سيد حسن تقي زاده

 

روشنفکران، تجددگرايان افراطي و علما


در انقلاب مشروطه

سخنراني عبدالله شهبازي در همايش يکصدمين سال نهضت مشروطيت ايران  و نقش اجتهاد شيعه در آن
مرکز مديريت حوزه علميه قم، 24 مهر 1382

در مباحث سياسي و تاريخي معمولاً از تعارض "روشنفکران" و "علما" در جريان انقلاب مشروطيت ايران فراوان سخن گفته مي‌شود.  طبق اين ديدگاه رايج، که هم در ميان هواداران علما و هم در ميان گرايش‌هاي فکري ضد روحانيت شيعه رواج فراوان دارد، تمامي جريان‌هاي فکري و سياسي معارض با علما در جريان انقلاب مشروطيت، به‌رغم گستردگي اين طيف و تفاوت‌هاي ميان ايشان، در چارچوب مفهومي واحد به‌نام "روشنفکران" معرفي مي‌گردند.

اين نوع نگرش، بر تعريفي خاص از مفهوم روشنفکري استوار است: در اين معنا، "روشنفکر" با جريان تجددگرايي غربگرا، در تمامي الوان و اشکال آن، يکسان گرفته مي‌شود و به جريان‌هاي فکري و سياسي معيني اطلاق مي‌گردد که شاخص اصلي تفکر و عملکرد ايشان در دوران مشروطه، و پيش و پس از آن، تعارض با دين و فرهنگ ديني و شيفتگي و تعلق افراطي به فرهنگ غربي و تلاش سطحي براي اقتباس و تحقق برخي الگوهاي سياسي و فرهنگي و ارزشي- اخلاقي برگرفته از غرب در ايران بود.

اين تلقي متأثر از نگرش روسي- مارکسيستي به مفهوم "روشنفکري" است:

واژه "روشنفکر"، به مفهوم رايج در فرهنگ سياسي ما، معادلي است براي "اينتليجنتسيا" (Intelligentsia) و حامل همان معنايي است که از واژه فوق مراد مي‌شود. "اينتليجنتسيا" واژه‌اي روسي، با ريشه لاتين، است که در دهه 1860 ميلادي در روسيه باب شد و سپس به زبان‌هاي اروپايي راه يافت. اين واژه را نخستين بار پيتر بوبوريکين (1836-1921)، نويسنده روس، به کار برد. بوبوريکين از اين مفهوم محافل نوخاسته دانشجويان و فارغ‌التحصيلان دانشگاه‌ها و ادبايي را مدّ نظر داشت که، در پي اصلاحات تزار آلکساندر دوّم، به مخالفت با نظم و سنن اجتماعي موجود در روسيه برخاسته و نسبت به الگوهاي اروپاي غربي شيفتگي فراوان ابراز مي‌داشتند. اين جوانان به حرفه و تخصص و گروه اجتماعي واحدي تعلق نداشتند و وجه اشتراک ايشان تعلق به آرمان‌ها و انگاره‌ها و الگوهاي رفتاري و ارزشي معيني بود مانند ابراز نارضايتي از نظم سياسي و اجتماعي و اخلاقي موجود و شيفتگي به تمامي يا برخي از الگوهاي اجتماعي و فرهنگي و سياسي اروپاي غربي. آته‌ئيسم (الحاد) و دين‌ستيزي و پرخاش عليه سنت‌ها و ارزش‌هاي اخلاقي کهن و مستقر يکي از مشخصه‌هاي اصلي اين گروه بود. بعدها بوبوريکين در رمان‌هاي متعدد خود، از جمله او خردمندتر مي‌شود (1890)، به توصيف شخصيت اين‌گونه «اينتليجنتسياي دمکرات» پرداخت. کتاب محبوب اينتليجنتسياي روسيه رُمان چه بايد کرد اثر چرنيشفسکي بود که به فارسي نيز ترجمه و منتشر شده است. اين کتاب به عنوان يکي از پرخواننده‌ترين و متنفذترين رُمان‌هاي سده نوزدهم ميلادي شناخته مي‌شود زيرا نه تنها بر نسل جوان معترض غرب‌گراي روسيه بلکه بر نسل جوان اروپاي غربي نيز تأثيرات عميق رفتاري و ارزشي بر جاي نهاد. بهترين مأخذ براي شناخت اين تيپ اجتماعي نوخاسته در روسيه، که به الگويي براي بخشي از نسل جوان پرخاشگر درغرب و سپس در سراسر جهان بدل شد، رُمان پدران و فرزندان، اثر ايوان تورگنيف (1862)، است. تورگنيف در کتاب فوق تعارض خلق و خو و ايستارهاي جديد و پرخاشگرانه جوانان تحصيل‌کرده دهه 1860 روسيه را با نسل گذشته به زيبايي تصوير کرده است.

