بحث آزاد در پيرامون

بهائيت: تاريخ و سياست

قسمت هشتم

پژمان محبوبي: راستي، کلورزي گفته بود که انسجام تشکيلات بهائي باعث پيشرفتش شده. لازم است به عرض برسونم که شايد طور ديگر بايد نگاه کرد، بي‌انضباطي (فکري، عملي) ايرانيان باعث مشکلات‌شان است. عبدالبهاء حدود ۱۳۰ سال پيش رساله‌اي نوشت به نام «رساله مدنيه» ‌که در آن ملّت و دولت ايران را، که تقريباً به صورت ملوک‌الطوايفي اداره مي‌شد، به تشکيل يک نظام سياسي قوي، بر اساس رأي ملّت، تشکيل مجلس و تشکيل عدالتخانه فرا مي‌خواند. فريدون آدميت، که بقول استاد شهبازي دشمن بهائيان بود، از آنجا که نويسنده را نمي‌شناخت اين رساله را انعکاس تفکرات ترقي‌خواهانه مي‌خواند. نگاه کنيد به «رساله مدنيه» در ويکي‌پدياي فارسي. [+]

اين رساله سال‌ها قبل از انقلاب مشروطه نوشته شد. جالب اينجاست که به خاطر اين رساله بود که آخوندها به هر که مشروطه‌خواه بود اتهام بهائي بودن مي‌زدند، و با اين بهانه به جنگ مشروطه رفتند که اين خواسته بهائيان است.

[«خواست» درست است نه «خواسته». «خواسته» به معني مال و منال است. شهيد بلخي، شاعر اواخر سده سوّم و اوائل سده چهارم هجري، مي‌گويد: هر که را دانش است خواسته نيست/ وان که را خواسته است دانش کم. در اين مباحث «خواسته» به معني «خواست» را اصلاح کرده‌ام. شهبازي]

به خاطر اين موضوع بود که عبدالبهاء، که خود سال‌ها پيش اولين کسي بود که ترتيبات حکومتي نوين و مشروطه را به ايرانيان پيشنهاد کرده بود، به پيروانش گفت که براي جلوگيري از غليان احساسات ضدمشروطه آخوندها وارد مبحث مشروطه نشوند. اگر کنجکاويد بدانيد عبدالبهاء بيش از ۱۳۰ سال پيش راجع به تشکيل حکومت عادل و مبتني بر رأي مردم در رساله‌اش، «رساله مدنيه»، چه گفت مي‌توانيد اين رساله را در کتابخانه آنلاين بهائي پيدا کنيد. [+] بيش از ۱۰۰۰ کامنت به ثبت رسيد. حتي يک سند که بتواند در خيرخواهي بهائيان براي کل مردم جهان بالاخص ايران شبهه ايجاد کند ارائه نشد. فتفکروا يا اولي‌الابصار.

جعفر ناصر: مبلغ جاهل اوّل گاف مي‌دهد و بعد براي پوشاندن گاف مجبور به روده‌درازي مي‌شود.

همسايه مختار: جناب محبوبي، از لينک منابعي که قرار داديد استفاده کردم. مخصوصاً قسمت بيت‌العدل‌تان. جالب بود که چقدر با سياست‌هاي جهاني‌سازي، که اکنون آمريکا سنگ آن را به سينه مي‌زند، هماهنگ است. سئوال من اين است که آمريکايي‌ها از بيت‌العدل الهام گرفته‌اند يا بالعکس؟

پژمان محبوبي: همسايه، نفس کشيدن شما با نفس کشيدن آمريکايي شبيه است. سئوال من اين است که آمريکايي‌ها از شما الهام گرفتند يا شما از آن‌ها؟ اولاً شما نگفتيد که از کدام قسمت اين نتيجه را گرفتيد، از رنگ وبسايت که صد در صد غربي است؟‌ يا از اين که در اينترنت، که غربي‌ها اختراع کردند، گذاشته شده است؟ در ضمن همسايه جان، موضوع جهاني‌سازي (گلوباليزاسيون) را به وسط نياور که باز مجبور مي‌شم ده‌ها نظر از بيت‌العدل و شوقي رباني در اين خصوص بنويسم. باز حسابي کنفت مي‌شي. دوست داري اينجوري بشه؟ باز نمي‌گي که تبليغ مي‌کنم؟ باز نمي‌گي که روده‌درازي مي‌کنم؟ اين غرب‌ستيزي کور مرا ياد يک استراتژي خنده‌دار جمهوري اسلامي مي‌اندازد که مي‌گويد هر کاري که غرب از شما مي‌خواهد اگر برعکس آن را بکنيد همه چيز درست مي‌شود. چندي پيش در «روزآنلاين» خاطرات يکي از آيات عظام در دوره قاجار نقل شده بود که مي‌گفت: وقتي انگليس فهميده بود که ما هرچه آن‌ها مي‌گويند برعکس‌اش را مي‌کنيم شروع کردند برعکس خواست خود را مطرح کردن، و ما آنچه آن‌ها دل‌شان مي‌خواست مي‌کرديم و خود خبر نداشتيم. ها، ها. بايد به هوش آيت‌الله آفرين گفت. آفرين، آفرين، طيب‌الله انفسکم، چه زيبا حق مطلب را گفتي.

علي ايراني: جناب محبوبي فرموديد «...عبدالبهاء ملّت و دولت ايران را، که تقريباً به صورت ملوک‌الطوايفي اداره مي‌شد، به تشکيل يک نظام سياسي قوي بر اساس رأي ملّت، تشکيل مجلس و تشکيل عدالتخانه فرا مي‌خواند.» مگر از آموزه‌هاي بهائيت اين نيست که در سياست دخالت نکنند؟ اين که يک تناقض شد! اينطور که بنده مي‌بينم هر جا به نفع بهائيت بوده در سياست دخالت کرده، هر جا نبوده گفتند که ما در سياست دخالت نمي‌کنيم.

شهبازي: ساعت 0:17 بعدازظهر سه شنبه، 18 مرداد 1390. يادداشت جديد وبلاگ شهبازي منتشر شد: «بهائيان و شهبازي: تهاجم خشماگين پس از همايش تورنتو.» [+] ضمناً، آقاي محبوبي پس از درج کامنت‌هايي که مخاطب را عصباني مي‌کند و بعضاً توهين‌آميز است، و واکنش مخاطب، کامنت‌هاي خود را حذف مي‌کنند. اين اقدام غيراخلاقي است. مثلاً، قبل از اين کامنت آقاي جعفر ناصر: «جعفر ناصر: جاهلان خودبزرگ‌بين هم هستند.» دو کامنت از آقاي محبوبي بود که حذف شده: «پژمان محبوبي: من فکر مي‌کنم بهتر است از شاخه برون مرزي سپاه قدس بخواهيد که فکري به حال من کند. پژمان محبوبي: منظورم اينه بنده را ارشاد کند.» اين اقدام غيراخلاقي است زيرا خواننده‌اي که بعداً رجوع مي‌کند علت عصبانيت طرف مقابل را درک نمي‌کند و ممکن است تصور کند وي فردي است غيرمنطقي.

هادي بهروز: گويا اگر وقت بگذاريد جناب شهبازي، اين قصه سر دراز دارد!

رضا هاشمي: جناب شهبازي، طريقه بحث آقايون به شکلي است که دم خروس هويدا و مبرهن است.

