متن کامل در 247 صفحه رقعي، فايل
PDF
قسمت ششم
حلول نماد مؤنث برهنه بر شوان و فرارويي رسمي
علاويه شواني به مريميه در سال 1965 رخ داد يعني
14 سال پس از فوت گنون.
آنگونه که شوان در خاطرات و تألمات بيان
کرده، در سال 1965، زماني که با قايق از اروپا
راهي طنجه در مراکش بود، دچار تنگي نفس و افسردگي
شديد شد.
در اين وضع در حالت رؤيا
و مکاشفه قرار گرفت و مهمترين
مکاشفه زندگياش
را ديد. مريم مقدس (ع)، که مسيحيان او را "مريم
باکره" ميخوانند،
بر شوان ظاهر شد: «ناگاه لطف الهي به شکلي ويژه بر
من نازل شد؛ از راه درون به صورتي مؤنث که نميتوانم
توصيف کنم. و دانستم که او باکره مقدس است.» در پي
اين مکاشفه، حال شوان خوب شد و خود را «سرخوش از
عشق و شادي» يافت.
[275]
در بندر
طنجه شک و ترديد شوان را فراگرفت و در مسير طنجه
به تطوان (در شمال مراکش) بار ديگر افسردگي بر او
غلبه يافت. در تطوان چنان خود را ضعيف ديد که در
اتاقش در هتل ماند و با همراهان بيرون نرفت. در
تنهايي باز آن نماد مؤنث ظاهر شد و به او آرامش
داد. به فاس، پايتخت مراکش، رسيدند. در فاس بار
ديگر ترديد بر او غلبه يافت ولي آن
"مؤنث آسماني"
باز به سراغش آمد و در تمامي شب به او آرامش داد.
اين وضع روحي شوان تا بازگشت به سوئيس ادامه داشت.
طي سالهاي 1942-1965 شوان چند بار از ارتباط
فراطبيعي با نماد مؤنث، يا به تعبير او "مريم
باکره"، گفته است: «عشق کيهاني معشوق... به شکل
عشق مادرانه» که با ديدن پسر خردسال مادلين تجربه
کرد، کشش به سمت مجسمه مريم مقدس در ويترين مغازهاي
در لوزان (که آن را خريد و در مکاني شايسته در
آپارتمانش جاي داد)، پس از تلخکامي جدايي از گنون
در سال 1949 نوشت: «لطف و برکت او [مريم باکره] را
حس کردم.» و نيز در حين ذکر گفتن در آپارتمانش در
حوالي سال 1953 بار ديگر از احساس «لطف و برکت»
مريم باکره سخن گفت، و بعدها باز نوشت:
حضوري قوي و نيرومند حس کردم و بلافاصله دانستم که
[مريم] «باکره» است.
طبق نوشته شوان، او ابتدا نميدانست چگونه بايد
تجربه سال 1965 (مکاشفه با نماد مؤنث) را تأويل
کند. اوّلين پرسش برايش اين بود که آيا اين رؤياي
صادقه است يا اوهام کاذب. شوان به اين نتيجه رسيد
که رؤياي صادقه را بايد از طريق نتايج آن از رؤياي
کاذب تشخيص داد. اين رؤيا مفيد بود زيرا سبب شد
علاقه شوان به کتاب، روزنامه و تئاتر، که به آنها
دلبستگي شديد داشت، از بين برود و احساس آزادي
کند.
پيامد ديگر اين رؤيا
«تمايلي مقاومتناپذير»
بود که در شوان ايجاد شد: «تمايل به برهنه شدن
بسان کودک او.»
منظور شوان از «کودک» عيسي مسيح (ع) است.
شوان از آن پس هر گاه در خانه تنها بود برهنه ميشد.
سرانجام، شوان به اين نتيجه رسيد که رؤياي او
صادقه بوده و کوشيد آن را تعبير کند. سرانجام به
اين نتيجه نهايي رسيد که مکاشفه فوق
سرآغاز «رابطهاي خاص است با عالم الوهي» زيرا
"مريم باکره" تجلي رحمت الهي و دين خالده است.
در واقع، شوان رؤياي
سال 1965 را سرآغاز ايفاي مأموريت
يا نقشي جديد براي خود ميداند.
او پيشتر،
در 1937، در پي يک رؤيا
خود را به مقام "شيخي" طريقت علاويه ارتقاء داد.
ولي طريقت علاويه تنها يکي از طريقتهاي
تصوف در اسلام بود. اينک شوان براي خود نقشي جامع،
فراديني، فراتر و ماوراء اسلام، قائل بود و خود را
حامل "دين خالده"، نه اسلام، ميديد.
ارتباط شوان با "نماد مؤنث"
ادامه مييابد.
سال بعد، 1966، بار ديگر، و اين بار نيز در مراکش،
بر شوان ظاهر ميشود: «به آرامي و تأني ميخراميد
و وحشت مرا فراگرفته بود. در عين حال عشق بر من
غلبه يافته بود. اين ديگر رؤيا
نبود، واقعيت بود.
مجاز نيستم بيش از اين
بگويم.»
[276]
شوان مينويسد
«مجاز
نيستم
بيش از اين بگويم» به اين دليل است
که طبق گزارشهاي
متعدد (نزديکان شوان و اعضاي سابق مريميه) نماد
مؤنث در مکاشفات شوان برهنه بوده است.
[277]
برهنه شدن شوان از اين پس، در خانه يا چنانکه
خواهيم ديد در مناسک مخفي، و برهنه بودن نماد مؤنث
در مکاشفات او سبب شد که برخي افراد ناوابسته به
مريميه رؤياهاي
شوان را به شيطان نسبت دهند.
[278]
بدينسان، فرقهسازي
شوان وارد مرحلهاي جديد شد:
اينک شوان براي خود نقشي "جامع" (يونيورسال) و
فراتر از اديان مرسوم، از جمله اسلام، قائل بود و
خود را منادي "دين خالده" و "حکمت خالده" (خرد
جاودان) ميدانست. او معتقد بود که داراي رابطه
خاصي با "مريم باکره" و نيز با خداوند است.
از اين زمان شوان و زنش، کاترين، نقاشيهاي
خود را بر
ترسيم برهنه مريم مقدس
متمرکز کردند. شوان، آنگونه که آيمارد در زندگينامه
شوان نوشته، اين نقاشيها
را چنين تفسير کرده:
«ارجاعي است به عريان کردن حقيقت به معناي گنوسي
آن، و رها کردن برکت.»
شوان در خاطرات و تألمات حتي نقاشيهاي
پيشين خود را از زنان سرخپوست تجلي اين چهره از
"مريم باکره" عنوان ميکند و بدينسان ميان تجربه
سال 1959 در آمريکا با تجربه سال 1965 در مراکش
پيوند برقرار ميکند. از اين پس، شوان دو نقش ايفا
ميکند:
يکي شيخ طريقتي اسلامي و ديگري رهبر فرقهاي
فراديني (يونيورسال) که طبق مأموريتي که "مريم
باکره" به او تفويض کرده بر اساس آئينها و مناسک
سرخپوستان سو "دين خالده" را ترويج ميکند. شوان
آئينهاي سو را نمادي از دين ناب و خالص اوّليه و
جلوهاي بارز از "دين خالده" ميديد. بتدريج، نقش
دوّم پررنگتر و نقش اوّل کمرنگتر شد.
