سِر فيليپ ساسون در اواخر عمر در کنار وليعهد (جرج ششم
بعدي)
توضيحات پيشگفته روشن ميکند که
اسناد بانک شاهي در تحليل کودتاي 1299 و صعود سلطنت پهلوي از
اهميت فراوان برخوردار است ولي متأسفانه اين اسناد در دسترس
همگان نيست. اسناد فوق تا مدتي پيش در مرکز HSBC
در هنگکنگ نگهداري ميشد ولي پس از انتقال مالکيت بندر فوق به
دولت چين، بانک مذکور مرکز اسناد تاريخي خود را به لندن منتقل
کرد و وعده داد که آن را به روي محققين بگشايد. اين وعده
تاکنون تحقق نيافته. معهذا، در کتاب جئوفري جونز، مورخ رسمي
بانک شاهي که بر مبناي اين اسناد نگاشته شده، ميتوان نقش
مهم بانک فوق را در کودتا و صعود سلطنت پهلوي دريافت. به اين
ترتيب، بانک شاهي در زمره حلقههاي اصلي شبکهاي قرار ميگيرد
که شماي کلي آن را ترسيم کرديم.
درباره نقش بانک شاهي در تشديد
نابساماني اقتصادي و سياسي در ايران در آٍستانه کودتا در منابع
ايراني مطالب فراواني ميتوان يافت. از جمله ميدانيم که اين
بانک شعب خود را در برخي ولايات ايران تعطيل کرد و با انتشار
آگهي احتمال رفتن خود از ايران را مطرح نمود. اين امر در روحيه
احمد شاه بهشدت تأثير گذارد و او را مصمم به ترک ايران کرد.
در زمان کودتا رئيس بانک شاهي در
ايران
جيمز مکموراي
بود که در سال 1950 در 73 سالگي فوت کرد. مکموراي با هرمن
نورمن، وزير مختار انگليس، رابطه بسيار صميمانه و نزديک داشت.
او در تلگراف 5 مارس 1921 به هيئت مديره بانک شاهي از کودتا
استقبال کرد و آن را «بهترين و آخرين اميد ايران» خواند.
مکموراي با شخص رضاخان رابطه دوستانه داشت و سهم مهمي در
تأمين مالي دولت کودتا و شخص رضاخان ايفا نمود و از جمله در
اوايل ژوئيه 1922 پنج ميليون قران به رضاخان وام داد. در مه
1923 نيز بانک شاهي مبلغ 15 ميليون قران به رضاخان وام داد.
پيشينه روابط شخصي مکموراي و
رضاخان به سالهاي جنگ اوّل جهاني ميرسد. در اين زمان
مکموراي رياست شعبه بانک شاهي در همدان را به دست داشت و
چنانچه ميدانيم رضاخان در اين زمان در فوج قزاق همدان خدمت
ميکرد. رضاخان از اين زمان با مکموراي رابطه حسنه داشت و به
خانه او ميرفت. جونز مينويسد:
«مکموراي... توانست رابطه تجاري
و اجتماعي خوبي با رضاخان برقرار کند. در سال 1923 که رضاخان
وزير جنگ بود، وي اداره تمامي امور مالي وزارتخانه خود را به
بانک شاهي تفويض کرده بود و در اوايل سال 1925، که رضاخان
رئيسالوزرا بود، همه ميدانستند که او عادت دارد با مکموراي
و همسرش شام بخورد.»
جونز «اوج نمادين» رابطه رضاخان
و بانک شاهي را در مراسم تاجگذاري وي ميداند. در زمان اين
مراسم، که در آخر آوريل و اول مه 1926 برگزار شد، دفتر مرکزي
بانک شاهي چراغاني شد و به اين مناسبت ضيافت داده شد. چند ماه
قبل مکموراي ايران را ترک کرده و ويلکينسون رياست بانک شاهي
در ايران را به دست گرفته بود. وي تنها فرد غيرديپلماتي بود
که به مراسم تاجگذاري دعوت شد در حاليکه حتي آرتور ميلسپو
(رئيس هيئت آمريکايي در ايران و مستشار مالي دولت ايران که
رابطه نزديک با بانک شاهي داشت) نيز دعوت نشده بود. ويلکينسون
در زمان ورود به کاخ مورد استقبال نخستوزير و وزرا قرار گرفت
و همه از او به خاطر چراغاني و ضيافت در دفتر بانک تشکر کردند.