آريا برزين: جناب محبوبي، دوستان به عقايد و رسوم داخلي بهائيت کاري نداشتند و هيچ صحبتي نيز از رسوم آئين‌تان نشد و بحث بر سر نحوه شکل‌گيري و چگونگي رفتارهاي سياسي- اجتماعي بهائيان بود. اما شما فقط يک کامنت راجع به تشيع گفتيد و در آن گفتيد که شما به هفت ميليون بهائي توهين مي‌کنيد و همانجا شما دست کم به هفتاد ميليون شيعه ايراني توهين کرديد و گفتيد «ضجه زدن مال شماست که محرم و صفر داريد.» شما با اين توهين وارد حريم داخلي يک مذهب شديد. مثلاً در جاهاي ديگر دنيا براي مسيح ضجه نمي‌زنند وگريه نمي‌کنند؟ اين کامنت شما بي‌شرمانه‌ترين نظرتان بود که مشخص است اگر روزي قدرتي داشته باشيد چه بر سر دگرانديشان مي‌آوريد. همين توهين‌ها به استاد شهبازي چشمه‌اي از ذات شماست و اين نکته را يادآوري کنم که جناب محبوبي، کسي به آئين‌هاي داخل دين بهاء کاري نداشت ولي شما وارد حريم ميليون‌ها عقيده شخصي شديد و توهين کرديد. نه من و نه استاد و نه کس ديگري وارد حريم و رسوم داخلي شما نشد که اگر بشويم و بگوييم مسلماً اگر محرم و صفر براي شما مضحک است در دين شما مضحک‌تر از اين‌ها يافت مي‌شود. و نيز هنوز اصرار دارم که به سئوالاتم پاسخ دهيد.

شهبازي: آقاي محبوبي عدم حمايت بيت‌العدل از تماميت ارضي ايران و عدم محکوميت تجاوز نظامي صدام را توجيه مي‌کنند. ايشان در کامنت‌هاي‌شان اذعان دارند که بيت‌العدل يک نهاد غيرايراني است. چگونه يک نهاد غيرايراني، که کم‌ترين تعلقي به ايران و ايرانيت ندارد و در قبال تجزيه خوزستان و نابودي مردم ايران حداقل بکلي بي‌تفاوت است، به خود اجازه مي‌دهد براي مقدرات ايران و ايرانيان تصميم‌گيري کند و مثلاً به پيروان خود دستور دهد که با اين حکومت مماشات و تقيه و دوستي کنيد و با آن حکومت در ستيز قرار بگيريد و براي آشکارسازي و ايجاد «ضوضاء» و کيس حقوق بشر تلاش کنيد؟ چگونه پيروان چنين بيت‌العدلي به خود اجازه مي‌دهند از ايران‌دوستي و ايرانيت و تعلق ايراني سخن بگويند؟ در جنگي عادلانه و تدافعي، که حتي برخي گروه‌هاي مارکسيستي و آته‌ئيست [ملحد، ناباورمند به خداوند]، با انگيزه دفاع از ايران نه جمهوري اسلامي، اعضاي خود را به حضور در آن فراخواندند، چگونه و چرا بيت‌العدل کم‌ترين تعلقي به دفاع از ايران نشان نداد؟

اگر، طبق ادعاي آقاي محبوبي، رهبران فرقه بهائي (بهاء و عبدالبهاء و شوقي) و هم اکنون بيت‌العدل در قبال همه جنگ‌ها بي‌تفاوت‌اند و اهل صلح و صفا، رويه مرکزيت بهائيت در دوران جنگ اوّل جهاني را چگونه توجيه مي‌کنند که عباس افندي به خدمات فراوان به سود بريتانيا مشغول بود و به اين دليل بعد از جنگ نشان «شهسواري امپراتوري بريتانيا» دريافت کرد؟ آيا اين درست است که در دوران جنگ اوّل جهاني، که قحطي شديد و کمبود گندم بخش مهمي از جمعيت ايران را نابود کرد، برخي خاندان‌هاي ثروتمند بهائي به تأمين خواروبار و آذوقه براي ارتش بريتانيا اشتغال داشتند؟

آيا اين درست است که در دوران جنگ اوّل جهاني فرقه بهائي در سرزمين فلسطين به‌عنوان يکي از شبکه‌هاي جاسوسي استعمار بريتانيا و شرکاي يهودي آن، عليه روسيه و عثماني،‌ عمل مي‌کرد؟ و اين اقدامات کار را بدانجا رسانيد که در اواخر جنگ جمال پاشا، فرمانده کل قشون عثماني، تصميم گرفت عباس افندي را اعدام کند و اماکن بهائيان در حيفا و عکا را منهدم نمايد؛ که به علت شکست عثماني در جنگ اين اقدامات عملي نشد؟

به دليل همين کمک‌ها بود که پس از پايان جنگ، نشان «شهسواري امپراتوري بريتانيا» به عبدالبهاء اعطا شد. بنوشته شوقي (قرن بديع، ج 3، تهران: موسسه ملي مطبوعات امري، 122 بديع، ص 297) دولت انگلستان به حمايت جدّي از بهائيان برخاست و لرد بالفور، وزير امور خارجه بريتانيا، طي تلگرافي به ژنرال النبي، فرمانده ارتش بريتانيا در فلسطين، تأکيد کرد: «به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشند.» شوقي در همان کتاب (ص 321) مي‌نويسد: سِر وينستون چرچيل، وزير مستعمرات بريتانيا، به محض شنيدن خبر درگذشت عباس افندي به سِر هربرت ساموئل، کميسر عالي بريتانيا در فلسطين که او را «مندوب سامي» مي‌گفتند، تلگراف کرد و مراتب تسليت دولت بريتانيا را به جامعه بهائي ابلاغ نمود. و نيز بنگريد به: اشراق خاوري، ايام تسعه، ص 508.

و به پاس اين خدمات در جنگ اوّل جهاني بود که سِر هربرت ساموئل و سِر رونالد استورز، مأمور سياسي بريتانيا در فلسطين، در تشييع جنازه عبدالبهاء شرکت کردند. (عبدالحسين آيتي، کواکب الدريه في مآثر البهائيه، ج 2، مصر: 1342، ص 307؛ مجله اخبار امري، ارگان محفل ملي بهائيان ايران، شماره 7-8، آبان- آذر 1324، ص 7، نجفي، بهائيان، صص 678-679)

در سال 1920 سِر هربرت ساموئل به عنوان اولين کميسر عالي فلسطين در اين خطه مستقر شد. او بعنوان اولين وزير دولت بريتانيا شناخته مي‌شود که رسماً يهودي بود. خاندان ساموئل- مونتاگ (مونتيگو) از سران صهيونيسم بشمار مي‌روند. در دوران حکومت ساموئل بر فلسطين بود که پايه‌هاي تأسيس دولت اسرائيل در پايان جنگ جهاني دوّم استوار شد. تمامي منابع تاريخي متفق‌اند که ساموئل رابطه ويژه با رهبران فرقه بهائي و شخص عباس افندي (عبدالبهاء) داشت.

اگر فرصتي بود، در ادامه بحث به روش تاريخنگاري بهائيان خواهم پرداخت و نوع نگاه ايشان به تاريخ و تمدن ايراني را بررسي خواهم کرد. اين مبحث بسيار مهمي است که تمنا مي‌کنم دوستان يادآوري کنند. البته بايد در زماني باشد که مجال و تمرکز کافي داشته باشم. ساعت 1:58 بعدازظهر سه شنبه، 18 مرداد 1390.

علي ايراني: استاد حمايت‌هاي مالي حبيب ثابت پاسال در جنگ شش روزه اعراب و اسراائيل از اسرائيل درست است؟

شهبازي: جناب علي ايراني، هزاران برگ سند درباره پيوندهاي سران فرقه بهائي با صهيونيسم و جناح افراطي و جنگ‌طلب اسرائيل وجود دارد. وقت مي‌خواهد و حوصله. در همين بحث با آقاي محبوبي و دوستانش نيز مي‌توان پرسيد، اگر پاسخ بدهند و شروع نکنند به تکرار کليات.

