افول «جنگ سرد» و ظهور «تروريسم»
منظور از پديدهاي که با نام «مجتمع
نظامي- صنعتي»
Military- Industrial Complex
شناخته ميشود، مجموعهاي
از صنايع نظامي است که با هدف تأمين سود
بيشتر به نحوي همبسته بر اقتصاد و سياست
داخلي و خارجي دولتها تأثير ميگذارد.
امروزه، مجتمع نظامي- صنعتي شبکهاي بسيار
گسترده و مقتدر از کمپانيهاي مُعظم را در
برميگيرد که بيشترين نفوذ را بر سياست
داخلي و خارجي دولتهايي چون ايالات متحده
آمريکا و بريتانيا اعمال ميکند.
ژنرال دوايت آيزنهاور در سخنراني 17
ژانويه 1961، در واپسين پيام دوران رياست
جمهوري خود، و نيز به مناسبت پايان
پنجاهمين سال خدمت نظامي و سياسياش به
دولت ايالات متحده آمريکا، درباره گسترش
مجتمع نظامي- صنعتي و مخاطرات آتي آن براي
دمکراسي آمريکايي چنين هشدار داد:
ژنرال
دوايت آيزنهاور
«ما صنايع تسليحاتي آفريدهايم که ابعاد
آن بسيار گسترده است. علاوه بر اين، سه و
نيم ميليون نفر از مردان و زنان ما به طور
مستقيم در نهادهاي دفاعي [دولتي]
شاغلاند. ما ساليانه بيش از درآمد خالص
تمامي کمپانيهاي ايالات متحده براي امنيت
دفاعي خود خرج ميکنيم. ترکيب نهادهاي
نظامي گسترده [دولتي] و صنعت بزرگ
اسلحهسازي [خصوصي] براي آمريکا تجربه
جديدي است. نفوذ اقتصادي، سياسي و حتي
معنوي در هر شهر آمريکا، در هر مجلس
ايالتي و در هر اداره دولت فدرال احساس
ميشود... در شوراهاي دولتي ما بايد مراقب
نفوذ غيرقابل کنترل مجتمع نظامي- صنعتي،
چه آشکار و چه ناپيدا، باشيم. امکان
ظهور فاجعهآميز قدرتي که در جايگاه خود
قرار ندارد وجود دارد و اين قدرت مقاومت
خواهد کرد. ما هيچگاه نبايد اهميت اين
خطر را براي آزاديهاي خود يا فرايند
دمکراتيک جامعه خود دست کم بگيريم.»
[+،
+]
پديدهاي که آيزنهاور درباره آن هشدار
داد، در دهه 1960 بر بستر جنگ ويتنام به
سرعت رشد کرد و ابعادي عظيمتر از دهه
1950 و دوران زمامداري آيزنهاور يافت.
منبع اصلي تغذيه شبکهاي که آيزنهاور
«مجتمع نظامي- صنعتي» ناميد بودجه
نظامي ثروتمندترين کشور جهان، ايالات
متحده آمريکا، بوده است. در دوران «جنگ
سرد» (1945- 1991) بهانهاي به نام «خطر
کمونيسم» و «تهديد اتحاد شوروي» توجيه
کافي را براي افزايش بودجه نظامي آمريکا
فراهم ميساخت
و لذا کانونهاي سياسي همبسته با «مجتمع
نظامي- صنعتي» در بزرگنمايي اين خطر و
بهرهبرداري مالي از آن ذينفع بودند. با
فروپاشي اتحاد شوروي و بلوک کمونيستي اين
بهانه از ميان رفت ولي
مجتمع نظامي- صنعتي به زودي بهانههاي
جديد آفريد: ابتدا «بنيادگرايي اسلامي» و
سرانجام «تروريسم»!
بدينسان، بودجه نظامي ايالات متحده
آمريکا، که در سالهاي نخستين پس از
فروپاشي اتحاد شوروي، به دليل فقدان توجيه
کافي يعني وجود «تهديد نظامي»، به سرعت رو
به افول ميرفت، بهتدريج افزايش يافت و
حتي از اوج دوران «جنگ سرد»، دوران ريگان،
نيز فراتر رفت.
حادثه 11 سپتامبر 2001 نقطه عطفي در اين
فرايند بود.
بودجه رسمي وزارت دفاع آمريکا (پنتاگون)
در سال 1978، يعني در آغاز دولت جيمي
کارتر، از حزب دمکرات، و آخرين سال
زمامداري محمدرضا شاه پهلوي در ايران، 1/
116 ميليارد دلار بود که در پايان
کار اين دولت (1981) به 5/
175 ميليارد
دلار رسيد. در آن زمان هنوز اتحاد
شوروي وجود داشت و به عنوان يک «ابرقدرت»
تهديد اصلي براي موجوديت جهان غرب شناخته
ميشد.
