"نظريه توطئه" و فقر روش ‏شناسي

در تاريخنگاري معاصر ايران

(ويرايش دوّم)

قسمت ششم

عبدالله شهبازي

معمولا گفته مي‌شود كه بهائي‌گري در آغاز مورد حمايت حكومت تزاري روسيه بود و به همين دليل عشق‌آباد به كانون فعاليت اين فرقه بدل شد. در اين زمان استعمار بريتانيا از فرقه ازلي حمايت مي‌كرد كه مركز آن در قبرس قرار داشت. گسترش نفوذ استعمار بريتانيا در فلسطين، مركز بهائي‌گري، سرآغاز پيوند بهائيان با انگليس انگاشته مي شود.

اين ادعا، باور نسلي است كه خود از نزديك شاهد بسياري مسائل بوده است. براي نمونه، سيد ابوالحسن حائري‌زاده طي سخناني در مجلس هيجدهم مشاهدات دوران نوجواني خويش را در يزد چنين بيان مي‌دارد:

خدا رحمت كند مرحوم مستشارالدوله صادق را... مي‌گفت هر وقت خارجي‌ها يك خواب‌هايي مي‌بينند براي ما يك مشت دين درست مي‌شود در ايران... حالا بازار به اسم حزب و مسلك و مرامنامه گرم است، آن وقت هم بازار دين‌سازي رواج بود. خارجي‌ها براي استفاده خودشان، كه ستون پنجم خود را تقويت كرده باشند، از اين حرف‌ها درست مي‌كردند... بچه بودم مرا بردند يزد. چهار پنج سال قبل از مشروطيت بود. مرحوم جلال‌الدوله حكومت يزد بود. آن موقع باز يك جنجال و هياهويي شد. به عنوان اين‌كه بابي كشتند، عده‌اي را كشتند. خود من آنجا توي كوچه‌ها كه مي‌رفتم يك خانه‌اي بود كه بيرق روس‌ها بالايش بود. مي‌گفتند منزل آگند[1] [دولت روسيه است.] او يكي از فاميل‌هاي سيد علي محمد باب بود كه آن‌ها را به نام افنان [مي‌گفتند.][2] در اغلب شهرستان‌ها آنچه من تحقيق كردم عوامل غيرمستقيمي كه روس‌ها و يا انگليس‌ها داشتند همين‌ها بودند... بهائي‌ها ستون پنجم روس‌ها بودند. [در عشق‌آباد] مشرق‌الاذكار داشتند و كمك‌شان مي‌كردند و تاجرباشي‌هاي‌شان و وكيل‌باشي‌هاي‌شان از آن‌ها بود. يك عده ديگر هم مال انگليس‌ها بودند. بعد از اين‌كه انقلاب روسيه شد... آن‌ها مثل اين‌كه ضعيف شد دستگاه‌شان، لذا يك ارباب ديگري براي خودشان پيدا كردند و رفتند ستون پنجم يك دولت ديگري شدند.[3]

احمد كسروي مي‌نويسد:

جنبش بابي‌گري را در ايران روس يا انگليس پديد نياورده و خود نتوانستندي آورد. ولي پس از پديد آمدن ناچاري مي‌بوده كه آنان به سودجويي از آن پردازند. آنچه دانسته‌ايم بهاء در تهران با كاركنان سياسي روس بهمبستگي مي‌داشته. و اين بوده چون به زندان افتاد روسيان به رهاييش كوشيده و از تهران تا بغداد غلامي از كنسولخانه همراهش گردانيده‌اند. پس از آن نيز دولت امپراتوري روس در نهان و آشكار هواداري از بهاء و دسته او نشان مي‌داده. اين است در عشق‌آباد و ديگر جاها آزادي به ايشان داده شد.

