دوشنبه،
14 دي 1388/ 4 ژانويه 2010، ساعت 2 صبح
به بهانه حوادث اخير شيراز و اهانت به بيت آيتالله شهيد دستغيب
تأمّلي بر کارکردهاي مجلس خبرگان
حوادث شهر شيراز بسيار
تأثرانگيز است. با سازماندهي
و صحنهسازي اقليتي معدود، که
فاقد کمترين پايگاه در ميان
مردم فارس و اهالي شهر شيراز
هستند، از بيت معزز آيتالله
شهيد سيد عبدالحسين دستغيب
هتک حرمت شد و، علاوه بر آن،
مسجد قبا، سنگر بزرگ جوانان
انقلابي در دوران مبارزه با
حکومت پهلوي و يکي از
بزرگترين پايگاههاي اعزام
نيرو به جبههها در دوران جنگ
تحميلي، با مصوبه شوراي تأمين
استان، بسته شد. امروز نامه
بانوان مکرمه بيت آيتالله
شهيد دستغيب را خواندم.
[1] تکان دهنده بود. به
کدامين گناه؟
اين تهاجم، هر چند داراي پيشينه طولاني است،
[2]
ليکن به شکل جديد با مواضع آيتالله سيد عليمحمد دستغيب در انتخابات
رياستجمهوري به سود مهندس موسوي آغاز شد و با سخنان ايشان در اجلاس مجلس
خبرگان رهبري (31 شهريور 1388) اوج گرفت. آيتالله دستغيب سخني عجيب نگفت.
او تنها از ابتداييترين و بديهيترين حقوق يک عضو خبرگان بهره جست و
خواستار حضور آقايان موسوي و خاتمي و کروبي در اجلاس خبرگان و توضيح آنان
درباره وقايع جاري و توجه بيشتر اعضاي مجلس فوق به وظايفي شد که قانون
اساسي به عهده آنان نهاده.
[3] در پي اين سخنان، گروهي از اعضاي مجلس خبرگان جنجالي بزرگ پديد
آوردند و تا بدانجا پيش رفتند که اخراج نامبرده را خواستار شدند.
[4] در آن زمان، آقاي علي مطهري، در نقد عملکرد اين گروه، نوشت:
«برخوردي که با
آيتالله سيد عليمحمد دستغيب در مجلس خبرگان انجام شد، حاکي از وجود
يک نگاه غلط در اين مجلس به وظيفه خبرگان رهبري است. اين جريان فکري
آيتالله دستغيب را، که در نطق خود خواهان حضور مخالفان در اين مجلس و
بيان نظراتشان بود و نسبت به امنيتي شدن فضاي جامعه هشدار داده بود،
متهم به ساختارشکني کردند و پرونده ايشان را به کميسيون تحقيق ارسال
نمودند تا در صورت لزوم حکم اخراج ايشان صادر شود... خبرگان رهبري حتي
مجازند عملکرد رهبري را مورد بررسي قرار داده و پيشنهاداتي به معظمله
ارائه نمايند... شايد برخي اعضاي اين مجلس چنين فکر ميکنند که هر چه
از مقام معظم رهبري بيشتر تعريف و تمجيد کنند ايشان خوشحالتر
ميشوند...»
[5]
در پي برخوردهاي فوق به آيتالله دستغيب، و
تداوم آن به وضع تأثيرانگيز کنوني، براي من، به عنوان مورخ و پژوهشگر
سياسي، پرسش زير درباره وظايف و کارکردهاي مجلس خبرگان به جدّ مطرح شده
است:
قانون اساسي جمهوري اسلامي
ايران نه تنها يک منشور ملّي است بلکه سند فقهي مهمي نيز بهشمار ميرود
زيرا علاوه بر فقيهي بزرگ چون امام خميني، فقهايي نامدار چون آقايان
گلپايگاني و نجفي مرعشي و ديگران مفاد آن را مورد تأييد قرار دادهاند.
