ورود به صفحه اصلي سايت بازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

چهارشنبه 6 ارديبهشت 1385/ 26 آوريل 2006، ساعت 1:45 صبح

تهاجم نظامي به ايران:
محافظه‌کاران آمريکايي عليه نومحافظه‌کاران

ماه ها پيش در اين وبگاه درباره جدايي تدريجي صفوف محافظه‌کاران آمريکايي از نومحافظه‌کاران (نئوکان‌ها) سخن گفتم. (يادداشت 8 شهريور 1384) اين فرايند در طول ماه هاي اخير تا بدان‌جا تداوم يافت که گلايه شديد نورمن پادهارتز، پدر معنوي نومحافظه‌کاران، را برانگيخت. (يادداشت 7 بهمن 1384) سخنراني 5 آوريل 2006/ 16 فروردين 1385 دکتر ران پل [ران پال]، نماينده حزب حاکم جمهوري‌خواه از ايالت تکزاس، در کنگره آمريکا بيانگر مرحله نويني از اين جدايي است. سخنان ران پل دفاعيه‌اي صريح از ايران و تهاجمي جسورانه به دسيسه‌هاي مخرب نومحافظه‌کاران، از منظر منافع ملّي آمريکا، به‌شمار مي‌رود. تکزاس پايگاه سنتي حزب جمهوري‌خواه است و به عنوان يکي از محافظه‌کارترين و راست‌گراترين ايالات آمريکا شناخته مي‌شود. در انتخابات سال 2000، که به صعود جرج بوش انجاميد، سه ميليون و 799 هزار نفر از مردم تکزاس به جرج بوش و دو ميليون و 433 هزار نفر به رقيب بوش، ال‌گور، رأي دادند و اين در حالي است که جرج بوش به دليل عملکرد دوران استانداري‌اش در تکزاس به شدت نامحبوب و ال‌گور شخصيتي فرهيخته و محبوب بود.

با توجه به توضيحات فوق اهميت سخنان دکتر ران پل آشکار مي‌شود. اين سخنان روشن مي‌کند که دولت بوش حمايت بخش مهمي از اعضا و نمايندگان حزب جمهوري‌خواه را از دست داده و براي بقاي خود ناگزير است تنها و تنها بر لابي صهيونيستي افراطي و جنگ‌طلبي که به «نومحافظه‌کار» شهرت يافته و پيمانکاران نظامي پنتاگون، پديده‌اي که ژنرال آيزنهاور «مجتمع نظامي- صنعتي» خوانده بود، تکيه کند. اين سخنان دشواري‌هاي بي‌سابقه نئوکان‌ها و دولت بوش را براي تدارک جنگ عليه ايران عيان مي‌کند.

گزيده سخنان 5 آوريل ران پل در کنگره آمريکا، به‌نقل از وبگاه رسمي کنگره، با عنوان «ايران: هدف بعدي نئوکان‌ها»، به شرح زير است:

 سه سال از شروع جنگ ايالات متحده عليه صدام حسين و سلاح‌هاي کشتار جمعي او مي‌گذرد. اکنون تقريباً همه مي‌دانند که نه سلاح‌هاي کشتار جمعي در کار بود و نه صدام تهديدي براي ايالات متحده به‌شمار مي‌رفت... هيچ کس نمي‌تواند با اطمينان بگويد که چرا ما به عراق حمله کرديم. بهانه فعلي که براي ماندن در عراق عرضه مي‌شود اين است که مي‌خواهيم عراق را به يک کشور دمکراتيک و دوست ايالات متحده تبديل کنيم. ولي اکنون کمتر انکار مي‌شود که دست‌اندازي بر نفت عراق عامل مهمي در تصميم‌گيري ما براي رفتن به اين کشور و ماندن در آنجا بوده است. اين عامل مي‌تواند توضيح دهد که چرا ماليات دهندگان آمريکايي بايد چنين بهائي براي احداث و حفظ پايگاه‌هاي عظيم و دائمي نظامي در عراق بپردازند. اين ماليات دهندگان همچنين هزينه‌هاي ميليارد دلاري سفارتخانه جديد ما در عراق را مي‌پردازند که بزرگ‌ترين سفارتخانه جهان به‌شمار مي‌رود.

پرسش مهمي که فراروي ماست اين است: ما از سه سال استقرار در عراق چه آموخته‌ايم؟ طرح‌هايي که براي تغيير حکومت ايران عرضه مي‌شود روشن مي‌کند که ما مطلقاً هيچ چيز [از تجربه عراق] نياموخته‌ايم... من متحيرم: اگر سه سال گذشته چيزي بيش از يک خواب بد نبود، و ملّت ما به‌ناگاه از اين خواب بيدار شد، چرا بايد به دليل مسائل امنيت ملّي تهاجم مشابهي را توصيه کنند؟... ما شبح مرگ، تخريب، کابوس و صرف احمقانه دلار در عراق را مي‌خواهيم تجديد کنيم؟... زمزمه‌هاي «دمکراتيزه کردن» ايران بدون مقاومت جدّي [در کنگره] در حال شيوع است به‌رغم اين‌که رئيس‌جمهور کنوني اين کشور، محمود احمدي‌نژاد، يک رئيس منتخب مردم است. حتي اگر ايران را به سختي بتوانيم يک کشور کاملاً دمکراتيک بخوانيم، نظام سياسي آن بسيار برتر است از نظام بيش‌تر متحدان عرب ما که هيچگاه از آنان شکوه نکرده‌ايم. هم‌اکنون تبليغات هماهنگ شده‌ در حال تحريک مردم آمريکا عليه خطر فرضي سلاح‌هاي کشتار جمعي ايران براي ماست... تعجب‌آور است که نئوکان‌ها در اين فاصله کوتاه پس از بي‌اعتبار شدن کامل ادعاهاي‌شان درباره سلاح‌هاي کشتار جمعي صدام مي‌خواهند همان ادعاها را عليه ايران مطرح کنند. مايه تأسف و هراس است که مي‌بينيم کنگره، وسائل ارتباط جمعي و مردم برخي از همان ادعاهايي را عليه ايران مي‌پذيرند که پيش‌تر براي توجيه تهاجم به عراق به کار مي‌رفت.

