ورود به صفحه اصلي سايتبازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

 

پنجشنبه 14 خرداد 1388/ 4 ژوئن 2009، ساعت 4 صبح

احمدي‌نژاد: کودتاي انتخاباتي يا انتحار سياسي؟

به سان ميليون‌ها ايراني با بهتي سنگين مناظره ميرحسين موسوي و محمود احمدي‌نژاد را مي‌نگريستم. مناظره‌اي عجيب بود که کمتر مشابهي براي آن مي‌توان يافت. براي من که نفس‌گير بود.

طبق قرعه، شروع بحث با احمدي‌نژاد بود. او با پرخاش و عدم متانت، که در طول مناظره اوج مي‌گرفت، تهاجمي عجيب را آغاز کرد و آماج اصلي حمله خود را آيت‌الله هاشمي رفسنجاني قرار داد.

احمدي‌نژاد با هدف و تاکتيک‌هاي به دقت طراحي شده وارد مناظره شده بود. منتزع کردن شخصيت مهندس موسوي، با تأکيدهاي مکرر، و البته تحقيرآميز، دال بر اين‌که «من به شما علاقه دارم»، و جلوه دادن مهندس به عنوان «آلت دست» شبکه‌اي که هاشمي رفسنجاني اداره مي‌کند، ترجيع‌بندي بود که احمدي‌نژاد تکرار مي‌کرد. احمدي‌نژاد عصبي نبود؛ آگاهانه به دنبال ايجاد «موج» بود. او براي نخستين بار، تهديدي را که در چهار سال اخير بارها تکرار کرده بود، عملي کرد و از فساد مالي فرزندان هاشمي رفسنجاني و پرونده «استات اويل» و زمين‌خواري‌هاي کلان مديران بلندپايه دولت‌هاي هاشمي و خاتمي و حتي فساد ناطق نوري، رئيس بازرسي دفتر رهبري، سخن گفت؛ سخناني که همگان را مبهوت کرد. مهندس، در مقابل، متين بود. او، که در تبيين تناقضات رفتار حکومتي احمدي‌نژاد، و فاصله ژرف «شعار» تا «عمل» او، تسلط خود را بر جزئيات نشان داد، مثلاً در مورد انتصاب کساني چون علي کردان و اسفنديار رحيم مشايي و صادق محصولي، توانست اين موج سنگين تهاجمي را دفع کند و بيننده بپذيرد که عملکرد يا فساد مديران دولت‌هاي هاشمي يا خاتمي به ميرحسين موسوي ربطي ندارد. از نظر اخلاقي، برنده اين مناظره ميرحسين موسوي بود به‌ويژه در آنجا که احمدي‌نژاد پرونده تحصيلات همسر وي، زهرا رهنورد، را عرضه کرد. وارد شدن به اين حيطه، احمدي‌نژاد را به شدت حقير کرد و در اينجا بود که سخنان موسوي لحني تند و احساسي يافت. کلام پاياني مناظره، طبق قرعه، از آن مهندس بود و او توانست پيام آرماني- اخلاقي و سياسي خويش را به راحتي و با تسلط به بينندگان انتقال دهد. رفتار احمدي‌نژاد در اين مناظره براي همگان عجيب بود. تا يکي دو ساعت پس از مناظره حيرت‌زده بودم و در حال گفتگوي تلفني با کساني که چون من شوکه بودند.