با سقوط کارتر، افراطيترين محافل
نظاميگراي ايالات متحده بهقدرت رسيدند.
رونالد ريگان، از حزب جمهوريخواه،
رئيس اين دولت و جرج بوش (پدر)
معاون او بود. اين کانون بهدنبال
بهانهاي براي افزايش چشمگير بودجه
پنتاگون ميگشت و سرانجام اين بهانه را
يافت. در 23 مارس 1983 رونالد ريگان با
اعلام طرح تحقيقاتي بلندپروازانهاي
بهنام «جنگ ستارگان» مردم آمريکا و
جهانيان را شگفتزده کرد. اين پروژه، که
تشابه نام آن با فيلم مؤثر «جنگ ستارگان»
[+]
جرج لوکاس (1977) تصادفي نيست، از بدو
شروع تا سال 2000 بيش از 70 ميليارد دلار
براي جامعه آمريکايي هزينه داشت بيآنکه
ثمري در برداشته باشد و به ساخت سلاح
کارآمد جديدي بيانجامد. بدينسان، در پرتو
چنين تبليغاتي، در سال 1985 بودجه رسمي
پنتاگون به رقم عظيم 8/
429 ميليارد
دلار رسيد. بعداً نظريه پروفسور هيگز
را توضيح خواهم داد که
بودجه رسمي پنتاگون تمامي هزينههاي نظامي
دولت ايالات متحده آمريکا نيست.
«مجتمع نظامي- صنعتي» در سالهاي
رياستجمهوري جرج بوش اوّل (1989- 1993)
تکاپوي خود را ادامه داد. با تزلزل در
ارکان اتحاد شوروي و سرانجام انحلال رسمي
آن (26 دسامبر 1991) بهانه
«خطر
کمونيسم»
ديگر نميتوانست توجيهي براي سوداگري
لجامگسيخته نظامي باشد. در اين فضا
سناريويي بهنام
«جنگ
خليج فارس» [+]
طراحي و از 2 اوت 1990 تا 28 فوريه 1991
اجرا شد. اين ماجراي هولناک نيز در اصل يک
سوداگري عظيم مالي بود. در سال
2001 گوردون آدامز، محقق دانشگاه جرج
واشنگتن، هزينه جنگ خليج فارس را براي
ايالات متحده آمريکا 60 ميليارد دلار
برآورد کرد. [+،
+]
بدينسان، با پايان يافتن «جنگ سرد» و در
کوران فروپاشي اتحاد شوروي، صدام حسين،
ديکتاتور عراق، به تغذيهکننده بزرگ
«مجتمع نظامي- صنعتي» بدل شد.
در آغاز زمامداري
جرج بوش
اوّل (1989) بودجه پنتاگون 382 ميليارد
دلار بود که در پايان آن (1993)
بهدليل فروپاشي اتحاد شوروي و پايان «جنگ
سرد» به 6/
274 ميليارد دلار تقليل
يافت. در 20 ژانويه 1993
بيل کلينتون،
از حزب دمکرات، قدرت را به دست گرفت و تا
20 ژانويه 2001 دو دوره رئيسجمهور بود.
در اولين دوره زمامداري کلينتون بودجه
پنتاگون هنوز از فروپاشي اتحاد شوروي
متأثر بود ولي بهتدريج مافياي نظاميگراي
ايالات متحده شبحي بهنام «بنيادگرايي
اسلامي» را جايگزين «خطر کمونيسم» کرد و
به بهانه اين تهديد جديد براي امنيت ملّي ايالات
متحده، تلاش براي افزايش بودجه پنتاگون و
ارتقاء آن به ميزان دوران «جنگ سرد» آغاز
شد. به اين ترتيب، بودجه پنتاگون از 8/
259 ميليارد دلار در سال 1997 به
3/
296 ميليارد دلار در سال 2000
افزايش يافت. به اين دليل، برخي مطبوعات
آمريکا آنچه را که محافل نظاميگرا «بنيادگرايي
اسلامي» ميناميدند به طنز «لولوي
پانصد ميليارد دلاري» ميخواندند.
