روابط تاريخي
ايران و مصر
به بهانه فوت فوزيه، ملکه سابق ايران
گفتگويي است با آقاي بيژن
موميوند، دبير سرويس تاريخ هفتهنامه "آسمان"، که
در شماره 51 اين مجله، 29 تير 1392 (صفحات 88-91)،
منتشر شده است.
* ازدواج محمدرضا پهلوي
با فوزيه چگونه شكل گرفت؟ روايت عادياش اين است
كه سفير ايران در مصر پيشنهاد اين ازدواج را به
رضاه شاه ميدهد و او هم از اين پيشنهاد استقبال
ميكند، اما حسين فردوست در كتاب «ظهور و سقوط
سلطنت پهلوي» كه شما منتشر كرديد انگليس را عامل
اين ازدواج و طلاق ميداند. اين ادعا چقدر مستند
است؟
جلد اول كتاب «ظهور و
سقوط سلطنت پهلوي» خاطرات فردوست است و جلد دوم آن
تحقيق من است كه سعي كردم صحت و سقم مطالب فردوست
را مشخص كنم. در جلد دوم به مسئله ازدواج فوزيه
نپرداختهام، اما يك اصل براي من مسلم شد كه
فردوست نمادي از تفكر سياستمداران دوران پهلوي است
(مثلاً، دکتر قاسم غني که در ازدواج فوزيه با
محمدرضاي وليعهد نقش داشت) و منظور آنها از نقش
انگليسيها در واقع كانونهايي است كه از قرن
هيجدهم به بعد در تحولات ايران ذينفع بودهاند و
پايگاه اين كانونها لندن بوده و با دستگاه
امپراتوري بريتانيا پيوند داشتند. هيچ شكي در اين
نيست كه ازدواج وليعهد ايران و فوزيه ازدواج سياسي
بود. براي تحليل اين ازدواج بايد ابتدا موقعيت
ژئوپولتيك و استراتژيك دو كشور و نوع حكومتهاي
آنها را در نظر بگيريم. ايران و مصر در زمان ملك
فاروق و رضا شاه متحد طبيعي محسوب ميشدند و منافع
مشتركي داشتند. عامل ديگر اين بود كه چون رضا شاه
از يك خانواده عادي برخاسته بود مايل بود با يك
خانواده سلطنتي سرشناس در منطقه وصلت كند و عروسش
از يك خانواده سلطنتي باشد. در آن زمان هم آل سعود
اهميت امروز را نداشت و هم با توجه به گرايشهاي
ضد عربي رضا شاه وصلت با خاندانهاي عرب مثل
آلسعود يا خاندان هاشمي، که در عراق و اردن سلطنت
ميکردند، مطلوب او نبود. تنها خانواده سلطنتي مهم
كه در منطقه وجود داشت خانواده سلطنتي مصر بود.
* بر اين اساس آيا
ميتوان گفت كه انگلستان در اين مورد دخالت مستقيم
داشته ؟
بايد مشخص كرد كه منظور
از انگلستان چيست.
* منظور دولت انگليس
است.
در دورههايي حتي رضاه
شاه و محمدرضا شاه در تعارض با دولت وقت انگليس
قرار ميگيرند (مثل دوره هارولد ويلسون کمي پيش از
انقلاب) و دورانهايي هم بود كه ايران با دولت وقت
انگليس نزديكترين رابطه را داشت (مثل دوران
ادوارد هيث). من هميشه عنوان كانونهاي قدرت را
بهكار ميبرم چون معتقدم سياست در غرب بافت و
ساختار خصوصي دارد و به نظرم "كانونهاي ذينفع در
ايران" بهترين تعبير است.
* آن كانونهاي ذينفع در
اين ازدواج دخالت داشتند؟
به گمان من با توجه به
روابط نزديكي كه اين كانونها با حكومت پهلوي
داشتند توصيه به انجام اين ازدواج از سوي آنها
بوده و بهعلاوه رجالي هم بودهاند كه تاثيرگذار
بودند.
