زندگي و زمانه شيخ ابراهيم زنجاني
جُستاري از تاريخ تجددگرايي ايراني
قسمت دوم
عبدالله شهبازي
از شيخ ابراهيم زنجاني رُمانگونهاي در چهار جلد (حدود 850 صفحه دستنويس) بر جاي مانده بهنام
شراره استبداد که ميتواند تا حدودي سير تحولات سياسي ايران به سوي انحلال مجلس را روشن کند. زنجاني اين رُمان را در دوران پس از انحلال مجلس و خانهنشيني خود در تهران نگاشت.
شراره استبداد را ميتوان اوّلين و تنها رُمانگونه ماسوني دوران محمدعلي شاه و از مهمترين منابع تاريخ مشروطه دانست. اين رُمان نشان ميدهد که زنجاني، بهرغم عضويت در هيئت امناي دوازده نفره جامع آدميت، در محفلي ديگر نيز عضو بوده که رويهاي مغاير با مشي رسمي جامع و در راستاي تشديد تعارضهاي سياسي روز و ايجاد بلوا و شورش را پيش ميبرده است.
اين رُمان شرح نيمه واقعي- نيمه خيالي از تحولاتي است که به انحلال مجلس انجاميد. شخصيتهاي اصلي داستان اعضاي يک گروه مخفي توطئهگر شبهماسونياند که خود را «جامع آدميت» ميخوانند. در صفحه 61 جلد چهارم يکي از اعضاي جديد چنين ميگويد:
تشکر همه شما بزرگان و بذل جان در قدم شما بر من لازم است که در راه نجات ملت من اين بذل همت ميفرمائيد و از برکت شما داخل
جامع آدميت شده و سالک صراط مستقيم گرديدهام.
معهذا، عملکرد اين گروه با عملکرد رسمي
جامع آدميت و رهبر آن، عباسقلي خان آدميت، که در جهت حمايت از دولت اتابک بود، تفاوت چشمگير دارد و به عملکرد بعدي
لژ بيداري ايران شبيه است. بنابراين، بايد گروه فوق را شاخهاي از جامع آدميت دانست که بعداً به لژ بيداري ايران بدل شد؛ و اين رُمانگونه زنجاني به دوراني تعلق دارد که محفل فوق فعاليتهاي تندروانه خود را در بطن جامع آدميت پيش ميبرد.
معماي «مجمع چهارم»
فريدون آدميت، پسر عباسقلي خان آدميت، که به دليل دسترسي به اسناد پدرش بيش از هر کس ديگر با تشکيلات جامع آدميت آشنايي دارد، سازمان جامع را مرکب از چهار مجمع معرفي ميکند: مجمع نخست،
مجمع آدميت بود که توسط خود عباسقلي خان اداره ميشد. مجمع ديگر انجمن حقون
سليمان ميرزا اسکندري بود که در اواخر 1325 از جامع جدا شد، مجمع سوم را حاج ميرزا غلامرضا اداره ميکرد و مقر آن پاقاپوق بود. فريدون آدميت مينويسد: «مجمع چهارم را نميشناسيم.» او در فهرست نمايندگان مجلس عضو جامع آدميت از
تقيزاده نام نميبرد و منکر عضويت او در جامع است.
به گمان من، فريدون آدميت «مجمع چهارم» را خوب ميشناسد ولي به دلايلي درباره آن سکوت ميکند. در واقع،
به دليل نقش فتنه انگيز اين «مجمع چهارم» بود که سرانجام کار به فروپاشي و انحلال جامع آدميت و رسوايي و فرجام شوم عباسقلي خان کشيد. اين امر در پايه نفرتي عميق از عاملين اين واقعه قرار گرفت و ميراث آن به پسران عباسقلي خان انتقال يافت. به اين دليل است که فريدون آدميت در آثار خود کينهاي شديد و غيرعادي نسبت به تقيزاده و حاميان و وارثان فکري و سياسي او ابراز ميدارد و در بسياري موارد، گاه بيارتباط با موضوع، به ايشان ميتازد؛ و در مقابل، وابستگان به اين «مجمع چهارم»، چون يحيي دولتآبادي و مهدي ملکزاده (پسر ملکالمتکلمين) و ديگران، عباسقلي خان آدميت را «حقهباز» و «شارلاتان» ميخوانند. براي مثال، فريدون آدميت، از قول محمود محمود،
تقيزاده را «آخوند بيحقيقتي» مينامد که «تقيد دينياش را از دست داده و تقيد اخلاقي هم جايش را نگرفته» است؛ يحيي دولتآبادي را «مرتبط با سفارت انگليس» و «دلال سياسي» ميخواند؛ ميرزا محمد نجات خراساني را «عامل و خبررسان سفارت انگليس» ميداند؛ به
امير اسدالله علم، در اوج اقتدار او، ميتازد و مهمتر از همه مينويسد:
فرقه بهائي يکپارچه دستگاه بيگانهپرستي است... دفتر اعمال پليد اين کسان و ايادي آنان آشکار ميسازد که جملگي در زمره غلامان حلقه به گوش بيگانگان باشند.
اين رويکردي غيرعادي در دستگاه فکري لائيک فريدون آدميت است که براي برخي محققين جديد، که با عمق حوادث تاريخي
و ميراث آن آشنايي ندارند، قابل درک نيست و به اين دليل آدميت، بهرغم جايگاه برجستهاش در بنيانگذاري تاريخنگاري جديد ايران، گاه مورد انتقاد قرار گرفته است.
در شراره استبداد، سيد حسن تقيزاده نيز، در قالب شخصيتي بهنام «سيدزاده» حضور دارد و اين مغاير است با نظر فريدون آدميت که عضويت او را در جامع منکر است. بهنوشته زنجاني،
[سيدزاده] جواني است به انوار علم و هنر آراسته و از فنون و علوم جديده و ترتيبات سياسي و پولتيک دول و ملل زياد خبر دارد... از آدمهاي فوق متعارف صاحب هوش عالي و فضايل و اخلاق حميده. در آن جواني با نهايت وقار و سنگيني و عفت و عقل آراسته، رفاقت و صداقت حقيقي دارد... قدري صحبت از نشريات نموديم اين جوان را بالاتر از شيخزاده [ميرزا ابراهيم آقا تبريزي؟] و خانزاده [ميرزا صادق خان مستشارالدوله؟] و عاشق تمدن وطن و ترقي مملکت خود ديدم. و از مقوله حرف و شور جواني جز اين خط چيزي را منظور نداشت.