بعدها، در علوم اجتماعي مفهومي به‌نام "انتلکتوئل" (intellectual) رواج يافت که در زبان فارسي باز به همان معناي "روشنفکر" به کار مي‌رود. ولي در واقع اين دو مفهوم را نمي‌توان يکي دانست. در دانش اجتماعي، منظور از "روشنفکر" افراد و گروه‌هايي است که به حرفه‌هاي فکري اشتغال دارند و کارکنان و توليدکنندگان معنوي و فکري جامعه را تشکيل مي‌دهند. در اين معنا، "روشنفکر" داراي تعلق و گرايش سياسي يا فرهنگي معيني نيست و صرفاً به اعتبار تخصص و حرفه او، يعني اشتغال در يکي از حرفه‌هاي فکري، از ساير گروه‌هاي اجتماعي متمايز مي‌شود. به اين ترتيب، تمامي کارکنان فکري يک جامعه به اعتبار نوع تخصص و حرفه ايشان، يعني اشتغال به کار فکري، روشنفکر محسوب مي‌شوند. در اين معنا از مفهوم روشنفکر، برخلاف معناي روسي آن، هيچ نوع گرايش سياسي و فکري و ايدئولوژيک براي تبيين روشنفکران مدّنظر نيست.

در اين مفهوم جامعه‌شناختي، روشنفکر شامل روحانيت، به عنوان يکي از مهم‌ترين و کهن‌ترين گروه‌هاي اجتماعي شاغل در حرفه‌هاي فکري، نيز مي‌شود. بخشي از ديوانيان، يعني دبيران و منشيان و تمامي کساني که در ديوان‌سالاري سنتي جامعه ايران به "اهل قلم" معروف بودند، نيز "روشنفکر" به‌شمار مي‌روند. در جوامع اسلامي هماره گروه‌هاي اجتماعي متنوع روشنفکري، طبق تعريف فوق، وجود داشته است. مثلاً، اگر به احياء علوم دين، اثر ابوحامد امام محمد غزالي، مراجعه کنيم، با تنوع گروه‌هاي روشنفکري در سده پنجم هجري مواجه خواهيم شد. غزالي صاحبان مشاغل فکري در جامعه زمان خود را به سه دسته اصلي تقسيم مي‌کند: اوّل، علما و مدرسين و طلاب علوم ديني، دوّم کارگزاران دولتي و از جمله «دبيران و مستوفيان»، سوم کارشناسان و متخصصان «در علم‌هايي که براي مصلحت تن‌ها و شهرها بدان حاجت افتد.» در قرون اوّليه اسلامي صاحبان مشاغل فکري از جايگاه اجتماعي والايي برخوردار بودند. براي مثال، در سده سوّم هجري/ نهم ميلادي استادي به‌نام ابن اعرابي را مي‌شناسيم که در ازاي تدريس ماهيانه يکهزار درهم حقوق دريافت مي‌کرد. اين رقم تقريباً برابر بود با قيمت يکصد گوسفند يعني حدود پنج ميليون تومان امروز.

با پيروزي انقلاب بلشويکي در روسيه، مفهوم روسي روشنفکري به مارکسيسم نيز راه يافت و از اين طريق در سراسر جهان رايج شد. معهذا، حتي در مارکسيسم نيز مفهوم روشنفکر آشفته است. در مارکسيسم، گاه روشنفکر به معناي "اينتليجنتسيا" به کار مي‌رفت و منظور از آن افراد و جريان‌هاي معترض به وضع موجود بود که معمولاً از نظر ايدئولوژيک آته‌ئيست يا ماترياليست بودند. مارکسيسم "روشنفکر" را آگاه‌ترين بخش هر طبقه اجتماعي و پيشتاز نظري و سياسي آن مي‌دانست و بر اين اساس از روشنفکران طبقات مختلف- مانند روشنفکران بورژوازي و روشنفکران طبقه کارگر- و روشنفکران بينابيني (خرده‌بورژوا) سخن مي‌گفت که نماينده منافع و سخنگوي طبقه خود هستند و به دليل اين تعلق با ساير روشنفکران در تعارض قرار دارند. در متون مارکسيستي، مفهوم روشنفکر گاه به معناي جامعه‌شناختي آن، يعني به معناي کارکنان فکري جامعه صرفنظر از تعلق سياسي آنان، نيز به کار رفته است. مثلاً، لنين زماني اين تعريف را از "روشنفکر" به دست داد: «تمامي تحصيل‌کردگان يا، چنان‌که انگليسي‌ها مي‌نامند، کارگران فکري جامعه که در اين معنا از کارگران يدي متمايز مي‌شوند.» 