* مصر از اين ازدواج چه
اهدافي داشت؟
مصر و ايران دو قدرت مهم
سلطنتي در خاورميانه بودند و طبعاً وصلت ميان اين
دو مطلوب هر دو طرف بود كه هر دو وارث دو تمدن كهن
تلقي ميشدند. اگر چه خانواده پهلوي با اصل و نسب
نبود، اما به هر حال سلسلهاي بود كه خود را وارث
تمدن ايران باستان ميدانست؛ خانواده ملك فاروق هم
خانواده ريشهداري نبود و منشاء شان به يك تاجر
آلبانيايي اهل منطقه بالكان ميرسيد ولي آنها هم
وارث تمدن كهن مصر محسوب ميشدند. بنابراين وصلت
اين دو خانواده طبيعي و مطلوب بهنظر ميرسيد.
محمدرضا شاه تا قبل از
اينكه با ثريا ازدواج كند، پس از جدايي از فوزيه،
براي ازدواج دومش باز بهدنبال يك شاهزاده خانم
بود و حتي تصميم داشت كه با دختر پادشاه سابق
ايتاليا، اومبرتوي دوم (ماريا گابريلادو ساووا)
ازدواج كند كه در نهايت سر نگرفت چون وقتي آن
خانواده به تهران آمدند و وضعيت خانواده و دربار
محمدرضا شاه و رفتارهاي خاله زنکي خانواده پهلوي،
بخصوص تاجالملوك و اشرف- مادر و خواهر محمدرضا
شاه، را ديدند پشيمان شدند. گويا، آنطور که سر
دنيس رايت گفته، قصد داشت با پرنسس آلکساندرا، از
خانواده سلطنتي انگليس، ازدواج کند. احتمالاً، پس
از نااميدي از وصلت با انگليسيهاست که به سراغ
خانواده سلطنتي سابق ايتاليا رفت. بعداً، محمدرضا
شاه تصميم گرفت با يكي از ايلات بزرگ ايران وصلت
كند. شايع است، و نميدانم تا چه حد درست، كه
محمدرضا شاه ابتدا ميخواست با يكي از دختران
صولتالدوله، رئيس ايل قشقايي، ازدواج كند ولي
بهخاطر دشمني بين خانواده صولتالدوله قشقايي و
خانواده پهلوي اين ازدواج صورت نميگيرد و با
دختري از خانواده سران ايل بختياري يعني ثريا وصلت
ميكند. در واقع، ميتوان گفت تا قبل از ازدواج با
فرح نگاه محمدرضا شاه به ازدواج نگاه سياسي بود
يعني برايش مهم بود که با يك كانون قدرت وصلت كند.
* به شباهتهايي مصر و
ايران اشاره كرديد اين شباهتها از كجا نشات
ميگرفت؟
ايران و مصر دو تمدن
بزرگ خاورميانه هستند. در دوران باستان در منطقه
ما، يعني از شرق شبه قاره هند تا شمال آفريقا و
منطقه درياي مديترانه، سه تمدن بزرگ وجود داشت:
ايران باستان، مصر فراعنه و تمدن روم. مصر و ايران
در دوره معاصر هم شباهتهاي تاريخي زيادي دارند
بهويژه از منظر سلطه مستقيم يا غيرمستقيم استعمار
بريتانيا. محمدعلي پاشا، بنيانگذار خانواده
پاشاهاي مصر- يعني همان خانواده سلطنتي مصر، يك
قرن قبل از رضا شاه بهقدرت رسيد و ملك فارق وارث
او است. محمدعلي پاشا آلبانيايي تبار بود و به
همين خاطر در چهره فوزيه نژاد اروپايي منطقه
بالکان کاملاً مشخص است. محمدعلي پاشا با حمايت
بريتانيا حكومت خودش را تاسيس كرد كه رسماً تابع
سلطان عثماني ولي عملاً مستقل بود. او سياستهايي
را شروع كرد كه رضا شاه يك قرن بعد شبيه به همان
سياستها را در ايران اجرا كرد. از جمله، او
بزرگان سنتي جامعه مصر را، که به "بيگ" مشهور
بودند، در يك مهماني جمع كرد و همه را قتل عام
كرد. در زمان جانشينان محمدعلي پاشا، بخصوص در
دوران اسماعيل پاشا در مصر سياستهاي غربگرانه
وسيعي اجرا شد. ورشكستگي اقتصاد مصر در زمان
اسماعيل پاشا و بدهي خارجي سنگيني که نتيجه
سياستهاي اقتصادي و غربگرايانه او بود، منجر به
پيدايش جنبش اعتراضي در مصر شد. يک افسر مصري بنام
عُرابي پاشا، يا اعرابي پاشا، دست به قيامي زد كه
منجر به بمباران اسكندريه توسط ناوهاي انگليسي شد.