ديدار سران جامع آدميت با اتابک
زنجاني در
شراره استبداد از چهار ديدار خود با اتابک سخن ميگويد:
من يکدفعه خودم با دو نفر محرم امين و يکدفعه با يک نفر خيلي امين و هم سر او و يکدفعه خودم تنها و يکدفعه با دوازده [نفر] از آزاديخواهان حقيقي با او ملاقات کردم و از اين مقوله و صلاح کار مذاکره کرديم. آنچه من يقين کردم اين بود که اين شخص عازم و مصرّ بر حفظ پارلمنت و آزادي و ترقي ايران و اکمال مشروطيت بود. آنچه در وسع و قدرت داشت که موافق کردن شاه و اصلاح مملکت سعي مينمود. و از طرف آزاديخواهان دول ديگر و ترقيطلبان ايران که در خارجه هستند کمال اصرار و خواهش به آمدن او به ايران و اصلاح امور شده و او هم عهد کرده، ابداً در خيال شکستن [عهد] نبود. و اوّل ورود کمال سعي در موافق ساختن محمدعلي شاه کرد و او هم به او اطمينان داد. شايد قليلي ميل هم کرد. لکن، بالاخره خيال شاه با او موافق نيامد، در خلوت با شاه يا او تدليس ميکرد و اظهار معيت در حال استبدادي شاه مينمود. عقيده من بر اوّل است.
اين «دوازده نفر آزاديخواهان حقيقي»، که با اتابک ملاقات کردند، همان
اعضاي دوازده نفره هيئت امناي جامع آدميتاند. فريدون آدميت، بر اساس يادداشتهاي عونالممالک، درباره اين ملاقات سخن گفته است. ملاقات در «شب مهتابي 15 رجب 1325» در پارک اتابک صورت گرفت و زنجاني در ميان اعضاي هيئت امناي جامع شيخوخيت داشت. فريدون آدميت اين دوازده نفر را چنين معرفي کرده است:
شيخ ابراهيم وکيل خمسه، ناظمالعلما وکيل ملاير، يميننظام، شاهزاده يحيي
ميرزا، ميرزا داوودخان، عونالممالک، انتظامالحکما، مشيرحضور، شاهزاده سليمان
ميرزا، شاهزاده عليخان، آقا ميرزا عباسقليخان و عضدالسلطان. بهنوشته
عون الممالک، در اين جلسه حضار همه به قرآن قسم خوردند که از اتابک حمايت کنند و
اتابک نيز قسم خورد که از «ملت» و «مشروطه» حمايت کند.
[عباسقلي خان] بلند شده قرآني به دست گرفته، اوّل خودش قسم خورد و بعد از جناب آقا شيخ ابراهيم وکيل خمسه سرگرفته تا اتابک ختم شد... بيست دقيقه ترتيب و تشريح قسم طول کشيد و [اتابک] تمام را آشکارا به صراحت نوراني به همراهي ملت و مشروطهطلبي و برضد عقايد سلطان قسم خورد، نوعي که بر هيچ مسلمان ترديدي باقي نماند... معلوم شد که در کارخانه تصفيه و تزکيه بشري رفته [و] فشارهاي کامله بر او وارد آوردهاند... اتابک در آن جلسه تعهد کرد و به شرافت خود و قرآن قسم خورد که با مشروطيت همراهي کند و پشتيبان آن اصول باشد.
عباسقلي خان آدميت
شورش سازمانيافته بر ضد اتابک
اندکي بعد، نگرش زنجاني و گروهي از «برادرانش» به اتابک، به تأثير از «مسيو کارنجي» (اردشير ريپورتر)، دگرگون شد و به سوگند خود وفادار نماندند. سير تحول زنجاني در مسئله اتابک و دوگانگي او در اين ماجرا را در
شراره استبداد به روشني ميتوان ديد.
زنجاني در شراره استبداد عزل
ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله و دعوت از اتابک را به «پولتيک روسيه» نسبت ميدهد و از زبان مقامات روس چنين ميگويد:
و چون اين صدراعظم به شر و فتنه راضي نميشود، بلکه به ضد مشروطيت اقدامي نمينمايد، صلاح دانستيم اين را از کار معزول کنند و صدراعظم قديم، امينالسلطان [اتابک]، که چند سال است در فرنگستان مقهوراً مانده، او را بخواهند. او چون تمام راه [و] چاه ايران را ميداند، اين مملکت را به هم زده، اساس را برافکند. و او از قديم با پولتيک روس موافقت دارد و ميخواهد اين مملکت مال روس شود.
پس از انتقال قدرت
به اتابک موجي از آشوبهاي سازمانيافته در سراسر ايران آغاز شد و شيرازه دولت او
را سست کرد.
انقلابات و تاخت [و] تاراج و خونريزي شدت کرد. کساني که تحريک شده بودند در هر سمت ايران، خصوص در آذربايجان، با نهايت قساوت به قتل و غارت و نهب و هتک پرداختند. امينالسلطان در اوايل بعضي اقدامات کرد در اصلاح امور، ولکن از اواخر همين ماه اغتشاش و آشوب شدت کرد و مردم ايران در حق او و ظهور اين انقلابات مختلف سخن راندند. بعضي گفتند: اين دستورالعمل باطني او است و خودش با شاه در باطن به اين ترتيب تباني کردهاند که پارلمنت را برچينند. و بعضي گفتند که او کمال جهد را در موافق کردن شاه با ملت ميکند و سعي در اصلاح امور مملکت دارد. لکن، هر اصلاحي او ميکند شاه افساد مينمايد. و چون شاه نتوانسته او را معاضد حال خود گرداند بناي عداوت و نقض کار او گذاشته و چون به حسب قانون مجلس تا تقصير وارد نشود و اکثريت آراء عزل نشود وزير را نميخواهند و نميشود عزل کرد، و ميخواهد او را متهم و مردود همه گرداند.
