اجازه دهيد تک تک انقلابهاي مهم را نگاه
کنيم: انقلاب آمريکا در واقع جنگ داخلي
بود عليه استعمار انگليس و به انقلاب
شباهت نداشت. انقلاب 1789 فرانسه بدون
رهبري شروع شد و جوشش توده عوام بود که
وجه نفرت عليه اشرافيت بر آنها غلبه داشت
و به اين دليل صحنههاي بسيار زشت
آفريدند. از اعدام لويي شانزدهم و ملکه
ماري آنتوانت تا زدن گردن فلان نانواي
بيچاره به خاطر اين که دو قرص نان براي
شام خود و خانوادهاش "احتکار" کرده و زدن
سر او بر چوب و در خيابانها نمايش دادن.
زشتترين صحنهها را در انقلاب فرانسه
ميبينيم که به انقلاب کبير فرانسه شهرت
يافته.
انقلاب 1830 فرانسه نيز بدون رهبري بود و
توسط توده عوام شروع شد به دليل فقر شديد.
صحنههايي که در بينوايان ويکتور هوگو مي
بينيد مربوط به اين دوران است. اين انقلاب
منجر شد به استقرار فاسدترين حکومت تاريخ
فرانسه که به "سلطنت بورژوازي" شهرت يافت
يعني سلطنت لويي فيليپ اورلئان و دارودسته
شياد و دزدي که حکومت هيجده ساله او را
اداره مي کردند و اکثراً مديران مطبوعات
بودند.
انقلابهاي 1848 اروپا نيز خودجوش و بر
محور نفرت از وضع موجود و با شرکت توده
کثير عوام و فاقد رهبري بود. سرانجام از
درون آن عوامفريبي بهنام لويي بناپارت به
قدرت رسيد و مدتي بعد با نام "ناپلئون
سوم" تاجگذاري کرد. حکومت ناپلئون سوم تا
1870 دوام يافت و بسيار فاسد و در عرصه
سياست خارجي امپرياليست و متجاوز بود.
انقلاب 1917 روسيه دو مرحله داشت: در
مرحله اوّل، معروف به انقلاب فوريه، فاقد
رهبري و خودجوش بود و منجر به استقرار
دولت موقت به رياست کرنسکي شد. بعد
بلشويکها به رهبري لنين وارد صحنه شدند و
[در تحولات معروف به انقلاب اکتبر] قدرت
را به دست گرفتند. اين انقلاب بزرگترين
تأثير را تا اواخر قرن بيستم بر تاريخ
جهان گذاشت زيرا ارائه يک مدل مهندسي شده
از عدالت اجتماعي جاذبه بسيار زياد داشت.
نميدانم در کجا خواندم، شايد در خاطرات
آندره مالرو، که در سالهاي جنگ جهاني
دوّم و پس از آن دانشگاه سوربن پاريس پر
بود از عکسهاي استالين و هر که طرفدار
آمريکا بود مسخرهاش ميکردند. يعني
برخلاف تصور کنوني، تا زمان مرگ استالين
او محبوبيت بين المللي گسترده داشت
بهويژه در ميان دانشجويان و جوانان و حتي
در فرانسه و انگلستان.
تنها انقلابي که با رهبري يک فرد آغاز شد
انقلاب 1357 ايران بود و اين امر به دليل
جايگاه رهبري انقلاب به عنوان مرجع ديني
بود. يعني يک مرجع ديني بلندپايه که عليه
حکومت ديکتاتوري قاطعانه و جسورانه ايستاد
و همين امر براي او محبوبيت و کاريزماي
بيسابقه ايجاد کرد. ولي همين انقلاب نيز
توسط مردم آغاز شد و موجهاي خودجوش مردمي
آن را هدايت کرد. رهبري انقلاب رهبري عالي
و مقبول مردم بود. درواقع اين جوانها
بودند که انقلاب را برنامهريزي و هدايت
ميکردند.
انقلاب مصر در برخي زمينهها شباهت شگرف
به حوادث انقلاب 1357 ايران دارد که من در
لحظه لحظه آن حضور داشتم. ولي شکاف
ايدئولوژيک در جامعه تقريباً ديده نميشود
و تعارض ميان مذهبي و غيرمذهبي مشهود
نيست. علت، فرهنگ مصر است که با فرهنگ
ايران تفاوت دارد. در ايران نيز اين شکاف
فرهنگي از سال 1359 بهطور جدي شروع شد.
بنابراين، آن مدل انقلاب که به دنبال رهبر
(فرد يا حزب) ميگردد، تنها پيشنمونه
تاريخياش را در انقلاب ايران ميتواند
بيابد لاغير. حتي در روسيه نيز رهبري لنين
در آغاز وجود نداشت و پس از سقوط حکومت
تزاري اين رهبري بهتدريج پديد آمد و حتي
در زمان پيروزي بلشويکها بسياري از توده
مردم روسيه، بهويژه روستائيان و دهقانان،
نامي از لنين نشنيده بودند.