قانون اساسي در اصل پنجم
«ولايت امر و امامت امت» را، «در زمان غيبت حضرت وليعصر» (عج)، بر عهده
«فقيه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر» ميداند و در اصل
يکصد و هفتم «خبرگان منتخب مردم» را متولي «تعيين رهبر» معرفي ميکند. در
اصل يکصد و يازدهم برکناري رهبر نيز از وظايف مجلس خبرگان تعيين شده است:
«هر گاه رهبر از انجام وظايف قانوني خود
ناتوان شود، يا فاقد يکي از شرايط مذکور در اصول پنجم و يکصد و نهم
گردد، يا معلوم شود از آغاز فاقد بعضي از شرايط بوده است، از مقام خود
برکنار خواهد شد. تشخيص اين امر به عهده خبرگان مذکور در اصل يکصد و
هشتم ميباشد...»
قانون اساسي، هم در اصل
يکصد و هفتم پس از بازنگري سال 1368 و هم در اصل يکصد و دوازدهم مصوب سال
1358، تصريح ميکند که «رهبر [يا اعضاي شوراي رهبري] در برابر قوانين با
ساير افراد کشور مساوي» هستند.
به اين ترتيب، قانون اساسي
جمهوري اسلامي سازوکاري روشن براي نظارت و نقد و حتي عزل رهبر تبيين کرده
است. اين امتياز بزرگي براي نظام سياسي ايران است و تفاوت ميکند با
نظامهاي سياسي همچون بريتانيا که فرمانروا (پادشاه يا ملکه) داراي «قدرت
الهي» و «نماينده خداوند بر روي زمين» تلقي ميشود. به اعتقاد سِر ويليام
بلاکستون، شخصيت نامدار حقوقي بريتانيا، پادشاه موجودي است که «تابع هيچ
انسان زميني نيست، وابسته به هيچ انساني نيست و قابل محاسبه به وسيله
هيچ انساني نيست.» طبق اصل معروف بلاکستون،
«هيچ دادخواست و اعلام جرمي عليه پادشاه
نمي تواند انجام گيرد حتي در امور مدني؛ زيرا
هيچ دادگاهي نمي تواند بر او سيطره قضايي
داشته باشد... هيچ قوه قضايي در روي زمين قدرت آن را ندارد که پادشاه
را به جنايت متهم کند، چه رسد به اين که او را تنبيه کند.»
بنابراين، اگر مجلس خبرگان رهبري را به عنوان نهادي قانوني با کارکردهاي
تعريف شده و جزئي غيرقابل تفکيک از نظام ولايت فقيه بپذيريم، ناگزير بايد،
در کنار کارکردهاي اثباتي، کارکردهاي نظارتي و انتقادي و در نهايت سلبي آن
را نيز بپذيريم. به عبارت ديگر، طبعاً در مجلس خبرگان بايد کساني باشند که
عملکردهاي رهبر موجود را نقد کنند و در صورت لزوم به صورت يک فراکسيون براي
عزل او بکوشند. آنان يا موفق خواهند شد رأي اکثريت اعضاي مجلس خبرگان را
جلب کنند يا ناموفق خواهند ماند. در هر دو صورت، اين رويهاي غيرقانوني و
غير شرعي، مغاير با قانون اساسي، است که عضو منتقد مجلس خبرگان رهبري، يا
حتي عضوي که براي برکناري رهبر موجود ميکوشد، مورد تهاجم و آماج حذف و طرد
و هتک قرار گيرد. اگر اين رويه رواج يابد، کارکردهايي که قانون اساسي به
عهده مجلس خبرگان رهبري گذارده عملاً سلب شده و مهمترين نهاد نظارتي قانون
اساسي و رکني لاينفک از نظام ولايت فقيه به همان «شير بي يال
و دم و اشکم» بدل گرديده که مولانا در مثنوي توصيفش کرده است.
چهارشنبه، 9 دي
1388/ 30 دسامبر 2009، ساعت يک صبح
در انديشه فردا
نميدانم فردا، و روزهاي پس
از آن، چه رخ خواهد داد.
نگران خود نيستم؛ نگران
سرزمينم، نگران مردمم هستم.
