چرا پيروز مجتهدزاده جنجال ميکند؟
يادداشت
زير واکنشي است به گفتگوي آقاي پيروز مجتهدزاده با هفتهنامه "نگاه
پنجشنبه" 9 آذر 1391. متن کامل گفتگوي مجتهدزاده را در وبگاهم منتشر
کردهام. + پاسخ
را روز جمعه، 10 آذر، نوشته و براي "نگاه پنجشنبه" ارسال نمودم و اينک،
پس از انتشار در شماره 36 نشريه فوق (پنجشنبه، 16 آذر 1391)، منتشرش
ميکنم.
[در ساعت 12 ظهر
دوشنبه، 20 آذر 1391، دو قسمت کوتاه از متن حذف شد. قسمت پاياني بند 10
و قسمتي از بند 12. اين دو قسمت را، پس از مطالعه مجدد، نپسنديدم. اولي
"خودستايي" را متبادر می کرد؛ يعني در تقابل با آقاي مجتهدزاده به ورطه
رجزخواني و تعريف از خود افتاده بودم. دومي، نسبت به آقاي مجتهدزاده جنبه تهاجمي داشت که باز مورد پسندم نيست. با پوزش از عزيزان
خواننده. شهبازي]
1- در
سالهاي اخير رفتار پيروز مجتهدزاده جنجالبرانگيز بوده است. او که، به
دليل تعلق خانوادگي و عاطفي به ميرزا آقاخان نوري، از تخريب ميرزا تقي
خان اميرکبير آغاز کرد، به انکار "کودتا" بودن کودتاي 28 مرداد 1332
رسيد، و اينک بکلي ترمز بريده است: از رضا شاه تجليل ميکند، نهضت امام
خميني را «تحريک شده از سوي جبهه ملّي و حزب توده» و «نابودکننده
ايران» ميخواند، و... با هم ميخوانيم اين مرور اجمالي را بر آخرين
اظهارات مجتهدزاده.
2- محققي جوان، در صفحه "انجمن
پژوهشگران تاريخ"، درباره قرارداد وين و لايحه پيوست آن دال بر مصونيت
مستشاران آمريکايي (کاپيتولاسيون) ميپرسد. مجتهدزاده پرخاشگرانه پاسخ
ميدهد:
«کدام قرارداد؟ در عالم علم و تحقيق نبايد بدون سند صحبت کرد.
لطفا اوّل متن اين قرارداد را پيدا کرده و انتشار دهيد و آنگاه در
اطرافش بحث نمائيد. چنين چيزي وجود ندارد و اين مورد از جمله
تهمت هاي شايعه پردازان حرفه اي جبهه اي و توده اي بوده
است که اين گونه کشور ما را نابود کرده اند. واقعيت نهفته
در وراي اين تهمت شايع تصويب نامه اي بوده است در مجلس
شوراي ملّي در دادن برخي امتيازهاي امنيتي به مستشاران
نظامي آمريکايي که آقايان در کارخانه شايعه
سازي حرفه اي خود بدون
دردسر تبديل به قرارداد کاپيتولاسيون کردند.»
[1]
يعني، در
سال 1343 چيزي بنام کاپيتولاسيون وجود نداشت، الصاق لايحه مصونيت
ديپلماتيک مستشاران آمريکايي به قرارداد وين توسط دولت امير اسدالله
علم مهم نبود؛ و فقط «برخي امتيازهاي امنيتي» ساده بود. جنجالي که با
اين حادثه آغاز شد، و آنچه در پيامد آن بر ايران رفت، همه ناشي از
«تهمت هاي کارخانه شايعه سازي حرفه اي جبهه ملّي و حزب توده» [تهمت
به که؟ به حکومت پهلوي؟] بود که به صدور اعلاميه و سخنراني تاريخي 4
آبان 1343 امام خميني در اعتراض به تصويب قانون کاپيتولاسيون در مجلسين
و سرانجام به «نابودي کشور ما» انجاميد. جمله فارغ از هر گونه ابهام
است. «نابودي کشور ما» يعني نهضت امام خميني و پيامد آن که در انقلاب
1357 و تأسيس نظام جمهوري اسلامي ايران تحقق يافت.
3- گفتگوي اخير پيروز
مجتهدزاده با هفتهنامه "نگاه پنجشنبه" تداوم افاضاتي است از اين دست.
[2]
در اين گفتگو مطالب فراواني
مطرح شده؛ پراکنده و نيمبند. تنها "حجت" مجتهدزاده "قوي کردن رگ هاي
گردن" است و پرخاش و توهين. لحن مجتهدزاده شباهتي با کلام اهل قلم و
انديشه ندارد. او، که از اوائل سالهاي 1350 ساکن بريتانياست، مدعي است
«چهل سال در يک نظام کاملاً دمکراتيک زندگي کرده» و «فضاي دمکراسي را
با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده» است. تأثير اين «تربيت چهل ساله»
را در اين قبيل تعابير ميتوان ديد:
«يارو به احمد شاه فلان فلان شده ميگويد شاه وطنپرست. به کسي که
در پاريس ميگويد من يک هويج را به سلطنت در ايران ترجيح ميدهم،
ميگفتند شاه وطنپرست دمکرات. احمدشاه تنبان خودش را نميتوانست
بالا بکشد چه برسد به اين که شاه باشد و وطنپرست.»
