نگاهي دوباره به مفهوم "امپرياليسم"
معناي جديدي که از واژه امپرياليسم مي شناسيم مولود تحولاتي است که در دهه 1870 ميلادي رخ داد؛ يعني در دوراني که به «عصر ديزرائيلي» معروف است. اين واژه تا اوائل دهه 1870 به نظام سياسي سلطنتي (امپريال)[1] خودکامه و استبدادي اطلاق مي شد و «امپرياليست» به کسي گفته مي شد که هوادار چنين امپراتور يا امپراتوري است. براي مثال، در 15 اکتبر 1869 روزنامه تايمز لندن «امپرياليسم» را «بدترين شکل نظام استبدادي» خواند و در 8 سپتامبر 1870 روزنامه انگليسي
ديلي نيوز از انقلاب فرانسه به عنوان «سقوط امپرياليسم و اعلام جمهوري» در فرانسه ياد کرد.
کاربرد واژه «امپرياليسم» به معناي جديد و امروزين از نيمه دوّم دهه 1870 آغاز شد. در سال 1878 جوزف چمبرلين جنگ بريتانيا در افغانستان را پيامد
«منافع امپرياليستي بريتانيا» ناميد و در دهه پاياني سده نوزدهم ميلادي اين مفهوم رواج گسترده يافت. در مارس 1899 والتون[2]
در ماهنامه کانتمپوراري ريويو[3]
«امپرياليسم» را چنين تعريف کرد: «اصل يا فرمول دولتمردي به منظور تبيين وظايف دولت در رابطه با امپراتوري»؛ و در 6 مه 1899 لرد روزبري در
ديلي نيوز امپرياليسم را «افتخار به امپراتوري» بريتانيا دانست و ميان «امپرياليسم معقول» و «امپرياليسم وحشي» تفکيک قايل شد. از ديد او، «امپرياليسم معقول» چيزي نيست مگر «وطن پرستي در گستره اي وسيع تر.» در 23 ژانويه 1899، ويندام[4]
در ديلي نيوز نوشت: «امپرياليست کسي است که اين حقيقت را مي پذيرد که کشور او جزء، و در واقع مغز و قلب، امپراتوري است که در سراسر جهان پراکنده است.»[5]
بدينسان، در پايان سده نوزدهم، در بريتانيا «امپرياليسم» به سياستي اطلاق مي شد که خواستار گسترش قلمرو امپراتوري بريتانيا در راستاي منافع تجاري و مالي بود؛ و يا به سياستي که خواستار متمرکز ساختن کارکردهاي دولت هاي محلي عضو امپراتوري بريتانيا در مسايل مهمي چون امور دفاعي، تجارت داخلي امپراتوري و غيره بود. در ايالات متحده آمريکا، اين واژه به سياست گسترش نفوذ دولت آمريکا و يا سلطه اين دولت بر کشورهاي ديگر، به شکل مستعمره يا کشورهاي تابع به سبک قدرت هاي اروپاي غربي، اطلاق مي شد. امروزه،
دائرة المعارف بريتانيکا «امپرياليسم» را چنين تعريق مي کند:
سياستي که از سوي يک دولت براي سلطه بر مردمي در وراي مرزهاي آن، که خواستار اين سلطه نيستند، به کار مي رود.[6]
پژوهش علمي در زمينه امپرياليسم از سال 1902 ميلادي و با کتاب
جان اتکينسون هابسون،[7] اقتصاددان انگليسي، آغاز شد.[8]
از آن زمان تاکنون صدها کتاب و هزاران مقاله در اين حوزه منتشر شده و کاربرد و تبيين پديده «امپرياليسم» کاربردي عام، جهاني و آکادميک يافته است.
