بازگشت به صفحه اصلي

 

اگر رضا اميرخاني پا مي‌گيرد تصادف است!  

جمعه، ۱۸ بهمن ۱۳۸۷

فريد شمس

گفتگو با خانه کتاب اشا

اشا: عبدالله شهبازي تاريخ‌نگار دلسوزي‌ست. دل‌سوزي او، تا آن‌جاست که از گفته‌هايش با ما هم بوي سوخته‌دلي بلند است. او، علاوه بر سال‌ها تحقيق و پژوهش تاريخي، مشاور تحقيقاتي بسياري از مجموعه‌هاي تاريخي تلويزيون ايران بوده است، اما مسئولان قوهٔ قضائيهٔ ايران تشخيص داده‌اند که سايت شخصي‌اش بايد فيلتر شود! چندي قبل، شهبازي به دليل ازائهٔ برخي اسناد و روايات تاريخي معاصر، دچار مشکلاتي شد و قوهٔ قهريهٔ برخي را برانگيخت، اما سرانجامِ کار براي وي خوش بود. اين، حاصل گفت‌گوي خانه کتاب اشا است با عبدالله شهبازي دربارهٔ تاريخ‌نگاري پس از انقلاب اسلامي ايران:

اشا: سال‌هاست که در دههٔ فجر، صدا و سيما و رسانه‌هاي نوشتاري گوشمان را پر مي‌کنند از ترانه‌هاي اوّل انقلاب و تصاوير بايگاني شده و نوشته‌هاي شعاري. تصوّر مي‌کنم کمتر چيزي که در اين سي سال پي‌گيري شده، انتقال تاريخ انقلاب به نسل‌هاي پس از آن است. اين ناشي از چيست؟ اساساً با اين نظر موافق هستيد؟

شهبازي: با نظر شما کاملاً موافقم و تأسف مي‌خورم. انقلاب ايران حادثهٔ کم‌اهميتي نبود. سرآغاز تحولي جهاني بود که اندکي بعد «نوزايي اسلامي» نام گرفت. اين تحول، و انقلاب اسلامي ايران به عنوان مبدأ آن، يک دهه بعد از انقلاب حتي در کتاب‌هاي درسي جامعه‌شناسي غرب، مثل جامعه‌شناسي آنتوني گيدنز (دانشگاه کمبريج)، بازتاب يافت. در جامعه‌شناسي سده نوزدهم، افول و در نهايت مرگ دين پيش‌بيني مي‌شد. انقلاب اسلامي و پژواک‌هاي جهاني آن سبب تجديدنظر در اين ديدگاه شد و پديده‌اي به‌نام «نوزايي ديني»، اعم از اسلامي و مسيحي و غيره، در مرکز توجه محققين قرار گرفت.

اسفمندانه بايد عرض کنم، به‌رغم بزرگي و اهميت انقلاب، در سي‌امين سالگردش تلاش جدّي و چشم‌گير براي گرامي‌داشت آن ديده نمي‌شود. به جز چند مورد محدود، مانند سريال «عمارت فرنگي» شبکه دو، برنامه‌ريزي براي بزرگ‌داشت وجود نداشته و اين کاملاً مشهود است.

اشا: برنامه‌هاي ويژه‌اي که اين‌روزها پخش مي‌شود به نظرتان چطور است؟

شهبازي: در آخرين لحظات برنامه‌هايي را با تعجيل فراهم کرده‌اند که عموماً همان رويه آشنا در دهه‌هاي فجر گذشته است: بيرون کشيدن آرشيو فيلم‌ها و ساختن چند برنامهٔ شعاري و تبليغاتي. از برنامه‌هاي عميق خبري نيست؛ برنامه‌هاي عميق در بعد نظري و تحليلي. و هم‌چنين فيلم‌ها و سريال‌هاي شايسته و پرمحتوا.

اشا: در ميان آثار مکتوب چطور؟ آن‌ها چه حالي و روزي دارند؟

شهبازي: در عرصهٔ کتاب نيز چنين است. اين مسئله البته عجيب نيست. علت آن برمي‌گردد به سرطان مزمني که «توليد فرهنگ» را در سه دهه پس از انقلاب، از جمله در حوزه‌هاي تاريخ‌نگاري و انديشه‌پردازي سياسي، در تاروپود خود اسير کرده است.