4- تأمل در سخنان مجتهدزاده
نفرتي عميق را از قاجاريه عيان ميسازد. اگر به دکتر محمد مصدق مکرر
اهانت ميکند، و او را «شارلاتان» و «بزرگترين شارلاتان ايران»
ميخواند، از اينروست که در توهماتش جنبش ملّي شدن صنعت نفت را انتقام
قاجاريه از پهلوي مي بيند:
«آينده کشور را نابود کردند تا انتقام قاجار کثافت را از پهلوي
کثافتتر بگيرند. کشور ايران از ابتداي تاريخ شکلگيرياش فقط براي
همين دعواي قاجار و پهلوي درست شده بود؟ اي تف بر چنين آدمهايي که
اين کار را کردند.»
اين کلام آشنايي است که از
محمدرضا شاه و وابستگان به دربار پهلوي و از منابع سازمان اطلاعات و
امنيت پهلوي (ساواک) فراوان شنيده شده. تکرار اين سخن امثال پرويز
ثابتي توسط کسي که در گفتگوي فوق سه بار تکرار ميکند «زبان انگليسي
ميداند»، و تأکيد ميکند که «کار کردن روي اسناد الکي نيست، آن هم
اسناد انگليس»، موجه نيست. اگر اين است وضع "انگليسي دان" ما، واي به
حال مورخين ايراني که "انگليسي" نميدانند!
5- در سخنان مجتهدزاده عشقي
عجيب به حکومت پهلوي ديده ميشود. اگر، در گفته بالا، پهلوي «کثافت
تر» خوانده شده، جدّي نگيريد. تعارفي است گذرا براي تظاهر به بيطرفي
ميان قاجار و پهلوي. تعلق مجتهدزاده به رضا شاه پنهان نيست. پنهان نيز
نميکند. آنان که در همايش "ايران و جنگ جهاني دوّم" (چهارشنبه، 3
اسفند 1390) حضور داشتند، هنوز از سخنراني چهل دقيقهاي مجتهدزاده در
ستايش از رضا شاه حيران اند. او در اين همايش، تصوير ايرانيان از نقش
رضا شاه در دوران جنگ جهاني دوّم را "کار انگليسيها" خواند و، برخلاف
گفتگوي اخير، به اسناد انگليسي حمله کرد. گفت:
«آنچه ما درباره جنگ جهاني دوم مدام تکرار ميکنيم، نوشتههاي
انگليسي است که به ما تحميل کردهاند. هر چيزي که به زبان انگليسي
و عربي نوشته شده باشد، براي ما وحي منزل است و بايد به فارسي
ترجمه شود...»
و افزود:
«انگليس از طريق دانشمندان بسيار معتبر خود جنايات زيادي را از
جمله در زمينه تحريف افکار عمومي ملل شرق مرتکب شده است؛ آن ها
همواره اين گونه وانمود کردند که دليل اشغال ايران همکاري رضا خان
با آلمانها بوده است؛ در حالي که تمايل رضا خان به آلمان متعلق به
قبل از جنگ جهاني و قبل از وقوع هولوکاست است.»
مجتهدزاده گرايش رضا شاه به
آلمان هيتلري را براي بهرهبرداري از صنعت آن کشور، و از اينرو موجه،
دانست. [3]
تعلق به رضا شاه در گفتگوي
اخير نيز عيان است:
«اين
آقايان به کسي که کاپيتولاسيون را لغو کرد به همان اندازه فحش مي دهند
که به نوکران انگليس. شما او را هم نوکر انگليس مي دانيد
و مي گوييد انگليسي ها
او را روي کار آوردند. خجالت دارد.»
منظور از «کسي که کاپيتولاسيون
را لغو کرد» رضا شاه است. اشاره است به
فرمان 6 ارديبهشت 1306 رضا شاه
خطاب به مستوفيالممالک، رئيسالوزراي وقت، دال بر لغو کاپيتولاسيون.
البته محقق
"انگليسي دان" و "سندشناس" ما فراموش کرده بيفزايد که بدنام ترين
دولتهايي که از کاپيتولاسيون براي مداخله در امور داخلي ايران، و پناه
دادن به کارگزاران و عمال خود، بهره مي جستند روسيه و بريتانيا بودند.
در پي وقوع انقلاب بلشويکي 1917 در روسيه، دولت جديد شوروي با صدور
فرمان 5 دسامبر 1917، به امضاي لنين، کليه امتيازات حکومت تزاري را در
ايران لغو کرد که شامل عهدنامه ترکمنچاي و امتياز کاپيتولاسيون مندرج
در آن نيز ميشد. و سپس، معاهده 26 فوريه 1921 ميان ايران و حکومت جديد
شوروي در کرملين منعقد شد. طبق قرارداد 1921 دولت جديد شوروي نه تنها
کليه عهدنامه هاي
ميان ايران و روسيه تزاري و عهدنامه هاي
مربوط به ايران ميان روسيه و ساير دولتها را ملغي کرد، بلکه تمامي
قروض ايران به روسيه را بخشيد، مالکيت بانک استقراضي روسيه را با تمامي
تأسيسات و املاک آن به دولت ايران تفويض کرد، و امتيازهاي فراوان ديگر.
بند يازده اين قرارداد مقررات کاپيتولاسيون را ملغي اعلام نمود.
