مقدمه کتاب
زرسالاران
يهودي و پارسي، استعمار بريتانيا و ايران
زرسالاران
حاصل بيش از يک دهه تلاش پژوهشي من است. کار بر روي اين کتاب
را از سال 1370 آغاز کردم زماني که 36 ساله بودم و از توان
جسمي فراوان برخوردار. سالها به تهيه منابع و يادداشت برداري
و تحقيق گذشت و از اوايل سال 1376 تدوين متن نهايي را آغاز
کردم. ابتدا قصد داشتم کتاب را در دو جلد منتشر کنم ولي در
کوران کار با حجمي عظيم از يافته هاي نو مواجه شدم که طرح کتاب
را به پنج جلد ميرسانيد. جلدهاي اوّل و دوّم در اواسط سال
1377 منتشر شد. پس از انتشار اين دو جلد، طرح کتاب را به هفت
جلد افزايش دادم و دو جلد بعدي در اواخر سال 1379، و در واقع
در سال 1380، انتشار يافت. اين کتاب از ابتدا با سکوتي سنگين مواجه شد و حتي برخي
از نشريات ويژه کتابشناسي، برخلاف رويه متعارف خود، از ذکر نام آن در فهرست تازههاي کتاب
خودداري کردند و عجيبتر اينکه نام آن در فهرست ساليانه
کتابهاي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز غايب بود. ولي با
انتشار مجلدات سوّم و چهارم، بهرغم اينگونه کملطفيها، کتاب
جاي خود را باز کرد و به مأخذي آشنا براي اهل تحقيق بدل شد.
بيش از دو
سال از انتشار جلدهاي سوّم و چهارم ميگذرد و انتشار جلدهاي
پنجم تا هفتم به درازا کشيده است. علت اين تأخير سنگيني
کار است و وسواس من. هماکنون باز با انبوهي از يافتههاي
جديد مواجهم و يادداشتهايي که تدوين نهايي سه جلد باقيمانده
را برايم سخت کرده است. براي نمونه، جلد هفتم، که مختص ايران
است، بايد در حجمي حدود 500 صفحه عرضه شود حال آنکه براي آن
بيش از 4500 صفحه يادداشت فراهم آمده است. بهرروي، آرزو دارم
که تدوين نهايي سه جلد باقيمانده را هر چه زودتر به پايان برم.
مطلب زير
مقدمه جلد اوّل زرسالاران است به همراه يادداشت کوتاهي که در
آغاز جلد سوّم انتشار يافت. در اين مقدمه چارچوب کلي پژوهش
فوق ترسيم شده است.
يادداشت 26 آذر
1387: جلد پنجم زرسالاران با عنوان "آريستوکراسي
مالي و فروپاشي نظام سنتي" در سال 1383 در 488 صفحه (قطع
وزيري) منتشر شد. مجلدات بعدي هنوز منتشر نشده.
کتاب حاضر پيامد تلاشي طولاني است که حاصل آن اينک
در دسترس خوانندگان ارجمند قرار مي
گيرد.
عنوان کتاب را زرسالاران يهودي و پارسي، استعمار
بريتانيا و ايران نهاده ام تا به روشني گوياي محتواي اثر باشد. واژه "زرسالاري" را
در همان معنايي به کار برده ام که در نوشتار سياسي معاصر غرب از مفهوم "پلوتوکراسي"[1]
فهميده مي شود. "پلوتوکراسي" از واژه يوناني "پلوتوس"[2] به معناي "ثروت" است و منظور
سروري مستقيم يا غيرمستقيم يک اقليت ثروتمند و بهره مند، نخبگان زرسالار، بر تمامي
جامعه است. در اين پژوهش زرسالاري دنياي امروز را داراي ساختاري دودماني يافته ام و
لذا از آن با عنوان "اليگارشي زرسالار" نيز ياد کرده ام. در کاربرد واژه اليگارشي[3] (به
معناي نخبه سالاري دودماني)، نه معادل فارسي آن، تعمد داشته ام زيرا به گمان
من معادل هاي فارسي گوياي تمامي مختصات و ابعاد آن پديده اي نيست که با اين
مفهوم شناخته مي شود. بدينسان، ترکيب اين دو واژه معنايي را مي سازد که مطمح نظر
نگارنده است.