محمود قاسمي: آقاي محبوبي، آيا اين مطلب درست است: خانم روحيه ماکسول، همسر شوقي افندي، ابراز داشته که: «من ترجيح مي‌دهم که جوان‌ترين اديان [بهائيت] از تازه‌ترين کشورهاي جهان [اسرائيل] نشو و نما نمايد و در حقيقت بايد گفت آينده ما [يعني بهائيت و اسرائيل] چون حلقه‌هاي زنجير به هم پيوسته است.» (اخبار امري، دي ماه 1340/ ژانويه 1962، شماره 10، شماره صفحات مسلسل 601، آخرين پاراگراف) و يک پرسش ديگر: چرا بهائيان نمي‌توانند در اسرائيل تعاليم خود را تبليغ کنند ولي در ايران اصرار زيادي بر تبليغ آموزه‌هاي خود دارند؟

شهبازي: توجه فرمائيد که حبيب ثابت، که به ثابت پاسال معروف شده، اصالتاً يهودي است و نام اصلي وي حبيب ثابت کوهن است. حبيب ثابت نوه دختري ميرزا خليل کليمي، طبيب بهائي شده، است. دايي بزرگ حبيب ثابت بنام ميرزا رحيم خان ارجمند مديرکل پست بود و دايي دوّم او دکتر مسيح ارجمند نيز پس از آن که در طب موفق نشد وارد پست شد و دايي سوّم او ابراهيم ارجمند نيز در گمرک و پست بود. دکتر مسيح ارجمند شوهر خواهر سپهبد دکتر عبدالکريم ايادي بود.

مرحوم فضل‌الله صبحي مهتدي کاشاني به خاندان نامدار بهائي مهتدي تعلق داشت و از مبلغين بهائي بود که به اسلام تشرف يافت. او به دليل قصه‌گويي در راديو چهره‌اي محبوب و محترم در نسل ايراني سال‌هاي 1340 بود. براي آشنايي با صبحي بنگريد به اين آدرس در سايت «راديو تهران». [+] صبحي در خاطراتش، بنام «پيام پدر» (انتشارات اميرکبير، 1347، ص 224) درباره سلطه «غيرايرانيان» بر مرکزيت فرقه بهائي مي‌نويسد:

«از چند سال پيش من آگهي پيدا کردم که شوقي همه خويشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائي‌زاده‌ها و فرزندان‌شان را رانده و ميان آن‌ها تيرگي پديد شده و اکنون همه کارها در دست بيگانگان است و بزرگ و سر بهائيان آنجا هم يک بيگانه است و هيچ ايراني دست اندرکار نيست جز لطف‌الله حکيم که از جهودان بهائي است و کارش آوردن و گرداندن هبائيان است بر سر گور سروران اين کيش که در ايران به اين کار "زيارتنامه‌خواني" مي‌گويند... خاندان حکيم از بيخ و بن يهودي هستند و آئين و روش اين کيش را نگه مي‌دارند، ولي هر دسته‌اي از آن‌ها در کيشي فرو رفته‌اند: دکتر ايوب مسلمان شد و در مسلماني استواري نشان داد. به مسجد مي‌رفت و فرزندانش را مسلمان نمود، چنان‌که اکنون هم هستند. ميرزا شکرالله و يک دسته از بستگانش يهودي بوده و هستند. ميرزا جالينوس و ميرزا يعقوب و فرزندان ميرزا نورالله مسيحي و پروتستانت شدند و ميرزا جالينوس پايگاه کشيشي گرفت و در کليسا روزهاي يکشنبه پندبده بود و از روي انجيل سخنراني مي‌کرد. دکتر ارسطو پدر دکتر منوچهر و غلامحسين و برادرش لطف‌الله، که نامش را برديم، بهائي شدند. و همه اين‌ها در هر کيشي که خودنمايي مي‌کردند شور و جوش نشان مي‌دادند ولي در خانه همه با هم همدست و يگانه بودند تا آنجا که ارسطو دختر زيباي خود را به هيچ يک از خواستگاران بهائي نداد و به ميرزا جالينوس [مسيحي شده] داد.»

سيد حسين معصومي: آقاي محبوبي، شما از قول شوقي رباني نوشتيد: «اهل بهاء، چه در ايران و چه در خارج آن، موطن جمال اقدس ابهي [ايران] را پرستش نمايند و در احياء و تعزيز و ترقي و ترويج مصالح حقيقيه اين سرزمين منافع و راحت بلکه جان و مال خويش را فدا و نثار کنند.» يعني دفاع از کشور جزو مصالح اين سرزمين نبود؟

شهبازي: صبحي در جاي ديگر مي‌نويسد: «اين را هم بدانيد که من با مردم هيچ کيش و آئيني دشمني ندارم... ولي با اين گروه که به دروغ و از روي ريو خود را بهائي ناميده و من آن‌ها را جهود مي‌خوانم دل خوش ندارم زيرا اين‌ها در سايه اين نام که مردم اين‌ها را يهودي ندانند کارهاي زشت بسيار کرده‌اند که زيانش به همه مردم کشور رسيده است. گراني خانه‌ها و بالا بردن بهاي زمين‌ها و ساختن داروهاي دغلي و دزدي و گرمي بازار ساره خواري [رشوه خواري] و بردن نشانه‌هاي باستاني به بيرون کشور و تبهکاري و ناپاکي و روايي بازار زشت‌کاري و فريب زنان ساده به کارهاي ناهنجار همه با دست اين گروه است که از نام يهودي گريزان و به بهائي‌گري سرافرازند.» (پيام پدر، ص 227)

بهائيان مدعي‌اند که در سياست مداخله نمي‌کنند. باب پنجاه و نهم کتاب «گنجينه حدود و احکام» اشراق خاوري به «وجوب اطاعت حکومت و نهي از طبع کتاب بدون اجازه حکومت» اختصاص دارد. از قول عبدالبهاء مي‌نويسد: «ابداً بدون اذن و اجازه حکومت جزيي و کلي نبايد حرکتي کرد. و هر کس بدون اذن حکومت ادني حرکتي نمايد مخالفت به امر مبارک کرده است و هيچ عذري از او مقبول نيست. اين امر الهي است ملعبه صبيان [بازيچه اطفال] نيست که نفسي چنين مستحسن شمرده و به ميزان عقل خود بسنجد و نافع داند.» (گنجينه حدود و احکام، ص 463) عباس افندي در لوح ابن‌ابهر مي‌نويسد: «امر قطعي الهي اين است که بايد اطاعت حکومت نمود. اين هيچ تأويل برنمي‌دارد و تفسير نمي‌خواهد.» در لوح سيف‌الله تربتي مي‌گويد: «تکليف احباء الهي اطاعت و انقياد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه.» (همان مأخذ، ص 464) توجه کنيد: حتي اطلاع از حکومت مستبد نيز واجب است: «تکليف احباي الهي اطاعت و انقياد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه.» منظور از «استقلال» همان حکومت مستبد غيرمشروطه است. خب، چرا ناگهان بهائيان "دمکرات" شده‌اند؟ چرا برغم دستور عبدالبهاء از حکومت جمهوري اسلامي اطاعت نمي‌کنند؟ مگر نگفته اين امر «هيچ تأويل بر نمي دارد و تفسير نمي خواهد»؟ مگر عبدالبهاء نگفته «اين امر الهي است و ملعبه صبيان [بچه بازي] نيست...» اين امر يعني اطاعت از حکومت اعم از مستبد يا مشروطه. آيا سياست کنوني بيت‌العدل در قبال جمهوري اسلامي مغاير با اصول مسلم بهائيت نيست؟ اين تناقض را چگونه توضيح مي‌دهيد؟