بعد از شکست مصريها در جنگ تل الکبير از ارتش
انگليس و سرکوب قيام عُرابي پاشا، سلطه مستقيم
بريتانيا در مصر برقرار شد گر چه حكومت خاندان
سلطنتي محمدعلي پاشا هم باقي ماند، اما عملاً لُرد
كرومر همهكاره مصر شد که از خانواده بانکدار
معروف لندن بنام بارينگ بود. لرد کرومر لقب اوست.
پس از پايان جنگ اوّل جهاني، در کنفرانس قاهره، که
با حضور سر وينستون چرچيل وزير مستعمرات و
کارشناسان برجستهاي مثل خانم گرترود بل و مشاوران
بومي بريتانيا برگزار شد، مثل ساسون افندي (سر
ازقل ساسون) که بعداً وزير ماليه حکومت سلطنتي
هاشمي در عراق شد و طرف مشورت اصلي چرچيل در
کنفرانس قاهره بود، جغرافياي سياسي جديدي براي
خاورميانه ترسيم شد. منطقه حجاز را به آلسعود
دادند و خاندان هاشمي را، که شريف يا بقول ما
نايبالتوليه مکه بودند، در عراق و اردن به سلطنت
رسانيدند. سوريه سهم فرانسويها شد. در مصر هم
قدرت را به خاندان محمدعلي پاشا برگردانيدند. در
سال 1922 مصر باصطلاح مستقل شد و ملک فؤاد، پسر
اسماعيل پاشا، بعنوان پادشاه مصر اعلام شد. تا قبل
از اين، خاندان محمدعلي پاشا عنوان "والي مصر و
سودان" را داشتند و رسماً تابع حکومت عثماني
بودند. اسماعيل پاشا، والي مصر و پدر بزرگ فوزيه،
با پرداخت پول توانست لقب "خديو" را از سلطان
عثماني بگيرد. آنها بعد از قيام عُرابي پاشا و در
دوران حکومت لرد کرومر تحت قيموميت بريتانيا قرار
گرفتند.
بعد از فؤاد اوّل سلطنت
به پسرش ملک فاروق رسيد. فوزيه دختر اين ملک فؤاد
اوّل است. ملک فؤاد دوّم پسر فاروق است که در زمان
کودتاي 1331/ 1952 نوزاد هفت ماهه بود. او مدت کمي
پس از کودتاي ژنرال محمد نجيب بطور صوري سلطنت
کرد. ملک فؤاد دوّم زنده است و با نام پرنس احمد
فؤاد در پاريس زندگي ميکند.
انگليسيها در ايران هم
از طريق قرارداد 1919 ميخواستند سيستمي مانند
سيستم حکومت بر مصر در ايران برقرار کنند که به
سيستم تحت الحمايگي معروف بود؛ يعني ايران مانند
مصر تحت قيموميت يا تحت الحمايگي بريتانيا قرار
بگيرد. اين طرح وزارت خارجه بريتانيا بود که مورد
قبول وثوقالدوله رئيسالوزراي وقت ايران نيز قرار
گرفت. اما كانونهايي در دولت وقت انگليس (كابينه
ديويد لويدجُرج) بهخاطر بحران اقتصادي شديد
بريتانيا در سالهاي پس از جنگ اين طرح را قبول
نداشتند. خود لويدجرج، نخستوزير، هم مخالف اين
قرارداد بود زيرا اجراي قرارداد 1919 و اعمال
قيموميت شبيه به مصر در ايران براي انگلستان بار
سنگين مالي به بار ميآورد. آنها به جاي قرارداد
1919 کودتاي 1921 (3 اسفند 1299) را عملي کردند
که همان اهداف را براي بريتانيا تأمين ميکرد ولي
بار مالي و تعهد سياسي و حقوقي در قبال ايران براي
بريتانيا نداشت.
همانطور كه اشاره كردم،
رضا شاه شبيه همان سياستهاي محمدعلي پاشا در يک
قرن پيش را در ايران اجرا کرد. در واقع ميتوان
گفت كه الگو و پيشنمونه تاريخي رضا شاه محمدعلي
پاشا (جدّ فوزيه) بود. البته همزمان با محمدعلي
پاشا در عثماني سلطان محمود دوّم به اقداماتي
مشابه دست زد. پيش نمونه تاريخي همه اينها پطر
كبير روسيه بود كه "غربگرايي آمرانه" را در اين
کشور اجرا کرد. البته، پطر هم از "غربگرايي
آمرانه" و سياستهاي اُگوستوس قوي، پادشاه لهستان،
الهام گرفته بود.