هابسون «امپرياليسم جديد» را «نيرومندترين جنبش در سياست جاري دنياي غرب» خواند.[9]
به زعم او، اين مرحله جديدي در تاريخ تکاپوهاي استعماري غرب است که با استعمار کلاسيک فرق دارد. هابسون
سال 1870 ميلادي را مبداء اين دوره جديد دانست. اين جنبش در طول سه دهه پاياني سده نوزدهم بخش عظيمي از جهان را به امپراتوري بريتانيا و ساير قدرت هاي غربي منضم نمود. طبق آماري که هابسون از سِر رابرت گيفن[10]
نقل مي کند، امپراتوري بريتانيا در اواخر سده نوزدهم 13 ميليون مايل مربع با جمعيتي در حدود 400 تا 420 ميليون نفر را در بر مي گرفت که تنها حدود 50 ميليون نفر از نظر نژاد و زبان بريتانيايي بودند. يک سوّم اين امپراتوري را نسل گذشته بريتانيا، يعني نسل ديزرائيلي، به دست آورده بود.[11]
اين موج امپرياليستي به بريتانيا اختصاص نداشت. در دوراني که هابسون آن را «عصر امپرياليسم» ناميد تمامي قدرت هاي غربي به اين موج پيوستند. فرانسه از سال 1880 تا زمان هابسون 5 / 3 مايل مربع با 37 ميليون نفر جمعيت را به زير سلطه گرفت. امپرياليسم ايتاليايي از سال 1880 طلوع کرد و سرزمين هاي شمال آفريقا را به زير سلطه گرفت. آلمان از سال 1884 طي 15 سال يک ميليون مايل مربع با 14 ميليون نفر جمعيت را به زير سلطه امپرياليستي خود گرفت. ايالات متحده آمريکا نيز با اشغال هاوايي و ساير مستملکات امپراتوري استعماري اسپانيا به اين موج پيوست. هابسون توسعه طلبي روسيه را امپرياليسم نمي دانست و آن را تنها گسترش ارضي مي شمرد که با امپرياليسم جديد متفاوت است.[12]
به اين ترتيب، هابسون نوشت: «شاخص اصلي امپرياليسم جديد، رقابت قدرت هاي امپرياليستي است.»[13]
هابسون نيروي محرکه اين «امپرياليسم جديد» را
صدور سرمايه و
حاکميت اليگارشي سياسي و مالي مي دانست که در مواردي به
آريستوکراسي موروثي بدل شده است. طبق بررسي هابسون، در بريتانيا، فرانسه، آلمان، ايالات متحده آمريکا و ساير کشورهاي سرمايه داري،
انباشت اضافه سرمايه به ظهور دو طبقه انجاميد:
«پلوتوکراسي» (زرسالاري) و
«طبقه متوسط داراي نقدينگي».
هابسون يکي از شاخص هاي عصر امپرياليسم را
افول تجارت و رشد صدور سرمايه مي داند:
در سال هاي 1856- 1859 واردات بريتانيا از مستعمرات 5 /46 در صد کل واردات اين کشور بود که در سال هاي 1896- 1899 به 5 /32 در صد کاهش يافت. در اين دوره حجم صادرات نيز از 1/ 57 در صد به 9/ 34 در صد کاهش يافت.[14] به عبارت ديگر،
به رغم گسترش سريع قلمرو امپراتوري بريتانيا در اين سال ها، نقش مستعمرات در تجارت اين کشور به شدت کاهش يافته بود. هابسون نشان مي دهد که
دولت و ملت بريتانيا در سه دهه پاياني سده نوزدهم به شدت از سياست امپرياليستي ضرر کرده است. هابسون اين پرسش را مطرح مي کند که پس به چه دليل «ملت بريتانيا به چنين کسب و کار سُستي» دست مي زند؟ او «تنها پاسخ ممکن» را اين مي داند:
«در اين کسب و کار، منافع ملت تابع منافع گروه معيني قرار گرفته که کنترل منابع ملّي را در دست دارند و از آن براي نفع خصوصي خود استفاده مي کنند.» هابسون به اين جمله سر توماس مور، انديشمند انگليسي عصر هنري هشتم، استناد مي کند:
«در هر جا مي توانم توطئه ثروتمندان را تصوّر کنم که به نام و در زير لواي دولت و جامعه [کامنولث] در جستجوي تأمين منافع خودند.»[15]
هابسون مي افزايد:
هر چند امپرياليسم جديد کسب و کار بدي براي ملت است ولي کسب و کار خوبي براي طبقات و تجارت هاي درون ملت است. صرف مخارج زياد در تسليحات، جنگ هاي پرهزينه، سياست هاي خارجي پرمخاطره و دشوار، انسداد اصلاحات سياسي و اجتماعي در درون بريتانيا، هر چند صدمات بزرگي بر ملت وارد مي سازد ولي به منافع کاسب کارانه صنايع و مشاغل معيني خدمت مي کند.[16]
شاخص ديگر اين امپرياليسم جديد
صدور سرمايه است. هابسون نشان مي دهد در حالي که سهم صادرات و واردات تجاري با مستعمرات از دهه 1870 کاهش يافته، ولي طي اين سال ها درآمد سرمايه داران از سرمايه گذاري خصوصي در مستعمرات به شدت افزايش يافته است. براي مثال، طبق آمارهاي مالياتي دولت بريتانيا، که کمتر از ميزان واقعي است، در سال 1884 درآمد سرمايه گذاران بريتانيايي از سرمايه صادر شده به مستعمرات 33,829,124 پوند بود که در سال 1900 به 60,266,886 پوند افزايش يافت. 6/ 18 ميليون پوند اين درآمد از سرمايه گذاري در شبکه هاي راه آهن در خارج از بريتانيا بود که 6/ 4 ميليون پوند آن تنها از راه آهن هند بود.[17]
سر رابرت گيفن، سود خالص اين سرمايه گذاري را در سال 1880 حدود 70 ميليون پوند تخمين مي زند که در پايان سده نوزدهم به 90 ميليون پوند رسيد و خود هابسون رقم اخير را 120 ميليون پوند تخمين مي زند.[18] هابسون کل سرمايه گذاري خارجي بخش خصوصي بريتانيا را در پايان سده نوزدهم حدود دو ميليارد پوند مي داند.[19]
بنابراين،
نيروي محرکه امپرياليسم جديد سرمايه داران بزرگي هستند که از اين طريق سودهاي کلان به جيب مي زنند. مثلاً، جان پي يرپونت مورگان و دوستانش که از جنگ آمريکا در فيلي پين ميليون ها دلار سود بردند.