تصوّر مي‌کنم، احمدي‌نژاد مي‌دانست بازنده انتخابات است و به «قمار مرگ و زندگي» دست زد. او در انتخابات پيشين، با مطرح کردن مفاسدي که مردم مي‌ديدند و از آن رنج مي‌بردند، و با تأکيد بر حاکميت اليگارشيک مديران عالي‌رتبه و اقتدار کانون‌هاي «مافيايي» قدرت، توانست آراء مردم را جلب کند. رقيب او، آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، نماد اين کانون‌ها شناخته مي‌شد. ولي، احمدي‌نژاد در چهار سال گذشته هيچگاه نخواست با برنامه و انديشه به مبارزه با اين کانون‌ها دست زند. در چهار سال اخير بسياري از مردم دريافتند که احمدي‌نژاد به دنبال تحقق وعده‌هاي انتخاباتي خود نيست و سخنان او فقط «شعار» است. انتخاب تعدادي نه چندان اندک از وزيران و مديران بي‌کفايت، و حتي آلوده و بدنام، محبوبيت او را به شدت کاهش داد. احمدي‌نژاد، چنان‌که در اين مناظره نشان داد، واقعاً «پوپوليست» است؛ بدان معنا که با تحريک احساسات «توده» Mob، در هر وضع و با هر فرهنگ، مي‌کوشد امواج سياسي بزرگ به سود خود ايجاد کند. او اين بار کوشيد همان حربه را، در ابعادي ساختارشکنانه، به کار گيرد. او پروايي نداشت که تمامي عملکرد بيست و هفت ساله جمهوري اسلامي در گذشته را، حتي اقداماتي را که با هدايت شخص امام راحل انجام گرفته بود، در کفه بسيار سبک ترازو قرار دهد و عملکرد چهار ساله خود را در کفه بسيار سنگين آن؛ و بي‌هراس از تواضع، از خويشتن، به عنوان «ملّت»، ستايش کند.

احمدي‌نژاد آگاهانه، و با سازماندهي و برنامه‌ريزي، به عرصه مناظره مرگ و زندگي وارد شد؛ او با اين هدف به ميدان آمد که از طريق «افشاگري» به «کودتاي تبليغاتي- انتخاباتي» دست زند؛ با اين تصوّر که «مردم» در حمايتش به خيابان‌ها خواهند ريخت و براي دوّمين بار، و اين بار با اقتدار کامل، رئيس‌جمهور آينده ايران خواهد بود. اين تقريباً مشابه با همان روشي است که هيتلر، و حزب ناسيونال سوسياليست آلمان، در دهه 1930 ميلادي قدرت را به دست گرفت. کساني که از چندي پيش انتخابات دهم را با جنگ‌هاي صدر اسلام و رقباي احمدي‌نژاد را با طلحه و زبير و حتي يزيد مقايسه مي‌کردند، مقدمات اين برنامه را فراهم مي‌آوردند. اين سناريو نمي‌تواند از سوي برخي محافل مشکوک هدايت و پشتيباني نشده باشد؛ کانون‌هايي که سال‌هاست، با بهره‌گيري از نيروهاي افراطي جوان و آرمان‌گرا، سناريوي تشديد تعارضات سياسي و ايجاد جنگ داخلي و از اين طريق فروپاشيدن نظام جمهوري اسلامي ايران را دنبال مي‌کنند. ولي احمدي‌نژاد، و محافل پشتيبان او، در محاسبه خود اشتباهي بزرگ و تاريخي مرتکب شدند. پرخاشگري غيراخلاقي، و آشنايي قاطبه مردم با سوء‌مديريت چهار ساله دولت احمدي‌نژاد و بي‌اعتمادي به شعارهاي «پوپوليستي» او، در مصاف با متانت و صداقت و سلامت ميرحسين موسوي، و خاطره نوستالژيک مديريت توانمند او در دوران هشت ساله جنگ، «انتحار سياسي» را براي احمدي‌نژاد، و حاميان او، رقم خواهد زد.

به گمان من، احمدي‌نژاد، حتي اگر در کسب آراء مردم موفق شود، رئيس‌جمهور نخواهد ماند. بسيار بعيد مي‌دانم نهادهاي عالي و نظارتي جمهوري اسلامي ايران تداوم حضور او را بپذيرند. از امروز در سراسر ايران غوغايي به پا خواهد شد. احمدي‌نژاد آغازگر موجي عجيب شد که فرجام و هزينه آن مبهم است. او، به گونه‌اي ناگهاني و غيرقابل انتظار، تعارضات سياسي درون نظام جمهوري اسلامي ايران را به رويارويي مستقيم و «ستيز» (آنتاگونيسم) بدل کرد. 


