تاريخنگاري غرب توجه
جدّي به نقش كانونهاي پنهان قدرت در نيمه دوم سده
نوزدهم و اوايل سده بيستم را بهتازگي آغازيده است.
كتاب آنتوني الفري درباره محفل خصوصي ادوارد هفتم از
اينگونه است. الفري اين كتاب را بر پايه اسناد
فراوان، از جمله اسناد خصوصي خاندان سلطنتي و ملكه
بريتانيا، تهيه كرده است. كتاب الفري يك پژوهش معتبر و
بيطرفانه محسوب ميشود و از هرگونه شائبه يهودستيزي
به دور است؛ تا بدانجا كه در فرهنگ بيوگرافي يهود از
آن به عنوان منبع استفاده شده است.[1]
ادوارد آلبرت
(1841-1910) در سال 1859 پرنس ولز (وليعهد) شد و در 22
ژانويه 1901، بعد از مرگ مادرش، ملكه ويكتوريا، در 59
سالگي با نام ادوارد هفتم به تخت نشست و 9 سال سلطنت
كرد. گاه از ادوارد هفتم به عنوان نمونهاي از پادشاه
مشروطه ياد ميشود كه در مسائل دولتي كمتر مداخله
ميكرد.[2]
پژوهش الفري اين ادعا را نقض ميكند. يكي از
صدراعظمهاي پيشين آلمان گفته بود: ادوارد هفتم «رغبت
چشمگيري به هر آدم پولدار دارد.» ادوارد، كه به پول
علاقهاي شگفت داشت، دوستان خود را از ميان
«ماجراجويان تجاري و سرمايهكذاران» برميگزيد.[3]
پرنس ادوارد در دوران
طولاني ولايتعهدي براي خود درباري داشت كه ثروتمندترين
شخصيتهاي مالي جهان آن روز در آن گرد آمده بودند. در
اين دربار دوستان يهودي ادوارد جايگاه درجه اول
داشتند. به نوشته آنتوني الفري،
برخي از صميميترين
دوستان ادوارد عبارت بودند از: ناتانيل روچيلد (اوّلين
لرد يهودي بريتانيا)، ساسونها (معروف به روچيلدهاي
شرق)، بارون موريس هرش و سِر ارنست كاسِل.
بهنوشته الفري، درآمد
ساليانه وليعهد (ادوارد) كفاف زندگي مسرفانه و پرخرج
او را نميداد. ادوارد زماني كه به سن بلوغ رسيد،
بهطور رسمي تنها 60 هزار پوند درآمد ساليانه داشت، در
حاليكه در سال 1870 براي تعمير كاخ خود 80 هزار پوند
خرج كرد. چهار سال بعد (1874) شايعاتي در مطبوعات
بازتاب يافت كه پرنس ولز 600 هزار پوند بدهكار است و
به كمك برادران روچيلد زندگي ميكند.[4]
ادوارد در 19 سالگي
(1861) در كمبريج با ناتانيل (بعدها اوّلين لرد روچيلد
انگليس و دوست لرد راندولف چرچيل)، آلفرد و لئوپولد
روچيلد، سه پسر بارون ليونل روچيلد، آشنا شد. آنان با
ثروت افسانهاي خود، كه موضوع طنزهاي مردم بود، در
حوالي كاخ ويندزور ميزيستند. ادوارد پس از يك روز
شكار با آنان چنان شيفته اين سه برادر شد كه به
خانهشان رفت و با سِرآنتوني روچيلد، عموي آنان، آشنا
شد. (پدر آنها، بارون ليونل روچيلد، در اين زمان رئيس
بانك لندن بود و در اكتون ميزيست.) سِر آنتوني دو
دختر زيبا در خانه داشت كه كمي از ادوارد كوچكتر
بودند. پرنس در خانه روچيلدها ماند، با دختران رقصيد و
آنان را به كاخ خود دعوت كرد. اين سرآغاز دوستي ادوارد
با خانواده روچيلد است كه تا پايان عمر او تداوم داشت.
سِر آنتوني به زودي مشاور مالي ادوارد شد.[5]
سال 1875 سرآغاز صميميت
ادوارد با ساسونها شمرده ميشود. در اين زمان، وليعهد
35 ساله سفري به هندوستان كرد و در بمبئي سِر آلبرت
(عبدالله) ساسون با پذيرايي باشكوه خود ادوارد را
شيفته نمود.[6]
الفري درباره ساسونها شرحي مبسوط به دست ميدهد،
تجارت ترياك و پنبه را به عنوان منبع انباشت ثروت
انبوهشان ذكر ميكند و از آنان به عنوان «سلطان تجارت
شرق» نام ميبرد.