[20]
هابسون بخشي از کتاب خود را به «عوامل اخلاقي و احساسي» امپرياليسم اختصاص داده است. او مي نويسد بخشي از مردم انگليس، از جمله کليساي اين کشور، گاه صادقانه خواستار گسترش مسيحيت در ميان ملت هاي غيراروپايي و پايان دادن به رنج هاي آن ها هستند؛ ولي امپرياليست ها از اين احساسات اخلاقي- ديني سوءاستفاده مي کنند و سياست هاي سودجويانه خويش را در اين پوشش پنهان مي نمايند. مصر بارزترين نمونه است. بريتانيا با اهداف نظامي و مالي آشکار مصر را اشغال کرد ولي اعلام کرد که به خاطر مردم مصر اين کشور را اشغال کرده و به زودي نيروهاي خود را خارج خواهد کرد. به نوشته هابسون، در کتاب هاي درسي انگليسي مي خوانيم که در هيچ دوره از تاريخ مصر فلاحين اين کشور حکومتي چنين دلسوز نداشته اند![21] يا لئوپولد، پادشاه بلژيک، زماني که سرزمين کنگو را به دست آورد، فريبکارانه اعلام کرد: «تنها برنامه ما تجديد حيات اخلاقي و مادي کشور [کنگو] است.»[22]
اين امر درباره امپرياليسم ايالات متحده آمريکا نيز صادق است. به نوشته هابسون، «رسالت تمدن سازي»، که ايالات متحده آمريکا مدعي آن است، نيروي محرکه امپرياليسم آمريکايي است و «به شکلي آشکار تابع عامل اقتصادي.»[23] او افزود:
اشتياق پرشروشور پرزيدنت روزولت براي توسعه"تمدن" نبايد ما را فريب دهد. اين آقايان راکفلر، پي يرپونت مورگان، حنا، شواب، و همکاران آن ها هستند که به امپرياليسم نياز دارند و آن را بر شانه اين جمهوري بزرگ غرب تحميل مي کنند. آن ها به امپرياليسم نياز دارند زيرا مي خواهند از منابع عمومي کشور خود استفاده کنند براي ايجاد زمينه هاي سودآور براي گردش سرمايه هاي خود که در غير اين صورت عاطل خواهد ماند.[24]
هابسون چنين نتيجه گرفت: «تمامي سياست هاي امپرياليسم آميخته با فريبکاري است.»[25]
هابسون در فصل چهارم بخش اوّل کتابش توجه ويژه اي به
جايگاه
نظامي گري در پيدايش و توسعه امپرياليسم جديد، نقش کانون هاي مالي در جنگ هاي سده نوزدهم و سهم بزرگ
زرسالاران يهودي در ترکيب اين آريستوکراسي مالي معطوف ميدارد بي آن که صراحتاً واژه «يهودي» را به کار برد. او مي نويسد:
اين کاسب کاران بزرگ- بانکداران، دلالان بورس، صرافان، وام دهندگان، و مشوقين [مالي] کمپاني ها-
عصب مرکزي کاپيتاليسم بين المللي را تشکيل مي دهند. نيرومندترين پيوندهاي سازماني
ايشان را متحد کرده است و هماره به نزديک ترين و سريع ترين شکل ممکن در ارتباط با
هم اند و در قلب سرمايه هر کشوري جاي دارند. آن ها به طور عمده، تا آنجا که در
اروپا ديده مي شود،
در زير
نظارت مرداني از يک نژاد خاص و معين قرار دارند که در پس ايشان سده ها تجربه مالي
نهفته است و جايگاهي يگانه در هدايت سياست کشورها دارند. هيچگونه جهت دهي سريع
سرمايه بدون رضايت آنان و به جز از طريق بنگاه هاي آنان ممکن نيست.
