سهشنبه، 7 مهر
1388/ 29 سپتامبر 2009، ساعت 1:30 صبح
در حاشيه پيام اخير ميرحسين موسوي
جمهوري
اسلامي: نه يک کلمه کم نه يک کلمه زياد!
پيام اخير
ميرحسين موسوي هوشمندانه و اصولگرايانه است. ميرحسين بار ديگر نشان داد
سخت دلبسته آرمانهايي است که امام راحل صلا داد و مدافع بازگشت به ارزشهايي
است که انقلاب بزرگ اسلامي در قالب نظام جمهوري اسلامي ايران منادي آن شد.
جنبشي که ميرحسين موسوي به نماد آن بدل شده، جنبش بازگشت به اصول و
ارزشهاي انقلاب اسلامي است. دستاوردهاي اين انقلاب در قانون اساسي آن
تبلور يافته که ظرفيتهاي بزرگي را براي اصلاح و نوزايي در خود نهفته است.
«توسعهيافتگي» مولود «ثبات» در نظام سياسي است. اين را هماره گفته ام
و بر آن تأکيد کردهام. اين جمله کوتاه عصاره يک عمر مطالعه و تجربه من
است. اگر «غرب» به توسعهيافتگي دست يافت به آن دليل بود که «عامل خارجي»
سير تطور آن را منقطع نکرد. اگر جهان توسعهنيافته آن شد که امروز
ميبينيم، به اين دليل بود که «عامل خارجي»، از سده هيجدهم ميلادي، به
دستکاري در فرايند رشد طبيعي آن پرداخت. سالها پيش نوشتم:
«در
کاوش براي شناخت علل توسعهيافتگي ژاپن نيز نبايد در جستجوي موهومات
بود. يکي از رازهاي ترقي ژاپن اين است که به مدت دو سده (1640- 1867)
هيچ مداخله خارجي فرايند رشد طبيعي آن را منقطع نساخت. در اين جزاير
زلزلهخيز معادني غني که طمع اروپاييان را جلب کند وجود نداشت... ثبات
ژاپن، و نيز انباشت ثروت در اين سرزمين از طريق غارت سرزمينهاي مجاور،
پايههاي عصر ميجي را بنا نهاد و سرانجام ژاپن جديد را آفريد. نماد اين
ثبات را در تاريخ کمپاني ميتسويي ميتوان يافت که در سال 1691 به عنوان
بانکدار رسمي خاندان توکوگاوا تأسيس شد و امروزه بيش از سه سده قدمت
دارد.» (زرسالاران، ج 1، صص 289-291)
و نيز
بارها گفته ام که «دمکراسي» با «فرمان» و «امر و نهي» حکومت يا «ارشاد
روشنفکران» يا حتي با وضع «قانون اساسي»، هر قدر زيبا و آرماني و جامع،
نهادينه نميشود. از تاريخ معاصر غرب آموختهام که دمکراسي ثمره چند سده
«ثبات» در ساختار سياسي است؛ محصول دوراني طولاني است از همزيستي نيروهاي
سياسي متعارض، که در بسياري موارد براي حذف
رقيب دسيسه ميچيدند، ولي، به دليل توازن نيروهاي سياسي و تعادل ساختاري،
قدرت حذف ديگري را نداشتند. ناگزير چند سده يکديگر را تحمل کردند. «ثبات» طولاني در اين «شکيبايي»، «تحمل سياسي» را در جامعه نهادينه
کرد و به «رفتار سياسي» بدل نمود.
اينک، در
غرب جديد کار بدانجا رسيده که مقولهاي بهنام «تغيير رژيم» نامفهوم است.
در غرب جديد، تنها معنايي که از «تغيير رژيم» فهميده ميشود تغيير در «رژيم
غذايي» است. در مقابل، در جهان پيراموني هنوز نيز مکرر از «تغيير رژيم»،
يعني تغيير رژيمهاي سياسي، سخن ميرود. افغانستان، در دوران کوتاه حيات
ما، «نظامهاي سياسي» متنوع و متعارضي را تجربه کرد: از سلطنتي به جمهوري،
از جمهوري به مارکسيستي (هم در مدل شوروي آن در زمان ببرک کارمل و هم در
مدل پولپوتي آن در زمان حفيظ الله امين)، از نظام مارکسيستي به حکومت
اسلامي از نوع طالباني آن؛ و اينک دمکراسي اعطايي آمريکا و بريتانيا را
تجربه ميکند. اين تجربه بيسابقه انواع «رژيمهاي سياسي» در چهل سال اخير
براي افغانستان چه دستاوردي داشته است؟
در آغاز
چهارمين دهه حيات نظامي بهنام جمهوري اسلامي ايران شاهد تجربهاي جديد در
فرايند تطور جامعه ايراني هستيم. در اين سي سال، يک نظام سياسي معين، بر
پايه فرهنگ و سنن بومي، با آزمونهاي سنگين و گاه بسيار پرهزينه، شکل
گرفته، ساختارهاي آن قوام يافته و تجربهاي غني انباشته است. اين نظام
ميتواند نهادينه شود و چنان «طبيعي» که حتي مفهومي بهنام «تغيير نظام» را
از فرهنگ سياسي ايران، و از رفتار سياسي ايرانيان، محو کند. در مقابل،
«ساختارشکني» ميتواند جامعه ايران را، با پرداخت هزينهاي سنگينتر از
هميشه، به تجربههاي مجدد وادارد. بهرهگيري از ظرفيتهاي بزرگ قانون اساسي
جمهوري اسلامي ايران براي نوسازي و نوزايي و بازگشت به اصول و ارزشهاي
انقلاب تنها راهي است که ثبات پايدار نظام سياسي، و به تبع آن توسعهيافتگي
راستين، را براي ايران به ارمغان خواهد آورد.