بايد متذکر شوم که کاربرد اين مفهوم ابداع اينجانب
نيست و در فرهنگ سياسي معاصر براي اطلاق بر همين پديده پيشينه دارد. در همين معناست
که جرج برنارد شاو،[4] نويسنده انگليسي، از اليگارشي زرسالاري[5] سخن گفته است که
«تمامي اقتدارات کهن شاهان» را اِعمال مي کنند.[6] و اين همان پديده اي است که هربرت
جرج ولز،[7] نويسنده ديگر انگليسي، از آن با تعبير
«انسان هايي به سان خدايان»[8] ياد کرده
است؛ و در همين معناست که در واژگان سياسي غرب گاه مفهوم "پلوتو دمکراسي"[9]
به کار
رفته است؛ يعني آن نظم سياسي و اجتماعي که در ظاهر دمکراتيک است و در باطن
پلوتوکراتيک.
در متن کتاب، درباره اين پديده و سير بغرنج و طولاني
پيدايش و تطور آن به تفصيل سخن گفته ام. ملخص کلام اينکه بر بنياد سنن و ميراث
دوران جنگ هاي صليبي، در سده هاي شانزدهم تا نوزدهم ميلادي اتحاديه اي از
خاندان هاي شريک و درگير در غارتگري هاي ماوراء بحار در غرب و مرکز اروپا شکل گرفت.
همين مجموعه بود که زمام امور کمپاني هند شرقي بريتانيا را در دست داشت و در سده
نوزدهم بزرگترين امپراتوري مستعمراتي تاريخ معاصر را بنياد نهاد.
در دوران تکوين پژوهش حاضر، براي نگارنده اين پرسش
به جدّ مطرح بود که نقدينگي انباشته و افسانه اي کمپاني هند شرقي بريتانيا پس از
انحلال رسمي آن در سال 1857ميلادي چه شد، کانون هاي گرداننده اين مجتمع عظيم جهاني
در نيمه دوم سده نوزدهم و سده بيستم چه سرنوشتي يافتند، و بازماندگان و وارثين آنان
در جهان امروزين چه مي کنند؟
در جستجوي پاسخي براي اين پرسش بود که نگارنده با
مجموعه اي از مجتمعهاي عظيم اقتصادي آشنا شد که در دنياي امروز شبکهاي گسترده و
در هم تنيده را مي سازند. و دريافت که زمام اين مجموعه همبسته و جهانشمول بطور عمده
با اعقاب همان خاندان هايي است که در سده نوزدهم اليگارشي مستعمراتي دنياي غرب
به شمار مي رفتند و مستقيم يا غيرمستقيم وارث سنن و ميراث غارتگري صليبي و
ماوراء بحار سده هاي پيشين بودند.
نگارنده در پژوهش حاضر از روشي بهره برد که
"تبارشناسي"[10] ناميده مي شود. اين روش براي ما ناشناخته نيست؛ همان دانش ارجمندي است که
با نام هايي چون "علم الانساب" و "علم الرجال" در ايران پيشينه طولاني دارد و در
گذشته يکي از بنيان هاي استوار تاريخنگاري ما را تشکيل مي داد.
تبارشناسي امروزه براي پژوهش در زمينه ايلات و عشاير و تمامي جوامع داراي
ساختار قبيله اي کاربرد
گسترده دارد و از پايه هاي دانش مردم شناسي[11] به شمار مي رود. اين روش در تحليل
تحولات تاريخ معاصر نيز داراي کارايي جدي است.
نتايج نظري که بر اساس اين روش به آن دست يافتم به
شرح زير است:
1- در دنياي معاصر شبکه اي گسترده و همبسته از
خاندان هاي زرسالار حضور دارد که به سان يک اليگارشي جهان وطن عمل مي کند.
2- اين اليگارشي ادامه و وارث مستقيم يا غيرمستقيم
همان خاندان هايي است که طي سده هاي شانزدهم تا نوزدهم ميلادي عاملين اصلي
غارتگري هاي ماوراء بحار و تکاپوهاي مستعمراتي بودند.
3- اين اليگارشي داراي ساختاري دودماني است. به
عبارت ديگر، شبکه بغرنج و گسترده اي از مناسبات خويشاوندي آن را به هم پيوسته است و
از اين زاويه منظره يک قبيله بزرگ جهاني را جلوه گر مي سازد. بسياري از عناصر
ساختاري در نظام هاي اجتماعي مبتني بر خويشاوندي را که تصور م يرود مختص جوامع سنتي
قبيله اي است در اين اليگارشي مي توان يافت؛ مانند همبستگي جمعي، حمايت گري، درون
همسري و تداوم حافظه تاريخي.