با صعود جرج بوش دوّم (20 ژانويه 2001)، از حزب
جمهوريخواه، «مجتمع
نظامي- صنعتي» در جايگاهي قرار گرفت بس
قدرتمندتر از دوران ليندون جانسون و
ريچارد نيکسون و رونالد ريگان و جرج بوش
اوّل. هنوز نخستين سال زمامداري جرج بوش
دوّم به پايان نرسيده بود که حادثه 11
سپتامبر 2001 رخ داد و دستاويزي شگفت براي
پر کردن خلاء «جنگ سرد» و جايگزين کردن
تهديدي جديد به جاي «خطر کمونيسم» فراهم
آمد.
از اين پس، با به کار گيري زرادخانهاي
عظيم، مرکب از مراکز آکادميک و سياسي و
مطبوعات و کمپانيهاي توليدکننده فيلم و
شبکههاي تلويزيوني و غيره، سناريويي جديد
آغاز شد. از اين زمان، فيلمهاي سينمايي و
سريالهاي تلويزيوني پربيننده و مؤثر،
مانند سريال 24 [+]
ساخت کمپاني فاکس [+]
متعلق به روپرت مردوخ، [+،
+]
پديدهاي بهنام «تروريسم» را به عنوان
تهديدي کاملاً جدّي و واقعي به افکار
عمومي غرب و جهانيان القاء ميکردند. اگر
مضمون فيلمهاي سينمايي و سريالهاي
تلويزيوني و رمانهاي دوران «جنگ سرد» را
مبارزه جاسوسان دو بلوک شرق، به رهبري
اتحاد شوروي، و غرب، به رهبري ايالات
متحده آمريکا، شکل ميداد، و بر اين اساس
«قهرماناني» مانند جيمز باند،
مأمور سرويس اطلاعاتي بريتانيا، پرداخت
ميشدند، در دوران جديد گروههاي
تروريستي، با قدرتي شگرف و اعجابآور، به
سوژه اصلي بدل شدند و قهرماناني جذاب
مانند جک باوئر، [+]
شخصيت اصلي سريال 24 (6 نوامبر
2001- 24 مه 2010)، آفريده شدند. چنانکه
ميبينيم، پخش اوّلين فصل از سريال
پربيننده 24 کمتر از دو ماه پس از حادثه
11 سپتامبر 2001 آغاز شد.
دوران هشت ساله زمامداري جرج واکر بوش، که
تا 20 ژانويه 2009 ادامه يافت، به عنوان
اوج سيطره «مجتمع نظامي- صنعتي» بر دولت
ايالات متحده آمريکا شناخته ميشود.
«نومحافظهکاران» (نئوکانها) سخنگويان و
نمايندگان فکري و سياسي اين جريان بهشمار
ميرفتند.
جرج بوش از بدو زمامدارياش، زماني که
هنوز حادثه 11 سپتامبر 2001 رخ نداده بود،
نظاميگري را در سياست خارجي آغاز کرد.
نخستين قرباني او مردم کلمبيا بودند. او
به بهانه مبارزه با قاچاق کوکائين به
بمباران گسترده جنگلهاي کلمبيا با مواد
شيميايي پرداخت؛ همان موادي که
مجتمع عظيم شيميايي- دارويي «مونسانتو»
[+]
در دهه 1960 براي استفاده در جنگلهاي
ويتنام، و کشتن چريکهاي ويتنامي، توليد
ميکرد اينک براي نابودي مردم کلمبيا به
کار گرفته شد. در
22
مه 2001/ اوّل خرداد 1380 روزنامه انگليسي
گاردين مقالهاي منتشر کرد با
عنوان
«جنگ کثيف بوش در کلمبيا».
[+]
George Monbiot, “Bush's Dirty War in
Colombia”, The Guardian, May 22,
2001.
اين مقاله، و مقالات مشابه ديگر درباره
ارتباط جرج بوش با کمپاني مونسانتو در
ماجراي «جنگ مواد مخدر در کلمبيا» در
ماههاي اوليه سال 2001 از اين منظر حائز
اهميت است که ماهيت واقعي جرج بوش و
پيوندهاي پنهان و «رسالت» او را، پيش از
حادثه 11 سپتامبر 2001، به روشني نشان
ميدهد.