بدينسان، دولت جديد شوروي در موضعي به شدت خيرخواهانه نسبت به ايران
قرار گرفت. اين امتيازات چنان دولت بريتانيا را گيج کرد که هرمن نورمن،
وزير مختار بريتانيا در ايران، به لرد کرزن، وزير امور خارجه در لندن،
نوشت:
«پيشنهادهايي که روس ها به ايران داده اند و (قرار است همگي در
عهدنامه جديد گنجانده شود) چنان به نفع ايران است و فوايد آن براي
روس ها به قدري کم، که مشکل بتوان باور کرد اولياي رژيم جديد
[شوروي] در اعطاي اين همه امتيازات به ايران حسن نظر داشته
باشند.»
و نايبالسلطنه هند، که امور
اطلاعاتي امپراتوري بريتانيا در رابطه با ايران را هدايت ميکرد، نوشت:
«اين پيشنهادها خيلي ماهرانه و از روي دورانديشي تنظيم شده و هدفش
اين است که موقعيت ما را در ايران متزلزل و موقعيت شوروي ها را به
همان نسبت مستحکم سازد و مآلا وضعي ايجاد کند که در آن پايه هاي
حکومت ايران بر اثر تبليغات بلشويکي خود به خود فروريزد. صرفنظر
کردن يکجا از تمام مزايا و آرزوهاي روسيه تزاري در ايران هدف اصلي
اش اين است که جوانمردي و بلندنظري اولياي رژيم جديد را به رخ
ايرانيان بکشد و با نشان دادن فرقي که بين گذشت هاي آنها تحت
قرارداد جديد و نيات و خواست هاي ما تحت قرارداد 1919 وجود دارد
افکار عمومي ايران و جهان را عليه بريتانيا و بر ضد قراردادي که
با ايران بسته ايم برانگيزد.» [4]
در چنين فضايي دولتهاي غربي،
براي ترميم چهره خود، چارهاي نداشتند به جز لغو امتيازات کاپيتولاسيون
خود؛ و اقدامي مشابه با اين توصيه سِر اردشير ريپورتر، مسئول شبکههاي
اطلاعاتي بريتانيا در ايران، درباره قرارداد 1919:
«آنچه را که من به نايبالسلطنه هند گزارش دادم اين بود که خانه از
پايبند ويران است و قرارداد 1919 هم فاقد ارزش و هر چه زودتر بايد
بعنوان پيروزي براي ايران باطل و لغو شود.» [5]
چه تفاوتي است ميان فرمان 6
ارديبهشت 1306 رضا شاه با فرمان 27 فروردين 1300 سيد ضياءالدين
طباطبايي، نخستوزير دولت کودتاي 3 حوت، دال بر لغو قرارداد 1919؛ و
جشن و پايکوبي پس از هر دو؟
عشق مجتهدزاده به رضا شاه
تمامي ندارد. او به شدت عصباني است که چرا برخي محققين احمد شاه قاجار
را «دمکرات» خواندهاند و رضا شاه را «ديکتاتور»:
«يارو به احمدشاه فلان فلان شده ميگويد شاه وطنپرست دمکرات...
خيلي از اينها
از رضاشاه فقط با عنوان قلدر و خان و الباقي از اين دست ياد
ميکردند، فقط ميگفتند ديکتاتور.»
و به همين دليل از مصدق نيز
عصباني است:
«او به
رضاشاه ميگفت ديکتاتور، به محمدرضاشاه هم ميگفت بچه ديکتاتور.
چطور محمدعلي شاه ديکتاتور نبود؟ مظفرالدين شاه ديکتاتور نبود؟
ناصرالدين شاه ديکتاتور نبود؟»
6-
اشاعه "انگلوفوبيا" (انگليسي هراسي) و شيوه استدلال "دايي جان
ناپلئوني" درونمايه سخنان مجتهدزاده است. «کار، کار انگليسيهاست» اما
نه آنگونه که امثال اسماعيل رائين روايت کردهاند. از منظر مجتهدزاده،
هر کس که در افشاي انگليسيها نوشته "به دستور انگليسيها" يا طبق
روايت مقبول "انگليسيها" بوده است؛ از محمود محمود، نويسنده تاريخ هشت
جلدي "روابط سياسي ايران و انگليس"، يا به تعبير مجتهدزاده «تاريخ
لعنتي»، تا فريدون آدميت، به دليل نگارش کتاب "اميرکبير و ايران"، و
ديگران:
«شما
تا زبان دولتي را که در امور داخلي ما آن طور مداخله ميکرد، ياد
نگيريد، نميتوانيد اسناد را مستقيم بخوانيد. شما ترجمه امثال
محمود را ملاک قرار ميدهيد. اما آنها که شما ملاک کارتان قرار
ميدهيد سند نيستند. همگي جعلياند. آن اسنادي که محمود محمود
ترجمه کرد، همه را دربست از سفارت انگليس تحويل گرفت و به فارسي
برگرداند و آن تاريخ لعنتي را نوشت و چهار تا فحش هم به
انگليسيها داد براي رد گم کردن، آن هم به دستور خود انگليسيها...
تاريخي که نوشته شده، تماماً تاريخ انگليسيهاست و خيليها دارند
سنگ اين تاريخ را به سينه ميزنند.»
