رئيس
مرکز بررسيهاي استراتژيک نهاد رياستجمهوري و تحليلگر سياسي، پس از آن به
نقد «علوم انساني غربي» نشستند، و «اعترافات» سعيد حجاريان را شاهد قرار
دادند، ضرباتي بر پيکر انديشه و فرهنگ سياسي ايران وارد کردند که جبران
ناپذير است.
نميدانم
اين فاجعهاي است که بايد بر آن گريست يا مضحکهاي است که بايد بر آن
خنديد؟ آيا ديگر عاقلاني يافت نميشوند که به اين تراژدي زشت پايان دهند و
عاملان اين رسواييها را رسوا و مجازات کنند؟
شنبه 10 مرداد 1388/ اوّل اوت 2009، ساعت 7:30 بعد از ظهر
«پرونده سازي» و دسيسههاي کممايه عليه من
انتشار يادداشتهاي اخيرم در ايضاح بخشي از عملکردهاي شبکهاي شيطاني، که
عملکرد مقتدرانه و روشهاي دسيسهگرانه آن را خوب ميشناسم و با برخي
گردانندگان متنفذ آن سالها آشنايي نزديک داشته ام،
به شدت نگرانشان کرده است. يکي از راهکارهايي که براي مقابله با آن
انديشيدهاند انتشار مطلبي کممايه در اينترنت است که در آن آيتالله مصباح
يزدي و دکتر محمود احمدينژاد «انوسي» (يهودي مخفي) خوانده شدهاند. مطلب
فوق در برخي وبلاگهاي نوظهور و مشکوک، که به سرعت ايجاد ميشود، درج شده.
اين مطلب چنين آغاز ميشود:
«مدتها
بود خشونت و وحشيگري سئوالبرانگيز نيروهاي اطلاعاتي ، بسيجيان و حزب
الله، تأکيد بسيار بر مسائلي که ارتباط مستقيم به کشور ما ندارد از جمله
هلوکاست، انکار مسائلي که کاملاً واضح و روشن هستند و... خواب و خوراکم
را گرفته بود. ميدانستم که اين زنجيره حوادث و اتفاقات حلقههاي
گمشدهاي دارد که پنهان مانده است، به هر جهت با عده اي از دوستان داخل
و خارج از کشور شروع به جمعآوري اسناد و مدارکي کرديم تا بتوانيم
سئوالات بي جواب بيشمار از اين دست را حداقل براي خود کمي قابلباورتر
کنيم. اما متأسفانه آنچه تاکنون حاصل شده چنان تکاندهنده و دهشتناک است که
جهت اطلاع و همياري در تکميل اسناد و مدارک به طور خيلي خلاصه انتشار
مييابد...»
چنانکه ميبينيم، کوشيدهاند به شکلي ناشيانه سبک و سياق مرا القاء کند.
در مطلب فوق، پس از درج مطالبي، که به گونهاي سطحي از کتاب «زرسالاران» من
اخذ شده، در پايان چنين آمده:
«اين فرقه
از انوسيان بهطور وسيعي شبکهاي عنکبوتوار از قدرت اقتصادي، سياسي و
نظامي در حکومت ايران تشکيل دادهاند که صرفاً با توجه به ايدههاي شيطاني
قصد به انحطاط کشاندن هر موجوديتي در جامعه را دارند تا از اين طريق زمينه
ظهور منجي را فراهم کنند... مصباح يزدي به عنوان رهبر مذهبي و سايرين
منجمله احمدينژاد از جمله عوامل اجرايي اين شبکه مخوف هستند. با توجه به اين موارد وحشيگري نيروهاي اطلاعاتي، بسيجي و
سپاه، تمرکز بر روي مسئله هلوکاست و ظهور منجي و بسياري ديگر از مسائل قابل
درک ميگردد.»