بهنوشته جونز، از مارس 1921،
يکي دو هفته پس از کودتا، تا مارس 1926 حداقل 90 درصد کل
درآمدهاي گمرکات ايران به بانک شاهي واريز شد. ساير درآمدها
نيز چنين بود: درآمدهاي پست و تلگراف، انحصار شکر و چاي و
عوارض جادهها. در پايان سال 1924 درآمدهاي دولت ايران که به
بانک شاهي واريز شد 9/123 ميليون قران بود که در سال 1928 به
278 ميليون قران رسيد.
8- لرد کرزن و قرارداد 1919
قرارداد 1919 يک قرارداد
سلطهگرانه و تحقيرآميز استعماري بود که نميتوانست مورد قبول
هيچ ايراني آگاه و غيرتمند قرار گيرد و به اين دليل با مخالفت
شديد گروهي از رجال وطندوست و خوشنام مواجه شد. ولي، در کنار
جنبش فوق، با پديدهاي عجيب مواجهيم و آن حضور فعال گروهي از
مخالفان قرارداد است که حسننيت ايشان مورد ترديد جدّي است.
اين گروه از مخالفان قرارداد 1919 طيف خاصي را در برميگيرد؛
از شاگردان مدرسه آليانس اسرائيلي در تهران تا اعضاي فرانسوي و
ايراني سازمان ماسوني بيداري ايران و حتي کارمندان خارجي و
ايراني سفارتخانههاي فرانسه و ايالات متحده آمريکا. حاج محمد
معينالتجار بوشهري، از تجار بزرگ ترياک و از شرکا و عوامل
اصلي کمپاني ساسون در ايران، در زمره فعالين درجه اوّل عليه
قرارداد است، تغذيه مالي اين گروه از مخالفان را بهدست دارد و
ميکوشد بازار را در اعتراض به تعطيل کشد. حسينقلي خان نواب،
که خانواده وي از نيمه دوّم سده هيجدهم بهعنوان پايگاه بومي
کمپاني هند شرقي بريتانيا در شيراز مستقر بودند و خود از جواني
کارگزار بانک شرقي (سلف بانک شاهي) و کمپاني رژي تنباکو بود و
برادرش منشي سفارت انگليس، هر چند در ايران نيست ولي اينک
ناسيوناليست دوآتشه است و مخالف قرارداد. و حتي اردشير
ريپورتر، رئيس شبکه اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران،
مخالف سرسخت قرارداد است، همه جا عليه آن سخن ميگويد و به
تحريک و تفتين عليه دولت وثوقالدوله مشغول است. نمونههاي
متعدد از اين سنخ ميتوان ذکر کرد. اين پديده را تنها زماني
ميتوان تبيين کرد که تمايزات دروني دولت لويدجرج و دو گرايش
موجود در آن در زمينه استراتژي آتي امپراتوري بريتانيا در
خاورميانه شناخته شود. يک گرايش را
وينستون چرچيل، وزير
جنگ، نمايندگي ميکرد و گرايش ديگر را
لرد
کرزن وزير امور
خارجه.
گرايشي که چرچيل سخنگوي آن بود،
با شناخت واقعيتهاي موجود، راهکارهايي را براي کاهش هزينههاي
سنگين نظامي ناشي از حضور قشون بريتانيا در منطقه جستجو
ميکرد. اين در زماني است که تعداد بيکاران در بريتانيا به دو
ميليون نفر رسيده و اين کشور در وضع اقتصادي وخيمي قرار داشت.
هزينههاي نظامي بريتانيا در بينالنهرين چنان سنگين بود که در
اوايل سال 1921 برنامه دولت لويدجرج را براي احداث 200 هزار
خانه مسکوني در انگليس به شکست کشانيد. يکي از دستورات کار
کنفرانس قاهره (مارس 1921) کاهش هزينههاي نظامي در عراق بود.
در اواخر سال 1921، انتشار گزارش کميته گدس (منسوب به سر اريک
گدس
رئيس کميته مزبور)، که مسئوليت مبارزه با اسراف را به عهده
گرفته بود، وخامت اوضاع اقتصادي بريتانيا را آشکارتر ساخت.
طبق اين گزارش، براي بهبود
اوضاع، دولت بريتانيا بايد مبلغ 86 ميليون پوند از بودجه کليه
وزارتخانههاي خود را کاهش ميداد که 5/ 4 ميليون پوند از اين
صرفهجويي شامل سه وزارتخانه جنگ، درياداري و هوايي ميشد و
براي تحقق اين امر بايد سه وزارتخانه جنگ، درياداري و هوايي در
يک وزارتخانه (وزارت دفاع) ادغام ميگرديد.