7- تظاهر به نگرش "دايي جان
ناپلئوني" شامل ارزيابي مجتهدزاده از رجال سياسي ايران نيز ميشود:
هر کس در ايران بعنوان مبارز عليه استعمار بريتانيا شهرت يافته طبق
"نقشه انگليس" بوده؛ و هر کس بعنوان عامل انگليس شهرت يافته، باز طبق
"نقشه انگليس" است. در رأس اين "قربانيان دسيسه انگليس" ميرزا آقاخان
نوري قرار دارد؛ همو که بعنوان بدنامترين صدراعظم دوران ناصري
شناخته ميشود. براي جبران اين "مظلوميت تاريخي" است که مجتهدزاده،
البته نه به تنهايي بلکه با کمک فرد ديگر، کتابي نوشته در 296 صفحه
رقعي با عنوان: "صدراعظم نوري، بزرگترين قرباني تاريخنويسي براي
قهرمان پروري." پيام مجتهدزاده روشن است: انگليسيها اميرکبير را
"قهرمان ضد انگليس" کردند تا ميرزا آقاخان نوري، دشمن امير، را بدنام
کنند! [6]
«برويد سراغ ماجراي اميرکبير و ميرزا آقاخان نوري. تمام اين ماجرا
زير سر سفراي انگليس بود... ميدانيد که داستان اميرکبير از آمدن
او به تبريز شروع شد. از همراهي کاردار انگليس با شاه و نخستوزير
در مسير تبريز به تهران و قلع و قمع شدن تهران به نفع
انگليسيها..»
«اميرکبير... نسبت به انگليس و خواستههاي [7] انگليس خيلي مماشات
ميکرد. اما او نوکر انگليس نبود. ميرزا آقاخان نوري هم نوکر
انگليس نبود. حاج ميرزا آقاسي هم نبود...»
لحن مجتهدزاده درباره اميرکبير
زشت است، و مصداق آن مثل معروف: «بزرگش نخوانند اهل خرد، که نام بزرگان
به زشتي برد.» ميگويد:
«بدو بدو چهارنعل رفتند به کاشان و آن بدبخت را بردند توي
حمام و آن طور خلاصش کردند که انگليسيها نتوانند نجاتش بدهند.
همان موقع انگليسيها مشغول تهيه سند تحتالحمايه گرفتن اميرکبير و
تابعيت او بودند. سند صادر شد اما تا برسد به تهران کار از کار
گذشته بود.»
اين لحن در مورد ستار خان،
سردار ملّي، و باقر خان، سالار ملّي، نيز ديده ميشود:
«ستار
و باقر و امثالهم جمع شدند و يک کارهايي کردند که يک مقداري
جاهطلبي و قدرتطلبي در بين بود که اين فاميلهاي ما را از
مازندران کشاند به تهران...»
و اين رويکرد دکتر محمد مصدق
را نيز در بر ميگيرد:
«چيزي که عيان است چه حاجت به بيان است. من نميدانم اين بيبيسي
چه مرضي دارد؟ براي چه دارد خودش را ميکشد که آي مصدق چنين است و
مصدق چنان است. هيچ رسانه بينالمللي را نديدهام که تا اين حد
انرژي و سرمايه خودش را براي تبديل مصدق به يک قهرمان ملّي خرج
کند.»
مجتهدزاده به تناقض سخنان خود
توجه نميکند. او در ستايش از دمکراسي انگليسي ميگويد:
«دمکراسي حاکم است ديگر! در نظر بگيريد شکايت به دادگاه بينالملل
را سر قضيه نفت. مسئله اصلي اين بود که آيا اساساً اين دادگاه
صلاحيت قضاوت درباره اين موضوع را دارد يا نه. آخرين قاضي که رأيش
در اين باره تعيين تکليف ميکرد، انگليسي بود. چون دمکراتيک تربيت
شدهاند، ملاحظات و گرايشهاي سياسي در بحث قضاوت علمي و
دادرسيهاي حقوقي آنها تأثيري ندارد و
واقعاً
بيطرفانه عمل ميکنند.
اين تربيت و نظام دمکراتيک بر اسنادشان هم حاکم است.»
اين "دمکراسي انگليسي" را، که
به نشوونماي چهل ساله در فضاي آن ميبالد،
باور کنيم يا آن "مرض بي. بي. سي." را؟
8-
نوبت به انقلاب اسلامي ايران ميرسد. در آغاز بحث، ارزيابي مجتهدزاده
را از سخنراني 4 آبان 1343 امام خميني عليه کاپيتولاسيون بيان کرديم و
ديديم که بزعم او مواضع امام در اين زمينه به تحريک «شايعهپردازان
حرفهاي» جبهه ملّي و حزب توده بود که به «نابودي کشور ما» انجاميد.
اينک، به صبغه ضد استکباري انقلاب اسلامي مي
رسيم.
طبق گفته مجتهدزاده، زماني که
«نه غربي، نه شرقي» اعلام شد منظور اين بود: «نه ضديت با آمريکا و نه
ضديت با روسيه. ايشان [امام خميني] ضديت با آمريکا را پيشبيني
نکرده بودند.» چه کسي فضاي ضد استکباري را در انقلاب ايجاد کرد؟
همين «آقاياني که رفتند سفارت امريکا را اشغال کردند.» و اينها نيز
«مصدقي و تودهاي» بودند.