آمادهام براي هر حادثه. به
يقين، اجازه نخواهم داد
تحقيرم کنند. بارها تا آستانه
مرگ رفته و احساس مردن را
تجربه کردهام. اين بار به
استقبالش خواهم شتافت پيش از
آنکه تحقير شوم، پيش از
آنکه به حقارت بکشانندم.
مردن چون پدر آرزوي ديرين من
است. اين ميراث خاندان من
است.
هيچگاه به افراط دعوت
نکردم. صادقانه عليه فساد کوشيدم. بهروزي جامعهام را از صميم قلب آرزومند
بودم. پيام من در اين وبلاگ دعوت به پرهيز از خشونت بود و دعوت به اعتدال.
افسوس، که گوش شنوايي نيافتم در ميان آنان که بايد خود منادي آرامش در
جامعه ميبودند. سبکسرانه، اعتراضي معقول و معمول به نتيجه يک انتخابات را
به جنبشي بنيانفکن بدل کردند و مملکتي با تاريخ و ميراثي گرانسنگ را در
يک کفه ترازو نهادند و کوتهقامتاني سبک را در کفه ديگر.
احساسي مبهم دارم؛ احساس
فرجامي غريب و ناشناخته. نميدانم روزهاي پسين را خواهم ديد يا نه. اميد که
روزهاي بهتر را ببينم. اگر نديدم چه غم. آنچه را که وظيفهام بود انجام
دادم و از زندگي بيش از نميخواهم.
امروزه
پنجاه و چهار سال و چهار ماه و هشت روز از زندگيام ميگذرد. چهل سال از
اين عمر را در تکاپوي پرشور سياسي، با دلبستگي به آرمان و اميد، سپري کردم.
قريب به پنج سال آن را در زندان، و بيشتر در سلول انفرادي، گذرانيدم. در
اين چهل سال، فراز و نشيب فراوان داشتم. راههاي گوناگون را از سر کنجکاوي
آزمودم. امروز، صادقانه ميگويم. آرزويم اين است که مسلمان بميرم؛ با
اعتقاد عميق به خداوند، پيامبر اسلام (ص) و با ايمان ژرف به معنويت و حيات
جاودان. ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هذيتنا و هب لنا من لدنک رحمه.
پي نوشت: اين تنها بيان يک احساس است نه بيش.
سهشنبه 8 دي 1388/ 29 دسامبر 2009، ساعت 2 بعد از
ظهر
مهم، فوري
حمله به مسجد قبا در شيراز
از حوالي ساعت يازده صبح،
گروهي به سرکردگي سرهنگ
ابراهيم عزيزي و محمدباقر
ولدان با پوشيدن کفن حمله به
مسجد قبا را آغاز کردهاند.
عزيزي فرمانده سابق بسيج
شيراز و فرماندار کنوني
شهرستان شيراز است
[1] و
ولدان طلبهاي که چندي پيش با
تهيه طومار عليه
آيتاللهالعظمي سيد عليمحمد
دستغيب فتنهاي بزرگ برانگيخت
و آيتالله سيد عبدالعلي
آيتاللهي رفتار او را
«فريبکاري شيطاني» خواند.
[2]
مهاجمان براي اشغال مسجد
ميکوشند و محافظان مسجد قبا
و پيروان و طلاب آيتالله
دستغيب به شدت در حال
مقاومتاند. تا اين لحظه،
درگيري ادامه دارد.
در دوران جنگ تحميلي، مسجد
قبا بزرگترين پايگاه اعزام نيرو به جبهه بود و از نظر تعداد شهدا گويا در
ايران حائز رتبه نخست است. مهاجمان کسانياند که در حوادث اخير به قمار مرگ
و زندگي دست زدند و اينک با چرخش اوضاع ميکوشند براي حفظ منصب و مقام خود
شهر را به خون کشند. اين آخرين برگ آنان در اين قمار خونين است.
حوادث امروز، اگر فوراً از
سوي مقامات عالي مملکتي، مهار نشود ميتواند به کشتار و آشوب بينجامد. کشته
شدن طرفين کاملاً محتمل است. پيامد اين حادثه قابل پيشبيني نيست. تخريب يا
به آتش کشيدن مسجد قبا لکه ننگي بزرگ و نازدودني بر دامان مهاجمان و حاميان
ايشان خواهد بود.