از آن سو انگليسيان به‌نام همچشمي كه در سياست شرقي خود با روسيان مي‌داشتند، به ميرزا يحيي صبح ازل، كه از بهاء جدا گرديده دسته ديگري به‌نام ازليان مي‌داشت، پشتيباني مي‌نموده‌اند. به‌ويژه پس از آن‌كه جزيره قبرس، كه نشيمنگاه ازل مي‌بود، به دست ايشان افتاده كه دلبستگي‌شان به او و پيروانش بيشتر گرديده.

چاپ كتاب نقطة‌الكاف، كه پرفسور براون به آن برخاسته و آن "مقدمه" دلسوزانه‌اي كه نوشته، اگرچه عنوانش دلسوزي به تاريخ و دلبستگي به آشكار شدن آميغ‌هاي تاريخ است، ولي انگيزه نهانيش پشتيباني از ازل و از بابيان مي‌بوده.

سال‌ها چنين مي‌گذشته و از دو دسته آن يكي پشتيباني از روسيان مي‌ديده و اين يكي از هواداري انگليسيان بهره مي‌جسته، و اين پشتيباني و هواداري در پيشامدهاي درون ايران نيز بي‌هنايش نمي‌بوده، تا هنگامي كه جنگ جهانگير گذشته پيش آمده. چون در نتيجه آن جنگ از يكسو دولت امپراتوري روس با سياست‌هاي خود برافتاد و از ميان رفت و از يكسو دولت انگليس به فلسطين، كه عكا كانون بهائي‌گري در آنجاست، دست يافت. از آن سوي تا اين هنگام ميرزا يحيي مرده و دستگاه او بهم خورده و ازليان چه در ايران و چه در ديگر جاها سست و گمنام گرديده بودند. اين پيشامدها آن حال پيش را از ميان برده است.[4]

هم ادعاي مستشارالدوله صادق، هم خاطرات حائري‌زاده و هم گفته كسروي جدّي است. بايد بيفزاييم كه سرآغاز پيوند بهائيان با استعمار بريتانيا را بايد پيش از پايان جنگ اول جهاني (1918) دانست. نخستين اردوگاه‌هاي مهاجرين يهودي در فلسطين در سال 1883 با حمايت بارون ادموند روچيلد فرانسه ايجاد شد و در سال 1902 تراست مستعمراتي فلسطين، با هدف «عمران و توسعه صنعتي و بازرگاني فلسطين» اعلام موجوديت كرد. بنابراين، سال‌ها قبل از صدور اعلاميه بالفور (1917) كانون‌هاي صهيونيستي در فلسطين به برنامه‌ريزي‌هاي توطئه‌گرانه مشغول بودند. سفر سال‌هاي 1910-1913 عباس افندي به اروپا و آمريكا را بايد نقطه عطفي در رابطه سران فرقه بهائي و كانون‌هاي استعماري غرب دانست. در اين باره بيشتر توضيح خواهم داد.

با پايان جنگ اوّل جهاني، در سال 1920 شوراي عالي متفقين قيموميت فلسطين را به دولت بريتانيا داد و سِر هربرت ساموئل[5] به عنوان نخستين كميسر عالي فلسطين در اين خطه مستقر شد. ساموئل از انديشمندان و فعالان برجسته و نامدار صهيونيسم است. او نيز، به‌سان جوزف ولف و آرمينيوس وامبري، آته‌ئيست بود و بنابراين نمي‌توان عملكردش را ناشي از تعلقات ديني دانست. به‌نوشته ويگودر، نويسنده يهودي، هربرت ساموئل «در دوران تحصيل در آكسفورد يك بحران روحي را از سر گذرانيد كه در نتيجه آن ايمان به يهوديت را از دست داد. معهذا، او به خاطر دفاع از خانواده‌اش ظاهر خود را حفظ كرد و همچنان عضو جامعه يهودي ماند.»[6]

سر هربرت ساموئل به خاندان معروف ساموئل- مونتاگ تعلق دارد. نقش فعال اين خانواده سدر تاريخ سياسي و مالي معاصر بريتانيا با ادوين ساموئل آغاز مي‌شود:

ادوين ساموئل (متوفي 1876) از سرمايه‌داران مالي انگليس بود كه به اتفاق برادر كوچكش، ساموئل مونتاگ، موسسه صرافي و تجاري ساموئل و مونتاگ را تاسيس كرد.[7] اين كمپاني بعداً، در 1853، به ساموئل مونتاگ و شركا تغيير نام داد. خانواده ساموئل از آغاز در تجارت جهاني ترياك درگير بود و ثروت انبوه خود را از اين طريق اندوخت. به همين دليل، در سال 1882 ساموئل مونتاگ سفري به چين كرد و طرحي به اين دولت ارائه داد.[8] طبق اين طرح، كمپاني هاي انگليسي انحصار خود را بر تجارت ترياك در سراسر جهان برقرار مي ‏كردند و در مقابل درآمد دولت‌هاي چين و هند بريتانيا را نيز تأمين مي ‏نمودند. ساموئل ادعا مي‏ كرد كه اگر انحصار ترياك صادراتي هند به او واگذار شود، از هر صندوق ترياك يكصد تائل درآمد خالص به دولت چين تحويل خواهد داد. رابرت هارت، رئيس كل گمركات دريايي بريتانيا، از طرح ساموئل حمايت مي‌كرد. سرانجام، وزارت امور خارجه چين با ذكر اين نكته كه «هدف از افزايش ماليات ايجاد درآمد بيشتر براي دولت چين نيست، بلكه تضعيف تجارت ترياك است» به بحث فوق پايان داد.[9]

ساموئل مونتاگ در سال 1896 بارونت و در سال 1907 بارون شد و لرد سوايتلينگ لقب گرفت. پسر او، به‌نام ادوين مونتاگ، در سال‌هاي 1917-1922 در كابينه ديويد لويد جرج، وزير امور هندوستان بود. ادوين مونتاگ به همراه سِر روفوس اسحاق (نايب‌السلطنه هند)، سِر فيليپ ساسون (منشي مخصوص لويد جرج) و سِر وينستون چرچيل (وزير جنگ) عوامل اصلي طراحي و اجراي كودتاي 1299 ايران در دولت بريتانيا به شمار مي ‎روند.[10] در اين زمان سِر فيليپ ساسون رهبري امپراتوري مالي ساسون‌ها را به دست داشت و سهامدار اصلي بانك شاهي در ايران بود.

سِر هربرت ساموئل، پسر ادوين ساموئل و پسرعموي ادوين مونتاگ، كه از حمايت جناح "صهيونيست‌هاي مسيحي" در دولت بريتانيا- ازجمله سِر وينستون چرچيل- برخوردار بود، توجه خاصي به بهائيان مبذول مي‌داشت. بدينسان، فرقه بهائي به يكي از اجزاء سياست‌هاي استعماري غرب بدل شد و سران اين فرقه در تحقق استراتژي صهيونيستي ايجاد كشور اسرائيل مشاركت جدي نمودند. اين نزديكي تا بدانجا بود كه در زمان درگذشت عباس افندي، چرچيل طي تلگرافي مراتب تسليت دولت بريتانيا را به جامعه بهائي ابلاغ نمود و سِر هربرت ساموئل و سِر رونالد استورز، مأمور سياسي دولت انگلستان در فلسطين، در تشييع جنازه عبدالبهاء شركت كردند.[11]

گفتيم كه پيشينه پيوند بهائي‌گري با كانون‌هاي متنفذ استعماري غرب به سال‌ها پيش از سقوط تزاريسم در روسيه مي ‏رسد و سفر سال‌هاي 1910-1913 عباس افندي به اروپا و آمريكا نقطه عطفي در اين رابطه است.