* ازدواج محمدرضا پهلوي
و فوزيه بعد از مدتي به سردي گراييد و دو طرف هم
به اهداف مد نظر خود نرسيدند. چرا اين ازدواج با
شكست مواجهه شد؟
درباره فوزيه روايت هاي
زيادي وجود دارد كه بيشتر حرفهاي خالهزنكي تاريخ
است و براي عامه هم خيلي جذاب و شيرين است. روايتي
كه فردوست از شخصيت فردي فوزيه ارائه ميدهد
بهنظرم منطبق با واقع است. فوزيه زيبايي كلاسيك
داشت و زن اجتماعي و گرمي نبود و محمدرضا شاه از
زن اجتماعي و سر و زباندار خوشش ميآمد كه مدلش
فرح بود و براي همين جذب فرح شد. نكته دوم تفاوتي
بود كه محيط دربار ايران با دربار مصر داشت كه
نسبت به دربار ايران يك قرن قدمت داشت. دربار مصر
فضاي فرهيختهتر و مدرنتري داشت و خاندان فوزيه
هم خود اروپايي الاصل بودند و هم با اروپاييها
بسيار محشور. فوزيه از چنين فضاي پر تجمل و مدرن
وارد فضاي روستايي دربار پهلوي در كاخ سعدآباد شد.
فضاي دربار ايران واقعاً فضاي عقبمانده و
خالهزنكي بود و با توجه به نفوذ تاجالملوک، مادر
محمدرضا شاه، و خواهران شاه، بهويژه اشرف پهلوي،
فوزيه احساس آرامش و خشنودي نداشت. البته فردوست
ماجراي تقي امامي را هم مطرح ميكند و ارنست پرون
را مسبب آن ميداند كه به نظر من درست است.
* آيا ماجراي تقي امامي
دسيسه و نقشهاي براي بد نامي فوزيه بود؟
اينكه در پشت اين ماجرا
چه دسيسهاي وجود داشته بستگي به اين دارد كه پرون
را كه بدانيم. ولي اين قسمت از روايت فردوست كه
پرون عليه فوزيه شايعهپراكني ميكرد و اين
شايعهها به گوش فوزيه رسيد و باعث شد كه قهر كند
و برود و رابطه عاشقانه اي كه با دلالي پرون بين
محمدرضا شاه و خانم ديوسالار ايجاد شد، و بعد پرون
فوزيه را از اين رابطه مطلع کرد، کاملاً واقعي
است. غير از فردوست، دكتر قاسم غني هم در
يادداشتهايش به ازدواج فوزيه اشارههاي جالبي
دارد.
* بعد از طلاق محمدرضا
شاه و فوزيه طبيعي بود كه رابطه ايران مصر تيره
شود، اما چرا بعد از فروپاشي سلطنت ملك فاروق و در
دوران ناصر رابطه ايران و مصر همچنان سرد بود؟
رابطه ايران و مصر پس از
طلاق فوزيه (آبان 1328) سرد نشد. فوزيه دنبال
زندگي خودش رفت و محمدرضا شاه هم دنبال زندگي
خودش. رابطه ايران و مصر به دليل کودتاي 23 ژوئيه
1952/ 31 تير 1331 کميته افسران آزاد به رهبري
ژنرال محمد نجيب و سرهنگ جمال عبدالناصر تيره شد.
مصريها اسم اين کودتا را گذاشتند "انقلاب ژوئيه"
يا "انقلاب 1952". البته، آن زمان دولت دکتر مصدق
سر کار بود ولي پس از کودتاي سال بعد در ايران
(کودتاي 28 مرداد 1332) و برکناري ژنرال نجيب و به
قدرت رسيدن ناصر در مصر (فوريه 1954) و شروع
سياستهاي منطقهاي ناصر اين رابطه به وخامت
گرائيد و به شدت خصمانه شد.
کودتاي مصر يک سال قبل
از كودتاي 28 مرداد اتفاق افتاد. ژنرال نجيب و
سرهنگ ناصر كودتا کردند و ملك فاروق برکنار شد.