چهارشنبه، 13 خرداد 1388/ 3 ژوئن 2009، ساعت 4:17 صبح

ميراث فرهنگي ايران و کارنامه اسفنديار رحيم مشائي

مقاله جديد در وبگاه عبدالله شهبازي: «اسفنديار رحيم مشايي پديده‌اي عجيب است. رفتار او در چهار سال اخير بيش‌ترين جنجال‌ها را در پيرامون دولت آقاي احمدي‌نژاد برانگيخته. در آغاز، اين‌گونه رفتارها را به حساب «ساده‌لوحي» او مي‌گذاشتم ولي بعدها که تکرار و تکرار شد دريافتم که بايد بيش‌تر تأمّل کنم. اينک، رحيم مشائي را نه «عجيب» که «خطرناک» مي‌بينم. در ميان عملکردهاي جنجالي و تنش‌زاي او در چهار سال گذشته، دو مورد بيش از همه برايم پرسش برانگيز بوده است...» متن کامل مقاله را در اين آدرس بخوانيد: [1]


جمعه، 8 خرداد 1388/ 29 مه 2009، ساعت 9:30 بعد از ظهر

تأمّلي درباره روش‌هاي نادرست در انتخابات

با نزديک شدن به زمان انتخابات دهمين دوره رياست‌جمهوري، شاهد تشديد رقابت‌ها و در اين ميان تلاش کساني براي تبديل «رقابت انتخاباتي» به «تعارض» و «ستيز» و «خصومت» هستيم. گاه سخناني شنيده مي‌شود که به شدت ناهنجار است. متأسفانه، برخي کسان فضاي انتخابات دهمين دوره رياست‌جمهوري را با جنگ‌هاي حق و باطل در صدر اسلام اشتباه گرفته‌اند؛ در يکسو حق مطلق است و در سوي ديگر کفر مطلق. تشبيه رقباي انتخاباتي به طلحه و زبير و بالاتر از آن به «يزيد» از اين‌گونه است. اين افراد توجه نمي‌کنند که شوراي نگهبان از ميان داوطلبان کثير رياست‌جمهوري تنها چهار تن را «واجد شرايط» تشخيص داده است. به عبارت ديگر، اين چهار تن عصاره نخبگان سياسي جمهوري اسلامي ايران يا برترين آن‌ها، در ميان کساني که داوطلب رياست‌جمهوري بوده‌اند، تلقي شده‌اند. فرض کنيم در حادثه‌اي شوم و غيرقابل پيش‌بيني يکي از اين چهار تن، که رئيس‌جمهور بعدي است، ناگهان از ميان برود. چه کسي بايد جايگزين او شود؟

دو قطبي کردن جامعه و بالاتر از آن تلاش براي تبديل «رقابت سياسي» به «ستيز» داراي پيامدهاي خطرناک است و قطعاً به مصلحت انقلاب و نظام جمهوري اسلامي ايران نيست. کساني که در اين راه کوشيده و مي‌کوشند، در بهترين ارزيابي، ارزش‌هاي بنيادين انقلاب و سيره امام راحل و رهبري معظم انقلاب را به‌کلي از ياد برده‌اند.


پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388/ 21 مه 2009، ساعت 11:30 صبح

حسب حال

بلواي زمين‌خواري در فارس و بعد از آن

ديروز، چهارشنبه 30 ارديبهشت، حوالي ساعت سه بعد از ظهر، گزارش مجملي از بلواي زمين‌خواري فارس و تحولات پس از آن در سايتم منتشر کردم. نوشتم:

«طبيعي است عبدالله شهبازي نبايد از حق زندگي برخوردار باشد در فضايي که فلان آدمکش حرفه‌اي فلان دستگاه، که پدرش در شهرنو (محله بدنام تهران در دوران حکومت پهلوي) قواد بود و مادرش فاحشه، خود تا سه ابتدايي سواد دارد و داراي پيشينه تجاوز به يک پسربچه (مندرج در پرونده گزينش او)، ثروتش به بيش از يکصد ميليارد تومان مي‌رسد. يکي از اين آقايان، که مدتي پيش به دليلي دستگير و سپس با اعمال نفوذ آزاد شد، اخيراً به نزد قاضي مربوطه در سازمان قضايي نيروهاي مسلح رفته و با گردنکشي و رجزخواني و ارعاب گفته است: «زماني که مرا دستگير کردي سه ميليارد تومان ثروت داشتم و اکنون 130 ميليارد تومان.» از اين نمونه‌ها کم نيستند.»

