حائري شيرازي،
امام جمعه سابق شيراز، هم خواستار
مناظره با مشايي شده. اين يعني حمايت
تلويحي و بزرگنمايي مشايي لابد
ميخواهند درباره اجنه مناظره کنند!
[+]
[آقاي حائري از دوستان علي
يعقوبي بوده است.]
آقاي علي مطهري
خواستار نجات دادن احمدي نژاد از
"جريان انحرافي" شدهاند. [+]
دکتر والتر بيشاپ، در سريال فرينج، را
خبر کنيد! :)
حميدرضا ع ...: چه کساني
حلقه مرتبط با غفاري هستند؟ [+،
+]
حسن ع ..: آقاي شهبازي، اين
سئوال رو چند روز پيش از شما پرسيدم که بي
جواب موند. دليل حمايت شما از باند رهبري
و اصولگرايان عقب مونده در مقابل باند
مشايي چيست؟ آيا فراموش کردهايد که اتحاد
شوم اين دو جريان زمينهساز کودتاي خرداد
88 شد؟ حتي اگر مجبور به انتخاب بين اين
دو جريان باشيم باند مشايي مسلماً بهتر از
باند مقابل است ولي در نهايت سگ زرد برادر
شغال است.
شهبازي: دوست
محترم. بنده پس از يک عمر زندگي سياسي
و پژوهش و تحقيق به اين درک رسيدهام
که در پايه صعود يک جريان مخرب شبه
نازي در ايران با پيامدهاي خونين براي
وطنم و منطقه خاورميانه قرار نگيرم.
اگر توجه فرماييد صعود نازيسم در
آلمان نيز پايههاي مشابه داشت.
بنگريد به مقاله من با عنوان "رازهاي
پنهان صعود نازيسم" در وبگاهم. [+]
بنده در انتخابات از ميرحسين موسوي
حمايت کردم و با شناخت نزديکي که از
ايشان دارم يقين دارم اگر آزادي عمل
داشتند همين موضع را ميگرفتند.
سالها پيش در مقاله "رازهاي پنهان
صعود نازيسم" چنين نوشتم:
«رابطه هيتلر جوان
با والتر اشتين نيز از مواردي است که
مورد توجه محققين قرار گرفته است.
والتر اشتين، مقارن با دوران جواني
هيتلر و اقامت او در وين، يک فراماسون
فعال مدعي ارتباط با موجودات فراطبيعي
در وين بود و سازمان ماسوني پنهاني را
بنيان نهاد که به ترويج عقايد
رازورانه، آرياييگرايانه و
تئوسوفيستي اشتغال داشت. هيتلر جوان
به سازمان ماسوني اشتين پيوست و از
نظر فکري بهشدت از آن تأثير گرفت.
والتر اشتين بعدها، با نام دکتر
اشتين، کتابهاي متعددي درباره
«رازوري آريايي» نوشت و نوعي آئين
شيطانپرستانه را تبليغ ميکرد. در
سالهاي جنگ دوّم جهاني، دکتر اشتين
در انگلستان اقامت داشت و در اين زمان
مشاور شخصي سِر وينستون چرچيل و عضو
سرويس اطلاعاتي بريتانيا بود.»
حسن
ع...: استاد از پاسخ
شما متشکرم ولي باز هم دليل حمايت شما از
جريان مقابل باند مشايي رو متوجه نميشوم.
شکي هم ندارم که مهندس موسوي اگر آزاد بود
مسيري رو که از 25 بهمن شروع کرده بود
ادامه ميداد و اصولا به دعواهاي اين دو
باند مخوف کاري نداشت.
سئوال ديگري که براي من
به وجود اومده اينه که مردم ايران چرا فقط
نظارهگر هستند، چرا کاري نميکنن، آقاي
خاتمي به عنوان تنها سر آزاد فتنه! چرا
ساکته؟ چرا بعد از بازداشت خانگي موسوي و
کروبي کاري نکرد؟چرا از مردم براي تظاهرات
و نافرماني دعوت نميکند؟ چرا ما مردم
ايران هميشه بايد برامون تصميم گرفته بشه؟
چرا خودمون تصميم نميگيريم؟
شهبازي: از منظر
بنده، فرمايشات جنابعالي احساسي است و
به دور از واقعيتهاي جامعه؛ اگر
نگويم افراطي.
