بازگشت به صفحه اصلي

 


ستاره نه پر، نماد فرقه بهائي

قسمت اول

قسمت سوم

قسمت چهارم

 

 

 

 

جُستارهايي از تاريخ بهائي گري در ايران

قسمت دوّم

کانون‌هاي استعماري و بهائي‌گري

برخلاف نظر مورخيني چون احمد کسروي و فريدون آدميت، که بابي‌گري اوليه را جنبشي خودجوش و ناوابسته به قدرت‌هاي استعماري مي‌دانند، پژوهش من بر پيوندهاي اوليه علي‌محمد باب و پيروان او با کانون‌هاي معيني تأکيد دارد که شبکه‌اي از خاندان‌هاي قدرتمند و ثروتمند يهودي در زمره شرکاي اصلي آن بودند. اين تصوير، بابي‌گري را از اساس و از بدو پيدايش فرقه‌اي مشابه با دونمه‌هاي ترکيه و فرانکيست‌هاي اروپاي شرقي جلوه‌گر مي‌سازد.

ارائه تمامي مستندات خود را درباره پيوند بابي‌گري اوّليه با کانون فوق به فرصتي ديگر موکول مي‌کنم و در اينجا تنها دو نکته را مورد تأکيد قرار مي‌دهم:

اول، حضور پنج ساله علي‌محمد باب در تجارتخانه دايي‌اش در بوشهر و ارتباط او با کمپاني‌هاي يهودي و انگليسي مستقر در اين بندر و کارگزاران ايشان.

اندکي پس از اين اقامت پنج ساله بود که باب در سال 1260 ق./ 1844م. دعوي خود را اعلام کرد و با حمايت کانون‌هاي متنفذ و مرموزي به‌سرعت شهرت يافت. دوران اقامت باب در بوشهر مقارن است با سال‌هاي اوليه فعاليت کمپاني ساسون (متعلق به سران يهوديان بغداد) در بوشهر و بمبئي. ساسون‌ها در دهه‌هاي بعد به «امپراتوران تجاري شرق» بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتي بريتانيا جاي گرفتند. خاندان ساسون‌ بنيانگذاران تجارت ترياک ايران بودند و با تأسيس بانک شاهي انگليس و ايران نقش بسيار مهمي در تحولات تاريخ معاصر ايران ايفا نمودند.

دوم، ارتباط نزديک مانکجي هاتريا، رئيس شبکه اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران در سال‌هاي 1854- 1890، با سران بابي و از جمله با شخص ميرزا حسينعلي نوري (بهاء).

بابي‌گري اوليه

نقش شبکه زرسالاران يهودي و شرکا و کارگزاران ايشان در گسترش بابي‌گري و بهائي‌گري را از دو طريق مي‌توان پيگيري کرد:

اول، حرکت‌هاي سنجيده و برنامه‌ريزي شدة برخي از دولتمردان قجر، به‌ويژه حاج ميرزا آقاسي صدراعظم و منوچهر خان معتمدالدوله گرجي حاکم اصفهان، که به گسترش بابي‌گري انجاميد.

دوم، گروش وسيع يهوديان به بهائي‌گري که سبب افزايش کمي و کيفي اين فرقه و گسترش جدّي آن در ايران شد.

حاج ميرزا آقاسي ايرواني از رابطه بسيار نزديک با جديدالاسلام‌هاي يهودي، به‌ويژه اعضاي خاندان قوام شيرازي، برخوردار بود و اين گروه، از جمله حيدرعلي‌خان شيرازي، در برکشيدن وي به مقام صدراعظمي ايران نقش اساسي داشتند. حيدرعلي خان مدتي مهردار عباس ميرزا بود و از دشمنان قائم ‏مقام. قائم ‏مقام در هجويه‌اي خطاب به عباس ميرزا درباره‌ نفوذ وي و حاجي ميرزا آقاسي در دستگاه وليعهد چنين گفته است:

از آن دم کاين جهود بدقدم را بسط يد دادي
ترا زحمت پياپي، درد و محنت دم به دم باشد
سپيد نر که داري با سياه ماده سودا کن
که باجي خوشقدم بهتر ز حاجي بدقدم باشد

«باجي خوشقدم» کنيز عباس ميرزاست. منظور از «حاجي بدقدم» حاج ميرزا آقاسي و «جهود بدقدم» حيدرعلي خان شيرازي، از اعضاي خاندان قوام شيرازي، است.

آغاز دعوي علي‌محمد باب (1260 ق.) مقارن با صدارت حاج ميرزا آقاسي است. هما ناطق مي‌نويسد:

باب مريدان نخستين خود را نه در ميان "جهال" بلکه در "طبقات بالاي کشور" يافت... حاج ميرزا آقاسي که جاي خود داشت. باب از او به ستايش ياد مي‏ کند و مي ‏نويسد «بديهي است حاجي به حقيقت آگاه است.»

عليقلي خان اعتضادالسلطنه، شاهزاده فرهيخته و خوشنام قجر، حاج ميرزا آقاسي را مسبب گسترش نايره فتنه بابيه مي ‏بيند و مي ‏نويسد:

اما حاجي ميرزا آقاسي هم چون صوفي بود و از علماء ديني و فقها، آن هم علماي صاحب نفوذ اصفهان، دل خوشي نداشت، ابتدا بدش نمي‏ آمد که باب مايه وحشتي براي علما باشد.

عبدالحسين آيتي مي‌نويسد:

در ابتداي پيدايش باب دو تن از دولتيان سوء سياستي بروز دادند که هر يک از جهتي خسارت کلي به اين ملت وارد کرد و قضيه باب را کاملاً به موقع اهميت گذاشتند: اول، حاجي ميرزا آقاسي به‌صورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله به‌صورت موافقت... شبهه[اي] نيست که اگر از طرف حاجي ميرزا آقاسي سختي و فشار و نفي بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعکس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاکم اصفهان پذيرايي و نگهداري به عمل نيامده بود و قضيه باب به خونسردي تلقي شده بود، تا اين درجه خسارت به مال و جان و حيثيات مدني و ملّي ايران وارد نمي‌شد.