و چون رئيسالوزرا و وزير داخله امينالسلطان [اتابک] است، اغلب مردم از ملتيان، يعني روزنامهنگاران و خطيبان بلکه اهالي انجمنها، اين مفاسد را به او نسبت داده، علناً بناي شبنامه و سب و توبيخ را گذارده، بلکه قتل او را لازم ميشمارند.
و دولتيان هم بهواسطه حسد رياست و مستبدان بهواسطه حمايت مشروطه او را متهم کردهاند بر اينکه با سيد عبدالله [بهبهاني] و رئيس پارلمنت، که صنيعالدوله باشد، و برادرانش، که مخبرالسلطنه و مخبرالملک [باشند]، و جمعي ديگر قصد دارند هم نفوذ سلطنت و هم نفوذ پارلمنت را کم کنند [و] هر دو را تابع رأي خود [کنند]، بلکه دولت جمهوري تشکيل دهند.
کساني چون ميرزا نصرالله بهشتي واعظ
(ملکالمتکلمين) و سيد جمال واعظ بدگويي از اتابک را به اوج رسانيدند و روزنامهنگاران جواني چون
ميرزا علياکبر دهخدا اهانتهاي فراوان به شيخ فضلالله نوري و ساير علماي تهران نمودند. نگاه سياسي دهخدا به نوشتههاي زنجاني سخت شبيه بود. او در
صوراسرافيل از ايران ساساني به نيکي ياد کرد زيرا در آن وقت
چماقالشريعه، حاجبالشريعه، پارکالشريعه نداشتند. خلاصه آن وقت کالسکهالاسلام، ميز و صندليالمذهب، اسب روسيالدين وجود نداشت.
لحن دهخدا اندکي بعد تندتر شد و حتي محدثين و علماي بزرگ
شيعه، چون کليني و ابنبابويه و سيد مرتضي و شيخ طوسي، را به تمسخر گرفت و امير و وزير و مجتهد را در کنار هم به عنوان «مفتخوران جامعه» مطرح کرد. او، درست مانند زنجاني، نوشت:
ما ملت ايران در ميان بيست کرور جمعيت... شش کرور و چهارصد و پنجاه دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آيتالله، حجتالاسلام، مجتهد، مجاز، امام جمعه، شيخالاسلام، سيد، سند، شيخ، ملا، آخوند، قطب، مرشد، خليفه، پيردليل و پيشنماز داريم.
قتل اتابک
سرانجام، اتابک
قرباني توطئهگران شد و در عصر يکشنبه 21 رجب 1325/ 31 اوت 1907 به قتل رسيد.
در سه ساعت از شب پارلمنت منقضي شده، اکثر مردم متفرق شدند. ما هم به منزل خود عودت کرديم. دو نفر از اهل حال معممين با ما به منزل ما آمدند... بهقدر يک ساعت صحبت ما طول نکشيده بود که از محلات هياهو و همهمه ظاهر شده... گفت: رئيسالوزرا، امينالسلطان، را کشتند. گفتم: چگونه؟ گفت: بلي! از پارلمنت [که] بيرون آمد با رولور زدهاند. گفتيم: برو تحقيق کن قضيه چگونه شد. رفته، بعد از ساعتي آمده، رسيدگي صحيح کرده، معلوم شد موقعي که جمعيت تخفيف يافته، وزرا زماني در اطاق پارلمنت صحبت و چاي [و] قلياني صرف شده، بيرون آمدهاند، در حاليکه سيد عبدالله [بهبهاني] و سيد محمد [طباطبايي] و جمعي از وکلا و غير ايشان هم بودهاند. به محض بيرون شدن از صحن پارلمنت، امينالسلطان خواسته سوار کالسکه شود، فوراً دو سه نفر جوان که حاضر بودند يک دستمال غبار پاشيده و ناگاه رولور پشت سر هم چهار پنج صدا کرده، مردم مضطرب شدهاند. همه خود را عقب کشيده يا ترسيده[اند.] ناگاه ديدهاند امينالسلطان همانجا افتاد و سه گلوله خورده، يکي بر قلب وارد شده فوراً جان داده. يک در هم و برهمي و صداي بگير بگير شده، در عقب آن بهقدر پنجاه قدم و دور از امينالسلطان رولوري صدا کرده. رسيده، ديدهاند جواني افتاده. نگاه کردهاند، ديدهاند گلوله از توي دهنش خورده، از کله بيرون رفته، افتاده، جان داده. معلوم شده اين شخص قاتل امينالسلطان [است و] بعد از او خودش را کشته است. از بغلش پارچه کاغذي بيرون آمده به اسم عباس آقا تبريزي صراف عضو انجمن مخفي فداييان نمره 24... احدي پي به سرّش نبرد.
در آستانه وفاق ملّي
با قتل اتابک صنيعالدوله استعفا داد و
ميرزا محمود خان احتشامالسلطنه، عضو بلندپايه جامع آدميت، رياست مجلس را به دست گرفت. زنجاني اين حادثه را « تجديد رئيس و قوت پارلمنت» خواند و افزود:
بعد از کشته شدن امينالسلطان و رياست احتشام��������لسلطنه پارلمنت و مشروطيت ايران به طور ديگري داخل شده و نهايت قوه و اقتدار براي پارلمنت حاصل گرديد و آزادي مطبوعات و نطقها و اجتماعات و ترتيبات امور غايت قوت را پيدا کرد... احتشامالسلطنه احترام و عظمت پارلمنت و وکلاي ملت را به اوج اعلي رسانيد و نظم و ترتيب داخلي مجلس را با شکوه گردانيد و چون خود از دودمان بزرگ ايران بود و همه مردم بيغرضي و خيرخواهي او را براي وطن ميدانستند، با دليل و برهان و بالحس و عيان به ارکان و اعيان مدلل ميداشت که وضع و حال ايران به جايي رسيده که سراپا مرض مهلک مزمن آن را فراگرفته و در حال احتضار است و نجات او و آخرالدوا همين عنوان عدل و نظم و مشروطيت است.