در فرهنگ سياسي معاصر ايران مفهوم روسي- مارکسيستي "روشنفکر"، به معني "اينتليجنتسيا"، به‌ويژه پس از شهريور 1320 به‌وسيله حزب توده ايران رواج داده شد. در اين معنا، منظور از "روشنفکر" عنصر معترض به وضع موجود بود و به‌طور اخص به هر فرد مارکسيست و يا داراي گرايش‌ها و تمايلات چپ و سوسياليستي و انقلابي اطلاق مي‌شد حتي اگر به حرفه فکري اشتغال نداشت يا از سواد و دانش کافي بي‌بهره بود. اين مفهوم از روشنفکر تا به امروز در فرهنگ سياسي ايران متداول است.

ابهام در تبيين و تعريف واژه "روشنفکر" سبب سوءتفاهم‌هاي فراوان شده و مي‌شود. مثلاً، زماني که از تعارض علما و روشنفکران در انقلاب مشروطه سخن مي‌رود، اين توهّم را پديد مي‌سازد که گويا تحصيل‌کردگان و نخبگان فکري جامعه ايراني، که به تخصص‌هاي غير ديني تعلق داشتند، در تعارض با علما و روحانيت بودند. اين تلقي به‌کلي نادرست است. در واقع، زماني که از تعارض ميان "علما" و "روشنفکران" در انقلاب مشروطه سخن گفته مي‌شود، منظور تعارض ميان دو جريان فکري و سياسي است که يکي نماينده و سخنگوي دين و فرهنگ ديني در جامعه ايراني بود و ديگري نماينده و پرچمدار تجددگرايي غرب‌گرايانه.

تجددگرايي ايراني، به‌عنوان يک جريان فکري و سياسي، در بستر ساختار سنتي ديواني و در پيرامون دستگاه دولتي و دربار قجر زاده شد و متفکراني که هسته‌هاي اوليه تجددگرايي را در ايران و کشورهاي مشابه، مانند عثماني و هند و مصر، شکل دادند، دغدغه اصلي‌شان اين بود که چگونه مفاهيم و الگوهاي اجتماعي و سياسي برگرفته از جامعه جديد اروپايي را در کشورهاي خود پياده کنند. اين غرب‌گرايان از نظر اجتماعي يکدست نبودند و به يک گروه اجتماعي معين تعلق نداشتند و حتي بخشي از آنان "روشنفکر"، يعني شاغل در حرفه فکري، نبودند.

فعال‌ترين بخش اين طيف کارگزاران دولتي غربگرا بودند که به دليل برخورداري از امتيازات و امکانات حکومتي توانستند بيشترين تأثير را بر سرنوشت انقلاب مشروطه بر جاي نهند. اين افراد در جريان انقلاب مشروطه نوعي عملکرد دوگانه داشتند يعني از يکسو کارگزاران حکومت قاجار بودند و از سوي ديگر از موضع نقادي وضع موجود در مقام اپوزيسيون جاي گرفتند. در طيف مخالفان علما، علاوه بر نخبگان سياسي دوزيستي فوق‌الذکر، بخشي از تجار بزرگ، تعدادي از مالکان بزرگ، صاحب‌منصبان نظامي، برخي از سران ايلات (مانند عليقلي خان سردار اسعد بختياري)، تعداد قابل توجهي از طلاب (مانند سيد حسن تقي‌زاده، ميرزا ابراهيم آقا تبريزي و شيخ رضا دهخوارقاني) و وعاظ (مانند سيد جمال واعظ و ميرزا نصرالله ملک المتکلمين) و حتي تعدادي، البته اندک، از علماي داراي درجه اجتهاد (مانند سيد اسدالله خرقاني، شيخ ابراهيم زنجاني) نيز جاي داشتند. بنابراين، مخالفان علما به يک گروه اجتماعي خاص تعلق نداشتند بلکه طيفي از وابستگان به گروه‌هاي اجتماعي متنوع بودند که عوامل متعدد فکري و سياسي ايشان را پيوند مي‌داد.

بخش مهمي از اين تجددگرايان افراطي در مهم‌ترين تشکل ماسوني آن عصر، يعني لژ بيداري ايران، سازمان يافته بودند و برخي از ايشان از ارتباط فعال با سفارتخانه‌هاي قدرت‌هاي غربي، به‌ويژه سفارتخانه‌هاي بريتانيا و ايالات متحده آمريکا و فرانسه، برخوردار بودند. پيوند برجسته‌ترين چهره‌هاي تجددگراي افراطي آن عصر با کانون‌هاي غربي مؤثر در تحولات مشروطه و پس از آن در برخي موارد تا بدان حد عميق بود که مي‌توان با جسارت و به‌طور مستند از اين افراد به عنوان وابستگان و عوامل قدرت‌هاي غربي در ايران ياد کرد. در دوران مشروطه، حضور فعال اعضاي دو فرقه بابي (ازلي‌ها و بهائي‌ها) در صفوف تجددگرايان افراطي نيز چشمگير بود که بعضا، مانند سيد جمال واعظ و ميرزا نصرالله بهشتي (ملک المتکلمين) و ابوالحسن شيخ الرئيس قاجار، در کسوت روحانيت بودند.


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.