اين كودتا در چارچوب رقابتهاي آمريكا و بريتانيا
در سالهاي پس از جنگ دوّم جهاني قابل تبيين است.
يعني، امروزه ما ميدانيم که سازمان تازه تأسيس
شده اطلاعات آمريکا يعني سيا و شخص کرميت روزولت،
مسئول منطقه در سيا که بعداً در هدايت کودتاي
ايران نقش داشت، در کودتاي "افسران آزاد" و
برکناري ملک فاروق نقش داشتند. قبلاً، تصوّر اين
بود که اوّلين کودتاي سيا کودتاي 28 مرداد (1953)
ايران است؛ ولي الان روشن شده که اوّلين کودتاي
سيا کودتاي 1952 مصر بوده.
در سالهاي بعد از جنگ
جهاني دوم در بين كارشناسان و اليت سياسي آمريكا
اين نگاه وجود داشت كه تداوم استعمار بريتانيا
منجر به سلطه كمونيسم ميشود و دولتهاي فاسدي كه
مورد حمايت بريتانيا هستند به كمونيسم ختم
ميشوند. حتي، الان هم در وقايع کنوني مصر نوعي
تعارض ميان سياستهاي آمريکا و بريتانيا را
ميتوانيم ببينيم. آمريكا دخالتي در كودتاي 3
ژوئيه 2013 مصر نداشت و از وقوع آن شوكه شد، اما
كانونهاي مالي انگليس با حمايت عربستان سعودي پشت
سر كودتاي ژوئيه 2013 مصر بودند. اين ايده كه
حكومتهاي فاسد سلطنتي وابسته به انگليس بايد
بركنار شوند و ديكتاتورهاي نظامي مدرن آورده شوند
ايده آمريكاييها بود كه آن را در آمريكاي لاتين و
آسياي جنوب شرقي مکرر اجرا كردند.
در ايران هم دو مقطع بود
كه آمريكاييها ميخواستند حكومت پهلوي را كنار
بگذارند و جمهوري ايجاد كنند يكي در زمان رزمآرا
بود و ديگري در زمان علي اميني. زمان رزمآرا طرح
آمريکايي استقرار جمهوري نظامي کارآمد در ايران،
به جاي سلطنت فاسد دستنشانده انگليس، شبيه به آن
چيزي که کمي بعد در مصر رخ داد، خيلي جديتر بود
نسبت به زمان علي اميني. اين طرح به دليل قتل
رزمآرا تحقق نيافت. در واقع قتل رزمآرا به سود
محمدرضا شاه و تحكيم سلطنت پهلوي بود. آمريكاييها
ميخواستند يك نظامي فرهيخته را حاكم كنند و در
مصر هم همين كار را كردند.
البته، كمي بعد سرهنگ
ناصر ژنرال نجيب را كنار گذاشت و راه خودش را در
پيش گرفت و منادي ناسيوناليسم عربي و سوسياليسم
ناصري شد؛ يعني سياستهاي ناصر آميزهاي از
ناسيوناليسم و سوسياليسم بومي بود. اين الگو در دهه
1960 بر منطقه خاورميانه و قاره آفريقا بسيار
تاثيرگذار بود.
* رابطهاش با ايران به
علت پياده كردن اين الگو سرد بود؟
ناصر كانال سوئز را، كه
تا اين زمان متعلق به كمپاني كانال سوئز بود، ملي
اعلام كرد و به همين خاطر با انگلستان درگيري
بسيار شديدي پيدا كرد. کمپاني کانال سوئز را
فرانسويها در زمان حکومت سعيد پاشا ايجاد کردند و
کانال را زدند. بعداً، اسماعيل پاشا مجبور شد به
دليل ورشکسته کردن اقتصاد مصر سهام مصر در کمپاني
را به دولت بريتانيا بفروشد. اين واقعه در زمان
صدارت ديزرائيلي بود و ديزرائيلي با وام چهار
ميليون پوندي که از خاندان روچيلد گرفت سهام مصر
در کمپاني کانال سوئز را براي بريتانيا خريد. در
26 ژوئيه 1956 ناصر اين کمپاني را ملّي اعلام کرد
و مالکيت کانال سوئز به دولت مصر انتقال يافت. اين
امر يک بحران بزرگ بينالمللي و منطقهاي ايجاد
کرد که به "بحران سوئز" معروف است.