دوشنبه، 7 دي 1388/ 28
دسامبر 2009، ساعت 11:30 صبح
تنها راه نجات
ديروز تهران در دست مردم بود.
نيروهاي امنيتي و پليس و بسيج
و لباس شخصي در مواجهه با
انبوه معترضان به شدت ناتوان
بودند. برخلاف تبليغات
رسانههاي افراطي، اين مردم
نه «قليل» بودند نه
«آشوبگر». آنان، اگر
«آشوبگر» بودند، ميتوانستند
تهران را به خاک و خون کشند.
ديروز، تهران چهرهاي شبيه به
روزهاي مشرف به 21 و 22 بهمن
1357 داشت.
از طريق تماس تلفني با
افراد متعدد در نقاط مختلف تهران، جمعيت معترض را حدود دو ميليون نفر تخمين
ميزنم که در دستههاي کوچک و بزرگ پراکنده بودند.
رويه تبليغاتي تلويزيون و
رسانههاي افراطي، ديشب و امروز صبح، مانند گذشته بود. تأسفبار است که
افرادي مغرض يا ناتوان از نظر فکري، همانند گردانندگان اين و آن رسانه و
روزنامه و وبگاه افراطي، به «مغز متفکر» مديريت بحران بدل شدهاند و «عقلاي
قوم» در محاق و انزوا هستند. جاي تأسف است فردي که خود از متهمان پرونده
فاجعه زندان کهريزک است، به عنوان سخنگوي نيروي انتظامي در برابر انظار
عمومي ظاهر ميشود و درباره حوادث ديروز سخناني ميگويد که جز تحريک و تجري
بيشتر مردم پيامد ديگر ندارد.
صادق صبا در BBC
فارسي هر گونه تمکين به خواستهاي مردم را به عقبنشيني شاه در زمان انقلاب
1357 تشبيه کرد که مردم را جريتر خواهد کرد. او وضع کنوني را «بنبست
حاکميت» ميدانست. اين تحليل اشتباه است. بنبستي وجود ندارد و هنوز راه
براي نجات از فرورفتن ايران به آشوبي خونين باز است.
ديشب بسيار انديشيدم و به
اين نتيجه رسيدم که تنها راه خروج از وضع کنوني،
تفويض مديريت بحران، با اختيارات تام، به هاشمي رفسنجاني است. رفسنجاني
ميتواند اين بحران را، با درايت و قاطعيتي که معمولاً در اين گونه موارد
از او ديدهايم، و نيز با توجه به جايگاه شيخوخيت که در ميان رجال سياسي و
علماي ديني و مردم کسب کرده، هدايت کند. بياد بياوريم دوران جنگ را که امام
خميني (ره) مديريت جنگ را به هاشمي جوان سپردند. رفسنجاني سالخورده اينک
بسيار باتجربهتر از آن روزهاست. وظيفه رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام نيز
همين است. تا دير نشده چنين کنيم.
چهارشنبه، 2 دي 1388/ 23
دسامبر 2009، ساعت 9:45 بعد از ظهر
بازداشت محمد نوريزاد را محکوم ميکنم!
محمد نوريزاد را احتمالاً
هيچگاه نديدهام. او را از
زماني شناختم و تحسيناش کردم
که يادداشتي انتقادي در کيهان
نگاشت، اجاره دادن طبقه دوّم
ساختمان مؤسسه روزنامه
اطلاعات به کمپاني رويال داچ
شل را فاش کرد و اين عنوان را
بر مطلبش نهاد: «شل بالاي سر
ماست!» نوريزاد جديد را نيز،
با مواضع انتقادي و نثر
زيبايش، دوست داشتم؛ نوريزاد
معترض و شورشي را. خبر
بازداشت نوريزاد برايم
تأسفبار بود. حيران شدم از
«صبر» رئيس جديد قوه قضائيه
که کمترين انتقاد از خود را
برنميتابد!