براي اين که بدانيم اين «اصل عدم دخالت در سياست» واقعاً «شوخي» بوده و هست، اشاره مي‌کنم به دو شخصيت بهائي دوران پهلوي. اوّلي سپهبد اسدالله صنيعي است که در دوران وليعهدي محمدرضا شاه آجودان او بود. ارتشبد فردوست، دوست دوران کودکي و نوجواني محمدرضا شاه، مي‌نويسد:

«رضا خان شخصي را به عنوان آجودان مخصوص وليعهد انتخاب کرد به نام صنيعي. صنيعي در آن زمان سرگرد بود و از بهائي‌هاي طراز اوّل بود. او بعدها سپهبد شد و مدتي وزير جنگ و مدتي متصدي يک وزارتخانه ديگر بود. صنيعي در تمام دوران وليعهدي محمدرضا آجودان مخصوص او بود و در تمام مسائل بازرسي و حتي در زندگي خصوصي وليعهد (البته نه خيلي خصوصي) مشارکت داشت.» (خاطرات فردوست، صص 56-57)

اسدالله صنيعي فرزند آقا جان متولد 1283 در همدان. در اوّل مهر 1305 وارد ارتش شد و در سال 1307 دانشکده افسري را به پايان رسانيد. سند ساواک مورخ 31 تير 1340 او را چنين معرفي کرده است:

«متهم به بهائي‌گري، متکبر، اهل سوءاستفاده (در ايام تصدي پست رياست تدارکات ارتش)... طرفدار سياست غرب و شهرت دارد که با انگليسي‌ها نزديک است و به‌طور غيرمستقيم از حمايت آن‌ها برخوردار مي‌باشد...»

سپهبد اسدالله صنيعي وزير جنگ دولت هويدا، که بعداً وزير کشاورزي شد، از چهره‌هاي سرشناس فرقه بهائي بود. بررسي وضع سپهبد صنيعي گوياي نفوذ همه‌جانبه فرقه صهيونيستي در دولت هويداست: سپهبد اسدالله صنيعي به يک خاندان يهودي همداني تعلق داشت که مانند بسياري ديگر از يهوديان همدان براي تقويت فرقه نوظهور بهائي به اين فرقه گرويدند. پدرش، ميرزا آقا جان طبيب اسرائيلي همداني، از مبلغين فعال بهائي بود که مدتي براي تبليغ بهائيت و در واقع براي فعاليت اطلاعاتي به سود اينتليجنس سرويس بريتانيا به ارمنستان رفت. اسدالله صنيعي در سال 1305 به عضويت ارتش پهلوي درآمد و در درجه سرگردي رضا شاه او را به عنوان آجودان مخصوص پسر ارشد و وليعهدش، محمدرضا پهلوي، منصوب کرد. صنيعي در دوراني که به مقامات مهم نظامي و سياسي رسيد، به شدت به سوءاستفاده و اشاعه فساد مالي مشغول بود و اين امر بر سازمان اطلاعاتي و امنيتي حکومت پهلوي پوشيده نبود. گفتيم که سند بيوگرافيک ساواک وي را «اهل سوءاستفاده مالي» در زمان رياست اداره تدارکات ارتش (اتکا) معرفي مي‌کند و مي‌افزايد: «شهرت دارد که با انگليسي‌ها نزديک است و به طور غيرمستقيم از حمايت آن‌ها برخوردار مي‌باشد...»

در اوّل ارديبهشت 1342، در زماني که سرلشگر صنيعي معاون وزارت جنگ و رئيس شورايعالي تعاون ارتش بود، ساواک طي يک گزارش کارشناسي به بازرسي ارتش درباره سوءاستفاده‌هاي مالي او مطالب مستندي اعلام کرد. اين گزارش کاملاً رسمي و به امضاي سرلشگر حسن پاکروان، رئيس وقت ساواک، است. صنيعي متهم بود که با مشارکت حاج اخوان و غلامرضا سميعي، دلال و پيمانکار برنج، مبالغ هنگفتي سوءاستفاده کرده است. در نامه رئيس ساواک رسماً اعلام شده بود: «از نقطه نظر شخصي تيمسار صنيعي از لحاظ مذهب بهائي و از لحاظ سياسي تمايلات شديد انگليسي دارد.»

برغم اين گزارش، امير اسدالله علم دو ماه بعد صنيعي را به‌عنوان وزير جنگ دولت خود منصوب کرد و صنيعي در اوّل مهرماه 1342، يعني چهار ماه بعد از ارسال گزارش رسمي ساواک به امضاي سرلشگر پاکروان، به درجه سپهبدي رسيد. صنيعي پست وزارت جنگ را در دولت‌هاي حسنعلي منصور و اميرعباس هويدا نيز حفظ کرد و در دي‌ماه 1349 وزير توليدات کشاورزي شد و همزمان مشاغل مهم ديگري را نيز به‌دست داشت، از جمله عضو هيئت بازرسي شرکت نفت بود.

درباره سوءاستفاده‌هاي مالي سپهبد صنيعي اسناد فراوان موجود است. يک مورد، سوءاستفاده و اختلاس گسترده در اراضي عباس‌آباد است که پرونده آن در سال 1346 در شعبه يک بازپرسي دادسراي نيروهاي مسلح مورد رسيدگي قرار گرفت ولي بي‌نتيجه ماند. سپهبد صنيعي به‌همراه سپهبد عبدالکريم ايادي نقش مهمي در سلطه بهائيت بر دستگاه نظامي ايران داشت.

ارتشبد حسين فردوست دربارۀ نفوذ همه‌جانبه بهائيت در دولت هويدا مي‌نويسد:

«بهائيان بدون اجازه عکا حق ندارند مشاغل سياسي بپذيرند و تنها بايد تلاش کنند که در فعاليت‌هاي تجاري و کشاورزي پيشرفت کنند. بر اساس همين اصل، روزي از سپهبد صنيعي پرسيدم که چگونه شما شغل سياسي پذيرفته‌ايد؟ پاسخ داد: "از عکا سئوال شده و اجازه داده‌اند که در موارد استثنايي و مهم اين نوع مشاغل پذيرفته شود." در واقع، بهائيت جهاني اين تصوّر را داشت که ايران همان ارض موعودي است که بايد نصيب بهائيان شود و لذا براي تصرف مشاغل مهم سياسي در اين کشور منعي نداشت. بهائي‌هايي که من ديده‌ام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين کاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوس‌هاي بالفطره بودند. محمدرضا نه تنها نسبت به نفوذ بهائي‌ها حساسيت نداشت بلکه خود او صراحتاً گفته بود که افراد بهائي در مشاغل مهم و حساس مفيدند چون عليه او توطئه نمي‌کنند. اين نقل قول را از منبع موثقي شنيدم. بهائياني که به مقامات حساس مي‌رسيدند از موقعيت خود براي ثروتمند شدن جامعه بهائيت استفاده مي‌کردند تا از اين طريق اقتصاد مملکت را به‌دست گيرند.»

نمونه دوّم سرگرد بلوچ قرايي است. 30 مرداد 1362 در روزنامه اطلاعات (شماره 17082) عکس پيرمردي 80-90 ساله با سبيل سفيد و عينک قاب سياه به صورت آگهي درج شد بهمراه متن زير:

«بسمه تعالي شأنه

اينجانب فريدون بلوچ قرايي شماره شناسنامه 9005 صادره تربت حيدريه، سرگرد بازنشسته ارتش، خداي را شاکرم که عمرم باقي و توفيق الهي شاملم گشت که مانند آبا و اجدادم به آغوش گرم اسلام با پذيرش مذهب حقه شيعه جعفري پناهنده و نامم از دفاتر نحوست‌بار صهيونيستي بهائي حذف شده و اينک با اعلام انزجار و نفرت از مسلک پوشالي بهائي‌گري اميدوارم عذر لغزش گذشته‌ام مقبول محضر مبارک امام عصر (عج) واقع گردد. آ. 5530»

آشنايان با تاريخ دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت اين فريدون بلوچ قرائي را مي شناسند. سرگرد بلوچ قرايي يکي از قاتلين سرتيپ افشارطوس، رئيس شهرباني کل کشور در دولت مصدق، است.