چنگيز...: آقاي شهبازي،
تهديد احمدينژاد کار خود را کرد. امشب
قرار بود هر دو دست همديگه را رو کنن.
امير...: اين کانون در
درون [...] جاهاي بسيار حساس خيلي وقته
رخنه کرده و اگه لازم بشه خود مشايي و
احمدي نژاد رو هم قرباني خواهد کرد. اين
کانون از نظر کمي بسيار کم تعداد است اما
شديداً کارا و مؤثر! دقيقاً شبيه
ويروسشون (استارکس نت). [...]
مهدي...: اين جريان خيلي
وقت است که ذهن همه را به مسائل ديگر
سرگرم کرده و کار خودش را ميکند.
جعفر...: هر مرام و مسلکي
حفرههايي داره و حفره انقلاب اسلامي
[...] تحجره. سال ها پيش مقالهاي در مجله
«عصر ما» خواندم که عملکرد سعيد امامي رو
در سيستم امنيتي ايران بر اين مبنا تحليل
کرده بود که نام هم نداشت حالا به نظرم
ميآد نويسنده آن مقاله شايد شما بودهايد
استاد؟
شهبازي: نميدانم
کدام مقاله را ميفرماييد. بهرحال
بنده ننوشتهام. شايد از مطالب من
گرفتهاند.
سمانه...: کامنت هاي زير
مقاله «جهان نيوز» مؤيد اين نکته شما بود
که اين جريان قصد دارد با فرار رو به جلو
و قرار دادن هاشمي در مقابل خود از موضع
ضعف بيرون بيايد.
آرش...: والتر اشتاين و
قدرتهاي فراطبيعي (جن) و سروينستون چرچيل
= مشائي و قدرتهاي فراطبيعي (جن) و جک
استراو. درود بر شما استاد شهبازي.
سمانه...: استاد، من فکر
ميکنم پايگاه اجتماعي احمدي نژاد بيشتر
از طرف ديگر دعواست!
شهبازي: بخشهايي
از مقاله "رازهاي پنهان صعود نازيسم"
که به صورت پي. دي. اف. در سايتم هست
و قبلاً آدرس دادم. اين مقاله ابتدا
با عنوان "سعيد امامي و دوستان
نئونازي او" در روزنامه آفتاب امروز
(چهارشنبه، 27 بهمن 1378، صفحه 7)
منتشر شد.
«در اواخر سده
نوزدهم سازمان پنهاني و مرموزي بهنام
طريقت طلوع طلايي در انگلستان پديد شد
که داراي پنج لژ در فرانسه و آلمان
نيز بود. يکي از رهبران اين طريقت
بهنام ساموئل ليدل ماترز در سال
1892، با اقتباس از نظريات کلنل
اُلکات و ساير رهبران تئوسوفيسم، وجود
استادان غيبي را اعلام کرد که در لژ
برادري سفيد مأوا دارند و امور جهان
را هدايت و اداره ميکنند. ماترز از
هواداران سفت و سخت هيتلر و حزب نازي
در انگلستان بود.»
«فرقه مشکوک ديگري
که در پيدايش نازيسم آلمان تأثير داشت
و بهطور مستقيم با تئوسوفيسم مرتبط
بود، انجمن تول است که در سال 1912
تأسيس شد و مرکز آن در مونيخ قرار
داشت. بنيانگذار اين سازمان فردي است
که با عنوان اشرافي کنت هنريش فن
سباتندروف شهرت داشت و نام اصلياش
رودلف گلوئر بود. او در اوايل سده
نوزدهم در استانبول (عثماني) اقامت
داشت و تاجري ثروتمند بهشمار ميرفت.
وي پس از بازگشت به آلمان، انديشه
تول، سرزمين مرموز و افسانهاي
آرياييهاي باستان، را از کتاب آموزه
سرّي مادام بلاواتسکي، از بنيانگذاران
تئوسوفيسم، به وام گرفت، سازمان خود
به نام انجمن تول را برپا کرد و هدف
خويش را سروري نژاد برتر اعلام داشت.
