پيشينه «مهدي گرايي افراطي» در تاريخ
ايران
«رستمالتواريخ» و «بشارت ظهور»
رستمالتواريخ کتابي است معروف در تاريخ
صفويه و زنديه از نويسندهاي ناشناخته و
مجهولالهويه که به دليل داستانهاي
«پورنو» و مطالب مستهجن آن، بهويژه
درباره شاه سلطان حسين صفوي و حرمسراي او،
شهرت فراوان يافته و به عنوان سند تاريخي
مورد استناد برخي نويسندگان قرار گرفته.
[1] اين کتاب سرشار از جعليات
فتنهانگيز است با الفاظ بهغايت
رکيک. براي مثال، درباره
علت حمله
محمود غلزايي به ايران، و فجايعي که در
اصفهان رخ داد،
چنين القاء ميکند که گويا واکنش به
فجايعي مشابه بود از سوي قشون قزلباش در
قندهار و کابل و هرات بر اهل تسنن.
«پس خسرو خان و گرگين خان و اتباع و
عملهجاتش شروع نمودند به ايذا و
آزار نمودن اهل سنت به مرتبهاي
که از حد تحرير و تقرير بيرون است.
يعني زنان و دختران و پسران را به جور
و تعدي ميگادند و اموالشان را به
زور و شلتاق ميبردند و به جور و جفا
خونشان را ميريختند بناحق، و پروا
نميکردند. و کار چنان بر سنيان
تنگ شد که از آيه ان مع العسر يسراً
مأيوس و با يأس و ناکامي و نااميدي و
حسرت مأنوس شده و هر يک از ايشان رب
اني مغلوب فانتصراً ميخواندند. اين
چند بيت از مؤلف اين کتاب رستمالحکما
ميباشد:
نگاده زن و دختر نامدار
قزلباش ننهاد در قندهار
زن و دختر و امرد کابلي
ز هر سو قزلباش گاد از يلي
بر آمد ز هر سو ز افغان فغان
ز جور قزلباش خواهان امان
بدريد گرگين چو گرگ يله
همه اهل آن مرز را چون گله
چو افغان ز بيداد خر شيعيان
بريدند اميد از مال و جان
ز افغان روان شد همي اشک و آه
ببردند يکسر به يزدانپناه
فرج دادشان داور خاک و آب
که گشتند بعد از تعب کامياب
بکشتند آن قوم بيداد و دين
قزلباش را بيحد از روي کين
تلافي مافات شد آن چنان
که حاجت دگر ني به شرح و بيان
نه گرگين و نه تابعانش بماند
نه مال و نه
عرض و نه جانش بماند»
[2]
«رستمالحکما»، نويسنده مجهولالهويه، که
کينهتوزي و خباثت حيرتانگيز در بند بند
کتابش نمايان است، پيش از آن تأکيد ميکند
که خسرو خان گرجي، والي تفليس، و پسرش
گرگين خان، «از مريدان
علامةالزماني
حضرت فضايلمآبي صاحب کشف و کرامات و فضل
و مقامات، آخوند ملا محمدباقر شيخالاسلام
شهير به مجلسي» بودند و «به
استصواب علما و فضلا و فقها» اين دو
را به حکومت کابل و قندهار و هرات
گماردند.
[3]
از اين
رذيلانهتر نميتوان تهاجم محمود غلزايي
[4]
به اصفهان و جنايات او را توجيه
کرد و کانونهايي را استتار نمود که عامل
مدهشترين و تراژيکترين حادثه تاريخ
ايران در آغاز سده هيجدهم ميلادي بودند.
در "زرسالاران" در اين باره سخن گفته و
نقش کانونهاي استعماري را در تهاجم
مشترک پطر کبير روسيه و محمود غلزايي و
ابراهيم پاشا نوشهرلي، صدراعظم
عثماني، به ايران (1722- 1723) و سقوط
دولت صفوي بيان کردهام.
[5]
در آينده نيز در اين باره به تفصيل خواهم
نوشت و مستندات بيشتر عرضه خواهم نمود.
کساني که
رستم التواريخ را قابل استناد شمردهاند،
صرفنظر از عدم تأمل در نادرستيها و
بدطينتيهاي مندرج در آن، توجه نکردهاند
که کتاب فوق بخشي از تاريخنگاري مغرضانه و
هجوآميزي است که در دوران قاجاريه براي از
ميان بردن اعتبار صفويه و زنديه پديد
آوردند.