الياس، پسر دوم ديويد
ساسون، پيش از سال 1859 در بندر شانگهاي مستقر شد. در
سالهاي بعد تمامي خانواده ساسون در سواحل چين مستقر
شدند و از نخستين تجاري بودند كه پس از بازشدن درهاي
ژاپن به اين كشور راه يافتند. در زمان جنگ داخلي
آمريكا و قطع صادرات پنبه اين كشور، ساسونها به صدور
پنبه شرق به انگليس پرداختند و بدينسان نقش خود را به
عنوان «سلطان تجارت شرق» تثبيت كردند.[7]
با بازگشايي كانال
سوئز، امپراتوري بريتانيا با اعطاي نشان شواليهگري و
عنوان شهروندي لندن [به عبدالله ساسون] برتري آنان را
در شرق به رسميت شناخت.[8]
بهنوشته الفري،
خانواده ساسون از دهه 1850 در محلات اعياني لندن داراي
خانه بودند. روبن ساسون و ساسون ديويد ساسون در لندن
مستقر بودند؛ در كلوپ اشرافي لندن، كلوپ مارلبورو،
عضويت داشتند و چهره آشناي آن به شمار ميرفتند. آرتور
آبراهام ساسون از بنيانگذاران بانك هنگكنگ و شانگهاي
بود. او در سال 1873 با دختر يكي از اعيان يهودي
انگليس ازدواج كرد و همسر زيباي وي، با «الماسهاي
خيرهكنندهاش»، يكي از معروفترين برگزاركنندگان
ميهمانيهاي باشكوه لندن بود. خواهر زن آرتور ساسون
مدتي بعد، در ژانويه 1881، با لئوپولد روچيلد ازدواج
كرد. پرنس ولز (ادوارد) در اين مراسم حضور داشت. آنان
با پرنس ولز، لرد روزبري (شوهر حنا روچيلد و نخست وزير
انگليس در سالهاي 1894-1895) و لئوپولد روچيلد دوست
صميمي بودند.[9]
پيوند ساسونها و
روچيلدها بعدها مستحكمتر شد. در اكتبر 1887، ادوارد
ساسون، تنها پسر و وارث سِر آلبرت، با الن، دختر بارون
گوستاو روچيلد پاريس، ازدواج كرد و 9 سال بعد نوه
آلبرت با نوه گوستاو روچيلد ازدواج نمود.
در تابستان 1889،
ناصرالدينشاه ميهمان ويكتوريا، ملكه انگليس، بود و
ملكه ميهمانداري او را به ادوارد و دوستانش واگذار
كرد.[10]
در اين سفر، بار اصلي پذيرايي از پادشاه ايران به دوش
آلفرد و فرديناند روچيلد بود. به نوشته الفري، اكنون،
سِر آلبرت ساسون، كه پير و سالخورده بود، خود حكمران
يك امپراتوري شرقي محسوب ميشد. او در كنار ادوارد در
انتظار ورود شاه ايران نشست. شاه در لندن براي شام
ميهمان لرد روزيري و همسرش، حنا روچيلد، بود و فرداي
آن روز آلبرت او را به نهار دعوت كرد. الفري معتقد است
كه توجه آلبرت ساسون به شاه ايران يك مسئله اخلاقي
نبود.
ايران به درستي هم
حوزه منافع كمپاني ساسون بود و هم حوزه منافع
امپراتوري بريتانيا؛ اين كشور حايلي بود در ميان هند
بريتانيا و امپراتوري توسعهجوي روسيه... ثبات سياسي
در ايران و افزايش نفوذ بريتانيا توأماً بايد با يك
تدبير تأمين ميشد.
«بازوي مالي» اين تدبير
تأسيس بانك شاهي ايران بود. اين اقدام بر پايه طرح سِر
هنري دراموند ولف، سفير بريتانيا در تهران، تحقق يافت
و سِر آلبرت ساسون به اين خاطر به مقام لردي رسيد.[11]
اين تصويري است از
رهبران يك شبكه جهانوطن كه تمامي جهان را در زير پوشش
نفوذ مالي و سياسي خود داشتند. اين شبكه در فراماسونري
جهاني نيز نقش درجه اوّل داشت. توجه كنيم كه ادوارد
هفتم در مقام وليعهدي به مدت 27سال رهبر ماسونهاي
بريتانيا بود.[12]
آيا وَهمآلود بودن اين تصوير در گذشته ميتوانست
دليلي معقول براي نفي وجود آن باشد؟
آقاي اشرف به درستي
مينويسد:
مهمترين عامل در اشاعه
توّهم توطئه عامل عيني يعني تجربه توطئه واقعي است.