او سپس صريح تر به اين «نژاد خاص و معين داراي سده ها تجربه مالي» اشاره مي کند و مي افزايد:
«آيا جداً مي توان جنگ بزرگي را از سوي يک دولت اروپايي تصوّر کرد و يا وام بزرگي را که يک دولت بزرگ به آن نياز دارد، که بنياد روچيلد و مرتبطين آن مخالف آن باشند؟»[26]
چنان که مي بينيم، «امپرياليسم» پديده اي واقعي است نه مفهومي فاقد مابه ازاي خارجي، و آغازگر تبيين علمي اين پديده جان اتکينسون هابسون است. برخلاف برخي ادعاها، که مي کوشد ارزش علمي اين مفهوم را از طريق انتساب آن به مارکسيسم خدشه دار کند، ابداع و تبيين علمي مفهوم «امپرياليسم» ربطي به ايدئولوژي مارکسيسم و رساله معروف
امپرياليسم: بالاترين مرحله سرمايه داري،[27] اثر ولاديمير ايليچ لنين، ندارد. لنين رساله فوق را در بهار 1916، يعني چهارده سال پس از انتشار کتاب هابسون، در زوريخ نوشت و در اوّلين پاراگراف مقدمه خود بر چاپ اوّل آن (1917) به صراحت اعلام کرد که رساله خود را بر بنياد کتاب هابسون نوشته است. انديشه اصلي در رساله لنين تکرار اين نظريه هابسون است که امپرياليسم را پيامد تطور کاپيتاليسم جديد مي دانست که بر بنياد آريستوکراسي مالي و صدور سرمايه پديد آمده و از اين منظر با استعمار گذشته متفاوت است. آن چه در رساله فوق به لنين تعلق دارد، جدل هاي قلمي او با ساير مارکسيست ها در پيرامون مفهوم امپرياليسم است و آميختن اين مفهوم با شعارهاي تقديرگرايانه و پيشگويي هاي بي پايه از اين قبيل که امپرياليسم مرحله نهايي سرمايه داري و سرمايه داري در حال احتضار است. لنين جادوگرانه از طلوع سوسياليسم جهاني بر ويرانه هاي امپرياليسم خبر مي داد.[28]
بنابراين، مفهوم امپرياليسم ساخته مارکسيسم نيست که با شکست نظام سياسي مولود اين ايدئولوژي در اتحاد شوروي از حوزه انديشه سياسي خارج شود؛ مفهومي است علمي که براي تبيين واقعيت هاي تحولات سه دهه پاياني سده نوزدهم ميلادي و اوائل سده بيستم وضع شد و هنوز نيز، صرفنظر از نحوه تبيين آن، از اعتبار کامل برخوردار است.
زيرنويسها و مآخذ:
1. imperial
2.
J. L. Walton
3.
Contemporary Review
4. G. Wyndham
5.
The Oxford English Dictionary, Vol. VII, p. 712.
6.
Encyclopaedia Britanica, 1972, Vol. 12, p. 5.
7.
John Atkinson Hobson (1858-1940)
هابسون فارغ التحصيل دانشگاه آکسفورد و مدرس دانشگاه هاي آکسفورد و لندن بود. او سپس تدريس را کنار گذاشت و اوقات خود را به تحقيق و تأليف اختصاص داد. مقالات هابسون در نشريات
اسپيکر و نيشن و روزنامه منچستر گاردين منتشر مي شد. هابسون به عنوان اقتصادداني اصلاح طلب شناخته مي شود که به دنبال حل مسئله فقر و توزيع عادلانه ثروت و افزايش رفاه عمومي بود. او مؤلف آثار متعددي است از جمله
مسئله فقر (1891)، تکامل سرمايه داري جديد (1894)،
اقتصاد توزيع (1900)، امپرياليسم (1902)، نظام صنعتي (1909)،
کار و ثروت (1914)، اقتصاد بيکاري (1922)، و اتوبيوگرافي اش با عنوان
اعترافات يک اقتصاددان مرتد (1938). معهذا، شهرت هابسون به خاطر کتاب امپرياليسم اوست که در تأليف
امپرياليسم: بالاترين مرحله سرمايه داري (1916) به منبع اصلي لنين بدل شد به رغم اين که لنين در کتاب فوق ديدگاه هابسون را «رفورميسم بورژوايي» و او را «سوسيال ليبرال» خوانده است. پيتر کين، استاد تاريخ دانشگاه شفيلد هالام، در کتابي که به مناسبت يکصدمين سال انتشار امپرياليسم هابسون منتشر کرده، اثر هابسون را متنفذترين نقدي مي داند که تاکنون بر توسعه امپرياليستي بريتانيا نگاشته شده است:
Peter Cain,
Hobson and Imperialism: Radicalism, New Liberalism and Finance, 1887-1938, Oxford University Press, 2002.
