ريپورترها: توهّم توطئه يا واقعيت تاريخي؟
گفتگو با آقاي حسين سخنور، ماهنامه "نسيم بیداري"

مطلب زير گفتگويي است با آقاي حسين سخنور درباره نقش اردشير و شاپور ريپورتر در تاريخ معاصر ايران و مباحثي در زمينه روش‌شناسي و نقد مفهومي رايج بنام "نظريه توطئه". اين گفتگو در شماره  32 ماهنامه "نسيم بيداري" (اسفند 1391) منتشر شده است.

بايد بيفزايم که در ماهنامه فوق، پس از مصاحبه من مقاله‌اي مفيد درج شده بقلم آقاي پدرام سهرابلو درباره زندگي اردشير و شاپور ريپورتر. اين مقاله بطور عمده برگرفته از تحقيقات من است ولي در پايان مقاله به فوت شاپور ريپورتر در آرژانتين در سال 1383 اشاره شده است. اين مطلب صحت ندارد و نويسنده محترم شايعه‌اي را که چندي پيش در يکي از وبگاه‌هاي نامعتبر درج شده قطعي فرض کرده‌اند. سِر شاپور ريپورتر 91 ساله زنده و مقيم لندن است. او شخصيت مهمي است و اگر فوت کند خبر آن به سرعت پخش خواهد شد و زندگينامه‌هاي متعدد از او، به مناسبت مرگش، انتشار خواهد يافت.

سخنور: شما در آثار متعدد سعي در افشاي تأثيرات آشکار و نهان "پدرخوانده‌ها" در تاريخ معاصر ‏داشتيد و در اين ميان بيش از همه به اردشير ريپورتر و پسر وي شاپور ريپورتر پرداخته ‏ايد. اگر قرار ‏باشد از پدر شروع کنيم، اردشيرجي، با چه دلايلي او را عامل ايراني کودتاي انگليسي سوم اسفند ‏‏1299 مي ‏دانيد؟ با توجه به اين که اساساً، طبق اسناد، مكاتبات و مدارك آرشيو رسمي حكومت ‏انگلستان که در کتاب "ايران: برآمدن رضاخان، بر افتادن قاجار و نقش انگليسي‌ها" تأليف سيروس ‏غني آمده است، مي‏ توان نتيجه گرفت انگليسي‌ها هيچ برنامه ‏اي براي اين کودتا نداشتند.

شهبازي: پاسخ به پرسش فوق به مقدماتي نياز دارد. سعي مي‌کنم اين مقدمات را به اجمال عرض کنم. قبلاً تأکيد کنم که اگر عباراتي کلي چون "تاريخ‌نگاري جديد" يا "تاريخ‌نگاري کلاسيک" به کار مي‌برم، منظورم گرايش غالب است و به معني نفي تحقيقات ارزشمند و تيزبيني ‏ها و ژرف ‏نگري ‏هاي اين و آن مورخ نيست.

از منظر رابطه استعمار جديد غرب با ايران، که از سده شانزدهم ميلادي آغاز شد، روش تحقيق من با روش رايج در تاريخ‌نگاري کلاسيک (دانشگاهي) متفاوت است. در مکتب تاريخ‌نگاري فوق، که مي‌توان آن را "تاريخ‌نگاري رسمي" نيز ناميد، يعني آن سبک يا نحله ‏اي که بويژه از دوران رضا شاه شکل گرفت و تا به امروز بر تاريخ‌نگاري دانشگاهي ايران غلبه دارد، "قدرت‌هاي خارجي" مؤثر در تحولات ايران در "دولت‌ها" خلاصه مي‌شوند. مثلاً، از رابطه با بريتانيا و روسيه و عثماني و فرانسه و ايالات متحده آمريکا و غيره سخن مي‌رود. در اين رويکرد، موثق ‏ترين اسناد براي شناخت نقش دولت‌ها معمولاً اسناد ديپلماتيک دولت‌هاي مربوطه، بويژه اسناد وزارت خارجه، است.

اين روش تحليل البته در جاي خود مفيد است، ولي به دلايل عديده براي شناخت واقعيت‌هاي بغرنج تاريخي کفايت نمي‌کند و حتي گاه ما را به بيراهه مي ‏کشاند؛ به دلايل زير:

در ساختار سياسي جوامع غرب، از بدو تکوين، کانون‌هاي قدرت غيردولتي، يا بعبارت رايج امروز "بخش خصوصي"، نقش بسيار مهم داشته، و اصولاً در فرايند پيدايش و گسترش تمدن جديد غرب جايگاه کانون‌هاي خصوصي در موارد فراوان تعيين‌کننده بوده است. اين ساختار و سازوکاري است که تا به امروز تداوم دارد. براي مثال، اعزام کريستف کلمب به سفر دريايي (اوت 1492)، که منجر به "کشف قاره آمريکا" شد، و نقطه عطفي است در پيدايش تمدن جديد غرب، يک پروژه خصوصي بود که با تشويق و سرمايه‌گذاري ثروتمندان بزرگ، و البته با مشارکت دربارهاي کاستيل و آراگون، انجام گرفت. مثال‌هاي فراوان مي‌توان ذکر کرد از دوران جنگ‌هاي صليبي تا امروز.

اين عامل مهمي است که در تاريخ‌نگاري جديد ما، به دليل قدر قدرتي دولت و فقدان کانون‌هاي سياسي مؤثر غيردولتي در ايران، و نيز به دليل عدم آشنايي عميق بسياري از مورخين ايراني با تاريخ غرب، مغفول مانده است. در غرب، از يکسو با دولت‌ها مواجهيم و از سوي ديگر با کانون‌هاي متنوع قدرت که نه تنها گاه با دولت‌هاي متبوع خود در تعارض بوده‌اند بلکه ميان خود اين کانون‌ها نيز رقابت و ستيز وجود داشته است. در تاريخ‌نگاري کلاسيک ايران اين کانون‌هاي غيردولتي مؤثر در تحولات ايران شناخته نيستند.

در تاريخ‌نگاري کلاسيک ايران معمولاً سير تطور و تحول و تغييرات دروني قدرت‌هاي خارجي مورد توجه عميق قرار نگرفته. چنان از بريتانيا يا فرانسه يا روسيه يا آمريکا سخن گفته مي‌شود گويي اين دولت‌ها در طول تاريخ طولاني رابطه با ايران از سياستي واحد پيروي کرده‌ يا ماهيتي يگانه داشته‌اند. به اين ترتيب، تاريخ روابط ايران با قدرت‌هاي غربي بسيار بسيط و يک خطي ترسيم شده و برخي کليشه‏ ها رواج يافته که منطبق با واقعيت تاريخي نيست. به برخي نمونه‌ها اکتفا مي‌کنم و مي‌گذرم:

مي‌دانيم که در ملاقات آنتوني جنکينسون با شاه طهماسب اوّل صفوي، شاه طهماسب به جنکينسون انگليسي مي‌گويد: «ما به دوستي با کفار نياز نداريم» و خدمتکاران پشت سر جنکينسون روي جاي پايش خاک ريختند که رفع نجاست و طاهر شود. بسياري از مورخين ايراني اين کار را به تعصب ديني شاه طهماسب نسبت مي‌دهند. در حالي که اين رفتار بيانگر تيزبيني سياسي و آشنايي شاه طهماسب با جزئيات و دقايق رقابت قدرت‌هاي اروپاي غربي است. رفتار فوق ديپلماتيک بود و شاه طهماسب مي‌خواست خصومت خود را با پرتغالي‌ها، که منطقه هرمز را در اشغال داشتند، نشان دهد. هنوز مثل زمان شاه عباس انگليسي‌ها با پرتغالي‌ها دشمن نبودند که پادشاه صفوي بخواهد از ايشان بعنوان متحد عليه اشغالگران هرمز استفاده کند. بعکس، در زمان سفر جنکينسون، حکومت اليزابت اوّل با پرتغالي‌ها رابطه نزديک و دوستانه داشت و براي همين، به درستي، شاه طهماسب به جنکينسون مشکوک بود.

يا فرانسه را مثال مي‌زنم: بعضي مورخين ايراني چنان از فرانسه سده نوزدهم مثبت سخن مي‌گويند که گويا فرانسه در رابطه با ايران پرچمدار و منادي شعارهاي انقلاب کبير فرانسه بوده است. هيچ نوع پيچيدگي در بررسي تاريخ روابط ايران و فرانسه قرن نوزدهم، با توجه به وقوع دو انقلاب 1830 و 1848 و تغيير متناوب رژيم‏ هاي سياسي، نمي‏ بينند. يعني، تفاوتي ميان فرانسه ناپلئوني، فرانسه دوران لوئي فيليپ اورلئان يا فرانسه دوران ناپلئون سوّم، و پس از آن قائل نيستند. فرانسه، فرانسه است. براي نمونه، خانم هما ناطق، در کتاب "ايران در راهيابي فرهنگي"، حاج ميرزا آقاسي ايرواني، صدراعظم محمد شاه قاجار، را به دليل ارتباط نزديک با حکومت لويي فيليپ اورلئان ستايش مي‌کند و اصلاً توجه نمي‌کند که دوره هيجده ساله سلطنت لويي فيليپ يکي از فاسدترين حکومت‌هاي تاريخ معاصر بوده است. در تاريخ‌نگاري اروپا و فرانسه دوره لويي فيليپ کاملاً شناخته شده است؛ ولي مورخين ايراني لويي فيليپ و ماهيت حکومت او را، که به "سلطنت بورژوازي" معروف شد، و ابعاد فساد اين دوره از تاريخ فرانسه را، و نيز پيوند شيادان مالي لندن و پاريس را در اين دوره، نمي‌شناسند. همين روش را آقاي عباس امانت در کتاب "قبله عالم" به کار مي‌گيرد و کنت دو سارتيژ، سفير لويي فيليپ در ايران، را نماينده جمهوري‌خواهي و آرمان‌هاي انقلاب فرانسه مي‌نماياند و به اين دليل از اميرکبير، به علت تقابل با سارتيژ و شيادان ملّي مرتبط با کانون فوق، تصويري منفي به دست مي‌دهد. اين رويکرد بسيط را در مورخان غيرآکادميک، مانند محمود محمود و اسماعيل رائين، نيز مي‌توان ديد.