اين «سرطان» نوع مديريت فرهنگي و پژوهشي است؛ يعني فقدان مديران مجرب و فاضل و صالح و تبديل مؤسسات و نهادهاي توليد فکر و فرهنگ به نهادهاي نمايشي و بوروکراتيک؛ و تيول‌هاي شخصي رجال. در اين ساختار، توليد فرهنگ عملاً محدود مي‌شود به ابتکار و خلاقيت فردي اين و آن.

اشا: يعني نهادهاي فرهنگي ما تلاشي در توليد اثر يا پرورش خالق اثر نکرده‌اند؟

شهبازي: اگر رضا اميرخاني [1] پا مي‌گيرد، ناشي از برنامه‌ريزي و مديريت صحيح با هدف کشف و پروش نخبه در حوزهٔ ادبيات و رمان نيست؛ تصادف است! ده‌ها رضا اميرخاني، و شايد بهتر از اميرخاني، نابود شدند و اين‌يکي تصادفاً جلوه کرد. در مقابل، سرانگشتي تعدادِ مديران و کساني را که در حوزهٔ «توليد فرهنگ» -حداقل در يکي دو دههٔ اخير- به نام و نان رسيده‌اند حساب کنيد و صلاحيت علمي آنان را بسنجيد. و نيز توجه کنيد به کارکنان کثير مؤسسات و نهادهاي فرهنگي، از شوراي‌عالي انقلاب فرهنگي تا نهادهاي فرهنگي فلان شهرستانِ دورافتاده، و بودجه‌اي که صرف «امرار معاش» آنان مي‌شود. اين «امرار معاش» معقول نيست؛ در برخي موارد واقعاً غارت است.

مؤسسات و نهادهايي را مي‌شناسم که نام «فرهنگ» و «پژوهش» بر خود دارند ولي در عمل «تيول مادام‌العمر» اين و آن هستند. چند مؤسسه و مرکز تحقيقات پرهزينه را مي‌شناسم که واقعاً ديدني است. يکي‌شان را مثال مي‌زنم که در حوزهٔ علوم انساني نيست. سري به اين مرکز در نياوران بزنيد. بنزهاي گرانقيمت تشريفاتي و کارمندان دل‌ربا فراوان دارد، ولي محقق ندارد. همه در خدمت يک نفرند: رئيس مادام‌العمر مرکز! اين «اين و آن‌ها» را بهتر است «از ما بهتران» بنامم.

اشا: اين‌طور که شما مي‌گوييد، اغلب اين نهادها بي‌اثرند و کارشان چندان بازده ندارد. بله؟

شهبازي: سال‌ها پيش، آقاي هاشمي رفسنجاني -رئيس‌جمهور وقت- صحبت‌هايي کرد دربارهٔ درخشش نخبگان ايران در المپيادهاي جهاني. من بلافاصله مقاله‌اي نوشتم از سرِ درد، که در بايگاني سايتم موجود است، با عنوان: «درخشش و ديگر هيچ!» اين مقاله را حتماً بخوانيد. [1]

بعد از اين مقاله، گزارشي در يکي از روزنامه‌ها منتشر شد دربارهٔ فرجام المپيادي‌هاي ما؛ يعني کساني که «درخشيدند» و مدال گرفتند. تقريباً اکثر آن‌ها را دانشگاه‌هايي مثل استانفورد جذب کردند. چندي پيش يکي از روزنامه‌هاي سرشناس غربي مقاله‌اي نوشته بود دربارهٔ دانشگاه صنعتي شريف به عنوان بهترين دانشگاه جهان؛ بهتر از هاروارد و ام. آي. تي. و ييل و آکسفورد و کمبريج؛ البته نه از نظر امکانات و مديريت بلکه از نظر بازده و خروجي حيرت‌انگيز آن. متأسفانه، اين «توليد» مال ما نيست؛ ما براي آمريکايي‌ها توليد نخبه مي‌کنيم! براي استانفورد و آکسفورد نخبه‌پروري مي‌کنيم! بعيد نمي‌دانم که در سال‌هاي بعد، مشاوران عالي رئيس‌جمهور آمريکا از فارغ‌التحصيلان دانشگاه صنعتي شريف يا امام صادق(ع) باشند.

اگر نخبگان برجسته و المپيادي‌هاي ما دچار «جنون» شوند و راه ديگري انتخاب کنند، يعني در ايران بمانند، سرنوشت بدي پيدا مي‌کنند و در نهايت به سرخوردگي مي‌رسند. خيلي اراده و قدرت روحي مي‌خواهد که کسي در اين وضع زندگي خود را وقف کار فکري و توليد فرهنگ کند.

