شماره جديد
فارين پليسي
پارادوکسهاي ناسيوناليسم آمريکايي، بحران کره شمالي
امروز دو مقاله خواندم از شماره جديد (مه- ژوئن 2003) مجله
فارين پليسي. فارين پليسي نشريه خوبي است و معمولاً مطالب جالبي دارد. اين مجله فرق ميکند با
فارين افيرز که نشريه شوراي روابط خارجي ايالات متحده آمريکا و ارگان کانونهاي نظاميگراست.
مقاله اوّل، با عنوان «پارادوکسهاي ناسيوناليسم آمريکايي» نوشته مينکسين پي، مدير برنامه چين در بنياد صلح کارنگي، است.
بهنوشته آقاي پي،
ناسيوناليسم آمريکايي قبايي است که براي ملتي مهاجر دوخته شده است.
اين ناسيوناليسم نه بر تفوق قومي بلکه بر اعتقاد به برتري «آرمانهاي دمکراتيک ايالات متحده» مبتني است. اين باور نوعي دوگانگي را در روان آمريکايي آفريده است: اول، هر چند ايالات متحده عميقاً ناسيوناليست است ولي خود را چنين نميداند. دوم، سياستگذاران ايالات متحده، بهرغم شور و احساس ناسيوناليستي خويش، عموماً در ارزيابي قدرت ناسيوناليسم در خارج از مرزهاي خود ناموفق بودهاند.
در ايالات متحده «ناسيوناليسم» واژهاي «کثيف» تلقي ميشود؛ آمريکائيان علاقه دارند خود را نه ناسيوناليست بلکه «ميهندوست» بخوانند و انديشمندان سياسي آمريکا کوشيدهاند تا ميان اين دو مفهوم تمايز قائل شوند. آنان «ميهندوستي» را تعلق به ميهن تعريف ميکنند و «ناسيوناليسم» را اعتقاد به برتري قومي- ملّي. در حاليکه در عمل مرز ميان تجلي رواني و رفتاري ناسيوناليسم و ميهندوستي ناروشن است.
آمريکائيان
بالاترين ميزان غرور ملّي را از خود بروز ميدهند. طبق برخي تحقيقات، بيش از هفتاد
در صد آمريکائيان به آمريکايي بودن خود «بسيار مباهات» ميکنند در حاليکه در
کشورهاي اروپاي غربي، از جمله فرانسه و ايتاليا و دانمارک و بريتانيا و هلند، کمتر
از نيمي از جمعيت نسبت به کشور خود چنين احساسي دارند. آمريکائيان نه تنها به
ارزشهاي آمريکايي بسيار مباهات ميکنند بلکه اين ارزشها را جهانشمول نيز
ميدانند. طبق برخي تحقيقات، هفتاد و نه درصد آمريکائيان هوادار آناند که آرمانها
و رسوم و ارزشهاي آمريکايي در سراسر جهان گسترش يابد، در حالي که در اروپاي غربي
کمتر از پنجاه درصد مردم نسبت به دمکراسي آمريکايي تلقي مثبت دارند.
پي ميافزايد: «قريب به دو سال پس از حمله هولناک تروريستي به ايالات متحده، افکار عمومي جهان از همدردي قلبي با آمريکائيان و کشور ايشان به مخالفت آشکار سوق يافته است.» او علت اين تحول را سياست افراطي ايالات متحده در قبال عراق و سپس حمله نظامي به اين کشور ميداند.
مقاله دوّم
نوشته ويکتور چا و ديويد کانگ است با عنوان «بحران کره». نويسندگان اساتيد دانشگاه جرج تاون و از کارشناسان سرشناس مسائل کره شمالي در ايالات متحده آمريکا هستند.
آنان مينويسند: تنها پيوند کره شمالي با دو محور ديگر «شرارت» آقاي جرج بوش، يعني ايران و عراق، پيوند مالي است. کره شمالي به ايران فنآوري موشکي فروخته است همانطور که به کشورهاي ديگر، از جمله برخي متحدين آمريکا مانند مصر و پاکستان، نيز فروخته است. عراق، ايران و کره شمالي شباهتي به دولتهاي محور (ژاپن، آلمان و ايتاليا) در زمان جنگ دوّم جهاني ندارند که در پيمان 1940 متحد شدند. بهعلاوه، کره شمالي در زمينه ديني، ايدئولوژيک يا اهداف استراتژيک نيز هيچ شباهتي به ايران ندارد. علاقه کره شمالي تنها به شبه جزيره کره معطوف است و به خاورميانه کاري ندارد.
کيم جونگ ايل همانقدر که بيرحم است عاقل نيز هست. او به جنگ دست نخواهد زد و در پنج سال گذشته کره شمالي هيچگونه ماجراجويي نداشته است.
دوام او در قدرت برخلاف پيشبيني سازمانهاي اطلاعاتي ايالات متحده بود که ميگفتند پس از مرگ پدرش، کيم ايل سونگ (ژوئيه 1994)، حکومت کيم جونگ ايل دوام نخواهد آورد. ولي حکومت او بهرغم قحطي، فروپاشي اقتصادي، بحران هستهاي و از دست رفتن دو حامي اصلي کره شمالي، يعني روسيه و چين، و بهرغم فشارهاي آمريکا دوام آورد. نه کودتايي بر ضد او صورت گرفت نه شورش گستردهاي.
نويسندگان ادعاي
قدرتمندي هستهاي کره شمالي را «دروغ» ميخوانند و دلايلي در اين زمينه ارائه
ميدهند. بهنوشته آنها، برنامه غنيسازي اورانيوم در کره شمالي سالها پيش از به
قدرت رسيدن جرج بوش دوّم آغاز شد. کرهايها در سال 1997 دانشمندان اتمي پاکستان را
به پيونگيانگ بردند و از آنها غنيکردن اورانيوم را فراگرفتند
در مقاله فوق، اين سئوال مورد بررسي قرار ميگيرد که
فروپاشي کره شمالي قريبالوقوع است؟ نويسندگان علائمي آشکار دال بر تحقق اين احتمال نميبينند. از نظر آنها، بهترين دليل بر ثبات حکومت کره شمالي نظارت استواري است که بر جامعه اعمال
ميکند و بيتزلزل مانده است. بهعلاوه، هر چند مهاجرت از کره شمالي به جنوبي وجود دارد، ولي اين مهاجرت گسترده نيست و علائم ناچيزي از اعتراض اجتماعي در اين کشور ديده ميشود.
تهران، سه شنبه، 20 خرداد
1382
|