در مورد فراماسونري فرانسه همين قالب‌هاي کليشه ‏اي وجود دارد. فراوان خوانده ايم که فراماسونري ايران در دوره مشروطه با فراماسونري فرانسه پيوند داشت و به اين دليل منادي آرمان‌هاي انقلاب کبير فرانسه در ايران بود. به تاريخ فرانسه که مراجعه مي‌کنيم عکس اين قضيه را مي‌بينيم. يعني، فراماسونري نهادي است که در انگلستان تأسيس شد و سپس به فرانسه وارد شد و کارکردي انگليسي و عليه سلطنت بوربن داشت. به اين دليل، رهبري فراماسونري فرانسه با اعضاي خاندان اورلئان بود. اورلئان‏ها عموزاده خاندان سلطنتي بوربن بودند ولي به علت دشمني با بوربن‏ها با دربار و اليگارشي لندن پيوندهاي عميق داشتند. دوک اورلئان، رهبر ماسون‌هاي فرانسه، که در زمان انقلاب به "فيليپ مساوات" (فيليپ اگاليته) معروف شد، و سرانجام ژاکوبن‏ها با گيوتين اعدامش کردند، پدر لويي فيليپ اورلئان، پادشاه بعدي فرانسه، است که مانند پدر با بانکداران بزرگ پاريس و لندن و کانون‌هاي مشکوک مالي پيوند استوار داشت. پس، اين تصوير زيبا از فراماسونري فرانسه در تاريخ‌نگاري ايران از اساس اشتباه است.

مورد ديگر در تحليل نقش کانون‌هاي خارجي، عدم توجه به ساختار پيچيده سياسي در غرب است. مورخين ايراني معمولاً عملکرد قدرت‌هاي بزرگ را در ديپلماسي رسمي، يعني وزارت خارجه، خلاصه مي‌کنند و به نقش نهادهاي پنهان دولتي بويژه سرويس اطلاعاتي توجه نمي‌کنند. اين انتقادي است که کريستوفر اندريو، استاد دانشگاه کمبريج و مورخ سرشناس انگليسي، سال‌ها پيش به تاريخ‌نگاري رسمي بريتانيا وارد کرده بود. عين اين انتقاد، يعني چشم پوشيدن بر اسناد اطلاعاتي و نقش سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب در تاريخ ايران، به تاريخ‌نگاري رسمي ما نيز وارد است.

مسئله ديگر، دوگانگي کانون‌هاي قدرت مرتبط با ايران در امپراتوري بريتانياست. معمولاً مورخين ايراني صرفاً به نقش دولت لندن در رابطه با ايران توجه مي‌کنند و اين مسئله بسيار مهم مغفول مانده است که کمپاني هند شرقي و سپس حکومت هند بريتانيا عملکردي مستقل از لندن و وزارت خارجه داشت و در برخي موارد ميان اين دو، لندن و دهلي، تعارض بوده است.

و نيز، در تاريخ‌نگاري رسمي ايران معمولاً تعارض‌هاي دروني دولت بريتانيا و نزاع کانون‌هاي متنوع قدرت سياسي در درون بريتانيا مورد توجه قرار نگرفته است.

به توضيحات روش‏ شناختي کاملاً ضرور فوق، که به اجمال عرض کردم ولي لاجرم اندکي طولاني شد، پايان مي‌دهم. با توجه به اين مقدمات، روش بنده با روش بسياري از مورخين که در زمينه دو کودتاي 1299 و 1332 کار کرده‌اند متفاوت است.

کودتاي 1299، و سپس فرايند چهار ساله انتقال سلطنت از قاجاريه به پهلوي، طرحي سازمان‌يافته بود که از سوي حکومت هند بريتانيا، در زمان فرمانفرمايي لرد ردينگ (سِر روفوس اسحاق) و با حمايت پنهان ديويد لويد جرج، نخست‌وزير وقت بريتانيا، و برخي اعضاي کابينه، مانند سِر وينستون چرچيل، وزير جنگ وقت و سپس وزير مستعمرات، و سر فيليپ ساسون، منشي مخصوص لويد جرج که از مالکين اصلي بانک شاهي انگليس و ايران بود، و جناحي از حاکميت وقت بريتانيا بر جامعه ايران تحميل شد. لرد کرزن، وزير خارجه وقت بريتانيا، هوادار معاهده 1919 بود و به شدت از آن حمايت مي‌کرد ولي وزارت جنگ و سرويس اطلاعاتي و وزارت امور هندوستان (اينديا آفيس) و حکومت هند بريتانيا با معاهده 1919 مخالف بودند و حتي در تحريکات عليه آن نقش داشتند. طرح اين جناح همان کودتاي 3 حوت 1299 بود که بدون اطلاع کرزن عملي شد. مستندات اين مسائل را نمي‌توان در يک مصاحبه کوتاه بيان کرد و لذا تنها اکتفا مي‌کنم به بعد مالي ماجرا که بيش از ساير موارد روشنگر است:

طبق طرح لرد کرزن (معاهده 1919) بريتانيا در قبال ايران تعهدات مالي و سياسي متعدد را مي‌پذيرفت و از جمله دو ميليون پوند به ايران وام مي‌داد. پرداخت نيمي از اين مبلغ به عهده دولت لندن و نيم ديگر به‌عهده حکومت هند بريتانيا بود. طبق برآوردهايي که کارشناسان انگليسي کرده‌اند، اداره ايران در چارچوب معاهده 1919 ساليانه 30 ميليون پوند هزينه جديد بر دولت بريتانيا تحميل مي‌کرد. بعلاوه،‌ در صورت اجراي معاهده 1919، وضع سياسي گذشته کم‌و‌بيش حفظ مي‌شد و اين امر تحقق طرح‌هاي برخي کانون‌هاي مقتدر سياسي لندن و هند را با دشواري مواجه مي‌کرد. به اين دلايل طرح کرزن از آغاز با مخالفت و کارشکني جدّي لابي معيني در بريتانيا مواجه شد و سرانجام به شکست کامل انجاميد. بعبارت ديگر، گزينه کودتاي 1299 و در پي آن تأسيس سلطنت پهلوي "ارزان‌ترين راه‌حل" براي دولت بريتانيا و بهترين براي چرچيل، لرد ردينگ و دوستان ايشان بود. اين همان کانوني است که لرد کرزن در نامه‌هاي خصوصي به همسرش آن را «کانون توطئه» The Camarilla ناميده است.

براي آشنايي با وخامت وضع مالي بريتانيا در سال‌هاي پس از جنگ اوّل جهاني گزارش کميته گدس (منسوب به سر اريک گدس رئيس کميته مزبور) گوياست. اين گزارش در اواخر سال 1921 منتشر شد. طبق گزارش گدس، براي بهبود اوضاع، دولت بريتانيا بايد مبلغ 86 ميليون پوند از بودجه کليه وزارتخانه‌هاي خود را کاهش مي‌داد که چهار و نيم ميليون پوند از اين صرفه‌جويي شامل سه وزارتخانه جنگ، درياداري و هوايي بود و براي تحقق اين امر بايد سه وزارتخانه جنگ، درياداري و هوايي در يک وزارتخانه (وزارت دفاع) ادغام مي‌شدند. در چنين وضعي لرد کرزن اصرار داشت معاهده 1919 اجرا شود که ساليانه 30 ميليون پوند هزينه جديد بر دولت بريتانيا تحميل مي‌کرد. کرزن از طرح خود دست نمي‌کشيد و با لجاجت بر اجراي معاهده 1919 پافشاري مي‌کرد و لذا همان «کانون توطئه» مجبور شد طرح کودتا را پنهان از او اجرا کند که همان اهداف بريتانيا را بدون صرف پول و با دست ايرانيان و با برداشت از جيب ايران محقق مي‌کرد و هيچ نوع تعهدي نيز در قبال وضع مردم ايران براي بريتانيا در بر نداشت و بريتانيا را با مشکلاتي مانند هند و مصر مواجه نمي‌کرد.

اسناد وزارت خارجه بريتانيا، که بيانگر بي‌اطلاعي کرزن از کودتاي 1299 است، و حتي سوءظن او که رضا خان ميرپنج عامل بلشويک‌هاست، سال‌ها دستمايه مورخيني بوده که مي‌خواسته‌اند صعود حکومت پهلوي را پديده‌اي بومي و فاقد وابستگي به استعمار بريتانيا جلوه دهند. مثلاً، کرزن در نامه 16 نوامبر 1922 سياست‌هاي رضا خان سردار سپه را «ديکته شده از سوي بلشويک‌ها» خوانده است. به اين دليل، در زمان جشن پنجاه سالگي تأسيس سلطنت پهلوي کميته فرهنگي جشن فوق، که زير نظر وزارت دربار کار مي‌کرد، اسناد وزارت خارجه بريتانيا را در کتابي، بقلم دکتر علي شعباني، منتشر کرد با عنوان "طرّاح کودتا". اين کتاب را انتشارات اميرکبير در سال 1355 با مقدمه امير اسدالله علم، وزير دربار، منتشر کرد. بنابراين، کساني مثل دکتر سيروس غني يا دکتر رضا نيازمند و ديگران که با استناد به اسناد وزارت خارجه بريتانيا مدعي شده‌اند کودتاي 1299 غيرانگليسي بود کشف جديدي نکرده و حرف تازه و مهمي نزدهاند. جدّي‌ترين مورخي که در اين زمينه کار کرده و اسناد آن را منتشر نموده، مرحوم دکتر جواد شيخ‌الاسلامي، استاد دانشگاه تهران، است. نظرات وي درباره کودتا، که ادامه موضوع پايان‌نامه دکتري ‏شان بود، در کتابي دو جلدي منتشر شد با عنوان "سيماي احمد شاه قاجار". جلد اوّل در سال 1368 و جلد دوّم در سال 1372 منتشر شده. ايشان در سال 1368 دو جلد اسناد وزارت خارجه بريتانيا درباره قرارداد 1919 را نيز منتشر کردند. کسي فراتر از دکتر شيخ‌الاسلامي درباره معاهده 1919 و در دفاع از تز غيرانگليسي و مستقل بودن کودتاي 3 حوت 1299/ 21 فوريه 1921 استدلال نکرده و سند منتشر نکرده است. هر کس هر چه، در اين باره و از اين موضع، بگويد بنحوي تکرار سخنان دکتر شيخ‌الاسلامي است.