[279]
در ميان پيروان شوان تغيير نام طريقت به "مريميه"
عجيب ننمود. شوان طي سالها چهرهاي اسلامي از خود
نمايانده و ظاهراً تنها چيزي که رخ داد افزودن
"مريميه" به نام طريقت بود. به ادعيه روزانه نيز
دعاي کوتاهي خطاب به مريم مقدس افزوده شد. بعلاوه،
نقاشيهاي
شوان از "مريم باکره" به "شش اصل مراقبه" شوان
اضافه شد؛ يعني اعضاي فرقه در مناسک مراقبه بايد
بر روي اين نقاشيها
تمرکز ميکردند.
زمان وارد شدن نقاشيهاي
شوان به مناسک مراقبه روشن نيست ولي بنظر ميرسد
از اواخر سالهاي 1960 وارد اين مناسک شده است.
آيمارد در ايميل به سجويک بهکارگيري نقاشيهاي
شوان در مراقبه را رد ميکند ولي بسياري از اعضاي
فرقه به سجويک گفتهاند که از نقاشيهاي
شوان استفاده ميکردند. به اين ترتيب، نام طريقت
شوان به "علاويه مريميه" تبديل شد.
[280]
بنظر نميرسد تمامي اعضاي فرقه از مکاشفات شوان و
نيات واقعي او مطلع بودند. تمرکز جديد طريقت بر
مريم (ع) موجه مينمود. در اسلام و قرآن کريم،
مريم (ع) محترم و مقدس و از جايگاهي رفيع برخوردار
است.
مارتين لينگز،
"مقدم" شوان در لندن و "شيخ" مريميه پس از مرگ
شوان، در تبيين اين تغيير نام مينويسد: "مريم
باکره" شخصيتي است که سه دين توحيدي در پيرامونش
متحد شدهاند: «شاهزاده
خانم يهودي از خاندان داوود، مادر بنيانگذار
مسيحيت، و زني که در اسلام در رأس سلسله مراتب
زنان جاي دارد. مريم، همانند ما، دوستدار سه دين،
و دين بطور عام، است.»
[281]
اين مضمون همان رسالهاي است که شوان در سفر اوّل
مستغانم نگاشت درباره وحدت بنيادين مسيحيت، اسلام
و يهوديت با عنوان "تجلي سه وجهي سنت توحيدي".
همانگونه که سجويک توجه کرده، اگر واقعاً نيت آن
بود که شخصيتي مقبول سه دين فوق، و بعنوان نماد
وحدت سه دين، عرضه شود، قطعاً ابراهيم (ع) مقبولترين
بود؛ پيامبري که در يهوديت و مسيحيت و اسلام مورد
احترام فراوان است. سجويک ميافزايد: بعلاوه، مريم
در يهوديت جايگاهي ندارد. در اسلام نيز چيزي بنام
«سلسله مراتب زنان» وجود ندارد که مريم در رأس آن
باشد. و اگر بود، نامزد مناسبتر براي تصدي اين
جايگاه ميتوانست هاجر، زن ابراهيم، يا فاطمه،
دختر پيامبر اسلام، باشد. [282]
نقد سجويک بر نوشته لينگز را کامل ميکنيم: مريم
(ع)، همچون عيسي مسيح (ع)، در يهوديت نه تنها
جايگاهي ندارد بلکه مبغوض خاخامهاي
يهودي، حداقل در دوران تدوين تلمود، است و
لذا در تلمود از او به زشتي ياد شده. [283]
بنياسرائيل و يهود يکي نيستند هر چند يهوديان،
بويژه از سده نوزدهم ميلادي، اين دو نام را خلط
ميکنند و بنياسرائيل را مساوي با يهود به کار
ميبرند که نادرست است. يهودي به کسي گفته ميشد
که به قبيله يهودا، يکي از قبايل دوازدهگانه
بنياسرائيل، تعلق داشت.
مريم از بنياسرائيل بود ولي معلوم نيست از قبيله
يهودا و لذا "يهودي" باشد. روشن نيست لينگز بر
اساس کدام مأخذ مريم را از "خاندان داوود"، خاندان
سلطنتي بنياسرائيل از قبيله يهودا، خوانده. اين
روايت يهوديان است که مسيح موعود بايد از "خاندان
داوود" باشد و لذا "مسيح بن داوود" ناميده ميشود.
روايتي که در آغاز انجيل متي درج شده، و تبار عيسي
مسيح را با 28 طبقه به داوود وصل کرده، روايتي
عميقاً يهودي است. [284]
و حتي اگر اين روايت معتبر باشد، تنها ثابت ميکند
يوسف از تبار داوود بود نه مريم. اين روايت القاء
ميکند که يوسف پدر عيسي است. اين در حالي است که
قرآن کريم تصريح ميکند مريم (ع) زماني که عيسي
(ع) را حامله شد باکره بود [285]
و بر اساس روايات اسلامي هيچگاه
ازدواج نکرد. انجيل لوقا نيز مريم را باکره
ميخواند [286]
و به اين دليل مسيحيان حضرت مريم (ع) را "مريم
باکره" [287]
مينامند. در اين تبارنامه، بجز مريم (ع)، نام
چهار زن ديده ميشود که دو تن از بنياسرائيل
نيستند (راحاب و روت) و يکي، بت شبع مادر سليمان،
معلوم نيست از بنياسرائيل باشد. [288]
و همانگونه که سجويک توجه کرده، در اسلام چيزي
بنام «سلسله مراتب زنان» وجود ندارد که مريم (ع)
در رأس آن باشد. در اسلام مريم (ع) مقدس و محترم
است ولي کسي رتبهاي
براي تقدّس زنان وضع نکرده است. [289]
گفتيم که شوان در سال 1942 به صراحت عدم تقيد خود
را به «قوانين مقدس» بيان ميکند
و خويشتن را تنها ملزم به "دين خالده" ميداند
نه اديان مرسوم؛ از جمله اسلام که شوان خود را
پيرو آن اعلام ميکرد.
او نوشت:
«من هماره در مسائل مربوط به قوانين مقدس دقت
ميکردم، ولي از سوي ديگر دين خالده را فراتر از
همه اينها ميديدم و به خود اجازه نميدادم
خويشتن را در قالبهايي محصور کنم که برايم اعتبار
نداشت؛ هر چند به ديگران اجازه نميدادم اين
قانونها را نقض کنند.»
معهذا، پس از ديدارهاي مکرر شوان با "نماد مؤنث"
که برهنه بر او ظاهر ميشد
و شوان او را "مريم مقدس" ميپنداشت،
اين عدم تقيد شکلي جديد به خود ميگيرد
گويي شوان "شارع" و باني ديني جديد است با
ايستارها و قواعد جديد. يکي از مهمترين
اين بدعتها
"ازدواج عمودي و افقي" يا "طولي و عرضي"
[290]
است.