آيتي اين اقدامات را نتيجه سياست خارجي قدرت‌هاي بزرگ مي‌داند:

خلاصه اين که براي اين مسائل به عوامل خارجي معتقد شده، آن را نتيجه يک نوع سياست‌هايي شناخته‌ام که در دوره قاجاريه در ايران شايع شده بوده است.

درباره مانکجي هاتريا و پيوندهاي او با بابي‌گري و بهائي‌گري اوّليه در فرصتي ديگر سخن خواهم گفت.

بهائي‌گري و صهيونيسم

از سال 1868 ميلادي که ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) و همراهانش به بندر عکا منتقل شدند، پيوند بهائيان با کانون‌هاي مقتدر يهودي غرب تداوم يافت و مرکز بهائي‌گري در سرزمين فلسطين به ابزاري مهم براي عمليات بغرنج ايشان و شرکاي‌شان در دستگاه استعماري بريتانيا بدل شد. به‌نوشته فريدون آدميت:

عنصر بهائي چون عنصر جهود به عنوان يکي از عوامل پيشرفت سياست انگليس در ايران درآمد. طرفه اينکه از جهودان نيز کساني به اين فرقه پيوستند و همان ميراث سياست انگليس به آمريکائيان نيز رسيده...

ميرزا حسينعلي نوري (بهاء)

اين پيوند در دوران رياست عباس افندي (عبدالبهاء) بر فرقه بهائي تداوم يافت. در اين زمان، بهائيان در تحقق استراتژي تأسيس دولت يهود در فلسطين، که از دهه‌هاي 1870 و 1880 ميلادي آغاز شده بود، مشارکت جدي نمودند و اين تعلق در اسناد ايشان بازتاب يافت. براي نمونه، عباس افندي در سال 1907 (مقارن با انقلاب مشروطه در ايران) به حبيب مؤيد، که به يکي از خاندان‌هاي يهودي بهائي‌شده تعلق داشت، چنين گفت:

اينجا فلسطين است، اراضي مقدسه است. عنقريب قوم يهود به اين اراضي بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودي و حشمت سليماني خواهند يافت. اين از مواعيد صريحه الهيه است و شک و ترديدي ندارد. قوم يهود عزيز مي‌شود... و تمامي اين اراضي باير آباد و داير خواهد شد. تمام پراکندگان يهود جمع مي‌شوند و اين اراضي مرکز صنايع و بدايع خواهد شد، آباد و پرجمعيت مي‌شود و ترديدي در آن نيست.

بندر حيفا در سده نوزدهم ميلادي

در اين دوران، عباس افندي با اعضاي خاندان روچيلد، گردانندگان و سرمايه‏گذاران اصلي در طرح استقرار يهوديان در فلسطين، رابطه داشت. براي نمونه، حبيب مؤيد مي‌نويسد:

مستر روچلد آلماني نقاش ماهري است. تمثال مبارک را با قلم نقش درآورده و به حضور مبارک آورد و استدعا نمود چند کلمه در زير اين عکس محض تذکار مرقوم فرمايند تا به آلماني ترجمه و نوشته شود ...

عباس افندي (عبدالبهاء) در جواني

سفر سال‌هاي 1911-1913 عباس افندي به اروپا و آمريکا، که با تبليغات فراوان از سوي متنفذترين محافل سياسي و مطبوعاتي دنياي غرب همراه بود،‌ نشاني است آشکار از اين پيوند عميق ميان سران فرقه بهائي و کانون‌هاي مقتدري در اروپا و آمريکا. در کتاب نظريه توطئه اين سفر را چنين توصيف کردم:

سفر سال‌هاي 1911-1913 عباس افندي به اروپا و آمريکا سفري کاملاً ‏برنامه‌ريزي شده بود. بررسي جريان اين سفر، و مجامعي که عباس افندي در آن ‏حضور يافت، نشان مي‌دهد که کانون‌هاي مقتدري در پشت اين ماجرا حضور ‏داشتند و مي‌کوشيدند تا اين "‎پيغمبر"‎‏ نوظهور شرقي را به عنوان نماد پيدايش "مذهب جديد انساني"، آرمان ماسوني- تئوسوفيستي، معرفي کنند. اين بررسي ‏ثابت مي‌کند که کارگردان اصلي اين نمايش انجمن جهاني تئوسوفي، يکي از ‏محافل عالي ماسوني غرب، بود... در اين سفر تبليغات وسيعي درباره عباس ‏افندي، به عنوان يکي از رهبران تئوسوفيسم، صورت گرفت؛ در حدي که ملکه ‏روماني و دخترش ژوليا وي را به عنوان "رهبر تئوسوفيسم" مي‌شناختند و به اين ‏عنوان با او مکاتبه داشتند. عباس افندي در اين سفر با برخي رجال سياسي و ‏فرهنگي ايران‌- چون جلال‌الدوله پسر ظل‌السلطان، دوستمحمد خان معيرالممالک ‏داماد ناصرالدين‌شاه، سيد حسن تقي‌زاده، ميرزا محمد خان قزويني، عليقلي خان ‏سردار اسعد بختياري و غيره- ملاقات کرد. اين ماجرا، که حمايت کانون‌هاي ‏عالي قدرت جهان معاصر را از بهائي‌گري نشان مي‌داد، بر محافل سياسي عثماني ‏و مصر نيز تأثير نهاد و عباس افندي پس از بازگشت از اين سفر وزن و اهميتي ‏تازه يافت.‏

نماد انجمن جهاني تئوسوفي

سفر پرهياهوي عباس افندي به اروپا و آمريکا و حمايت‌هاي گسترده از او درست در زماني رخ داد که آخوند ملا محمدکاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني، دو رهبر نامدار انقلاب مشروطه، به شدت در زير ضربه بودند و تلاش براي اخراج آنان از صحنه اجتماعي و سياسي و منزوي کردن آن‌ها در اوج خود بود. در نتيجه اين تحريکات، آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني در انزوا و فشار شديد رواني و سياسي، در شرايطي که به تعبير مازندراني «خسته و درمانده» و «خائف بر جان خود» بودند، زندگي را بدرود گفتند. در نامه‌اي که شيخ عبدالله مازندراني در 29 جمادي‌الثاني 1328 ق. به حاجي محمدعلي بادامچي، از تجار مشروطه‌خواه تبريز، نوشته، اين تحرکات به «انجمن سرّي» منتسب مي‌شود که بهائيان در آن حضور دارند:

چون مانع از پيشرفت مقاصدشان را في‌الحقيقه به ما دو نفر، يعني حضرت حجت‌الاسلام آقاي آيت‌الله خراساني دام‌ظله و حقير، منحصر دانستند و از انجمن سرّي طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگيري کرديم، لهذا انجمن سرّي مذکور، که مرکز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائيه لعنهم‌الله تعالي هم محققاً در آن انجمن عضويت دارند و هکذا ارامنه و يک دسته ديگر مسلمان‌صورتان غير مقيد به احکام اسلام که از مسالک فاسده فرنگيان تقليد کرده‌اند هم داخل هستند، از انجمن سري مذکور به شعبه‌[اي] که در نجف اشرف و غيره دارند رأي درآمده که نفوذ ما دو نفر تا حالا که استبداد در مقابل بود نافع و از اين به بعد مضرّ است، بايد در سلب اين نفوذ بکوشند. مجالس سرّيه خبر داريم در نجف اشرف منعقد گرديد. اشخاص عوامي که به صورت طلبه محسوب مي‌شوند در اين شعبه داخل و به همين اغراض در نجف اشرف اقامت دارند... مکاتيبي به غير اسباب عاديه به دست آمده که بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها داريم... و واقعاً خسته و درمانده شده، بر جان خودمان هم خائفيم... اين همه زحمت را براي چه کشيديم و اين همه نفوس و اموال براي چه فدا کرديم و آخر کار به چه نتيجه ضد مقصودي بواسطه همين چند نفر خيانتکار دشمن گرفتار شديم. کشف‌الله تعالي هذالغمه عن المله. السلام عليکم و رحمه‌الله برکاته. الاحقر عبدالله المازندراني.

مراجع ثلاث (شيخ عبدالله مازندراني، حاجي ميرزا حسين نجل خليل، آخوند ملا محمدکاظم خراساني)

در دوران جنگ اوّل جهاني فرقه بهائي کارکردهاي اطلاعاتي جدّي به سود دولت بريتانيا داشت و اين اقدامات کار را بدانجا رسانيد که گويا در اواخر جنگ مقامات نظامي عثماني تصميم گرفتند عباس افندي را اعدام کنند و اماکن بهائيان در حيفا و عکا را منهدم نمايند. اندکي بعد، عثماني شکست خورد و اين طرح تحقق نيافت.

پس از پايان جنگ اوّل جهاني، شوراي عالي متفقين قيموميت فلسطين را به دولت بريتانيا واگذارد و در 30 ژوئن 1920 سِر هربرت ساموئل به عنوان نخستين کميسر عالي فلسطين در اين سرزمين مستقر شد. ساموئل از انديشمندان و فعالان برجسته و نامدار صهيونيسم بود و به خانواده معروف ساموئل- مونتاگ تعلق داشت. در دوران پنج ساله حکومت مقتدرانه "شاه ساموئل" در فلسطين (نامي که چرچيل بر او نهاده بود) دوستي و همکاري نزديکي ميان او و عباس افندي وجود داشت؛ و در اوايل حکومت ساموئل در فلسطين بود که دربار بريتانيا عنوان «شهسوار طريقت امپراتوري بريتانيا» را به عباس افندي اعطا کرد. اعطاي اين نشان به‌پاس قدرداني از خدمات بهائيان در دوران جنگ بود.

اندکي بعد، کودتاي 3 اسفند 1299 رضا خان ميرپنج و سيد ضياءالدين طباطبايي در ايران رخ داد. در کابينه سيد ضياء يکي از سران درجه اوّل بهائيان ايران به‌نام علي‌محمد خان موقرالدوله وزير فوايد عامه و تجارت و فلاحت شد. اين مقام نيز به‌دليل خدمات بهائيان در پيروزي کودتا به ايشان اعطا شد.

موقرالدوله پدر حسن موقر باليوزي (1908- 1980 م.)، بنيانگذار بخش فارسي راديو بي. بي. سي.، است كه در سال‌هاي 1937-1960 رياست محفل ملّي روحاني بريتانيا را به‌دست داشت. در سال 1957 شوقي افندي، رهبر بهائيان، باليوزي را به عنوان يکي از «ايادي امرالله» منصوب کرد.

شوقي افندي (رباني)

خاندان ساموئل در کودتاي 1299 ايران نقش جدّي داشت. طبق پژوهش نگارنده، کودتاي 1299 و صعود رضا خان و سرانجام تأسيس سلطنت پهلوي در ايران در اساس طرحي بود که شبکه متنفذ زرسالاران يهودي بريتانيا به کمک سازمان اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران، در زمان فرمانفرمايي سِر روفوس اسحاق يهودي (لرد ريدينگ) در هند، تحقق بخشيدند. روحيه رباني (ماري ماکسول)، همسر آمريکايي شوقي رباني، مي‌نويسد:

روحيه رباني (از خاندان زرسالار ماکسول، همسر شوقي و رهبر بعدي فرقه بهائي)

موقعي که سِر هربرت ساموئل از کار کناره گرفت، [شوقي] نامه‌اي مملو از عواطف وديه براي او مرقوم و ارسال فرمودند که هر جمله‌اي از آن حلقه محکمي گرديد در سلسله روابط حسنه بين مرکز امر و حکومت اين کشور. در اين نامه از مساعدت‌هاي عاليه و نيات حسنه آن شخص محترم اظهار قدرداني مي‌فرمايند و گوشزد مي‌نمايند که ايشان در مواقع مواجه شدن با مسائل و غوامض مربوط به ديانت بهائي همه گاه جانب عدل و شرافت را مي‌گرفتند که بهائيان جهان در هر وقت و هر مکان از اين ملاحظات دقيقه با نهايت قدرداني ياد مي‌کنند... ايشان [ساموئل] در جواب اين نامه مرقوم داشتند که: «در مدت پنج سال زمامداري اين کشور بي‌نهايت از اينکه با بهائيت تماس داشتند مسرور و دائماً از حسن نظر آنان و نيات حسنه‌شان نسبت به طرز اداره امور ممنون بودند