به عنوان يک اهل قلم،
بازداشت محمد نوريزاد، نويسنده و مستندساز انقلابي و صادق، را محکوم
ميکنم و خواستار آزادي سريع ايشان هستم.
چهارشنبه، 2 دي
1388/ 23 دسامبر 2009، ساعت 9 بعد از ظهر
پاسخ به آقاي حسام مطهري
مواضع من بعد از انتخابات
مواضع من پس از انتخابات اخير
رياستجمهوري در ميان برخي
دوستان پرسشها و ابهامهايي
را برانگيخته است. اين
پرسشها پس از مصاحبهام با
بخش فارسي BBC،
که اوّلين مصاحبه من با اين
رسانه بود، شدت يافته.
ايميلهاي متعدد برايم ارسال
ميشود. جديدترين نمونه،
ايميل آقاي ايمان
(حسامالدين) مطهري، سردبير
وبگاه «خانه کتاب اشا»، است.
آقاي مطهري از نخبگان نسل
انقلاب است و مورد احترام و
علاقه من؛ و به اين دليل چندي
پيش با ايشان گفتگويي درباره
«تاريخنگاري پس از انقلاب»
انجام دادم.
[1]
آقاي حسام مطهري نوشتهاند:
برادر بزرگوار، آقاي
شهبازي عزيز
من، به عنوان يک
جوانِ دوستدار انقلاب و دوستدارِ شما، بسيار نگرانم. نگرانم وقتي
ميبينم با BBC مصاحبهاي
داشتهايد؛ و نگرانم وقتي ميبينم چارچوب نظام را تلويحاً بياعتبار
ميخوانيد.
جناب شهبازي عزيز
عميقاً، از جايگاه يک
فرزند، دوست، برادر کوچک، از شما خواهش ميکنم کمي صبورانهتر و با
تأملتر نسبت به وقايع اخير واکنش نشان دهيد و کمي با خود خلوت
بفرمائيد. کمي کارنامه چندماهه اخيرتان را بررسي بفرمائيد، و از اين
گفته من دلخور نشويد و بدانيد اگر جسارت قلمي کردن اين چند سطر را به
خود دادم، همهاش به اميد بزرگواري شما و عقلانيت و تفکرات منطقيتان
بود....
با مهر
ايمان (حسامالدين)
مطهري
پاسخ من، با ويرايش و برخي افزودهها، چنين
است:
برادر عزيزم جناب آقاي
مطهري
جاي نگراني نيست.
آنچه تاکنون گفته و کردهام همه از سر دلسوزي براي ميراث امام راحل
بوده؛ ميراثي که آسان به دست نيامده و امروز ميبينم گام به گام آن را
به سوي نابودي ميبرند.
در تمامي نوشتههايم
دعوت به اعتدال بوده و پرهيز از تشديد تعارضات. اين نصيحت دلسوزانه گاه
تأثير نداشته و در برخي موارد مؤثر بوده.
برادرم!
تلقي بسياري از دوستان از جايگاه و
کارکرد رهبري و شأن ولايت فقيه تلقي نادرستي است. من، به عنوان
کسي که عمري تحليلگر مسائل سياسي بودهام
در بغرنجترين مسائل مرتبط با حيات نظام، ميدانم که عدم ارائه تحليل
چه خيانتي است به انقلاب و نظام. اکنون متأسفانه راه گذشته را بر من
بستهاند و ميداندار کساني شدهاند که در غرض و نيتشان براي
فروپاشيدن مملکت و بيزار کردن مردم از اسلام ترديد ندارم.
زماني ماجراي فروپاشي
اتحاد شوروي پيش آمد. ديدگاه رسمي وزارت خارجه اين بود که تمام ماجراها
سناريوي کا. گ. ب. (سازمان اطلاعاتي شوروي سابق) است براي برنامههاي
خاص از جمله تجزيه آذربايجان ايران. من تحليلهاي متعدد و مفصل نگاشتم، براي
تهيه آن به جلفا و منطقه ارس سفر کردم تا مردم شوروي سابق را از نزديک
ببينم و سرانجام اين ديدگاه بنده بود که غالب شد و امام آن نامه تاريخي
را به گورباچف نگاشتند.
