ورود به صفحه اصلي سايت بازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

جمعه 4 اسفند 1385/ 23 فوريه 2007، ساعت 11:30 بعد از ظهر

حسب حال

مدتي اين مثنوي تأخير شد. حسب حالي مي‌نويسم از اين يک ماهه، به‌همراه چند عکس، براي خالي نبودن عريضه.

سريال ده قسمتي «پدرخوانده» (به کارگرداني آقاي محمدرضا ورزي)، که مشاور علمي آن بودم و برايش زحمت فراوان کشيدم، بايد در دهه فجر پخش مي‌شد ولي پخش آن به ايام سالگرد قيام 15 خرداد در خرداد 1386 موکول شد. پخش نکردن اين سريال در دهه فجر امسال کج‌سليقگي صرف بود.

دوشنبه 16 بهمن بيست و چهارمين دوره کتاب سال برگزار شد. دوره پنج جلدي کتاب زرسالاران من در حوزه «فلسطين پژوهي» به‌عنوان «کتاب سال» برگزيده شد. دو سه سالي است که ساکن شيراز هستم و به علت کسالت و عدم تحمل فضاي سنگين تهران در مراسم فوق شرکت نکردم. پسرم، حبيب‌الله، حضور يافت و جايزه را گرفت. هنوز در حيرتم که چرا زرسالاران، حاصل يک عمر تلاش علمي من که هنوز دو جلد آن منتشر نشده، در حوزه تخصصي خود، يعني تاريخ، برگزيده نشد و هنوز متحيرم که چرا کتاب دو جلدي ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، که با شمارگان حدود 150 هزار دوره پرفروش‌ترين و از نظر سياسي و فکري مؤثرترين کتاب تاريخي پس از انقلاب است، 15 سال پس از انتشار هنوز مورد توجه داوران «کتاب سال» قرار نگرفته است.

يکشنبه 29 بهمن در مراسم «فجرآفرينان عاشورايي» شرکت کردم و اين بار به‌پاس احترام خانواده شهدا به تهران رفتم. 13 شهيد و 16 چهره فرهنگي در رشته‌هاي مختلف مورد تجليل قرار گرفتند؛ هر يک به دلايلي. در ميان شهدا دو سربازي که در زمان انقلاب در سالن غذاخوري لويزان افسران گارد شاهنشاهي را به گلوله بستند برايم جالب بود. 16 نفري که مورد تجليل قرار گرفتند هر يک در حوزه معيني به انقلاب خدمت کرده و به تعبير آقاي صفار هرندي، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، به نماد آن حوزه بدل شده‌اند. در بخش وعظ و خطابه مرحوم آيت‌الله فلسفي و آقاي فخرالدين حجازي، در بخش شعر مرحومه سپيده کاشاني، در بخش عکاسي عباس ملکي و حسين پرتوي، در بخش مقالات داستاني محمود شاهرخي، در بخش سخنراني آقاي جواد محدثي، در بخش سرود حسين صبحدل، در بخش کاريکاتور جواد عليزاده، در بخش اطلاع رساني سيد محمود دعايي، در بخش فيلم مستند رسول صدر عاملي، در بخش فيلم فرج‌الله سلحشور، در بخش ادبيات داستاني رضا رهگذر (سرشار)، در بخش مداحي انقلاب حسين شمسايي، و در بخش خاطره‌نگاري عزت شاهي (عزت‌الله مطهري خوانساري).

حسين پرتوي همان است که عکس حضور همافران در نزد امام را گرفت؛ عکسي که در زمان خود بسيار تاثيرگذار و جنجال‌آفرين بود و تاکنون از زيباترين تصاوير انقلاب به‌شمار مي‌رود. حضور فخرالدين حجازي، که به‌علت سکته مغزي بر روي ويلچر حضور يافت، برايم تأثرانگيز بود. افسوس خوردم از اين همه کم توجهي به خادمان انقلاب. حجازي حتي ويلچري مجهز و مدرن نداشت. چه بايد گفت به اين متوليان فرهنگ انقلاب و مسئولان نظام برخاسته از انقلاب؟ سرنوشت حجازي عبرت آموز است حداقل براي من.

فخرالدين حجازي در همايش فجرآفرينان. عزت شاهي نيز (تسبيح به دست) نظاره مي‌کند.
در کنار او حجت الاسلام سعيد فخرزاده است. از تلاشگران ارجمند حوزه خاطره نگاري انقلاب.

تصادفاً و از سر لطف من را نيز در حوزه تاريخنگاري مورد عنايت قرار دادند. از حضور در اين مراسم احساس فخر و سربلندي کردم.

در ستايش از مهدي فرجي

30 بهمن، ساعت 8 صبح، به‌دعوت مهدي فرجي، مدير جديد شبکه دوّم سيما، در برنامه پخش مستقيم شبکه دو حضور يافتم و درباره کتاب سال و مراسم فجرآفرينان و تاريخنگاري، خلاصه از هر دري، سخن گفتم.

مهدي فرجي از مديران ارزشمند و کم نظير فرهنگي کشور است. سال‌ها مديريت گروه فيلم و سريال شبکه اوّل را به دست داشت و در اين دوران آثار بزرگ و ماندگاري چون «بر مدار صفر درجه» (به کارگرداني حسن فتحي)، «کلاه پهلوي» (به کارگرداني سيد ضياءالدين دري)، «پدرخوانده» (به کارگرداني محمدرضا ورزي) و غيره را سازماندهي و راه‌اندازي کرد. حاصل تلاش شبانه روزي او زماني پخش خواهد شد که وي ديگر در شبکه اوّل حضور ندارد.