از سال 2001 تاکنون ما [به بهانه جنگ با تروريسم] بيش از سيصد ميليارد دلار خرج کرده‌ايم و دو کشور مسلمان، افغانستان و عراق، را اشغال کرده‌ايم. ما فقيرتر شده‌ايم ولي قطعاً امنيت‌مان بيش‌تر نشده است. ما به افغانستان حمله کرديم تا اسامه بن‌لادن، سردسته مسببين حادثه 11 سپتامبر، را دستگير کنيم. اين هدف کلاً کنار گذاشته شد. هر چند طالبان از قدرت برکنار شد ولي هم‌اکنون بيش‌تر خاک افغانستان در اشغال و تحت سلطه جنگجوياني است که تجارت مواد مخدر را در ابعادي بزرگ‌تر از گذشته اداره مي‌کنند. حذف طالبان از قدرت عملاً بيش از ما به سود ايران بود که خصم اصلي طالبان به‌شمار مي‌رفت...

تهاجم سال 2003 به عراق به عنوان مأموريتي شرافتمندانه ترويج مي‌شد و اين امر را ارائه اطلاعات غلط درباره صدام و توانمندي او براي حمله به ما و همسايگانش توجيه مي‌کرد. اين مشي شکست خورده آشوب فعلي عراق را آفريد؛ آشوبي که بسياري آن را جنگ داخلي مي‌دانند... اين بار نيز برکناري صدام از قدرت به سود ايرانيان تمام شد که صدام را يکي از دشمنان اصلي خود مي‌شمردند. شيفتگي ما به دمکراسي، که اگر کسي واکنش ما به انتخابات اخير فلسطيني‌ها را مورد مداقه قرار دهد آن را آشکارا مشروط مي‌يابد، به اکثريت شيعه اجازه داد که رهبري عراق را به دست گيرند... و اين سبب شادي ايرانيان شد که متحد نزديک شيعيان عراق به‌شمار مي‌روند.

درباره نتايج ناخواسته سخن بگويم! اين جنگ [جنگ با تروريسم] آشوب، جنگ داخلي، مرگ و تخريب و زيان‌هاي عظيم مالي به ارمغان آورد. اين جنگ بدترين دشمنان ايران را از ميان برد و بهترين دوستان ايران را در عراق به قدرت رسانيد. حتي اين شکست واضح سياست ما سبب نشده که از حرکت کنوني به سمت تقابلي مشابه با ايران ممانعت شود... احساس عمومي به ما مي‌گويد که جنگ عراق به زودي به ايران تسرّي خواهد يافت. وحشت از سلاح‌هاي هسته‌اي خيالي يا درگيرشدن، سازمان‌يافته يا تصادفي، در ايران سبب خواهد شد که سوّمين کشور مسلمان را مورد تهاجم قرار دهيم. تمامي شکست‌هاي گذشته و پيامدهاي ناخواسته به فراموشي سپرده مي‌شود... بار ديگر کساني که مخالفت خود با تهاجم به ايران را اعلام مي‌کنند به غيرميهن‌دوستي، حمايت نکردن از نظاميان و هواداري از راديکال‌هاي ايران متهم مي‌شوند... در سه سال گذشته اگر کسي از سياست کنوني حمايت نمي‌کرد به عدم حمايت از نظاميان و حمايت از دشمن متهم مي‌شد. عدم حمايت از جنگ عراق به عنوان حمايت از صدام و سياست‌هاي شوم او تلقي مي‌شد... گرچه امروزه بخش بزرگي از افکار  عمومي به انحاء مختلف جنگ عراق را رد مي‌کنند ولي سه سال پيش سياستمداران و رسانه‌ها به سادگي آن‌ها را قانع کرده بودند که از اين تهاجم به‌طور کامل حمايت کنند. اکنون، پس از سه سال تحمل درد وحشتناک براي بسياري از مردم، حتي نظاميان نيز از خواب غفلت بيدار شده‌اند و بي‌حاصلي تلاش محکوم به شکست ما را حس مي‌کنند. هفتاد و دو در صد از نظاميان ما در عراق مي‌گويند که اکنون زمان بازگشت به خانه فرارسيده است هر چند اکثريت ايشان هنوز اين آوازه تبليغاتي را باور دارند که گويا ما به دليل تهاجم 11 سپتامبر در عراقيم؛ ادعايي که حتي مقامات از تکرار آن خودداري مي‌کنند...

من بوي گسترش جنگ در خاورميانه را استشمام مي‌کنم و دعا مي‌کنم که به خطا رفته باشم... به ما مي‌گويند که بايد از اسرائيل حمايت کنيد، بايد از ميهن‌دوستي حمايت کنند، بايد از نظاميان حمايت کنيد، و بايد از آزادي حمايت کنيد... تحريکات و مصوبات کنگره ايران را به عنوان دشمني به تصوير مي‌کشد که حمله به ما را آغاز کرده است. خيلي بد است که ما از اشتباهات‌مان هيچ نياموخته باشيم...