در سال 1965، يعني پس از ارتباط با "نماد مؤنث"،
شوان زن دوّم اختيار کرد. اين کار هر چند از نظر
قوانين سوئيس
ممنوع است ولي از نظر شرع اسلام ممنوع نيست. مسئله
اينجاست که اين زن دوّم شوان شوهر داشت و زن و
شوهر، هر دو، از پيروان شوان بودند. شوان اجازه
داد اين دو بعنوان زن و شوهر با هم زندگي کنند ولي
زن به شکل "طولي" يا "عمودي" با شوان ازدواج کند.
از نظر شوان "رابطه طولي" انسان را به خدا وصل
ميکند و "رابطه عرضي" صرفاً زميني است.
[291]
بعدها، پيروان شوان اين رابطه جنسي را
«ازدواج
معنوي»
[292]
ناميدند.
کاترين شوان، زن قانوني شوان، اين نوع "ازدواج"
را تأييد
و توجيه ميکند و مينويسد:
«اين رويهاي
بود براي راضي کردن قوانين غربي و ضرورتهاي
اجتماعي... که بر اساس نشانههاي
تخطيناپذير
الهي مجاز و متبرک شد.» بورکهارت و لينگز، پس از
ترديدهايي، بر اين اقدام صحه گذاردند.
[293]
تعداد اين ازدواجهاي
"طولي" يا "عمودي" يا "معنوي" بيش از يکي بوده
زيرا سجويک مينويسد
نام اين افراد را بر اساس اطلاعات موثق در اختيار
دارد ولي از آنجا که اين زنان زنده هستند و بعضاً
داراي فرزند، وارد جزئيات
نميشود
و اسامي را منتشر نميکند.
[294]
معهذا، سجويک هفت سال پيش از انتشار کتاب، در
مقالهاي که به يازدهمين کنگره بينالمللي مرکز
مطالعات اديان جديد در آمستردام (7-9 اوت 1997)
ارائه داد و در سال 1999 در مجله مطالعات باطنيگرايي
غربي
منتشر شد، [295]
نام "زنان طولي" شوان را ذکر کرده است. ظاهراً به
دليل اين سخنراني و مقاله بود که وکلاي مريميه او
را تهديد به شکايت کردند و سجويک مجبور شد، براي
پرهيز از گرفتاريهاي قضايي، در کتابش سربسته به
مباحث مربوط به عقايد شوان بپردازد و نيز از درج
عکسها و نقاشيهاي
برهنه نگار
شوان اجتناب کند.
سجويک در مقاله فوق مينويسد:
عنصر غيراسلامي ديگر در عملکرد شوان برهنگي است.
پس از مکاشفه مريم در سال 1965، به گفته خود شوان،
مانند کودک مريم «تمايلي تقريباً غيرقابل مقاومت»
در شوان ايجاد شد براي برهنه شدن. شوان مينويسد:
«از آن زمان هر وقت ممکن بود برهنه ميشدم.»
سجويک، بنقل از ضياءالدين سردار، نويسنده معروف
پاکستاني مقيم لندن، مينويسد: حداقل در مکاشفه
شوان در سال 1983 مريم خود را برهنه نمايانده است.
[296]
سجويک مينويسد: هم شوان و هم مريم مقدس در
شمايلهايي که شوان و يکي از زنان "طولي" او بنام
شارلين رومين (بدريه) [297]
کشيدهاند
برهنه هستند. سجويک ميافزايد: راولينسون عکسي از
اين نقاشيها
را به او داده است. و نيز راولينسون عکسي از شوان
بهمراه زنان آمريکايي برهنه که فقط بيکيني
پوشيدهاند به سجويک داده است. اين عکس مربوط است
به مناسک کلني شوان در بلومينگتن که در آن 50-60
نفر از پيروان شوان حضور مييافتند. سجويک در
مقاله فوق، از اوّلين "زن طولي" شوان،
باربارا پري (حميده)،
نام برده است.
طبق مندرجات وبگاه مارک کاسلو، اسامي زنان شوان به
شرح زير است:
کاترين شوان (لطيفه)، باربارا پري (حميده)، ماود
موري،
شارلين رومين (بدريه).
بنوشته سجويک، وجود اين نوع از "ازدواج" در فرقه
شوان تا اواخر دهه 1980 ناشناخته بود. بورکهارت ميگفت:
اين مسئله، و مسائلي که براي برخي زنان پيش آمد،
او را عميقاً
آزار ميداد،
ولي وي پس از کشاکشهاي
دروني به اين نتيجه رسيد که وظيفه وفاداري به شيخ
مقدم بر هر چيز است.
سالها پيش از اين ماجرا، در 4 اوت 1957، بورکهارت
به يکي ديگر از اعضاي فرقه مريميه، بنام
"عبدالهادي"، نوشت: مريدان شيخ درباره استاد خود
نبايد بر اساس دانستههاي خويش از کردار او داوري
کنند بلکه بايد مبناي قضاوتشان تعاليم و روش شيخ
باشد. او افزود:
«خداوند ما را گمراه
نميکند. او براي تحليل کردار شخصي استاد به ما
نياز ندارد... اگر تعاليم استاد غلط يا روش او
خلاف وحي است ترکش کن، ولي اگر بنظرت ميرسد که
کردارش غيراخلاقي است به شک خود شک کن.» [298]
مريميه فرقهاي است نخبهگرا که علاقهاي به گسترش
کميت خود ندارد بلکه جذب نخبگان را، بويژه
برجستهترين و تأثيرگذارترينشان را، دنبال
ميکند. از اينرو، مريميه هنوز فرقهاي کوچک، ولي
متنفذ در نهادهاي آکادميک و فرهنگي، مانده است.
حتي کساني که در کلني شواني حومه بلومينگتن گرد
آمدند عموماً در حوزههاي تخصصي، بويژه هنر، نخبه
بودند. کاترين شوان، زن قانوني شوان، هنرمندي
توانا است و باربارا پري و شارلين رومين، اوّلين و
آخرين "زن طولي" شوان، نيز در زمينه هنر برجسته
بودند. و مارک کاسلو، از محارم شوان که به افشاگري
عليه شوان دست زد، و در صفحات بعد با او آشنا
خواهيم شد، مانند فريتيوف و کاترين شوان و شارلين
رومين، نقاشي برجسته است.
بنوشته سجويک،
مريميه در دهههاي 1960 و 1970 در اروپا و آمريکا
گسترش يافت. در سال 1979 (مقارن با انقلاب اسلامي
ايران) "زاويه"هاي مريميه در چند کشور اروپايي
دائر بود: سه زاويه در سوئيس (لوزان، بال، ژنو)،
حداقل دو زاويه در فرانسه (ريمز، نانسي)، و حداقل
يکي در انگلستان (لندن). در آرژانتين (بوئنوسآيرس)
يک زاويه وجود داشت و در آمريکا سه زاويه
(بلومينگتن، برکلي، واشنگتن دي. سي.).
[299]
در برخي کشورهاي اسلامي، از جمله ايران، نيز زاويههاي
مريميه وجود داشت.