[6]
تأمل در
رستمالتواريخ نشان ميدهد که اين کتاب را
پس از دعوي ميرزا عليمحمد شيرازي (باب)
نوشتهاند يعني در اواخر سلطنت محمد شاه
قاجار و پيش از فوت او در سال
1264/ 1848.
در اوائل
کتاب چنين آمده است:
«انشاءالله در سال يکهزار و دويست
و پنجاه و يک در ايران يکي از
اولاد فتحعليشاه به نيابت آن جناب بر
تخت پادشاهي خواهد نشست و به عدل و
انصاف سلوک خواهد نمود و در سال
هزار و دويست و شصت و شصت و دو به
سبب غلبه کفر بر اسلام آن جناب از
ارض غري ظهور خواهد نمود و کفر و
شرک را مغلوب و ظلم را فاني و ضلالت
را معدوم و عالم را مسخر خواهد نمود و
او را وزير کهنه سالي از اهالي
فارس خواهد بود که مجموعه جميع
کمالات و فضايل و آداب و علوم و فنون
و لموم و حکمت و معرفت و امانت و
ديانت و صلاح و سداد و تقوي و اسوه
حسنه خواهد بود بلکه از ارسطو و آصف
بن برخيا افضل خواهد بود.»
[7]
رستمالتواريخ چنين به پايان ميرسد:
«اين کتاب مستطاب يازده سال پيش از
ظهور حضرت خليفهالله صاحبالامر
بهدست رستمالحکما غلام آن جناب
نوشته شد و همان سلطان صاحبقراني که
عرب هاشمي نسب و سفاک روس و اهل انکار
است و در سال هزار و دويست و شصت و دو
از جانب ارض غري بيرون ميآيد و
عالمگير است. بي شک
و شبهه صاحبالزمان همان است...»
تاريخ ذيل
اين نوشته وسط شهر محرمالحرام سنه
1215 است.
[8]
«رستمالحکما» پيشبيني عجيبي ميکند و آن
مرگ فتحعليشاه در سال 1250 ق. است. محمد
شاه در همين سال به سلطنت رسيد و مابقي
سال 1250 به دفع شورش علي خان ظلالسلطان
در تهران و حسينعلي ميرزا فرمانفرما در
فارس و غيره گذشت و در واقع سال 1251
نخستين سال سلطنت اوست.
نويسنده
رستمالتواريخ محمد شاه را در مقام نايب
امام زمان جاي داده و به او بشارت ظهور
مهدي را در سال 1260 يا 1262 داده است.
به اين ترتيب،
با
پيشگوييهاي خود زمينه را براي پذيرش دعوي
عليمحمد شيرازي در شاه جوان و برخي از
درباريان و رجال قجر فراهم ساخته است.
به عبارت ديگر،
نويسنده يا نويسندگان کتاب، با انتساب متن
رستمالتواريخ به حدود چهل و پنج سال پيش
از زمان واقعي تأليف، به محرم 1215 ق./ مه
1800 م.، کوشيدهاند تا بر پادشاه
صوفيمسلک و خرافي قجر تأثير گذارند و او
را به ميرزاي باب، که دعوي خود را از 5
جماديالاوّل 1260 ق./ 23 مه 1844 م. آغاز
کرد، خوشبين کنند.
در جملات
فوق، هوّيت نويسندگان کتاب نيز روشن شده.
«وزير کهنهسال و همه فن حريف» امام زمان،
که «افضل از ارسطو و آصف بن برخيا» است و
«از اهالي فارس»، اشاره به ابوالحسن
خان ايلچي شيرازي، خواهرزاده و داماد
حاج ابراهيم کلانتر، است که با
صعود حاج ميرزا آقاسي به وزارت
خارجه رسيد و اينک در آرزوي صدارت. او
اندکي بعد (1262 ق.) فوت کرد و اين آرزو
را به گور برد. و ميدانيم که بعدها، در
ربيعالاوّل 1300 ق.، ميرزا ابراهيم خان،
پسر ميرزا ابوالحسن خان ايلچي شيرازي، به
همراه گروهي بابي دستگير شد و به دليل
ارتباط با مانکجي هاتريا [+] و بابيها مورد
استنطاق قرار گرفت.
بنابراين،
رستمالتواريخ
را در حوالي سالهاي 1260-1261 ق.، پس از
دعوي ميرزا محمدعلي شيرازي، نگاشتهاند و
نويسنده يا نويسندگان کارکنان بابي دستگاه
قوامالملک و نصيرالملک و صاحبديوان و
ميرزا ابوالحسن خان ايلچي شيرازي، يعني
خاندان حاج ابراهيم خان اعتمادالدوله،
بودهاند.