«مملکت اصلاً سر و ته ندارد. معلوم نيست کي به کي است. آقايان
روشنفکر سفارتبگير... همه از دم تهماندههاي روشنفکري مصدقي و
تودهاي هستند... مصدقيها، اعم از مصدقيهاي سرشناس و وزارت
خارجهايهاي زمان شاه که همه مصدقي بودند، دست در دست هم و ائتلاف
بزرگي دارند... در ميان کساني که سفارت را اشغال کردند يک آدم
با گرايش اسلامي واقعي ميبينيد؟»
و نظرش درباره آقاي موسوي
خوئينيها که بعنوان ليدر روحاني دانشجويان اشغال کننده سفارت آمريکا
شناخته ميشود:
«ما
همه جور آدم داريم، روحاني هم همه رقم داريم. روحاني تودهاي و
مصدقي هم داريم... اين طور نيست که بتوانيم دقيقاً بگوئيم يک عده
اسلامياند، يک عده تودهاي و عدهاي ديگر سلطنتطلب و غيره. قر و
قاطي است.»
البته مجتهدزاده "سوراخ دعا"
را بلد است؛ ميداند چگونه بايد از رقابت جناحهاي سياسي ايران استفاده
کند. لذا، "گناه" را به گردن "جناح اصلاحطلب" مياندازد که فعلاً از
قدرت به دور است. اعلام برائتي نيز ميکند از روابط نزديک پيشين خود با
مؤسسه اطلاعات، که به دليل نشر مکرر مقالات مجتهدزاده در ماهنامه
"اطلاعات سياسي- اقتصادي" سهم اصلي را در معرفي او، و امثال او، به
جامعه ايران داشته است. ميگويد:
«ماجراي ضديت با آمريکا کار اصلاحطلبان امروز است... اينها اين
بساط را راه انداختند... آقايان روشنفکر سفارتبگير که بعداً شدند
اصلاحطلب... بعدها هم مصدقيها دربست در اصلاحطلبان ادغام شدند.
حتي اين اواخر خاتمي را ميخواستند به عنوان مصدق دوّم معرفي کنند
که خيلي حيف شد اين کار را نکردند. وقتي شنيدم قرار است چنين
اقدامي صورت بگيرد خيلي خنديدم و کلي خوشحال شدم و با خود گفتم خدا
چطور زده پس کله اينها. نميدانند چنين کاري در واقع معرفي
شارلاتان دوّم است... من مدتي با اينها... با روزنامه اطلاعات
که مجمع اينهاست، رفت و آمد داشتم. مدتي باهاشان قاطي بودم و آنجا
مطلب مينوشتم و خيلي هم ميان آنها محبوب بودم. وقتي آنها را
از نزديک ديدم و شناختم انتقاداتم به آنها از همان جا شروع شد.
مصدقيها... ائتلاف بزرگي دارند که من اين را در "اطلاعات
سياسي-اقتصادي" که مينوشتم به وضوح ديدم.»
در پايان گفتگو سخني است عجيب
که به گمانم تعمداً در ابهام مانده است. در اين گفته، زمان روشن
نيست. ميتوان دو گونه تفسيرش کرد: ظاهراً بحث در فضاي دوران مصدق
است و خساراتي که او بر جامعه ايران وارد کرد، ولي زمان زمان کنوني
است. ميگويد:
«شما به
سر و ته اين کشور هفتاد و پنج ميليوني نگاه کنيد، من وقتي به
دانشجويانم که مثل فرزندانم ميمانند نگاه ميکنم و به آيندهشان
فکر ميکنم که چطور قرباني لجبازي و حماقت يک نفر شدند، ديوانه
ميشوم. خدا کند يک روز اين آقايان بفهمند که سياست عبارت است از
به کار بردن ابتکار براي مديريت بهينه کشور.»
به راستي، اين گفته ناظر به
کدام زمان است؟
9- آقاي مجتهدزاده درباره من
نيز افاضاتي فرموده است:
«پروفسور امانت، يک عمر زحمت کشيد و اسناد دقيق انگليس را گردآوري
کرد و کتاب "قبله عالم" را نوشت. شما به من بفرماييد آن پژوهشگران
که به کار او شبهه وارد کردهاند،
چه سابقهاي
در گردآوري و نشر اسناد انگليس در ايران دارند؟ کسي مثل آقاي
شهبازي که از جمله اين پژوهشگران است، مثل بقيه قصهگويان
تاريخي دارد يک حرف پيشساخته
را تکرار ميکند
و مثل چوب بر سر اين و آن ميزند.
اين حضرات شرايطي را در ايران ايجاد کردهاند
که هيچکس
به خودش اجازه نميدهد
به دنبال کشف حقايق تاريخي برود... امانت را تبديل کردند به يک
بهايي، به خودفروخته به انگليس، يهودي قلمدادش کردند و... من
از آقاي شهبازي يا هرکس ديگري دعوت ميکنم
بنشينند کتاب امانت را خط به خط بخوانند و ببينند چه چيزي را از
کجا و در چه تاريخي نقل کرده است.»
«چطور شخصي به نام شهبازي به خودش اجازه ميدهد
حاصل سالها
تحقيق و پژوهش آدمي مثل امانت را به راحتي يک ليوان آب خوردن رد
کند. آن هم با چه ابزاري؟ با همان کليشههاي
تکراري و از پيشساخته
انگليسي که عرض کردم.»
«آقاي شهبازي! اين شما هستيد که انگلستان توانست به وسيله محمود
محمود و فريدون آدميت مغز شما را جعل کند.»
«آقاي شهبازي سوادش کجا بود. تحصيلاتش کجا بود. استاد کدام دانشگاه
است؟ يکي از همين پيغمبران خودبرانگيخته. خودشان خودشان را
تاريخدان و سياستمدار و غيره و ذلک فرض ميکنند.