بهائيان و مؤسسات غربي در ايران

در دوران متأخر قاجاريه، تعداد قابل توجهي از بهائيان را به‌عنوان کارگزاران سفارتخانه‌هاي اروپايي و بانک شاهي انگليس و بانک استقراضي روسيه و کمپاني تلگراف و برخي ديگر از نهادهاي غربي فعال در ايران مي‌شناسيم. لازم به توضيح است که مالکين اصلي بانک‌ شاهي انگليس و بانک استقراضي روسيه در ايران برخي از خاندان‌هاي سرشناس زرسالار يهودي بودند. ساسون‌ها مالکين اصلي بانک شاهي بودند و پولياکوف‌ها مالکين اصلي بانک استقراضي. اين دو خاندان نامدار يهودي رابطه نزديک داشتند. براي نمونه، روبن گباي داماد ياکوب پولياکوف بود و پدرش از شرکاي بنياد ديويد ساسون.

سابقه عضويت بابي‌ها و بهائي‌ها در سفارتخانه‌هاي دولت‌هاي غربي در ايران بسيار مفصل است و برخي از اعضا و خويشان خاندان نوري از نخستين بابيان و بهائياني بودند که به استخدام سفارتخانه‌هاي فوق درآمدند. در اين ميان به‌ويژه بايد به به ميرزا حسن نوري، برادر ارشد ميرزا حسينعلي بهاء و ميرزا يحيي صبح‌ازل، اشاره کرد که منشي سفارت روسيه بود و نيز به ميرزا مجيد خان آهي، شوهر خواهر ميرزا حسينعلي بهاء. اين سنت در خاندان آهي ادامه يافت و بعدها ميرزا ابوالقاسم آهي، خواهرزاده بهاء، نيز منشي سفارت روسيه بود. ميرزا ابوالقاسم آهي پدر مجيد آهي، از رجال دوران پهلوي، است. اعضاي خاندان افنان (خويشان باب و نمايندگان عباس افندي در ايران) نيز با سفارت روسيه رابطه نزديک داشتند و حاجي ميرزا محمد تقي افنان (وکيل‌الدوله) و برادران و پسرانش نمايندگان تجاري روسيه در بمبئي و يزد بودند.

آقا علي حيدر شيرواني (بهائي و از شرکاي تجاري خاندان افنان) از اعضاي متنفذ سفارت روسيه در تهران بود و با حمايت او بود که حاجي ميرزا محمد تقي افنان وکيل‌التجاره دولت روسيه در بمبئي شد. عزيزالله خان ورقا، از اعاظم بهائيان تهران، وارد خدمت بانک استقراضي روس در تهران شد:

[گروبه، رئيس مقتدر بانک] غايت اعتماد و محبت و احترام را به او حاصل نمود و او يگانه واسطه فيمابين رجال و اولياي امور و محترمين متنفذين کشور با آن بانک پرقدرت قرار گرفت و خانه و اثاثيه در قسمت علياي شهر و درشکه با اسب زيبا و سرطويله مخصوص فراهم گرديد. و غالباً سوار بر آن درشکه خود و با سواران قوي هيکل با لباس‌ها و نشان‌هاي مخصوص بانک پي رتق و فتق امور مي‌گذشت و فلان‌الملک و بهمان‌الدوله‌ها ناچار از احترامش بودند.

ولي‌الله خان ورقا، برادر ميرزا عزيزالله خان، نيز مدتي کارمند سفارت روسيه بود و سپس منشي اوّل سفارت عثماني در تهران. شاهزاده محمد مهدي ميرزا لسان‌الادب (بهائي) مترجم بانک شاهي در تهران بود. ابوالحسن ابتهاج (پسر ابتهاج‌الملک بهائي مقتدر گيلان و مازندران) کارمند بانک شاهي انگليس بود. او بعدها به يکي از مقتدرترين شخصيت‌هاي مالي حکومت محمدرضا پهلوي بدل شد.  در اين زمينه نمونه‌هاي فراوان مي‌توان ذکر کرد.

در دوران قاجاريه سفارتخانه‌هاي اروپايي در ايران را به ‌شکلي آشکار و گاه زننده حامي بابي‌ها و بهائي‌ها مي‌يابيم. براي نمونه، شيخ علي اکبر قوچاني، بهائي معروف (نياي خاندان شهيدزاده)، با اروپاييان ارتباط داشت و به اين جرم به‌دستور ميرزا عبدالوهاب خان آصف‌الدوله، حاکم خراسان، زنداني شد. او از زندان نامه‌اي به کاستن،‌ رئيس گمرکات خراسان، نوشت به اين مضمون:

چون ابناي وطن بر ايذاي من قيام نموده‌اند و بر اهل و عيال و بستگانم سخت گرفته‌اند، از شما که شخصي بيطرف هستيد و خدمتگزار دولت ايران مي‌باشيد، خواهش مي‌کنم که اگر مي‌توانيد از مجراي قانوني جلوگيري کنيد و تحقيق نماييد که به چه سبب شجاع‌الدوله کسان مرا تحت فشار قرار داده و اگر در اين مملکت جز هرج‌و‌مرج چيزي حکمفرما نيست دست زن و فرزند خود را گرفته، به يکي از دول خارجه پناه برم.

يک نمونه ديگر ماجراي زنداني شدن بهائيان آذربايجان است. ميرزا حيدرعلي اسکويي و گروهي از بهائيان مدتي در تبريز زنداني شدند ولي با مداخله کنسول‌هاي روسيه و فرانسه رهايي يافتند. حتي کنسول روسيه به شجاع‌الدوله، حاکم تبريز، «تغير نمود» و شخصاً شبانه به زندان رفته، بهائيان را آزاد کرد و با درشکه شخصي خود به کنسولگري برد و پذيرايي نمود.