در مقاله گاردين چنين نوشته شده:
جرج بوش مأموريت اصلي رياستجمهوري خود را
پنهان نميکند. اين مأموريت عبارتاست از
اعطاي پاداش به کمپانيهايي که او را در
صعود بهقدرت ياري رسانيدند. علاوه بر
کمپانيهاي نفتي و سيگار (تنباکو)، از
جمله اين پاداشها اعطاي 200 ميليارد دلار
از بودجه دولت ايالات متحده به کمپانيهاي
تسليحاتي است. آقاي بوش، براي انجام اين
کار، بهنام امنيت ملّي، در جستجوي احياي
خصومت و سوءظن است. او آرزو دارد که پيمان
ضد سلاحهاي قارهپيما را نقض کند و تعادل
سلاحهاي هستهاي جهان را بهم زند. او
ميخواهد پيمان ناتو را به تمامي مرزهاي
غربي روسيه گسترش دهد و خرس پير در حال
احتضار ولي خطرناک را به هراس اندازد. ولي
براي تحقق چنين اهدافي صنايع نظامي به
منازعه نياز دارند. به اين دليل،
ايالات متحده در سراسر جهان در جستجوي
بهانه است.
«يکي از اين بهانه جنگ عليه کشت مواد مخدر
در کلمبيا بود. به اين بهانه، دولت آمريکا
"طرح کلمبيا" را تهيه کرد که بودجه آن 3
/1 ميليارد دلار ارزيابي شده که 84 درصد
آن صرف خريد تسليحات ميشود. دولت بوش
مدعي است که براي کنترل کشت مواد مخدر در
کلمبيا ابتدا بايد بر اين کشور کنترل داشت
و به اين منظور 104 هليکوپتر نظامي
خريداري کرده و نظاميان راستگراي اين کشور
را آموزش ميدهد. اين نظاميان مسئول قتل
هزاران نفر از رهبران اتحاديهها و
دهقانان در کلمبيا هستند. "طرح کلمبيا" جنگ
عليه مواد مخدر نيست، جنگ عليه مردم است.
هدف غايي آن از ميان بردن نيروهاي
ناوابسته و مردمي در اين کشور است.»
بمباران جنگلهاي کلمبيا در اوايل سال
2001، با مواد شيميايي فراهم آمده از سوي
کمپاني مونسانتو، تنها يک آغاز بود.
دستاورد بزرگ حکومت مطلقه «مجتمع نظامي-
صنعتي» بر ايالات متحده آمريکا در دوران
زمامداري جرج واکر بوش اعلام «جنگ با
تروريسم» به عنوان سياست رسمي دولت ايالات
متحده، به بهانه حادثه 11 سپتامبر 2001 و
اقدامات سازماني مرموز بهنام «القاعده» و
موجودي نامرئي و مصون از دستگيري بهنام
اسامه بنلادن، که شباهت تام به گروهها و
چهره هاي «فوق مقتدر» تروريستي در «سريال
24» دارند، و لشکرکشي به افغانستان
(اکتبر- نوامبر 2001) و عراق (20 مارس
2003) است. بدينسان، تزريق بيسابقه بودجه
ملّي آمريکا به «مجتمع نظامي- صنعتي» آغاز
شد و کانون فوق از طريق «پروژه تروريسم»
به غارتي دست زد که در دوران «جنگ سرد»
حتي تصوّر آن را نميکرد.
جرج بوش از آغاز زمامدارياش قصد داشت
بودجه پنتاگون را براي سال مالي آينده
(2002) به مقدار 33 ميليارد دلار افزايش
دهد و آن را از 310 ميليارد به
343 ميليارد دلار برساند. در فضاي
فقدان دشمني توانمند مانند اتحاد شوروي
اين افزايش هيچ توجيهي نداشت و اعتراض
شديد کارشناسان را برانگيخت. اين شعار
مطرح شد که «اگر نميتوانيم با 300
ميليارد دلار در سال از کشورمان دفاع
کنيم، بايد ژنرالهايمان را عوض کنيم.» و
حتي کساني مانند لارنس کورب، از مقامات
دوران ريگان، اعلام کردند که با مديريت
بهتر و صرفهجويي بيشتر ميتوان همين
بودجه کنوني 310 ميليارد دلاري پنتاگون را
به ميزان 64 ميليارد دلار کاهش داد. با
توجه به اين واکنشها،
به زودي براي کانونهاي نظاميگراي ايالات
متحده روشن شد که به دليل فقدان خطري
آشکار براي امنيت داخلي ايالات متحده
افزايشي چنين نامعقول نميتواند موفق شود.
حادثه 11 سپتامبر بهانه کافي را براي تحقق
اين خواست فراهم آورد. توجه کنيم که از
نخستين ساعات حادثه 11 سپتامبر مقامات
دولت بوش آن را نه يک اقدام تروريستي بلکه
«حمله به آمريکا» توصيف کردند و در اين
کشور «وضعيت جنگي» اعلام نمودند.