لويدجرج در خاطراتش (1938) تعدادي از نامههاي خود به چرچيل را
نقل کرده است. او در يکي از اين نامهها مينويسد:
«من از شما خواهش ميکنم کاري
نکنيد که مردم اين کشور به علت تنفر از اصول بلشويسم دست به
اقدامات جنونآميزي بزنند. يک جنگ تهاجمي پرهزينه عليه روسيه
سبب تقويت بلشويسم در روسيه و پيدايش بلشويسم در داخل
[بريتانيا] ميشود. ما نميتوانيم بار سنگين اين امر را تحمل
کنيم. چمبرلين [وزير دارايي] به من گفت که مالياتهاي
طاقتفرساي کنوني حتي در شرايط صلح خردکننده است تا چه رسد به
اينکه ما به جنگ عليه قارهاي چون روسيه مبادرت ورزيم. اين
اقدام کشور ما را مستقيما به ورشکستگي و بلشويسم ميکشاند.»
اين وضع نابسامان مستمسک مناسبي
بود براي تحقق طرحهاي دراز مدت لابي صهيونيستي فوق. به اين
ترتيب، اين گروه به پرچمدار کاهش هزينههاي نظامي امپراتوري
بريتانيا در خاورميانه بدل شد و در لفافه اين اقدام وابستگان
خود را بهقدرت رسانيد.
يک نمونه بينالنهرين است: در
زمان انقلاب 1920 عراق اداره سياسي اين سرزمين براي بريتانيا
ساليانه بيش از 16 ميليون پوند هزينه در برداشت و هزينههاي
نظامي آن بالغ بر 18 ميليون پوند بود. با طرح چرچيل، بريتانيا
تصميم به خروج تدريجي نيروهاي نظامي خود از بينالنهرين گرفت و
امير فيصل را نامزد حکومت عراق کرد. سرانجام، در کنفرانس قاهره
مسئله فيصل بهطور نهايي حل شد و در 13 مارس 1921 چرچيل طي
تلگرامي به لويدجرج نوشت:
«فيصل
بهترين و ارزانترين راه حل است.»
اين حکومت جديد هم منافع استعمار
بريتانيا را در منطقه، بدون تحميل هيچ خرجي بر دولت بريتانيا،
تأمين ميکرد و هم ساختاري را تأسيس مينمود که در آن وابستگان
به کانون صهيونيستي از اقتدار و گشادهدستي کامل،
بدون
هيچ نظارت و محدوديتي از سوي دولت بريتانيا و نهادهاي سياسي و
قضايي اروپايي،
برخوردار بودند و بهعبارت ديگر
هرچه ميخواستند، بي هيچ مانع و رادعي، ميکردند.
به اين ترتيب، در حکومت جديد
عراق، وابستگان به شبکه جهاني صهيونيستي از موقع منحصربفردي
برخوردار شدند. يهوديان بغداد، که در زمان تأسيس پادشاهي هاشمي
80 هزار نفر از جمعيت 220 هزار نفري شهر بودند، بهعنوان
ثروتمندترين و متنفذترين بخش شناخته ميشدند و بهنوشته رجوان
در تاريخ يهوديان عراق، از طريق يهوديان بغدادي مقيم هند،
انگلستان و خاوردور (و ايضاً ايران) «بيشترين شبکه گسترده
ارتباطي را با جهان خارج داشتند.» سرشناسترين يهودي ساکن
بغداد در اين زمان يکي از اعضاي خاندان ازقل بهنام سِر ساسون
افندي بود. او در کنفرانس قاهره در مسئله انتصاب امير فيصل به
سلطنت عراق طرف مشاوره چرچيل قرار گرفت و به اين ترتيب در
تأسيس سلطنت هاشمي نقش مهمي ايفا کرد. سِر ساسون افندي در پنج
کابينه متوالي پس از تأسيس دولت عراق در مقام وزير دارايي جاي
داشت و بهعنوان يکي از سه شخصيت درجه اوّل عراق شناخته ميشد.
ازقل پايههاي سازمان اقتصادي و بودجه اين کشور را بنا نهاد و
در مذاکرات با شرکتهاي نفتي خارجي هماره نقش اصلي را بهدست
داشت.