در واقع، اقدام ناصر
تداوم همان رويهاي بود که دكتر مصدق در قضيه ملي
كردن سهام کمپاني نفت انگليس در ايران در پيش
گرفته بود. به اين ترتيب، مصدق و ناصر بعنوان دو
چهره نامدار ضد استعمار بريتانيا شهرت و محبوبيت
جهاني پيدا کردند. همين جريان منجر به پيدايش
شخصيتهايي مانند سوكارنو و سازمان جنبش عدم تعهد
شد. سوسياليسم بومي ناصر كه به دنبال آرمانهاي
عدالت اجتماعي بود طبق الگوي سوسياليسم شوروي نبود
بلکه آميزهاي بود از آرمانهاي سوسياليستي بومي و
ناسيوناليسم عربي كه جاذبه فراوان داشت. روي ديگر
سياستهاي ناصر، ناسيوناليسم عربي بود که بهشدت
در تعارض با ايران قرار گرفت. اطلاق خليج عربي به
خليج فارس كار ناصر بود. ناصر همچنين جريانهاي
تجزيهطلب خوزستان را براي جدايي از ايران تحريك
ميكرد. با توجه به اين سياستها بود كه در ميان
فعالين سياسي ايراني ضد حکومت پهلوي و ضد استعمار
در زمينه رابطه با مصر تعارضهايي بين آرمانهاي
انقلابي و منافع ملي شكل گرفت. بعضي فعالين سياسي
مسلمان ضد حکومت پهلوي، مثل آقاي جلالالدين
فارسي، و تقريباً همه فعالين مارکسيست ايراني
بويژه در کنفدراسيون دانشجويان ايراني در اروپا
هوادار ناصر بودند. بعضي از اين افراد به
اردوگاه هايي كه ناصر براي فلسطينيها و سازمان فتح
ايجاد كرده بود رفتند و دورههاي جنگهاي چريكي
ديدند و به ايران آمدند.
* مصر تبديل به كانوني
براي آموزش مخالفان حكومت پهلوي شد؟
بله، مصر در دوران ناصر
پايگاه مخالفان و مبارزان اعم از ماركسيست و
مسلمان بود؛ نه همه مسلمانان انقلابي بلکه آن
گروهي که به ناصريسم گرايش داشتند. در مقابل
شخصيتهاي ايراني اسلامگرايي هم بودند كه به
اخوانالمسلمين علاقه داشتند و كتابهاي سيد قطب و
برادرش محمد قطب را به فارسي ترجمه ميكردند.
حکومت پهلوي به اين کتابها مجوز نشر ميداد چون
سيد قطب و اخوانالمسلمين عليه ناصر بودند و توسط
حکومت ناصر اعدام و به شدت سرکوب شدند و تصوّر
ميکرد انتشار کتابهاي اخوان در ايران تضعيف
ناصريسم است.
اختلافات و تعارضات شديد
بين ايران و مصر با روي كار آمدن انور سادات تبديل
به روابط بسيار حسنه و صميمانه شد به حدي كه انور
سادات و محمدرضا شاه دو دوست صميمي شدند.
* اين تغيير چگونه
بهوجود آمد؟
اين تغيير به خاطر
تحولي ايجاد شد كه در بنيان ساختار جامعه مصر
بهوجود آمد. كشورهايي كه كودتاهاي نظامي موسوم به
"كودتاي خوب" را تجربه كردند و از دل آنها
سوسيالسيم بومي بيرون آمد بعد از مدتي با فساد
شديد ديوانسالاري و حزب حاکم و نارضايتي عمومي
مواجهه شدند. اين يک جريان عام است در همه
"کودتاهاي انقلابي" دهه 1960 در قاره آفريقا و
خاورميانه. سادات به سياست خارجي ناصر، که به
شوروي و چين کمونيست نزديک بود، پشت کرد و سياست
نزديكي به غرب را در پيش گرفت و پيمان
كمپ ديويد را بست كه باعث شد ناصريستها و
اخوانالمسلمين هر دو عليه انور سادات متفق شوند؛
و در نهايت به ترور سادات به دست خالد
اسلامبولي انجاميد. مبارك ادامه دهنده راه
سادات بود.