افشارطوس در شامگاه 31 فروردين 1332 ناپديد شد و در ساعت يک بعد از نيمه شب مفقود شدن رئيس شهرباني به اطلاع مصدق رسيد.

شقايق موسوي: استاد آيا اختراع بهائيت در ايران و وهابيت در سعودي از لحاظ زماني به هم نزديک بوده؟

شهبازي: سرکار خانم موسوي، وهابيت متعلق به نيمه دوّم سده هيجدهم است و بابي‌گري نيمه اوّل سده نوزدهم و بهائي‌گري نيمه دوّم سده نوزدهم.

در اوّل ارديبهشت مأموران فرمانداري نظامي حسين خطيبي و دو روز بعد تعدادي از امراي بازنشسته (سرتيپ علي‌اصغر مزيني، سرتيپ دکتر سيد علي‌اکبر منزه، سرتيپ نصرالله بايندر و سرتيپ نصرالله زاهدي) را به اتهام ربودن افشارطوس دستگير کردند. در 6 ارديبهشت جسد افشارطوس در تپه‌هاي لشکرک کشف شد. روشن شد که افشارطوس در خانه حسين خطيبي ربوده شده و به روستاي متعلق به عبدالله اميرعلايي، واقع در لشکرک (شمال تهران)، انتقال يافته و در ساعت 4 بعد از ظهر 2 ارديبهشت در غار تلو به قتل رسيده است. در اين ماجرا علاوه بر خطيبي و افسران فوق هادي افشار قاسملو و سرگرد فريدون بلوچ قرايي نيز شرکت داشتند. در همين زمان روزنامه «يني استانبول»، چاپ ترکيه، اين حادثه را پيشدرامد کودتا در ايران خواند و نوشت: «ايران در انتظار يک کودتاست؛ يا دربار عليه دولت کودتا خواهد کرد، يا دولت عليه دربار و يا کمونيست‌ها عليه هر دو.» روزنامه «ابزرور»، چاپ لندن، در شماره 27 مه سال 1985 فاش کرد که قتل افشارطوس کار سرويس اطلاعاتي بريتانيا بوده است. نوشت: «در آوريل 1953 افسران شاه‌پرست... رئيس شهرباني مصدق تيمسار افشارطوس را ربودند. يک منبع ام. آي. 6 براي اولين بار اعتراف مي‌کند که ربودن افشارطوس بخشي از عمليات چکمه بود که به‌منظور تقويت روحيه مخالفان مصدق و نمايش ناتواني هواداران او طرح‌ريزي شده بود.»

پرسش از آقاي محبوبي و دوستانش: سرگرد بلوچ قرايي، که بعدها خود فاش کرد بهائي بوده است، با مجوز چه سازماني در قتل سرتيپ افشارطوس و عمليات سرويس بريتانيا که منجر به کودتاي 28 مرداد 1332 شد شرکت کرد؟

با اجازه دوستان فعلاً مرخص مي شوم تا بعد. ساعت 3:29 بعدازظهر سه شنبه، 18 مرداد 1390.

رضا هاشمي: جناب استاد شهبازي، مي‌توانم سئوال کنم کامپيوتر شما به اندازه کتابخانه اوراق دارد يا نه؟

شهبازي: حاصل بيست سال فيش‌برداري با کامپيوتر است جناب هاشمي. يک کمد بزرگ مملو از فيش‌هاي کاغذي و يادداشت‌هاي خطي ماقبل تاريخ (قبل از ورود کامپيوتر) دارم که هميشه مترصدم فرصتي بيابم و آن‌ها را وارد کامپيوتر کنم. تصور مي‌کنم هيچ گاه اين فرصت به دست نيايد.

رضا هاشمي: فرصت ساخته مردان بزرگ است.

پژمان محبوبي: در مورد لقب «سِر»، يک بار بخت‌النصر به شما گفت که اين لقب را اقبال لاهوري و بسياري انديشمندان و شخصيت‌هاي برجسته مذهبي و سياسي دريافت کردند. و اما دليل اين که عبدالبهاء اين لقب را گرفت درست برعکس آن چيزي است که شما مي‌گوييد و به قرار زير است. در کتاب «حيات حضرت عبدالبهاء» آمده است:

«اوضاع اين جنگ مهيب خانمان سوز [يعني جنگ اوّل جهاني] چنان هرج ‌و ‌مرج و مصيبت عظيمي در جميع کشورها به وجود آمد که در تاريخ بشر ديده نشده بود... در عکا و حيفا، که هنوز در تحت تسلط ترک‌هاي عثماني بود، اثرات قحط و غلا سرايت کرده بود ولي در اثر تفقدات حضرت عبدالبهاء، و پيش‌بيني‌هايي که در باره وقوع قحطي و سختي فرموده بودند، محصولات ملکي خود در عدسيه و از هر محل ديگر که ميسر بود فراهم آورده و طبق دستور آن حضرت به طريق جيره‌بندي در بين مردم تقسيم نمودند و از اين جهت از مصائب و آلام آنان کاسته شده و نسبتاً در رفاه و آسودگي به سر مي‌بردند.»

[روستاي عدسيه در جنوب لبنان واقع است. محمود کريمي در «خاطرات جنگ 33 روزه» مي‌نويسد: «روستاهاي عدسيه، کفرکلا، حولا، مرکبا و رب ثلاثين بسيار نزديک به هم هستند. عدسيه ميان سيم خاردار مرز فلسطين اشغالي و رودخانه ليتاني قرار دارد. اين روستا چند صد متر با فلسطين اشغالي فاصله دارد. کافي است نظاميان صهيونيست سيم خاردار را قيچي کنند و وارد عدسيه شوند.» + شهبازي]

وقتي دولت انگلستان وارد فلسطين شد، از محبوبيت عبدالبهاء در بين مردم مطلع شد، گزارش‌هاي زيادي از کمک بشردوستانه عبدالبهاء به مردم قحطي‌زده فلسطين رسيده بود و دولت انگلستان براي آن که نشان دهد اقدامات فداکارانه و بشردوستانه عبدالبهاء را قدر مي‌داند اين نشان را به وي اعطا کرد. عبدالبهاء به محض دريافت اين نشان طي نامه‌اي به پيروان خود از ايشان خواست که هرگز او را به نام و لقبي جز عبدالبهاء خطاب نکنند.

درباره محبوبيت عبدالبهاء در بين مردم عکا سخن بسيار رفت، اديب يوسف افندي، که مسلمان بود، در مراسم تشييع جنازه‌اش چنين سخنراني کرد:

«اي معشر عرب و عجم، براي که گريه و زاري مي‌کنيد؟ آيا براي کسي است که در حيات ديروزي خود بزرگ بود و در موت امروزي بزرگ‌تر است... نظر به راست کنيد، نظر به چپ نمائيد. نظر به شرق و غرب نمائيد، ببينيد چه عظمت و جلالي غيبت نموده، چه پايه بزرگ صلحي منهدم شده، چه لب‌هاي فصيحي خاموش گشته وا اسفا...» [+]

[ارجاع به مقاله «عبدالبهاء» در ويکي‌پدياي فارسي، بنقل از روزنامه النفير، چاپ حيفا، اوّل دسامبر 1921. شهبازي]

ديگر شخصيت برجسته‌اي که در تشييع جنازه عبدالبهاء سخنراني کرد فاضل ابراهيم افندي بود که درباره او چنين گفت:

«چقدر اين مصيبت جانگداز تلخ و ناگواراست اين خسارت فقط راجع به مملکت ما نيست بلکه يک فاجعه عمومي است. حضرتش ناس را تهذيب فرمود، تعليم نمود، احسان کرد، و ارشاد فرمود تا آن که قومش را به اعلي ذروه جلال فائز نمود...» (همان مأخذ)