[2]
پس از فروپاشي اتحاد
شوروي سابق و استقلال جمهوري آذربايجان، ابوالفضل ايلچيبيگ، وابسته به
نظاميان پانتورکيست حاکم بر ترکيه آن زمان، به قدرت رسيد و حيدر
علياوف، عضو سابق پوليتبورو حزب کمونيست اتحاد شوروي، منزوي و ساکن نخجوان شد. تحليلهاي
کارشناسي من سبب شد ايران علياوف و جايگاه او را بشناسد و در نتيجه وي
چند بار به ايران سفر و با رهبري ملاقات کند. کار علياوف به آنجا رسيد
که در حسينيه نخجوان در مراسم محرم به همراه ساير مردم سينهزني
کرد و تلويزيون ايران اين صحنه را نشان داد. ايران بزرگترين نقش را در صعود علياوف به رياستجمهوري
آذربايجان ايفا نمود ولي کمترين بهره را برد.
علياوف به دامان اسرائيل و انگليس افتاد به دليل عملکرد همين آقايان
که امروز آتشبيار معرکه اخير هستند. کساني که گويي مأموريتشان تلاش
براي دور کردن هر کس از ايران اسلامي است؛ ديروز امثال حيدر علياوف و
امروز امثال ميرحسين موسوي و کروبي و خاتمي و هاشمي رفسنجاني و ديگران
و ديگران. اينان در
شعار به شدت «ضد صهيونيست»اند و در عمل
بزرگترين بازوي صهيونيسم در ايران.
زماني سلطان برونئي، که فردي است از
نظر اخلاقي بدنام و عميقاً وابسته به کمپاني رويال داچ شل و کانونهاي
عالي صهيونيستي، به ايران سفر کرد.
[3] نگران ملاقات او با رهبري بودم. در 16 بهمن 1372 تحليل
مفصلي تنظيم کرده و براي ايشان ارسال نمودم. متأسفانه، ملاقات رهبري با
سلطان برونئي انجام شد. اندکي بعد اين پاسخ به من رسيد (نقل به مضمون):
«چرا دير گزارش داده شده. اگر قبلا از اين مسائل
اطلاع داشتم ملاقات با سلطان برونئي انجام نميگرفت.»
من دير گزارش نداده بودم. «اين آقايان» دير به دست ايشان رسانيدند!
منظورم اين است که ارائه تحليل از سوي کارشناسي
که درست ميبيند و درست تحليل ميکند تا چه حد ميتواند مؤثر باشد و برعکس. اگر
به ياد داشته باشيد، در يکي از ديدارهاي اخير رهبري با دانشجويان، در
پاسخ به اين پرسش، که اگر ديدگاه شما با ديدگاه کارشناسي تعارض پيدا کرد
وظيفه چيست، پاسخ دادند: من نيز تابع نظر کارشناسي هستم.
پس، وظيفه من است که
هشدار دهم درباره خطراتي که انقلاب را به کام خود کشيده است.
برادرم، امروز روز
انجام وظيفه است نه سکوت.
گفتنيها را در نامه سرگشاده به آقاي
حداد عادل گفتهام. در آنجا از
«محاصره اطلاعاتي» سخن گفتم و ادعايم متقن و مستند است.
در حيرتم که چرا
واقعيت تلخ را بهرغم تجلي پررنگ آن نميبينند؟ من جمعيت عظيم ميبينم
و ديگران تنها دو سه هزار نفر را؟ يا ديدگان من مشکل دارد يا چشم
ديگران!
آقاي مطهري عزيز!
نه موسوي "ضدانقلاب" است
و مخالف با نظام جمهوري اسلامي؛ نه کروبي نه خاتمي نه هاشمي رفسنجاني.