يك سال پس از سقوط سلطان عبدالحميد عثماني، در سپتامبر 1910 م./ رمضان 1328 ق. عباس افندي (عبدالبهاء) عازم مصر شد. او مدتي در رمله اسكندريه سكونت گزيد، سپس به قاهره رفت و در 11 اوت 1911 راهي لندن شد. عباس افندي پس از يك ماه اقامت در لندن، در ذيقعده 1329، به پاريس رفت. 9 هفته در اين شهر بود، سپس به مصر بازگشت و در رمله اسكندريه اقامت گزيد. او پس از زمستان، در 25 مارس 1912/ 6 ربيع‌الثاني 1330 عازم آمريكا شد و در 11 آوريل به بندر نيويورك رسيد. عباس افندي تا 5 دسامبر 1912/ 26 ذيحجه 1330 در آمريكا بود. او سپس به انگلستان رفت و در 21 ژانويه 1913 عازم پاريس شد و مدتي در شهرهاي اشتوتكارت، بوداپست، وين و مجدداً پاريس اقامت داشت. در 12 ژوئن 1913 به مصر بازگشت و از آنجا به حيفا رفت.[12]

سفر سال‌هاي 1911-1913 عباس افندي به اروپا و آمريكا سفري كاملاً برنامه‌ريزي شده بود. بررسي جريان اين سفر، و مجامعي كه عباس افندي در آن حضور يافت، نشان مي‌دهد كه كانون‌هاي مقتدري در پشت اين ماجرا حضور داشتند و مي‌كوشيدند تا اين "پيغمبر" نوظهور شرقي را به عنوان نماد «مذهب جديد انساني»، آرمان ماسوني- تئوسوفيستي، معرفي كنند. اين بررسي ثابت مي‌كند كه كارگردان اصلي اين نمايش انجمن جهاني تئوسوفي بود. درباره نقش سياسي انجمن جهاني تئوسوفي تاكنون كتاب يا مقاله‌اي به فارسي منتشر نشده است. اين انجمن در سال 1875 به دست كلنل الكات،[13] نماينده ويژه راترفورد هايس رئيس‌جمهور آمريكا در هند، و مادام بلاواتسكي[14] در نيويورك تأسيس شد و سپس مركز فعاليت خود را در هند قرار داد و نقش پيچيده‌اي در تحولات سياسي و فرهنگي هند و منطقه، از جمله ايران، ايفا كرد. به علت اين ناآشنايي با تئوسوفيسم است كه در نوشتار فارسي معمولاً اين واژه را به "حكمت الهي" و گاه "عرفان" ترجمه مي‌كنند و گمان مي‌برند كه اين يك انجمن جهاني عرفاني است.[15]

آرم انجمن تئوسوفي

در اين سفر تبليغات وسيعي به سود عباس افندي، به عنوان يكي از رهبران تئوسوفيسم، صورت گرفت؛ در حدي كه ملكه روماني و دخترش ژوليا وي را به عنوان «رهبر تئوسوفيسم» مي‌شناختند و به اين عنوان با او مكاتبه مي‌كردند.[16] عباس افندي در اين سفر با برخي رجال سياسي و فرهنگي ايران‌- چون سلطان حسين ميرزا جلال‌الدوله (پسر ظل‌السلطان)، دوست‌محمد خان معيرالممالك (داماد ناصرالدين‌شاه)، سيد حسن تقي‌زاده، ميرزا محمد قزويني، عليقلي خان سردار اسعد بختياري و غيره- ملاقات كرد.[17] اين ماجرا، كه حمايت كانون‌هاي عالي قدرت جهان معاصر را از فرقه بهائي نشان مي‌داد، بر محافل سياسي عثماني و مصر نيز تأثير نهاد و عباس افندي پس از بازگشت از اين سفر وزن و اهميتي يافت.[18]

عبدالبهاء در آغاز اين سفر، در 21 رمضان 1329/ 14 سپتامبر 1911، با «رئيس انجمن تئوسوفي و فراماسون» لندن ديدار كرد و گفت: «تحيت محترمانه مرا به جمعيت تياسفي برسان و بگو شما في‌الحقيقه خدمت به وحدت عالم انساني نموده‌ايد، زيرا تعصب جاهلانه نداريد، آرزوي وحدت بشر داريد.»[19]