توضيح بيش‌تر در مورد اعطاي اين لقب به عبدالبهاء در لينک زير آمده است. [+]

[ارجاع به مقاله «نايت هود» در وبگاه بهائي «نقطه نظر». نويسنده مقاله فوق همين استدلال‌هاي آقاي پژمان محبوبي را بيان کرده است. شهبازي]

رضا هاشمي: اين حضرت عبدالبهاء آيا احتياجي به لقب «سِر» داشت که قبول کرد و يا مي‌بايست قبول مي‌کرد به اين دليل ساده که خاندان سلطنتي بريتانيا اشخاصي را که تحت فرمان حکومت قرار گرفته باشند به لقب «سِر» مفتخر مي‌کنند. آيا عبدالبهاء همراه با مستعمره شدن فلسطين به شهروندي بريتانيا در آمده بود؟

[منظور آقاي رضا هاشمي اين است که فقط اتباع بريتانيا يا کشورهاي مستعمره بريتانيا لقب «سِر» دريافت مي‌کنند. شهبازي]

پژمان محبوبي: رضا، آيا شما مي‌خواني؟ آيا اقبال لاهوري هم تحت فرمان حکومت قرار گرفته بود؟ برو يک نگاهي به ليست افرادي که اين لقب را گرفتند بيانداز. مثل استاد شهبازي از روي غرض و مرض حرف نزن. در اين ليست که روي اينترنت هست، اسم افراد مختلف با پيشينه‌هاي نژادي، سياسي، ديني مختلف همراه با علت اعطاي اين نشان به آن‌ها وجود دارد. عزيزم، مطالعه کن. هر کامنتي که با احساسات بهائي‌ستيزانه همخواني دارد را بي مطالعه «لايک» نکن. عبدالبهاء آن‌چه را که در آثار خود نوشت، در ارتباط با تمام مردم جهان به اجرا درآورد. نه با کسي دشمني کرد و نه کينه‌اي از کسي به دل داشت. هدفش اتحاد مردم دنيا بود و نيک مي‌دانست که هدايت مردم با کينه‌ورزي امکان ندارد. انگلستان اين لقب را به خاطر خدمت او به مردم فلسطين به او داد. او هم قبول کرد و نه تنها از آن استفاده نکرد بلکه پيروان خود را هم دستور داد تا آن را به کار نبرند.

رضا هاشمي: اقبال هم به واسطه هندي بودن جزء بريتانيا به حساب مي‌آمد. اتفاقاً من به اين دليل ساده که خودم ساکن بريتانيا هستم اين را سئوال کردم.

پژمان محبوبي: و اما در مورد سرگرد بلوچ! شهبازي نازنين، روش علمي شما در بهائي‌ستيزي جالب است. شما ليستي تهيه فرمودي از افراد بدنام و هر يک را سعي مي‌کني به نوعي از انحاء به بهائيان بچسباني... در اين راه يا از مدارکي که از ترس «سرقت ادبي» نمي‌تواني به کسي نشان‌شان دهي استفاده مي‌کني يا به سخيف‌ترين ادعاهاي افراد بدنام ديگر مانند فردوست متمسک مي‌شوي که مي‌گويد: «بهائيان جاسوس بالفطره‌اند.» آيا معني اين حرف را مي‌داني؟ چنين سخن سخيفي فقط مي‌تواند شاهد يک مقاله از يک فرد مغرض باشد و به آن مقاله هم مي‌گويند «فرمايشي».

رضا هاشمي: جواب من؟ هنوز منتظرم.

آريا برزين: جناب محبوبي منظورتان از اين که «اقليت پويا» هستيد چيست؟ و توهيني که به ايرانيان و جامعه ايران مي‌کنيد که عقب افتاده و متحجرند؟ اگر منظور شما از عقب‌افتادگي مقايسه ايران با جوامع غربي است که شما از همه عقب‌افتاده‌تريد؛ زيرا در روزگاري که همان جوامع غربي آتئيست شدند و حتي خدا را کنار زدند شما به بيش از دو هزار سال قبل برگشته‌ايد و تازه دنبال پيغمبر و علم و دفتر دستک دين افتاده‌ايد آن هم با چه سماجتي. ازين باب شما بسيار از اين ايرانيان که توهين کرديد واپس‌گرا و عقب‌افتاده‌تريد. دقيقاً منظورتان از «اقليت پويا» چيست؟

پژمان محبوبي: حسين معصومي هم به روش استاد نخوانده مي‌پرسد. اين بار دومي است که براي جنابعالي و آقاي حسن محب لينک زير را مي‌گذارم. [+]

[ارجاع به مقاله «آزاده بهائي» نوشته پرهام ورقا که شرح دادم. شهبازي]

من بهائي آزاده ديگري را هم مي شناسم (ف. ب.) که وقتي برگشت حال رواني مناسبي نداشت. ايشان براي برخورداري از مزاياي آزاده بودن به مراجع مراجعه کرد. ج. اسلامي تمام مزايا را موقوف به تبري ايشان از دينش مي‌کند. متأسفانه اين آزاده بهائي مجبور شد که مسلمان شود و از مواهب ج. ا. برخوردار شود. آيا لازم است که نام و نشان خاله‌ خود را که چهار ماه در جبهه به مداواي مجروحين مشغول بود بنويسم؟ همان‌که وقتي از جبهه برگشت حکم اخراجش را به دليل بهائي بودن دريافت کرد؟ راستي به يک سئوال چند مرتبه بايد جواب بدهم؟

رضا هاشمي: اگر درست جواب بدين يک بار، اما وقتي ندانسته دم خروس در مياد هزار بار، شايدم ميليون.

جعفر ناصر: من هم يک مبلغ جاهل مي‌شناسم که هر گاه عرصه را تنگ مي‌بيند به انکار و توهين روي مي‌آورد. من همشهري بلوچ قرايي هستم و حرف‌هاي استاد را در مورد سرگرد بلوچ تأييد مي‌کنم. دوستان مي‌توانند از تمام همشهري‌هاي بلوچ در اين مورد تحقيق کنند چون خانواده قرايي در تربت سرشناس هستند.

پژمان محبوبي: رضا، سئوال شما معني‌خاصي ندارد؟‌ تحت حکم انگلستان بودن يعني چي؟ منظورت تبعه انگلستان بودن است؟ همانطور که مي‌دانيم خواننده آمريکايي بونو Bono هم اين لقب را به خاطر اقدامات ستايش‌برانگيز بشر‌دوستانه‌اش از انگلستان گرفت. آيا او هم انگليسي است؟

رضا هاشمي: وقتي دم خروس شما انکار مي‌کنيد. Bono ايرلندي است و به همين دليل مي‌تواند لقب «سِر» داشته باشد. بيش‌تر تلاش کن جوون.