متأسفانه، هنوز تغيير حکومت، ملّت‌سازي، سياست‌گذاري براي جهان و حفاظت از «نفت ما» مشي مورد قبول رهبران هر دو حزب اصلي ماست... واشنگتن ايران را تهديدي حتي بزرگ‌تر از آن‌چه عراق بود مي‌بيند؛ تهديدي که نمي‌توان در برابرش بي تفاوت بود. [در اين نگرش،] تاريخ ايران ناديده گرفته مي‌شود همان‌گونه که تاريخ عراق ناديده گرفته مي‌شد. به اين جهل يا تحريف عامدانه... نياز بود تا احساس نياز به حمله عليه کشوري ايجاد شود که تهديدي براي ما به‌شمار نمي‌رفت. سياست‌هاي ما در رابطه با ايران حتي از سياست‌هاي گذشته در قبال عراق نيز تحريک‌آميزتر است. آري، پرزيدنت بوش ايران را بخشي از محور شرارت خواند و، با اين اتهام غيرضرور، خشم ايرانيان را عليه ما برانگيخت. ولي اشتباهات ما در رابطه با ايران خيلي پيش از اين رئيس‌جمهور شکل گرفته است. در سال 1953 سياي CIA ما، به کمک انگليسي‌ها، در سرنگوني محمد مصدق، رهبري که به نحوي دمکراتيک انتخاب شده بود، شرکت کرد. ما به جاي او شاه را در قدرت قرار داديم. شاه بي‌رحمانه حکومت کرد ولي از منافع نفتي ما حمايت کرد و به اين دليل ما از او حمايت کرديم تا سال 1979. ما حتي اوّلين رآکتور هسته‌اي ايران را برايش تهيه کرديم... اين حکومت اقتدارگرا از سال 1953 تا سال 1979 سبب پيدايش اپوزيسيون راديکال مسلماني شد به رهبري آيت‌الله خميني که در سال 1979 شاه را سرنگون کرد و ماجراي گروگان‌گيري را پديد آورد... سرنگوني شاه توسط آيت‌الله و بحران گروگان‌گيري پيروزي بزرگي براي اسلام‌گرايان راديکال بود. بيش‌تر آمريکائيان درباره مداخله نابخردانه ما در امور داخلي ايران در سال 1953 يا هيچگاه چيزي نشنيده‌اند يا به سادگي آن را فراموش کرده‌اند.

در طول سال‌هاي دهه 1980 ما از تجاوز عراق به ايران حمايت کرديم و از اين طريق روابط خود با ايران را خصمانه‌تر کرديم. رابطه ما با ايران بدتر شد زماني که پيامي براي صدام فرستاديم که تجاوز به کشور همسايه اصولاً بد تلقي نمي‌شود... [در ماجراي تجاوز به کويت نيز] ما صدام را به‌نوعي ترغيب کرديم دست همان‌گونه که او را در تجاوز به ايران ترغيب کرده بوديم... ممکن است مردم آمريکا اين اعوجاجات را فراموش کنند ولي کساني که از آن رنج برده‌اند هيچگاه فراموش نخواهند کرد. ايرانيان مشارکت ما در اين امور را به خوبي به ياد دارند...

نومحافظه‌کاران مصمم‌اند با حکومت ايران مقابله کنند با هدف تغيير در رهبري آن. اين سياست حضور نظامي ما را بيش‌تر پخش خواهد کرد و امنيت ما را تضعيف خواهد نمود. واقعيت تأسف‌بار اين است که خطرات فرضي ايران بيش از خطراتي که براي عراق عنوان مي‌شد واقعي نيست. اتهاماتي که عليه ايران عنوان مي‌شود غيرقابل اثبات است و به نحوي حيرت‌انگيز بسيار شبيه به اتهامات دروغيني است که عليه عراق عنوان مي‌شد... مردم آمريکا و کنگره بايد در پذيرش اين اتهامات هشيارتر باشند... هيچ نشانه‌اي در دست نيست که تهديدي از جانب ايران متوجه ما باشد و دليلي وجود ندارد که مقابله با اين کشور را طراحي و تشويق کنيم... ايران سلاح هسته‌اي ندارد و نشانه‌اي در دست نيست که اين کشور در حال تهيه آن باشد. اين ادعا يک فرضيه فاقد پشتوانه است. اگر حتي ايران داراي سلاح هسته‌اي باشد چرا ما بايد ميان او و پاکستان و هند و کره شمالي فرق بگذاريم؟ چرا ايران کمتر از کشورهاي فوق محق است که سلاح تدافعي داشته باشد؟ اگر ايران داراي سلاح هسته‌اي باشد احتمال تهاجم هسته‌اي او به ديگران صفر است. و احتمال اين‌که ايران اين سلاح را در اختيار گروه‌هاي تروريستي غيردولتي قرار دهد نيز صفر است. پاکستان تکنولوژي هسته‌اي را در سراسر جهان پخش کرد و به‌ويژه در اختيار کره شمالي قرار داد. پاکستان محدوديت‌هاي بين‌المللي در زمينه سلاح‌هاي هسته‌اي را ناديده گرفت. ولي ما تشويقش کرديم همان‌طور که هند را تشويق کرديم. ما بدون اين‌که لازم باشد به شيوه‌اي ابلهانه ايران را تهديد مي‌کنيم در حالي‌که فاقد سلاح هسته‌اي است. گوش کنيد به اين سخن مورخ برجسته اسرائيلي، مارتين وان کرولد، که [استدلال ما را در اين زمينه] چنين بيان کرده است: «نمي‌خواهيم ايران داراي سلاح هسته‌اي شود؛ و نمي‌دانيم در حال تهيه آن است يا نه، ولي اگر ايرانيان در حال تهيه [سلاح هسته‌اي] نباشند ديوانه‌اند.»

انبوهي از اطلاعات غلط درباره برنامه هسته‌اي ايران ارائه مي‌شود. اين واژگون‌نمايي حقيقت براي تحريک احساسات در کنگره است به منظور تصويب قطعنامه‌هايي در محکوميت ايران و تحريک سازمان ملل به ايجاد محدوديت‌هايي براي ايران. محمد البرادعي، رئيس کل آژانس بين‌المللي انرژي اتمي، هيچگاه کم‌ترين نشانه‌اي از وجود منابع «اعلام نشده» و مواد ويژه هسته‌اي در ايران يا انحراف اين کشور از برنامه هسته‌اي را گزارش نکرده است... البرادعي مي‌گويد فعاليت ايران در انطباق کامل است با ان. پي. تي.* ما فراموش کرده‌ايم که سلاح‌هاي صدام را ايالات متحده آمريکا در اختيارش نهاد و حاضر نشديم گزارش‌هاي بازرسان سازمان ملل و سيا را بپذيريم که صدام ديگر اين سلاح‌ها را در اختيار ندارد. در مورد ايران نيز همين‌طور است. اوّلين رآکتور هسته‌اي ايران را ما در اختيارش نهاديم. اکنون ما به شکلي جنون‌آميز حيرانيم که اگر ايران بخواهد به سود منافع خود بمبي بسازد چه بايد بکنيم.