با چنين تمهيداتي، دولت بوش که کار خود را
با 310 ميليارد دلار بودجه دفاعي
در سال 2001 آغاز کرده بود، به بهانه «جنگ
با تروريسم» رقم 344 ميليارد و 400
ميليون دلار را براي سال 2002 به
تصويب کنگره رسانيد. اين مبلغي است بسيار
بيش از آن چه که در اوج جنگ جهاني دوّم
خرج ميشد.
بهرغم پايان يافتن دوران زمامداري جرج
بوش، فرايندي که او آغاز کرد همچنان ادامه
دارد. امروزه دولت باراک اوباما براي سال
مالي 2011 بودجهاي معادل 548 ميليارد
و 900 ميليون دلار براي
وزارت دفاع (پنتاگون) در نظر گرفته است
يعني 15 ميليارد دلار بيش
از سال 2010. کل بودجه دفاعي آمريکا، اعم
از بودجه پنتاگون و ساير وزارتخانهها و
نهادها، در سال 2009 معادل 782 ميليارد
دلار بود که در سال 2010 به 855 ميليارد
دلار رسيد و در سال 2011 حدود 895 ميليارد
دلار خواهد بود.
[+،
+]
مخارج
نظامي آمريکا پس از حادثه 11
سپتامبر 2001
بودجه آشکار و پنهان نظامي
ارقامي که بيان شد «بودجه
نظامي آشکار»
دولت آمريکاست يعني بودجهاي که رسماً به
وزارت دفاع (پنتاگون) تعلق
ميگيرد. پروفسور رابرت هيگز، [+]
پژوهشگر سرشناس آمريکايي و سردبير فصلنامه
معتبر ايندپندنت ريويو، [+]
سالهاست از پديدهاي بهنام «بودجه
پنهان نظامي»
سخن ميگويد يعني
هزينههايي که به دليل سياستهاي نظامي بر
بودجه ساليانه دولت ايالات متحده آمريکا
تحميل ميشود و به جز بودجه رسمي نظامي
است.
براي مثال، ميلياردها دلاري را که به
بهانه تحقيقات براي مقابله با «بيوتروريسم»
يا «تروريسم شيميايي» به جيب
کمپاني مونسانتو ميرود قطعاً بايد
جزو هزينههاي نظامي دولت آمريکا محسوب
کرد بهرغم اينکه پول فوق از بودجه
ساليانه وزارت بهداشت پرداخت
ميشود.
رابرت
هيگز
رابرت هيگز ظاهراً اوّلين بار در مقاله 18
ژانويه 2004 خود، در تحليل بودجه سال 2004
دولت آمريکا، «بودجه آشکار» و «پنهان»
نظامي را متمايز کرد. [+]
Robert Higgs, “The Defense Budget Is
Bigger Than You Think”, The San
Francisco Chronicle, January 18,
2004.
هيگز نوشت: بهرغم اينکه در بودجه سال
مالي 2004 سهم وزارت دفاع 401 ميليارد
و 300 ميليون دلار است، بودجهاي عظيم
که به بهانه «جنگ با تروريسم» بر مردم
آمريکا تحميل شده، ولي واقعيت بيش از اين
ارقام است. مردم فقط بودجه پنتاگون را
ميبينند و نميدانند که، مثلاً، در
وزارت انرژي، براي توليد سلاحهاي
جديد هستهاي، چه مبالغي به بودجه نظامي
کشور افزوده شده. او با بررسي دقيق بودجه
دولت آمريکا در سالهاي 2002 و 2004 اعلام
کرد که هر چند در سال 2002 بودجه رسمي
پنتاگون 4/ 344 ميليارد دلار بود
ولي بودجه واقعي نظامي دولت بوش،
که در بودجه ساير وزارتخانهها و
سازمانها پنهان شد، 596 ميليارد و 100
ميليون دلار بوده است. هيگز بودجه
واقعي نظامي دولت بوش در سال 2004 را
754 ميليارد دلار اعلام کرد يعني 88
در صد بيش از بودجه رسمي که به وزارت دفاع
تعلق گرفته.
رابرت هيگز اين تحقيق را ادامه داد و در
مارس 2007 بار ديگر به بررسي بودجه
واقعي نظامي دولت آمريکا پرداخت. [+]
Robert Higgs, “The Trillion-Dollar
Defense Budget Is Already Here”, March
15, 2007.
هيگز نوشت: بهرغم اينکه در سال مالي
2006 بودجه پنتاگون (وزارت دفاع) 499
ميليارد و 400 ميليون دلار بود، دولت
آمريکا در چارچوب ساير وزارتخانهها و
سازمانهاي دولتي مخارج نظامي ديگر نيز
داشت. براي مثال، وزارت انرژي 16 ميليارد
و 600 ميليون دلار براي توليد نظامي هزينه
کرد و مخارج وزارت امنيت داخلي در سال فوق
69 ميليارد و يکصد ميليون دلار بود و
وزارت امور خارجه 25 ميليارد و 300 ميليون
دلار در امور نظامي هزينه کرد و غيره.