در شعبان 1325، به دستور محمدعلي شاه، تمامي امراي معروف مملکت در مجلس حاضر شده، «کلامالله را حاضر در بين گذاشتند، همگي قسم ياد کردند. حتي شاه امر کرده بود تمام نوکرهاي مخصوص و عملهجات خلوت هم حاضر شده، قسم ياد کردند و از شاه پيغام تبريک آوردند که خودش هم روزي [حاضر] خواهد شد و قسم ياد خواهد کرد.»
بهنظر ميرسيد که
جامعه به سوي وفاق ملّي گام برميدارد و کارها سامان ميگيرد. شيخ فضلالله نوري به
تحصن خود در حضرت عبدالعظيم پايان داد و بار ديگر حمايت خود را از مجلس اعلام نمود. توصيف زنجاني تلخ و زننده است:
از شيخ فضلالله با رفقايش که بهواسطه نرسيدن پول در حضرت عبدالعظيم نادم شده به خانه خود برگشتند، اظهارات نمودند که ما را ابداً با مشروطيت و عدالت، که اساس اسلام است، مخالفت نبوده و نيست. نهايت چند نفر را در پارلمنت از وکلا صحيح نميدانستيم [و] خروج آنها را ميخواستيم. والا چگونه کسي که ادعاي عقل ميکند و دين دارد انکار حقانيت شورا و عدالت را ميکند. باز قسم قرآن ياد کردهاند که موافقت کنند با مشروطيت. اين دفعه چهارم قسم خوردن اين شيخ ضال است.
و در اواخر شعبان 1325
حاجي خمامي رشتي، مجتهد بزرگ گيلان که زماني ملکالمتکلمين را تکفير کرده بود، شخصاً در مجلس حضور يافت و بر وفاداري خود به مشروطه با قيد قسم به قرآن تأکيد کرد. توصيف زنجاني باز نيشدار و گزنده است:
روزي يک نفر شيخ ريش سفيد و انبوه با عمامه بزرگ، که طعنه بر گرز سام زده و سايه بر دوش آن سپر افکنده در سر و سبحه در دست، با قريب سي نفر ژوليده عمامهها و کشيده قد و دراز قباها و نعل عربي پوشان و عباها بر زمين کشان، با سيد عبدالله [بهبهاني] و سيد محمد [طباطبايي] وارد پارلمنت شدند و يک قسمت آن مجلس بزرگ را گلستان عمامه نمودند. سيد عبدالله نطق کرد که اين جناب حجتالاسلام و ابالايتام و مروجالاحکام و مبينالحلال و الحرام و زيب مکه و مقام و مرجع الخواص و العام و ملاذالانام و منبع الفيض و الابرام و منقح القول و الکلام جناب حاجي ملا محمد خمامي رشتي است که چند ماه است طهران را مزين بلکه ايران را به قدوم بر پايتخت گلشن نموده بود. الان استقبال ماه رمضان براي هدايت و نجات بندگان خدا از نار نيران، عزيمت گيلان فرموده، خواست نوربخش پارلمنت شده و توديع حقطلبان نمايد. چون به اين بزرگوار نسبت داده که مخالف طريقه عدالت و ضد اساس مشروطيت است تصريح ميفرمايند که بقاء اسلام، چنانچه تمام علماي اعلام تقرير فرمودند، موقوف به اقامه اين مجلس است و حفظ مملکت ايران هم آغوش با تقويت به آن. و خود موکداً قسم به قرآن مجيد ياد ميفرمايند که در حمايت مشروطيت يک آن غفلت ننمايند.
اين تلاشها سودي نداشت و توطئهگران، که آشکارا گسيختن نظم سياسي ايران را مدّ نظر داشتند، به آشوبگريهاي خود ادامه دادند.
«مسيو کارنجي» و «مجمع چهارم»
در رُمان شراره استبداد اردشيرجي، به عنوان «پدر روحاني» و «مربي معنوي» قهرمانان داستان، و با نام مستعار «مسيو کارنجي»، حضور دارد. او دورادور مراقب حال اعضاي گروه است و در موارد حساس آنان را مخفي و غيرمستقيم از خطر ميرهاند. «مسيو کارنجي» در 11 رمضان 1325، پس از بازگشت از سفر اخير خود به فرنگ، در جمع محفل حضور مييابد. اين اشاره صريح به بازگشت اردشيرجي به ايران است که پيشتر به آن اشاره کرديم.
«مسيو کارنجي» در محفل فوق سخناني بيان ميکند که روح آن دعوت به تروريسم و خشونت و تشديد تعارضهاست درست در فضايي که کانونهاي سياسي معارض گامهاي اساسي به سوي تفاهم و همدلي و استقرار نظم و آرامش برميداشتند. تا اين زمان در شراره استبداد
سخني از تعارض بنيادين با حکومت قاجار در ميان نيست و لحن زنجاني نسبت به اتابک،
چنانکه ديديم، متناقض و گاه همدلانه بود. از اين زمان لحن زنجاني دگرگون ميشود و
از شعارها و تعابير خشونتطلبانه سرشار ميگردد.
قريب به 20 روز پس از اين جلسه، در اوّل شوال 1325/ 6
نوامبر 1907 لژ بيداري ايران رسماً فعاليت خود را آغاز کرد.
رهنمودهاي «مسيو کارنجي»
«مسيو کارنجي» در جلسه فوق تشديد تعارض با علما و حذف ايشان را چنين توصيه ميکند:
نجابت فطريه و قابليت جبليه در هر کس مثل فتيله لامپا است که حاضر است که به يک کبريت... مشتعل شده، آنقدر که روغن و استعداد دارد نور [و] ضياء بخشد... ميان اين خواست قابله و کمالات و ترقيات فاضله پرده ظلمت غليظ حايل است که رفع آن خيلي صعوبت دارد و اقدامات خونريزانه ميخواهد.
عرض کرديم: آن ظلمت غليظ چيست؟
فرمود: وجود اين عالمصورتان بيفهم و درايت و روحانيان بي انصاف و ديانت، که آفت علم و کمال و حيات امت هستند.