اين کمترين سپاسي است که مي‌توانم از زحمات بي وقفه و ايثارگرانه مهدي فرجي عرضه کنم. اميد که قدر او بيشتر شناخته شود و در ساختار خويشاوندسالار ديوان‌سالاري ما اجرش ضايع نشود.

تصاويري از سريال "کلاه پهلوي"

بعد از ظهر 30 بهمن به ديدن صحنه سريال «کلاه پهلوي» رفتم. قلعه صمصام، خان شهر سامان، را ساخته بودند. جالب و ديدني بود. تهيه کننده اين سريال عظيم و پرهزينه محمدرضا تخت کشيان است و کارگردانش سيد ضياءالدين دري. کار بسيار مؤثر و ارزشمندي خواهد بود. من نيز به‌عنوان مشاور علمي در تدوين و بازسازي فيلمنامه، از نظر محتوايي، تلاش کردم.

قلعه صمصام، خان شهر سامان، در نياوران

با ضياءالدين دري در سر صحنه «کلاه پهلوي» در قلعه صمصام (30 بهمن 1385)

دري و شقايق فراهاني (در نقش مه لقا) در قلعه صمصام (30 بهمن 1385)

و سرانجام، بعد از ظهر چهارشنبه در شيراز آقايان محسن مؤمني و رضا اميرخاني، دو چهره سرشناس و ماندگار در حوزه ادبيات داستاني، از حافظيه تلفن کردند. خواب بودم و با تأخير تماس گرفتم. متأسفانه، راهي فرودگاه و تهران بودند و توفيق ديدارشان نصيبم نشد. براي اين عزيزان آرزوي توفيق روزافزون دارم.

از راست: محسن مومني، زهير توکلي، رضا اميرخاني و من (شيراز، 12 آبان 1385)

 

جمعه 6 بهمن 1385/ 26 ژانويه 2007، ساعت 4:15 صبح

معماي احتمال حمله نظامي آمريکا

متن يادداشت
براي پرينت به صورت فايل PDF

در روزهاي اخير، در پيرامون مسئله احتمال تهاجم نظامي آمريکا نوعي آرايش سياسي در ايران شکل گرفته و ديدگاه‌هاي کارشناسي و تخصصي را تحت‌الشعاع خود قرار داده است.

دکتر احمدي نژاد، رياست جمهوري اسلامي ايران، در سخنان سه‌شنبه شب (3 بهمن) احتمال حمله نظامي آمريکا به ايران را منتفي دانست و افزود:

آمريكايي‌ها در موضعي نيستند كه بخواهند به ايران حمله كنند. آنها دلشان مي‌خواهد به ايران فشار بياورند و مشكل ايجاد كنند ولي نمي‌توانند. در آمريكا عقلاي زيادي وجود دارند... در ضمن بايد قبول كرد كه آمريكايي‌ها توان آن را ندارند كه به ايران حمله كنند و برخي‌ دارند تحليل غلط مي‌كنند. آمريكايي‌ها دارند فشار رواني مي‌آورند. آنها مي‌دانند از بيرون نمي‌توانند كاري كنند و به دنبال اين هستند كه از درون كاري بكنند و اميدشان به داخل است. آنها مي‌خواهند فضاي دودستگي در كشور ما ايجاد كنند. من به شما مي‌گويم اين‌ها جنگ رواني است و آنها قادر به واردكردن آسيب جدي نيستند. در حال حاضر كارشناسان ما همراه با كارشناسان نظامي‌مان لحظه به لحظه اقدامات دشمنان را تحليل مي‌كنند و اين تحليل به يك جمله احمدي‌نژاد تبديل مي‌شود. اين طور نيست كه بنشينيم و ببينيم چه مي‌شود. ما تمام تحركات دشمن را زير نظر داريم.[1]

روز بعد (چهارشنبه، 4 بهمن) آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام، در پاسخ تلويحي به سخنان دکتر احمدي نژاد، ديدگاه مقام معظم رهبري را بيان کرد که تهديد نظامي آمريکا را جدّي مي‌دانند:

رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام... با اشاره به جدّي بودن تهديدات عليه كشور گفت: چندي پيش در جلسه‌اي كه به اتفاق گروهي از مسئولان خدمت رهبري بوديم، كسي گفت كه تهديدات جدي نيست و هيچ نگراني وجود ندارد كه آيت‌الله خامنه‌اي در پاسخ به او تأكيد كردند: تهديدات جدي است.[1]

به گمان من، ميان اين دو ديدگاه تعارضي وجود ندارد. چنان‌که ديديم، دکتر احمدي‌نژاد، در کنه سخنان خود، احتمال حمله نظامي آمريکا را منتفي نمي‌داند بلکه از موضع رئيس دولت بر استواري ايران در قبال تهديدات، اعم از اين‌که ارعاب و جنگ رواني باشد يا تهديد نظامي واقعي، تأکيد دارد. موضع رئيس دولت بايد چنين باشد. اگر رئيس جمهوري بي‌پروا از احتمال حمله نظامي آمريکا سخن بگويد، اين سخن به سرعت بر فضاي سياسي و اقتصادي کشور و منطقه تأثيرات منفي جدي بر جاي خواهد گذارد.

در پيامد اين اختلاف ظاهري دو ديدگاه فوق، فضايي آفريده شده که نظرات کارشناسي را، که بايد بيطرفانه و صرفاً مبتني بر داده‌هاي مستند و تحليل‌هاي منطقي باشد، تحت‌الشعاع هواداري سياسي از اين و آن شخصيت يا جناح سياسي قرار داده است. 

