عبدالله شهبازي
منظور از پديده اي که در نوشتار امروزين غرب با
نام "مجتمع نظامي- صنعتي"
Military- Industrial Complex معرفي مي شود، مجموعه صنايع نظامي خصوصي دنياي
معاصر است که با هدف تأمين سود بيشتر به نحوي همبسته بر اقتصاد و سياست داخلي و
خارجي دولت ها تأثير مي گذارد.
امروزه، مجتمع نظامي- صنعتي شبکه اي بسيار گسترده و مقتدر از کمپاني هاي مُعظم را
دربرمي گيرد که بيشترين نفوذ را در سياست داخلي و خارجي دولت هايي چون ايالات متحده
آمريکا و بريتانيا اعمال مي کنند.
چهل و دو سال پيش (17 ژانويه 1961)، ژنرال دوايت آيزنهاور در واپسين پيام دوران رياست جمهوري خود، و نيز به مناسبت پايان پنجاهمين سال خدمت نظامي و سياسي اش به دولت ايالات متحده آمريکا، درباره گسترش مجتمع نظامي- صنعتي و مخاطرات آتي آن براي دمکراسي آمريکايي چنين هشدار داد:
ما صنايع تسليحاتي آفريده
ايم که ابعاد آن بسيار گسترده است. علاوه بر اين، سه و نيم ميليون نفر از مردان و
زنان ما به طور مستقيم در نهادهاي دفاعي [دولتي] شاغل اند. ما ساليانه بيش از درآمد
خالص تمامي کمپاني هاي ايالات متحده براي امنيت دفاعي خود خرج مي کنيم. ترکيب
نهادهاي نظامي گسترده [دولتي] و صنعت بزرگ اسلحه سازي [خصوصي] براي آمريکا تجربه
جديدي است. نفوذ اقتصادي، سياسي و حتي معنوي در هر شهر آمريکا، در هر مجلس ايالتي و
در هر اداره دولت فدرال احساس مي شود... در شوراهاي دولتي ما بايد مراقب نفوذ
غيرقابل کنترل مجتمع نظامي- صنعتي، چه آشکار و چه ناپيدا، باشيم. امکان ظهور فاجعه
آميز قدرتي که در جايگاه خود قرار ندارد وجود دارد و اين قدرت مقاومت خواهد کرد. ما
هيچگاه نبايد اهميت اين خطر را براي آزادي هاي خود يا فرايند دمکراتيک جامعه خود
دست کم بگيريم.
پديده اي که آيزنهاور از آن سخن گفت در دهه هاي بعد به سرعت رشد کرد و به گودزيلايي بدل شد که
به طور عمده از بودجه دفاعي ثروتمندترين کشور جهان تغذيه مي کند.
افزايش بودجه پنتاگون (وزارت دفاع ايالات متحده آمريکا) به معناي تغذيه بيشتر و پروارتر شدن اين هيولا بود. در دوران "جنگ سرد" بهانه اي به نام "خطر کمونيسم" توجيه کافي را براي افزايش بودجه پنتاگون فراهم مي ساخت و لذا کانون هاي سياسي همبسته با مجتمع نظامي- صنعتي در بزرگنمايي اين خطر و بهره برداري مالي از آن به شدت ذينفع بودند. با فروپاشي اتحاد شوروي و بلوک کمونيستي اين بهانه موقتاً از ميان رفت ولي مجتمع نظامي- صنعتي به سرعت بهانه اي جديد به نام "بنيادگرايي اسلامي" جعل کرد. بدينسان،
بودجه پنتاگون، که در سال هاي نخستين پس از فروپاشي اتحاد شوروي به شدت کاهش يافته بود، بار ديگر افزايشي چشمگير يافت و اينک در دولت جرج بوش دوّم و به بهانه "جنگ با تروريسم" به ارقامي عظيم مشابه اوج دوران "جنگ سرد" رسيده است.