هرکسي صلاحيت ورود به بحث علمي را ندارد. اوّل بايد صلاحيتشان را
ثابت کنند بعد وارد بحث شوند.»
آيا علت اين برآشفتگي و پرخاش
تنها همان نقد کوتاهي است که قريب به هفت سال پيش، در گفتگو با روزنامه
"همشهري" (19-20 دي 1384)، بر کتاب "قبله عالم" عباس امانت بيان کردم؟
[8]
ادعاي وجود سندي دال بر
درخواست پناهندگي اميرکبير از سفارت بريتانيا را سالها پيش، حوالي سال
1374، اوّلين بار از همين آقاي پيروز مجتهدزاده شنيدم در دفتر کارم در
مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران که با آب و تاب براي فرد ديگر بيان
ميکرد. بعدها، اين ادعا را در کتاب "قبله عالم" عباس امانت ديدم و
دانستم که هر دو از يک منشاء است. در سال 1384، در نقد کتاب امانت،
گفتم:
«سند مورد استناد ايشان [عباس امانت] يادداشتي است به خط و زبان
انگليسي که ضميمه گزارش مورخ 22 نوامبر 1851 کلنل شيل به لندن است
و به عنوان "ترجمه نامه" اميرکبير به وزارت خارجه بريتانيا ارسال
شده. به عبارت ديگر، نامهاي به خط و امضاي اميرکبير در دست
نيست. آيا ميتوان به اين سادگي صحت و اصالت اين ادعا را
پذيرفت و هيچ بحث و کاوشي درباره اصالت اين سند و صحت مطالب مندرج
در آن نکرد؟ اصل نامه ادعايي اميرکبير به شيل چه شده است؟ چرا چنين
سند بااهميتي را، برخلاف رويه رايج ديپلماتهاي انگليسي، شيل براي
حفظ در بايگاهي وزارت امور خارجه بريتانيا به لندن ارسال نکرده
است؟ بهعلاوه، کساني که با اسناد تاريخي کار کردهاند ميدانند که
هر چه مأموران بريتانيا به لندن فرستادهاند الزاماً به عنوان "سند
معتبر" شناخته نميشود. هر کس با نثر منشيانه و محکم اميرکبير
آشنايي داشته باشد، با مطالعه سطور فوق به روشني درمييابد که
نوشته فوق، نه در شکل نه در محتوا، از اميرکبير نيست هر قدر او را
درمانده و شکسته فرض کنيم.»
تعريضي هم به امانت داشتم به
دليل داوريهاي سطحي ناشي از ناآشنايي او با تاريخ اروپا:
«امانت مدعي است که "شايد" انديشه "مجلس مشورتي" در ايران به تأثير
از کنت سارتيژ، وزيرمختار فرانسه، بوده؛ و براي اثبات مدعاي خود،
باز بدون ارائه سند و مدرک، سارتيژ را نماينده جمهوريخواهان تندرو
فرانسوي معرفي ميکند... بايد پرسيد:
"انقلاب 1848 و
جمهوريخواهي تندرو" چه ربطي به کنت سارتيژ و کانونهاي دسيسهگر و
شياد مالي- سياسي فعال در ايران داشت که سارتيژ نماينده آنها بود؟...
سارتيژ نماينده حکومت لويي فيليپ در تهران بود و ربطي به
جمهوريخواهي و انقلاب 1848 نداشت. سارتيژ با محمد شاه و حاج
ميرزا آقاسي نزديکترين روابط را داشت تا سرانجام ميرزا تقي خان
اميرکبير عذر او را خواست و سارتيژ در 22 مه 1849 ايران را ترک
کرد. امانت اين تحليلهاي سبک و کممايه را ادامه ميدهد و شيوه
برخورد اميرکبير به کنت سارتيژ و دولت وقت فرانسه را به دليل
گرايشهاي
"انگلوفيلي" اميرکبير ميداند...
عباس امانت نميداند که ميراث انقلاب فوريه 1848 فرانسه در فاصله
زماني بسيار کوتاه، قريب به چهار ماه، مصادره شد... وارث انقلاب
1848 فرانسه همان آريستوکراسي مالي بود که در زمان لويي فيليپ زمام
فرانسه را تمام و کمال به دست داشت و از پيوند تنگاتنگ با شرکاي
لندني خود برخوردار بود. به تعبير مارکس، جامعه فرانسه تنها
لباس خود را از سلطنت به جمهوري تغيير داد... چنانکه ملاحظه
ميشود، ميزان آشنايي دکتر عباس امانت با تاريخ سده نوزدهم اروپا
در حد يک مبتدي است. اين تأسفانگيز است که فردي پس از دريافت مدرک
دکتري از دانشگاه آکسفورد، سالها تدريس در دانشگاه ييل و رياست بر
شوراي مطالعات خاورميانه اين دانشگاه چنين بياطلاع باشد.»