کساني که
جز اين ميکنند، و قانون اساسي را «شير بي يال و دم و اشکم» ميخواهند، با
نظام جمهوري اسلامي ايران همان ميکنند که حکومت پهلوي با قانون اساسي
مشروطه کرد. تا اوائل دهه 1340 ش. تغيير نظام سلطنتي نامعقول جلوه مينمود.
نه دکتر مصدق مخالف قانون اساسي مشروطه و نظام سلطنتي بود نه آيتالله
کاشاني. حتي «فدائيان اسلام» در مرامنامه خويش، که با نام «کتاب رهنماي
حقايق» منتشر شد، حکومت اسلامي را حکومتي ميديد که شاه آن «مسلمان و پيرو
آل محمد و مروج اسلام و مذهب پيروان آل محمد (ص) باشد»، «احترامات شايسته
اعليحضرت رضوي عليهالسلام [امام رضا (ع)] را به خوبي بداند» و علاوه بر
پرچم سه رنگ، «پرچم سبز لااله الا الله، محمد رسولالله، علي وليالله» را
«در تمامي بيوتات سلطنتي و شعبات وزارت دربار» نصب کند. (کتاب رهنماي
حقايق، چاپ اوّل، آبان 1329، صص 54-55) و حزب توده، که حزبي مارکسيستي و
طبعاً مخالف با نظام سلطنتي بود، شعار تغيير نظام از سلطنتي به جمهوري را
غيرعقلايي و نامنطبق با فضاي سياسي ميديد. عملکرد محمدرضا شاه پهلوي در
دوران سيزده ساله صدارت اميرعباس هويدا، قانون اساسي مشروطه را چنان از
درون تهي و لاجرم بياعتبار کرد که امام خميني (ره) را به نفي آن و مطرح
نمودن شعار حذف نهاد سلطنت ملزم نمود. ساير نيروهاي سياسي، از جبهه ملّي تا
حزب توده، در اين شعار بنيادين دنبالهرو امام شدند.
امروزه بايد کساني را «برانداز واقعي» دانست که رقباي سياسي را با جعل
انواع اتهامات به «براندازي نظام» متهم ميکنند. آنان نه تنها در عمل، به
دليل تلاش براي تکپايهاي کردن نظام سياسي ايران و فروريختن تعادل ساختاري
آن، بلکه در گفتار و تبليغات نيز براندازند زيرا گفتمان «تغيير نظام» را در
فرهنگ سياسي ايران ترويج و القاء ميکنند.
پي نوشت، 7 مهر 1388، 9:30 بعدازظهر
استقبال
عشاير سُرخي از ميرحسين موسوي در فرودگاه شهيد آيت الله دستغيب شيراز، 22 ارديبهشت 1388
زينب
رضايي، دختر حاج اللهيار رضايي از عشاير سُرخي، اندکي پيش از نقديم گل به
ميرحسين موسوي
مشهدي
اميرخان بهادري (پسر ملا مهدي سُرخي) [با عصا] و حاج عوضقلي محمدي مسقانی،
از سران قيام سالهاي 1341- 1342 عشاير فارس در حمايت از نهضت امام خميني،
در مراسم استقبال
پنجشنبه
31 شهريور 1388/ 22 سپتامبر 2009، ساعت 10 بعد از ظهر
در حاشيه خبر ديدارهاي سوروس- خاتمي
ماندهام که اين جماعت کيستند و به دنبال
چيستند؟
خبر ديدار جرج سوروس و سيد محمد خاتمي را ابتدا در ايرنا و سپس در روزنامه
کيهان ديدم. حيرت کردم. حيرتانگيز نيز هست بهويژه سخنان مفصل سوروس.
[1]
اوّلين نکتهاي که نظرم را جلب کرد فقدان منبع در خبر ايرنا بود. به شک
افتادم. به دنبال متن انگليسي خبر گشتم. چيزي نيافتم. به وبگاه رسمي جرج
سوروس سر زدم. چيزي نيافتم. متن را با دقت خواندم. برايم مسلم شد که جعل
مطلق است. قلم و شيوه نگاه کاملاً ايراني است. ماندم که برخي سياست پيشهگان
امروز چرا تا بدين حد بياخلاقاند. آيا «دنيا» آنقدر شيرين است که
ميتوان همه چيز را، آخرت و حتي آبروي دنيوي را، در پيشگاه آن قرباني کرد؟
«دنيا»ي بدون آبرو به چه درد مي خورد؟
علي مطهري و عليرضا زاکاني هم "اصول گرا" هستند ولي با اين موجودات فرق مي
کنند.
من علي مطهري را در سياست بااخلاق ميدانم. عليرضا زاکاني را، تا آنجا که
شناختهام، داراي اصول و منش ميدانم. به عقايدشان کاري ندارم. ولي واقعاً
ماندهام که اين جماعت کيستند و به دنبال چيستند؟
پي نوشت براي کساني که شک دارند:
خبر ايرنا داراي سه کليد واژه است:
"Trump International Hotel"
khatami
soros
اين کليدواژه ها را در اينترنت جستجو کنيد. اگر چنين خبري يافتيد جايزه
بگيريد!