غوغاگران ضد ايراني بر طبل رويارويي با ايران مي‌کوبند، توافق‌هايي را که در پاريس انجام گرفته و تمايل ايران به از سرگيري فرايند غني‌سازي را واژگون مي‌نمايانند. متوقف کردن فرايند غني‌سازي از سوي ايران يک عمل داوطلبانه و ارادي بود نه يک منع قانوني. ايران مطلقاً محق است که در چارچوب ان. پي. تي. قدرت هسته‌اي خود را براي مقاصد صلح‌آميز توسعه دهد و از آن استفاده کند. اکنون ادعا مي‌شود که اين حق ايران نقض فاحش ان. پي. تي. است. اين ايالات متحده آمريکا و متحدان آن هستند که ان. پي. تي را تحريف و نقض مي‌کنند. مثلاً، تأمين مواد هسته‌اي براي هند يک نقض آشکار ان. پي. تي. است.

کنگره اکنون به شدت در پي آن است که سازمان ملل متحد عليه ايران محدوديت‌هايي اعمال کند... جنگ‌جويان نومحافظه‌کار هنوز در کار اعمال نفوذند و کنگره، وسائل ارتباط جمعي و مردم آمريکا را براي تهاجم به ايران آماده مي‌کنند. براي آن‌ها مهم نيست که افغانستان به نابودي کشيده شده و عراق در حال جنگ داخلي است. طرح‌هاي جدّي تهيه شده تا اين جنگ در خاورميانه توسعه پيدا کند. نتايج ناخواسته اين تلاش مسلماً بدتر از تمامي بغرنجي‌هايي خواهد بود که در دوران سه ساله اشغال عراق تجربه کرده‌ايم.

اعطاي کمک‌هاي سياسي و مالي ما به افراد خارجي و آمريکايي، که از سرنگوني حکومت کنوني ايران حمايت مي‌کنند، توأم با مخاطره و آميخته با اغراق است. فرض کنيد اگر چين به تلاش مشابهي براي تغيير رژيم در ايالات متحده دست زند، واکنش شهروندان آمريکايي چه خواهد بود! چند نفر از ما خرسند خواهيم شد اگر بدانيم کسي مثل تيموتي مک‌وي از يک قدرت خارجي پول گرفته است؟... هر چند البرادعي و بررسي‌هاي آژانس اتمي هيچ انحرافي از ان. پي. تي. در ايران نيافته است، ولي «قانون حمايت از آزادي در ايران» [مصوب کنگره آمريکا] هنوز مي‌خواهد ايران ثابت کند که داراي سلاح‌هاي هسته‌اي نيست و توجه نمي‌کند که اثبات چيزي که وجود ندارد غيرممکن است...

تحريم و حمايت مالي و سياسي از اشخاص و گروه‌هايي که مي‌خواهند حکومت ايران را سرنگون کنند يعني جنگ. بار ديگر ما يکطرفه عليه کشور و مردمي که آزاري به ما نمي‌رسانند و توان اين کار را نيز ندارند اعلام جنگ کرده‌ايم... رايس، وزير امور خارجه، اخيراً چرخشي تند به سوي سياست تقابل با ايران از خود نشان داده و اصرار دارد که 75 ميليون دلار سرمايه‌گذاري براي تبليغات، از طريق تلويزيون و راديو، عليه ايران اختصاص يابد. او ضرورت اين کار را به دليل، به‌قول او، سياست‌هاي «تجاوزکارانه» حکومت ايران عنوان مي‌کند. ما هفت هزار مايل دوريم ولي به عراقي‌ها و ايراني‌ها مي‌گوئيم که با حمايت نيروي نظامي ما بايد چه نوع حکومتي داشته باشند و آنگاه آن‌ها را متجاوز مي‌خوانيم. ما از درک مردم ايران عاجزيم؛ مردمي که هر قصوري داشته باشند در دوران معاصر به هيچ يک از همسايگان خود تجاوز نکرده‌اند. اين‌گونه تحريکات بسيار نالازم، پرهزينه و خطرناک است.

درست همان‌گونه که تهاجم به عراق ناخواسته به‌سود ايرانيان تمام شد، مقابله نظامي با ايران نيز نتايج ناخواسته خواهد داشت. اگر جنگ داخلي عراق گسترش يابد، اتحاد موفقيت‌آميز ميان ايرانيان و اکثريت شيعه عراق معارضي سهمگين براي ما در عراق خواهد بود. در واکنش به هر گونه مقابله نظامي، ايرانيان کشتي‌راني در خليج فارس را از طريق تنگه هرمز مختل خواهند کرد. از آنجا که ايران نمي‌تواند با وسائل معمول نظامي از خود دفاع کند، منطقي است که احتمالاً به يک حمله تروريستي عليه ما مبادرت ورزد. ايرانيان نه ساکت خواهند نشست و نه مي‌توان آن‌ها را به سادگي از ميان برد...

[هم‌اکنون، در پي اشغال عراق] نفت بيش از دو برابر شده و به بشکه‌اي 60 دلار رسيده است. درگيري با ايران نتيجه مشابهي خواهد داشت. ما مي‌توانيم چشم‌انداز نفت بيش از 120 دلاري و گاز بيش از 6 دلاري را مشاهده کنيم... ما بايد اين ضرب‌المثل را به ياد داشته باشيم: «اگر فريبم دادي شرم بر تو باد، اگر دوباره فريبم دادي شرم بر من باد.» به‌نظر مي‌رسد که کنگره و کشور در آستانه فريبي دوباره است...

در استراتژي امنيت ملّي رياست‌جمهوري براي سال 2006، که اخيراً در دسترس قرار گرفته، گفته مي‌شود: «تمايل ايران براي دستيابي به سلاح هسته‌اي غيرقابل قبول است.» [مي‌دانيم که] «تمايل» يک امر کاملاً ذهني است، بر آن نه مي‌توان استناد کرد و نه آن را رد کرد. ولي [از نظر نومحافظه‌کاران] اگر ايران نتوانست ثابت کند که «تمايل» ندارد مانند ايالات متحده آمريکا، چين، روسيه، بريتانيا، فرانسه، پاکستان، هند و اسرائيل- که سلاح‌هاي هسته‌اي آن‌ها دورتادور ايران را محاصره کرده است- داراي سلاح هسته‌اي شود، همين کافي است که مورد حمله قرار گيرد. منطقي مانند اين براي توجيه يک جنگ جديد، بدون حداقل تلاش براي اعلام رسمي جنگ از سوي کنگره، واقعاً هولناک است...