بهنظر ما هيچ يك از كشورهاي خاورميانه جز ايران شرايط
نيمهاستعماري را تجربه نكردهاند. در شرايط نيمه
استعماري، كه دو قدرت استعماري به رقابت با يكديگر
ميپردازند و بر عليه يكديگر هم توطئهچيني و هم
توطئهپردازي ميكنند، زمينه مساعد براي پرورش توّهم
توطئه فراهم ميشود.[13]
با اين توضيح گمان
ميرود كه وجود و اهميت عامل توطئه و نقش خاص و برجسته
آن در تحولات معاصر ايران مورد تأييد آقاي اشرف باشد؛
تا بدان حد كه وضع اين كشور را از ساير كشورهاي
خاورميانه متمايز ميكند. با حضور چنين عامل نيرومندي،
انتساب بيماري توّهم توطئه به ايرانيان و برجسته كردن
برخي گزافها و اغراقها و سادهانديشيها و تحليلهاي
عاميانه، كه در هر فرهنگ ملي ديگر نيز كم و بيش يافت
ميشود، و بالاتر از آن ريشهيابي اين بيماري در
اساطير باستاني و «توطئه انيران عليه ايران» و
«توطئههاي شرق و غرب عليه ايرج» و انتساب آن به "روح
ملّي" و غيره و غيره كم لطفي جلوه ميكند.
آيا پديدهاي بهنام
توّهم توطئه، با همان مختصاتي كه ارائه ميشود، در
فرهنگ سياسي ايران، و به تبع آن در تاريخنگاري معاصر
ايران، وجود دارد؟ پاسخ قطعي چنين است: آري، وجود
دارد! و دقيقاً همين نگرشهاي سطحي و وَهمآلود و
پارانويايي است كه راه را براي افراطي ديگر هموار
ميكند؛ ديدگاهي كه با تمسك به نگرشهاي غيردقيق و
سطحي در عمل، در ذكر مصداقها نه در طرح مسئله، منكر
هرگونه نقش موثر كانونهاي مداخلهگر و سلطهجوي خارجي
در تحولات معاصر ايران است. درواقع، بدون وجود ديدگاهي
كه در فرهنگ سياسي ايران به طنز "ديدگاه داييجان
ناپلئوني" نام گرفته اين سوءبرداشت و نگرش افراطي
نميتوانست زمينهاي براي اشاعه و رشد بيابد.
تاريخنگاري معاصر ايران
هنوز در آغاز راه است و تا ترسيم يك تصوير
واقعگرايانه و همه جانبه از حوادث دو سده اخير راهي
دراز در پيش دارد. پيراستن تصاوير رايج تاريخي از
اوهام و پندارهاي يكجانبه و سطحي از نيازهاي نخستين طي
اين راه است. تاريخنگاري معاصر ايران نميتواند و
نبايد در تببين تحولات تاريخي به يك عامل بسنده كند،
بلكه بايد بكوشد تا تصويري جامع از فرايند تكوين
پديدههاي تاريخي، با در نظر گرفتن نقش تمامي عوامل و
زمينههاي داخلي و خارجي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و
فرهنگي- تمدني، به دست دهد. در اين ميانه، بايد توجه
داشته باشيم كه تاريخ معاصر ايران، به دليل رقابت
كانونهاي قدرت جهاني در عصر توسعهطلبي امپرياليستي و
جايگاه ژئوپولتيك ويژه ايران در خط مقدم اين تعارضها
و رقابتها، يكي از مهمترين عرصههاي حضور و چالش و
نفوذ اين كانونها بوده است. بنابراين، تاريخنگاري
معاصر ايران، در عين تلاش براي پرهيز از اوهام و
يكسونگريها، نميتواند و نبايد از اهميت جدّي و گاه
تعيينكننده نقش كانونهاي خارجي و كانونهاي داخلي
مرتبط با آنان و تاثير آن در سازوكار تحولات معاصر
غفلت كند. در اين تلاش پژوهشي، اگر تاريخنگاري معاصر
ايران به بهانه پرهيز از نظريه توطئه به دام الگوي
عاميانه "دو عاملي" بيفتد و فرايند بغرنج پويش جامعه
ايراني را به شكلي مطلقگرايانه به دو بخش "داخلي" و
"خارجي" تقسيم كند و براي يافتن "متهم اصلي" ناكاميها
و عقبماندگيهاي جامعه به چالشي ارزشي درغلطد بيشك
عقيم خواهد بود و در تحقق كاركرد خويش ناكام خواهد
ماند.