بعلاوه، در پيرامون شوان گروهي از
هواداران غيرمسلمان
حضور داشتند. يکي از آنها بنام
ژان بورلا،
[300]استاد دانشگاه نانسي فرانسه، گروهي را اداره
ميکرد که حدود 50 عضو کاتوليک داشت.
راما کوماراسوامي،
[301]
پسر آناندا، نيز گروهي از کاتوليکها را در آمريکا
اداره ميکرد. [302]
گروه راما کوماراسوامي در مناسک مذهبي خود از
روشهاي شوان استفاده ميکند و مانند صوفيان "ذکر"
ميگويند البته با به کار بردن مفاهيم و نامهاي
مسيحي. احتمالاً گروه بورلا نيز چنين است. بنوشته
سجويک، مسيحيان عضو مريميه نيستند، بلکه پيرو شخص
شوان هستند و لذا واژه "شواني
ها"
[303]
را به کار ميبريم که شامل
مريمي ها
و پيروان غيرمسلمان شوان
ميشود.
امروزه، يکي از سه زاويه شناخته شده مريميه در
ايالات متحده آمريکا، و شايد مهمترين آنها، در
بلومينگتون اينديانا
واقع است. اين زاويه را
ويکتور دانر،
[304]
استاد مطالعات ديني، در سال 1967 تأسيس کرد. دانر
پس از مطالعه آثار شوان مکاتبه با او را آغاز کرد
و شوان او را به
جوزف براون،
مؤلف چپق مقدس، وصل کرد که در دانشگاه
اينديانا تدريس ميکرد. دانر به مريميه پيوست.
[305]
دانر به دانشجويانش کتابهاي تراديشناليستها
بويژه کتابهاي شوان و نصر را معرفي ميکرد و برخي
دانشجويان از طريق دانر عضو مريميه شدند. دانر،
طبق روش مريميها،
نه تنها عضويت خود در فرقه مريميه بلکه حتي مسلمان
بودن خود را پنهان ميکرد.
در سال 1979 حدود پنجاه عضو فرقه مريميه در
بلومينگتون حضور داشتند که شاگردان براون، دانر و
يک استاد ديگر مريمي بودند.
[306]
سجويک نام اين استاد دانشگاه را ذکر نکرده است.
بنوشته سجويک،
«نمونه دانر سازوکار گسترش مريميه را نشان
ميدهد.»
پيروان شوان از موقعيت خود در جايگاه استاد
دانشگاه براي عضوگيري و تشکيل "اليت" خود استفاده
ميکنند.
سجويک براي ارائه نحوه عضوگيري فرقه شوان نمونه
مرتون را ذکر ميکند. توماس مرتون [307]
يکي از مشهورترين نويسندگان کاتوليک آمريکا بود.
سجويک او را «نامدارترين راهب کاتوليک سده بيستم
حداقل در آمريکا» خوانده است. مرتون عضو طريقت
سيسترسي، [308]
يا "راهبان سفيد"، بود و در صومعه
اين طريقت
در کنتاکي [309]
زندگي ميکرد. مرتون در سال 1946 با انتشار زندگينامه
خود، با عنوان کوه هفت طبقه، [310]
به شهرت رسيد. اين کتاب بيش از يک ميليون نسخه به
فروش رفت.
از سال 1963
مارکو پاليس
[311]
مکاتبه با مرتون را آغاز کرد. مارکو پاليس
تراديشناليست انگليسي يونانيتبار است و مؤلف کتب
و مقالاتي درباره بودايي گري
تبتي [312]
و تراديشناليسم. [313]
در اين زمان مرتون با مسئولان صومعه اختلاف داشت.
[314]
او از سال 1961 به اقداماتي دست زد که براي يک
راهب نامتعارف بود: شرکت فعال در جنبش ضد جنگ
ويتنام و جنبش صلح و سرانجام «رابطه افلاطوني» با
يک زن پرستار از 1966. مرتون به اديان و آئينهاي
غيرمسيحي علاقمند شد؛ بويژه به تائوئيسم و آئين
بودايي ذن و به اسلام و تصوف. از اينرو، از سال
1959 به مکاتبه با
لويي ماسينون،
[315]
اسلامشناس معروف فرانسوي و مؤلف زندگينامه
حلاج، درباره شخصيت و عقايد حلاج پرداخت.
در سال 1963 پاليس براي مرتون چند کتاب فرستاد:
يکي کتاب خودش درباره بوداييگري تبتي، و سه کتاب
از گنون و شوان و قديس مسلمان سده بيستم
نوشته لينگز. کتاب لينگز، زندگينامه
شيخ احمد العلاوي، به شدت بر مرتون تأثير گذارد.
مکاتبات پاليس و مرتون حدود دو سال ادامه يافت تا
سرانجام پاليس براي مرتون يک شمايل قديمي يوناني
هديه فرستاد. مرتون به پاليس نوشت: «هيچگاه
در زندگي کسي چنين هديه گرانبها و ارزشمندي به من
نداده است.» در نامه بعدي، پاليس موجوديت مريميه
را براي مرتون فاش کرد و نوشت: «ما همه احساس
ميکنيم که شما بايد عميقاً در جريان باشي.»
پاليس در اين نامه مريميه را يک طريقت صوفي کوچک
توصيف کرده است.
نامه بعدي که حاوي دعوتنامه
براي عضويت مرتون در مريميه است موجود نيست ولي
مرتون در يادداشتهاي روزانه ژوئن 1966 به آن
اشاره کرده. [316]
يادداشت مرتون نشان ميدهد که هنوز شوان از اعتبار
و نام شيخ العلاوي براي عضوگيري استفاده ميکرد.
مرتون نوشت:
«نامه بعدي، که مهم است، آمد: پيامي است از يک شيخ
مسلمان (استاد معنوي). در اصل اروپايي است، ولي
[طريقت او را] يکي از بزرگترين قديسين و رازوران
مسلمان عصر (احمد العلاوي) ايجاد کرده. [در نامه
نوشته شده که] من ميتوانم شخصاً و محرمانه
پذيرفته شوم. نه دقيقاً بعنوان پيرو [عضو طريقت]
بلکه بعنوان کسي که ميخواهد مستقيماً و شخصاً
مشاورش باشد. اين مسئله برايم اهميت فراوان دارد
زيرا پرتو انديشههاي سنتي آنها مرا در تماس با
روح و آموزههاي احمد العلاوي قرار ميدهد... اين
بدان معناست که ميتوانم در يک سنت زنده و مقدس
جايگاهي زنده داشته باشم. اين ميتواند تأثيرات
فوقالعاده بر من داشته باشد...» [317]
در دسامبر 1966 مرتون به پاليس مينويسد:
«من هنوز به آقاي شوان نامه ننوشته ام.»
مابقي مکاتبات پاليس و مرتون موجود نيست؛ يا
دزديده شده يا از بين رفته. تنها يک کارت پستال
متعلق به ژوئن 1968 موجود است که نشان ميدهد
مکاتبات ادامه داشته.
در سال 1968 مرتون راهي سفر تبليغاتي به هند و
خاوردور شد.