عين
اين تحليل در مورد ايران صادق است:
طبق
طرح لرد کرزن (قرارداد 1919) بريتانيا در قبال ايران تعهدات
مالي و سياسي متعددي را ميپذيرفت و از جمله دو ميليون پوند به
ايران وام ميداد (نيمي از اين مبلغ به عهده دولت لندن و نيم
ديگر بهعهده حکومت هند بريتانيا بود.) اداره ايران در چارچوب
قرارداد فوق ساليانه 30 ميليون پوند هزينه جديد بر دولت
بريتانيا تحميل ميکرد. (هم سِر هارولد نيکلسون و هم سِر رونالد شاي،
نويسندگان زندگينامههاي لرد کِرزن که هر دو از مورخين
نامدار انگليساند،
اين رقم را بهعنوان هزينه اجراي طرح قرارداد 1919 در ايران
ذکر کردهاند.) بهعلاوه، در صورت اجراي قرارداد 1919، وضع
سياسي گذشته کموبيش حفظ ميشد و اين امر تحقق طرحهاي
کانونهاي فوقالذکر را با دشواريهاي فراوان مواجه ميکرد. به
اين دلايل بود که طرح کرزن از آغاز با مخالفت و کارشکني جدّي
لابي صهيونيستي حکومت بريتانيا مواجه شد و سرانجام به شکست
کامل انجاميد. بهعبارت ديگر، گزينه کودتاي 1299 و در پي آن
تأسيس سلطنت پهلوي «ارزانترين راهحل» براي دولت بريتانيا و
بهترين براي چرچيل و دوستان او بود.
طبق اسناد بانک شاهي، از آوريل 1919 تا مارس 1920 مخارج دولت
بريتانيا در ايران، که از طريق بانک فوق پرداخت ميشد، 143
ميليون قران بود که 29 درصد آن بهعنوان کمک به دولت ايران
اعطا ميشد، 65 درصد هزينههاي نظامي بريتانيا در ايران بود و
6 درصد هزينههاي ديپلماتيک. در اولين ماههاي پس از کودتا،
يعني از آوريل تا سپتامبر 1921، کل مخارج دولت بريتانيا در
ايران به 16 ميليون قران کاهش يافت؛ از اين مبلغ هيچ پرداختي
به دولت ايران صورت نگرفت، 92 درصد هزينههاي نظامي و 8 درصد
آن هزينههاي ديپلماتيک بود. به اين ترتيب، اهميت کودتاي 1299
در کاهش فشارهاي مالي بر دولت بريتانيا آشکار ميشود.
به دلايلي کاملاً روشن، در
تاريخنگاري معاصر ايران لرد کرزن بهعنوان نماد استعمار
بريتانيا شهرت افسانهاي يافته ولي نسلهاي کتابخوان ايراني
کمترين آشنايي با پيوند کساني چون لويدجرج و فيليپ ساسون و
چرچيل و لرد ردينگ و ساموئلها و غيره و غيره با تحولات ايران
ندارند. در واقع، براي لرد کرزن نميتوان چنين جايگاه رفيعي
قائل شد.
در دولت وقت بريتانيا، حوزه مورد
علاقه شخصي لويدجرج منطقه آناتولي بود و مأموريت مقابله با
انقلاب بلشويکي روسيه و مهار کردن آن يکسره به چرچيل محول شده
بود. چرچيل در اين عرصه اختيار تام داشت در حاليکه کرزن فاقد
چنين اختياراتي بود. لويدجرج بهطور دائم در امور وزارت خارجه
دخالت ميکرد ولي در امور وزارت جنگ دخالت چندان نداشت. ميان
چرچيل و کرزن نيز در مسايل خاورميانه اختلاف نظر عميق وجود
داشت. در اوايل سال 1921، که چرچيل به تازگي وزير مستعمرات شده بود،
کرزن به همسرش نوشت:
«يک مشاجره طولاني و ناراحتکننده ميان
وينستون [چرچيل] و من درباره مسائل خاورميانه رخ داد. او
ميخواهد بر همه چيز چنگ اندازد و مثلا وزير خارجه در امور
آسيا باشد. من مطلقاً با اين امر موافق نيستم.»
کرزن در
مکاتبات خصوصي با همسرش، لويدجرج، چرچيل و رفقاي ايشان را «کانون
توطئه» ميخواند.
رفتار شخصي لويدجرج با کرزن نيز ناپسند و تحقيرآميز بود.