کساني هستند که با استدلالات من به شدت مخالف‌اند و به جاي آن به هياهوهاي تبليغاتي باور دارند: [بر اساس اين تبليغات،] ايران و رئيس‌جمهور آن، محمود احمدي‌نژاد، عميقاً غيرمسئول‌اند و تهديد کرده‌اند که اسرائيل را نابود خواهند کرد. بنابراين، بايد به همه‌گونه اقدام براي جلوگيري از دستيابي ايران به سلاح هسته‌اي مبادرت ورزيد...

طبق گزارش سيا، ايران داراي سلاح هسته‌اي نيست و به اين زودي‌ها نمي‌تواند به آن دست پيدا کند... ما توانستيم در جنگ سرد در مقابل شوروي بايستيم و پيروز شويم. شوروي داراي سي هزار سلاح هسته‌اي بود. اگر به دنبال يک ديوانه واقعاً مجهز به سلاح هسته‌اي هستيد کره شمالي در رأس فهرست جا مي‌گيرد. ولي ما با کيم جونگ ايل هنوز مذاکره مي‌کنيم. پاکستان داراي سلاح هسته‌اي است و از 11 سپتامبر متحد نزديک طالبان بود. ولي هيچگاه آژانس اتمي توان نظامي پاکستان را مورد بازرسي قرار نداده است. ما نه تنها با پاکستان مذاکره بلکه به آن کمک اقتصادي مي‌کنيم...

سخنان ران پل با اين جمله به پايان مي‌رسد: «اکنون زمان تغيير است.»

-------------
*
Nuclear Non-Proliferation Treaty (NPT) پيمان عدم گسترش هسته‌اي

پنجشنبه 31 فروردين 1385/ 20 آوريل 2006، ساعت 2 صبح

برلوسکوني رفت، نوبت بوش و بلر هم خواهد رسيد

سرانجام دادگاه عالي ايتاليا نتايج انتخابات اين کشور را تاييد کرد و به اين ترتيب شکست سيلويو برلوسکوني قطعي شد. از ماه آينده رومانو پرودي، رهبر مخالفان چپ ميانه، به عنوان نخست‌وزير ايتاليا کار خود را آغاز خواهد کرد. پرودي رسماً خروج نظاميان ايتاليايي از عراق تا پايان سال 2006 و گسترش روابط با ايران و حماس را به عنوان سياست‌هاي خود اعلام کرده است. [بنگريد به مقاله نيشن با عنوان «اتحاد شکننده بوش در عراق»]

برلوسکوني از استوارترين متحدان جرج بوش بود. اين تحول، پس از پيروزي حماس و بحران اخير فرانسه، ضربه بزرگ ديگري بر نومحافظه‌کاران و دولت جرج بوش به‌شمار می‌رود و مواضع آن‌ها را در اروپا و خاورميانه تضعيف خواهد کرد. به‌نظر می‌رسد که «ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند» تا سياست‌هاي نومحافظه‌کاران و جرج بوش را به پاياني نافرجام رسانند.

در ميان رهبران اروپاي غربي برلوسکوني و توني بلر از بيش‌ترين پيوندها با نومحافظه‌کاران، مجتمع نظامي- صنعتي و پيمانکاران نظامي پنتاگون برخوردارند. برلوسکوني عضو بلندپايه سازمان گلاديو بود و پس از افشاي نقش اين شبکه در عمليات خرابکارانه عليه دمکراسي در ايتاليا از وي به عنوان مسئول بخش تبليغاتي گلاديو و لژ پ. 2 نام برده می‌شد. گلاديو شاخه سازمان ارتش سري پيمان ناتو در ايتاليا است که در دوران جنگ سرد توسط سازمان‌هاي اطلاعاتي آمريکا (سيا) و بريتانيا (ام. ي. 6) ايجاد شد. مسئوليت اين سازمان را جرج کندي يانگ، قائم‌مقام پيشين ام. آي. 6 و طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332 ايران، به دست داشت و شعبه‌هاي آن در تمامي کشورهاي اروپاي غربي و ترکيه و ايران گسترده بود. همتاي ايراني گلاديو به عنوان «سازمان بی‌سيم» شناخته می‌شد که زير نظر سر شاپور ريپورتر فعاليت می‌کرد.

----------------------------

* بري آشنايي با شبکه گلاديو و سازمان پ. 2 و جرج کندي يانگ بنگريد به اين آدرس‌ها: [1]، [2] و نيز مقاله «سيماي خانوادگي جرج کندي يانگ» در اين وبگاه.

چهارشنبه 30 فروردين 1385/ 19 آوريل 2006، ساعت 2 صبح

احساس مي‌کنم که وبگاهم مورد دستبرد قرار گرفته يعني «هک» شده است. کليه مطالبي که از 13 فروردين 85 به وبگاه افزوده بودم ناپديد شده و اينک در حال انتقال برخي از آن‌ها هستم. احتمال مي‌دهم که برخي مطالب دستکاري شده باشند. هم‌اکنون فرصتي براي بررسي دقيق هزاران صفحه مطلب موجود در وبگاهم ندارم. اميدوارم که اين فرض نادرست باشد و ناپديد شدن مطالب جديد به دليل ايراد در server منتشرکننده وبگاهم باشد. بهرروي، چنان‌چه مراجعه‌کنندگان محترم مطلبي مشکوک مشاهده کردند از طريق ايميل مرا مطلع کنند. سپاسگزارم.

بعدالتحرير: ساعت 11:30 بعد از ظهر

درباره حادثه فوق تحقيق کردم و مشخص شد که «هک» در کار نيست. علت اين اختلال (از بين رفتن افزوده‌هاي من از 13 فروردين تا امروز) تغييرات در سيستم server هاي شرکت انتشاردهنده وبگاه است.