نگارنده، احتمال حمله نظامي را بسيار جدي ارزيابي مي‌کند و ايراد اساسي وارد بر تحليل‌هاي کارشناسي مغاير با اين نظر را، که ظاهراً در شوراي‌عالي امنيت ملي ايران مقبوليت يافته، ابتنا بر نظرات رسمي نهادهاي مسئول در آمريکا مي‌داند.

1- اين کارشناسان به نقش لابي‌هاي غيررسمي، ولي تعيين‌کننده، قدرت در سياست دنياي غرب اصولاً توجه ندارند و هر گونه کنش در سياست نظامي آمريکا را صرفاً منبعث از سازوکارهاي رسمي مبتني بر نظرات کارشناسي مي‌دانند. تحولات تاريخ جديد غرب، از جمله بريتانيا و ايالات متحده آمريکا، نشان مي‌دهد که در بسياري موارد بحران‌ساز، به ويژه لشکرکشي‌ها و جنگ‌ها و کودتاها، کانون‌هاي غيررسمي قدرت، که از بحران فوق منتفع مي‌شدند، تعيين‌کننده بودند نه نهادهاي رسمي دولت‌هاي غربي و مواضع کارشناسي مبتني بر مصالح ملي.

نگارنده در پژوهش زرسالاران، که تاکنون پنج جلد آن در بيش از 2750 صفحه منتشر شده، نشان مي دهد که استعمار جديد غرب از آغاز، بطور عمده، بر بنياد عملکرد «بخش خصوصي» و کانون‌هاي «غيررسمي» قدرت شکل گرفته است. نمونه‌هاي تاريخي فراواني را براي اثبات اين مدعا مي‌توان در کتاب فوق يافت.

دو نمونه بسيار مهم مرتبط با سرنوشت ما ايرانيان، کودتاي 1299 و کودتاي 28 مرداد 1332 است. نگارنده بخشي از پژوهش خود را درباره اين دو کودتا منتشر کرده است. در کودتاي 1299 وزارت خارجه بريتانيا، و شخص لرد کرزن وزير خارجه، مخالف کودتا عليه حکومت قاجاريه بود ولي اعضاي لابي صهيونيستي مقتدر در بريتانيا، از جمله وينستون چرچيل وزير جنگ و سپس وزير مستعمرات و دوستان يهودي او، کساني که لرد کرزن در نامه‌هاي خصوصي به همسرش آن‌ها را The Camarilla (کانون توطئه) ناميده، مخفيانه مقدمات کودتا را فراهم آوردند و آن را تحقق بخشيدند.[1]*

دولت‌هاي ترومن در آمريکا (از حزب دمکرات) و کلمنت اتلي در بريتانيا (از حزب کارگر) نيز با طرح کودتا در ايران، که سرانجام در 28 مرداد 1332 تحقق يافت، مخالف بودند. با صعود دولت‌ چرچيل (از حزب محافظه‌کار) در بريتانيا بود که طرح کودتا در لندن تصويب شد و سپس با دسيسه‌ها و شعبده‌هاي فراوان، به‌ويژه بزرگنمايي کاذب خطر سلطه کمونيسم بر ايران، نظر مثبت رئيس‌جمهور جديد آمريکا (آيزنهاور از حزب جمهوري‌خواه) جلب شد. طراحان اين طرح وابستگان همان کانون صهيونيستي بودند که کودتاي 1299 را رقم زدند. چهره اصلي و طرّاح کودتا جرج کندي يانگ، قائم‌مقام وقت اينتليجنس سرويس بريتانيا، بود.[1] اين کانوني است که با کمپاني رويال داچ شل پيوند تنگاتنگ داشته و دارد.**

2- کارشناساني که تهديد نظامي آمريکا را «غيرواقعي» ارزيابي مي‌کنند، به درستي، بر مغايرت اين ماجراجويي با مصالح ملّي آمريکا تأکيد مي‌کنند؛ امري که مورد تأييد بسياري از کارشناسان و صاحب‌نظران آمريکايي است.

حمله نظامي به ايران ساده و سهل‌الوصول نيست. اين تهاجم آشوبي بزرگ و خونين در منطقه خاورميانه پديد خواهد آورد که مغاير با منافع دولت و ملّت آمريکاست. نگارنده در يادداشت‌هاي پيشين خود نخستين کسي بود که، در پي تحولات جديد منطقه، بر جايگاه قدرتمند کنوني ايران در منطقه تأکيد کرد؛ جايگاهي که در تاريخ معاصر ايران بي‌سابقه است. براي نمونه، در يادداشت 7 بهمن 1384 چنين نوشتم:

تحولات ماه‌هاي اخير در منطقه خاورميانه شگفتي‌برانگيز است. موفقيت دکتر احمدي‌نژاد در انتخابات رياست‌جمهوري ايران، نتايج انتخابات عراق به سود شيعيان، و اينک پيروزي حماس. اين حوادث نامنتظر پيکره‌هاي تحولي عظيم را شکل مي‌دهد: رستاخيز خاورميانه- رستاخيزي که بر بنياد «بيداري اسلامي» استوار است... همه چيز به سود ايران رقم مي‌خورد. هيچگاه، در طول تاريخ معاصر، ايران در منطقه در موضعي چنين اقتدارآميز جاي نداشته است و هيچگاه امپرياليسم انگلوساکسون (بريتانيا و آمريکا) در وضعي چنين مخاطره‌آميز گرفتار نشده است. «نومحافظه‌کاران» باد کاشتند و اينک بايد توفان درو کنند.[1]