آنگونه که نصر در مقاله خود، با عنوان "آنچه
مرتون را به تصوف جذب کرد"، [318]
ادعا کرده، مرتون قصد داشت در مسير بازگشت به
آمريکا به تهران برود و با نصر ملاقات کند.
مرتون ابتدا به کلکته رفت. سخنراني مرتون در کلکته
رنگ و بوي تراديشناليستي داشت. او گفت:
«ژرفترين
سطح رابطه، رابطه نيست؛ همدلي
است... [که] ما وحدتي کهنتر را حس ميکنيم.
برادران عزيزم، ما هم اکنون يکي هستيم ولي تصوّر
ميکنيم نيستيم. آنچه
بايد کشف کنيم وحدت اصلي مان است.»
مرتون از کلکته به هيماليا رفت و با دالايي لاما
[319]
ديدار کرد. آن شب خواب ديد که نه در لباس راهبان
سيسترسي بلکه در کسوت لاماهاي بودايي است. مرتون
از هيماليا به دارجيلينگ هند رفت و سپس راهي
سريلانکا و تايلند شد. در بانکوک جنازه مرتون را
در اتاق هتل يافتند. پليس علت مرگ او را برق
گرفتگي، به دليل اتصال پنکه قديمي اتاق، اعلام
کرد.
مرگ ناگهاني مرتون در 53 سالگي در زمان خود جنجال
برانگيخت و حتي اين شايعه را پديد آورد که سيا، به
دليل شرکت فعال در جنبش ضد جنگ ويتنام، او را به
قتل رسانيده است. [320]
بنوشته سجويک، پاي مرتون هيچگاه
به تهران نرسيد ولي «پاي يک نويسنده معروف
آمريکايي ديگر به تهران رسيد و مريمي شد.» [321]
منظور هيوستن اسميت است.
هيوستن اسميت [322]
کشيش متدويست [323]
و نويسنده کتاب معروفي است با عنوان اديان
انسان که در سال 1958 منتشر شد. اين کتاب
بعداً با نام اديان جهان: سنن بزرگ خرد ما
[324]
تجديد چاپ شده و بيش از دو ميليون نسخه به فروش
رفته است.
در سده بيستم، کتابهاي هيوستن اسميت و مرتون
پرفروشترين کتابهاي آمريکا در حوزه دين بودند.
اسميت در جواني به آئينهاي رازوري علاقمند شد و
در اين زمينه به مطالعه پرداخت. او در مسير
مطالعاتي خود براي يافتن "جوهر واحد اديان" از
آثار آلدوس هاکسلي [325]
و جرالد هرد [326] شروع کرد و به تراديشناليستها
رسيد؛ کتابهاي گنون و کوماراسوامي را خواند ولي
آثار گنون را «فوقالعاده بدبينانه» يافت. يکي دو
کتاب از شوان درباره آئين بودا خواند. در سفري به
تهران، نصر کتاب شناخت اسلام شوان را به او
داد. [327]
هيوستن اسميت داراي پيوندهاي عميق با مريميهاست
و به اين دليل بر آثار برخي مريميان مقدمه نوشته و
اين مقدمه، به دليل شهرت هيوستن اسميت، فروش کتاب
را به شکلي قابل ملاحظه افزايش داده است.
بنوشته سجويک، اسميت عضويت خود را در فرقه مريميه
اعلام نميکند و مسلماني خود را نيز سربسته بيان
ميکند. مثلاً، در مصاحبهاي گفته که در ماه رمضان
روزه ميگيرد يا 26 سال است روزانه پنج بار به
عربي با خداوند رازونياز ميکند. هيوستن اسميت در
عين حال به مناسک يوگا عمل ميکند و بطور منظم در
کليساي متدويست خود حضور مييابد. [328]
بنوشته سجويک، هيوستن اسميت در گسترش تراديشناليسم
در آمريکا نقش داشته است. او بر چاپ سال 1975 کتاب
وحدت متعالي اديان
[329]
شوان (1948، پاريس) مقدمه نوشت و به خواننده هشدار
داد که اين کتاب سنگين است بنحوي که حتي خود اسميت
هم بار اوّل نتوانسته آن را به پايان برد ولي
سرانجام کتاب را تا آخر خوانده و نتيجهاش
شگفت بوده. با توجه به شهرت اسميت، اين بزرگترين
تبليغ براي کتاب شوان است. [330]
طي سالهاي 1950-1999 شوان و 23 تن از پيروان
شناخته شده او حدود 220 عنوان کتاب منتشر
کردهاند. 80 عنوان به زبانهاي ديگر ترجمه شده يا
به چاپ جديد رسيده. 30 عنوان کتابهاي اصلي شوانيها
است ولي هيچ کدام مانند کتاب اديان جهان
هيوستن اسميت يا کوه هفت طبقه مرتون پرفروش
نبوده. از ميان اين کتابها تنها معدودي موفق بوده
و فروش قابل توجهي داشته است. اين بجز کتابهايي
است که از شوانيها
تأثير گرفته يا ناشرين سرشناس، مانند پنگوئن و
روتلج و انتشارات دانشگاههاي هاروارد و پرينستون
و آکسفورد، منتشر کردهاند.
مريميه بنگاههاي انتشاراتي متعدد در اختيار دارد:
Editions
traditionnelles
و
Chacornac
Brothers
در پاريس و مهمتر از اين دو
World
Wisdom Books
در
بلومينگتن اينديانا. در حوزه نشر و تلويزيون يک زن
آمريکايي بنام
گراي هنري
[331]
چهره فعال مريميه است. او در دوران اقامت در
انگلستان، علاوه بر برنامههايي که درباره اسلام
براي
BBC
تهيه کرد، در سال 1979 بنگاه انتشاراتي
Quinta
Essentia
را در کمبريج انگلستان، بنگاه انتشاراتي
Fons
Vitae
را در کنتاکي آمريکا و در سال 1981 بنگاه
انتشاراتي
Islamic
Texts Society
را در کمبريج انگلستان تأسيس کرد. [332]
مريميه در برگزاري "فستيوال جهان اسلام"، که در
بهار 1976 (سه سال پيش از انقلاب اسلامي ايران) در
لندن برگزار شد نقش مهم ايفا کرد. در اين فستيوال
پرخرج و باشکوه شخصيتهايي چون ملکه اليزابت دوّم،
اسقف اعظم کانتربوري و عبدالحليم محمود، شيخ
الازهر، شرکت کردند. هزينه اين فستيوال را بطور
عمده دولت امارات متحده عربي پرداخت کرد و اعضاي
هيئت امناي فستيوال هشت شخصيت مهم بريتانيا بود و
رياست هيئت امناء را سِر هارولد بيلي [333]
به دست داشت که در دوران جمال عبدالناصر سفير
بريتانيا در مصر بود. هارولد بيلي، که در دوران
جنگ جهاني دوّم دستيار آرنولد توينبي بود، به
دليل مواضعش عليه دولت اسرائيل مورد بغض
صهيونيستها بوده و لذا چهره مناسبي براي رياست
اين نهاد بشمار ميرفت. [334]
سجويک مينويسد: مريميها
فستيوال جهان اسلام لندن را به دست خود گرفته
بودند. نصر اداره نمايشگاه علم و تکنولوژي در
اسلام را در موزه علوم به دست داشت، لينگز بر
نمايشگاه دستنوشتهها و خطوط اسلامي در کتابخانه
بريتانيا نظارت ميکرد، و مريميهاي
ديگر نيز در مديريت فستيوال حضور داشتند. انتشارات
فستيوال بسياري از آثار مريميها
را منتشر کرد.