اشا: اغلب آثار مکتوب که دربارهٔ حوادث انقلاب، چه پيش از آن و چه پس از آن، منتشر شده، مربوط به شرح حال و نقل خاطرات سران انقلاب است. به‌نظر شما، جاي خالي تاريخ شفاهي مردمي احساس نمي‌شود؟

شهبازي: متأسفم. با نظر شما چندان موافق نيستم.

اشا: چطور؟

شهبازي: بيوگرافي و شرح حال فعالين انقلاب کاملاً لازم است ولي در اين زمينه نيز کاري نشده. مثلاً، شما کدام زندگينامهٔ قابل عرضه به مخاطبين جهاني را دربارهٔ امام خميني(ره) مي‌شناسيد؟ کدام فيلم قابل عرضه به جهانيان از زندگي ايشان درست شده؟ کدام رمان دربارهٔ زندگي رهبران و فعالين انقلاب نوشته شده؟ آيا رماني مانند «گذر از رنج‌ها» اثر آلکسي تولستوي يا شبيه رمان‌هاي شولوخف دربارهٔ تاريخ انقلاب داريم؟ اصلاً با نظر شما موافق نيستم.

اشا: در لزوم انتشار اثر دربارهٔ سران انقلاب شکي نيست. اما اسناد و روايت ‌شفاهي نبايد جايگاهي باشند؟

شهبازي: آنچه آقايان با بودجه‌هاي آن‌چناني و مؤسسات و نهادهاي آن‌چناني کرده‌اند، تنها انتشار سند است. کتاب‌سازي است. کتاب‌هايي پرحجم ولي بي‌محتوا و پرغلط؛ چاپ پرونده و اسناد. روزي به يکي از اين آقايان گفتم: در کجاي دنيا ديده‌ايد که آرشيو اسنادشان را منتشر کنند و بعد به محققين بگويند شما صبر کنيد تا ما همهٔ اسناد را منتشر کنيم و بعد بر اساس آن‌ها تحقيق کنيد؟ به اين ترتيب، بايد صد سال صرف انتشار اسناد مثلاً ساواک شود. اين‌ها سرکار گذاشتن است. رک و صريح عرض مي‌کنم، نمي‌خواهند کار بشود و دست‌هايي است که جلوي کار جدٌي را مي‌گيرد.

تاريخ شفاهي مردمي، مطالعات جامعه‌شناسي در زمينهٔ انقلاب و تحولات بعد از آن، فقدان بيوگرافي‌ها و رمان‌هاي جدّي همه پيامدهاي اين «سرکار گذاشتن‌ها» و کارشکني‌هاست.

خلأ بزرگ ديگري که حس مي‌شود فقدان «تاريخ‌نگاري روز» است. يعني ما کدام کار تحليلي داريم مثلاً از دوران دولت آقاي ميرحسين موسوي يا آقاي رفسنجاني يا آقاي خاتمي. مقايسه کنيد با غرب که انبوه کتاب‌ها و مقالات دربارهٔ رجال و دولت‌هاي کنوني‌شان حيرت‌انگيز است. آنچه هم عرضه شده، يا سند است يا شعار. کار جدّي در اين حوزه‌ها انگشتشمار است.

اشا: اين ناشي است چيست؟ يعني دولت‌مردان ما تلاشي در اين زمينه نمي‌کنند؟

شهبازي: در اينجا باز من به «نظريه توطئه» مي‌رسم. من به نسلي تعلق دارم که انرژي و پتانسيل عظيم داشت براي تغيير و سازندگي. انقلاب را ديده‌ام و در لحظه لحظهٔ آن حضور داشتهام. اين انقلاب نبايد خروجي‌اش چنين مي‌بود. مثلاً در حوزهٔ معماري، من واقعاً شرمنده‌ام از معماري مرقد امام راحل، من واقعاً شرمنده‌ام از تداوم بناي ميدان شهياد (آزادي فعلي)، شرمنده‌ام از سياست‌هاي توسعهٔ بعد از انقلاب، شرمنده‌ام از سازندگي خوزستان پس از جنگ. چند سال از پايان جنگ گذشته؟ به خوزستان برويد و مانند من از خودتان شرمنده شويد. روس‌ها چه کردند پس از جنگ؟ استالين ديکتاتور بود ولي معمار بزرگي بود براي کشورش. برويد و يادمان‌هاي جنگ جهاني دوّم را در روسيه بينيد. امروزه آپارتمان‌هاي مسکو، که در زمان استالين ساخته شده، گران‌ترين است چون بسيار مستحکم است. گران‌تر است از آپارتمان‌هاي جديد.