متن کامل را در اين آدرس بخوانيد [1] يا:

http://www.shahbazi.org/pages/Fars_Mafia.htm


يکشنبه 27 ارديبهشت 1388/ 17 مه 2009، ساعت 2:30 بعد از ظهر

سخنراني در قم: استعمار، صهيونيسم و تاريخ معاصر ايران

پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388/ 14 مه 2009 از ساعت 8 صبح تا 12 ظهر در تالار سازمان ملّي جوانان شهر قم در کلاس‌هاي «جريان شناسي تاريخ معاصر ايران» سخن گفتم. دو ساعت اوّل سخنراني من بود و سپس به پرسش‌هاي حضار پاسخ دادم. اين کلاس‌ها به کوشش «مؤسسه ولاء منتظر» برگزار مي‌شود. توجه فضلاي حوزه علميه قم به مباحث تاريخي برايم جالب بود. حضار، که بعضاً در حد اجتهاد بودند، از آگاهي سياسي و دانش بالا برخوردار بودند و پرسش‌هايشان پرمضمون. موضوع سخنراني من «صهيونيسم و تاريخ معاصر ايران» بود. ابتدا درباره مفهوم «صهيونيسم» سخن گفتم و سپس جايگاه بزرگ کانون‌هاي زرسالار يهودي و همپيوندي آنان با استعمار غرب و نقش آن در تحولات ايران از دوره صفويه را به‌طور فشرده عرضه نمودم. درباره تهاجم مثلت عثماني، در دوران صدارت ابراهيم پاشا، و پطر اوّل روسيه و محمود غلزايي به ايران سخن گفته و بر سازمان‌يافته بودن اين تهاجم و ارتباط آن با کانون‌هاي استعماري غرب، که به فروپاشي ايران صفوي انجاميد، تأکيد کردم. اين مبحثي است اساسي که در تاريخنگاري ايران به‌کلي مغفول مانده و مسئله در حد «تهاجم افاغنه» ساده شده است. پرسش‌هاي حضار بسيار متنوع بود. بيش‌ترين دغدغه در زمينه نفوذ کانون‌هاي صهيونيستي در جمهوري اسلامي ايران بود. در فاصله استراحت کوتاه بين دو جلسه يکي از فضلاي ميان‌سال با دلسوختگي پرسيد: «اکنون چه بايد کرد؟» پاسخي نداشتم. درباره ماجراي زمين‌خواري‌هاي فارس و مفاسد مالي نيز پرسيدند که پاسخ دادم.

پس از اتمام کلاس، به زيارت حرم مطهر حضرت معصومه (س) رفتم و طبق عادت هميشگي‌ام در سفرهاي قم بر قبر مرحوم آيت‌الله‌العظمي بروجردي فاتحه خواندم و از آن بزرگوار استمداد طلبيدم. درباره زندگي آيت‌الله بروجردي و جايگاه بزرگ او در تجديد حيات تشيع کار کرده‌ام و اسناد فراواني گرد آورده ‎ام. آرزويم اين است که روزي بتوانم تک‌نگاري درباره زندگي آن بزرگوار تدوين و منتشر کنم. نقش آيت‌الله بروجردي در تاريخ معاصر ايران چنان‌که شايسته اوست معرفي نشده.  


دوشنبه 21 ارديبهشت 1388/ 11 مه 2009، ساعت 3:15 بعد از ظهر

«قتل‌هاي زنجيره‌اي» و جنجال جديد «شبکه حسينيان»