[بونو، خواننده و موسيقي‌دان ايرلندي، متولد و اهل دوبلين. در دسامبر 2006 نشان شهسواري KBE به او اعطا شد. + دوبلين پايتخت ايرلند جنوبي (جمهوري ايرلند) است. ايرلند شمالي هنوز مستعمره بريتانياست. بنگريد به زندگينامه بونو در اين آدرس + درباره نشان شهسواري بونو بنگريد به: +، +، +

نشان‌هاي شهسواري تنها به اتباع بريتانيا و کشورهاي مستعمره سابق، که امروزه کامنولث (مشترک‌المنافع) ناميده مي‌شوند، اعطا مي‌شود. جمهوري ايرلند (ايرلند جنوبي) نيز پس از استقلال در سال 1949 عضو کشورهاي مشترک‌المنافع بوده است. اعطاي مقام شهسواري به بونو به اين دليل است. + شهبازي]

بهروز کلورزي: عيبش که بگفتي هنرش نيز بگو. جناب محبوبي يک کامنت گذاشته بود که من «لايک» زدم براش. البته ايشان حتماً عيب ندارند و منظور رساندن مطلب در قالب شعر بود. ايشان بدانند اگر درست صحبت کنند و منطقي، از اين فضاي مجازي پرخواننده مي‌توانند بهره ببرند. ما اکثراً در ايران زندگي مي‌کنيم و واهمه‌اي هم نداريم اگر يک حرف درست و منطقي شنيديم از شما بهائي براي‌تان «لايک» بزنيم. ديروز دوستي بنام قاسم موسوي به نکته خوبي اشاره کردند و جناب محبوبي مي‌توانست به نفع خود بهره ببرد، اما متأسفانه ترجيح داد ايشان را متلک‌باران کند. يکي از آفت‌هاي منطق غلط خلط انگيزه و انگيخته است. يعني يک انسان کم‌دانش و کوچک مثل من ممکن است يک حرف درست بزند و يک آدم پرآوازه و مشهور حرف غلط. بايد به حرف و مطلب توجه کرد نه گوينده کلام.

جعفر ناصر: آقاي هاشمي، مبلغاني از اين دست ياد مي‌گيرند که به سئوالات ايراد وارد کنند نه آن که به آن‌ها جواب دهند.

بهروز کلورزي: مطلب جناب محبوبي در مورد يک مسئله سياسي بود. (بماند که از بيان و مداخله در امور سياسي منع شده‌اند.) به نظر من درست آمد و برايشان «لايک» زدم. مدت‌هاست در فضاي سياسي امروز بارها از سايت‌ها و رسانه‌ها شنيديم که فلاني همان حرفي را دارد مي‌زند که آمريکا و انگليس مي‌گويند. در روزنامه «کيهان» زياد ديده مي‌شود و سخنان سيد خاتمي را نيز همسو با آمريکا و انگليس مي‌دانند و به همين دليل محکوم مي‌کنند مخالفان را. بارها از تريبون شنيده‌ام که هر چه آمريکا و انگليس مي‌گويند چون دشمن هستند بايد برعکس عمل کرد. آمريکا بعيد است که از اين نوع نگرش استفاده نکند. هر که برايش ايجاد خطر مي‌کند از او تعريف مي‌کند.

جناب محبوبي، تمامي دوستان بدون استثناء يا شما را «آقاي محبوبي»، يا «جناب محبوبي» و يا «محبوبي جان» خطاب کردند. شما حتي حرمت استاد را سعي نمي‌کني رعايت کني و بارها ديده‌ام گفته‌اي «شهبازي»، و «اين شهبازي». اگر به تصوير ايشان نگاه کني يک موي سياه روي سرش نيست. اگر مايلي، دوستانه و بدون تنش و با عمل کردن به يکي از اصول مسلم‌تان «ترک تعصبات دينيه»، حرف بزنيم تا هموطنان من و تو چند کلمه‌اي بياموزند. پرخاش کردن و لحن تند به ضرر من گوينده است. من بحث جنگ را با يک سند کاملاً واقعي مطرح کردم. شخصي که تفنگ خود را تحويل داد به خدا الان در 500 متري من است. من اين مطلب را تو روزنامه نخواندم. شما جواب دادي: «کلورزي بازم خونه را خالي ديد و هوچي‌گري کرد.» دوست من، هوچي‌گري در خانه خالي به چه درد من مي‌خورد؟ اگر دوست داري شروع کنيم. من درمورد اصول اعتقادي شما حرف خواهم زد. درضمن، آقاي محبوبي گرامي، وقتي شما مي‌گويي دوستان کلورزي مجهول‌الهويه‌اند، آيا درجواب شما من بايد اسم دوستان بهائي و هم‌کيشان شما را اينجا تو فيسبوک قطار کنم؟

محمود احمدي: جناب محبوبي، جمال پاشا، فرمانده نيروهاي عثماني در مصر، به خاطر محبوبيت عبدالبهاء، و اين که ايشان موادغذايي را جيره‌بندي کرده بود، قسم خورده بود او را اعدام کند؟

شهبازي: ساعت 11:28 بعد از ظهر سه‌شنبه، 18 مرداد 1390.

بهائيان براي توجيه اعطاي مقام «شهسواري» (شواليه‌گري) به عبدالبهاء مکرر به اعطاي اين نشان به علامه اقبال لاهوري [+] استناد مي‌کنند. مي‌دانيم اقبال در زماني که هند هنوز استقلال نيافته و جزو امپراتوري بريتانيا بود به پاس خدمات ادبي و اشعارش نشان شهسواري دريافت کرد.

[همان‌طور که در مورد بونو نوشتم، مقام و نشان «شهسواري»، بجز مواردي که بعدً توضيح مي‌دهم، فقط به اتباع بريتانيا و مستعمرات آن، يا امروزه اتباع کشورهاي عضو کامنولث يعني مستعمرات سابق بريتانيا، مانند ايرلند جنوبي، اعطا مي‌شود. مثلاً، در کانادا هنوز ملکه بريتانيا عالي‌ترين مقام کشور و ملکه بشمار مي‌رود. در زمان اعطاء نشان شواليه‌گري به اقبال لاهوري وي تبعه امپراتوري بريتانيا بود.]

معهذا، توجه نمي‌شود که نشان‌هاي شهسواري تفاوت‌هاي اساسي دارد. برخي نشان‌هاست که به پاس خدمات سياسي و اقتصادي به امپراتوري بريتانيا اعطا مي‌شود و برخي نشان‌ها به پاس خدمات علمي و هنري. نشاني که به علامه اقبال اعطا شد «نايت بچلر» Knight Bachelor بود که معادل فارسي مناسبي براي آن هنوز به ذهنم نرسيده. مثل «بچلر او آرت». علامت اختصاري اين نشان KB است. دارنده نشان فوق هر چند عنوان «سِر» را به کار مي‌برد ولي عضو هيچ طريقت وابسته به دربار بريتانيا نيست. در اين آدرس درباره نشان فوق توضيح داده شده. [+] و در اين صفحه نام اقبال بعنوان يکي از دريافت کنندگان نشان فوق درج شده. [+]

محمود احمدي: «نايت بچلر» شايد «شهسوار دانش» معني بدهد.

بهروز کلورزي: سلام استاد، خسته نباشيد.

شهبازي: سلام جناب کلورزي عزيز. جنابعالي و بنده ظاهراً بيش از همه مورد عنايت آقايان قرار گرفته‌ايم. خوش و سربلند باشيد.

بهروز کلورزي: استاد، کسي که زخم شمشير خورده نيش سوزن اذيتش نمي‌کنه.

شهبازي: نشاني که به عبدالبهاء اعطا شد «شهسوار فرمانده امپراتوري بريتانيا» بود که علامت اختصاري آن KBE است. دارنده اين نشان عضو طريقتي است بنام «طريقت امپراتوري بريتانيا» که پادشاه/ ملکه بريتانيا عالي‌ترين مقام آن به شمار مي‌رود و خود وي يا فرد منصوب از سوي او استاد اعظم آن است. «طريقت امپراتوري بريتانيا» تداوم طريقت‌هاي شهسواري (شواليه‌گري) قرون وسطي است. بنگريد به اين مقاله. [+]

عضو «طريقت امپراتوري بريتانيا»، طبق سنت قديمي طريقت‌هاي شهسواري که حتماً در فيلم‌ها ديده‌ايد، مقيد است به وفاداري به طريقت و اطاعت از رهبر و استاد اعظم طريقت. هم‌اکنون ملکه اليزابت دوّم رهبر «طريقت امپراتوري بريتانيا» و پرنس فيليپ، شوهرش، استاد اعظم طريقت است. اين همان نشاني است که در سال 1973/ 1352 به سِر شاپور ريپورتر اعطا شد هم به پاس نقش مؤثر وي در انعقاد قراردادهاي کلان نظامي ميان ايران و بريتانيا، که اعلام شد، و هم به پاس فعاليت‌هاي طولاني اطلاعاتي او در ايران، که رسماً اعلام نشد.