شنبه 19 فروردين 1385/ 8 آوريل 2006، ساعت 3 بعد از ظهر

توضيح درباره برخي ابهام‌ها

در وبنوشت «پياده‌رو خاطرات» مطلبي درباره من درج شده است. نويسنده محترم وبنوشت با ارسال ايميل مرا از انتشار مطلب فوق مطلع کردند و خواستار شدند که اگر «اجحافي نسبت به شخص خودتان يا ناروايي ديديد اطلاع بدهيد تا حذف يا اصلاح نمايم.» در نوشته فوق «اجحاف يا ناروايي» نديدم ولي برخي سوءتفاهم‌ها ديدم که لازم به توضيح بود. متن زير توضيحي است بر يادداشت ايشان:

دوست محترم نويسنده وبنوشت «پياده‌رو خاطرات»

با علاقه يادداشت شما را خواندم. از توجه جنابعالي به آثارم سپاسگزارم. در رابطه با مطالب مطروحه اجازه دهيد چند نکته را متذکر شوم:

1- با بررسي «سير کرونولوژيک» آثار من اين نتيجه‌گيري را عرضه کرده‌ايد که گويا در ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (دو جلد) و مجلدات اوّل و دوّم زرسالاران و رساله «زندگي و زمانه شيخ ابراهيم زنجاني» ميزان تعلق به «اسلام» و «اصول‌گرايي» در اينجانب بالا بوده ولي به‌تدريج در مجلدات سوّم و چهارم و پنجم زرسالاران اين تعلق کاهش يافته است. نوشته‌ايد:

«شهبازي در آثار بعدي خود دچار نوعي دگرگوني شده است... در اينجا [در مجلدات سوّم و چهارم زرسالاران] مي‌توان قائل بود که شهبازي موضع اسلام‌گرايي را از اصول‌گرايي خود کسر کرده است و چيزي که باقي مانده است نوعي استقلال‌طلبي و رويه ضداستعماري است. اين تغيير رويه احتمالاً در دوّم خرداد اتفاق افتاده است...»

اين ترتيب کرونولوژيک که براي آثار پيشگفته قائل شده‌ايد به‌کلي اشتباه است. نظريه توطئه را پيش از دوّم خرداد 1376 نگاشتم ولي پس از دو خرداد منتشر شد (مقاله اوّل کتاب فوق قرار بود سرمقاله شماره اوّل فصلنامه تاريخ معاصر ايران شود که بايد اوّل زمستان 1375 منتشر مي‌شد و مقاله بعدي درباره اقبال لاهوري بايد سرمقاله شماره دوّم فصلنامه فوق مي‌شد ولي به دليل برخي مسائل اين دو مقاله را از فصلنامه فوق حذف کردم و با استعفا از سمت معاونت پژوهشي مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر و سردبيري فصلنامه اوقات خود را وقف تدوين زرسالاران کردم)؛ جلدهاي اوّل و دوّم زرسالاران را درست پس از دوّم خرداد تدوين کردم در کوران فضاي سياسي پرهياهوي سال‌هاي 1376-1377 که اين‌گونه حرف‌ها خريدار کمي داشت. اين دو جلد در اوائل سال 1378 به بازار عرضه شد در زماني که بازار نشر کتاب در انحصار ژورناليسم سياسي بود. رساله زنجاني را پس از اتمام جلد پنجم زرسالاران در سال 1383 در وبگاهم قرار دادم. اين همان رساله‌اي است که جنابعالي آن را «مانيفست اصول‌گرايانه» خوانده‌ايد.

بنابراين، اگر قرار بود تحقيقات تاريخي بنده تابع فضاي سياسي روز باشد قطعاً بايد اين تأثير در مجلدات اوّل و دوّم زرسالاران و حتي نظريه توطئه بازتاب مي‌يافت. نقطه اختتام چند کتاب و رساله‌اي که نام برده‌ايد همان رساله «زندگي و زمانه شيخ ابراهيم زنجاني» است. به‌علاوه، من در اين دوران کتب و مقالات و مصاحبه‌هاي متعدد دارم که به آن‌ها توجه نفرموده‌ايد.

2- نوشته‌ايد که شهبازي از جلد چهارم زرسالاران «موضع تاريخي جديدي در پيش مي‌گيرد. از اينجا به بعد وي معتقد است نيل به پيشرفت تاريخي و اقتدار تنها از طريق ادامه رشد طبيعي دولت‌ها مصون از مداخلات ويرانگر خارجي به دست مي‌آيد. روشن است که اين گزاره با اسلام‌گرايي پيشين، که عمل به اسلام را تنها راه تعالي مي‌داند، تفاوت چشمگير دارد.»

اين انديشه‌اي است که من از جلد اوّل زرسالاران عرضه کردم و علت ظهور تمدن جديد غرب (و نيز ژاپن) را «تصادف تاريخي» و علت عقب‌ماندگي ساير نقاط جهان را دخالت استعماري دانستم. بخش اوّل از جلد اوّل زرسالاران، که به بررسي سير تاريخي استعمار جديد و سلطه آن بر شرق اختصاص دارد، با اين جملات به پايان مي‌رسد:

«تأسيس دولت مقتدر ملي در ژاپن با تأسيس دولت مقتدر ملي شاه عباس بزرگ در ايران همزمان است. ايرانيان به دليل موقع جغرافيايي سرزمين خود و منابع انساني و مادي غني آن نيازي به غارت ديگران نداشتند ولي همين ثروت چشم ديگران را گرفت و دخالت کانون‏هاي متجاوز خارجي را سبب شد. اين فرايند درخشان فرجامي هولناک يافت. با سقوط دولت سامان‌مند صفويه، سرزمين پهناور ايران ديگر حفاظي جدي در برابر دخالت و دسيسه‏هاي خارجي نداشت. درمقابل، تجاوز خارجي و طمع بيگانگان آرامش ژاپن را برنياشفت. ثبات ژاپن و نيز انباشت ثروت در اين سرزمين از طريق غارت سرزمين‏هاي مجاور پايه‌هاي "عصر ميجي" را بنا نهاد و سرانجام ژاپن جديد را آفريد. نماد اين ثبات را در تاريخ کمپاني ميتسويي مي‌توان يافت که در سال 1691 به عنوان بانکدار رسمي خاندان توکوگاوا تأسيس شد و امروزه بيش از سه سده قدمت دارد.» (زرسالاران، جلد اول، ص 291)