هيگز مجموع هزينههاي نظامي دولت آمريکا
در سال مالي 2006 را 934 ميليارد و 900
ميليون دلار اعلام کرد. طبق ارزيابي
او در سال مالي 2007 بودجه واقعي نظامي
دولت آمريکا به بيش از يک تريليون دلار مي
رسيد.
پروفسور هيگز روش خود براي شناخت ميزان
واقعي و پنهان هزينههاي نظاميگرايانه در
بودجه دولت آمريکا را تا به امروز ادامه
ميدهد. او اخير به بررسي بودجه سال 2009
پرداخته است. [+]
Robert Higgs , “Defense Spending Is Much
Greater than You Think”, Apr. 17, 2010.
طبق بررسي هيگز، در سال 2009 پنتاگون 636 ميليارد و 500 ميليون دلار هزينه
کرد ولي بودجه واقعي نظامي دولت يک
تريليون و 27 ميليارد و 500 ميليون دلار
بود.
رابرت هيگز اين پديده را «فاشيسم نظامي-
اقتصادي» ميخواند.
[+]
Robert Higgs, “The Living Reality of
Military-Economic Fascism”, Mises
Daily, Saturday, January 20, 2007.
چه کساني از جنگ سود ميبرند؟
ويليام هارتنگ، پژوهشگر انستيتوي سياست
جهاني، نيز در مقالات متعدد خود وضع
«مجتمع نظامي- صنعتي» را در در آمريکاي پس
از «جنگ سرد» مورد بررسي قرار داده است.
ويليام
هارتنگ
او در ژوئيه 1999، حدود دو سال پيش از
حادثه 11 سپتامبر 2001، در مقاله «بازنگري
به مجتمع نظامي- صنعتي: چگونه
توليدکنندگان اسلحه سياست خارجي و نظامي
آمريکا را شکل ميدهند»، [+]
نوشت:
William Hartung, “The
Military-Industrial Complex Revisited:
How Weapons Makers are Shaping U.S.
Foreign and Military Policies”, The
Progressive Response, Vol. 3, No.
23, July 2, 1999.
برخلاف تصورات اوليه، با فروپاشي اتحاد
شوروي و پايان «جنگ سرد»، مجتمع نظامي-
صنعتي از ميان نرفت بلکه بهسادگي خود را
تجديد سازمان داد. در دوران زمامداري
کلينتون سه غول بزرگ تسليحاتي ايالات
متحده، لاکهيد مارتين و بوئينگ و رايتئون،
پيمانهايي معادل 30 ميليارد دلار در سال
از پنتاگون بهدست آوردند. هشدار آيزنهاور
درباره سيطره مجتمع نظامي- صنعتي هنوز نيز
مانند دهه 1960 اهميت دارد. بهرغم انحلال
پيمان ورشو و فروپاشي اتحاد شوروي، بودجه
نظامي ايالات متحده امروزه عظيمتر از
دوران آيزنهاور است. اين بودجه (در اواخر
سده بيستم) به 270 ميليارد دلار در سال
رسيده است. در سال 1999 ميزان بودجه نظامي
ايالات متحده آمريکا و متحدين آن
(دولتهاي عضو ناتو، کره جنوبي و ژاپن) 36
/62 درصد هزينههاي نظامي کل جهان بود و
در مقابل دولتهاي که از سوي ايالات متحده
بهعنوان «دشمنان بالقوه» معرفي ميشدند
(روسيه، چين، کره شمالي، ايران، سوريه،
عراق، ليبي و کوبا) در مجموع 45/ 14 درصد
هزينههاي نظامي جهان را صرف ميکردند و
ساير کشورها 19/ 23 درصد. آن زمان، هارتنگ
اين پرسش را مطرح کرد:
در فضايي که از تهديد نظامي روسيه خبري
نيست، چه خطري صرف بيش از يک چهارم
تريليون دلار در سال براي جنگ و تدارک جنگ
را توجيه ميکند؟
هارتنگ افزود:
اغراق در زمينه تهديدات موجود براي امنيت
ايالات متحده، سنت ديرين و غيرشرافتمندانه
پنتاگون است. در اوايل دهه 1990 آشکار شد
که بزرگنمايي تهديد نظامي شوروي طي ساليان
مديد به تأثير از اطلاعات نادرست جاسوسان
دوجانبهاي چون آلدريش آمس
[+]
بوده است. حوادثي مانند بمبگذاري در
سفارتخانههاي آمريکا در کنيا و تانزانيا
(اوت 1998) و ادعاي آزمايشهاي موشکي
ايران (ژوئيه 1998) و کره شمالي (اوت
1998) و جنگ هوايي ناتو در کوزوو (از 24
مارس 1999) توجيه لازم را براي افزايش
بودجه نظامي پنتاگون فراهم ميساخت.