در روزهاي اخير مرکز اسناد انقلاب اسلامي، به رياست روح‌الله حسينيان، کتابي منتشر کرده با عنوان «آسيب شناسي حزب مشارکت ايران اسلامي». معرفي کتاب فوق را در وبگاه رسمي مرکز اسناد انقلاب اسلامي مي‌توان ديد. [1] ظاهراً کتاب به بررسي عملکرد «جبهه مشارکت» اختصاص دارد ولي چنان‌که مندرجات آن نشان مي‌دهد، ايجاد هياهوي مجدد در پيرامون ماجراي موسوم به «قتل‌هاي زنجيره‌اي» و اعاده حيثيت از سعيد امامي يکي از اهداف اصلي نشر کتاب فوق است. در اين کتاب «قتل‌هاي زنجيره‌اي» به «جناح دو خرداد» و «جبهه مشارکت» منتسب شده و حسينيان «قهرمان» افشاگري عليه عاملان «واقعي» اين ماجرا. روشن است که در مقابل اين اتهامات سنگين، «جبهه مشارکت» منفعل نخواهد ماند و به حسينيان پاسخ خواهد داد. اين هياهو ادامه همان تاکتيکي است که در زمان رسيدگي به پرونده قتل‌ها اجرا شد. در آن زمان کساني چون حسينيان، در پوشش «جناح راست»، و اکبر گنجي و عمادالدين باقي، در پوشش «جناح دو خرداد»، و عليرضا نوري‌زاده، روزنامه‌نگار ايراني وابسته به سرويس اطلاعاتي اسرائيل (موساد) در خارج از کشور که با شبکه سعيد امامي در ايران ارتباط تنگاتنگ داشت، از طريق آشفته کردن فضاي سياسي، مانع از رسيدگي بنيادين به پرونده «قتل‌هاي زنجيره‌اي» و شناخت ماهيت واقعي شبکه‌اي شدند که در پس اين حادثه پنهان بود. امروزه همان تاکتيک از سر گرفته مي‌شود.

کدام الزام حسينيان، و همگنان پنهانش در جبهه مخالف با او را، که به زودي آشکار خواهند شد، به تجديد هياهو در پيرامون «قتل‌هاي زنجيره‌اي» در اين برهه از زمان واداشته است؟ اين هياهو در آستانه انتخابات دهمين دوره رياست‌جمهوري اسلامي ايران از سر گرفته مي‌شود. تشديد تعارضات داخلي جمهوري اسلامي ايران و سوق دادن آن به سمت درگيري‌هاي شديد و خونين از اهداف اصلي پروژه «قتل‌هاي زنجيره‌اي» بود که در بازجويي‌هاي متهمان واقعه فوق به‌طور مکرر جزئيات آن تشريح شده. اين همان رويه‌اي است که حسينيان از آغاز تا به امروز با جدّيت دنبال مي‌کند. دوّمين الزام، شناسايي و پيگيرد شبکه‌اي مشابه با شبکه ايران در ترکيه از سوي دولت اسلام‌گراي اردوغان است. شبکه ترکيه، که به «ارگنه کن» شهرت يافته، داراي پيوندهاي تنگاتنگ با شبکه ايران بوده و عملکردهاي مشابه داشته است؛ از قتل‌هاي زنجيره‌اي تا بمب‌گذاري‌هاي زنجيره‌اي. هم‌اکنون نيز، با تداوم پيگيري دولت اسلام‌گراي ترکيه براي کشف اين شبکه شاهد تهديدها و انفجارهاي زنجيره‌اي در ترکيه هستيم. چنان‌که پيش‌تر نوشتم، [1] شبکه ايران داراي دو «پاشنه آشيل» در ترکيه است: اوّل، ترانزيت مواد مخدر افغانستان به اروپا که با همکاري شبکه‌هاي ايران و ترکيه انجام مي‌گيرد؛ دوّم، سفرهاي ايرانيان عضو شبکه پنهان فوق به اسرائيل براي دوره‌هاي آموزشي و ملاقات‌ها يا خريدهاي سرّي که با پشتياني تدارکاتي شبکه ترکيه انجام مي‌گرفت. يکي از اهداف جنجال حسينيان تحت‌الشعاع قرار دادن افشاگري‌هايي است که در زمينه ارتباط ايرانيان مرتبط با ارگنه کن در ترکيه آغاز شده و ادامه خواهد يافت.