عباس افندي، سپس، در 15 ذيحجه 1329/ 8 دسامبر 1911 در انجمن تئوسوفي پاريس حاضر شد و خطابه‌اي ايراد كرد.[20] او در 14 ربيع‌الاول 1330، بيست روز قبل از سفر به آمريكا، در هتل ويكتورياي رمله اسكندريه با گروهي از سران طايفه پارسي هند ملاقات كرد.[21]

عباس افندي به‌ويژه در آمريكا در مجامع متعدد ماسوني حضور يافت و سخناني باب طبع ماسون‌ها بيان داشت. او در 24 مه 1912/ 7 جمادي‌الثاني 1330 در كنگره انجمن آزادي اديان در شهر بوستن، هدف تمامي اديان را «وحدت عالم انساني» بيان كرد و تعارض ميان اديان را از «صاحبان اديان» خواند كه «نور را به ظلمت مخلوط‌ كرده‌اند.»[22] او در 29 مه 1912/ 12 جمادي‌الثاني 1330 در انجمن تئوسوفي نيويورك سخنراني كرد و مقاصد بهائيان و تئوسوفيست‏ها را يكي دانست.[23] در 24 ژوئيه 1912/ 10 شعبان 1330 در انجمن تئوسوفي بوستن سخنراني كرد.[24] در 3 نوامبر 1912/ 23 ذيقعده 1330 يكي از نشريات شيكاگو پيام عباس افندي به «عالم انساني» را به چاپ رسانيد. عباس افندي در اين پيام از «تجدّد ديني»، كه ملازم با تجدّد جهان است، سخن مي‌گويد و «وحدت اديان»:

الحمدلله قرون ظلماني گذشت، قرن نوراني آمد. الحمدلله آثار اوهام و تقاليد زايل شد و عقول و افكار بشر توسيع يافت. اختراعات تجدّد جست. علوم و فنون تجدّد يافت. مشروعات تجدّد حاصل نمود. اكتشافات تجدّد جست. جميع اشياء تجدّد يافت. قوانين عالم تجدّد پيدا نمود. لهذا اقتضا چنان بود كه آئين الهي نيز تجدّد يابد.[25]

عباس افندي در يكي ديگر از جلسات تئوسوفيست‏ هاي آمريكا گفت:

تعصب ديني، تعصب مذهبي، تعصب وطني و تعصب سياسي هادم بنيان انساني است... دين يكي است... همه روي زمين يك كره است، يك ارض است، يك وطن است. خدا تقسيمي نكرده... اينها اوهام است.[26]

او حتي از «وحدت زبان» و ايجاد يك زبان واحد جهاني سخن مي‌گويد؛ زباني كه در «جميع مدارس عالم» به كودكان آموخته شود تا بدين طريق «سوء تفاهم بين ملل زايل شود.» «اين لسان عمومي از جمله اسباب اتحاد عالم انساني است.»[27]

عباس افندي، در مسير بازگشت، در 4 دسامبر 1912/ 25 ذيحجه 1330 مجدداً در انجمن تئوسوفي نيويورك سخن گفت؛ از آن‌ها به خاطر «نهايت رعايت» به سفر وي تشكر كرد، خداحافظي نمود و آرزو كرد كه «به منتها مقامات عالم انساني» برسند.[28] در 9 ژانويه 1913 در شهر لندن در جلسه انجمن تئوسوفي اسكاتلند حضور يافت و سخنراني كرد، و در 14 فوريه 1913 در انجمن تئوسوفي پاريس درباره «وحدت عالم انساني» سخن گفت.[29] 

قسمت هفتم


1.  agent

2.  منظور حاج ميرزا محمود افنان است.