بودجه پنتاگون در سال 1978، يعني در آغاز دولت جيمي کارتر، از حزب دمکرات، 1/ 116 ميليارد دلار بود که در پايان کار اين دولت (1981) به 5/ 175 ميليارد دلار رسيد. با سقوط دولت کارتر، افراطي ترين محافل نظامي گراي ايالات متحده به قدرت رسيدند؛ همان کانوني که جرج بوش دوّم نيز به آن تعلق دارد. رونالد ريگان، از حزب جمهوري خواه، رئيس اين دولت و جرج بوش اوّل معاون او بود. اين کانون به دنبال بهانه اي براي افزايش چشمگير بودجه پنتاگون مي گشت و سرانجام اين بهانه را، شايد بر اساس فيلم هاي تخيلي هاليوود، يافت. در 23 مارس 1983 رونالد ريگان با اعلام طرح تحقيقاتي بلندپروازانه اي به نام "جنگ ستارگان" ملت آمريکا و جهانيان را شگفت زده کرد. اين پروژه، که تشابه نام آن با فيلم مؤثر "جنگ ستارگان" جرج لوکاس (1977) عجيب مي نمايد، از آن زمان تا سال 2000 بيش از 70 ميليارد دلار براي جامعه آمريکايي هزينه دربرداشت بي آن که ثمري در برداشته باشد و به ساخت سلاح کاراي جديدي بيانجامد. بدينسان، بودجه پنتاگون به رقم عظيم 8/ 429 ميليارد دلار در سال 1985 رسيد.
اين کانون در سال هاي رياست جمهوري جرج بوش اوّل (1989-1992) تحرکات خود را ادامه داد. با تزلزل در ارکان اتحاد شوروي و سرانجام انحلال رسمي آن (دسامبر 1991) بهانه "خطر کمونيسم" ديگر نمي توانست توجيهي براي سوداگري لجام گسيخته نظامي باشد. در چنين فضايي است که
سناريويي به نام "جنگ خليج فارس" (1991) طراحي و اجرا شد. اين ماجراي هولناک نيز در اصل يک سوداگري عظيم مالي بود. گوردون آدامز، محقق دانشگاه جرج واشنگتن، هزينه جنگ خليج فارس را براي دولت ايالات متحده آمريکا 60 ميليارد دلار ارزيابي مي کند.
در آغاز زمامداري جرج بوش اوّل بودجه پنتاگون 382 ميليارد دلار بود که در پايان آن به دليل فروپاشي اتحاد شوروي به 6/ 274 ميليارد دلار تقليل يافت. در اولين دوره زمامداري
کلينتون، از حزب دمکرات، بودجه پنتاگون هنوز از فروپاشي اتحاد شوروي و پايان دوران جنگ سرد متأثر بود ولي
بتدريج مافياي نظامي گراي ايالات متحده شبحي به نام
"بنيادگرايي اسلامي" را جايگزين "خطر کمونيسم" کرد و به بهانه اين "تهديد جديد"
براي "امنيت ملّي" ايالات متحده، تلاش براي افزايش بودجه پنتاگون و ارتقاء آن به
ميزان دوران "جنگ سرد" را آغاز نمود. بودجه پنتاگون از 8/ 259 ميليارد دلار در
سال 1997 به 3/ 296 ميليارد دلار در سال 2000 افزايش يافت.
به اين دليل است که برخي مطبوعات آمريکايي آن چه را که دولت آمريکا "بنيادگرايي
اسلامي" مي نامد به طنز "لولوي پانصد ميليارد دلاري" نام نهادند.
کاريکاتور از Clay Bennett
در جستجوي بهانه
مجتمع نظامي- صنعتي داراي پيوندهاي جدّي با نخبگان راست گرا و نهادهاي پژوهشي وابسته به ايشان است. در اين ميان به ويژه پيوندهاي اين لابي با
بنياد هريتيج و مرکز سياست امنيتي حائز اهميت فراوان است. مرکز اخير را فرانک گافني، از مقامات پنتاگون در دوران ريگان، در سال 1988 براي زنده نگه داشتن پروژه "جنگ ستارگان" ايجاد کرد. اين مؤسسه، که به عنوان مرکز عصبي "لابي جنگ ستارگان" شناخته مي شود، در عرصه پژوهشي و انتشاراتي بسيار فعال است. اين نهاد از زمان تأسيس آن تا سال 1998 بيش از دو ميليون دلار از پيمانکاران اصلي "جنگ ستارگان"، به ويژه
کمپاني لاکهيد، کمک مالي دريافت کرد و پنج تن از مديران لاکهيد- از جمله جرج کيورث، مشاور علمي ريگان در پروژه "جنگ ستارگان"- در هيئت مديره آن عضويت دارند. ادوارد فولنر، رئيس بنياد هريتيج، نيز عضو هيئت مديره اين مؤسسه است.