بنابراين، به اين ارزيابي پس از «دوّم خرداد» و در پي «دگرگوني» در مواضع فکري‌ام دست نيافتم. به‌علاوه، نمي‌دانم اين تحليل چرا با اسلام‌گرايي «تفاوت چشمگير» دارد؟

3- اشاره فرموده‌ايد به تحليل من درباره علماي متحجر اهل تسنن در عثماني که از موضع قشري‌گري مخالف اصلاحات کوپرولو بودند. توجه فرماييد که در ميان اين دو قطعاً کوپرولو به «اسلاميت» نزديک‌تر است تا علماي قشري که پدر معنوي وهابيون کنوني به‌شمار مي‌روند.

4- اشاره فرموده‌ايد به «خسته‌کننده» بودن جلد سوّم زرسالاران.

کاملاً صحيح است. اصولاً مجلدات پنجگانه کتاب زرسالاران هم براي من کار سنگيني بود و هم براي خواننده سنگين است. ولي چاره‌اي نداشتم. اثبات تزهاي نو نياز به ارائه فاکت‌هاي متعدد و استدلال کافي داشت و گرنه آسيب‌پذير مي‌شد. قصد دارم اگر توفيقي بود، البته پس از اتمام دوره کامل زرسالاران، ملخصي در يک جلد عرضه کنم که خسته‌کننده نباشد.

5- فرموده‌ايد: «براي بنده که تازه چهار جلد کتاب زرسالاران را خوانده بودم بسيار شگفت‌آور بود وقتي با يافتن وبگاه ايشان [شهبازي] ديدم حمايت قاطعي از اصلاحات و خاتمي دارد.»

مگر کسي مي‌توانست دلسوز انقلاب و نظام باشد و از اصلاحات واقعي و جنبش واقعي اصلاحات حمايت نکند؟ مگر مواضع مقام معظم رهبري جز اين بود؟ مبناي نگرش من به تحولات سياسي آن سال‌ها، و امروز، اعتقاد به اصل تکثر و تنوع به عنوان ديناميسم اعتدال و پويايي سياسي جامعه است. در خرداد 1377 نوشتم:

«اگر اين زاويه نگرش فلسفي را به عرصه جامعه‌شناسي سياسي تسري دهيم درمي‌يابيم كه تنوع و حتي تعارض نقش‌ها و كاركردها و ساخت‌ها و نهادهاي اجتماعي عاملي است معتدل‌كننده و نظام‌بخش به سيستم؛ تعديل‌كننده افراط‌ها و تفريط‌ها كه در نهايت اندامي متعادل و موزون را شكل و سامان مي‌بخشد. در اين نگرش، تعارض‌هاي سياسي، يا آنچه كه در نگاه متعارف جنگ قدرت تلقي مي‌شود، عاملي مهم براي ايجاد تعادل در جامعه انساني ارزيابي مي‌گردد؛ عاملي كه بدون وجود آن اعتدال، و در پي آن انگيزش و پويايي، از جامعه رخت خواهد بست. تعمق در جوامعي كه در فرآيند طبيعي رشد خود به ثبات در ساخت‌ها و نقش‌هاي سياسي رسيده‌اند كاركرد تفاوت و تنوع كانون‌هاي سياسي را، بمثابه مهم‌ترين عامل تعادل‌ساز در جامعه، به روشني نشان مي‌دهد. به گمان اينجانب، در بررسي سيره سياسي امام راحل (ره)، برخوردهاي تاييدآميز ايشان به محافل و شخصيت‌هاي سياسي داراي سليقه‌هاي كاملا متضاد، و گاه سخت معارض با يكديگر، منبعث از همين نگرش انسان‌شناختي است كه داراي پايه‌هاي عميق نظري در فرهنگ اسلامي ماست. آن انسان‌شناس بزرگ هيچگاه نخواست با حذف تفاوت و تعارض نقش‌ها و كاركردها راه يكسان‌سازي سياسي را هموار كند و بدينسان اصلي‌ترين مكانيسم اعتدال اجتماعي را از ميان بردارد و در نتيجه جامعه‌اي زنده و پويا را، چون دوران گذشته، به جسمي بي‌روح و فاقد انگيزش و تحرك بدل كند.»

ولي اين‌که اينجانب حامي تمامي عملکردهاي دولت آقاي خاتمي و احزاب و گروه‌ها و شخصيت‌هاي مدعي اصلاح‌طلبي بوده‌ام کم لطفي است. مصاحبه‌ها و مقالات من در دوره هشت ساله دولت آقاي خاتمي موجود است و مواضع من روشن. اينجانب جنبش عدالتخواهي کنوني را تداوم منطقي جنبش اصلاح‌طلبي راستين مي‌شناسم و اطلاق نام «اصلاح‌طلب» بر کانون‌هاي معيني از ديوان‌سالاران حرفه‌اي، که آن‌ها را «بورژوازي بوروکراتيک» ناميده‌ام، نادرست مي‌دانم. بنگريد به مقاله من با عنوان «دو دهه دگرگوني ساختاري در ايران» و نيز مصاحبه با مجله زمانه با عنوان «راهي که مي‌رويم» (زمانه، سال اوّل، شماره 5-6، بهمن و اسفند 1381، صص 4-9).

6- فرموده‌ايد که هدف شهبازي از حمايت از احمدي‌نژاد در انتخابات اخير رياست‌جمهوري «شکسته شدن کادر بسته ساختار قدرت» بود و «در اين موضع اسلام‌گرايي احمدي‌نژاد جايگاهي» نداشت.