سودبرندگان اين سناريو چه کساني هستند؟
ويليام هارتنگ چنين پاسخ ميدهد:
پيمانکاران نظامي پنتاگون و برخي از
شخصيتهاي اصلي کنگره که بهطور مرتب
دلارهاي نظامي را به جيب ميزنند.
پايان سخن
1- توضيحات پيشگفته براي اثبات نادرستي
نظر آن گروه از تحليلگران کفايت ميکند
که وضع وخيم اقتصادي آمريکا يا مخالفت
مردم اين کشور با تداوم حضور آمريکا در
خاورميانه يا نظرات غالب کارشناسان
آمريکايي را، که در خروج رسمي نيروهاي
نظامي آمريکا از عراق (19 اوت 2010) تجلي
يافت، به عنوان «پايان حضور نظامي آمريکا
در خاورميانه» اعلام ميکنند. اين
تحليلگران فراموش کردهاند که هنوز حدود
50 هزار نيروي نظامي آمريکايي در عراق
حضور دارند و اعلام رسمي «پايان عمليات در
عراق» از سوي اوباما (31 اوت 2010) با
واقعيت فاصله زياد دارد.
البته دولت اوباما، برخلاف دولت بوش، در
سياست خارجي ميکوشد «معتدل» و «صلحطلب»
جلوه کند. اوباما مجبور است افکار عمومي و
اکثريت مردم آمريکا، يعني پايگاه اجتماعي
خود در انتخابات، را راضي نگه دارد يا، در
واقع، با آنان بازي کند؛ ولي او در مقابل
اقتدار «مجتمع نظامي- صنعتي»، حتي اگر به
راستي بخواهد، توان مقاومت ندارد. در اين
صورت فرجام او چون جان کندي و در بهترين
حالت چون جيمي کارتر خواهد بود. اوباما
قطعاً در پي راضي کردن حاميان مقتدر مالي
خود، کساني چون لستر کراون، ميلياردر
شيکاگو و مالک اصلي مجتمع «جنرال الکتريک»
و پيمانکار بزرگ پنتاگون، است.
«مجتمع
نظامي- صنعتي» خواستار تداوم سياستهايي
است که با حادثه 11 سپتامبر 2001 بنيان
نهاده شد و اينک بهطور جدّي ايران را
نشانه گرفته است. «حمله به ايران»
ترجيعبندي است که پس از انتشار «گزارش
جفري گلدبرگ» مکرر شنيده ميشود.
برجستهترين نمونه، سخنان توني بلر،
نخستوزير پيشين بريتانيا و يکي از دو
معمار «جنگ با تروريسم»، در کنار جرج بوش،
است که از ژرفترين پيوندها با زرسالاران
يهودي نامدار غرب، از جمله روپرت مردوخ، و
«مجتمع نظامي- صنعتي» برخوردار است. بلر
در 31 اوت 2010 در گفتگو با شبکه 2 بي.
بي. سي. اعلام کرد: «جامعه جهاني بايد
آماده رويارويي نظامي با ايران شود اگر
اين کشور به برنامه توليد سلاح هستهاي
خود ادامه دهد.»
[+]
توني
بلر، شواليه جنگ صليبي جديد
«جنگ با
تروريسم»، که از 11 سپتامبر 2001 به اصل
اساسي راهبردي در سياست خارجي دولت آمريکا
بدل شد، يک سياست مقطعي نيست؛ استراتژي
بلندمدتي است که از زمان فروپاشي اتحاد
شوروي (1991) براي تدوين و تحقق آن انديشه
فراوان و سرمايه کلان صرف شد و لذا به اين
سادگي پايان نخواهد يافت. عدم تمکين
اوباما به
اين استراتژي به معني مقابله با هيولايي
است که «مجتمع نظامي- صنعتي» در طول بيش
از يک دهه ساخته و براي چرخش اقتصاد عظيم
مبتني بر صنايع نظامي جايگزين «تهديد
کمونيسم» کرده است. عدم وقوع جنگي جديد و
بزرگ در خاورميانه به معني پايان يافتن
اين موج است. بنابراين، جنجالي که جفري
گلدبرگ آغاز کرده غوغاي يک ژورناليست يا
يک محفل افراطي و غيرمؤثر جنگطلب نيست؛
برنامهاي است انديشيده شده و منطبق با
اهدافي پنهان و بزرگ که حاميان مالي
اوباما نيز در آن شريکاند.