[335]
بنوشته کاسلو، انتشارات
World
Wisdom،
در بلومينگتن اينديانا، بنگاه انتشاراتي فرقه شوان
است که بطور عمده با حمايت مالي
استانلي جونز
[336]
و
مايکل فيتزجرالد
[337]
به کار خود ادامه ميدهد، و مطالعات تطبيقي
اديان [338]
مجله اصلي فرقه شوان است. [339]
بنوشته سجويک،
مؤلفين شواني معمولاً افرادي متخصص در حوزه کار
خود هستند و خواننده را مجذوب دانش خود ميکنند.
[340]
بايد بيفزاييم که کتابهاي ايشان نيز به شکلي نفيس
و عالي منتشر شده است.
سجويک محتواي کتابهاي مريميان را مورد بررسي قرار
داده است. بنوشته سجويک، آثار شوانيها
بر باطني گري
تأکيد دارد؛ مثلاً
شناخت اسلام
[341]
شوان يا
آرمانها و واقعيتهاي اسلام
[342]
نصر بيش از آن که درباره اسلام باشد درباره تصوف
است.
بنوشته سجويک، شوانيها
بر تجليات هنري دين تأکيد فراوان دارند مثلاً در
کتاب فاس: شهر اسلام تيتوس بورکهارت. [343]
کتاب فوق، که در سال 1389، مانند بسياري از آثار
شوانيها
با ترجمه و چاپ بسيار نفيس و عکسهاي رنگي، در
ايران منتشر شده، [344]
کتابي است ارزشمند. بورکهارت، بيشک، يکي از
فاضلترين تراديشناليستها
است. معهذا، در کتاب فوق ميتوان تبليغ طريقت
علاويه درقاويه شاذليه را، که مريميه شوان و
بورکهارت و لينگز و نصر ادامه آن اعلام ميشود،
مشاهده کرد. [345]
بورکهارت اوج فرهنگ معنوي اسلام در مغرب را در
طريقت درقاويه شاذليه و تداوم آن، بدون ذکر نام
مريميه، بيان ميکند. و روشن است که معنويت اسلام
در مغرب در اين سلسله خلاصه نميشود.
و سرانجام، بنوشته سجويک،
شوانيها
ميکوشند سنت باطني هر دين را بعنوان تجلي يک
حقيقت مطلق اصيل معرفي کنند که تنها براي کساني
قابل فهم است که از «خردگرايي» و «علمگرايي»
و ساير «بيماريهاي مدرنيته» رها شدهاند.
افزايش روزافزون کتب مريميه در ميان منابع منتشر
شده درباره اسلام، بدون ذکر نام مريميه، چنان
گسترش يافته که گروندگان غربي به اسلام را گيج
ميکند و به بسياري از آنها آموزههاي شواني را
به جاي اسلام قالب ميکند.
يک خانم دانشمند اهل اسکانديناوي، که بتازگي به
اسلام گرويده، پس از خواندن مقالات سجويک از نفوذ
وسيع مريميه ابراز حيرت ميکند
و خطرناکترين پديده را نفوذ عقايد مريميه ميداند
که در همه جا، در لفافه و بدون ذکر منبع، وارد شده.
[346]
پديده فوق در ايران نيز مصداق دارد. کتابها و
مقالات منتشرشده مريميه در ايران در حوزه دينپژوهي
رواج فراوان يافته و بسياري از محققين، بويژه
جوانان دانشگاهي و حوزوي، بيآنکه
بدانند، آموزههاي
شواني را، که از کتابهاي
نصر يا منابع ترجمه شده مريميه به فارسي اخذ شده،
تکرار ميکنند
و گمان ميبرند
اين مطالب آخرين يا عميقترين
دستاوردهاي دينپژوهي
و اسلامپژوهي
در غرب است.
نصر در سال 1985 کتابي نفيس را در دو جلد در
نيويورک به انگليسي منتشر کرد با نام معنويت
اسلام. سجويک مينويسد:
«اغلب نويسندگان اين مجموعه مريمي هستند.»
[347]
براي ارزيابي ادعاي سجويک کتاب فوق را بررسي
ميکنيم:
معنويت اسلام
در دو جلد، با چاپ عالي، منتشر شده. مجموعه مقالات
است و نصر ويراستار مجموعه است. جلد اوّل
"بنيانها" نام دارد در 480 صفحه، [348]
و جلد دوّم "تجليات" در 576 صفحه. [349]
کتاب فوق با کتاب هنر اسلامي و معنويت،
[350]
که تأليف خود نصر است، فرق ميکند.
در جلد اوّل (بنيانها) مقالاتي از چهرههاي اصلي
مريميه چون سيد حسين نصر، فريتيوف شوان، ابوبکر
سراجالدين (مارتين لينگز)، ويکتور دانر، ويليام
چيتيک و ديگران درج شده با عناويني چون "ريشههاي
سنت و معنويت اسلامي". جلد دوّم (تجليات) شامل
مقالاتي از نويسندگان مريمي است و البته مقالات
چند نويسنده نامدار غيرمريمي را نيز درج کردهاند؛
مانند خانم آنه ماري شيمل- اسلامپژوه
آلماني.
اسامي نويسندگان جلد دوّم به شرح زير است: سيد
حسين نصر، خالق احمد نظامي، ويکتور دانر، محمد
عيسي ولي، ويليام چيتيک، جواد نوربخش، عبدالله
اشليفر، آنه ماري شيمل، شمس [ايرا] فريدلندر، سيد
اطهر عباس رضوي، عثمان بن بکر، عبدالرحمن ابراهيم
دوعي، صفا خلوصي، جلال متيني، گنوي تکين،
بحارالدين احمد، جان کناپرت، ژان کانتن، ژان لويي
ميشون، تيتوس بورکهارت.
صرفنظر از مضمون مقالات جلد اوّل، که ترويج عقايد
صوفيان معاصر بطور عام و مريميه بطور خاص، بنام
اسلام، است، عناوين مقالات جلد دوّم به روشني مؤيد
گفته سجويک است که کتابهاي مريميه تبليغ طريقتهاي
صوفي معاصر است نه اسلامي که قاطبه مسلمانان در
طول تاريخ ميشناختند و به آن عمل ميکردند.