3.  مذاكرات مجلس شوراي ملي، دوره هيجدهم، جلسه 160 (29 مهرماه 1334)، صص 5-6.

4.  احمد كسروي، بهائيگري، تهران: كتابفروشي پايدار، بي تا، صص 121-122.

5.  Sir Herbert Samuel (1870-1963)

6.  Geoffrey Wigoder, Dictionary of Jewish Biography, London: Simon & Schuster, 1991, p. 451.

7.  Encyclopaedia Judaica, Jerusalem: Keter, 1971, vol. 2, pp. 264- 265; vol. 14, pp. 798-800.

8.  ساموئل مونتاگ به چيني ها به عنوان "يك مقام رسمي" دولت بريتانيا معرفي شد. معهذا، ديويد اوئن در پژوهش خود درباره تاريخ تجارت ترياك بريتانيا (پايان‌نامه دانشگاه ييل، 1934) او را تنها «يك شواليه حادثه‌جوي مالي» مي‌داند.

9.   David Edward Owen, British Opium Policy in China and India, USA: Archon Books,1968. pp. 257-258

11.  عبدالحميد اشراق خاوري، ايام تسعه، تهران: موسسه ملي مطبوعات امري، نشر پنجم، 129 بديع، ص 508؛ اخبار امري، ارگان محفل ملي بهائيان ايران، شماره 7-8، آبان- آذر 1324، ص 7؛ عبدالحسين آيتي، كواكب الدرّيه في مآًثر البهائيه، مصر: 1342 ق.، ج 2، ص 307، سيد محمد باقر نجفي، بهائيان، تهران: طهوري، 1357، صص 677-679، 684-696.

12.  شوقي رباني، God Passes By (كتاب قرن بديع) ، ترجمه نصرالله مودت، تهران: موسسه ملي مطبوعات امري، 122 بديع، قسمت سوم (دوره حضرت عبدالبهاء )، صص 172-177.

13.  Henry Steel Olcott (1832-1907)

14.  Helena P. Blavatsky (1831-1891)

15.  درباره انجمن جهاني تئوسوفي و جايگاه آن در ظهور نازيسم در دو مصاحبه سخن گفته ‎ام: "ايران‌شناسي، آريايي‌گرايي و تاريخنگاري"، صص 17-18، 23-26؛ "اسطوره‌ها و بنيان‌هاي انديشه سياسي يهود"، صص 13-15. در مقاله "رازهاي پنهان صعود نازيسم" نيز به نقش تئوسوفيسم پرداخته‌ام.

16.  نورالدين چهاردهي، بهائيت چگونه پديد آمد، تهران: آفرينش، 1369، صص 200-201.

17.  محمدعلي فيضي، حيات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره ميثاق، تهران: موسسه ملي مطبوعات امري، 128 بديع، صص 172-175.

18.  همان مأخذ، ص 167.

19.  خطابات حضرت عبدالبهاء في اروپا و امريكا، الجزء الاولي في سفره الاول الي اروبا، مصر: 1340 ق./ 1291 م. صص 18-19.

20.  خطابات مباركه حضرت عبدالبهاء در اروپا و آمريكا، چاپ جديد، بي جا، بي تا، صص 143-148.

21.  همان مأخذ، صص 126-128.

22.  خطابات مباركه حضرت عبدالبهاء در سفر آمريكا، تهران: موسسه ملي مطبوعات امري، 127 بديع، ج 2، صص 86-89.

23.  همان مأخذ، ص 98.

24.  همان مأخذ، صص 185-223.

25.  همان مأخذ، ص 319.

26.  خطابات مباركه حضرت عبدالبهاء در اروپا و آمريكا، صص 216-217.

27.  همان مأخذ، صص 217-249.

28.  خطابات مباركه حضرت عبدالبهاء در سفر آمريكا، ج 2، صص 333-342.

29.  خطابات مباركه حضرت عبدالبهاء در اروپا و آمريكا، صص 135-142.


Sunday, June 26, 2011 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.