از سوي ديگر، در وبلاگي که ديروز ظاهراً براي پاسخگويي به يادداشتهاي
اخيرم به راه انداختهاند، ارجاع مرا به وبلاگي که در آن خبر دستگيري سيد
علي انجوي نژاد، برادر سيد محمد انجوي نژاد، منتشر شده بود، دستمايه قرار
داده و با استدلالهايي عجيب مرا متهم به جعل خبر و راهاندازي وبلاگ مجعول
نمودهاند. نوشتهاند:
«چگونه است
وبلاگي که در عرض مدت کوتاهي سر هم شده، اينقدر دقيق به جزئيات، آن هم
کاراکتري مانند سه نقطه دقت دارد؟ اين چيزي نيست جز تسلط بر ورد، و تسلط
شهبازي بر ورد، مثالزدني است. او تمام مطالب سايت خود را با بهره گرفتن از
ورد و فرانتپيج، به تنهايي تنظيم و صفحهآرائي ميکند.»
ديروز، زماني که مطلب فوق را ميخواندم استدلالهاي مطوّل و کشدار آن براي
اثبات جعلي بودن وبلاگي که در آن خبر دستگيري انجوينژاد درج شده، و انتساب
اين جعل به من، برايم کودکانه مينمود. مسئله فوق اهميتي نداشت که بدين حد
بر اثباتش تلاش شود. خبر دستگيري سيد علي انجوينژاد، برادر سيد محمد
انجوينژاد (گرداننده کانون رهپويان وصال در شيراز)، برايم نامنتظر نبود
زيرا از مدتها پيش، ماهها قبل از انتخابات دهم رياستجمهوري، سي. دي.
معاونت اطلاعات سپاه فارس، با درج رسمي نام نهاد فوق در انتهاي آن، درباره
کانون رهپويان وصال به وسعت تکثير شده بود. در اين سي. دي. به صراحت سيد
علي انجوينژاد به «جاسوسي»، و حتي انتقال بمب به حرم امام رضا (ع)،
و ساير گردانندگان کانون رهپويان وصال به اقدامات غيرقانوني و غيراخلاقي
متعدد متهم هستند. در اين سي. دي. به سوءاستفاده گسترده اين کانون از
کلاسهاي متافيزيک و علوم ماوراءطبيعي نيز اشاره شده.
امروز، با ديدن انتشار گسترده يادداشت پيشگفته درباره «انوسيها»،
درمييابم که هدف واقعي نه آن مطلب مربوط به انجوي نژاد بلکه مقدمهچيني
براي دسيسههايي است که، با ترس و شتابزدگي، عليه من طراحي شده. اين روش
شناخته شده شبکه شيطاني فوق است: انتشار مطالب سطحي براي به ابتذال کشانيدن
واقعيت.
سالها پيش، در سخنراني 7 اسفند 1378 در دانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه
تهران درباره دلايل جعلي بودن «پروتکلهاي بزرگان يهود»، در اين باره
بهطور مشروح سخن گفتم. در آن زمان گفتم:
«روشن است
که در جهان سياست واقعيتي بهنام توطئه وجود دارد. يکي از بهترين روشها
براي قلب اين واقعيت اين است که پرچمدار افشاي آن شويد و بخشي از حقيقت را
بيان کنيد ولي بهشکل نامعقول و غيرقابل دفاع. اين دفاع در نهايت منجر
ميشود به اين که مردم از پذيرش اين واقعيت سرخورده شوند. اين روش يکي از
مهمترين تاکتيکها در جنگ رواني است که نمونه بارز آن را در ترويج
انگلوفوبيا ميتوان ديد يعني اشاعه ترس از انگليس و نسبت دادن
همه چيز به توطئه انگليسيها. يعني افرادي همه چيز را به شکل بيمارگونه و
بهقول معروف
"داييجان
ناپلئوني"
به انگليسيها نسبت ميدهند و در نهايت موجي ايجاد ميشود و از درون آن
کساني پديد ميشوند که غيرعقلايي بودن اين برخورد را ميفهمند و به ضد آن
ميرسند يعني به اين نتيجه ميرسند که هيچ نوع توطئهاي وجود نداشته است.