او ميافزايد:
در اصل اساس اين دين مبين [اسلام] جمعي به عنوان روحانيت و رياست مذهب غير رياست سياسي مقرر نشد و تمام مسلمين در لزوم تحصيل علم و تعليم و ارشاد جاهل و تنبيه غافل و امر به معروف و نهي از منکر و لزوم تحصيل معاش به کد يمين و عرق جبين و قبول مناصب، کساني که داراي هيئت و شرايط باشند، همگي مساوي مقرر شدند. و ابدا جمعيتي به نام عالميت مذهب يا روحانيت دين يا رياست مذهبي، که کسب و صنعتي را دارا نبوده [و] اکتفا به همين عنوان کرده [و] مردم معيشت ايشان را کفالت کنند، در اساس اسلام نبوده و نيست. لکن، جمعي پيدا شده، در اسلام هم مثل مذاهب ديگر، رياست مذهبي را هم نوعي و صنفي از مردم قرار داده، همين را مايه معيشت کردند.
«مسيو کارنجي»
درباره تحولات اخير و گامهاي اساسي فوق به سوي تفاهم ملّي نظري بهغايت منفي و
بدبينانه ابراز ميدارد و آن را فريبکارانه ميشمرد:
شاه علي الاتصال اظهار موافقت کرده، تصديقات و دستخطها به صحت مشروطهگي مملکت و لزوم مجلس شورا کرده و هر قانون که از مجلس درآمده صحه و امضا نموده، قانون اساسي را بطور موکد امضا کرده و خود او در ماه شوال به پارلمنت خواهد آمد و قسم ياد خواهد نمود. و امرا همه حاضر شده، عهد موکد کرده، قسم ياد خواهند کرد... من چنان ميبينم که اين شاه و امرا و ملاها را ابداً به عهد و ميثاق و قول و قسمي اعتقاد نيست... و در باطن به کار تخريب ملک و آشوب مشغولاند و نسبت آن را به انعقاد مجلس ميدهند... و اين اظهار معيت محض اغفال مردم است که بهناگاه اظهار ضديت کرده، تخريب اين اساس کنند... عاقل ابداً به اين اقدامات ظاهريه اعتماد نبايد بکند.
و هشدار ميدهد:
به هيچ قول و قسم و عهد اينها اعتبار نکنيد!
از
ديد «مسيو کارنجي»، تجددخواهان بايد پاي در ميدان مبارزه گذارند و با تهاجم قطعي و خشونتآميز خود، بهدور از هرگونه مماشات و مسالمت، بساط حاکميت موجود را فروريزند و در اين راه از دادن صدها هزار قرباني و ريختن خون صدها هزار از مدافعان حکومت مضايقه نکنند:
محال است مملکت و ملت پا به دايره ترقي و عزت گذارد تا... با يک قوه احرارانه قوه مستبدانه را يکسره مضمحل و نابود نگردانند. اما اين موافقت ظاهري و اين قول و قسمها محض اغفال مردم است. ملت ايران که اين نعمت به ناگهان بيزحمت براي ايشان حاصل شده، نگاهداري آن را نميدانند، بلکه ميخواهند به همان صلحجويي و سلمگويي و نجابت و سلامت اين اساس را محافظت کنند و مخالفان را در معيت نگاه دارند. اين ملت سالها خوابيده و همه را خوف و وحشت ديده، چگونه ميداند که در مقام لزوم بذل صد هزار قرباني در اين راه بايد کرد و از ريختن خون صد هزار از اين اشرار احتياط نبايد نمود.
او در پايان روش برخورد با علما را چنين توصيه ميکند:
بعد از اين در هر موقع از ملاهاي ايران هر يک را ديديد که در منصه اشتهار و مرجعيت است... ابداً با آنها به طريق حقيقت حرف صحيح علم و دين و شريعت و ادب و انسانيت و عدالت و مدنيت نزنيد و با ايشان نه بهطور مجادله و نه به طريق موعظه و با برهان حکمت پيش نياوريد. زيرا که اگر غرض شما استفاده از ايشان است، بدانيد دعوت آنها جز جهالت و حماقت و ترک حقيقت و طرح شريعت نيست. و اگر غرض شما دعوت و اصلاح آنها است، هيهات، محال است ايشان ابداً حرف حقي را گوش دهند تا چه رسد به قبول و عمل... پس يکسره از ايشان احتراز کنيد و اگر گرفتار شديد جز تسليم و تصديق صرف و تمجيد خالص نباشد. و خود را مريد مخلص و معتقد خالص به خرج دهيد و جهد کنيد که شما را جاهل محض و تسليم مطلق بدانند... و تطميع کنيد که خدمتها خواهيد کرد و مالها خواهيد داد تا از شر ايشان خلاص شويد.
قسم خوردن مجدد محمدعلي شاه
چند روز پس از تأسيس رسمي لژ بيداري ايران، در 5 شوال 1325 محمدعلي شاه، همانگونه که وعده داده بود، در مجلس حضور يافت و حمايت خود را از مجلس اعلام نمود.
شاه در اين ماه اطلاع داد که به پارلمنت حاضر شده و اظهار معيت با ملت کرده، قسم ياد کند. اين مطلب در طهران منتشر و به تمام بلاد ايران خبر داده شد [و] مردم خيلي دلگرم و اميدوار شدند. وکلاي مجلس و تمام ملت و خطبا و ارباب جرايد به تمجيد و مدح شاه و اظهار فدويت ملت و محبوبيت سلطنت در تمام عالم قيام کردند. شاه را ميکادوي ثاني و ناجي و مربي ايران ناميدند و اظهارات کردند. چند روز قبل بر آن، تمام ملتيان و دولتيان به ترتيب تزيين مجلس و محلات و جشن عظيم و احترام شايان و طاقهاي نصرت و اظهار فدويت پرداخته، شاديها کردند. روزي که شاه از دربار دولت به طرف پارلمنت حرکت کرد، جمعيت تماشاچي و لشکري و استقبالي حد و حصر نداشت. زينتها به پارلمان و اطراف آن داده شده بود. عموم دولتيان لباسهاي رسمي پوشيده، شاه با وليعهد خود و تمام اعمام و بني اعمام و برادران و بزرگان قاجاريه و رجال بزرگ و کليه اعيان در پارلمنت حاضر شدند. گلها نثار شد و قربانيها ذبح شد و شيرينيها صرف کردند... صداي "زندهباد پادشاه مشروطهخواه" گوشها را کر ميکرد. تمام ملت دعاگو و ثناخوان بودند. شعرا و مداحان شعر ميسرودند. موزيکها نواخته ميشد. و اهالي دول و ملل خارجه به تماشا و تحسين قيام داشتند و اين ملت را براي نجات و قدرداني تمجيد ميکردند. شاه با کمال احترام وارد پارلمنت گرديد. خود با تمام اقوام و رجال قسم به حمايت مشروطيت و سعي در ترقي ملت ياد کردند. خودش قرآن شريف را به دست گرفته، رو به قبله اسلام به خداوند قهار منتقم و اين قرآن قسم موکد ياد نمود، و صداها به "زنده باد پادشاه، پاينده باد ايران" بلند گرديد... با رجال دولت و وکلاي ملت اظهار معيت نمود. گفت: «حفظ و ابقاء اين اساس شريف به حسب وصيت پدرم و به حسب محبت ملت و حفظ شريعت و حکم رب العزه و قسم بر کلامالله و حجت بر عهده من واجب است و اگر تخلف از اين قسم کنم صاحب اين کلام خداوند علام رحمت خود را از من سلب کند.» صداي آمين [و] آفرين از همه بلند شد...