اکنون ميرسيم به مسئله سر اردشير ريپورتر که در ايران به "اردشيرجي" معروف بود. «جي» لقب محترمانه براي هندي‌هاست و مثل عدد 30 تلفظ مي‌شود؛ مثلاً به گاندي مي‌گويند: گاندي جي.

در دوران استعماري، دهلي، بعنوان پايتخت شرقي امپراتوري بريتانيا، مرکز تمامي فعلوانفعالات نظامي و اطلاعاتي بريتانيا در سراسر شرق بود. به اين دليل است که مثلاً براي سرکوب قيام مهدي سوداني حکومت هند بريتانيا نيروي نظامي و اطلاعاتي به سودان اعزام مي‌کند نه لندن. سراسر منطقه خاورميانه، از جمله ايران و بين‌النهرين و حجاز، و شمال و شرق قاره آفريقا از نظر اطلاعاتي در تحت نظارت حکومت دهلي بود نه لندن.

کمپاني هند شرقي و حکومت هند بريتانيا در مناطقي که تحت حاکميت مستقيمشان نبود مأموراني را مستقر مي‌کردند که "نماينده مقيم" يا "رزيدانت" خوانده مي‌شدند. اين افراد در مناطق فوق بومي بودند يا بومي مي‌شدند و امور اطلاعاتي را هدايت مي‌کردند. در مناطقي از هند که تحت حاکميت دولت‌هاي مستقل بود، يعني رسماً جزو امپراتوري بريتانيا نبود، مثل حيدرآباد دکن و بارودا و پونا و اود، رزيدانت‏ ها يا مأموران مقيم حضور داشتند که بعضاً در همان مناطق سال‌ها زندگي کرده و فوت کردند. در ساير مناطق نيز همين وضع بود. براي مثال، در عدن خانواده‌اي هندي مستقر بودند که به عدنوالا شهرت يافتند و در زنگبار خانواده داروخان‌والا بودند.

ايران هم دولت بزرگ و مهمي بود و هم در امپراتوري شرقي بريتانيا جايگاه بسيار حساس داشت. از اينرو، مأموران رزيدانت بريتانيا در ايران هم بسيار مهم بودند و هم بسيار پوشيده‏ عمل مي‌کردند. استقرار نماينده مقيم در ايران از سوي حکومت هند بريتانيا از اوائل سده نوزدهم آغاز شد با استقرار جعفرعلي خان نواب هندي در شهر شيراز. جعفرعلي خان نياي خاندان نواب شيرازي است که در دوران قاجاريه و پهلوي نقش مهمي در سياست ايران ايفا کردند و بعضي از آن‌ها، بويژه عباسقلي خان و حسينقلي خان نواب، در جريان انقلاب مشروطه و انتقال سلطنت از قاجاريه به پهلوي مؤثر بودند.

با وقوع جنگ کريمه (1853-1856) جايگاه استراتژيک ايران اهميت مضاعف يافت. جنگ کريمه نقطهعطفي است در تاريخ معاصر جهان. اين جنگ ميان روسيه تزاري، به رهبري نيکلاي اوّل، با عثماني درگرفت که از حمايت لندن (پالمرستون) و پاريس (ناپلئون سوّم) برخوردار بود. علت، افزايش نگراني لندن از اقتدار نيکلاي اوّل بود که اينک قدرتمندترين و ثروتمندترين حکمران اروپا بشمار مي‌رفت. لندن جنگ کريمه را به راه انداخت تا اقتدار نيکلاي اوّل را مهار کند. اين جنگ روسيه را از مقام قدرت درجه اوّل اروپا به جايگاه يکي از چند قدرت بزرگ اروپا تنزل داد.

در اين فضاي حساس سياسي، فعاليت مانکجي هاتريا، مأمور رزيدانت حکومت هند بريتانيا، در ايران آغاز شد. مانکجي در آوريل 1854/ رجب 1270 در تهران مستقر شد. او 36 سال در ايران زندگي کرد؛ شش سال پس از شروع سلطنت ناصرالدين شاه تا شش سال قبل از قتل ناصرالدين شاه، و در 18 فوريه 1890/ جمادي‌الثاني 1307 در تهران درگذشت. اگر در تاريخ پنجاه ساله عصر ناصري به دنبال "پدرخوانده" مي‌گرديد، مانکجي هاتريا اين "پدرخوانده" است. مانکجي از زرتشتيان هند بود که بطور عمده در بمبئي و ايالت گجرات زندگي مي‌کنند و "پارسي" ناميده مي‌شوند. او در پوشش نماينده پارسيان هند براي سرپرستي زرتشتيان در ايران مستقر شد و هم‌زمان تجارتخانه مفصلي داشت و "عمدة‏التجار" بشمار مي‌رفت. امکانات وسيع مالي و بازرگاني در اختيارش بود و از حمايت کامل سفارت بريتانيا برخوردار بود. شخصيت قوي و زيرکي داشت. او در اين دوره سي و شش ساله توانست با تعداد کثيري از رجال و معاريف سياسي و فرهنگي ايران، در تهران و ولايات، رابطه دوستانه و نزديک برقرار کند و بنيان‌گذار يک جريان فرهنگي قوي شود که تطور آن در نهايت به تأسيس حکومت پهلوي انجاميد. اگر به کتب عصر ناصري مراجعه کنيد مي‌بينيد که بسياري از تأثيرگذارترين آن‌ها با سفارش مانکجي تهيه شده؛ از "تاريخ کاشان" عبدالرحيم خان ضرابي کاشي تا "فرهنگ انجمن‌آراي ناصري" رضاقلي خان هدايت که در اصل "فرهنگ انجمن‌آراي هوشنگ" نام داشت. "هوشنگ کياني" و "درويش فاني" اسامي است که مانکجي به خود داده بود. آنچه "فراموشخانه" ميرزا ملکم خان مي‌ناميم، بعنوان اوّلين تشکيلات ماسوني ايران، در واقع ساخته مانکجي هاتريا بود و رجال عضو فراموشخانه، مثل رضاقلي خان هدايت و ميرزا محمدتقي خان سپهر کاشاني، نويسنده "ناسخ‌التواريخ"، و جلال‌الدين ميرزا، استاد اعظم فراموشخانه، و ديگران دوستان مانکجي بودند.

سه سال پس از فوت مانکجي هاتريا، اردشيرجي ريپورتر در تهران مستقر شد با همان پوشش؛ يعني هم بعنوان سرپرست زرتشتيان ايران، اعزامي از سوي سران پارسيان هند، و هم بعنوان عمدةالتجار. اردشيرجي کار مانکجي را در عرصه‌هاي سياسي و اطلاعاتي و فرهنگي ادامه داد و مانند مانکجي مابقي عمر خود را، حدود چهل سال، بطور عمده در ايران سپري کرد. اردشير در پائيز 1893/ 1331 ق.، سه سال قبل از قتل ناصرالدين شاه، در ايران مستقر شد و در 23 فوريه 1933/ 4 اسفند 1311 ش. در تهران فوت کرد. اردشير ريپورتر در ايران چهار سمت رسمي داشت: اوّل، مستشار سياسي سفارت بريتانيا در تهران با استوارنامه از سوي نايب‌السلطنه حکومت هند بريتانيا يا به تعبير رشيد شهمردان، مورخ زرتشتي که در دوره جواني از کارگزاران اردشيرجي بود، «مشاور ويژه وزيرمختار بريتانيا در ايران»؛ دوّم ، نماينده پارسي پانچايت (انجمن اکابر زرتشتيان بمبئي) و سرپرست زرتشتيان ايران از سوي انجمن فوق؛ سوّم، نماينده کمپاني تاتا در ايران؛ و چهارم، خبرنگار روزنامه "تايمز" لندن در ايران و خاورميانه. اگر بخواهم تعبير "پدرخوانده" شما را به کار برم، اردشيرجي دوّمين "پدرخوانده" مهم ايران معاصر است که دوران حياتش مقارن با انقلاب مشروطه و تحولات پس از آن و کودتاي 1299 و صعود رضا خان و تأسيس و تحکيم حکومت پهلوي است.

درباره نقش اردشيرجي و حکومت هند بريتانيا در کشف و برکشيدن رضا خان مطالب پراکندهاي در منابع تاريخي مي‌توان يافت. براي مثال، حسن اعظام قدسي در خاطراتش از طرح نايب‌السلطنه هند براي کودتا در ايران سخن گفته است. يا حسنعلي فرمند (ضياءالملک)، نماينده همدان، در مجلس چهاردهم، در ماجراي اعتراض به اعتبارنامه سيد ضياءالدين طباطبايي، مي‌گويد شنيده‌ايم کودتا به‌رغم تمايل لرد کرزن انجام گرفت و در تهران پخته شد و به اين دليل نورمن از وزارت خارجه اخراج شد. هرمن کامرون نورمن وزير مختار بريتانيا در تهران در زمان کودتا بود که با ژنرال آيرونسايد و اردشير ريپورتر در اجراي کودتا، پنهان از وزارت خارجه و برغم دستورات لرد کرزن، همکاري کرد و به اين دليل کرزن او را از وزارت خارجه اخراج کرد. نورمن تا سال 1955، يعني دو سال پس از کودتاي 28 مرداد 1332، زنده بود. بعبارت ديگر، دوگانگي و تعارض طرح‌هاي دهلي و لندن براي برخي از رجال سياسي مطلع ما در زمان خود شناخته بود و مي‌دانستد که کودتا کار حکومت هند بريتانيا بوده است. معهذا، مورخين آکادميک همين شناخت اجمالي نسل معمر سياسي ايران را، که در بطن و شاهد حادثه بوده‌ و با دست‌اندرکاران گفت و شنود داشته‌اند، از طريق مقالات و کتاب‌هاي خود و اسناد وزارت خارجه بريتانيا، که توضيح دادم چه وضعي دارد، به محاق بردند؛ بي آن که حتي کانوني بنام حکومت هند بريتانيا را بشناسند، بي آن که به اسناد سرويس‌هاي اطلاعاتي بريتانيا، که به شدت پنهان است، توجه کنند، بي آن که حتي تنوع و تعارض قدرت در درون ساختار سياسي بريتانيا در زمان کودتا را بشناسند و تحليل کنند.