وي به جذب اعضاي خاندانهاي اشرافي و
ثروتمندان و کارخانهداران آلماني به
اين انجمن پرداخت و با اوجگيري جنبش
انقلابي در آلمان، و بهويژه قيام
خونين کارگران باواريا، يک شبکه
تروريستي به رياست فردي بهنام ديتريش
اکارت ايجاد کرد که يکي از اقدامات آن
قتل وحشيانه کورت ايزنر، رئيسجمهور
باواريا، بود. طي سالهاي 1919-1923
اين سازمان به 300 فقره عمليات
تروريستي دست زد. در ميان اعضاي انجمن
تول نام بلندپايگاني چون فرانتس
گورتنر (وزير دادگستري باواريا)،
پوهنر (رئيس پليس مونيخ)، و ويلهلم
فريک (معاون يوهنر) ديده ميشود.
بعدها، در دولت هيتلر، فريک وزير کشور
و گورتنر وزير دادگستري آلمان شدند.
مورخين انجمن تول را قدرتمندترين
سازمان پنهاني آلمان در دوران صعود
فاشيسم ميدانند. يکي از اعضاي اين
انجمن، رودلف هس بود. فردي بهنام
پروفسور هوسهوفر بهعنوان نظريهپرداز
انجمن تول شناخته ميشد. هوسهوفر از
طريق هس با هيتلر آشنا شد و تعاليم او
دستمايه اصلي هيتلر در نگارش کتاب
زندگي من قرار گرفت.»
«صعود هيتلر در
هرم سياسي آلمان بر بنيادهاي رازورانه
تئوسوفيستي نيز استوار بود. براي
نمونه، بيوه فيلدمارشال فن مولتکه،
فرمانده نظامي آلمان در دوران قيصر و
از دوستان هوستن چمبرلين (فيلد مارشال
فن مولتکه يک ماسون بلندپايه نيز
بود)، اعلام کرد که با «روح همسر
فقيدش» تماس گرفته و وي اعلام کرده که
رهبر آينده آلمان هيتلر خواهد بود.
اين پيشگويي بر تودههاي عوام و جاهل
آلمان تأثير فراوان داشت.»
«نقش سازمان
اطلاعاتي بريتانيا (اينتليجنس سرويس)
و شبکه پنهان زرسالاران يهودي در صعود
نازيسم در آلمان را از طريق عمليات
مرموز ايگناس تربيش لينکلن نيز
ميتوان پيگيري کرد. تربيش لينکلن، که
به يک خانواده ثروتمند يهودي ساکن
مجارستان تعلق داشت، بهعنوان يکي از
مأموران اطلاعاتي و توطئهگران بزرگ و
افسانهاي نيمه اوّل سده بيستم ميلادي
شهرت فراوان دارد. او در سال 1903 به
انگلستان مهاجرت کرد، در سال 1910
نماينده مجلس عوام شد و زندگي مجللي
در پيش گرفت. در سالهاي بعد،
بههمراه سيدني رايلي يهودي، مأمور
اطلاعاتي نامدار ديگر انگليس، در
دسيسههاي نفتي- سياسي مرموز آن دوران
بهسود اليگارشي يهودي و مجتمع نفتي
رويال داچ شل نقش فعال داشت. در
آٍستانه جنگ اوّل جهاني، تربيش لينکلن
بهعنوان نماينده اينتليجنس سرويس
بريتانيا با سازمان اطلاعاتي آلمان
وارد ارتباط شد. حداقل از اوايل سال
1919 بهطور کامل در آلمان مستقر شد و
در عمليات خرابکارانه و توطئههاي
گروههاي افراطي فاشيستي نقش فعالي
بهدست گرفت. در اين دوران، او يکي از
عوامل اصلي پس پرده در سازماندهي و
تحرکات گروههاي اوباش موسوم به لشکر
آزاد بود که از درون آن حزب نازي
زائيده شد. يکي از اقدامات اين گروه
قتل فجيع رزا لوکزامبورگ و کارل
ليبکنخت است. (خانم رزا لوکزامبورگ را
پس از شکنجه وحشيانه با شليک گلوله در
سرش کشتند و جسد او را در فاضلاب
انداختند.) در 24 ژوئن 1922 نيز والتر
راتنو، وزير خارجه آلمان که سياستهاي
وي مطلوب مافياي صهيونيستي انگليس
نبود، بهدست يکي از اعضاي لشکر آزاد
به قتل رسيد. توجه کنيم که والتر
راتنو يهودي بود و پدر وي (اميل
راتنو) بنيانگذار کمپاني معروف
AEG
است. در همين زمان بود که فعاليت