دعوت «مسيو کارنجي» به شورش
پس از اين مراسم، قهرمانان رُمان زنجاني بار ديگر با «مسيو کارنجي» ملاقات ميکنند.
صحبت از معيت شاه و رجال درگاه و آمدن به پارلمنت و قسم و عهد در ميان بود. موسيو با ما در صحبت شراکت مينمود، ولي تبسمي ميکرد و سر حرکت ميداد. من عرض کردم: موسيو! ديديد که انشاء الله تعالي کوکب سعادت ايران طلوع کرده، سلطنت با ملت با عهود موکده قسم ياد نمود و اساس و شالوده ترقي الان به خوبي گذاشته شد. جسارت ميکنم، حدس جنابعالي گويا خطا رفته بود.
فرمود: فرزندان! هنوز شما باز به آن مراتب از تجربيات مطلع نيستيد. من تا چيزي را از روي مأخذ و اساس صحيح ندانم بهطور اطمينان آن را نميگويم. شما چرا بايد گول اين ظواهر را بخوريد؟ در طبيعت ظلم و استبداد و ترتيب سبعيت و لجاج و عناد هزاران برهان عقلي و بينات نقلي و دعوات ديني اثر نميکند...
او ميافزايد: «ملوک و سلاطين نفسپرست و شهوتدوست» براي حفظ سلطه خود از هيچ سالوسي رويگردان نيستند و حاضرند به هر مذهب و مسلکي درآيند؛ و نيز روحانيون ايران که اکثر آنها «لفظ دين اسلام» و شرع و قرآن را وسيله «منافع دنيويه» کردهاند.
او از توطئه «روسها» براي کودتا و انحلال مجلس خبر ميدهد
جلسه بعدي اعضاي محفل با «مسيو کارنجي» در شب 27 شوال 1325 و مقارن است با
شروع کار فراکسيون تندروي که قصد انشعاب از جامع آدميت را، به دليل حمايت آن از
تفاهم ملّي، داشتند.
در اين جلسه، که
«مسيو کارنجي» با عنوان «استاد» مورد خطاب قرار ميگيرد، اساس سلطنت قاجاريه زير
سئوال رفته و روحانيت و قاجاريه به عنوان دو بنيان تحميق و عقبماندگي ايران معرفي
ميشوند.
از قواعد حکميه دولت قاجاريه، که اساس سلطنت و اقتدار اين طايفه بوده و هست، اين
است که رعيت را بايد چنان فقير و مستأصل ساخت که صد خانه به يک محتاج باشد و شب و
روز جز خيال تحصيل نان بخور نمير خيالي نداشته باشد. و نبايد گذاشت احدي از ايشان
بفهمد در دنيا چه هست و چه نعمتها خلق شده.
در اين محفل بار
ديگر بحثها در پيرامون ضرورت خشونت و خون ريختن است:
فعلاً اصلاح اين مملکت جز به ريختن خون ناپاک صد هزار مشرک مستبد ممکن نيست. و آن
کس که قدم به ميدان اين جهاد و بذل نفس گذارد کيست؟!... آيا راهي براي بيداري قوم و
تحريک خون ملت جز مقاومت با قول و تحرير و فعل و دادن نفوس و گذشتن از جوانان عزيز
و اقدام بر همه قسم قبول عسرت و مشقت و بلند کردن صداي حريت با صداي تفنگ و توپهاي
رعدآسا و بلند کردن عَلَم سرخرويي در اين فضا و شناسانيدن راه حقطلبي بر اقويا و
ضعفا با سلوک همان مسلک اقوام بيدار است؟!
رُمان زنجاني مفصل
است و تا حوادث ذيقعده 1325 ادامه مييابد. بعدها زنجاني نوشت: «من در حال استبداد
صغير غالباً در خانه منزوي بودم و رُماني متعلق به آن زمان مينوشتم. لکن براي
آزادي با آزاديخواهان کار ميکرديم.» اشاره او به همين شراره استبداد است.
کودتاي
محمدعلي شاه و انحلال مجلس
از زنجاني
يادداشتهاي روزانهاي نيز بر جاي مانده که سير حوادث را از انحلال مجلس تا سقوط
محمدعلي شاه ترسيم ميکند:
در سحرگاه 23
جماديالاوّل 1326 نيروهاي قزاق و سرباز و توپچي ساختمانهاي مجلس و انجمنهاي
آذربايجان و مظفري را به محاصره گرفتند و پس از چند ساعت جنگ با محافظان مسلح تصرف
کردند. اشغال مجلس و انجمنهاي آذربايجان و مظفري در فضاي بيتفاوتي مردم صورت گرفت
و بهنوشته زنجاني «اهالي تهران ابداً اقدامي نکردند.» در اين گيرودار قريب
به هفتاد نفر از نيروهاي نظامي به قتل رسيدند. تلفات مدافعان مجلس و انجمنها روشن
نبود و از ده تا دويست نفر گزارش ميشد. يکي از مقتولين، حاج ميرزا ابراهيم آقا،
نماينده تبريز و دوست نزديک زنجاني، بود.