اوّلين اشاره صريح به نقش اردشير ريپورتر در کشف و برکشيدن رضا خان در روزنامه "ديلي اکسپرس"، مورخ 21 مارس 1973، بود در مقاله‌اي بقلم چپمن پينچر روزنامه‌نگار سرشناس انگليسي به مناسبت اعطاي نشان شهسواري (شواليه‌گري) به شاپور ريپورتر پسر اردشير. امروزه مي‌دانيم که پينچر عضو سابق ام. آي. 5 (سرويس امنيت داخلي بريتانيا) بوده و با لرد ويکتور روچيلد و سر شاپور ريپورتر ارتباط نزديک دوستانه داشته. نسخي از متن حروفچيني شده اين مقاله با دو تيتر متفاوت در آرشيو مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران (خيابان فرشته) موجود است که نشان مي‌دهد قبل از چاپ مقاله به رؤيت شاه رسيده و تيتر مناسب را محمدرضا شاه انتخاب کرده؛ يعني مقاله با اطلاع و رضايت محمدرضا پهلوي منتشر شده. اطلاع بعدي در کتاب سر دنيس رايت است که پس از کودتاي 28 مرداد 1332 کاردار بريتانيا در ايران بود و با شاپور ريپورتر و امير اسدالله علم رابطه نزديک داشت. رايت در کتابش، "انگليسي‌ها در ميان ايرانيان" (چاپ 1977)، در شرح ماجراي کودتاي 1299 در زيرنويس به سندي اشاره مي‌کند که وي ديده ولي تا اين زمان منتشر نشده است. مطلب او مؤيد مندرجات مقاله پينچر است. رايت مي‌نويسد:

«اردشير ريپورتر در سال 1917 رضا خان را ديده... وي در خاطرات منتشرنشده خود نوشته است که وي براي نخستين بار رضا خان را به آيرونسايد معرفي کرده است.»

اين سند مهم تاريخي، يعني خاطرات منتشر نشده اردشيرجي، را اوّلين بار من به دست آوردم و در جلد دوّم کتاب "ظهور و سقوط سلطنت پهلوي" منتشر کردم. اين سند به رؤيت مرحوم دکتر شيخ‌الاسلامي نيز رسيد و وي در جلد دوّم کتابش، "سيماي احمد شاه قاجار"، که در سال 1372 منتشر شد، آن را سندي «بسيار مهم» خواند و در ضمايم کتابش منتشر کرد. بعدها، با انتشار يادداشت‌هاي روزانه امير اسدالله علم روشن شد که صحت اين خاطرات مورد تأييد علم نيز بوده است. البته اطلاع ما فقط بر اساس آن بخش از يادداشت‌هاي علم است که علينقي عاليخاني، ويراستار يادداشت‌هاي علم، منتشر کرده وگرنه مي‌دانيم بخشي از يادداشت‌هاي علم درباره شاپور ريپورتر سانسور شده و انتشار نيافته است. علم ذيل وقايع شنبه 6 ارديبهشت 1348 مي‌نويسد:

«من معتقدم اين زندگينامه حقيقي است و به شاه تذکر دادم که اين روزها هيچ کس قادر نيست چنين جزئياتي را اختراع کند.»

پرويز راجي، آخرين سفير حکومت پهلوي در بريتانيا، نيز در شرح ديدار 11 نوامبر 1976/ 20 آبان 1355 خود با چپمن پينچر، همان روزنامه‌نگاري که عرض کردم، مي‌نويسد:

«چپمن پينچر نويسنده روزنامه ديلي اکسپرس نهار در سفارتخانه ميهمانم بود. او ضمن صرف نهار از خاطرات پنج سال قبل خود سخن مي‌گفت که توانسته بود با واسطه لرد [ويکتور] روچيلد مصاحبه‌اي با شاه انجام دهد. پينچر، که براي اين مصاحبه همراه با سِر شاپور ريپورتر به نزد شاه رفته بود، تعريف مي‌کرد که ابتدا از روابط بسيار صميمانه بين شاپور ريپورتر و شاه يکه خورده، ولي بعداً پي برد که پدر ريپورتر نقش مهمي در معرفي رضا خان (پدر شاه) به انگليسي‌ها به‌عنوان فردي شايسته بنيانگذاري يک سلسله جديد سلطنتي در ايران داشته است. پينچر مي‌گفت: بعد از انجام اين مصاحبه مطالب نوشته شده خود را ابتدا از طريق لرد روچيلد به اطلاع شاه رسانيد و بعد از کسب اجازه وي آن را در روزنامه ديلي اکسپرس انتشار داد.»

بسيار مفصل‌تر از اين مي‌توان سخن گفت. ولي زماني که عمد باشد براي ناديده گرفتن و دفن واقعيت، نتيجه اين مي‌شود که همان آقاي سيروس غني در کتاب منسوب به وي، که نوشته خود ايشان نيست و فرد ديگري برايش نوشته، مي‌کوشد اصالت سند فوق را زير سئوال برد و آن را ساخته «انگليسي‌ها»، با اهداف خاص، بخواند. يعني، براي نفي اهميت و اصالت اين سند به "تئوري توطئه" متوسل مي‌شود. غني مي‌نويسد:

«با وجود تکذيب‌هاي بريتانيا در طول ساليان که در کودتا دخالتي نداشته... وقتي مصالح انگلستان اقتضا کرد، اين کشور مرتب اعلاميه صادر مي‌کرد و نه تنها به نقش خود در کودتا اعتراف مي‌کرد بلکه درباره آن به اغراق هم مي‌پرداخت... انتشار يادداشت‌هاي ژنرال آيرونسايد از طرف پسرش و نيز درآمدن سندي موسوم به "آخرين شهادت و وصيت‌نامه" از اردشير ريپورتر، هر دو در 1350-1351، يعني زماني که محمدرضا شاه در اوج قدرت و از موفقيت جهاني برخوردار بود، اتفاق افتاد.»

اولاً، اين خاطرات را براي اولين بار در سال 1369 بنده منتشر کردم نه در سال‌هاي 1350-1351؛ ثانياً، اسدالله علم ذيل وقايع سال 1348 از اين سند سخن مي‌گويد. ثالثاً، آقاي غني معلوم نيست عنوان "آخرين شهادت و وصيت‌نامه اردشير ريپورتر" را از کجا در آورده، زيرا من چنين عنواني به‌کار نبرده‏ ام. 

سخنور: کودتاي دوم تاريخ معاصر ايران نيز از نظر شما نتيجه اقدامات شاپور ريپورتر است. در اين باره در مقاله ‏مفصلي با عنوان "سِر شاپور ريپورتر و کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شبكه هاي اطلاعاتي بريتانيا و ‏ايالات متحده آمريكا در ايران" سعي در انگليسي نشان دادن کودتا و شاپور جي داشتيد، حال آن که ‏طبق قول معروف، کودتاي 28 مرداد، آمريکايي بود و در سخنراني ۱۸ مارس سال ۲۰۰۰ خانم ‏آلبرايت وزير امورخارجه وقت آمريکا به اين نکته اعتراف داشت.

شهبازي: کودتاي 28 مرداد را مي‌توان پيش از آن که کار دولت‌هاي بريتانيا يا آمريکا دانست، به کانون‌هاي راست‌گرايي منتسب کرد که دولت‌هاي فوق را به انجام کودتا در ايران ترغيب کردند. در کتابي که اشاره فرموديد، "کودتاي بيست و هشت مرداد" (روايت فتح، چاپ اوّل، 1387)، به تفصيل اين مسئله را توضيح دادهام. کودتاي 28 مرداد نيز از نظر پيچيدگي مشابه با کودتاي 1299 است و کانون‌هاي سياسي- مالي دسيسه‌گر نقش خود را، مستقل از دولت‌ها، ايفا مي‌کنند. اين کانون‌ها در تحولات ايران ذينفع هستند. در بررسي پيوندهاي خانوادگي جرج کندي يانگ، قائم‌مقام سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6) در زمان کودتا و طرّاح و فرمانده اصلي کودتا و دوست شاپور ريپورتر، اين مسئله عيان است.