آن کارشناساني که تهاجم نظامي به ايران را غيرمحتمل مي‌دانند، تصوّر مي‌کنند که ماجراجويان نظامي و کانون‌هاي جنگ‌افروز براي مصالح ملّي آمريکا اهميتي قائل‌اند. چنين نيست. به‌عکس، آن‌چه محرک اين‌گونه ماجراجويي‌ها بوده و هست دقيقاً همين آشوب است. آشوبي که بايد بسترهاي لازم را براي غارت ثروت ملّي آمريکا توسط اين کانون‌ها فراهم آورد، براي سال‌ها شعله جنگ را در خاورميانه مشتعل کند، به تبع آن بودجه نظامي دولت ايالات متحده آمريکا، ثروتمندترين دولت جهان، را افزايش دهد و پيمان‌هاي نظامي جديد و کلان‌تري را بر بودجه دولت آمريکا تحميل نمايد.

در رأس اين جنگ افروزان شخص جرج بوش جاي دارد؛ وارث خلف نيايش، ساموئل بوش، که ثروت و اقتدار اوّليه اين خاندان را در پيوند با زرسالاران وال‌استريت و از طريق دلالي اسلحه کسب کرد. همين کانون بود که، در پيوند با کمپاني‌هاي تسليحاتي بريتانيا، سرانجام ايالات متحده آمريکا را، به سود جبهه بريتانيا و فرانسه، به جنگ جهاني اوّل وارد نمود.***

هم‌اکنون علائمي کاملاً روشن از تشديد بي‌سابقه تحرکات کانون‌هاي جنگ‌افروز براي ايجاد «آشوب بزرگ» در منطقه خاورميانه پديدار است. اگراين تحرکات شکست خورد، فتنه پروژه سوداگرانه «جنگ با تروريسم» نيز به پايان خود رسيده و اين شکستي بزرگ براي کانون‌هاي دسيسه‌گر فوق به‌شمار مي‌رود. اميد که چنين شود.


* بنگريد به: عبدالله شهبازي، «نقش کانونهاي استعماري در کودتاي 1299 و صعود رضا خان به سلطنت»، فصلنامه تاريخ معاصر ايران، سال چهارم، شماره 15- 16، پائيز و زمستان 1379، صص 9- 42.

** بنگريد به: عبدالله شهبازي، «سيماي خانوادگي جرج کندي يانگ، طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332»، فصلنامه مطالعات تاريخي، سال اوّل، شماره اوّل، زمستان 1382، صص 9- 57.

*** بنگريد به فصل «ساموئل بوش و سوداگري مرگ» در: عبدالله شهبازي، «سيماي خانوادگي جرج بوش»، ماهنامه زمانه، سال اوّل، شماره اوّل، مهر 1381، صص 6- 13.

دوشنبه 2 بهمن 1385/ 22 ژانويه 2007، ساعت يک صبح

جنگ آمريکا و ايران تنها آلترناتيو براي «مجتمع نظامي- صنعتي» است

در روزهاي اخير، برخي مقامات مسئول ايراني تهاجم نظامي دولت‌هاي جرج بوش (آمريکا) و توني بلر (بريتانيا) به ايران را غيرمحتمل و «جنگ رواني» خوانده‌اند.[1، 2]

نگارنده، برخلاف ديدگاه فوق، بر آن است که «مجتمع نظامي- صنعتي»،[1] يعني کانون‌هاي زرسالار مرتبط با نظامي‌گري در غرب، هيچ آلترناتيو جدي ديگري بجز برافروختن آتش جنگ با ايران در برابر خود ندارد. به‌عبارت ديگر، افول تنش نظامي در منطقه خاورميانه کاهش بودجه و هزينه‌هاي مستقيم و غيرمستقيم نظامي ايالات متحده آمريکا را در بر خواهد داشت که هم اکنون به رقم نجومي بيش از 800 ميليارد دلار در سال رسيده است. براي کانون‌هاي نظامي‌گراي غرب اين فرايند پذيرفتني نيست. به عکس، آنان نه تنها کاهش هزينه‌هاي نظامي را نمي‌پذيرند بلکه خواستار افزايش آن در سال‌هاي آتي هستند.

معضل اصلي در تحليل‌هاي رسمي ايران اتکا بر ديدگاه‌هاي کارشناسي غالب بر نهادهاي دولتي آمريکا، مانند وزارت امور خارجه و آژانس مرکزي اطلاعات (سيا)، است. اين ديدگاه‌هاي کارشناسي تهاجم نظامي به ايران را از زاويه منافع ملي آمريکا خطرناک و مضر مي‌داند. اين نظري است که تعداد قابل توجهي از شخصيت‌هاي سياسي متنفذ آمريکايي، اعم از «جمهوريخواه» و «دمکرات»، به خوبي بدان واقف‌اند و به اين دليل در برابر اقدامات ماجراجويانه کانون‌هاي جنگ‌طلب نومحافظه‌کار و دولت بوش ايستاده‌اند. پيش‌تر سخنان ران پل، نماينده حزب حاکم جمهوريخواه از ايالت تکزاس، را نقل کردم.[1] آخرين موضع‌گيري در اين زمينه، اظهارات سناتور جي راکفلر (از حزب دمکرات)، رئيس جديد کميسيون اطلاعاتي سنا، عليه تحرکات ضد ايراني دولت بوش است.[1، 2]

اين هشدارها دقيقا به دليل احساس خطر از قريب الوقوع بودن تهاجم نظامي کانون‌هاي جنگ‌طلب در دولت‌هاي آمريکا و بريتانيا به ايران است؛ تهاجمي که بدون جلب موافقت کنگره و با شعبده‌هاي ماجراجويانه صورت خواهد گرفت. در تاريخ آمريکا، ماجراي پرل هاربور[1] اولين شعبده بزرگ از اين دست و حادثه 11 سپتامبر [1] جديدترين، و نه آخرين، آن است.