بخش اوّل با عنوان فرعي "معنويت
اسلام، آنگونه که در تصوف تجلي يافته، در زمان و
مکان"،
شامل مقالاتي درباره طريقت قادريه (خالق احمد
نظامي)، شاذليه و تصوف در شمال آفريقا (ويکتور
دانر)، ابنعربي و مکتب او (ويليام چيتيک)،
نجمالدين کبري و مکتب تصوف آسياي مرکزي- کبرويه
(محمد عيسي ولي)، رومي و مولويه (ويليام چيتيک)،
چشتيه (سيد اطهر عباس رضوي)، نعمتاللهي
(جواد نوربخش)، طريقت نقشبنديه (خالق احمد نظامي)،
تصوف در مصر و اعراب شرقي (عبدالله اشليفر)، تصوف
و معنويت در اسلام (سيد حسين نصر)، تصوف و حيات
معنوي در ترکيه (آنه ماري شيمل)، طريقت خلوتيه
(شمس [ايرا] فريدلندر)، طريقتهاي صوفي در شبه
قاره هند (سيد اطهر عباس رضوي)، تصوف در جهان
مالايي- اندونزيايي (عثمان بن بکر)، تصوف در
آفريقا (عبدالرحمن ابراهيم دوعي) است. در بقيه
مقالات نيز گرايش غالب گرايشهاي رازآميز و باطنيگرا
است. نصر تنها بايد مقالهاي درباره مريميه و فرقه
شوان را به اين فهرست اضافه ميکرد؛ که اين رويه
البته با پنهانکاري
اکيد فرقه فوق مغاير است.
دقيقاً نميدانيم کدام يک از نويسندگان فوق مريمي
هستند. گفتيم که خانم
آنه ماري شيمل،
مانند
هانري کربن،
تراديشناليست يا مريمي نبود. در ميان نويسندگان
فوق، علاوه بر آنه ماري شيمل، قطعاً نويسندگان
ديگري نيز هستند که به فرقه مريميه تعلق ندارند.
سجويک ميگويد «غالب نويسندگان اين مجموعه»، نه
همه آنها، مريمي هستند. يک نمونه، جواد نوربخش
(جواد باغباني کرماني)، قطب فرقه مونس عليشاهي،
است که سالها پيش انتشار فيلمي از او جنجال بپا
کرد. نميدانيم جواد نوربخش مريمي بود يا نه.
[351]
قسمت هفتم
283. در
روايات تلمود از عيسي مسيح (ع) با
نام «عيسي بن پانتيرا» نام برده شده.
پانتيرا گويا نام يک سرباز رومي است و
منظور اين است که عيسي فرزند نامشروع
پانتيرا و مريم است. بنگريد به:
“Jesus”,
Encyclopaedia Judaica, Second
Edition, 2007, vol. 11, p. 250.
288. از
چهار زني که در تبارنامه عيسي مسيح، در
سرآغاز "انجيل متي" نام برده شده، دو تن
نماد مکر جنسياند (تامار و روت) و يکي
(راحاب) فاحشهاي
است که به مردم خود خيانت کرد.
تامار عروس يهودا است که، پس از مرگ شوهر،
به کسوت فاحشه درآمد و از طريق فريب دادن
يهودا و زنا با او صاحب دو فرزند شد: فارص
[پرز] و زارح؛ نياکان دو طايفه از قبيله
يهودا. (سفر پيدايش، باب 38/ 14-30، باب
46/ 12)
راحاب، مادر بوعز از شلمون، فاحشهاي
است غير اسرائيلي در شهر اريحا، نزديک رود
اردن، که به اسرائيليان در اشغال اريحا
کمک کرد و پس از سقوط اريجا بهمراه
خانوادهاش به بنياسرائيل پيوست. (صحيفه
يوشع، باب دوّم و باب ششم/ 22-25. «زن
زانيه که راحاب نام داشت.» همان، 2/ 1؛
«يوشع... گفت به خانه زن فاحشه [راحاب]
برويد...» همان، 6/ 22؛ «و يوشع راحاب
فاحشه و خاندان پدرش را... زنده نگه
داشت...» همان، 6/ 25) در کتب عهد عتيق
هيچ اشارهاي به رابطه يا ازدواج شلمون و
راحاب نشده و روايت انجيل متي تنها روايت
در اين باره است. در تلمود گفته
ميشود که راحاب با يوشع بن نون، از تبار
يوسف، ازدواج کرد که فرماندهي حمله به
اريحا را به دست داشت. يوشع بن نون، سردار
و جانشين موسي (ع)، در روايات اسلامي
محترم است هر چند نامش به صراحت در قرآن
کريم ذکر نشده.
راعوت، مادر عوبيد از بوعز در ترجمه فارسي
"انجيل متي"، همان روت است که يکي از
کتابهاي عهد عتيق بنام اوست. طبق
روايت کتاب روت، روت از
بنياسرائيل نبود؛ از طايفه موآبي بود که
در جبال اردن، در شرق بحرالميت،
ميزيستند. شوهر روت و برادرش در موآب
مردند و نعومي، مادر شوهر روت، بهمراه روت
و عروس ديگرش به ميان بنياسرائيل مهاجرت
کردند. تنگدست بودند و روت، به توصيه
نعومي، شبانه به خوابگاه بوعز در کنار
خرمن رفت و با اين مکر به همسري بوعز
درآمد. حاصل اين وصلت عوبيد، پدر بزرگ
داوود، است.
و سرانجام، در تبارنامه عيسي مسيح (ع) نام
زن اورياء برده شده که، طبق روايات يهودي،
همسر داوود شد و مادر سليمان است. نام اين
زن بت شبع است. داوود با اين زن زيباي
سردار خود آميخت و سپس، به قصد تصاحب دائم
اين زن، سردار دلير و وفادار خود را به
قتل رسانيد. (کتاب دوّم سموئيل، بابهاي
11-12)
شوهر بت شبع اورياء حتي است يعني از
بنياسرائيل نبود و به قبيله حتي، يکي از
قبايل دوازدهگانه کنعاني، تعلق داشت.
برخي مفسرين عهد عتيق کوشيدهاند
اسرائيلي بودن بت شبع را ثابت کنند از اين
طريق که گويا بت شبع نوه اخيتوفل، مشاور
خائن داوود، است. اين در حالي است که در
کتاب دوّم سموئيل (15/ 12) اخيتوفل اهل
جيلو (اخيتوفل جيلوني) خوانده شده که
سرانجام خود را در موطنش، جيلو، کشت.
(همان، 17/ 1-23) بعبارت ديگر، حتي اگر
ثابت شود که زن اورياء کنعاني نوه اخيتوفل
جيلوني بوده، نميتوان اسرائيلي بودن
اخيتوفل را اثبات کرد.
289. در
احاديث منقول از پيامبر اسلام (ص)، معتبر
در ميان اهل سنت و تشيع، از چهار زن مقدس
نام برده شده: «کمل من الرجال خلق کثير و
لم يکمل من النساء الا مريم، و آسيه امراه
فرعون، و خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت
محمد.» (از مردان گروه زيادي به کمال
رسيدند ولي از ميان زنان جز چهار زن کسي
به مرحله کمال نرسيد: مريم و آسيه همسر
فرعون [نامادري موسي] و خديجه دختر خويلد
و فاطمه دختر محمد.» و در حديث ديگر از
پيامبر اسلام (ص) منقول است: «افضل نساء
اهل الجنه خديجه و فاطمه و مريم و آسيه.»