سياسي هيتلر آغاز شد و وي به عنوان
مأمور مخفي سازمان ضداطلاعات ارتش
آلمان، و در رابطه با برخي رهبران
افراطي نظامي چون ژنرال لودندروف،
گروه کوچک خود را تأسيس کرد؛ همان
گروهي که سپس به حزب ناسيونال
سوسياليست کارگري آلمان (نازي) بدل
شد. در نوامبر 1923 ژنرال لودندروف و
هيتلر کودتاي نافرجامي را ترتيب دادند
که به کودتاي مونيخ معروف است. امروزه
مورخين ميدانند که يکي از گردانندگان
طرحهاي متعدد کودتايي ژنرال لودندروف
و هيتلر همان آقاي تربيش لينکلن بوده
است. تربيش لينکلن بعدها در بندر
شانگهاي مستقر شد، نام چيني چائو کونگ
را بر خود نهاد، سر خود را تراشيد و
12 ستاره کوچک بر پوست جمجمهاش داغ
زد، بهعنوان راهب بودائي صومعهاي به
راه انداخت و گروهي مريد وفادار در
پيرامون خويش گرد آورد. با آغاز جنگ
دوّم جهاني، چاپو کونگ، يا همان آقاي
تربيش لينکلن، با سرکنسول آلمان در
شانگهاي تماس گرفت و خواستار ملاقات
با هيتلر شد تا قدرت ماوراءطبيعي خود
را در خدمت او قرار دهد. از سرنوشت
اين پيشنهاد اطلاعي نداريم.»
آرش...: استاد شهبازي،
بدون شک افرادي که با جنگيراني قدرتمند
مانند عباس غفاري ارتباط دارند فقط محدود
به جريان احمدي نژاد نميشه و مطمئناً در
جناح اصلاح طلب هم هستن. بنده اعتقاد دارم
افرادي چون مهاجراني و يونسي هم از اين
قدرتها استفاده ميکنن ولي در مورد خاتمي
و خوئيني ها نميدونم. نظر شما چيه؟
شهبازي: جناب
آرش... واقعاً نميدانم. از يونسي
بعيد نيست :)
محمود...: استاد عزيز با
عرض سلام. من در تعجبم شما چگونه ادعاي
سايت مذکور را پذيرفتهايد. من در جاي
ديگري از شما پرسيدم که با سابقهاي که ما
در اين دو سال از جريان حاکم ديدهايم و
از نزديک لمس کردهايم از کجا معلوم که
اين به اصطلاح افشاگريها از همان جنس
افشاگريهاي اين جريان خودخواه و متکبر در
طرح دروغين انقلاب مخملي و اعترافات
ساختگي زندانيان سياسي [...] و غيره
نباشد. اينها کارخانه دروغپردازي راه
انداختهاند در حجمي که به صادرات نيز
رسيده است.
ما جريان مشايي و احمدي
نژاد را آن زمان که افراد با بصيرتي چون
[...] خود را به حماقت زده بودند و يا خود
آن "کانون پنهان" هستند، اينها را فاسد و
درغگو و خائن به ملک و مملکت و دين
ميدانستيم اما قرار نيست هر مهملاتي که
همين هم داستانهاي ديروز نسبت به هم
ميبافند را باور کنيم و کم کم خود را
درميانه اين معرکه حيران و فريب خورده.
شما بگوييد کشاندن پاي فرهيخته شريفي جون
خاتمي چه ميتواند در پي داشته باشد. چه
هدفي را دنبال ميکنند که از اتفاق شما هم
تلويحاً آن را پذيرفتهايد زيرا در غير
اين صورت آن را به شدت نفي ميکرديد.
هميشه ارادتمنديم.
دوست عزيز آقاي [حسن...]،
اين بسيار روشن است که چرا استاد عزيز به
مقابله با مشايي برخاستهاند. در واقع شما
بايد اين گونه تعبير کنيد يعني مقابله با
مشايي نه حمايت از جريان مقابل. من هم
فرمايشات استاد را قبول دارم که جريان
مشايي يک جريان مزدور است که در نهايت يا
بهقول بعضي از دوستان به يک جريان
فاشيستي حاکم منجر ميشود و يا منجر به
فروپاشي مملکت و در نتيجه تماميت ارضي اين
مملکت و در نهايت نقشبندي طرح خاورميانه
بزرگ آمريکاي عزيز با ايراني چند تکه شده.