من صبح که در منزل بودم حسبالمقرر ميبايست به مجلس بروم. دست و پا جمع کرده بودم
حرکت کنم که ناگاه صداي توپ و تفنگ بلند گرديد. دوستان که بودند مانع رفتن شدند.
همه صداها در گوش ما بود و تمام نسوان و اطفال در رعشه و لرزه بودند... جمعي در
سفارتها تحصن نمودند.
روز سوم واقعه،
ملکالمتکلمين (ميرزا نصرالله بهشتي اصفهاني) و جهانگيرخان، مدير
روزنامه صوراسرافيل، به قتل رسيدند، روز چهارم سيد محمد طباطبايي و
پسرش به يکي از دهات شمران و سپس به مشهد تبعيد شدند و سيد عبدالله بهبهاني
و دو پسر و دامادش به يکي از روستاهاي کرمانشاه. اندکي بعد، قاضي قزويني و
شيخ احمد تربتي، مدير روحالقدس، و جمعي ديگر کشته شدند. گروهي از
سران افراطي تجددگرايان از ايران اخراج شدند و برخي، مانند تقيزاده و
دهخدا و بهاءالواعظين و سيد حسن کاشاني (مدير حبلالمتين)
و معاضدالسلطنه پيرنيا (رئيس انجمن آذربايجان پس از تقيزاده)، از طريق
پناهندگي به سفارت بريتانيا از ايران گريختند. آدميت درباره فرار تقيزاده
مينويسد:
رئيس انجمن
آذربايجان که خود منادي شورش بود، از روز قبل از حادثه که قشون ملّي آماده کارزار
ميگرديد در خفا ميزيست و روز بمباران مجلس، که افراد انجمن آذربايجان با ديگر
مليون عليه قزاقان مردانه ميجنگيدند، او به مجلس نرفت و از خفيهگاه به سفارت
انگلستان پناه برد.
تقي زاده و سيد ابوالحسن علوي
بعدها تقيزاده در
زندگي طوفاني به شکلي گنگ به نقش اردشيرجي در تحصن خود اشاره کرد.
بهگفته تقيزاده، او براي درخواست تحصن نامهاي به اردشيرجي نوشت و از طريق
عليمحمد تربيت براي او به سفارت انگليس روانه کرد، ولي بلافاصله نام ميرزايانس
ارمني را نيز پيش ميکشد تا مسئله مبهم بماند. تربيت نامه تقيزاده را در جلوي
سفارت انگليس به ماژور استوکس، وابسته نظامي سفارت، داد. استوکس از همان
سالها با اردشيرجي و تقيزاده رابطه نزديک داشت. از دهخدا نيز نامهاي در دست است
خطاب به دکتر پل هنري مورل، استاد ارجمند لژ بيداري ايران، که طي آن خواستار
معرفي خود و تقيزاده و معاضدالسلطنه پيرنيا به «برادران» انگليس و اروپا و جلب
حمايت ايشان شده است.
اندکي بعد، سيد جمال واعظ
در همدان دستگير شد و در بروجرد به قتل رسيد. «در تمامي شهرها انجمنها
موقوف شد و روزنامهجات و تلگرافات و اطلاعات موقوف شد.»
بدينسان،
ايران به سوي آشوبي بزرگ رانده شد و شعلههاي شورش ابتدا در تبريز و سپس در فارس و
ساير نقاط ايران سربرکشيد.
اين
همان فرجام خونيني است که «مسيو کارنجي» طالب آن بود.
فتح تهران و سقوط محمدعلي شاه
از ربيعالثاني 1327 فشار دولتهاي بريتانيا و روسيه بر محمدعلي شاه شدت
گرفت و نمايندگان سياسي آنان با لحني تحکمآميز رسماً اعاده مشروطيت را خواستار
شدند. زنجاني مينويسد:
روز پنجشنبه، غره شهر ربيعالثاني سنه 1327، است، که صبيه، وحيده، مريضه و سخت گرفتار تيفوئيد است.
جناب آقا ميرزا محمدعلي تبريزي [محمدعلي تربيت]، رفيق شفيق، مشغول طبابت است. از
زنجان، از حاجي امينالتجار و اقوام کاغذها ميرسد و خبر از سلامتي دوستان و وحشت و
انقلاب و ناامني و اضطراب ميدهد. ملاي شرير ملعون [ملا قربانعلي زنجاني]
تمام راحت را از مردم سلب کرده، به همه قسم شرارت و اذيت به مردم ميکند. خذله
الله.
مطلب مهم اينکه روز سهشنبه، بيست و نهم ماه ربيعالاول، وزيرمختار روس و انگليس معاً با لباس تمام رسمي رفته شاه را ديده، تکليفي پيشنهاد کردهاند در امر ايران. و روز پنجشنبه، که غره ربيعالثاني يا دويم آن است، مجددا با لباس تمام رسمي رفته مذاکرات کردهاند. و در اين باب مردم حدسها زدند. و آنچه محقق است اين است که چند ماه است کومسيوني مرکب از نمايندههاي دو دولت مذاکرات و مشاورات در امر ايران کرده، بالاخره پروگرامي پيشنهاد کرده، اين روزها به توسط وزيرمختارها شاه را مکلف به جواب کردهاند.
اثاثه [کذا] پروگرام اين است: اول، اعاده مشروطيت؛ دو، عفو عمومي از خطاها هم از طرف ملت و هم دولت؛ سه، تغيير کابينه وزرا. شاه تا روز يکشنبه پنجم ماه مهلت جواب خواسته. بعد از رفتن سفرا، اميربهادر و صنيعحضرت، رئيس دزدان قمهزن، و مجللالسلطان و امام جمعه و چند نفر از امثال اينها را اعليحضرت مجمع کرده، مشاوره کرده [که] در مقابل پولتيک عقلاي روس و انگليس چه جواب دهند که... پولتيک اينها بر پولتيک ايشان غالب آيد.
امير بهادر جنگ
اين حوادث به فتح تهران و خلع محمدعلي شاه انجاميد:
بعد از طلوع آفتاب روز سهشنبه، بيست و چهارم ماه جماديالثانيه، مشغول نوشتن کاغذي
به زنجان و اظهار دلتنگي بودم. بهناگاه، صداي شليک تفنگ و رولور و بعضي صداهاي
بزرگتر از دور شنيده شد. کمکم نزديکتر و بلندتر گرديد. گمان کرديم که نزاع در
ميان مشروطيان و استبداديان در شهر درگرفته. خوف زياد شده، زن و بچه وحشت کردند.