هشت ماه پيش در اين زمينه تحليلي مشروح، مبتني بر آمار و ارقام، ارائه دادم و هنوز اين تحليل را معتبر مي‌دانم. در يادداشت «نئوکان‌ها و تهاجم نظامي به ايران» (12 ارديبهشت 1385)[1] درباره احتمال وقوع «يازده سپتامبر» يا «پرل هاربور»ي ديگر هشدار داده و نوشتم:

«با توجه به کاهش شديد مقبوليت دولت بوش در جامعه آمريکا و مخالفت‌هاي شديد در کنگره و دشواري‌هاي ناشي از عدم همراهي متحدان اروپايي آمريکا، نئوکان‌ها مي‌خواهند تهاجم نظامي را به شکلي غيررسمي آغاز کنند و مردم و کنگره آمريکا را در مقابل کار انجام شده قرار دهند. به عبارت ديگر، بايد ايران به عنوان شروع کننده تهاجم نظامي عليه منافع آمريکا معرفي شود و افکار عمومي به شدت عليه آن تهييج شود. براي تحقق اين هدف حادثه‌سازي‌هاي مشکوکي شبيه به 11 سپتامبر در پيش است: شايد يک ناو آمريکايي در خليج فارس به آتش کشيده شود و ماجرا به ايران نسبت داده شود، شايد بمبي صدها نفر را در نيويورک يا لندن يا پاريس يا هر جاي ديگر به خاک و خون کشد و اين جنايت به ايران نسبت داده شود، شايد مقام آمريکايي يا اروپايي بلندپايه‌اي ترور شود و تروريست‌ها «ايراني» معرفي شوند، شايد سفارت آمريکا در بغداد مورد تهاجمي خونين قرار گيرد و صدها نظامي و خبرنگار و ديپلمات آمريکايي و اروپايي در عراق کشته شوند، و ده‌ها احتمال ديگر. به اين ترتيب، تهاجم نظامي به سرعت آغاز خواهد شد، ديدگاه‌هاي متنوع کارشناسي به باد خواهد رفت، کنگره در مقابل عمل انجام شده قرار خواهد گرفت و امپراتوري تبليغاتي افکار عمومي آمريکائيان ساده‎دل را عليه ايران تحريک خواهد نمود.»

سه‌شنبه 12 دي 1385/ 2 ژانويه 2007، ساعت 10:45 صبح

آمار بازديدکنندگان از وبگاه در دسامبر 2006

در دسامبر، ماه پاياني سال 2006 ميلادي، آمار بازديدکنندگان از وبگاه عبدالله شهبازي به شرح زير بود. در اين ماه به‌طور عمده تعداد بازديدکنندگان بيش از يکهزار سايت در روز بود که پس از درج دو يادداشت مربوط به سريال «بر مدار صفر درجه» به 2035 سايت رسيد.

دوشنبه 4 دي 1385/ 25 دسامبر 2006، ساعت 1:15 صبح

دلسوزي براي ميراث فرهنگي يا جوسازي‌هاي هدفمند؟

در روز پاياني فيلمبرداري سريال «بر مدار صفر درجه» در تخت جمشيد حادثه‌اي رخ داد که انعکاس گسترده داشت. يکي از کارگران گروه فيلمبردار ظاهراً (به ادعاي يکي از نگهبانان تخت جمشيد) در حال تخريب و سرقت سر يکي از نقوش تخت جمشيد بود. اين فرد را يگان ويژه حفاظت تخت جمشيد دستگير کرد ولي ماجراي فوق، که مشابه آن فراوان رخ داده، ابعاد تبليغاتي گسترده يافت و افرادي براي خودنمايي يا اهداف مغرضانه خاص به آن شاخ و برگ دادند و لبه تيز حمله خود را متوجه آقاي حسن فتحي، کارگردان برجسته و خوشنام، و گروه فيلمبرداري سريال کردند. براي نمونه بنگريد به گزارش ايسنا در اين باره [1].

برخي از کساني که در ايجاد يا دامن زدن به اين جنجال نقش داشتند همان کساني هستند که چندي پيش با اظهارات بي اساس و مغرضانه خود جنجال به زير آب رفتن آرامگاه کورش به دليل احداث سد سيوند را آفريدند. ماجرايي که از اساس بي پايه بود و من در همان زمان بر کذب بودن اين ادعاي مضحک تاکيد کردم. [2] بعدها هيچ کس از آنان نپرسيد که چرا چنين کرديد. نه مؤاخذه‌اي در کار بود نه حتي پرسشي!

سرانجام، ديروز (يکشنبه 3 دي 1385) مشخص شد که سر سرباز هخامنشي مورد ادعا از پيش تخريب شده بود و ربطي به کار گروه فيلمبرداري نداشت. به‌عبارت ديگر، مسئله بسيار کم اهميت تر از آن بود که عنوان شد. اين امر را مصيب اميري، جانشين رئيس فعلي سازمان (که در تهران خانه نشين شده)، تأييد کرد و سخنان وي تيتر اصلي ديروز (يکشنبه 3 دي) روزنامه خبر شهر شيراز بود.