و اما بهائي
بودن عباس امانت و روابط نزديک او، و گردانندگان لابي بهائي آمريکا، با
چهرههاي برجسته نئوکان آمريکا نه تهمت است نه امري پنهان و نه چيزي که
امانت منکر آن باشد. امانت به بهائي بودن خود مباهي است چه اين تعلق از
سر اعتقاد به "ديانت بهائي" باشد، چه به دليل پيوندهاي ديرين و ژرف
خويشاوندي و فرهنگي و سياسي و اقتصادي که "لابي بهائيان" را شکل داده
است. من گفتم که امانت به دليل تعلقات ديرين بابي و بهائي در کتاب خود
از اميرکبير انتقام گرفته است. کتاب "قبله عالم" را بخوانيد و خود
داوري کنيد. چرا پيروز مجتهدزاده از اين سخن برآشفته است؟
10- مجتهدزاده چنان سخن
ميگويد که گويي چهل سال در «اقيانوس چند ميلياردي اسناد» بريتانيا به
غواصي مشغول بوده. او با گشاده دستي اين "کرامت" را به عباس امانت نيز
نسبت ميدهد. ميگويد:
«پروفسور امانت، يک عمر زحمت کشيد و اسناد دقيق انگليس را
گردآوري کرد و کتاب "قبله عالم" را نوشت... اين حضرات از امانت
خوششان نميآيد چون با حقيقت سر و کار دارد... در مرکز اسناد
وزارت خارجه ساختماني را به اسناد انگليس اختصاص دادهاند که از
همه مراکز اسناد وزارت خارجه و کتابخانه ملّي و... وسيعتر است.
ببينيد آنجا چه قيامتي است و چقدر سند از اين کشور وجود دارد. حتي
اگر آدم همه عمرش را بگذارد روي اين اسناد، يک دهمشان را هم
نميتواند بررسي کند... کار کردن روي اسناد الکي نيست، آن هم
اسناد انگليس.»
اين «اقيانوس چند ميلياردي
سند» مختص به آرشيوهاي بريتانيا نيست. در آرشيو ملّي ايالات متحده
آمريکا (نارا) نيز دريايي سند وجود دارد. در روسيه نيز چنين است. در
دهلي و بمبئي و پاريس و استانبول نيز چنين است. در تفليس و باکو نيز
چنين است. و سرانجام، در ايران نيز دريايي از سند تاريخي وجود دارد که
در مراکز متعدد اسناد نگهداري ميشود. مجتهدزاده در چند مرکز اسناد
جهان و ايران به تفحص پرداخته است؟
دوستاني دارم که تخصص شان در
اسناد تاريخي بريتانيا و ايالات متحده آمريکا مورد قبولم است. هيچگاه
نديدهام که آنان چنين لاف بزنند. دکتر محمدقلي مجد عمري را در
اسناد آرشيو ملّي آمريکا (نارا) سپري کرده و قطعاً متخصص ترين
فرد در اين حوزه است. دکتر مجيد تفرشي جواني اش را در آرشيوهاي
بريتانيا سپري کرده و شاهد بودم که براي دستيابي آسانتر به مرکز اسناد
سالها در خانهاي در حوالي آن سکونت گزيد. از تفرشي درباره مجتهدزاده
پرسيدم. گفت: «سال هاي خيلي قبل و گذشته هاي خيلي دور را خبر ندارم،
ولي در بيست سال اخير، که مرتب و منظم براي تحقيق به آرشيوهاي مختلف
بريتانيايي به خصوص آرشيو ملّي بريتانيا (پابليک رکورد آفيس سابق) مي روم،
فقط يک بار همين چند ماه پيش آقاي مجتهدزاده را در آرشيو ديدم. آمده
بود براي ثبت نام در آرشيو. يا اساساً عضو آن آرشيو نبوده، يا شايد به
دليل عدم مراجعه بسيار طولاني عضويتش باطل شده و نياز به ثبت نام
دوباره داشت.»
11- در گفتگوي مجتهدزاده،
صرفنظر از مواضع و اجتهادهاي عجيب او، که معلوم نيست مستند به کدام کار
سنگين پژوهشي و کتب منتشر شده يا نشده وي است، برخي اغلاط تاريخي وجود
دارد که سهوالقلم نيست بلکه عدم اشراف او را بر تاريخ ايران و جهان
نشان ميدهد. سه نمونه ذکر ميکنم:
«انقلاب مشروطه انقلاب روشنفکري نبود. يک اعتراض احساسي- سياسي
بود... ستار و باقر و امثالهم جمع شدند و يک کارهايي کردند
که... که اين فاميلهاي ما را از مازندران کشاند به تهران؛ کساني
مثل سپهسالار تنکابني که آمدند در تهران نخستوزير شدند. بعدها
با پيدا شدن سر و کله تحصيلکردههايي
مثل تقيزاده انقلاب مشروطه جنبه روشنفکري پيدا کرد.»
تقيزاده نماينده مجلس اوّل از
تبريز بود يعني در نهضت مشروطه سابقه دارتر از امثال سپهسالار تنکابني
است که بعد از کودتاي محمدعلي شاه تهران را فتح و شاه را خلع کردند.
بعلاوه، تقيزاده تحصيلکرده جديد نبود، طلبه بود.
«مصدق محکوم به اعدام بود. در دادگاه نظامي چون کودتا کرده بود
محکوم به اعدام شد.»
مصدق به اعدام محکوم نشد. او
در دادگاه نظامي بدوي و در دادگاه تجديدنظر نظامي به سه سال زندان
محکوم شد.
«ما
در ابتداي انقلاب فرانسه کسي مثل اميل زولا را داريم که روشنفکر
است. او دست به کاري ميزند که ميداند جانش را به خطر خواهد
انداخت. اما در ايران چنين چيزي نداريم.»