دولت‌هاي بريتانيا و ايالات متحده در اوائل کار نهضت ملّي شدن صنعت نفت در ايران نسبت به اين جنبش رويکرد خصمانه نداشتند. کلمنت اتلي، نخست‌وزير بريتانيا، خود منادي ملّي کردن در فضاي بحران پس از جنگ جهاني دوّم بود و تنها تلاش مي‌کرد با دکتر مصدق به تفاهم برسد. هري ترومن، رئيس جمهور آمريکا، نيز نگاه مثبت به نهضت ملّي داشت و مي‌کوشيد نقش ميانجي ميان ايران و بريتانيا ايفا کند. در اين فضا، طرح‌هاي کانون‌هايي که به دنبال کودتا در ايران بودند راه به جايي نبرد. همان جرج کندي يانگ، که در زمان اتلي مسئول ميز خاورميانه در سرويس اطلاعاتي بريتانيا بود، طرحي به دولت اتلي پيشنهاد کرد با نام "عمليات باکانير". باکانير يعني دزد دريايي. منظور مصدق بود. اين طرح براي کودتا در ايران و ساقط کردن دولت مصدق بود. ولي اتلي با اين طرح موافقت نکرد. بعداً، با روي کار آمدن دولت‌هاي راست‌گراي وينستون چرچيل در بريتانيا و ژنرال آيزنهاور در آمريکا، و نيز فوت استالين رهبر قدرتمند شوروي، فضا براي کانون‌هاي توطئه‌گر مناسب شد. کانون‌هاي فوق ابتدا موافقت چرچيل را به دست آوردند و سپس موافقت دولت آيزنهاور را. طرح کودتا در لندن و واشنگتن تصويب و سپس عملي شد. و نيز مي‌دانيم که پس از شکست کودتاي اوّل، يعني کودتاي 25 مرداد 1332 که به دستگيري نصيري و ساير کودتاگران و فرار شاه از ايران انجاميد، دولت آمريکا دستور لغو عمليات کودتا را براي ايستگاه سيا در تهران ارسال کرد. آن زمان ارتباطات مثل امروز نبود. پيام واشنگتن بايد از طريق ايستگاه ام. آي. 6 در قبرس به ايستگاه سيا در تهران مي‌رسيد. ولي سرويس بريتانيا، به دستور جرج کندي يانگ، قائم‌مقام وقت ام. آي. سيکس و فرمانده اصلي عمليات کودتا، دستور لغو عمليات را نگه داشتند، مرحله دوّم طرح را آغاز کردند و پيام واشنگتن صبح روز 29 مرداد به ايستگاه سيا در تهران رسيد.

بنابراين، اظهارات ۱۸ مارس ۲۰۰۰/ 28 اسفند 1378 خانم مادلين آلبرايت که حدود ده سال بعد در سخنان پنجشنبه 14 خرداد 88/ 4 ژوئن 2009 آقاي اوباما، رئيس جمهور آمريکا، در قاهره و سپس در سخنان چهارشنبه 4 آبان 1390/ 26 اکتبر 2011 خانم هيلاري کلينتون، وزير خارجه دولت اوباما در دو گفتگوي جداگانه با برنامه‌هاي فارسي بي. بي. سي. و صداي آمريکا، تکرار شد، منافي با تحليل من نيست. سخنان اوباما در قاهره را، چون در ايران خيلي کم بازتاب يافته، عيناً نقل مي‌کنم. اوباما گفت:

«در اثناي جنگ سرد، ايالات متحده در سرنگوني دولت ايران، که بطور دمکراتيک انتخاب شده بود، ايفاي نقش کرد.»

اوباما نگفت کودتا تماماً کار آمريکا بود، گفت آمريکا در براندازي دولت مصدق «ايفاي نقش» کرد. پس، سهم بريتانيا محفوظ مي‌ماند. اي کاش دولت بريتانيا نيز بابت نقش اصلي خود در دو کودتاي 3 اسفند 1299 و 28 مرداد 1332 از مردم ايران پوزش مي‌خواست يا حداقل اندکي مردانگي نشان مي‌داد و بخشي از اسناد اطلاعاتي خود را درباره اين دو کودتا منتشر مي‌کرد.

سخنور: حتي اگر برکناري دولت مصدق را نتيجه همکاري سيا و MI6 بدانيم، باز در توجيه نقش شاپور ‏ريپورتر در کودتا، دلايل محکمي نداريم. مثلاً، شما در اين خصوص در مقاله مذکور اشاره مي‏ کنيد ‏که "سند ديگري كه نقش برجسته شاپور ريپورتر را در كودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢ مسجل مي سازد، ‏تصويري از اوست كه در اسناد شخصي‏اش به دست آمده و وي را در دادگاه مصدق نشان مي دهد. ‏شاپور با دستخط خود در زير تصوير فوق اين عبارت را نوشته است: Mission accomplished ‏(مأموريت ‏انجام شد)." در صورتي که نوشته‏ ايد وي بعدها، در مراجعه به سفارت ايران در لندن، مدعي ‏شد كه منظورش انجام مأموريت براي روزنامه تايمز بوده است. چرا نبايد قول او را بپذيريم؟

شهبازي: بله، شاپور چنين ادعايي کرد و من عيناً نقل کردم. ولي مگر تنها سند من آن عکس است؟ اسناد فراواني منتشر کرده‌ام مثلاً از دوران راه‌اندازي بخش فارسي راديو دهلي توسط شاپور در سال‌هاي جنگ جهاني دوّم و مکاتبات مربوطه و شروع مأموريت او در ايران، مکاتبات وزارت خارجه آمريکا در پايان مأموريت شاپور در سفارت آمريکا در تهران که چند ماهي پس از کودتا بپاس خدماتش به «اهداف مشترک» بريتانيا و آمريکا به او شهروندي ايالات متحده و عضويت دائم وزارت خارجه آمريکا اعطا مي‌شود، بپاس چه خدماتي؟ عکس شاپور در لباس سرهنگ تمامي ارتش بريتانيا، عکس شاپور در کنار سپهبد تيمور بختيار، فرماندار نظامي تهران پس از کودتا و اوّلين رئيس ساواک، و چند تن از مقامات بلندپايه ارتش بريتانيا که در انگليس گرفته شده، و غيره و غيره. تصوّر نمي‌کنم درباره هيچ مقام اطلاعاتي خارجي در ايران تاکنون اين همه سند از جزئيات زندگي و مأموريتش منتشر شده باشد. اصل اين اسناد موجود است و محققين مي‌توانند با مراجعه به مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران رؤيت کنند. چرا درباره اين اسناد سکوت مي‌شود؟

براي نمونه، استناد مي‌کنم به گزارشي که شاپور ريپورتر پس از انتخاب جان کندي بعنوان رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا از سوي ام. آي. 6 براي کندي نوشته. او در اين نامه مي‌نويسد:

«با کمال تواضع به عرض مي‌رسانم مايه افتخار بزرگي است که از من خواسته شده تا از سوي سرويسم گزارش حاضر را درباره شاه به استحضار مقام آينده رياست‌جمهوري برسانم. نظرات من بر اساس بيش از 15 سال تجربه رابطه شخصي با شاه به عنوان افسر رابط داراي استوارنامه دائم از سوي سرويسم با شخص او و نيز بر بنياد مشاهدات شخصي‌ام از سير وقايع در ايران از زمان جنگ [دوّم جهاني] به عنوان افسر سرويسم شکل گرفته و بر اين پايه مبتني است.»

و چند سطر بعد اضافه مي‌کند:

«من در مقام کسي که در اين دوران آشفته [دوران دولت دکتر محمد مصدق] رئيس عمليات و افسر عملياتي سرويسم در ايران بودم، القائاتي را که از آن زمان تاکنون از سوي برخي افراد "مطلع" عنوان مي‌شود که گويي تنها عمليات چکمه [اسم رمز عمليات کودتاي 28 مرداد در سرويس بريتانيا] بود که قدرت را از چنگ مصدق و همپالکي‌هاي کمونيست او خارج نمود، به شدت تکذيب مي‌کنم. آنچه ما کرديم تنها فشردن ماشه احساسات مردم به پادشاه‌شان بود که به آن پيروزي همه‌جانبه انجاميد...»

براي روشن‌تر شدن جايگاه و اهميت شاپور ريپورتر ارجاع مي‌دهم به يادداشت‌هاي سپهبد محسن مبصر. مبصر از افسران اطلاعاتي دوران محمدرضا شاه است که فعاليت خود را از رکن دوّم (اطلاعات ارتش) آغاز کرد و رئيس تجسس و اطلاعات رکن دوّم شد. او بخشي از زندگي خود را در فعاليت‌هاي اطلاعاتي عليه حزب توده و اتحاد شوروي سپري کرد و در سال‌هاي 1343-1349 رئيس شهرباني کل کشور بود. کتاب مورد ارجاع من يادداشت‌هاي مبصر است در پاسخ به خاطرات ارتشبد فردوست که پسر وي، آقاي افشين مبصر، در لندن در 440 صفحه منتشر کرده. کار چاپ و نشر کتاب در سپتامبر 1996، يک ماه پس از فوت مبصر، به اتمام رسيده. اين کتاب فرق مي‌کند با گفتگوي مبصر با حبيب لاجوردي در طرح تاريخ شفاهي هاروارد که اخيراً با نام خاطرات سپهبد مبصر منتشر شده. سپهبد مبصر اهميت شاپور ريپورتر و ارتباطات نزديک شاپور با شاه و امير اسدالله علم را تأييد مي‌کند و فقط به بنده معترض است که چرا شاپور را «سرجاسوس غرب در ايران» ناميدهام. مبصر شاپور را بعنوان رابط سرويس اطلاعاتي بريتانيا با محمدرضا شاه معرفي مي‌کند که درست است. او مي‌نويسد:

«من شاپورجي را تا سال 1343 شمسي از دور مي ‏شناختم و چه بسا چند بار هم او را ديده بودم. از آن تاريخ که ‏در رأس شهرباني کل کشور قرار گرفتم، او را بيش‌تر مي ‏ديدم و با او آشنايي بيشتري پيدا کردم و در مدت قريب ‏به هفت سال که رئيس شهرباني بودم، توانستم اين شخص را تا حدي که لازم داشتم بشناسم. ب‏نظر من، آقاي ‏شاپور ريپورتر مردي بود تحصيل‏ کرده، از معلومات عمومي بسيار وسيعي برخوردار، مجرب در کار، کم حرف و ‏مي ‏شود گفت محجوب و بسيار باهوش و داراي حافظه قوي، ديد نافذ و در کار خود متخصص و چنان مي ‏نمود که ‏نسبت به شاهنشاه علاقمند و ايران را بطور محسوس و معقول دوست مي‏ داشت. مي ‏دانستم و مي ‏ديدم که او دوست ‏بسيار صميمي و محرم آقاي اميراسدالله علم و به همان علت در دربار و حتي پيش اعليحضرت اعتبار ويژه ‏اي کسب ‏کرده بود و چه بسا در برخي موارد مشورت ‏هايي از او مي‏ شد. در کارهايي هم که به او مراجعه مي‏ گرديد، او در ‏آن‌گونه موارد با شيوه ويژه‏ اي که داشت، و با مقدم شمردن و در نظر گرفتن منافع و مصالح کشور کارفرماي خود، ‏در دادن نظريه‏ ها و انجام کارهايي که از او خواسته مي‏ شد تا حد قانع ‏کننده‏ اي مي ‏کوشيد. ارتباط و فعاليت ‏هاي ‏شاپورجي در سازمان‏ هاي اطلاعاتي در انگلستان از نظر من نمي ‏توانست پنهان بماند و نه تنها من، بلکه همه آن‌هايي ‏که کارهاي اطلاعاتي داشتند، مي ‏توانستند بدانند و مي ‏دانستند که او به چه نوع کارهايي مشغول است. چنين ‏شخصي را نمي ‏شود جاسوس ناميد. او را مي ‏توان رابط دانست نه "سرجاسوس غرب." با اين ترتيب، آقاي شاپور ‏ريپورتر نمي ‏تواند از داشتن چنين لقب پرطمطراقي که ويراستار کتاب خاطرات به او اعطا کرده برخوردار گردد.‏»