خيلي عجيب است. منظور جنابعالي را از «اسلام‌گرايي» نمي‌فهمم. اسلام‌گرايي بايد در خواست‌هاي مشخص و ملموس سياسي و اجتماعي بازتاب يابد وگرنه به شعار بي‌محتوا بدل مي‌شود. تلاش براي تحکيم و رشد نظام موجود جمهوري اسلامي و زدودن معايب و کاستي‌ها و احياناً انحرافات آن عين «اسلام‌گرايي» است. بحث متصلب شدن ساختار قدرت را از سال‌ها پيش بنده با پيگيري مطرح کردم و تاکنون در مصاحبه‌ها و مقالات خود بر آن تأکيد داشته‌ام. زماني که برخي آقايان خواست تغيير قانون اساسي را، با هدف تداوم رياست‌جمهوري جناب آقاي هاشمي رفسنجاني، مطرح کردند در مقاله‌اي که در 24 شهريور 1375 منتشر شد نوشتم:

«تجربه بسياري از انقلاب‌هاي معاصر... نشان مي‌داد که در يک فرآيند کوتاه يا طولاني کساني که اهرم‌هاي قدرت سياسي و اجرايي را در جريان انقلاب به دست مي‌گرفتند، به‌تدريج خود به يک گروه بسته، به يک کاست حکومت‌گر، بدل مي‌شدند. پيوند مديران سياسي با ديوان‌سالاري دولتي و برخورداري ايشان از امتيازات خاص حکومت‌گران به‌تدريج زمينه‌هاي پيدايش يک طبقه جديد را مي‌آفريد و اينان، با بهره‌گيري از اهرم‌هاي مؤثري که در دست داشتند، در پي حفظ و جاودان ساختن وضع موجود بر مي‌آمدند. در جامعه‌شناسي سياسي گاه از اين گروه به عنوان بورژوازي بوروکراتيک ياد مي‌شود؛ يعني گروه صاحب ثروتي که از قِِبَل ديوان‌سالاري دولتي ارتزاق مي‌کند و منافع او در حفظ و ابقا اين اقتدار است. اين فرآيند در انقلاب روسيه منجر به پيدايش طبقه ممتاز و حکومت‌گري شد که به نومانکلاتورا شهرت يافت؛ يعني گروه اجتماعي خاص و بسته‌اي که، صرفنظر از لياقت و کارايي، هماره در فهرست تصدي مشاغل عالي اداري قرار داشت.»

در آن زمان نيز ممکن بود به عدول از «اسلام‌گرايي» متهم شوم زيرا در فضاي آن سال‌ها هر گونه انتقاد از برخي نهادهاي دولتي به عنوان مخالفت با «اسلام» تعبير مي‌شد. اگر توجه فرموده باشيد، مقام معظم رهبري مکرراً مفهوم «طبقه جديد» را به کار برده‌اند دقيقاً براي ارجاع به همين پديده.

7- ديدگاه جنابعالي درباره تحليل من از ماجراي حسينيه دراويش گنابادي اين نتيجه را به ذهن متبادر مي‌کند که شاخص «اسلام‌گرايي» را عملکرد و مواضع يک نهاد معين دولتي گرفته‌ايد و کوشيده‌ايد علت انتقاد من از ماجراي قم را بر اساس اين شاخص تبيين کنيد. به عبارت ديگر، از آنجا که براي جنابعالي شاخص اسلاميت موضع و عملکرد نهاد فوق است پس کوشيده‌ايد تا سير دور شدن تدريجي من از اين شاخص را توضيح دهيد.

اول، اينجانب در يادداشت خود نامي از نهاد مورد نظر شما نبرده‌ام و تنها به‌طور مبهم از «دستگاه امنيتي» و «مقام امنيتي» در شهر قم ياد کرده‌ام. مي‌دانيد که دستگاه‌هاي امنيتي کشور متعدد مي‌باشند و نمي‌دانم چرا جنابعالي به اين صراحت نهاد خاصي را مخاطب من دانسته‌ايد. از سوي ديگر، اگر عملکرد سوئي باشد بايد به حساب مسئول محلي يک دستگاه محلي نوشته شود نه يک دستگاه گسترده که در سطح ملّي عمل مي‌کند.

دوّم، عملکرد هيچ دستگاه و نهاد دولتي در جمهوري اسلامي ايران شاخص «اسلام‌گرايي» نيست. دستگاه‌ها و نهادهاي دولتي، و حتي حکومتي، ممکن است اشتباه کنند و ده‌ها امکان ديگر که مي‌توان تصوّر کرد.

سوّم، اساس تحليل من نه دفاع از اين و آن فرقه بلکه نقد و نفي عملکرد معيني است که ماجراي حسينيه گنابادي‌ها را در قم ايجاد کرد با تمامي تبعات منفي آن.

چهارم، اين درست است که کانون‌هاي استعماري از فرقه‌هاي معين دراويش به سود خود بهره مي‌جويند؛ ولي پرووکاسيون (عمليات تحريک‌آميز) نيز يکي از اصلي‌ترين و کارسازترين روش‌ها براي جلب فرقه‌هاي از نظر سياسي خنثي و منفعل به مواضع عنادآميز است. اين‌گونه اقدامات معمولاً بر بستر حرکت‌هاي افراطي و احساسي مي‌تواند به نتيجه مطلوب برسد. توجه فرماييد به وبگاه‌ها و وبنوشت‌‌هاي متعدد که مي‌کوشند با دستاويز قرار دادن ماجراي قم دراويش گنابادي را عليه جمهوري اسلامي ايران تحريک کنند؛ و نيز توجه کنيد به نفوذ سلسله گنابادي در ميان گروه قابل توجهي از متنفذين نواحي مرزي ايران (کردستان و لرستان) و مواضع مساعد آنان به‌سود جمهوري اسلامي ايران در سال‌هاي بحراني و حساسي که گروه‌هاي ضدانقلاب و کانون‌هاي توطئه‌گر مناطق فوق را دستخوش جنگ داخلي و ناامني کرده بودند.

در پايان بار ديگر از توجه جنابعالي به کتب، مقالات و وبگاهم سپاسگزارم و برايتان توفيق و تعالي روزافزون آرزومندم.

عبدالله شهبازي
19 فروردين 1385


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.