يهوديان و گسترش بابي گري و بهائي گري

پديده «يهوديان مخفي» (انوسي‌ها) و نقش ايشان در پيدايش و گسترش بابي‌گري و بهائي‌گري عامل مهمي در تحولات معاصر ايران است که بايد، به‌دور از هر گونه افراط و تفريط، مورد شناسايي مستند و علمي قرار گيرد. طبق بررسي نگارنده، گسترش سريع بابي‌گري و بهائي‌گري و به‌ويژه نفوذ منسجم و عميق ايشان در ساختار حکومتي قاجار، از دوران مظفرالدين شاه، بدون شناخت اين پيوند غيرقابل توضيح است.

پرنس فيليپ (شوهر اليزابت دوم ملکه بريتانيا) در مراسم درگذشت روحيه رباني (ماري ماکسول) رهبر فرقه بهائي

در بررسي تاريخ پيدايش و گسترش بابي‌گري در ايران، نمونه‌هاي فراواني از گروش يهوديان جديدالاسلام به اين فرقه مشاهده مي‌شود که به مروجين اوليه بابي‌گري و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند. مي‌دانيم که بابي‌گري را يک يهودي جديدالاسلام ساکن رشت، به‌نام ميرزا ابراهيم جديد، به سياهکل وارد کرد و نيز مي‌دانيم اولين کساني که در خراسان بابي شدند يهوديان جديدالاسلام مشهد بودند. معروف‌ترين ايشان ملا عبدالخالق يزدي است که ابتدا در يزد اقامت داشت. او از علماي دين يهود بود و پس از مسلمان شدن در زمره اصحاب مقرب شيخ احمد احسايي جاي گرفت و احسايي هفت سال در خانه وي سکونت داشت. ملا عبدالخالق يزدي سپس به مشهد مهاجرت کرد، در صحن حضرت رضا (ع) جماعت و منبر و وعظ برقرار نمود و، به‌نوشته مهدي بامداد، به يکي از «علماي طراز اوّل مشهد» بدل شد. گوبينو مي‌نويسد:

[ملا عبدالخالق يزدي] از شاگردان شيخ احمد احسايي بود... و از حيث مقام علمي و فضايل شهرت زيادي داشت و در انظار عامه احترام و اعتباري پيدا کرده بود.

يهوديان مشهد، که تعداد ايشان در سال 1831 حدود دو هزار نفر گزارش شده،‌ در سال 1839 ميلادي، اندکي پس از استقرار کمپاني ساسون در بوشهر و بمبئي و پنج سال پيش از آغاز دعوت علي‌محمد باب، به‌طور دسته‌جمعي مسلمان ‌شدند بي آنکه هيچ فشاري بر ايشان باشد، و کدخداي ايشان، به‌نام ملا مشياخ، به ملا مهدي و حاخام ايشان، به‌نام ملا بنيامين يزدي، به ملا امين تغيير نام داد. گروهي از جديدالاسلام‌هاي مشهد در سلک اهل تصوف بودند و به ترويج ميرزا ابوالقاسم سکوت شيرازي به‌عنوان مرشد خود مي‌پرداختند. گروهي از آنان به بابي‌گري پيوستند و بعدها نقش فعالي در گسترش بهائي‌گري به‌دست گرفتند.

گروش اين يهوديان به اسلام واقعي نبود و ايشان به‌طور پنهان يهودي بودند. دايرة‌المعارف يهود پديده جديدالاسلام‌هاي مشهد را در ذيل مدخل «يهوديان مخفي»  مطرح کرده نه در مدخل «مرتدين» و در جاي ديگر تصريح مي‌کند که آنان به‌عنوان «يهودياني در لباس اسلام» به حيات خود ادامه دادند. والتر فيشل، محقق يهودي، مي‌نويسد که اين جديدالاسلام‌ها همچنان مخفيانه به دين يهود پايبند بوده و هستند. فيشل اين مطلب را در سال 1328 ش. عنوان مي‌کند. به عبارت ديگر، در طي دوران طولاني 110 ساله‌اي (1839- 1949) که از مسلمان شدن اين يهوديان مي‌گذشت، اينان همچنان در خفا يهودي بودند.

از اين يهوديان مشهد فردي به‌نام ملا ابراهيم ناتان را مي‌شناسيم که رهبري يک شبکه فعال اطلاعاتي انگليس را در منطقه به‌دست داشت و در سال 1844 (سال آغازين دعوي باب) به بمبئي مهاجرت کرد. توماس تيمبرگ مي‌نويسد: ملا ابراهيم ناتان، به سان يهوديان بغدادي (ساسون‌ها و بستگان و کارگزاران ايشان) «داراي پيوندهاي قوي» با جامعه يهودي خراسان بود و نيز داراي پيوندهاي قوي با حکومت بريتانيا. دايرة‌المعارف يهود تصريح مي‌کند که ملا ابراهيم ناتان رهبري يهوديان بخارايي، افغاني و ايراني مقيم بمبئي را به‌دست داشت و «نقش مهمي در جنگ اوّل انگليس و افغان ايفا نمود.» اين مأخذ در جاي ديگر از ملا ابراهيم ناتان به صراحت به‌عنوان «مأمور اطلاعاتي بريتانيا» ياد کرده است.

صرفنظر از انوسي‌ها (يهوديان مخفي)، نقش يهوديان علني در ترويج و گسترش کمي و کيفي بابي‌گري و بهائي‌گري نيز چشمگير است. اسماعيل رائين در واپسين کتابش، که در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي ايران منتشر شد، مي‌نويسد:

بيشتر بهائيان ايران يهوديان و زردشتيان هستند و مسلماناني که به اين فرقه گرويده‌اند در اقليت مي‌باشند. اکنون سال‌هاست که کمتر شده مسلماني به آن‌ها پيوسته باشد...