○○○
چرا فقط ميگرديم تا
توطئهگراني را پيدا كنيم و همه تقصيرها را به
گردنشان بيفكنيم؟ گيريم كه فراماسونها فعال بودند؛
اما چرا كارشان گرفت و رخنه و رسوخ در امور پيدا
كردند؟[14]
اين سخن را اگر
بدينگونه تأويل كنيم كه در تبيين پديدههاي اجتماعي
نبايد تنها به دنبال نقش توطئهگران بود و به زمينهها
و علل متعدد تكوين آن پديده نيز بايد توجه كرد،
پذيرفتني است. ولي اين سخن را به گونهاي ديگر نيز
ميتوان فهميد: "همه تقصيرها را نبايد به گردن
توطئهگران انداخت و خود را تبرئه كرد." به عبارت
ديگر، در اين "تقصير تاريخي" ما نيز "مقصريم" يا
"تقصير اصلي" از ماست! چنين رويكردي به پژوهش تاريخي
از بيخ و بن خطاست. در تبيين واقعيت تاريخي، محقق به
دنبال يافتن "مقصر" و "گناهكار" و "متهم" نيست؛ اعم از
اينكه خودي باشد يا بيگانه. حادثهاي در گذشته رخ
داده و اين رخداد ثمره صدها و هزاران عامل بوده است.
در مسئله رابطه قدرتهاي غربي و كشورهاي تحتسلطه نيز
چنين است. ملتهايي، كه فقط "ما ايرانيان" نبودهايم،
به دلايل عديده در يك بُرهه از تاريخ بشري در موضع
انحطاط و ضعف قرار گرفتند و قدرتهايي، به دلايل
عديده، در موضع قدرت و سلطهجويي. طبيعي است كه گروه
اوّل منكوب و مقهور گروه دوّم شدند و طبيعي است كه در
اين تحول "گناه" و "تقصيري" نيز مرتكب نشدند. از چنين
رويكردي نميتوانيم توقع روشنگري تحولات عيني گذشته و
يافتن علل و چگونگي فرايندها و پديدههاي تاريخي را
داشته باشيم.
يك پژوهشگر ايراني در
بررسي وضع كنوني جامعه ايران مينويسد:
مورد ديگري كه بايد در
بررسي جامعه مدني ايران امروز به آن توجه داشت نقش مهم
روشنفكران مذهبي و برخي روشنفكران لائيك است. هر دو
اين گروهها با ديدگاههاي جديد و تفكرات عميق در جهت
توسعه جامعه مدني تلاش ميكنند. اينان بهطور محسوسي
از توصيفات پيش پا افتاده و نظريات توطئه دوري
ميجويند.[15]
اين گفته را به دو گونه
ميتوان فهميد: اگر منظور پرهيز از تحليلهاي بسيط،
«بازي با بديلهاي سياه و سفيد»[16]
و «توصيفات پيش پا افتاده» باشد، اين قطعاً پديدهاي
مثبت است. ولي اگر اين مفهوم صحيح به ابزاري تبليغي
براي ترويج نوعي ديگر از مطلقگرايي بدل شود قطعاً
پديدهاي منفي است.
گرايش به ناديده گرفتن
عامل "توطئه"، اگر به دخالت قدرتهاي خارجي تعبير شود،
در تاريخنگاري معاصر نميتواند به عنوان نوعي ارزش
توصيه شود. نتيجه چنين رويكردي بازنگري در تحولات دو
سده اخير ايران بر بنياد ناديده يا كم اثر انگاشتن نقش
قدرتها و كانونهاي خارجي خواهد بود كه در نهايت
منشاء تمامي تحولات را صرفاً به سازوكارهاي دروني
جامعه ايراني نسبت ميدهد. اين نگرش يكسويه خواهد بود
و به ارائه تصويري مقلوب از تحولات تاريخ معاصر ايران
خواهد انجاميد. بازسازي تاريخ معاصر بر مبناي اين
رويكرد الزاماً با واقعيتها همخوان نيست و تنها نگاه
رواني گذراي يك مقطع تاريخي است كه بر گذشته تحميل
ميشود.[17]
1. Geoffrey
Wigoder, Dictionary of Jewish Biography,
Israel: Jerusalem Publishing House, 1991, p.
457.
2.
Encyclopedia Americana, 1985, Vol. 9, p.
745.
12. F. M.
Gratton, Robt. S. Ivy, The History of
Freemasonry in Shanghai and Northern China,
Tientsin: 1913, p. 231.
13. اشرف،
همان مأخذ، ص38.
14. سروش،
همان مأخذ، صص 30-31.
15. هوشنگ
اميراحمدي، "درآمدي بر جامعه مدني در ايران
امروز"، ايران فردا، سال پنجم، شماره 27، مهر
1375، ص12.
16. هوشنگ
اميراحمدي، "درآمدي بر جامعه مدني در ايران
امروز"، ايران فردا، سال پنجم، شماره 28، آبان
1375، ص17.
17. براي
نمونه، تصوير نوي كه شاهرخ مِسكوب از رضا شاه
يافته قابل تعمق است. بنگريد به: شاهرخ
مسكوب، داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع، تهران:
نشر فرزان روز، 1373؛ و نيز به نقد آن: محمد
بهارلو، "حكايت ادبيات و سرگذشت رضاخان"،
دنياي سخن، سال يازدهم، شماره 70، مهر و آبان
1375، صص 44-48.