در اين صورت همه ما وظيفه داريم هوشيار
باشيم که فريب اين جريان منحرف و مزدور را
نخورديم و در صورت لزوم واکنش نشان دهيم
شهبازي: جناب
[محمود...]، من کجا ادعاي نشريه نه دي
را پذيرفتهام؟ به کامنتهاي مربوطه
مجدداً مراجعه فرماييد :)
محمود...: با سلام مجدد.
شما بايستي کليت موضوع را زير سئوال
ميبرديد در حالي که با تأييد تقريبي
احتمال صحت موضوع در خصوص يونسي تا حد
زيادي صحت موضوع را به خواننده القاء
ميفرماييد.
از اين گذشته در اين
اوضاع گروه مشايي و گروه مقابل سعي دارن
هر يک بنحوي از اصلاحطلبان سوءاستفاده
کنند. مشايي ميخواهد با به دام انداختن
آنها لشکر خود را بزرگتر و بزرگتر سازد
و جبهه مقابل ميبيند اين بهترين فرصت است
تا با چسباندن اصلاحطلبان به مشائيون اين
آخرين رمق باقيمانده از آنان را نيز
بگيرد بنگريد به:
+،
+،
+ اين توطئهاي است از جانب هر دو
گروه حتي اگر روزي ديديم اين دو از همين
راه به مصالحه مجدد رسيدند که همانند
انتخابات 88 آخرين دمار را از روزگار
اصلاحطلبان و بهطور جامعتر روشنفکران
درآورند جاي تعجبي نخواهد بود. و شما
خواسته يا ناخواسته به تقويت اين موضوع
کمک مينمائيد. باز هم ميگويم شما بايد
کليت موضوع را انکار ميکرديد مگر آن که
روزي عکس آن ثابت گردد. استاد عزيز از
آنجا که اولياي دين به ما آموختهاند که
بزرگ را بزرگ شماريد حتي اگر ابوسفيان
باشد- در مثل مناقشه نيست- در اين مجال
شما بزرگ ما هستيد و من ميخواهم مطمئن
شوم که نسبت به حضرتعالي خداي ناکرده
گستاخي نکرده باشم.
شهبازي: بنده چنين
نيتي نداشتم و نقل قول از نشريه نه دي
آقايان رسايي و يامين پور با ذکر
توضيحي درباره آنها بود و نوشتم با
هدف آشفته کردن فضاي سياسي و متهم
کردن هر کس اين اسامي ذکر شده. در
مورد يونسي هم به مزاح گفتم و چيزي
نميدانم.
محمود...: ممنونم از
توجهتان.
نيلوفر...: روزنامه كيهان
در يك ماه گذشته در تعدادي از گزارشهاي
خبري خود از گروهي كه كه جريان انحرافي
ناميده ميشوند به عنوان جريان- باند
انحرافي، باند مشايي و باند انحرافي ياد
كرده است.
مرتضي...: جريان منحرفي
خودشون چپ ميکنن، داداش غصه نخور، اصول
اسلام و انقلاب هميشه پابرجاست.
امين...: به نظر بنده اگر
جنبش خط واضح گذشته خود را دنبال کند که
همانا پائين کشيدن احمدي نژاد و دار و
دستهاش است به هيچ وجه اسير اين بازيها
نخواهد شد. به اين ترتيب فشاري غيرمستقيم
به حاميان گذشته او هم ميآورد که در حال
حاضر مقابل او ايستادهاند و شايد هم
شانسي به آنها بدهد که چهره خود را بين
مردم ترميم کنند هر چند که موقتي باشد.
مشکل اينجاست که اين کانونهاي مخفي
شيطاني که شما اشاره کرديد در تمام
جناحهاي سياسي پراکنده شدهاند و به زودي
بازي جديدي را آغاز ميکنند. حاميان پر و
پا قرص گذشته احمدينژاد، که اکنون چهره
عوض کردهاند، از اين جمله ميتوانند
باشند و بعيد است که آنها با گمراهي و
بياطلاعي اين حمايتهاي بي دريغ را انجام
داده باشند. بنابر اين مشکل همچنان باقي
است همانطور که از اوّل انقلاب هم بوده
است و مردم هم از آن اطلاع دارند.
در ضمن همانطور که يکي از
دوستان گفته است حرکات برخي اصلاحطلبان
هم بسيار مشکوک بوده است همچنين مواضع
آقاي گنجي که شما هم فرمودهايد.