8. John A. Hobson, Imperialism: A Study, New York:
James Pott and Co., 1902.
به متن کامل امپرياليسم
هابسون از طريق آدرس اينترنتي زير مي توان دست يافت:
http://www.econlib.org/library/YPDBooks/Hobson/hbsnImptoc.html
9. Hobson, ibid, Part 1, chapter 1, paragraph 1 (1.1.1).
10.
Sir Robert Giffen
11.
Hobson, ibid, 1.1.8-10.
12. ibid, 1.1.11-18.
13. ibid, 1.1.-11.
14.
ibid, 1.11.12.
15.
ibid, 1.4.1.
16. ibid, 1.4.3.
17.
ibid, 1.4.9.
18. ibid, 1.4.22.
19.
ibid, 1.4.24.
20. ibid, 1.4.37.
21.
ibid, 1.3.5.
22.
ibid, 2.3.4.
23. ibid, 1.6.6.
24. ibid, 1.6.11.
25. ibid, 1.3.5.
26. ibid, 1.4.34.
لنين در رساله
امپرياليسم خود تنها يک بار در زيرنويس و ضمن نقل قول از يک نويسنده آلماني به نام ييدلز، مؤلف کتاب
رابطه بانک هاي بزرگ آلمان با صنعت (لايپزيگ، 1905)، از خاندان روچيلد به عنوان مالکين نفت باکو نام برده بي آن که توجه خاصي به آن ها مبذول دارد. لنين به نقل از کتاب ييدلز، ص 193، مي نويسد: «بازار جهاني نفت حتي امروزه نيز ميان گروه هاي بزرگ مالي تقسيم شده است: کمپاني آمريکايي استاندارد اويل راکفلرها، و [خاندان هاي] روچيلد و نوبل، منافع چاه هاي نفت روسيه در باکو را کنترل مي کنند. اين دو گروه پيوند نزديک دارند. ولي طي سال ها پنج دشمن انحصار آن ها را تهديد مي کرد.» لنين اين «پنج دشمن» را چنين معرفي مي کند:
1- تهي شدن حوزه هاي نفتي آمريکا، 2- رقابت مؤسسه باکويي مانتاشف، 3- حوزه هاي نفتي اتريش، 4- حوزه هاي نفتي روماني، 5- حوزه هاي نفتي ماوراءبحار به ويژه در مستعمرات هلند (مؤسسات بسيار ثروتمند ساموئل و شل، نيز به سرمايه انگليسي مرتبط اند.) سه گروه آخر با بانک هاي بزرگ آلماني، به رهبري دويچه بانک غول آسا، مربوط بودند. اين بانک ها به طور مستقل و سيستماتيک صنعت نفت روماني را گسترش مي دادند... براي مثال در سال 1907 سرمايه خارجي که در صنعت نفت روماني به کار افتاد حدود 185 ميليون فرانک تخمين زده مي شد که 74 ميليون فرانک آن سرمايه آلماني بود.
چنان که مي بينيم، لنين به جايگاه روچيلدها و پيوند ميان اين کمپاني ها، از طريق سرمايه يهودي، توجه نکرده است. مي دانيم که کمپاني هاي ساموئل و شل به روچيلدها مربوط بودند و هدايت دويچه بانک نيز با خاندان يهودي بامبرگر بود که با کوهن لوئب، غول مالي آمريکا، پيوند داشت. براي مثال، ياکوب شيف ابتدا مدير دويچه بانک هامبورگ بود و سپس به آمريکا رفت و مدير کوهن لوئب شد.
27. V. I. Lenin,
Imperialism, The Highest Stage of Capitalism.
ترجمه فارسي اين اثر با مشخصات زير منتشر شده است: ولاديمير لنين،
امپرياليسم بالاترين مرحله سرمايه داري، ترجمه محمد پورهرمزان، [لايپزيگ:] انتشارات حزب توده ايران، 1357.
28.
لنين، همان مأخذ، صص 144،31. 146.
|