در مقابل، بسياري شخصيت‌هاي بزرگ فرهنگي و علمي را مي‌شناسيم که نشان «نايت بچلر» دريافت کرده‌اند بي آن که عضو «طريقت امپراتوري بريتانيا» باشند.

بهرروي، علامه اقبال لاهوري بيش از هر چيز اديب و شاعري بزرگ و پرشور بود نه سياستمداري برجسته. من در رساله «اقبال لاهوري، نريمان پارسي و صعود سلطنت پهلوي» [+] شخصيت اقبال را توصيف کرده‌ام و بر اساس مکاتبات اقبال با غلامعباس آرام، که در آن زمان کارمند سفارت ايران در هند بود و سپس وزير خارجه نامدار حکومت پهلوي شد، سادگي اقبال در مسائل سياسي را نشان دادهام.

غلامعباس آرام، که نام او نشان از ارادت عميق خانوادگي به عباس افندي (عبدالبهاء) دارد= غلام + عباس، بهائي بود. او پسر يک بهائي به نام ملا عليرضا پسر استاد احمد عصار است که در شب پنجشنبه 5 ذيحجه 1321 ق. در يزد کشته شد. تحصيلاتش را تحت کفالت انگليسي‌ها در مدرسه ميسيونرهاي انگليسي يزد آغاز کرد و سپس توسط انگليسي‌ها به هند اعزام شد. فريدون آدميت، مورخ نامدار که کارمند بلندپايه وزارت خارجه بود و به علت مخالفت با جدايي بحرين و نامه تندي که در اين زمينه به اميرعباس هويدا نوشت، از وزارت خارجه کنار گذاشته شد، غلامعباس آرام را خوب مي‌شناخت. آدميت در روز يکشنبه 8 بهمن 1374 در خانه‌اش، واقع در اوائل خيابان مستوفي يوسف‌آباد، به من گفت...

بخت‌النصر خراساني: دوستان قصد بازگشت نداشتم ولي دلم به حال کسي که ممکن است از زور بيکاري اين گفتگوها را بخواند مي‌سوزد. دوستان قصه‌هايي رديف مي‌کنند که به فرض صحت ظلم به پيروان بهائيت را توجيه نمي‌کند، ولي پاسخ يک سئوال ساده را هم نمي‌توانند بدهند. يک سند از نفوذ بهائيان در دستگاه‌هاي دولتي خواستم. استاد دو لينک دادند که هيچ ربطي به سئوال من نداشت.

ميلاد مسعودي: دوستان، من هم از اين طرز برخورد آقاي محبوبي اصلاً خوشم نيومد. حداقل من که سني ندارم اصلاً نتونستم توهين‌هاي اين آقا رو تحمل کنم و از فرط شرمندگي ترجيح دادم ديگر در اين بحث‌ها شرکت نکنم. آخه اگر حرمت ماها رو نگه نداشت ولي بايد حرمت استاد شهبازي رو نگه مي‌داشتن. تا حالا هيچوقت يک انسان مبلغ رو اينطور نديده بودم.

بخت‌النصر خراساني: استاد شما يک عده مريد جمع کرده‌ايد که عطسه هم بکنيد براي‌تان کف مي‌زنند. وقتي جايي جرمي اتفاق مي‌افتد به سراغ کساني مي‌روند که انگيزه‌اي براي دست زدن به آن جرم داشته باشند. دوستان بلاانقطاع و با ادبياتي که در توهين و بي‌احترامي بي‌سابقه است بهائيان را به خيانت به ايران متهم مي‌کنند. سئوال اينجاست که انگيزه اين خيانت چيست؟ دوباره قصه نگوييد چون گوش ما پر است. سند بياوريد.

[ورود هم‌زمان بختالنصر خراساني و ميلاد مسعودي، که گفتيم هر دو با پژمان محبوبي هماهنگ‌اند و شايد يکي باشند، پس از مدتي عدم حضور، درست در زماني که بحث به نکات مهم و حساس رسيده، قابل توجه است. شهبازي]

شهبازي: مرحوم فريدون آدميت به من گفت:

«عباس آرام اصلاً يزدي بود. پدرش در جريان کشتار بهائي‌هاي يزد کشته شد؛ همان جرياني که طي آن ميرزا رضا قناد، پدر بزرگ هويدا، فرار کرد و به فلسطين نزد عباس افندي رفت. مادرش نيز مرده بود و آرام يتيم بزرگ شد. مدتي مستخدم قشون انگليس در کرمان بود و چکمه‌هاي سِر پرسي کاکس را تميز مي‌کرد. مدتي در بيمارستان انگليسي‌ها نظافتچي بود. سپس به هند رفت و وارد سفارت ايران شد و بتدريج رشد کرد.»

ميلاد مسعودي: سلام استاد خسته نباشيد...

شهبازي: سلام جناب ميلاد مسعودي. جناب بخت‌النصر، اينجا فضا دوستانه است. مريد و مرادبازي در کار نيست. بنده نيز هيچگاه براي خود چنين دکان‌هايي باز نکرده‌ام و اگر باز کنم نمي‌گيرد چون راه دکان‌داري را بلد نيستم.

بخت‌النصر خراساني: ميلاد جان کوچولو، شما برو بازي کن، يه وقت دوستان مي‌گن «جاهل» يا «سردسته تروريست‌ها» شما چشم و گوشت باز مي‌شه. برو عزيز.

شهبازي: اقبال چنان ساده و البته شيفته ايران و زبان فارسي بود که صرفاً به خاطر اين که غلامعباس آرام ايراني و کارمند سفارت ايران بود به او اعتماد کرد و نامه محرمانه گشتاسب شاه نريمان، انديشمند بزرگ پارسي (زرتشتي) هند، را براي او فرستاد. به گمان من، اين نامه عامل مرگ نابهنگام نريمان بود؛ يعني ارتباطات نريمان با اقبال و فعاليت‌هاي نريمان چنان زرسالاران پارسي يا سرويس اطلاعاتي بريتانيا را به هراس انداخت که بي سر و صدا کلک او را کندند...

بخت‌النصر خراساني: تا حالا که دکان‌تان کم رونق نداشته استاد.

آريا برزين: تاج ادب بر سر نه و پادشاهي کن. شما نيز اگر کمي انصاف و ادب را رعايت مي‌کرديد شايد مريداني داشتيد. دوست عزيز، قرن بيست ويکم قرن تفکرات دگم و خشن نيست که به هر انساني با عتاب بگوييد: بکن، بشو، بپوش، و او بگويد چشم! عهد قجري، که دين شما در آن پيدا شد و رشد و نمو کرد، ديگر گذشته. خيلي از دوستان اينجا بي‌طرف‌اند اما هيچ کدام حاضر به همراهي با شما نمي‌شوند. کمي منطق و بحث علمي بد نيست به جاي تندخويي و درشتي.

شهبازي: آقاي ميلاد مسعودي، لطفاً پاسخ ندهيد. اين روشي است براي اختلال در کامنت‌هاي من و رد کردن آن‌ها به صفحات قبل. بالاخره بنده نيز تجربه‌اي دارم.

ميلاد مسعودي: چشم.

جعفر ناصر: آقاي بختالنصر خراساني، مگر خداي نکرده شما حسوديد؟ اگر شما هم به ما بياموزيد براي‌تان کف خواهيم زد.

قسمت نهم


Tuesday, August 30, 2011 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.