2- جفري گلدبرگ در گزارش خود از «تغيير
نهايي خاورميانه» سخن
ميگويد.
اين «تغيير نهايي» به چه معناست؟
جغرافياي سياسي جديد خاورميانه در سالهاي
پس از پيروزي آمريکا و بريتانيا و فرانسه
در جنگ اوّل جهاني بر ويرانههاي دولت
عثماني شکل گرفت. در آن سالها، قدرتهاي
بزرگ پيروزمند غربي، بر ويرانههاي خلافت
عثماني، دولتهاي کوچک عربي را در منطقه
خليج فارس ايجاد کردند، در حجاز خاندان
سعودي و در عراق و اردن خاندان هاشمي را
به قدرت رسانيدند و در ايران و ترکيه و
افغانستان حکومتهاي دستنشانده غرب
استقرار يافتند.
موجي که از اوائل دهه 1880 با نام «هووي
زيون» (عاشقان صهيون) در ميان يهوديان
آغاز شد، [+]
در حوالي سال 1890 به پيدايش واژه «صهيونيسم»، ساخته ناتان برنبائوم،
[+،
+]
در 29 اوت 1897، با برگزاري اولين کنگره
صهيونيستها در شهر بال سويس، به ظهور
پديدهاي سياسي بهنام «صهيونيسم»
انجاميد، [+]
و با پول و برنامه زرسالاران يهودي نامدار
چون بارون موريس دو هرش [+]
و سِر ارنست کاسل [+]
و بارون ادموند روچيلد، [+]
تغذيه و هدايت شد، در سالهاي پس از جنگ
جهاني اوّل برنامه استقرار يهوديان در
سرزمين فلسطين را توسعه بخشيد. اين برنامه
سرانجام در 14 مه 1948 [+]
به اعلام موجوديت دولتي نژادپرست و
جنگافروز بهنام «اسرائيل» انجاميد.
آيا منظور از «تغيير نهايي خاورميانه»
کامل کردن اقداماتي نيست که همين کانون در
سالهاي پس از جنگ اوّل جهاني آغاز نمود؟
آيا اين تعبير به معناي تحقق آرزوي ديرين
ايشان براي استقرار جغرافياي سياسي جديد در
خاورميانه نيست که در آن کشورهايي بزرگ و
مقتدر چون ايران ديگر حضور نداشته باشند؟
3-
آنچه
اين ظن را تقويت
ميکند
اهميت گاز طبيعي،
به عنوان
منبع اصلي انرژي جهان در هزاره
سوّم
ميلادي،
بهويژه
پس از پايان يافتن ذخاير نفت، و تعلق بخش
اعظم اين منبع به خليج فارس و ايران است.
برآوردهاي سال 2009، ذخاير گاز طبيعي جهان
را 6254 تريليون فوت مکعب (177 تريليون
متر مکعب) تخمين ميزند که از اين مقدار
2592 تريليون فوت مکعب (4/ 73 تريليون متر
مکعب) در خاورميانه واقع است.
[+]
شش کشور داراي بزرگترين ذخاير گاز جهان،
به ترتيب، عبارتند از: روسيه، ايران، قطر،
عربستان سعودي، ايالات متحده آمريکا و
امارات متحده عربي.
[+]
و ذخاير گاز ايران حداقل 992 تريليون فوت
مکعب (28 تريليون متر مکعب) است.
[+،
+]
بايد توجه نمود که ذخاير گاز روسيه،
به دليل
يخبندان و موقعيت نامساعد طبيعي، براي
استحصال سودآور نيست، و لذا
بزرگترين
ذخيره بالفعل گاز جهان در ايران قرار
دارد.
خاورميانه و ايران، بزرگترين منبع انرژي
(گاز) قابل استحصال جهان در هزاره سوم
ميلادي
آيا يکي از اهداف اينگونه جنجالها و
تحريکات
جنگافروزانه
دستاندازي
بر اين منبع بزرگ انرژي نيست که عامل
تعيينکننده
سياست و اقتصاد جهاني در هزاره سوم ميلادي
خواهد بود؟
شيراز
جمعه، 12 شهريور 1389/ 3 سپتامبر 2010
روز قدس شريف