صداها عليالاتصال نزديکتر و بيشتر ميشد تا اطراف ما را درگرفت. آدم بيرون
فرستاده، خود هم پشت در آمديم. ديديم معرکه و غوغا و صداهاي شليک و فرياد زندهباد
مشروطه و مجاهدين است [که] ميآيد. تحقيق کرديم. معلوم شد، اوّل صبح قشون ملّي داخل
شهر شده و الان مشغول تصرف شهر هستند و [از] مردم شهر هم آزاديخواهان بيرق بلند
کرده و مسلح شده و نداهاي عموم به گوش ميرسد و سرباز و قراول و سنگريان را
ميرانند و ميدوانند.
جنگ سه روز ديگر ادامه يافت و در روز جمعه 27 جماديالثاني 1327 با پناهندگي شاه به سفارت روسيه به پايان رسيد.
هنوز ظهر نشده خبر بهجت اثر فرار شاه به سفارت روس و پناهيدن در تحت حمايت دولتين روس و انگليس منتشر شد. ارودي سلطنتآباد رو به تفرقه و گريز و چاپيدن دهات و ناامني راهها کردهاند. پالکونيک به توسط دو نفر از طرف دولتين حضور دو سردار ملّي رسيده و اطاعت وزير جنگ قانوني را به عهده گرفته، به توسط سفيرين به شرط اطاعت در عهده خود باقي مانده، قزاقخانه و ارک و ميدان توپخانه و آنهاييکه بودند تسليم ملت و مجاهدين شدند.
ظهر وکلاي سابق را با تمام شاهزادگان و اعيان و ارکان به بهارستان احضار کرده، جمعيتي بيحد و حصر در اتاقها و صحن و ميدان بهارستان حاضر شده، در اتاق مخصوص وکلا با وجود رجال و شاهزادگان بوديم. امر تحصن محمدعلي ميرزا علني شده، کميسيوني تشکيل شد که مطالب مهمه اقدامکردني را فوري لايحه کرده، در مجلس ارکان خوانده شده، بعد از اتفاق رأي و اکثريت، اعلان به عموم شده، به موقع اجرا گذاشته شود.
اوّل، لايحه خلع محمدعلي شاه که بالطبع خود را بهواسطه تحصن و انزجار خاطر تمام ملت از سلطنت مستعفي داشته و تعيين فرزندش وليعهد دولت، اعليحضرت احمد شاه دامملکه، براي سلطنت قرائت و راي داده شده، اعلان شده. صداي تحسين و تبريک و زندهباد به فلک رسيد. و عموماً کف زده، همه اظهار شادي کردند.
دويم، لايحه تعيين حضرت اشرف عضدالملک به نيابتسلطنت موقتاً تا انعقاد پارلمنت و قرار قطعي در اين قرائت شده، راي داده شده، اعلان و تبريک و کف زدن و بشاشت به عمل آمد.
سيم، لايحه تعيين حضرت اشرف سپهدار اعظم به وزارت جنگ قرائت و رأي داده شده و تبريک و خورسندي [کذا] به عمل آمد.
چهارم، لايحه تعيين حضرت اشرف سردار اسعد به وزارت داخله قرائت و تبريک شد.
پنجم، لايحه تعيين هيئتي مرکب از شش نفر براي رفتن به سفارت روس و اطلاع خلع محمدعلي ميرزا و نصب احمد شاه، حفظهالله، قرائت شد.
خطبهها خوانده شد. حضرت اشرف عضدالملک را احضار کردند. از طرف او خطبه[اي] خوانده شد. حضرت اشرف سپهداراعظم خطبه و اظهار لزوم اتفاق را خواند.
قتل شيخ فضلالله نوري
زنجاني درباره عملکرد خود در «هيئت مديره» و «محکمه موقتي»، به دادستاني او، و ماجراي به دار کشيدن شيخ فضلالله نوري، بهکلي ساکت است و تنها در يک جا مينويسد:
پس از غلبه آزادي هيئت مديره تشکيل شد. من عضو بوده و در محکمه موقتي هم عضويت داشتم. چند نفر را دار زدند. هرچند به من نسبت دادند که من حکم به دارزدن شيخ فضلالله کردهام لکن دروغ بود. بلي! من يک لايحه الزاميه نوشته، اعمالي که او کرده بود درج کرده براي او خواندم. اين اشخاص که به دار رفتند مجاهدين ميکردند، و قصد داشتند بسياري از مفسدين که سبب اين خونريختنها شده بودند و بعد باز فسادها کردند از ميان بردارند، لکن از سفارت روس و انگليس ممانعت شد.
شيخ فضل الله نوري و سيد عبدالله
بهبهاني
بهرغم نفرتي که زنجاني تا پايان عمر در نوشتههايش از شيخ فضلالله نوري بيان ميدارد، سايه سنگين و شوم اين قتل را بر زندگي پسين او بهروشني ميتوان ديد تا بدانجا که حتي در يادداشتهاي شخصياش از تجديد خاطره آن پرهيز دارد.
زنجاني بعدها خاطره سالهاي مبارزه با محمدعلي شاه را
بارها بهياد ميآورد و با بدبيني به نقش استعمار بريتانيا در آن حوادث مينگرد. او در سنين کهولت، در تابستان 1342 ق./ 1303 ش.، نوشت:
دولتين به اين غلبه هم کمک کردند، زيرا مقصود آنان دائماً وقوع جنگ و آشوب و زدوخورد و خرابي در ايران بود و يک دقيقه نميخواستند ايران به يک وضع آزادي يا استبدادي آرام و اداره شود و از هر طرف تحريک فساد و خرابي ميکردند. در بين جنگ تبريز به بهانه مساعدت به محصورين و قحطزدگان، قسمتي از قشون روس وارد تبريز شده تا انقلاب روسيه در جنگ بزرگ درآنجا اقامت کرده چه بلاها به سر آذربايجان و اهل ايران بدبخت آوردند. و همه به تحريک انگليسان بود.
قسمت سوم
|