[+]
در چاپ
دوّم رستمالتواريخ
(انتشارات
اميرکبير، 1352) دو صفحهاي که مطالب فوق
در آن درج شده (صفحات 32 و 476) را پس از
چاپ بريده و آن را سانسور کردهاند. محل
بريدن دو صفحه و چسبانيدن صفحه جديد در
صحافي در چاپ دوّم کتاب مشخص است.
بهعبارت ديگر، مصحح کتاب (محمد مشيري)
را، پس از چاپ شدن اوراق چاپ دوّم، به رد
پاي آشکار فوق، که جعلي بودن کتاب و هدف
از تأليف آن را ثابت ميکند، متوجه
کردهاند و وي در مرحله صحافي به سانسور
دو صفحه پيشگفته دست زده است.
هم
نويسندگان کتاب در سالهاي اوّليه پيدايش
بابيگري و هم ناشران آن در دوران پهلوي،
هر دو، به خاندان قوامالملک شيرازي
مربوطند:
رستمالتواريخ را نخستين بار سلطانعلي
سلطاني شيخالاسلامي، با درج بخشي از
مطالب آن بهصورت پاورقي، در روزنامه پيک
ايران، چاپ تهران، معرفي کرد.
[9]
سلطانعلي سلطاني (1282-1352 ش.)، پسر آقا
ميرزا محمد شيخالاسلام، مالک مقتدر
بهبهان و نماينده ابراهيم خان
قوامالملک شيرازي در آن منطقه بود و
نماينده مجلس شوراي ملّي در دوران
ديکتاتوري رضا شاه (از دوره نهم تا دوره
هيجدهم). او در دوره نوزدهم جاي خود را به
پسر ارشدش، سلطان محمد سلطاني، داد که
اندکي بعد در 37 سالگي درگذشت. بهنوشته
سيد مصطفي تقوي، مردم کهگيلويه و بويراحمد
در انتخابات از مخالفان سلطانيها بودند
که بهعنوان نامزدهاي دربار شناخته
ميشدند. [10]
سلطاني بهبهاني اهل کتاب و مطالعه نيز بود
و ميگويند لقب «آريامهر» را او براي
محمدرضا شاه ابداع کرد.
[11]
تأليفاتي نيز دارد. پسرش، دکتر عليرضا
شيخالاسلامي،
[12] استاد زبان فارسي در دانشگاه
آکسفورد، بخشي از کتابخانه او را، مشتمل
بر 528 مجموعه خطي، به مرکز دائرةالمعارف
بزرگ اسلامي اهدا کرد. دکتر احمد منزوي،
کتابشناس برجسته، فهرست اين مجموعه را در
سال 1377 منتشر نمود. درباره دکتر عليرضا
شيخالاسلامي، مسئول بورسيه سودآور در
آکسفورد، [13]
و رابطه نزديک او با برخي محافل سياسي و
فرهنگي و دولتمردان در جمهوري اسلامي
ايران در جاي ديگر سخن گفته ام.
[+]
شيراز
20 شهريور 1389/ 11 سپتامبر 2010
1.
براي
نمونه بنگريد به: سيد جواد
طباطبايي، ديباچهاي بر نظريه
انحطاط ايران، تهران: نشر نگاه
معاصر، چاپ دوّم، 1381، صص 403،
413-418، 431؛ سيد جواد طباطبايي،
نظريه حکومت قانون در ايران،
تبريز: انتشارات ستوده، 1386، ص
648.
2.
«محمد
هاشم رستمالحکما»،
رستمالتواريخ، بهاهتمام محمد
مشيري، تهران: اميرکبير، چاپ
اوّل، 1348، صص 115-116.
4.
تعبير
«محمود غلزايي» را تعمداً به کار
ميبرم در مقابل «محمود افغان» که
در تاريخنگاري ايران رواج
دادهاند. تهاجم محمود را
نميتوان تهاجم افاغنه دانست. اين
تهاجم و فجايع پس از آن کار يک
کانون معين بود و ربطي به
افغانها نداشت. در زمان خود
در اين باره توضيح کافي و مستند
خواهم داد.
5.
زرسالاران،
ج 5، صص 175-196.
6.
براي
آشنايي با ميزان محبوبيت زنديه در
آن زمان به نمونه زير توجه شود:
در زمان سفر هارفورد جونز به
ايران (1807-1811) مردم جنوب
ايران «عموماً معتقد بودند» که
يکي از شاهزادگان زند در بمبئي
زندگي ميکند و بههمراه هيئت
انگليسي وارد ايران ميشود. لذا،
مردم ميخواستند خود را در رديف
دوستان او قرار دهند.