امير...: ارتباط محافل
مذهبي چه جناح راست سنتي و چه در جناح چپ
با افرادي مانند لطيفي و برخي افراد در
همان شيراز شما از قديم بوده است. همين
آقاي صديقي و مروي و حتي برخي اعضاي شوراي
نگهبان اعتقاد خاصي به اين قسم افراد
دارند. نگاهي که از سوي اين جريان ترويج
ميشود قرابت با تفکر شيخيه نيز دارد؛
تفکري که با طرح مسئله رکن رابع عملاً
زمينه مناسبي را براي ظهور بابيت فراهم
کرد.
نيلوفر...: [لينک گفتگوي
دويچه وله با مهدي خزعلي را ارسال
فرمودهاند.]
مجيد ن و...: عالي بود
استاد، مثل هميشه. با اجازه به اشتراک
ميگذارم.
مجيد ن ق...: الان نبايد
احساسي عمل كرد بايد هوشمندانه مراقب بود.
طبق شواهد تاريخي يك ريزش شديد ايجاد
خواهد شد. از آوار اين ريزش بايد به دور
بود تا گردوغبارش فروكش كند. هر اعلام به
نافرماني و يا چيزي شبيه به اين مي شود
حكايت عسل و خربزه.
حامد...: سلام استاد.
پيشنهاد ميکنم در صورت امکان ديدگاهها و
تحليلهاي خودتون رو در مورد جنبش سبز هم
در قالب يادداشتي مستقل به رشته تحرير در
آوريد. قطعاً براي ما که گنجنامه سابقه
مطالعاتي و تحليلي شما رو نداريم مفيد
خواهد بود. همچنين به ما کمک خواهد کرد
براي شناخت وضعيت حال و آفريدن آينده که
در منش و روش جوامع مؤثر است. با سپاس.
فتنه...: با اجازه کمي
به تکميل داستان رودلف فون سبوتندورف
ميپردازم:
اسم اصلياش آدم آلفرد
رودولف گلاور و اسم مستعار او اروين تور
(۱۸۷۵-۱۹۴۵) است. داستان زندگي واقعي او
ضد و نقايص فراوان دارد و همچنان در
هالهاي از ابهام است. سال ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۰
به عنوان تکنسين در مصر کار ميکرد و از
۱۹۰۱ تا ۱۹۱۴ در ترکيه بود و بنا به
گفتههاي متناقض خودش در ترکيه يک بارون
اشرافي به نام هينريش فون سبتندورف او را
به فرزندخواندگي قبول کرد که اين داستان
هم ثابت نشده.
در يک منبع ديگر ورود وي
به مصر آوريل ١٨٩٨ ذکر شده است. در اين
سالها يک چهره کليدي آينده نازيها هم به
نام رودلف هس در مصر به سر ميبرد.
سبوتندورف در خدمت عباس حلمي پاشا ،
خديومصر، کار ميکرد. مهمترين بخش زندگي
پر رمز و راز سبوتندورف با ورود وي به خاک
ترکيه عثماني در اواخر ژوئيه ١٩٠٠ آغاز
ميشود . او بلافاصله در محلي به نام
چوبوک لو و در عمارت اشرافي حسين فخري
پاشا، که يک تاجر قدرتمند ويک ماسون عضو
فرقه بکتاشي ترکيه بود، ساکن شد و مسئوليت
مديريت اموال او در باندرما و يني کوي در
نزديکي بورسا را به عهده گرفت. تکنيسين
سابق در مصر حالا در نقش يک مدير توانا در
امور بازرگاني ايفاي نقش ميکند. در بورسا
با بانکداري بهنام آبراهام ترمودي، از
يهوديان سالونيک، مرتبط ميشود و توسط او،
که خود استاد اعظم لژ ممفيس ميزرائيم بود،
تحت تعليمات عاليه قرار ميگيرد.