سال‌هاست آثار ارزشمند تخت جمشيد تخريب مي‌شود. صرفنظر از موزه‌هاي آمريکا و انگليس و فرانسه، من قطعات نفيس تخت جمشيد را حتي در يک موزه کوچک خصوصي متعلق به زرتشتيان در شهر بمبئي نيز ديده‌ام. در سال‌هاي اخير آثار باستاني منحصربفرد در سراسر فارس به شکلي سازمان يافته و گسترده به تاراج مي‌رود. در چهار پنج سال اخير موج سرقت درهاي بقاع کهن فارس فراگير شده و اکنون تقريباً نه سنگ قبر کهني به جاي مانده و نه در قديمي و ارزشمندي در امام‌زاده‌اي. چندي پيش (فروردين 1382) نسخه خطي منحصر‌به‌فردي از قرآن کريم، منسوب به خط حضرت علي بن ابيطالب (ع) متعلق به سده اوّل هجري/ سده هفتم ميلادي، در موزه کوچک کلاه فرنگي کريم خان زند (موزه پارس) به سرقت رفت. بارها به اين موزه رفته، با تأسف شاهد دو سه نگهبان فرتوت و خواب آلود آن بودم و چنين فاجعه‌اي را پيش‌بيني مي‌کردم. درباره اهميت اين نسخه همين بس که کهن‌ترين نسخه خطي اوستا به سده چهاردهم ميلادي تعلق دارد (موزه کپنهاک) و کهن‌ترين نسخه خطي تورات (نسخه ابن اشير در موزه سن‌پطرزبورگ) به سده يازدهم ميلادي. سال‌هاست آثار ارزشمند بيشابور در معرض تخريب است. سال‌هاست...

هيچ يک از اين فجايع، که هويت ملي ما را نشانه گرفته، جنجال نمي‌آفريند؛ ولي فيلمبرداري سريال «بر مدار صفر درجه» در تخت جمشيد، اولين سريال جدي و ارزشمند داراي مضمون ضد صهيونيستي، بناگاه با چنين جنجالي مواجه مي‌شود و کارگردان خوشنام آن، فردي چون حسن فتحي [3]، تخريب مي‌شود. اين جنجال براي من عجيب است. سريال «بر مدار صفر درجه» کاري ماندگار و بي‌نظير با مضمون ضد صهيونيستي است و قطعاً پس از پخش (از ارديبهشت 1386) تاثيرات فرهنگي- سياسي جدي خواهد داشت. آيا جنجال فوق را «از ما بهتران» عليه سريال «بر مدار صفر درجه» نيافريدند؟ آيا فتحي تاوان ورود به «حريم ممنوعه» را نپرداخت؟

دکتر حسين کاظم‌زاده، وزير خوشنام علوم در دوران پهلوي که به دليل مخالفت با انتصاب هوشنگ نهاوندي به رياست دانشگاه تهران به‌دستور محمدرضا شاه برکنار شد، زماني به من گفت: سيد جلال تهراني (همان که در زمان انقلاب رئيس شوراي نيابت‌سلطنت شد و در ملاقات با امام در پاريس به نفع انقلاب استعفا داد) نايب‌التوليه آستان قدس رضوي شد. او شبي خواب ديد که در صحن مطهر در حال راه رفتن است و حشرات از پا و بدنش بالا مي‌روند. درباره تعبير اين خواب فکر کرد و سرانجام دستور داد سوابق کليه خدام آستانه بررسي شود. در اين بررسي معلوم شد که 70-80 درصد خدام بهائي هستند و وي همه آن‌ها را اخراج کرد.  

شنبه 2 دي 1385، ساعت 1:30 صبح

«بر مدار صفر درجه» در تخت جمشيد

در سال‌هاي گذشته، در تدوين برخي فيلم‌ها و سريال‌هاي مرتبط با تاريخ معاصر ايران، به‌عنوان مشاور علمي با شبکه اوّل سيما همکاري داشتم. مهم‌ترين اين سريال‌‌ها يکي «پدرخوانده» (کارگردان و تهيه کننده آقاي محمدرضا ورزي) است که در ده قسمت در دهه فجر امسال پخش خواهد شد. موضوع اين سريال داستان حکومت پهلوي است و اردشير و شاپور ريپورتر شخصيت‌هاي اصلي آن هستند. سريال ديگر، «کلاه پهلوي» است به کارگرداني آقاي سيد ضياءالدين دري که در تير 1385 فيلمبرداري آن آغاز شد. کار ارزشمند و زيبايي است و قاچاق ميراث فرهنگي ايران در دوران رضا شاه تم اصلي آن را تشکيل مي‌دهد. سومين سريال «بر مدار صفر درجه» (تهيه کننده آقاي حسن بشکوفه، کارگردان آقاي حسن فتحي، مدير توليد آقاي شهرام زاهدي، مدير فيلمبرداري آقاي مرتضي پورصمدي) است که اين نيز يکي از ارزشمندترين سريال‌هاي تلويزيوني به شمار مي‌رود. اثري ماندگار و زيبا و پرکشش است.

شخصيت اصلي داستان «حبيب پارسا» (شهاب حسيني) است که در دوران تحصيل در پاريس عاشق دختري يهودي به‌نام سارا استروک مي‌شود. پروفسور وايز (يهودي ضد صهيونيست، دايي سارا و استاد حبيب) از شخصيت‌هاي مثبت سريال است و عموي سارا، به‌نام تئودور (صهيونيست افراطي که با گروه‌هاي تروريستي صهيونيستي، مانند هاگانا و ايرگون و اشترن/ لهي، همکاري دارد) از شخصيت‌هاي منفي سريال. زمان، سال‌هاي جنگ جهاني دوّم است.