اينان برجستهترين چهرههاي انقلاب و نظام جمهوري اسلامي بوده و هستند
بهرغم انتقاداتي که ميتوان بر ايشان داشت. چه شد که رهبري را چنين
منزوي کردند تا جايي که اکثر مراجع و فقهاي سرشناس، حتي آقايان جوادي
آملي و اميني و استادي، از حوادث روز کناره گرفتهاند و اينک کار به جايي
رسيده که بايد به حمايت آقاي نوري همداني و يکي دو تن ديگر، تازه اگر
آنها نيز حاضر شوند به ميدان بيايند، دلخوش کنيم؟
آري، به تقلب گسترده
در انتخابات باور دارم؛ به برنامهريزي براي به عناد کشانيدن آقايان
موسوي و کروبي و حتي آقاي هاشمي رفسنجاني باور دارم و مقصر را همانان
ميدانم که در نامه به حداد عادل اشاره کردم. اين فضاسازان معاند را
ميشناسم و ميدانم که برخيشان مشکوکاند و برخي درد جاه و مقام دارند
به هر قيمتي.
برادر عزيزم!
مگر من جز دعوت به آشتي و تعامل و
فروآمدن از کرسي خودحقبيني و يکسويهبيني سخن ديگر گفتهام؟
مگر جز اين گفتم که
بايد با معترضين به نتايج انتخابات، هر تعداد باشند، 24 ميليون نفر، 13
ميليون نفر يا حتي دو سه ميليون نفر، با تعامل و اقناع برخورد کرد و به
مطالباتشان از مجاري قانوني توجه کرد؟ در کجاي دنيا و در کجاي تاريخ
چنين برخوردي به گروهي کثير از مردم معترض مقبول است و نتيجه مطلوب
ميدهد؟ اين چه روشي است براي حلوفصل مهمترين بحراني که با بود و
نبود يک نظام سياسي و با حيات و ممات يک جامعه مربوط است؟
از مصاحبه با BBC
ابراز نگراني فرمودهايد. تلويزيون ايران، که ساليان طولاني مشاور علمي
و همکار آن بوده و صدها مصاحبه با آن انجام دادهام، درباره حوادث
جاري با بنده مصاحبه کند و عين گفتگويم را پخش کند، در اين صورت دليلي
ندارد با رسانههاي ديگر مصاحبه کنم.
من هيچگاه، بهرغم اصرار رسانههاي خارجي،
با هيچ يک از آنان مصاحبه نکردم مگر يک بار در مسئله هولوکاست، به
دليل پخش سريال «مدار صفر درجه»، با اشپيگل که سخنانم را تحريف کردند و
يک بار با مجله کناک بلژيک، درباره تحولات پس از دو خرداد 1376، که
منصفانه چاپ کردند. BBC درباره دو
کتابم، خاطرات فردوست و خاطرات کيانوري، ويژه برنامه تهيه کرد و من حاضر به مصاحبه نشدم. ولي اندکي بعد
ديدم که بسيار کسان با BBC مصاحبه
ميکنند. ابن بار مصاحبه کردم زيرا خواستم سخنم به گوشها برسد.
جنابعالي شايد روزهاي انقلاب را به ياد نداشته باشيد. رسانههاي غربي و
بهوِيژه همين BBC، بياغراق،
بزرگترين مروج پيامهاي امام و انقلاب بودند. همه مردم اخبار را از
طريق BBC دنبال ميکردند. حتماً
مصاحبههاي فراوان امام و سخنگويان و اطرافيان ايشان در پاريس را با
رسانههاي غربي خواندهايد. علت اين نيست که اين رسانهها
ميخواستند در ايران انقلاب شود يا حامي امام بودند. خير! علت، فضاي
جهاني و اهميت حادثه بود که لاجرم اطلاعرساني گسترده و درست را الزامي
ميکرد. و نيز، حتماً ميدانيد که امام راحل شنونده دائم BBC
بودند و معمولاً راديوي کوچکي به دست داشتند و از اين طريق اخبار را
دنبال ميکردند تا اواخر عمر پربرکت شان. و نيز حتماً ميدانيد که
ايشان به بولتن و بولتنسازان عنايت چندان نداشتند. بنابراين، خيلي به
اين مسائل حساسيت نشان ندهيد. ميگويند: «در جهنم عقربهايي است که
انسان از دست آنها به مار پناه مي برد.»
ارادتمند
عبدالله شهبازي