سال‌ها پيش از رائين، در اوايل حکومت رضاشاه، آيتي نظر مشابهي ابراز داشت و به سلطه يهوديان بر جامعه بهائي ايران اشاره کرد:

اين بشارتي است براي مسلمين که بساط بهائيت به‌طوري خالي از اهل علم و قلم شده که زمام خامه را به‌دست مثل حکيم رحيم و اسحاق يهودي و امثال او داده‌اند.

رائين مي‌نويسد:

بهائيان از بدو پيدايش تا به امروزه همواره از جهودان ممالک استفاده کرده آن‌ها را بهائي کرده‌اند. مي‌دانيم که ذات يهودي با پول و ازدياد سرمايه عجين شده است. يهوديان ممالک مسلمان، که عده کثيري از آن‌ها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پي آزار رسانيدن و دشمني با مسلمين مي‌باشند، خيلي زودتر از مسلمانان به بهائيت گرويده‌اند و از امتيازهاي مالي بهره فراوان برده و مي‌برند و مقداري نيز به مرکز بهائيت (عکا) مي‌فرستند.

حسن نيکو، مبلغ پيشين بهائي، نظري مشابه دارد و مي‌نويسد:

طبقه ديگر [بهائيان] يهودي هستند که با چه بغض و عناد به اسلام معروف‌اند... در چنين صورتي اگر کسي علمي بلند کند که باعث تفريق و تشتيت جمعيت اسلام شود و سبب تفريق مسلمين گردد، البته دشمن... دلشاد گرديده وي را استقبال مي‌کند... [يهوديان] در دخول در مجامع و محافل بهائيان سه فايده مسلم براي خود تصور داشته، اوّل آن که لااقل سياهي لشکر دشمني مي‌شود که بر ضد اسلام قيام کرده و رايت تشتيت و تفريق را بلند نموده است. دوّم آن‌که از مسئله اجتناب و دوري که در مسلمين شيعه نسبت به يهود بود مستخلص مي‌شوند و با آن‌ها معاشرت مي‌کنند بلکه وصلت مي‌نمايند. سوم آن‌که اگر غلبه و قدرت با بهائيان گردد عجالتا خودي در حزب آنان وارد کرده باشند.

فضل‌الله مهتدي معروف به صبحي، مبلغ پيشين بهائي که سال‌ها منشي مخصوص عباس افندي بود، مي‌نويسد:

بنظر اين بنده بيشتر از آنان براي فرار از يهوديت بهائي شده‌اند تا گذشته از اينکه اسم جهود از روي آن‌ها برداشته شود، در فسق و فجور نيز في‌الجمله آزادي داشته باشند. و من از اين قبيل يهوديان نه در همدان بلکه در طهران نيز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم.

صبحي مهتدي اشاراتي به عملکرد يهوديان بهائي‌شده دارد. از جمله مي‌نويسد:

از چند سال پيش من آگهي پيدا کردم که شوقي همه خويشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائي‌زاده‌ها و فرزندان‌شان را رانده و ميان آن‌ها تيرگي پديد شده و اکنون همه کارها در دست بيگانگان است و بزرگ و سر بهائيان آنجا هم يک بيگانه است و هيچ ايراني دست اندرکار نيست جز لطف‌الله حکيم که از جهودان بهائي است و کارش آوردن و گرداندن هبائيان است بر سر گور سروران اين کيش که در ايران به اين کار «زيارتنامه‌خواني» مي‌گويند...

خاندان حکيم از بيخ و بن يهودي هستند و آئين و روش اين کيش را نگه مي‌دارند، ولي هر دسته‌اي از آن‌ها در کيشي فرورفته‌اند: دکتر ايوب مسلمان شد و در مسلماني استواري نشان داد. به مسجد مي‌رفت و فرزندانش را مسلمان نمود، چنانکه اکنون هم هستند. ميرزا شکرالله و يک دسته از بستگانش يهودي بوده و هستند. ميرزا جالينوس و ميرزا يعقوب و فرزندان ميرزا نورالله مسيحي و پروتستانت شدند و ميرزا جالينوس پايگاه کشيشي گرفت و در کليسا روزهاي يکشنبه پندبده بود و از روي انجيل سخنراني مي‌کرد. دکتر ارسطو پدر دکتر منوچهر و غلامحسين و برادرش لطف‌الله، که نامش را برديم، بهائي شدند. و همه اينها در هر کيشي که خودنمايي مي‌کردند شور و جوش نشان مي‌دادند ولي در خانه همه با هم همدست و يگانه بودند تا آنجا که ارسطو دختر زيباي خود را به هيچ يک از خواستگاران بهائي نداد و به ميرزا جالينوس [مسيحي شده] داد.

خاندان حکيم از خاندان‌هاي متنفذ دوران قاجار و پهلوي است از نسل يک يهودي مهاجر به‌نام حکيم سليمان که در زمان فتحعلي‌شاه قاجار به ايران کوچيد. اعقاب او به‌نام حکيم حق نظر و حکيم موشه (مشه) پزشک خصوصي ناصرالدين‌شاه قاجار شدند و شبکه گسترده خود را در ايران تنيدند.

نمونه ديگر، گروش يهوديان به بابي‌گري و بهائي‌گري در کاشان است. از جمله يهوديان سرشناس کاشان که بهائي شدند و خاندان‌هاي ثروتمند و پرشماري را بنيان نهادند بايد به افراد زير اشاره کرد: آقا يهودا نياي خاندان ميثاقيه، ملاربيع که نام خاندان وي ذکر نشده، حکيم يعقوب نياي خاندان برجيس، ميرزا عاشور (آشور) و برادران و خواهرش که خانواده‌هاي پرجمعيت ساجد و ماهر و وحدت و غيره از نسل ايشان است، حکيم فرج‌‌الله نياي خاندان توفيق، ميرزا ريحان (روبين) نياي دو خاندان ريحاني (از نسل پسري) و روحاني (از نسل دختري)، ملا سليمان و ميرزا موسي و ميرزا اسحاق خان نياکان خاندان‌هاي متحده و اخلاقي، ميرزا يوسف خان نياي خاندان يوسفيان.   (به دليل زندگي اعضاي اين خاندان‌ها در همدان و کاشان، برخي از ايشان همداني نيز به‌شمار مي‌روند.)