در هفته گذشته فيلمبرداري قسمت‌هاي پاياني سريال در تخت جمشيد و حافظيه و ارگ کريمخاني شيراز انجام گرفت. در بعد از ظهر دوشنبه 27 آذر اين توفيق را يافتم که چند ساعتي به تخت جمشيد بروم و فيلمبرداري قسمت سي‌ام سريال را تماشا کنم. چند عکس تهيه کردم که در اين صفحه به نمايش مي‌گذارم.

سال‌ها پيش نوشته سرجان ملکم (سفير حکومت هند بريتانيا در دربار فتحعلي‌شاه) و اعضاي هيئت همراه او در سفر سال 1800 آن‌ها به ايران و برخي يادگارنوشته‌هاي ديگر بر دروازه ورودي تخت جمشيد را ديده بودم. در اين فرصت از اين نوشته‌ها نيز عکس گرفتم.

حسن فتحي (کارگردان "بر مدار صفر درجه")

سارا (ناتالي مکلي، بازيگر فرانسوي) در صحنه کشتن تئودور

مرتضي پورصمدي، عکاس و فيلمبردار سرشناس و فاضل

با شهرام زاهدي، حسن فتحي و مرتضي پورصمدي در دروازه ورودي تخت جمشيد

با شهاب حسيني، بازيگر سرشناس (حبيب پارسا)، پس از اين که از دست تئودور جان سالم به در برد!

يادگارنوشته کاپيتان جان ملکم (سر جان ملکم بعدي) بر دروازه ورودي تخت جمشيد (1800 ميلادي)

محل يادگارنوشته ملکم

يادگارنوشته ساموئل مانستي و هيئت همراه بر دروازه ورودي تخت جمشيد (1804)

مانستي يهودي و نماينده کمپاني هند شرقي بريتانيا در بندر بوشهر بود. در سال 1804 به دستور لرد ريچارد ولزلي (ارل دوم مورنينگتون و قاتل تيپو سلطان، برادر آرتور ولزلي دوک ولينگتون و فاتح جنگ واترلو)، فرمانفرماي هندوستان، به عنوان ايلچي در رأس يک کاروان مجلل به سبک ملکم، عازم دربار فتحعلي شاه شد.

پنجشنبه 17 آبان 1385/ 9 نوامبر 2006، ساعت 11:30 بعد از ظهر

در بيست روزي که دوران «استراحت مطلق» را طي مي‌کنم، حوادث مهم داخلي و خارجي رخ مي‌دهد که متأسفانه به دليل تأثير انواع داروها تمرکز کافي براي نگارش يادداشت و عرضه ديدگاه خود درباره آن‌ها را نداشته‎ ام.

اينک مي‌کوشم تا به اختصار داوري خود را در برخي موارد عرضه کنم به اميد روزي که بتوانم نظر خويش را مشروح و مستدل بنويسم:

اقدام دکتر احمدي‌نژاد در بهم‌ريزي ساختار متصلب سازمان مديريت و برنامه‌ريزي قابل ستايش است

1- اقدام دکتر احمدي‌نژاد در بهم‌ريزي ساختار متصلب کنوني سازمان مديريت و برنامه‌ريزي اقدامي درست و بجا بود. اين اقدام به جسارت فوق‌العاده نياز داشت و احمدي‌نژاد نشان داد که از اين جسارت برخوردار است. اميد که با دقت و کار کارشناسي جدّي ساختاري جديد جايگزين ساختار گذشته شود. من از سال‌ها پيش در برخي از مصاحبه‌هايم ساختار سازمان برنامه و بودجه را ناکارآمد خوانده بودم. واقعيت اين است که اين سيستم نه بر اساس اصول واقعي برنامه‌ريزي توسعه، که برنامه‌ريزي از خرد به کلان را مي‌طلبد، بلکه بر اساس پيشداوري‌ها و قالب‌هاي نظري منجمد و وارداتي يا ديکته شده از برخي نهادهاي بين‌المللي هماره براي بودجه ملّي و درآمد نفتي چاهي را مي‌کند که پرشدني نبود. اين همان بختکي است که هيئت آمريکايي- يهودي مستشاران ماوراءبحار، با عضويت کساني چون ماکس تورنبرگ و آلن دالس (رئيس بعدي سيا)، در نيمه دوّم دهه 1320 ش. براي تاراج درآمدهاي ملّي ايران ساختند و ميراث آن به جمهوري اسلامي رسيد و تداوم يافت. به دليل اهميت مسئله، اگر عمري و تمرکزي بود شايد در آينده در اين باره مبسوط تر سخن بگويم و و دلايل خود را عرضه کنم.

احمدي‌نژاد اوّلين رئيس دولت پس از انقلاب است که جسارت درافتادن با اين هيولاي ايران برباد ده را داشت و اين اقدام او قابل ستايش است.