ماجراي موسوم به «قتل‌هاي زنجيره‌اي» اوّلين قتل‌هاي زنجيره‌اي از سوي شبکه فوق نبود. اين عمليات، که در مقطع تاريخي معين و با هدف ساقط کردن نظام جمهوري اسلامي ايران از طريق تشديد و خونين کردن تعارضات داخلي آغاز و با عملياتي چون «ماجراي کوي دانشگاه» (18 تير 1378) تکميل شد، با قتل مجيد شريف، مترجم سرشناس آثار ضدصهيونيستي، [1] در 27 آبان 1377 آغاز گرديد. طبق اسناد موجود و اعترافات متهمين، تيم مهرداد عاليخاني (با نام مستعار «صادق») مجيد شريف را در زمان ورزش صبحگاهي ربودند و پس از انتقال به ويلاي نويد ر... با آمپول مخصوص دچار ايست قلبي کردند. جنازه را خسرو براتي، شوهر خواهر مهرداد عاليخاني، با تاکسي هيونداي خود در خياباني خلوت رها کرد. بدينسان، هم‌زمان با محاکمه رژه گارودي در فرانسه، که به يازده ماه محکوميت او انجاميد، مترجم آثارش در ايران نيز به دستور سعيد امامي به قتل رسيد. جمعه 29 آبان 1377 همين شبکه حمله به اتوبوس حامل گروهي از بازرگانان مستقل آمريکايي را سازمان داد تا از اين طريق راه را براي انعقاد قراردادهاي سنگين نفت و گاز با کمپاني‌هاي صهيونيستي هموار کند، [2] و در ساعت 11 شب شنبه 30 آبان 1377 داريوش فروهر، مبارز سرشناس زمان شاه و نماينده امام خميني (ره) در کردستان در سال‌هاي اوّليه انقلاب، و همسرش، پروانه اسکندري، به‌طرزي فجيع در خانه شخصي‌شان به قتل رسيدند. در کيفرخواست دادگاه اعضاي دستگيرشده شبکه ارگنه کن ترکيه اسنادي وجود دارد که نشان مي‌دهد دستور قتل فروهر را يکي از مقامات ارشد ايتاليايي شبکه سرّي پيمان ناتو صادر کرده است. [3] يکشنبه 2 آذر 1377 اطلاعيه‌اي با امضاي گروهي مجهول‌الهويه و با نام عجيب «فدائيان اسلام ناب محمدي مصطفي نواب» منتشر شد که مسئوليت حمله به اتوبوس بازرگانان آمريکايي را به عهده گرفته بود. اين گروه بعدها اعلاميه‌هايي در دفاع از سعيد امامي و قتل‌هاي زنجيره‌اي صادر کرد. عصر پنجشنبه 12 آذر محمد مختاري، نويسنده عضو کانون نويسندگان که داراي گرايش‌هاي سياسي معتدل بود و سد راه عناصر افراطي کانون به‌شمار مي‌رفت، ربوده و مقتول شد و جنازه او در پشت کارخانه سيمان شهر ري رها گرديد. اين جنازه يک هفته بعد شناسايي شد. بعد از ظهر چهارشنبه 18 آذر محمدجعفر پوينده، که داراي گرايش‌هاي سياسي معتدل مشابه با مختاري بود، ربوده شد و سرنوشتي مشابه يافت. سه‌شنبه 22 دي 1377 حسينيان در گفتگو با روزنامه کيهان مقتولين را «ناصبي» و «مرتد» خواند و همان شب در برنامه تلويزيوني «چراغ» سخنان فوق را تکرار کرد.

اين سرآغاز غائله «قتل‌هاي زنجيره‌اي» است. با آغاز مجدد جنجال در پيرامون اين حادثه از سوي حسينيان و عوامل يا همگنانش، منسوب به هر جناح سياسي که باشند، گفتمان فوق يکسويه نخواهد ماند. نگارنده نيز بر اساس يافته‌هاي پژوهشي و اسناد منتشرنشده تاريخچه اين قتل‌ها و ماهيت شبکه گسترده و مخوف پنهان در پس آن را، که تاکنون به حيات خود ادامه مي‌دهد، عرضه خواهد کرد.