راولند مينويسد:
«لويدجرج با برخي از همکاران خود
در کابينه با خشونت رفتار ميکرد ولي با هيچ يک از آنان بهسان
لرد جرج ناتانيل کرزن [راولند به تمسخر يک سطر کامل القاب
اشرافي کرزن را رديف کرده است] رفتار تهاجمآميز نداشت. در سال
1916، زمانيکه کرزن را براي شرکت در کابينه جنگياش دعوت
ميکرد درباره او با تحسين سخن ميگفت، ولي در سال 1919 اين
تحسين به خشم بدل شد و در سال 1920 به تحقير و توهين. لويدجرج
ميدانست که کرزن تمامي هستياش را در گرو کرسي وزارت امور
خارجه گذارده و در هر شرايطي، هرچند رفتاري خوارکننده با او در
پيش گرفته شود، به آن چسبيده است.»
راولند ميافزايد: برخي از اعضاي
دولت، چون بالفور و بونارلاو (رهبر محافظهکاران)، از رفتار
لويدجرج با کرزن در هراس بودند و چند بار موضوع را با او در
ميان گذاشتند، ولي رفتار لويدجرج بيتغيير ماند و يک بار به
بونارلاو گفت: «او بيشعور است.» حتي يکي از اعضاي دونپايه
دولت، به نام سِر فيليپ لويد گرايم، به لويدجرج گفت: «اگر
رفتاري که با کرزن ميکنيد با من بکنيد استعفا ميدهم،
نميفهمم چرا او استعفا نميدهد؟!» لويدجرج پاسخ داد: «او
استعفا ميدهد، يواش يواش!»
در واقع، در موارد متعدد کرزن
استعفا داد ولي بلافاصله از تصميم خود منصرف شد. براي نمونه،
او در 22 آوريل 1922 به همسرش نوشت: «من از کار کردن، يا
درواقع تلاش براي کار کردن، با اين مرد خيلي خسته شدهام. او
ميخواهد که وزير امور خارجهاش برايش يک نوکر يا شبيه يک حمال
باشد و به آرامش يا نزاکت زندگي اداري هيچ وقعي نميگذارد.» و
لويدجرج به تمسخر ميگفت:
«کرزن هميشه براي من
استعفانامههايش را ميفرستد. او اين استعفانامهها را با
قاصدي لنگ ميفرستد و پشت سر او [براي پس گرفتن استعفا] قاصدي
چابک از راه ميرسد.»
1. درباره
خاندان ساسون و يهوديان بغدادي در ايران پژوهش
مفصلي انجام داده ام که منتشر نشده. براي آشنايي
اجمالي بنگريد به مقاله من با عنوان «ساسونها،
سپهسالار و ترياک ايران»
[1]
2. حتي در دوران جنگ
دوّم جهاني و اشغال ايران بهوسيله متفقين اين حضور را
ميتوان به عينه مشاهده كرد. شاپور ريپورتر اولين بار
در پوشش كارمند كمپاني نمازي هنگكنگ و با معرفينامه
رسمي اين كمپاني وارد تهران شد و در دوران جنگ
پيمانكاران مسئول تأمين تداركات ارتش ايالات متحده
آمريكا در ايران يك يهودي بغدادي بهنام مهير عبدالله
و مهدي نمازي بودند.
3. هارولد ويلسون
لويدجرج را داراي افكار باستانگرايانه ميخواند و
چنين بود. نخستين سالهاي پس از جنگ جهاني اوّل دوران
احياء انديشههاي باستانگرايانه است. زرسالاران پارسي
هند بهپاس خدمات خود در جنگ اعاده سلطنت ايران باستان
را ميخواستند، زرسالاران يهودي در پي تحقق آرمان دولت
يهود در فلسطين بودند و لويدجرج، بهعنوان رئيس دولت
بريتانيا، نيز حق داشت كه در پي تحقق آرمانهاي خود
باشد. آرمان او استقرار يك تمدن هلني در منطقه شرقي
مديترانه و تجديد بناي يونان باستان بود. بهنوشته
راولند، لويدجرج تركها را نژادي مضمحل و منحط و
يونانيان را مرد آينده ميدانست. او قانع شده بود كه
زمان پيدايش يك امپراتوري هلني در مديترانه شرقي فرا
رسيده است و ايجاد پيوند دوستي با اين تبار قهرماني
براي بريتانيا نيازي اساسي است. پافشاري لويدجرج بر
اين آرمان سرانجام سبب سقوط او شد.