سپهبد مبصر چند بار به سفر سال 1347 خود به بريتانيا در معيت شاپور ريپورتر اشاره کرده و مي‌نويسد: پس از سفر يک ماهه به انگلستان «بهمراهي آقاي شاپور ريپورتر (شاپورجي)... انتليجنس سرويس گزارشي درباره گردش آن به اعليحضرت فرستاده بودند که رونوشتي از آن را آقاي ريپورتر (دوست يک دل و يک زبان آقاي علم) به گونه خصوصي به من داد.» يادداشت‌هاي مبصر مؤيد اسنادي است که درباره شاپور ريپورتر و روابط خاص او با شاه و علم منتشر کرده‌ام.

اين افسر اطلاعاتي بلندپايه، که سپهبد مبصر نيز تأييد مي‌کند افسر رابط اينتليجنس سرويس بريتانيا با شاه بود، در زير عکس خود در دادگاه دکتر مصدق، در آن حالت که مصدق سرش را روي ميز گذارده، مي‌نويسد: "مأموريت انجام شد!" آيا منظور او "مأموريت" براي روزنامه تايمز لندن است؟ شاپور در سال‌هاي بعد همچنان خبرنگار تايمز لندن در ايران بود و مأموريتش در روزنامه فوق به اتمام نرسيد. اين نوشته ارجاعي است آشکار به مأموريت ساقط کردن دولت مصدق.

تا پيش از انتشار تحقيقات ايراني درباره کودتاي 28 مرداد 1332، چشم ما به خاطرات راست يا دروغ اين و آن افسر اطلاعاتي بازنشسته، مانند کرميت روزولت آمريکايي يا وودهاوس انگليسي، بود که درباره کودتاي 28 مرداد چيزي بگويند و ترجمه و تکرارش کنيم. امروزه، تحقيقات ايراني در زمينه کودتا بسيار غني ‏تر و دقيق ‏تر از منابع خارجي است در حدي که بطور مستند مي‌توانيم اين گونه خاطرات را، و منابعي چون تاريخچه کودتا منسوب به دکتر دونالد ويلبر را، محک زنيم و راست و دروغ را جدا کنيم. در همان کتاب از صدها سند معتبر براي ترسيم جزئيات کودتا استفاده کرده و ده‌ها تصوير نمونه سند چاپ کرده‌ام.

اين تمام کار من نيست. زندگينامه شاپور را فقط تا کودتاي 28 مرداد 1332 منتشر کرده‌ام و مابقي اسناد، که زندگي شاپور را از کودتا تا انقلاب 1357 نشان مي‌دهد، هنوز منتشر نشده. اين بخش حاوي مسائل بسيار مهمي است مثل هدايت عمليات ام. آي. سيکس در ايران که مقر آن در خانه متعلق به شاپور در خيابان زرتشت، در کنار خانه مسکوني شاپور و در پوشش کمپاني جنرال الکتريک، واقع بود؛ نقش شاپور در خريدهاي عظيم نظامي ايران و مهم‌تر از همه همکاري شاپور با جرج کندي يانگ در پايه‌گذاري شبکه‌هاي سرّي پيمان ناتو در ايران. کشف شبکه‌هاي سرّي پيمان ناتو در ايتاليا، که به "گلاديو" مشهور شد، و سيلويو برلوسکوني مسئول شاخه تبليغاتي آن بود، و آشکار شدن نقش اين شبکه در عمليات تروريستي و آشوبگرانه در ايتاليا در پوشش گروه‌هاي افراطي چپ، مانند قتل آلدو مورو، نخست‌وزير پيشين ايتاليا، که توسط عوامل نفوذي "گلاديو" در بريگاد سرخ انجام گرفت، و کشتار مغازهداران در سوپرمارکت‏ هاي بلژيک و موج بمب‌گذاري در ايتاليا که سال‌ها ادامه داشت، در سال‌هاي اوّليه پس از فروپاشي اتحاد شوروي و پايان "جنگ سرد" جنجال بزرگي برانگيخت. در سال‌هاي اخير نيز شاهد درگيري دولت اردوغان با شبکه پنهان ارگنهکن در ترکيه هستيم که شاخه ترک سازمان سرّي پيمان ناتو است. عين اين دو شبکه در ايران وجود داشت و هدايت آن با سر شاپور ريپورتر بود. بنابراين، مسائل ناگفته و منتشرنشده زياد است.

سخنور: بنظر مي‏رسد شما براي اثبات پدرخوانده بودن شاپور ريپورتر بعضي از واقعيات را ديده اما در ‏عين حال آن‏ها را کم ‏اهميت شمرديد. مثلا کتاب "به دام اﻓتاده: ﺑﺰرگﺗﺮﯾﻦ روﯾﺎروﯾﯽ ﺟﺎﺳﻮﺳﯽ ‏ﺷﺮق و ﻏﺮب در ﺗﻬﺮان " را با قطعيت به شاپور ريپورتر نسبت داديد، در حالي که سال تولد وي و هم ‏چنين سال مرگ اردشير ريپورتر، با تاريخ‏هاي اين کتاب همخواني ندارد. با ذکر اين اختلاف سال‏‏ها، چگونه باز "با قاطعيت به اين نتيجه مي ‏رسيد که مؤلف کسي جز شاپورجي ريپورتر فرزند ‏اردشيرجي نيست"؟

شهبازي: بنده در تحقيقات خود تعبير "پدرخوانده" را براي اردشير يا شاپور ريپورتر به کار نبردهام. اين تعبير، گرچه جالب است، ولي بيش‌تر جنبه ژورناليستي دارد. آن عدم تطابق ‏ها را که خود من در همان مقاله نوشته ‏ام. نوشتم: «آرين رنجي شري [که اسم مستعار است] در سال 1917 در تهران به دنيا آمد. تولد شاپور در سال 1921 است. اين از معدود تفاوت‌هايي است که ميان زندگينامه نويسنده "مجهول‌الهويه" فوق و شاپور ريپورتر وجود دارد. [ولي] ساير مختصات خانوادگي "آرين رنجي شري" بسيار به شاپور شبيه است...»

مي‌دانيد که چنين کتابي به زبان ديگر به جز فارسي وجود ندارد. "به دام افتاده" تنها نسخه‌اي است از خاطرات فردي با نام مستعار "آرين رنجي شري" که بنام ترجمه از انگليسي به فارسي منتشر شده است. پس از انتشار مقاله فوق داستاني به گوشم رسيد که گويا مترجم از سر تفنن اين کتاب را نوشته و آن را بنام ترجمه منتشر کرده. مترجم و ناشر افراد محترم و معتبري هستند و اين داستان را باور نمي‌کنم. داستان انتشار اين کتاب مرموز است. مي‌دانم که شاپور شخصاً مايل است خاطراتش منتشر شود. مکاتبات او را در سال‌هاي دور با مقامات مافوقش در ام. آي. 6 خوانده‌ام. سال‌ها پيش نيز به يکي از دوستانم، که مورخ شناخته شده‌اي است، در لندن گفته بود: «مجله لايف مي‌خواست خاطراتم را به مبلغ پانصد هزار پوند بخرد ولي اجازه فروش ندادند.» شاپور حداقل در درجه سرتيپي سرويس اطلاعاتي بريتانيا بازنشسته شده. آدم کم‌اهميتي نيست. طبع نويسندگي دارد. خيلي طبيعي است که بخواهد بخشي از خاطرات عملياتي خود را در قالب شبه داستان منتشر کند. اين مسئله براي من روشن است و نسبت به آنچه گفتم يقين دارم. جزئيات اين کتاب را احدي نمي‌تواند جعل کند. مترجم محترم نيز چنين دانشي از تاريخ و جزئيات عملياتي مسائل اطلاعاتي ندارد که بتواند اين داستان را از خود بسازد. شخصيت ايشان نيز آن‌گونه نيست که به چنين جعلي دست زند. متني چاپ نشده به انگليسي را به وي داده‌اند و ترجمه کرده.

سخنور:  از ديگر اشکالات پدرخوانده دانستن خاندان ريپورتر، بي ‏اهميت جلوه دادن اقدامات مخرب ساير نيروها است. مثلا براي آن که نقش شاپور ريپورتر را در کودتاي 28 مرداد بزرگ‏تر جلوه دهيد، ‏مجبور شديد نقش برادران رشيديان را کمرنگ کنيد يا نقش بقايي را حاشيه ‏اي بر نقش اصلي ‏شاپور ريپورتر ترسيم کنيد.