رودولف گلاور در فرقه
چليپائيان گل سرخ (صليب گل سرخ) به درجه
استادي لژ صليب گل سرخ ميرسد. در اينجا
مجال پرداختن کامل به تاريخچه اين فرقه
نيست. نشان فرقه روزنکروتس گل سرخي به
علامت زهد و رياضت در مرکز چليپا بود و
گويا در قرن پانزدهم ميلادي پا گرفته و
خود را وارث حکمت مصر باستان، مذهب اسرار
سرزمين فراعنه و خاصه تعاليم دو فرعون
توتموسيس سوم و آمنوفيس چهارم، که در
طريقت فوق نخستين بنيانگذاران سنت سري
محسوب ميشوند، ميدانست. در رابطه با لژ
صليب گل سرخ تاکنون، چه از سوي اعضاي آن و
چه از سوي منتقدانش، صدها کتاب و هزاران
مطلب به زبانهاي گوناگون نوشته شده است
که البته بحثي است تخصصي. يکي از اين
کتابها، نوشته رودلف فن سبوتندورف، «طلسم
صليب گل سرخ» نام دارد. سپس مکتب تئوسوفي
او را جلب خود کرد و به عضويت انجمن
تئوسوفي خانم هلنا بلاواتسکي پيوست. اگر
توجه کنيد در مکتب تئوسوفي نيز گل سرخ جاي
خاصي دارد.
سبوتندورف در اين دوران
در رابطه با «جمعيت اتحاد و ترقي» و
بهويژه شخص انورپاشا بود. سه سال پس از
پيروزي اين جمعيت در جريان انقلاب مشروطه
۱۹۰۸ تابعيت دولت عثماني را به دست آورد و
مدت کوتاهي بعد در آستانه ورود دولت
عثماني به جنگهاي بالکان، که از اکتبر
۱۹۱۲ تا سپتامبر ۱۹۱۳ جريان داشت، رياست
هلال احمر دولت عثماني را بر عهده گرفت.
او در اواسط جنگ جهاني اوّل با سرمايه
هنگفتي که هنوز منشاء آن ناشناخته مانده
به آلمان باز گشت.
سبوتندورف در جريان
انشعاب لژ ژرمن نقش مهمي بر عهده گرفت. در
سال ۱۹۱۷ سرنوشت جنگ تا حدود زيادي تعيين
شده بود. کمتر از دو ماه پس از انقلاب
اکتبر در روسيه، يعني در دسامبر۱۹۱۷،
سبوتندورف شعبه لژ ژرمن را در منطقه
باواريا تأسيس کرد و خود با مقام استاد
اعظم لژ آماده مداخله در تحولات آتي دوران
پس از جنگ شد. در ژانويه ۱۹۱۸ سبوتندورف
فعاليتهاي علني خويش را در رأس گروهي تحت
عنوان "گروه مطالعاتي در رابطه با ميراث
تاريخي ژرمن" آغاز کرد و ستاد مرکزي خود
را در هتل گرانقيمت «چهارفصل» مونيخ مستقر
نمود. در ظرف مدت کوتاهي، سبوتندورف موفق
به جلب تعداد قابل توجهي از نخبگان سياسي،
اقتصادي و فرهنگي مونيخ شد و در ۱۸ اوت
۱۹۱۸ «انجمن توله»
Die Thule Gesellschaft
را تأسيس کرد.
اين مطالب را من تا نيمه
شب ديشب از يک رساله دانشگاه تاريخ آلمان
ترجمه کردم.
شهبازي: با تشکر
از خانم فتنه به خاطر ارائه اطلاعات
مفيدشان، براي آشنايي بيشتر با
پيشينه فرقه سرّي روزنکروس (چليپاي گل
سرخ) مراجعه شود به: شهبازي،
زرسالاران، ج 4، صص 119-152؛ و نيز
مقاله ويکي پدياي انگليسي در اين
زمينه. [+]
مجيد ن ق...: علي مطهري:
تفكر مشايي چيزي شبيه به نهضت آزادي است.
واي كه چقدر اين جمله خطرناك است براي
عوامي كه فقط نام مهندس بازرگان را
شنيدهاند و با تفكرات ايشان بيگانهاند.
داوود حشمتي:
با نظراتتون كاملاً موافقم. به نظرم
مهندس موسوي هم اگر بود همين موضع را
داشت. خاطرم هست در يكي از بيانيه ها
به صراحت گفت: «مراقب باشيد كه اينها در
ويران كردن خودشان آسيبي به شما نرسانند.»
حسن ع...: افراطي از چه
نظر؟ من خواهان از بين رفتن [...] ولي نه
به قيمت ديکتاتوري باند مجهول الهويه
مشايي. دليلي هم نميبينم در اين جريان
طرف [...] را بگيرم [...]