در همدان نيز وضعي مشابه با کاشان ديده مي‌شود. حسن نيکو مي‌نويسد: در همدان، که مرکز مهم بهائيان است، به استثناي سه چهار نفر همگي يهودي بهائي هستند «و همان کليمي‌ها که بهائي شده‌اند زمام امور را به‌دست گرفته هر اقدامي که مخالف روح اسلاميت است مي‌کنند و هميشه به آن سه چهار نفري که به‌اصطلاح خودشان بهائي فرقاني هستند طعن مي‌زنند و آنان را در هيج محفل رسمي عضويت نمي‌دهند

تعداد زيادي از خانواده‌هاي بهائي همدان از تبار حاجي لاله‌زار (العازار)، يهودي همداني، هستند. او نياي دو هزار نفر يهودي، مسيحي و بهائي است. يکي از پسران او مسيو حائيم است که مسيحي شد. ديگري به‌نام دکتر موسي خان (حکيم موشه) نيز مسيحي شد. يکي از پسران دکتر موسي خان به‌نام حکيم هارون يهودي است. خانواده گوهري از نسل ابراهيم، يکي ديگر از پسران حاجي لاله‌زار، است. خانواده گرانفر، از نسل موشه پسر ديگر حاجي لاله‌زار، بهائي است. حاجي ميرزا يوحنا پسر حافظ‌الصحه بهائي است. آقا يعقوب لاله‌زاري يهودي است. حاجي يهودا (حاجي شکرالله جاويد) بهائي است. حاجي ميرزا اسحاق يهودي است. دکتر يوسف سراج بهائي است. حاجي ميرزا طاهر، پدر دکتر نصرالله باهر، بهائي بود. حاجي سليمان، پسر حاجي لاله‌زار، مسيحي بود. عزرا، پسر ارشد حاجي لاله‌زار يهودي، بود. او نياي خانواده‌هاي رسمي و کيميابخش است. حکيم موشه پدر دکتر داوود يهودي بود. روبن پسر آقا عزرا نيز يهودي بود. او پدر نجات رابينسون است. حاجي العازار شوشني يهودي بود. حاجي يهودا شوشني يهودي بود. الياهو پسر آقا حکيم و نوه حاجي لاله‌زار مسيحي بود. دکتر داوود پسر حکيم موشه مسيحي شد. يوسف مشهود بهائي بود. ميرزا هارون لاله‌زاري يهودي بود. عطاءالله خان حافظي، پسر ميرزا يوحنا، يهودي بود. نورالله احتشامي، پسر دکتر داوود مسيحي، بود.

حاجي لاله زار و فرزندانش

وضعي مشابه با شيراز و مشهد و کاشان و همدان را در اراک و تربت و رشت و ساير نقاط ايران، و حتي سياهکل، مي‌توان ديد.

در تهران نيز جمع قابل توجهي از يهوديان بهائي‌شده وجود داشت. بعدها، در دوره پهلوي، گروهي از ثروتمندترين خاندان‌هاي يهودي- بهائي سراسر ايران در تهران مجتمع شدند و شبکه‌اي متنفذ و مقتدر پديد آوردند که در قلب آن خاندان‌هاي آزاده،‌ اتحاديه، اخوان صفا، ارجمند، برجيس، برومند، جاويد، حافظي، حقيقي، حکيم، شايان، صميمي، عزيزي، عهديه، فيروز، لاله‌زار، لاله‌زاري، مؤيد، ماهر، مبين،‌ متحده، متحدين،‌ مجذوب، معنوي، ملکوتي، ميثاقيان، ميثاقيه، نصرت، وحدت،‌ يوسف‌زاده برومند، يوسفيان و غيره جاي داشتند. در اواسط دوران سلطنت رضا شاه (1312) افرادي چون ميرزا اسحاق خان حقيقي، يوسف وحدت، عبدالله خان متحده، جلال ارجمند و اسحاق خان متحده (يهوديان بهائي‌شده) متنفذترين سران جامعه بهائي تهران بودند.

گروش يهوديان به بهائيت و تلاش براي تبديل اين فرقه به يک دين متنفذ جهاني به ايران محدود نيست و در ساير کشورها، به‌ويژه در اروپا و ايالات متحده آمريکا، نيز يهوديان و يهوديان مخفي (به‌ظاهر مسيحي) به اين فرقه پيوستند. نامدارترين ايشان هيپولت دريفوس است. دريفوس نقش مهمي در گسترش و تقويت بهائيت ايفا نمود. او در حوالي سال 1317 ق. بهائي شد و در سال 1328 ق. در 70 سالگي در پاريس درگذشت. دريفوس در سال 1318 ق. به عکا رفت و مدتي با عباس افندي بود. شناخت نام‌هاي به‌ظاهر مسيحي اروپاييان و آمريکاييان بهائي‌شده دشوار است ولي خانم پولاک را نيز مي‌شناسيم که بهائي شد و آسيه نام گرفت. اين خانم نيز، چنان‌که نام او نشان مي‌دهد، به يکي از خاندان‌هاي زرسالار يهودي (خاندان پولاک) تعلق داشت.

بر اساس چنين بستر و با اتکا بر چنين حمايت‌هايي است که بهائي‌گري در طول بيش از يک قرن فعاليت خود در ايالات متحده آمريکا به سازماني بسيار متنفذ، هم از نظر کمي و هم از نظر کيفي، در اين کشور بدل شد. مركز بهائيان جهان در آوريل 1985 تعداد اعضاي اين فرقه در كل قاره آمريكا را 857 هزار نفر اعلام كرده است. بخش مهمي از اين گروه بهائيان ايراني مهاجر در سال‌هاي پس از انقلاب اسلامي هستند و بخشي بهائيان ايراني كه در طول يكصد سال اخير به‌تدريج به ايالات متحده و ساير كشورهاي قاره آمريكا مهاجرت كردند. صرفنظر از جمعيت کثير بهائيان آمريکا، بايد به نفوذ اين فرقه در نهادهاي دانشگاهي و پژوهشي ايالات متحده آمريکا نيز توجه کرد که به حاکميت ايشان بر حوزه مطالعات ايراني در ايالات متحده آمريکا انجاميده است.