سقوط رمسفلد؛ ناقوس مرگ نئوکان‌ها

2- حوالي ساعت 9 ديشب با شور و شوق از سي. ان. ان. ناظر استعفاي رمسفلد بودم. دوست داشتم در همان زمان يادداشتي بنويسم و در اين وبگاه شادي خود را عرضه کنم ولي نتوانستم. سقوط رمسفلد نقطه‌عطفي است در فرايند مرگ نومحافظه‌کاري. اين پديده زشت و ناميمون، که پيش‌تر درباره آن بسيار نوشته‌ام، خيلي زود به پايان راه خود رسيد. سقوط رمسفلد حلقه مهمي است از زنجيره حوادث عجيبي که در ماه‌هاي اخير رخ مي‌دهد: از تحولات ايران و عراق و فلسطين و لبنان تا تحولات آمريکاي جنوبي، تا سقوط برلوسکوني و غيره. عجيب است که سقوط رمسفلد و پيروزي دانيل اورتگا در نيکاراگوئه هم‌زمان شد. گويي مشيتي در کار است تا سرنوشت جهان به‌رغم خواست و تمايل کانون‌هاي قدرتمند و برنامه‌ريز صهيونيستي رقم خورد.

ديدگاه خطرناکي در وزارت امور خارجه ايران و برخي نهادهاي ديگر از ديرباز وجود داشته است (حاملان اين ديدگاه در وزارت خارجه گروه موسوم به «نيويورکي‌ها» هستند. من اين تحليل را سال‌ها پيش از برخي از آن‌ها شنيده ام و در همان زمان پاسخ داده‎ ام) که گويا جمهوري‌خواهان آمريکا آشناتر به مسائل ايران‌اند و حکومت آن‌ها بيش از دمکرات‌ها به سود ايران است. اين ديدگاه ظاهراً «کارشناسي» تاکنون لطمات بزرگي بر منافع ملّي ما وارد ساخته است. (هنوز براي من اين پرسش مهم مطرح است که چرا پديده گروگان‌هاي آمريکايي در ايران بزرگ‌ترين نقش را در صعود رونالد ريگان، سلف جرج بوش، به رياست جمهوري آمريکا ايفا کرد) اينان استناد مي‌کنند به نفوذ يهوديان در حزب دمکرات و با بزرگنمايي اين عامل و با ارائه دروغين جرج بوش به عنوان «مسيحي متعصب» مي‌کوشند جمهوري‌خواهان را در ايران «لانسه» کنند.

واقعيت اين است که يهوديان زرسالار در هر دو حزب بزرگ ايالات متحده آمريکا نفوذ فراوان دارند. ولي دمکرات‌ها نماينده طبقه متوسط جامعه آمريکايي هستند و جمهوري‌خواهان نماينده صاحبان صنايع بزرگ تسليحاتي. سياست سنتي دمکرات‌ها، به دليل پايگاه اجتماعي‌شان، بطور عمده معطوف به مسائل داخلي است و سياست سنتي جمهوري‌خواهان، به دليل پايگاه اجتماعي‌شان، بطور  عمده معطوف به خارج. همين تمايز ميان دو حزب محافظه‌کار و کارگر بريتانيا وجود دارد. بياد داشته باشيم که دولت دمکرات ترومن حامي دولت دکتر مصدق بود و دولت جمهوري‌خواه آِيزنهاور عامل کودتاي 28 مرداد 1332. بياد داشته باشيم که حکومت رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوي بيش‌ترين پيوند را با افراطي‌ترين کانون‌هاي سياسي آمريکا و بريتانيا داشت و اوج يکه‌تازي حکومت پهلوي زماني بود که دولت جمهوري‌خواه نيکسون در آمريکا و دولت محافظه‌کار هيث در بريتانيا تقريباً همزمان در قدرت بودند.

البته لابي صهيونيستي آن‌قدر در حزب دمکرات نفوذ دارد که اجازه نداد در انتخابات گذشته شخصيتي فرهيخته و معتبر چون ال گور به عنوان رقيب بوش وارد صحنه شود و فردي ضعيف (و يهودي‌تبار) چون جان کري را وارد مصاف انتخاباتي کرد تا پيروزي بوش قطعي شود. ولي در آمريکا لابي صهيونيستي، به‌رغم اقتدار فراوانش، «قدر قدرت» و «همه‌کاره» نيست. اين شبکه ثروتمند و منسجم تنها مي‌تواند بر سير تحولات تأثير بگذارد و آن را به سمت و سوي مطلوب خود سوق دهد. در برخي موارد، مانند مسائل جاري ايران، نظرات کارشناسي نهادهايي چون وزارت خارجه و آژانس مرکزي اطلاعات (سيا)، مي تواند در مقابل خواست و تمايل و طرح‌هاي اين شبکه قرار ‌گيرد.

در اين ميان برخي استثناءها نيز وجود دارد. مانند دولت جانسون، از حزب دمکرات، که پس از قتل مشکوک جان کندي ايالات متحده آمريکا را به صحنه جنگ ويتنام وارد کرد يا دولت توني بلر در بريتانيا که به دولت ادوارد هيث از حزب محافظه‌کار بسيار شبيه و به همان ميزان از دولت هارولد ويلسون از حزب کارگر دور است. نه جانسون نماينده سنن حزب دمکرات آمريکا بود و نه بلر نماينده سنن حزب کارگر بريتانياست.

نئوکان‌ها به‌طور تمام و کمال بازتابنده منافع زرسالاران يهودي و «مجتمع نظامي- صنعتي» [1، 2، 3] بودند. سقوط رمسفلد، و همزماني آن با پيروزي اورتگا در نيکاراگوئه، را بايد به فال نيک گرفت و با تدبير و دقت کوشيد تا بر فرايند جاري تحولات شگرف جهاني تأثير گذارد و از آن به سود منافع ملي ايران بهره برد.


Friday, April 17, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.