شهبازي: در جريان بررسي بولتن منسوب به دکتر دونالد ويلبر، و بسياري از منابع کودتا، که تا زمان شروع کار من منتشر شده بود، به اين نتيجه رسيدم که درباره "برادران رشيديان" بسيار اغراق شده و همه آنچه را که درباره "برادران رشيديان" درج شده نمي‌توان به آنان منتسب کرد. ما امروز آن‌قدر سند و مدرک داريم که به دنبال موهومات نرويم. مثلاً، بر اساس خاطرات عميدي نوري مي‌دانيم که فرمان شاه براي نخست‌وزيري زاهدي را چه کسي و چگونه پخش کرد. صدها قطعه عکس از خيابان‌هاي تهران در روز کودتاي 28 مرداد در دست داريم. مي‌دانيم چه کساني در خيابان‌ها جمعيت را هدايت مي‌کردند. بسياري از جزئيات براي ما روشن است. آنچه من نوشتم اين بود:

«استتار نقش مأموران و شبکه‌هاي اصلي اطلاعاتي فعال در دوران نهضت ملّي نفت و کودتا، از طريق انگشت‌نما کردن ‏عناصر شناخته‌شده و تمرکز تبليغات بر روي ايشان، از همان زمان حادثه رواج داشت. در دوران دولت مصدق، شبکه مطبوعاتي ‏و تبليغاتي وابسته به سرويس‌اطلاعاتي بريتانيا در ايران اخبار و شايعات فراواني را دربارۀ توطئه برادران رشيديان و ارتباط آنان با ‏سفارت انگليس پخش مي‌کردند. اين شايعات تا بدان حد گسترده بود که در يک ساله قبل از کودتا تمامي ايرانياني که با ‏سياست و روزنامه سروکار داشتند، برادران رشيديان را به‌عنوان مأموران سفارت انگليس و توطئه‌گران عليه دولت مصدق ‏به‌خوبي مي‌شناختند. اين موج تبليغاتي در مواردي منجر به تعقيب برادران رشيديان از سوي دولت شد و در 21 مهر 1331/ ‏اکتبر 1952 علت بازداشت برادران رشيديان "تباني با يک سفارتخانه خارجي براي سرنگوني دولت" اعلام گرديد. ولي ‏رشيديان‌ها اندکي بعد (اسفند 1331/ فوريه 1953) آزاد شدند و با فراغ بال به اقدامات خود ادامه دادند بي‌آن‌که دولت به‌طور ‏جدّي متعرض ايشان شود...

اين معماي بزرگ را چگونه بايد حل کرد؟ برادران رشيديان، به‌ويژه اسدالله، افرادي متظاهر و لاف‌زن و جنجالي بودند و از وابستگي ديرين خانوادگي خود به سفارت ‏انگليس به‌عنوان حربه‌اي آشکار براي قدرت‌طلبي و سودجويي‌بهره مي‌بردند... برادران رشيديان در عمليات توطئه‌گرانه سال‌هاي 1320-1332 و در کودتا نقش داشتند. براي مثال، احتمالاً ‏اين درست است که اسدالله رشيديان در 15 ژوئيه 1953/ 24 تير 1332 با اشرف پهلوي در ريويرا ‏ ملاقات کرد و مقدمات ‏ملاقات او را با نورمن دربي‌شاير، نماينده ام. آي. 6، و استفن ميد، ‏ نماينده سيا، فراهم نمود. ولي نقش اصلي ايشان در عمليات ‏کودتا نه اينگونه اقدامات بلکه جنجال‌آفريني و جلب توجه همگان به سوي خويش بود تا در سايه اين انحراف شبکه‌هاي ‏پنهان ام. آي. 6 با فراغ بال کار خود را پيش برند. دکتر مصدق نيز، با شناختي که از شخصيت و روحيات برادران رشيديان ‏داشت، هدايت عمليات براندازي عليه خود را در قواره ايشان نمي‌ديد و لذا به‌طور جدّي متعرض‌شان نمي‌شد. اغراق‌ها و ‏شايعه‌پراکني‌ها دربارۀ نقش برادران رشيديان سهم بزرگي در غيرجدّي کردن خطر کودتا داشت. بدينسان، برادران رشيديان، از ‏همان زمان، شهرتي بسيار بزرگ‌تر از عملکرد واقعي خود يافتند و عملاً به نام رمزي بدل شدند براي تمامي مأموران و شبکه‌هاي ‏اينتليجنس سرويس در ايران. در منابعي که بعدها از سوي سرويس‌هاي اطلاعاتي بريتانيا و ايالات متحده منتشر شد، از اين ‏شهرت استفاده شد و تمامي عوامل متنفذ ام. آي. 6 در ايران در زير يک نام رمز قرار گرفتند: ‏"برادران رشيديان"‏!‏»

چنان‌که مي‌بينيد نقش کوچکي براي "برادران رشيديان" قائل نشدهام. کوشيده‌ام اطلاعات درست را از نادرست جدا کنم. "برادران رشيديان" کم‌اهميت نبودند. در جلد دوّم کتاب "ظهور و سقوط سلطنت پهلوي" عکسي درج کرده‌ام از اسدالله رشيديان و شاپور ريپورتر و سادچيکف (سفير اتحاد شوروي) در حال نوشيدن مشروب. در کتاب "کودتاي بيست و هشت مرداد" عکس صفحه اوّل کتاب "فرهنگ اصطلاحات انگليسي به فارسي" تأليف شاپور ريپورتر با مقدمه انگليسي لرد ويکتور روچيلد را منتشر کرده‌ام که شاپور با دستخط خود اهدا کرده و در خانه سيف‌الله رشيديان به دست آمده. اين گواه ارتباط نزديک شاپور با برادران رشيديان است. آيا مي‌توان همه نقش‌ها را فقط به "برادران رشيديان" و کرميت روزولت و وودهاوس نسبت داد؟

سخنور: آبراهاميان از جمله مورخاني است که نقش شاپور ريپورتر را به اندازه شما نمي‏ داند ولي شما ‏نظر آبراهاميان را نيز به دليل عضويت در هيئت تحريريه بخش ايران "آرشيو امنيت ملّي" و احتمال ‏رابطه با شاپور ريپورتر، رد مي ‏کنيد. اما با استدلالات احمد اشرف چگونه مواجه مي ‏شويد که او هم ‏اظهارات حسين فردوست درباره شاپور ريپورتر را "توطئه‏ پردازي" و "افسانه ‏هاي شگفت‏ انگيز" مي‏ خواند؟

شهبازي: پرسش من از آقاي آبراهاميان، و نيز از آقاي گازيوروسکي، اين است: آيا فردي بنام شاپور ريپورتر در کودتا نقش داشته يا نداشته؟ نقش امير اسدالله علم در کودتا چه بوده؟ بسيار خوب. ما نقش همه را پذيرفتيم. قبول. اکنون توضيح دهيد که علم و شاپورجي چه نقشي در کودتا داشتند؟ چرا درباره آن‌ها سکوت مي‌کنند؟ آقاي گازيوروسکي بطور تخصصي روي کودتا کار کرده ولي آقاي آبراهاميان کار تخصصي در اين زمينه نکرده. آقايان آبراهاميان و گازيوروسکي اسناد شاپور در آرشيوهاي ايراني را نديده‌اند. ولي در همين حد که من منتشر کرده‌ام نظرشان چيست؟ آيا شاپور سرتيپ ام. آي. سيکس بود يا نبود؟ درباره اسناد منتشر شده، که در وبگاه من هم موجود است، محبت کنند و نظر دهند. اين سکوت براي من عجيب است. اسناد کم‌اهميتي که منتشر نشده. شاپور بسيار مهم است و همه اين را مي‌دانند. آقاي احمد اشرف کار تخصصي تحقيقي در زمينه مورد بحث نکرده است. کتب و مقالات ايشان موجود است. لذا، ايشان صالح نيست که چنين قضاوتي کند.

سخنور: شاپور ريپورتر نقش خود را در کودتا صرفاً در حد تحريک مردم مي داند و مي‏ گويد: «...القائاتي ‏را که از آن زمان تاكنون از سوي برخي "افراد مطلع" عنوان مي ‏شود که گويا تنها عمليات چكمه ‏قدرت را از چنگ مصدق و همپالكي‏هاي كمونيست او خارج نمود، به شدت تكذيب مي‏ كنم. آنچه ‏ما كرديم تنها فشردن ماشه احساسات مردم به پادشاه ‏شان بود كه به آن پيروزي همه‏ جانبه ‏انجاميد.» شاپور ريپورتر ديگر مدعياتي درباره نادرست بودن قضاوت‏ هاي شما درباره خود دارد و در ‏اين زمينه تقاضاي گفت‌وگو با شما را داشته که ظاهراً از طرف شما رد شده است. چرا براي روشن ‏شدن ابعاد تأثيرگذاري شاپور ريپورتر اين گفت‌وگو را نپذيرفتيد؟

شهبازي: ملاقات فوق از طرف من رد نشد، از طرف ايشان رد شد. من شروطي براي ديدار گذاشتم از جمله ضبط شدن صحبت‌ها و امکان انتشار آن، البته با توافق طرفين، که ايشان نپذيرفت.