ولي، برغم تغيير سياست
خارجي مصر در دوران سادات و مبارک، سايه بزرگ
ناصريسم بر اقتصاد مصر همچنان باقي بود. اقتصاد
مصر اقتصاد حجيم دولتي بود و فسادي که از اين
اقتصاد ناشي ميشود در دوران سادات و مبارک ادامه
داشت. از اين نظر نيز، يعني سهم بسيار بزرگ اقتصاد
دولتي و فساد ديوانسالاري دولتي متولي اين
اقتصاد، و ظهور طبقه جديد ثروتمندان از طريق
زدوبند با ديوانسالاري فاسد وضع مصر و ايران شبيه
است.
* رابطه سادات و محمدرضا
شاه چگونه تا حدي صميمي شده بود كه بعد از انقلاب
تنها او حاضر شد به شاه پناه بدهد؟
در دوره ناصر رابطه
ايران و مصر بسيار تيره بود. سادات كه آمد يك چرخش
به سمت راست در مصر انجام گرفت. بزرگترين متحد
ناصر شوروي محسوب ميشد، اما در دوره سادات
بريتانيا و آمريكا تبديل به متحدان مصر شدند.
به تبع اين چرخش، رابطه با حكومت محمدرضا شاه هم
حسنه شد. نزديكيهاي شخصي هم در اين رابطه
بيتاثير نبود و سادات و محمدرضا شاه با همديگر
رفاقت شخصي داشتند تا آنجا که بعد از انقلاب
اسلامي در ايران، در زماني که دولت وقت آمريكا
حاضر نشد محمدرضا شاه را بپذيرد سادات او را
پذيرفت و با او با احترام برخورد كرد.
* بعد از انقلاب روابط
ايران و مصر قطع شد. اين قطع رابطه چه دلايلي
داشت؟
به خاطر قرارداد كمپ
ديويد قاطبه جهان اسلام و بخش مهمي از جهان عرب
سادات را خائن به آرمانهاي اسلامي يا عربي
ميدانستند. شعارهاي انقلاب اسلامي ايران عليه
صهيونيسم بود و به اين دليل عليه سادات نيز بود.
عامل ديگر، که تخاصم بين ايران و مصر را تشديد
کرد، همان پناه دادن به محمدرضا شاه بود كه افكار
عمومي را در ايران به شدت عليه سادات تحريك كرد.
مواضع مصر عليه انقلاب ايران در دوران سادات و در
دوران مبارك باعث تداوم اين تيرگي تا اواخر دوران
مبارك بود. اواخر دوره مبارك آرام آرام روابط
ايران و مصر در حال بهبود بود که به سقوط حسني
مبارک انجاميد و بعد محمد مرسي به قدرت رسيد.
* البته در دوره مُرسي
هم چندان خوب نبود.
بله. برغم اين که مرسي
برکشيده و نامزد اخوانالمسلمين بود، رابطه ايران
و مصر به دليل تعارضات هم ايدئولوژيک و هم منافع
ملّي هر چند بهتر از دوران مبارک شد ولي تا حدودي
تيره بود. در اواخر دوران مرسي روابط در حال بهبود
بود و دو ماه قبل از سقوط مرسي ايران ناو بزرگ
لارک را از کانال سوئز به درياي مديترانه عبور داد
که باز با سقوط مرسي آينده روابط ايران و مصر مبهم
ماند. اگر حکومت لائيکها در مصر تثبيت شود، باز هم
فکر نميکنم اين رابطه بهبود يابد به دليل نقش
دشمنان ايران (سعودي و اسرائيل) در حمايت از حکومت
جديد.
* چرا؟
ما در يك پارادكس گير
كردهايم؛ نه با اخوان ميتوانيم كار كنيم نه با
لائيكها و اين هم به خاطر نقش فعال سعودي و نسل
جديد علماي اهل تسنن مصر است که عموماً تحصيلکرده
عربستان سعودي هستند و گرايشهاي تند ضد ايراني و
حتي تکفيري دارند؛ يعني برخلاف سيره عمومي علماي
بزرگ اهل تسنن و روش بنيانگذاران اخوانالمسلمين،
که از وحدت شيعه و سني حمايت ميکردند، اين نسل
جديد علماي مصر گاه حتي به تکفير شيعيان نيز دست ميزنند.