اميل زولا با دو انقلاب 1789 و
1830 فرانسه معاصر نبود و در زمان انقلاب 1848 هشت ساله بود. پنجاه سال
پس از انقلاب 1848 فرانسه و 28 سال پس از سقوط ناپلئون سوّم، رسالهاي
نوشت در دفاع از دريفوس يهودي. اين رساله، که قطعاً خطر جاني براي او
نداشت، در 13 ژانويه 1898 در صفحه اوّل روزنامه "طلوع"، متعلق به ژرژ
کلمانسو، منتشر شد و براي زولا شهرت و ثروت فراوان به ارمغان آورد.
داستان
واقعي زولا و دريفوس و کلمانسو داستان ديگري است که روزي شرح خواهم داد
تا سطحي بودن سواد مجتهدزاده، همچون سواد عباس امانت که سلطنت لويي
فيليپ در فرانسه و پيوندهاي آن را با اليگارشي لندن نميشناسد، روشنتر
شود.
12- گفتگوي اخير مجتهدزاده،
مانند جنجالهاي پيشين او، پر از ادعاست در کنار توهين به شخصيتهاي
سياسي و مورخين صاحب نام چون محمود محمود و فريدون آدميت. هنوز داستان
اهانت او به احمد اقتداري، محقق سرشناس و پيشکسوت در تحقيقات خليج
فارس، فراموش نشده که بازي جديدي را آغاز کرده است. [9]
نمودهايي از رفتار نمايشي را ميتوان در مجتهدزاده ديد؛ ولي
علت واقعي سخنان مکرر جنجالي وي را بايد در جاي ديگر، در پيشينه خانوادگي و فردي و
ارتباطات ديرين او، جستجو کرد. انطباق تکنوازي هاي مجتهدزاده با
ديگران ارکستري هماهنگ را نشان ميدهد.
جمعه، 10 آذر 1391
ساعت 8 بعدازظهر
1- صفحه "انجمن پژوهشگران
تاريخ" در فيسبوک، 8 آذر 1391.
https://www.facebook.com/groups/iranian.historians.socity/
2- «گفتگو با پيروز مجتهدزاده:
کار، کار انگليسيهاست»، نگاه پنجشنبه، شماره 35، 9 آذر 1391، صص
56-67.
3- گزارش ايبنا (خبرگزاري کتاب
ايران) از همايش ملّي ايران و جنگ جهاني دوّم، 3 اسفند 1390.
http://www.ibna.ir/vdcjxyevouqetmz.fsfu.html
4- محمد جواد شيخالاسلامي،
سيماي احمد شاه قاجار، تهران: چاپ اوّل، نشر گفتار، 1372، ج 2، صص
271-272.
5- همان مأخذ، ص 392.
6- پيروز مجتهدزاده و حسين
ربيعي، ميرزا نصرالله (آقاخان) اعتمادالدوله صدراعظم نوري، بزرگترين
قرباني تاريخنويسي براي قهرمان پروري، تهران: نشر انتخاب، 1387.
7- "خواسته"، به معني مال و
منال، در اينجا غلط است. "خواست" درست است.
8- «سيماي تاريخي يک دولتمرد:
به مناسبت سالگرد شهادت ميرزا تقي خان اميرکبير»، وبگاه عبدالله
شهبازي.
http://www.shahbazi.org/pages/Amirkabir.htm
9- براي آشنايي با احمد
اقتداري بنگريد به يادداشت 2 تير 1383 من در اين آدرس:
http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8303.htm
ماجراي اهانت مجتهدزاده به
احمد اقتداري در همايش خليج فارس (9 ارديبهشت 1388) در وبگاه "ديپلماسي
ايراني"، 10 ارديبهشت 1388، شرح داده شده:
http://www.irdiplomacy.ir/fa/page/4498/
* مجتهدزاده پاياننامه دکتري خود را در
چهل و هشت سالگي، در سال 1993/ 1372، از دانشگاه لندن دريافت کرد با
کمک اميرحسين خان خزيمه علم (سناتور سابق، پسرعمو و شوهر خواهر امير
اسدالله علم)، و به اين دليل مجبور شد عنوان پايان
نامه اش را از خليج فارس به تاريخ
خاندان خزيمه علم تغيير دهد. پس از آن، تدريس در برخي دانشگاههاي
ايران را آغاز نمود. اين رساله را يکي از خويشان مجتهدزاده به فارسي
ترجمه و منتشر کرده است: پيروز مجتهدزاده، اميران مرزدار و مرزهاي
خاوري ايران، ترجمه حميدرضا ملک محمدي نوري، تهران: نشر شيرازه، چاپ
اوّل، 1378.
مجتهدزاده در مقدمه کتاب فوق اينگونه از
خاندان علم تشکر کرده است: «اگر توجه، صرف وقت و ارائه آگاهيها از سوي
بيبي فاطمه خانم علم (خزيمه علم) و بويژه اميرحسين خان خزيمه علم در
کار نبود، اين نوشتار هيچگاه آغاز نميشد، چه رسد به اين که سرانجامي
گيرد. نسبت به هر دو آنان دين و سپاس فراوان دارم... امير پرويز خان
خزيمه علم هم با گشاده دستي ويژهاي در
تهيه بخشهايي که مستقيماً به خاندان خزيمه مربوط ميشد، ياري
رسان بود.» (همان مأخذ، ص 1)
اميرپرويز خزيمه علم، پسر اميرحسين خزيمه
علم و فاطمه علم (خواهر امير اسدالله)، پسرخوانده و وارث معنوي امير
اسدالله علم است زيرا علم اولاد ذکور نداشت.