اگر به تصوير من از کودتا مراجعه فرمائيد ملاحظه مي‌کنيد که اين «فشردن ماشه احساسات مردم نسبت به پادشاه ‏شان» چه پروژه سنگين و طولاني و پرهزينه ‏اي بوده است. عمليات کودتا در واقع با ربودن و قتل سرتيپ افشارطوس، رئيس شهرباني کل کشور در دولت مصدق، در شامگاه 31 فروردين 1332 شروع مي‌شود که سرآغاز پروژه تشديد تنش و خصومت ميان دکتر مصدق و آيت‌الله کاشاني است؛ تنشي که به بحران سياسي بزرگ و انحلال مجلس هفدهم انجاميد. در اين زمان هنوز طرح کودتا به تصويب دولت‌هاي وقت بريتانيا و آمريکا نرسيده. بسياري از اقدامات خودسرانه بوده و با هدف سوق دادن فضاي سياسي ايران به سوي کودتا و قانع کردن دولت آمريکا به تصويب طرح کودتا. کشانيدن "توده‏ اي ‏هاي بدلي" به خيابان‌ها براي بيش از واقع جلوه دادن اقتدار حزب توده و تبليغات وسيع براي آن آشکارا با هدف ترسانيدن دولت آيزنهاور بوده که نسبت به "خطر کمونيسم" به شدت هراسان بود. بسياري از اين "عمليات سياه" فاقد مجوز از سوي دولت‌هاي وقت بريتانيا و ايالات متحده و در واقع براي فريب دادن اين دولت‌ها بود. به همين دليل درباره عملکرد شبکه شاپور ريپورتر تيتر «فيل سرکشي بنام بدامن» را به کار بردم. "بدامن" Bedamn نام عمليات مشترک انگليسي- آمريکايي بود که از حوالي سال 1325 در ايران فعاليت خود را آغاز کرد براي مقابله با نفوذ کمونيسم. در آنجا نوشتم:

«تصويري که از عملکرد شبکه‌هاي پنهان و دسيسه‌گر وابسته به سرويس‌هاي اطلاعاتي ايالات متحده و بريتانيا در ايران سال‌هاي 1330-1332 به‌دست داده شد، و تحليلي که از ديپلماسي دولت‌هاي ترومن و اتلي و تمايز آن با ديپلماسي دولت‌هاي آيزنهاور و چرچيل در قبال نهضت ملّي در ايران ارائه گرديد، تناقضي بنيادين را جلوه‌گر مي‌سازد. اين بررسي روشن مي‌کند که عملکرد اين دو سرويس اطلاعاتي در ايران، تا قبل از تصويب طرح سرنگوني دولت مصدق در لندن و واشنگتن در زمان دولت‌هاي چرچيل و آيزنهاور، کاملاً مغاير با ديپلماسي رسمي دولت‌هاي متبوع بوده است. سيا و ام. آي. 6 و شبکه‌هاي مخفي وابسته به ايشان در ايران تا قبل از تصويب طرح کودتا تنها مجوز فعاليت عليه نفوذ کمونيسم را داشتند ولي در عمل به اين حوزه بسنده نکرده و به‌سان يک نيروي سياسي داخلي مقتدر به دستکاري manipulation در فرايند سياسي ايران اشتغال داشتند...

شبکه‌هاي سيا و ام. آي. 6 در ايران با ايجاد آشوب 23 تير 1330 سفر هيئت هريمن را براي ميانجيگري ميان ايران و شرکت نفت انگليس و ايران به بن‌بست کشانيدند و پس از آن نيز در جهت تشديد نابساماني و بغرنج‌تر کردن مسائل داخلي ايران و لاينحل کردن مناقشه نفت عمل نمودند... بنظر مي‌رسد که سيا و ام. آي. 6 در تحريک مصدق و هواداران او به اقدامات حادتر و تعميق تعارض مؤثر بودند. به‌عبارت ديگر، اين "فيل سرکش" در تحولات داخلي ايران به‌دنبال اهداف معيني بود که از طريق سوق دادن حوادث ايران به‌سمت کودتا و استقرار يک نظام ديکتاتوري دست‌نشانده به‌دست مي‌آمد.

شبکه‌هاي وابسته به سيا و ام. آي. 6 در موارد متعدد صحنه‌هاي غيرواقعي آفريدند که به هراس از کمونيسم دامن مي‌زد و فضاي لازم را براي تصويب طرح کودتا در لندن و واشنگتن فراهم مي‌نمود. به‌عبارت ديگر، سرويس‌هاي اطلاعاتي دولت‌هاي متبوع خود را فريب مي‌دادند و از اين طريق ديپلماسي رسمي بريتانيا و ايالات متحده را دستکاري مي‌کردند...»

سخنور: برخي از منتقدان کارهاي شما، تاريخ‏نگاري ‏تان را مبتني بر "نظريه توطئه" مي ‏دانند. شما نيز در ‏مقاله "نظريه توطئه و فقر روش‏ ‏شناسي در تاريخ‌نگاري معاصر ايران" تلويحاً برخي انتقادات از اين ‏دست را پاسخ داديد. اما جالب آن که سير اين مقاله مجدد نظر منتقدان را تأييد مي‏ کند. وقتي از کارل پوپر ‏بعنوان نظريه‏ پرداز "توهّم توطئه" ياد مي ‏شود، به نوعي از توهم توطئه گفته مي ‏شود و در ‏پاورقي هم مي ‏آيد: «پوپر خود به خاندان‌هاي عضو اليگارشي يهودي تعلق دارد و لذا دفاع او از "ريش ‏سفيدان فهميده كوه صهيون" عجيب نيست. تبار او به ولف پوپر مي رسد كه در اوائل سده هفدهم ميلادي ‏ثروتمند و رباخوار بزرگ شهر كراكو بود...»

شهبازي: در مقابل، صاحب‌نظراني را ديده‌ام که از کارهايم تجليل کرده‌اند. طبعاً گروهي هستند که، بهر دليل، گاه حتي بدون خواندن کتاب‌هايم، نظر فوق را ابراز داشته‌اند. يک عامل مي‌تواند بدبيني بخشي از جامعه کتابخوان ما به آثار سطحي و سخيف باشد. در حوزه ‏هايي که به آن‌ها پرداخته‌ام، مانند استعمار و فراماسونري و يهوديت و صهيونيسم و سرويس‌هاي اطلاعاتي و غيره، آثار سبک و توهّم‌آميز کم نيست. اين وضع، و کاربرد تبليغاتي و به شدت تکراري اين گونه مفاهيم در جدال‏ هاي سياسي روز، حساسيت منفي و پيشداوري ايجاد مي‌کند. اين روان‌شناسي گذراست؛ يعني بهمراه فضاي سياسي دگرگون مي‌شود و لاجرم بسياري از اهل تحقيق، کساني که واقعاً اهل تحقيق هستند، نياز به آشنايي عميق‌تر با اين گونه مفاهيم را احساس مي‌کنند.

درباره "نظريه توطئه" در کتاب خود توضيحات مفصل دادهام. شناخت معيوب و توهّم‌آميز و بيمارگونه و "دايي جان ناپلئوني" يا "دن کيشوتي" وجود دارد که مي‌توان آن را "توهّم توطئه" ناميد. اين توهّم را در برخي تحليل‌هاي سياسي روز يا تحقيقات تاريخي مي ‏بينم. ولي زماني که از حربه "توهّم توطئه" براي تخريب تحقيق درباره فرايندهاي پنهان سياست، در حوزه‌اي که "فراسياست" Parapolitics مي‌نامم، استفاده ‏شود، و يا حتي فراتر از آن براي انکار وجود يک دوره تاريخي طولاني و سرنوشت‌ساز در تاريخ بشر بنام "دوره استعماري"، که در سده‌هاي شانزدهم تا بيستم تداوم داشته و امروزه پيامدهاي آن در سياست و اقتصاد و فرهنگ جهان جاري و ساري است، نام آن تخطئه از طريق برچسب زدن است. سال‌ها پيش نوشتم:

«آنچه به‌عنوان "توطئه" شهرت يافته، و پارادوکس مطلق‌گرايانه و دو گزينه‌اي "توطئه" و ‏‏"توّهم توطئه" و مجادلات فراوان مربوطه را آفريده، مي‌تواند بعنوان عرصه‌اي بسيار مهم از رشد ‏دانش و آگاهي انساني و بمثابه تکاپوي عالمانه گروهي از انسان‌ها براي تحقق آرمان‌ها، اهداف و ‏منافع خويش، به زيان ديگران، شناخته ‌شود. اين در حالي است که در بخش مهمي از جهان ‏پيراموني هيچگونه تصوري از مفاهيمي چون آينده‌شناسي در مخيله دولتمردان و نخبگان سياسي ‏وجود ندارد و از اينرو طبيعي است که "توطئه" در نازل‌ترين و بدوي‌ترين شکل‌ها و تعاريف آن فهم و ‏درک شود.»

در مورد اشاره من به تبار و خاندان يهودي پوپر بايد عرض کنم که بسياري از آثار پوپر را با دقت و "جامعه باز و دشمنانش" را چند بار خوانده‌ام و پوپر را يکي از برجسته‌ترين متفکران سده بيستم و بزرگ‌ترين منتقد مارکسيسم مي‌دانم. ولي رويکرد من به انديشه سياسي پوپر انتقادي بوده است. درباره نقد پوپر بر مارکسيسم، و نقد رويکرد پوپري در روشنفکري ايران، مقاله مفصلي نوشته‌ام که سال‌ها پيش در "کيهان سال" 1365-1366 منتشر شد. معرفي صاحب فکر و تعلقات او در چارچوب روش تحقيق من قابل تبيين است. در مقدمه کتاب پنج جلدي "زرسالاران" اين روش را توضيح داده و در کتاب فوق کوشيده‌ام برخي متفکران تأثيرگذار را در چارچوب زمان و مکان خود، و در فضاي واقعي تعلقات و پيوندهاي‏شان، بازشناسي کنم. به نتايجي رسيده‌ام که تصوّر مي‌کنم براي علاقمندان به مباحث نظري محض جالب باشد. قبول ندارم که انديشه يک متفکر را به دليل پيوندهايش مي‌توان رد يا تأييد کرد، ولي شناخت اين پيوندها به فهم بهتر انديشه او کمک مي ‏کند. کساني که مي‌خواهند "سياست" ارسطو را خارج از زمان و مکان آن بفهمند به دريافت ‏هايي مي‌رسند که بعضاً مضحک است. "سياست" ارسطو را تنها مي‌توان از طريق شناخت آتن هزاره اوّل پيش از ميلاد فهميد. به رساله بنده با عنوان "دين و دولت در انديشه سياسي" مراجعه فرمائيد. در مقدمه "زرسالاران" نوشته‏ ام:

«سخن نگارنده اين نيست که نبايد انديشه آيزايا برلين را شناخت يا بايد صاحب اين انديشه را به جرم تعلق به اليگارشي يهودي تکفير کرد. سخن اين است که اگر قرار است آيزايا برلين انديشه‏ پرداز را بشناسيم بايد او را در تمامي هيئت و منظرش بشناسيم. آيزايا برلين در خلاء نروئيده و در سطور نانوشته کلامش پيامي مستتر است که شايد با شناخت پيوندهاي او بهتر درک شود.»

انتشار در وبگاه شهبازي: چهارشنبه، 9 اسفند 1391/ 27 فوريه 2013، ساعت 1 صبح


Thursday, July 25, 2013 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.