بهعبارت ديگر، از يک مطلق به مطلق ديگر ميرسند. بنابراين، اينگونه اشاعه
توهّمهاي توطئه چون بنيان عقلاني جدّي و قابل دفاع ندارد بهترين روش است
براي لوث کردن واقعيتهاي بغرنج تاريخي. اين روش در جامعه امواج کاذب و
پوچ و بسيار شکننده ايجاد ميکند که در نهايت به نوعي آنتيپاتي عليه
اينگونه مفاهيم ميانجامد.»
[1]
در پايان، چهار توضيح را ضرور ميدانم:
1- مطلبي که امروز به سرعت پخش ميشود، بهگونهاي که ادامه يادداشت پيشين
من جلوه داده شود، در اصل متعلق به 5 ژوئيه 2009 (نزديک به يک ماه پيش) است
و در وبلاگ فردي با نام «کاوه آهنگر» منتشر شده.
[2]
2- کليه مطالب من در وبگاه رسميام انتشار مييابد و هيچ ترس و واهمهاي
ندارم که، مانند گردانندگان و اعضاي اين کانون شيطاني، به جعل وبلاگ يا
انتشار مطالب و اخبار مجعول، بدون نام يا با نام مستعار، يا توسط شبکه
عوامل نفوذي خود در برخي سايتهاي سرشناس داخل و خارج کشور، دست زنم.
3- در يادداشت پيشين هيچ اشارهاي، به تلويح يا تصريح، به «انوسي» (يهودي
مخفي) بودن آيتالله مصباح يزدي يا دکتر محمود احمدينژاد نيست. تنها، به
تلويح نه با ذکر نام، درباره روشهاي اقتدارگرايانه پيروان آقاي مصباح در
قم سخن رفته؛ آن هم در نوشته فرد ديگر که نقل کردهام.
من نيز، مانند ديگران، انتساب «انوسيگري» به اين دو را نخستين بار در
وبگاه مهدي خزعلي ديدم. براي شناخت واقعيت و سنجش صحت و سقم مسئله تلاش
کردم ولي مستندي نيافتم جز تغيير نام خانوادگي «سبورجيان» (سبو + رج + يان)
به «احمدينژاد» و نشان دادن آن علامت معروف با دست در فيلم يکي از سفرهاي
استاني. فيلم اين سفر استاني را، در زمان پخش مستقيم از سيما، خود به چشم
ديدم و علامت فوق مکرر تکرار شد. اين اقدام برايم غيرقابل توجيه بود زيرا
نشان دادن آن علامت، که براي دست دردناک است، نميتواند تصادفي باشد. از آن
زمان شگفتزده بوده و هستم. (عکس نماد فوق و عکس مربوط به سفر استاني مذکور
در يادداشت آقاي محمدرضا ابوي درباره نمادهاي شيطان پرستان درج شده.)
[3]
به دليل همين فقدان مستندات کافي، در محافل خصوصي و دوستانه، هر کس در اين
باره پرسيده عين جملات فوق را پاسخ داده ام.
در 18 خرداد 1388 نيز به صراحت نوشتم:
«من
ادعاهاي مهدي خزعلي درباره تبار يهودي احمدينژاد را مستند نميدانم و به
آن اعتنا نميکنم و حتي طرح اين مسائل از سوي وي را مشکوک و هدفمند
ميدانم...»
[4]
هنوز نيز ورود مهدي خزعلي به اين حوزه برايم عجيب و پرسشبرانگيز است.
4- نويسندگان آن وبلاگ، ناخواسته، در نوشته خود ردپاي کافي، و مستند، بر جا
نهادهاند تا بشناسمشان. آنان را خوب ميشناسم و اگر ضرورت يافت با اسم و
رسم معرفيشان خواهم کرد. اين جنگي نابرابر است که به يقين در آن بازنده
خواهند بود. من از آن کسان نيستم که با جعليات و «پروندهسازي»هايي از اين
دست بتوانند، مانند برخي ديگر، از ميدان به درشان کنند. من «قلم» دارم و آن
کسان، که پيشتر قرباني توطئههايي مشابه شدند، فاقد اين توان بودند.