رئاليسم سوسياليستي در حوزهٔ هنر واقعاً خلاقيت را محدود مي‌کند. اصولاً مارکسيسم فکر را در يک قالب معين مهار و زنداني مي‌کند. حالا شما مقايسه کنيد آثار دوران استالين را با کتاب‌ها و رمان‌ها و فيلم‌هاي ما؛ زمين تا آسمان متفاوت است.

اشا: اين همه زمان گذشته و شما مي‌گوييد کار چنداني نکرده‌ايم؟

شهبازي: آثار گورکي و شولوخوف و آلکسي تولستوي (با لئو تولستوي، نويسندهٔ «جنگ و صلح»، اشتباه نشود) کجا و ما کجا؟ بازسازي استالين‌گراد کجا و بازسازي خوزستان کجا؟ سرگي آيزنشتين کجا و آقايان تقي و نقي، با آن همه اداها و ادعاهايشان، کجا؟ نئورئاليسم در سينماي ايتاليا کجا و تقليد کميک و تهوع‌آور آن در سينماي روشن‌فکري ايران کجا؟ در حوزهٔ تاريخ‌نگاري، بارتولد و پطروشفسکي و ارانسکي و دياکونوف و تارله و ده‌ها مانند ايشان کجا و عبدالله شهبازي کجا؟

اشا: فکر مي‌کنيد در حوزهٔ رمان هم بايد اين همه خجالت بکشيم؟

شهبازي: در سال‌هاي پاياني جنگ، با زندگي يک خلبان ارتشي آشنا شدم که در جبهه دو پايش را از دست داده بود و باز توانست پرواز کند. حيرت‌انگيز بود! افسوس خوردم و يادم به رمان «داستان يک انسان واقعي» بوريس پوله‌وي افتاد که از همان نويسندگان دوران استالين است. چقدر زيبا داستاني مشابه از زندگي يک خلبان روس را به تصوير کشيده بود. آيا ما حتي رماني به جذابيت کتاب پوله‌وي درباره قهرمانان جنگ‌مان داريم؟

پوله‌وي رمان نويس بزرگي نبود. نويسنده‌اي دست دوّم يا سوّم بود از همان مکتب رئاليسم سوسياليستي. اصلاً قابل مقايسه با گورگي و شولوخوف و آلکسي تولستوي يا حتي فادايف نيست. همان زمان يادداشتي نوشتم بدون ذکر نامم که در روزنامهٔ کيهان چاپ شد. صحبت از حوالي سال ۱۳۶۴ يا ۱۳۶۵ است. از آن زمان تا امروز چه کرده‌ايم؟

بازده و خروجي نسل ما اين نبود. سازندگي ما نيز بايد مانند انقلاب ما عظيم و شگفت مي‌بود. نگذاشتند و نمي‌گذارند. نمي‌خواهم زبان باز کنم زيرا سايت شما، مثل سايت من، «فيلتر» مي‌شود. در يک کلام: «نمي‌گذارند». اين جملهٔ کوتاه را طي دو دهه کار سنگين پژوهشي با ذره ذرهٔ وجودم لمس کرده‌ام. سال‌ها سوخته‌ام و فکر کرده‌ام و به اين نتيجه رسيده‌ام. علل و عوامل آن را دقيقاً مي‌شناسم.

اشا: لطفاً آنطور که صلاح مي‌دانيد درباره فعاليت‌هاي اين روزهايتان بفرماييد و اگر کار تازه‌اي در دست نگارش يا انتشار داريد، کمي درباره‌اش توضيح دهيد.

شهبازي: در حوزهٔ تاريخ‌نگاري به‌طور مستمر در حال تحقيقم: کارهاي قبلي‌ام را کامل مي‌کنم و يادداشت‌هاي خامم غني‌تر مي‌شود. در يکي دو سال اخير سه کتاب از من منتشر شد: «زندگي و زمانهٔ علي دشتي» (انتشارات بنياد فارس‌شناسي)، «کودتاي ۲۸ مرداد» (انتشارات روايت فتح)، و «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» (نشر الکترونيکي در سايتم). اين آخري در حوزهٔ تاريخ‌نگاري روز بود و پيامدهاي سنگيني برايم داشت که اکنون در واقع با پيروزي و سربلندي من پايان يافته. در حال کار بر روي چند رساله يا مقالهٔ مفصل هستم که در سايتم منتشر خواهد شد. وبلاگم را نيز مي‌کوشم حتي‌المقدور به روز کنم.


Friday, April 17, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.