گروش زرتشتيان به بهائي‌گري

بررسي که درباره نقش يهوديان در گسترش بهائي‌گري در ايران ارائه شد، در مقياسي محدودتر، درباره زرتشتيان بهائي‌شده نيز صادق است. موج گروش زرتشتيان به بهائي‌گري در حوالي سال 1919 ميلادي رخ داد و از حدود 250 نفر زرتشتي بهائي‌شده،‌ بسياري‌شان رعاياي ارباب جمشيد جمشيديان، ثروتمند مقتدر زرتشتي، بودند و از روستاييان يزد و کرمان (روستاهاي حسين‌آباد و مريم‌آباد و قاسم‌آباد و غيره). اين پديده را مي‌توان به شکل‌هاي مختلف تحليل کرد و براي آن پايه‌هاي اجتماعي و فرهنگي فرض نمود. ولي در آن روزها دست‌اندرکاران و آشنايان با سياست مسئله را به گونه ديگر مي‌ديدند؛ عموماً نه آن را جدي مي گرفتند نه براي آن اصالتي قائل بودند. براي نمونه، اعظام قدسي در خاطرات خود از دوران تدريس در مدرسه سن لوئي تهران مي‌نويسد:

يک معلم انگليسي بنام فريبرز که اصلاً زردشتي بود ولي بهائي شده بود با من از نقطه نظر اينکه علاقمند به خط فارسي بود اظهار دوستي و تقاضا داشت که خط تعليم بگيرد. من هم حاضر شدم. اين بود که در روزهاي مدرسه ايشان هم چند دقيقه که سر کلاس من نبود به اصطلاح در زنگ تنفس تعليم مي‌گرفتند... يکي از روزها وارد صحبت مذهبي گرديد و خواست از درِ تبليغ با من وارد مذاکره گردد. به ايشان گفتم: اگر مي‌خواهيد که من به شما تعليم خط بدهم از اين مقوله با من صحبت ننمائيد، چون تمام اينها را از موسس و غيره مي‌شناسم. ولي شما حق داريد چون زردشتي بوده‌ايد و حالا قبول اين مسلک را نموده‌ايد. شما هم از نقطه نظر سياسي قبول کرده‌ايد. خنده‌اي کردند و گفتند: آقاي ميرزا حسن! مثل اينکه شما خوب وارد هستيد.

اردشير ريپورتر و سران طايفه زرتشتي در باغ ارباب جمشيد (پارک جمشيديه کنوني)

در بررسي اين پديده با نقش ارباب جمشيد جمشيديان به عنوان حامي اصلي اين موج آشنا مي‌شويم. ارباب جمشيد از صميمي‌ترين دوستان اردشير ريپورتر، رئيس شبکه اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران پس مانکجي هاتريا، بود و صميميت ميان اين دو تا بدان حد بود که برخي از ديدارهاي محرمانه اردشيرجي و رضاخان در خانه ارباب جمشيد صورت مي‌گرفت. با توجه به اين پيوند، اگر تحولات فوق را به سازمان اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا و اردشير ريپورتر منتسب کنيم به بيراهه نرفته‌ايم. جايگاه ارباب جمشيد در اين ماجرا تا بدان حد است که عباس افندي مکرراً بهائيان يزد و کرمان را به فرمانبري و اطاعت از او امر مي‌کند.

به‌نوشته حسن نيکو، بهائيان هندوستان «همگي زردشتي ايراني هستند که از دهات يزد و کرمان به‌عنوان چاي‌فروشي در بمبئي مجتمع شده‌اند و آنان نيز مانند کليمي‌ها... همان تعصب زردشتي را قدري کمتر از يهوديان دارند و دو سه نفر مسلمان که در بمبئي هستند در اکثريت آن‌ها مستهلک شده مخصوصاً به آن‌ها راه نمي‌دهند.»

از جمله کمک‌هاي اليگارشي ثروتمند و مقتدر پارسي به فرقه بهائي بايد به اراضي وسيعي در شهر دهلي اشاره کرد که پارسيان به بهائيان اهدا کردند و در آن بناي باشکوه معبد لوتوس (نيلوفر آبي) ايجاد شد. اين معبد يکي از اماکن مهم و مشهور شهر دهلي است و هر روزه هزاران تن بازديدکننده دارد.

معبد لوتوس (دهلي نو)

صبحي مهتدي مي‌نويسد:

اين را هم بدانيد که من با مردم هيچ کيش و آئيني دشمني ندارم... ولي با اين گروه که به دروغ و از روي ريو خود را بهائي ناميده و من آن‌ها را جهود مي‌خوانم دل خوش ندارم زيرا اينها در سايه اين نام که مردم اينها را يهودي ندانند کارهاي زشت بسيار کرده‌اند که زيانش به همه مردم کشور رسيده است. گراني خانه‌ها و بالا بردن بهاي زمين‌ها و ساختن داروهاي دغلي و دزدي و گرمي بازار ساره خواري و بردن نشانه‌هاي باستاني به بيرون کشور و تبهکاري و ناپاکي و روائي بازار زشتکاري و فريب زنان ساده به کارهاي ناهنجار همه با دست اين گروه است که از نام يهودي گريزان و به بهائي‌گري سرافرازند.

صبحي نمونه‌اي از اين دغلکاري‌ها را چنين شرح مي‌دهد:

چند سال پيش به هر نيرنگي بود يک جهود هبائي را به‌نام عزيز نويدي در دادگاه ارتش آوردند. آنگاه براي زمين‌هاي قلعه مرغي، که در دست هواپيمايي بود، دادمند تراشيدند و نيرنگ‌ها به کار بردند تا بيست ميليون از کيسه ارتش بيرون کشيدند و به دست چند تن بهائي دادند که براي شوقي [رهبر فرقه بهائي] بفرستد.

قسمت سوم


Monday, July 13, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.