Sir Harford
Brydges-Jones, An Account of the
Transactions of His Majesty’s
Mission to the Court of Persia
in the Years 1807-11,
London: James Bohn, 1834, pp.
29-30.
7.
رستمالتواريخ،
چاپ اوّل، ص 32.
9.
رستمالتواريخ،
چاپ دوّم، ص 7.
10.
سيد
مصطفي تقوي مقدم، تاريخ سياسي
کهگيلويه، تهران: مؤسسه مطالعات
تاريخ معاصر ايران، 1377، صص
527-529.
11.
گفتگو
با يکي از خويشان خانواده سلطاني
شيخالاسلامي بهبهاني.
12.
عليرضا
شيخالاسلامي در دوران
دانشجويي با پرويز خوانساري،
سرپرست دانشجويان ايراني در اروپا
و مقام بلندپايه ساواک، رابطه
نزديک داشت و واسطه برخي پيامها
و ارتباطات خوانساري با دانشجويان
مخالف حکومت پهلوي، مانند
محمدعلي (همايون) کاتوزيان،
بود. در پي اين تلاشها، در مرداد
1349 محمدعلي کاتوزيان به ايران
آمد ولي پس از شش ماه تدريس در
دانشگاه پهلوي (شيراز) به لندن
بازگشت. کاتوزيان در همين زمان
دختر سرهنگ رشاد، وابسته نظامي
ايران در لندن، را به زني گرفت
ولي اندکي بعد همسر او، به
دلايلي، خودکشي کرد.
در
سال 1375 دکتر عليرضا
شيخالاسلامي به دفتر کارم در
تهران آمد و با او آشنا شدم. در
تير 1376، آقاي رضا جعفري،
دانشآموخته دانشگاه امام صادق،
که پاياننامه دوره دکتري خود را
در دانشگاه آکسفورد زير نظر
شيخالاسلامي ميگذرانيد، در
موضوع «نهضت جنوب سالهاي
1324-1325»، به توصيه دکتر
شيخالاسلامي به من مراجعه کرد و
اسناد جواد بوشهري (اميرهمايون)، پسر حاج معينالتجار بوشهري و
استاندار فارس در زمان وقايع فوق
در جنوب ايران، را در اختيار ايشان
گذاردم. اميدوارم اين پاياننامه
منتشر شود.
13.
Soundavar
Fund
خاندان سودآور
مهاجر کاشاني است که به عشقآباد
(روسيه)، مرکز بزرگ استقرار
بهائيان، رفت و با نام «کاشانسکي»
فعاليت تجاري خود را آغاز نمود.
آقا محمد کاشانسکي و
پسرانش، صمد و احمد و فريدون، به
همراه گروهي کثير از بهائيان
عشقآباد، پس از انقلاب بلشوکي
روسيه به ايران بازگشتند و نام
خانوادگي «سودآور» را برگزيدند.
نصرالله صبا (مختارالملک) در
29
اسفند
1312 به تقيزاده
مينويسد: «آقاي سودآور که سابقاً
به اسم کاشانسکي معروف بوده، دو
پسر دارد که هر دو در بانک ملّي
کار ميکنند. برادر بزرگ صمد خان
بهواسطه نداشتن اجازه معافي
دائمي از خدمت نظام وظيفه
نميتواند به خارجه برود. برادر
کوچک احمد خان که دوره خدمت نظام
وظيفه را به آخر رسانده در برلين
و طهران هم حضور محترم رسيده است
ماهي يکصد تومان حقوق دارد. آقاي
هژير اظهار ميدارند که در اين
مدت هيچگاه لغزش و فتوري از ايشان
مشاهده ننموده و از مشاراليه
رضايت دارند و تصور ميرود قابل
اعتماد و اطمينان باشند. در تعقيب
مذاکرات شرحي نوشته که تقديم
گرديد.» (ايرج افشار [بهکوشش]،
نامههاي تهران: شامل 154 نامه از
رجال دوران به سيد حسن تقيزاده،
تهران: فرزان روز، 1379، ص 198)
سپس،
برادران سودآور «شرکت مريخ»
را تأسيس کردند و امتياز
واردات مرسدس بنز به ايران را
به دست آوردند. آنان از اين طريق
به يکي از خاندانهاي متمول طراز
اوّل ايران بدل شدند. بهگفته
مهندس عزتالله سحابي، امتياز
واردات انحصاري بنز را شاپور
ريپورتر [+،
+] گرفت و به خانواده سودآور
واگذار کرد.