در ژوئيه 2000 کلينتون انتقاد خود را از برنامه هاي موسوم به "سيستم موشکي دفاع ملّي"، که در قالب طرح هاي "جنگ ستارگان" دنبال مي شد، بيان داشت و با ابراز بي اعتمادي به نتايج اين طرح ها ادامه پروژه هاي مربوطه را به تعويق انداخت. ولي رؤياهاي ريگان حاميان قدرتمند خود را داشت و از آغاز زمامداري جرج بوش دوّم احياء شد. بوش بلافاصله زمزمه احياي پروژه "جنگ ستارگان" را سرداد و در اوّل مه 2001 خواستار گسترش تسليحات قاره پيما شد. اين در حالي است که طبق پيمان سال 1972 ميان آمريکا و اتحاد شوروي سابق گسترش اين سلاح ها منع شده بود. زمزمه هاي جرج بوش دوّم به معناي افزايش ساليانه ده ميليارد دلار به بودجه دفاعي ايالات متحده بود.
در واقع، جرج بوش دوّم از آغاز زمامداري اش قصد داشت بودجه پنتاگون را براي سال مالي آينده (2002) به مقدار 33 ميليارد دلار افزايش دهد و آن را از 310 ميليارد به 343 ميليارد دلار برساند. در فضاي فقدان دشمني قهار مانند اتحاد شوروي اين افزايش هيچ توجيهي نداشت و اعتراض شديد کارشناسان را برانگيخت. اين شعار مطرح شد که "اگر نمي توانيم با 300 ميليارد دلار در سال از کشورمان دفاع کنيم، بايد ژنرال هايمان را عوض کنيم." و حتي کساني مانند لارنس کورب، از مقامات دوران ريگان، اعلام کردند که با مديريت بهتر و صرفه جويي بيشتر مي توان همين بودجه کنوني 310 ميليارد دلاري پنتاگون را به ميزان 64 ميليارد دلار کاهش داد. با توجه به اين واکنشها، به زودي براي کانون هاي نظامي گراي ايالات متحده روشن شد که به دليل فقدان خطري آشکار براي امنيت داخلي ايالات متحده افزايشي چنين نامعقول نمي تواند موفق شود. حادثه 11 سپتامبر بهانه کافي را براي تحقق اين خواست فراهم آورد.
توجه کنيم که از نخستين ساعات حادثه 11 سپتامبر مقامات دولت بوش آن را نه به عنوان يک اقدام تروريستي بلکه به عنوان "حمله به آمريکا" توصيف کردند و در اين کشور "وضعيت جنگي" اعلام نمودند.
در اوّل خرداد 1380/ 22 مه 2001، زماني که هنوز جنجال "جنگ با تروريسم" و مقررات ويژه "زمان جنگ" دست دولت بوش را براي هر اقدامي عليه بشريت باز نگذارده بود، روزنامه گاردين نوشت:
جرج بوش مأموريت اصلي رياست
جمهوري خود را پنهان نمي کند. اين مأموريت عبارت است از اعطاي پاداش به کمپاني هايي
که او را در صعود به قدرت ياري رسانيدند. علاوه بر کمپاني هاي نفتي و سيگار ، از
جمله اين پاداش ها اعطاي 200 ميليارد دلار از بودجه دولت ايالات متحده به کمپاني
هاي تسليحاتي است. آقاي بوش، براي انجام اين کار، به نام امنيت ملّي، در جستجوي
احياي خصومت و سوءظن است. او آرزو دارد که پيمان ضد سلاح هاي قاره پيما را نقض کند
و تعادل سلاح هاي هسته اي جهان را بهم زند. او مي خواهد پيمان ناتو را به تمامي
مرزهاي غربي روسيه گسترش دهد و خرس پير در حال احتضار ولي خطرناک را به هراس
اندازد. ولي براي تحقق چنين اهدافي صنايع نظامي به منازعه نياز دارند. به اين دليل،
ايالات متحده در سراسر جهان در جستجوي بهانه است.
کاريکاتور از
Kevin Siers
با حادثه 11 سپتامبر 2001، بوش، دونالد
رمسفلد و ساير مقامات پنتاگون بهانه لازم را يافتند. آنان مرتب
اعلام مي کردند که جنگ با تروريسم "جنگي جديد" و با "تاکتيک هاي
جديد و ناشناخته" است. اگر به اهداف مستتر در اينگونه جملات توجه
نکنيم شايد منظور واقعي ايشان را درنيابيم. ولي رمسفلد در جمله زير
با صراحت اهداف واقعي هياهوهاي دولت بوش را اعلام کرده است. او
گفت: سيستم جنگي ايالات متحده در دوران جنگ سرد و براي مقابله با
ابرقدرتي چون اتحاد شوروي ساخته شده و تسليحات توليدشده نيز براي
مقابله با اهداف آن زمان طراحي شده است. اکنون که با پديده اي "نو"
و "ناشناخته" به نام "تروريسم جهاني" مواجهيم، تسليحات آن دوران
کهنه و فاقد کارايي است و اينک به سيستم دفاعي و تسليحاتي جديد و
متناسب با اين دشمن جديد نياز داريم.