در رابطه با لائيکها چند
معضل وجود دارد: يکي، سنن ضد ايراني حاکم بر
ديپلماسي و دولتمردان و سرويسهاي امنيتي و
اطلاعاتي مصر است. دوّم، گرايشهاي به شدت ضد
اسلامي در مصر که در بين لائيکها رسوخ دارد. براي
مثال، برخي حاميان يا فعالين سياسي لائيک مصر براي
ترسانيدن غرب از حکومت اخوان هميشه "لولوي جمهوري
اسلامي" را علم ميکردند يعني ميگفتند مرسي
ميخواهد مدل جمهوري اسلامي ايران را در مصر حاکم
کند. سوّم ، حاميان خارجي حکومت لائيکهاست.
کودتاي 3 ژوئيه مصر با حمايتهاي مالي عربستان،
امارات و كويت تثبيت ميشود و اسرائيل نيز از آن
حمايت ميكند. طبعاً، اين کانونها اجازه نميدهند
حکومت لائيکها در مصر با ايران رابطه حسنه داشته
باشد.
* در دورههاي مختلف
مسئله اسرائيل و صهيونيسم عامل تعيينكنندهاي در
روابط ايران و مصر است. آيا ميتوان گفت رابطه اين
دو كشور در دورههاي مختلف تابعي از نوع تعامل و
رابطهشان با اسرائيل است؟
نقش قوم يهود در رابطه
ايران و مصر يك نقش تاريخي است از دوران باستان.
در ماجراي حمله بختالنصر، پادشاه بابل به اورشليم
و به اسارت گرفتن سران دولت يهوديه كه در
اسطورههاي يهودي به آن "تبعيد بابل" ميگويند،
دولت يهوديه و ساير شهر- دولتهاي شرق مديترانه، که
عموماً کنعاني (فنيقي) يا فلسطيني بودند، متحد
فرعون مصر بودند. در شرق منطقه، حکومتهاي بابل و
ايران (مادها) متحد بودند و بختالنصر داماد
پادشاه ايران بود. يعني، امتيس، دختر هووخشتر،
پادشاه ماد، زن بختالنصر (نبوکدنصر دوّم) بود و
براي زنش باغهاي معلقه را ساخت تا در بابل دلتنگ
طبيعت و جنگلهاي ايران نشود. "حدائق معلقه بابل"
از عجايب هفتگانه جهان است.
در سپاه بختالنصر به
سمت مصر كه منجر به تصرف اورشليم (بيتالمقدس) و
دولت يهوديه شد سواران پارسي حضور داشتند. در "عهد
عتيق" به امر اشاره صريح شده. در کتاب حزقيال (از
کتابهاي عهد عتيق) اورشليم زني زناکار توصيف شده
که فريفته سواران زيباروي پارسي و سرداران کلداني
شد و خود را به آنها تسليم کرد. در واقع اين جنگ، جنگ ايران (مادها) و بابل
(کلدانيها) بود با مصر و يهوديان. بنابراين، از
دوران باستان تاكنون يهوديها در رابطه ايران و
مصر نقش و جايگاه ويژه داشتهاند.
در دوره معاصر بخش مهمي
از تيرگي روابط ايران و مصر زير سايه نحوه رابطه
با اسرائيل بوده است. در دوره ناصر حكومت ايران
رابطه نزديک با اسرائيل داشت، اما ناسيوناليستهاي
ناصري در منطقه عربي و اخوانالمسلمين مصر، هر دو،
از اين رابطه ناخشنود بودند. در دوره سادات هر دو
حكومت با اسرائيل روابط حسنه داشتند و رابطه ميان
ايران و مصر نيز حسنه بود. رابطه حسنه حکومتهاي
سادات و مبارک با اسرائيل و بويژه قرارداد كمپ
ديويد از مهمترين عوامل تيرگي رابطه مصر و جمهوري
اسلامي شد و در روابط با مُرسي هم تاثيرگذار بود
چون مُرسي گفت كه قرارداد كمپ ديويد را لغو
نميكند. اکنون نيز، اگر حکومت ارتش و احزاب ضد
اخواني و لائيک در مصر تثبيت شود، باز تصوّر
نميکنم سايه اسرائيل بر رابطه ايران و مصر از بين
برود. باز، سعودي و اسرائيل بر دولت جديد مصر فشار
خواهند آورد که اجازه عبور کشتيهاي ايران از
کانال سوئز را براي دسترسي مستقيم به بنادر سوريه
در مديترانه ندهد و اين امر موجب تيرگي روابط
خواهد شد.
انتشار در
وبگاه شهبازي: چهارشنبه، 2 مرداد 1392/ 24 ژوئيه
2013، ساعت 7 بعدازظهر
|