صمد سودآور (برادر بزرگ)
عزت خانم، دختر حاج حسين آقا ملک،
ثروتمند نامدار مشهد، را به زني
گرفت. ليلا
سودآور، دختر احمد سودآور، عضو بلندپايه دفتر فرح
پهلوي (ديبا) و همسر يکي از
خويشان نزديک فرح پهلوي، محمود
طباطبايي ديبا، بود. محمود ديبا،
به دليل روابط گسترده با
خوانندگان و هنرپيشگان مرد و زن،
از کارگردانان ميهمانيهاي خصوصي
شبانه شاه و فرح بود.
فريدون سودآور
(متولد 1908 در عشقآباد، متوفي
15 فروردين 1376 در 89 سالگي)،
کوچکترين پسر آقا محمد کاشانسکي،
است.
حسين ملک
(1250- 1351 ش.) پسر حاج محمدکاظم
ملکالتجار (متوفي 1305 ش.) است.
پدر حاج کاظم، آقا محمد مهدي
ملکالتجار تبريزي (متوفي 1287
ق.)، ساکن تهران بود و از معتمدين
ميرزا تقي خان اميرکبير. بهنوشته
مهدي بامداد، حاجي محمد کاظم «پس
از درگذشت پدر خود ملقب به
ملکالتجار شد و بر خلاف پدر
چندان سابقه و وجهه خوبي در زمان
حيات خود نداشت و به واسطه ارتباط
با ميرزا علي اصغر خان اتابک اعظم
مرجعيتي پيدا کرد و از اين راه بر
ثروت و ارثيه پدري افزود و با
اينکه مردي با هوش، زيرک،
خوشبيان و نسبتاً با سواد بود
مردم به واسطه تقلباتي که در
کارها از قبيل کاغذ سازي و جعل
اسناد و غيره از او ديده بودند او
را خيلي متقلب و بياعتبار
ميدانستند و کار مهمتر از همه
او از بين بردن سرمايه شرکت عمومي
به نفع خود به مبلغ چهارصد هزار
تومان بود و چندين سال مردم (شرکا
و سهامداران) مطالبه پول خود را
از او ميکردند و با اينکه چندين
بار هم در محاکمات دادگستري محکوم
شد معذلک مردم به واسطه دسايس
عديده وي به پول خود نرسيدند.» و
ميافزايد: «پس از مرگ مانند اکثر
رجال ايران از راه غير مشروع ثروت
بيحسابي براي وراث خود به جاي
گذاشت.» (بامداد، شرح حال رجال
ايران، ج 3، صص 141- 145)
در
سالهاي متأخر حکومت پهلوي،
فريدون سودآور با محفلي از اعضاي
بهائي دولت اميرعباس هويدا، چون
سپهبد پرويز خسرواني (معاون
نخستوزير و رئيس سازمان تربيت
بدني) و ناصر گلسرخي (وزير منابع
طبيعي) و منوچهر پرتو (وزير
دادگستري)، ارتباط نزديک داشت و
با ايشان دوست صميمي بود.
در
سالهاي پس از انقلاب، دکتر
عليرضا شيخالاسلامي و خانواده
سودآور از طريق «بورسيه
سودآورد در آکسفورد»، که با
پول اهدايي فريدون سودآور ايجاد
شده، با دانشگاه امام صادق (ع)
ارتباط نزديک برقرار کردند. در
سالهاي 1370 کم نبودند دولتمردان
جمهوري اسلامي ايران که آرزوي
دريافت مدرک دکتري از دانشگاه
آکسفورد را داشتند. حسينعلي
سودآور، پسر صمد سودآور،
با بهرهگيري از شهرت پدر بزرگ
مادرياش، حاج حسين آقا ملک، در
سالهاي اخير بنيادي به نام
«مؤسسه دانشگستر سودآور» در
ايران تأسيس کرد. اين مؤسسه
انتشار دانشنامهاي را، به
سرپرستي کامران فاني، آغاز نموده
که دوّمين دانشنامه بزرگ عمومي
ايران، پس از
دائرةالمعارف مصاحب،
خواهد بود. کامران فاني دانشنامه
سودآور را اوّلين دانشنامه ايراني
ميخواند که «بخش خصوصي، در واقع
يک فرد، هزينه تأليف آن را متقبل
شده است.» براي آشنايي بيشتر
بنگريد به: «دومين دانشنامهي
عمومي بعد از
دائرةالمعارف مصاحب»،
کتاب نيوز، 26 اسفند 1387؛
[+]
گفتگوي کامران فاني با مجله مثلث
(شماره نوروز 1389). [+]