نمونه چنين تسليحات جديد جنگنده هاي اف. 35
(JSF) است که قرارداد 200 ميليارد دلاري
ساخت آن با لاکهيد منعقد شد؛ قراردادي که مطبوعات از آن به عنوان
«بزرگ ترين قرارداد تسليحاتي تاريخ» ياد کردند.
توجيه رمسفلد براي ساخت اين جنگنده هاي جديد
جت چنين بود: جنگنده هاي گرانقيمت اف. 22 براي مقابله با جنگنده
هاي جديدي طراحي شده که اتحاد شوروي هيچگاه موفق به ساخت آن نشد و
بنابراين پاسخگوي نيازهاي "جنگ با تروريسم" نيست!
با چنين تمهيداتي، دولت بوش که کار خود را با 5/ 310 ميليارد دلار بودجه دفاعي آغاز کرده بود، به بهانه "جنگ با تروريسم" رقم عظيم 2/ 343 ميليارد دلاري را براي سال 2002 به تصويب کنگره رسانيد. اين مبلغي است بسيار بيش از آن چه که در اوج جنگ جهاني دوّم خرج مي شد. توجه کنيم که رقم فوق بجز بودجه 30 ميليارد دلاري سازمان هاي اطلاعاتي آمريکا است.
سنت ديرين و غيرشرافتمندانه پنتاگون
ويليام هارتنگ، پژوهشگر ارشد انستيتوي سياست جهاني، در مقاله "بازنگري به مجتمع نظامي- صنعتي" مي نويسد:
برخلاف تصورات اوليه، با فروپاشي جنگ سرد، مجتمع نظامي- صنعتي از ميان نرفت بلکه به سادگي خود را تجديد سازمان داد. در دوران زمامداري کلينتون سه "غول" بزرگ تسليحاتي ايالات متحده- لاکهيد مارتين، بوئينگ و رايتئون- پيمان هايي معادل 30 ميليارد دلار در سال از پنتاگون به دست آوردند. هشدار آيزنهاور درباره سيطره مجتمع نظامي- صنعتي هنوز نيز مانند دهه 1960 اهميت دارد. به رغم انحلال پيمان ورشو و فروپاشي اتحاد شوروي، بودجه نظامي ايالات متحده امروزه عظيم تر از دوران آيزنهاور است. در سال 1999 ميزان بودجه نظامي ايالات متحده آمريکا و متحدين آن (دولت هاي عضو ناتو، کره جنوبي و ژاپن) 36/ 62 درصد هزينه هاي نظامي کل جهان بود و در مقابل دولت هاي که از سوي ايالات متحده به عنوان "دشمنان بالقوه" معرفي مي شدند (روسيه، چين، کره شمالي، ايران، سوريه، عراق، ليبي و کوبا) در مجموع 45/ 14 درصد هزينه هاي نظامي جهان را صرف مي کردند و ساير کشورها 19/ 23 درصد. هارتنگ مي پرسد: در فضايي که از تهديد نظامي روسيه خبري نيست، چه خطري صرف بيش از يک چهارم تريليون دلار در سال را براي جنگ و تدارک جنگ توجيه مي کند؟
در آن زمان پنتاگون براي توجيه بودجه خود تهديد عراق و کره شمالي را مطرح مي کرد. هارتنگ مي افزايد:
اغراق در زمينه تهديدات موجود براي امنيت ايالات
متحده، سنت ديرين و غيرشرافتمندانه پنتاگون است. در اوايل دهه 1990 آشکار شد که
بزرگنمايي تهديد نظامي شوروي طي ساليان مديد به تأثير از اطلاعات نادرست جاسوسان
دوجانبه اي چون آلدريش آمس بوده است. بعدها، حوادثي مانند بمب گذاري در سفارتخانه
هاي آمريکا در کنيا و تانزانيا (اوت 1998) و ادعاي آزمايش هاي موشکي ايران (ژوئيه
1998) و کره شمالي (اوت 1998) و جنگ هوايي ناتو در کوزوو (از 24 مارس 1999) توجيه
لازم را براي افزايش بودجه نظامي پنتاگون فراهم ساخت. سودبرندگان اين سناريو چه
کساني هستند؟ ويليام هارتنگ پاسخ مي دهد: « پيمانکاران نظامي پنتاگون و برخي از شخصيت هاي اصلي کنگره که به طور مرتب دلارهاي نظامي را به جيب مي زنند.»
|