يکشنبه 12 ارديبهشت 1388/ 2 مه 2009، ساعت 1 بعد از ظهر

سوّمين نامه سرگشاده عشاير سُرخي فارس

در پي از سرگيري تخريب مراتع از سوي کانون‌هاي مرموز در حومه شيراز، عشاير طوايف ششگانه سُرخي فارس سوّمين نامه سرگشاده خود را خطاب به آيت‌الله درّي نجف‌آبادي منتشر کردند. در اين نامه آمده است:

«تخريب مراتع عشاير سُرخي واقع در دهانه تنگ خاني، که تنها محل عبور عشاير فوق به کوه دلو، مي‌باشد با حمايت کانون‌هاي مرموز و توطئه‌گر و متنفذ فوق و عوامل محلي بدنام، که از سه‌شنبه اوّل ارديبهشت 88، از سرگرفته شد، علائم يک توطئه شوم را نشان مي‌دهد. ما دست ضدانقلاب و دشمنان نظام مقدس جمهوري اسلامي را در اين وقايع به روشني مي‌بينيم. ما احتمال مي‌دهيم، و تمام شواهد اين را نشان مي‌دهد، که کانون‌هايي که از عشاير سُرخي کينه به دل دارند مي‌خواهند در اين مقطع حساس و در آستانه دهمين انتخابات رياست‌جمهوري اسلامي ايران از اين طريق در حومه شيراز تشنج محلي ايجاد کنند و به اين بهانه عشاير سُرخي را سرکوب کنند. اين کانون‌ها تصوّر مي‌کنند زمان سال‌هاي 1309 و 1340 و حکومت حکومت ملعون پهلوي است که کارگزاران نظامي و امنيتي بهائي آن توانستند با چنين صحنه‌سازي‌ها و تحريکاتي منطقه سُرخي را سرکوب کنند.»

متن کامل نامه فوق را در اين آدرس بخوانيد: [1]


سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388/ 28 آوريل 2009، ساعت 1 صبح

گزارش سفر به بوشهر

استان بوشهر به کدامين گناه چنين محروم است؟

روزهاي شنبه و يکشنبه، 5 و 6 ارديبهشت، به دعوت بسيج دانشجويي بوشهر به اين استان سفر کردم و در دو مراسم سخنراني کردم. سخنراني اوّل در دانشگاه آزاد اسلامي واحد گناوه بود با عنوان «نقش استعمار بريتانيا در عقب‌ماندگي ايران» که بعد از ظهر شنبه انجام شد. سخنراني دوّم در صبح يکشنبه در دانشکده کشاورزي دانشگاه خليج فارس، واقع در نزديکي برازجان، انجام گرفت با عنوان «نهضت مقاومت اسلامي جنوب ايران». در سخنراني اوّل سيري از نفوذ استعمار در ايران عرضه کردم و در سخنراني دوّم بر جايگاه برجسته خطه بوشهر در مقابله با سه تجاوز نظامي بريتانيا به ايران، در زمان محمد شاه (1254 ق.) و ناصرالدين‌شاه (1273 ق.) و سال‌هاي جنگ جهاني اوّل و جهاد 1336 ق. به رهبري مجتهد لاري، تأکيد نمودم. و نيز از پيوند جهاد بوشهر با ساير مردم جنوب سخن گفتم. بر اين خصيصه سران مجاهدين بوشهر، محمد خان دشتي و رئيس علي دلواري و زاير خضرخان اهرمي و شيخ حسين خان چاه کوتاهي و محمد خان برازجاني (غضنفرالسلطنه)، تأکيد نمودم که به‌رغم برخورداري از ثروت و مکنت و قدرت، امکانات خود را فداي ارزش‌ها نمودند و مقايسه کردم با امروز که برخي کسان ارزش‌هايي را که امام راحل و انقلاب اسلامي و شهيدان جنگ تحميلي در ايران تثبيت نمودند فداي ثروت و قدرت مي‌کنند. در اين مقايسه است که جايگاه رفيع مجاهدان آن عصر و ميزان ايثار آنان آشکار مي‌شود. سران مجاهدان بوشهر و فارس عليه استعمار بريتانيا همگي کلانتران و قدرتمندان محلي بودند که به‌رغم عدم حمايت و حتي کارشکني دولت مرکزي و عوامل استعمار بريتانيا جان و مال خود را در طبق اخلاص نهادند؛ به گناه اين ستيز ايثارگرانه قرباني شدند و اندکي بعد خاندان‌هاي‌شان در دوران ديکتاتوري رضا شاه پهلوي به فقر کشانيده و منقرض شدند تا راه براي صعود نوکيسه‌گان هموار شود. شيخ حسين خان چاه کوتاهي از تجار بزرگ منطقه خليج فارس بود و دامنه تجارتش تا عمان و مسقط گسترده؛ و ثروت نقد زاير خضر خان اهرمي را بيش از يک کرور تومان آن زمان ذکر کرده‌اند. محمد خان دشتي، که حکمراني توانا و خردمند و شاعري برجسته بود، بر سر در مقر حکومتي‌اش اين شعر سروده خويش را حک کرد:

هزاران خانه را بر باد دادم، که تا بنياد اين خانه نهادم
از اين دست استدم زان دست دادم، چنين کاري کرم نامش نهادم

کدامين حکمران را با چنين انصاف و داد مي‌توان شناخت؟ او به گناه جهاد عليه استعمار بريتانيا به دست حسنعلي خان نصيرالملک (پسر قوام الملک اوّل) در زندان بوشهر به شهادت رسيد. [1]

و نيز گفتم: بوشهر از سده نوزدهم ميلادي به بزرگ‌ترين مرکز تجاري ايران با امپراتوري بريتانيا و جهان آن روز، از طريق بندر بمبئي که دوّمين شهر بزرگ امپراتوري بريتانيا پس از لندن به‌شمار مي‌رفت، بدل شد. مناطقي که در معرض دادوستد گسترده تجاري قرار مي‌گيرند از نظر فرهنگي بسيار آسيب‌پذيرند و معمولاً استحاله فرهنگي در آنان شکل مي‌گيرد؛ ولي استان بوشهر داراي اين خصوصيت عجيب بود که هيچگاه از فرهنگ غرب تأثير نگرفت و تا به امروز مردم اين خطه اصالت فرهنگي خويش را به شکلي بارز حفظ کرده‌اند.

نماي خارجي و داخلي قلعه برازجان
اين بنا را حاج مشيرالملک، وزير خوشنام شيراز،
[1] به عنوان کاروانسرا ساخت.
در دوران پهلوي به زندان بدل شد.
قلعه برازجان تبعيدگاه و محبس بسياري از مبارزان سياسي در دوران پهلوي بود.

استان بوشهر از مناطق عجيب ايران است. جزيره استراتژيک نفتي خارک جزو اين استان است و نيز بندر عسلويه. تا دهه 1340 جزيره بحرين نيز جزو بوشهر بود؛ هنوز بسياري از مردم بحرين شناسنامه‌هايي در خانه خود دارند که در آن نوشته شده: صادره از استان فارس، فرمانداري بوشهر، بخشداري بحرين. به‌رغم اين اهميت، استان بوشهر واقعاً محروم است. به بندر بوشهر رفتم و در کنار دريا قدم زدم. در ساعت دو بعد از ظهر در تمامي مساجد شهر بسته بود. به زور سرايدار مسجد جامع عطار را از خواب بيدار کرديم براي نماز. 

بافت کهن و تاريخي شهر فرسوده و زشت بود. هيچ توجهي به مرمت و بازسازي آن نشده. بسيار متأثر شدم. وزارت کشور ميانگين هزينه احداث يک کيلومتر مترو در تهران را چهل ميليارد تومان ذکر کرده است. اي کاش به اندازه يک کيلومتر متروي تهران به مرمت بافت قديمي بندر بوشهر، مشرف بر خليج زيباي فارس، توجه مي‌شد. مقايسه کردم با مدينة الجميرا در دوبي. از نظر اهميت تاريخي بوشهر کجا و دوبي کجا. به راستي، راز اين همه عقب‌ماندگي در چيست؟ بوشهر به کدامين گناه تا به امروز چنين محروم است؟

در تصاوير زير مي‌توان تفاوت مدينة الجميراي دوبي را با بافت تاريخي بندر بوشهر ديد:

تصويري از بافت تاريخي فرسوده و زشت بوشهر، مشرف بر ساحل خليج فارس
بندري که تا ديروز يکي از مراکز مهم تجاري جهان بود و امروزه مرکز استاني که مهمترين مراکز صدور نفت (خارک) و گاز ايران (عسلويه) در آن واقع است.

مدينة الجميرا در دوبي که تا ديروز برهوتي بيش نبود


Monday, June 08, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.