(برترين زنان اهل بهشت خديجه و فاطمه و
مريم و آسيه هستند.) و حديث ديگر: ««خير
نساءالعالمين اربع، مريم و آسيه و خديجه و
فاطمه.» (بهترين زنان جهانيان چهار زن
هستند: مريم و آسيه و خديجه و فاطمه.) و
عجيب اينجاست که در انجيل متي نيز
نام چهار زن، بجز مريم، در سلسله نسب عيسي
(ع) ديده ميشود.
290.
Vertical, Horizontal Marriage
291.
Sedgwick, ibid, p. 152.
295. Mark
Sedgwick, “Traditionalist Sufism”,
ARIES: Journal for the Study of Western
Esotericism, 22 (1999), pp. 3-24.
296.
Ziauddin Sardar, “A Man for All
Seasons,” Impact International,
December 1993, p. 35.
297.
Sharlyn Romaine (Badriyah)
298.
Sedgwick, Against the Modern World,
pp. 153, 311.
300. Jean
Borella (b. 1930)
301. Rama
P. Coomaraswamy (1929-2006)
305.
Sedgwick, ibid, p. 161.
310.
Thomas Merton,
The Seven Storey Mountain,
New York: Harcourt, Brace, 1946.
311. Marco
Alexander Pallis (1895-1989)
312.
Tibetan Buddhism
بوداييگري
تبتي
شاخهاي
از
بوداييگري
است که در مناطق تبت، مغولستان، بوتان، و
مناطقي از هيماليا از جمله نپال شمالي و
شمال هند و بخشهايي از روسيه و شمال شرقي
چين رايج است. اين آئين دين رسمي دولت
بوتان است. با مهاجرت بوداييان تبتي از
چين کمونيست و پناهنده شدن
آنها
به
دولتهاي
اروپاي غربي و ايالات متحده آمريکا اين
آئين در غرب رواج يافت. در دوران جنگ سرد،
دولتهاي
غربي براي مقابله با کمونيسم سياست حمايت
و تقويت
بوداييان
تبتي و دالايي لاما، رهبر ديني
آنها،
را در پيش گرفتند.
313. “Biography
of Marco Pallis”:
http://www.worldwisdom.com/public/authors/Marco-Pallis.aspx
http://en.wikipedia.org/wiki/Marco_Pallis
از مارکو پاليس سه کتاب منتشر شده است:
Peaks and
Lamas,
London: Cassell, 1939; New York:
Shoemaker & Hoard, 2004.
The Way and
the Mountain,
London: Peter Owen, 1960; Bloomington,
IN: World Wisdom, 2008.
A Buddhist
Spectrum,
London: Allen & Unwin, 1980;
Bloomington, IN: World Wisdom, 2004.
314.
Sedgewick, ibid, p. 162.
315. Louis
Massignon (1883-1962)
318.
Seyyed Hossein Nasr, “What Attracted
Merton to Sufism”, Merton & Sufism:
The Untold Story, ed. Rob Baker and
Gray Henry, Louisville,
Ky.: Fons Vitae, 1999.
319. Dalai
Lama
لاما
لقب
رهبران معنوي در ميان بوداييان تبت است.
دالايي لاما يعني لاماي بزرگ. لقب رهبر
ديني بوداييان تبت است.
320.
Sedgewick, ibid, pp. 164-165.
322.
Huston Smith (b. 1919)
323. متدويسم
Methodism
کليسايي است منشعب از کليساي انگلستان که
در سده هيجدهم توسط دو برادر به نامهاي
جان و چارلز وزلي بنيان نهاده شد. به دليل
فعاليتهاي تبليغي، کليساي متدويست گسترش
فراوان يافت. امروزه حدود هفتاد ميليون
پيرو دارد.
324.
Huston Smith, The World's Religions:
Our Great Wisdom Traditions,
HarperOne, 1991, 416 pages.
325.
Aldous Huxley (1894-1963)
326.
Gerald Heard [Henry Fitzgerald Heard]
(1889-1971)
327.
Sedgewick, ibid, p. 165.
329.
Frithjof Schuon, The Transcendent
Unity of Religions, English tr. by
Peter Townsend, Introduction by Huston
Smith, New York: Harper & Row, 1975. 156
pages.
مقدمه هيوستن اسميت بر کتاب شوان با
مشخصات زير به فارسي ترجمه شده است:
هيوستون اسميت، "شناخت ظاهر و باطن اديان:
مقدمه کتاب وحدت متعالي اديان اثر
فريتيوف شوان"، ترجمه غلامرضا دادخواه،
اطلاعات حکمت و معرفت، سال دوّم،
شماره 3، خرداد 1386، صص 36-37.
330.
Sedgewick, ibid, p. 166.
332.
Sedgewick, ibid, p. 167.
333. Sir
Harold Beeley (1909-2001)
335.
Sedgewick, ibid, p. 168.
337. براي
آشنايي با زندگينامه
مايکل فيتزجرالد بنگريد به اين آدرس:
http://www.worldwisdom.com/public/authors/Michael-Fitzgerald.aspx
فيتزجرالد مؤلف کتابهاي متعدد درباره
سرخپوستان و عقايد ديني و مناسک آنها و
نيز مؤلف زندگينامه
شوان است با عنوان فريتيوف شوان: پيامآور
حکمت خالده.
Michael
Fitzgerald, Frithjof Schuon:
Messenger of the Perennial Philosophy,
Bloomington (Ind.): World Wisdom Books,
2010, 255 pages.
339. Mark
Koslow, “The Spiritual Fascism of Rene
Guenon and His Followers”.
340.
Sedgewick, ibid, p. 168.
341.
Frithjof Schuon, Understanding Islam,
1961 Translated, London: Allen & Unwin,
1963.
342. Seyyed
Hossein Nasr,
Ideals and Realities of Islam,
New York: Praeger, 1966.
343. Titus
Burckhardt, Fes, Stadt des Islam,
Olten: Urs Graf-Verlag, 1960,
Translation, Fez: City of Islam,
Cambridge: Islamic Texts Society, 1992.
344. تيتوس
بورکهارت، فاس: شهر اسلام، ترجمه
مهرداد وحدتي دانشمند، تهران: انتشارات
حکمت، با همکاري سازمان فرهنگي هنري
شهرداري تهران (مرکز مطالعات فرهنگي شهر
تهران)، چاپ اوّل، 1389، 234 صفحه.
345. همان
مأخذ، فصل هفتم: "سلسله زرين"، صص
167-191.
346.
Sedgewick, ibid, p. 169.
348.
Seyyed Hossein Nasr [Editor],
Islamic Spirituality I: Foundations,
New York: The Crossroad Publishing
Company, 1991 (first published 1985),
480 pages.
349.
Seyyed Hossein Nasr [Editor],
Islamic Spirituality II: Manifestations,
New York: The Crossroad Publishing
Company, 1997 (first published 1985),
576 pages.
350.
Seyyed Hossein Nasr, Islamic Art and
Spirituality, NY: State University
of New York Press, 1987.
|