4- اين ساختار دودماني بر بنياد کارکردهاي مشترک
اقتصادي شکل گرفته و امروزه اعضاي آن در رأس مجموعه اي عظيم از کمپاني ها و موسسات
اقتصادي حضور دارند. اين مجموعه سخت بهم پيوسته است تا بدانجا که با پيگيري
پيوندهاي خويشاوندي و اقتصادي اعضاي برخي خاندان هاي نامدار و داراي پيشينه تاريخي
معين يا با ردگيري مشاغل اعضاي هيئت مديره برخي موسسات و کمپاني هاي مُعظَم و
شناخته شده، به سان زنجيره اي بهم بافته مي توان به شبکه اي از موسسات و کمپاني هاي
مرتبط و خويشاوند دست يافت.
5- اعضاي اين مجموعه حاملان و مدافعان اصلي ميراث و
سنن سياسي و فرهنگي پيشينيان خودند. اين پديده اي است که آن را تسلسل حافظه تاريخي
در اليگارشي زرسالار معاصر ناميده ام.
"تسلسل حافظه تاريخي" بدان معناست که هر فرد "گذشته"
خاندان خود را "امروز" زندگي خويش ميداند؛ و در نتيجه به جايگاه خود در مجموعه اي
که بدان تعلق دارد و به نقش ها و کارکردهاي خود واقف است. اين درست برخلاف وضع
جوامع انبوه و ساخت زدايي شده در دنياي استعمارزده است که در نخستين گام "حافظه
تاريخي" سترده ميشود و فرد خود را "اتمي" تنها و سرگردان در ميان انبوه تودههاي
انساني مييابد؛ هيچ پيوندي با گذشته خود ندارد و لاجرم هيچ پيوندي با امروز خويش
نميتواند بيابد. اين اوج از خود بيگانگي انسان است. جامعهاي که از چنين عناصري
ترکيب يافته تودهاي است انباشته و انبوه از آحاد ناپيوسته و "مستقل".
در جامعهشناسي معاصر، در تداوم سنت تکامل گرايي سده
نوزدهم، فروپاشي ساختارهاي سنتي و منفرد شدن اعضاي جامعه پديدهاي ملازم با توسعه
اجتماعي و اقتصادي قلمداد ميشود. بررسي اينجانب نشان مي دهد که اين فرايند در
اليگارشي زرسالار دنياي امروز تحقق نيافته است. در پژوهش حاضر خواهيم ديد که اين
"هويت جمعي" از طريق نهادهاي ويژه اي که مولود اين اليگارشي است، و فراماسونري يکي
از آنهاست، تداوم داشته است. بدينسان، در دنيايي که انبوهي از انسان هاي منفرد
زندگي ميکنند، اين گروه هاي کوچک، که در اوج انسجام جمعي هستند، به راحتي
ميتوانند سلطه خود را بر دولت و جامعه تأمين کنند. به عبارت ديگر، در دنيايي که
انديويدواليسم تقديس مي شود و در هر گوشه آن ايستارها و پيوندها و نهادهاي سنتي
جوامع و فرهنگ هاي کهن آماج تخريب قرار مي گيرد، و اين تخريب امري "طبيعي" و ناگزير
و حتي ضرور در فرايند "مدرنيزاسيون" وانمود مي شود، آن کانون هايي که در دو سده
اخير در رأس اين فرايند جاي داشته اند ايستارها، پيوندها و نهادهاي خود را حفظ
کرده اند و به تعبيري با حدت و شدت تمام "سنتگرا" هستند.
بدينسان، تاريخ دنياي جديد غرب از زاويه انتقال
ميراث مستعمراتي پيشين خطي پيوسته و ممتد جلوه گر شد که بي وقفه تسلسل و تداوم
داشته و حاملين آن اعضا و وابستگان اين اليگارشي بوده اند.
از آغاز تهاجم ماوراء بحار اروپاييان (سده شانزدهم
ميلادي) تا انقلاب صنعتي اروپا (نيمه اول سده نوزدهم) هفت نسل فاصله انساني وجود
دارد. در شرايط رشد اجتماعي طبيعي در سرزمين هاي غرب و مرکز قاره اروپا در سده هاي
اخير، که عامل تهاجم سهمگين خارجي بنيان خاندان هاي متنفذ را برنينداخته و جابجايي
فاحشي در ترکيب آنان صورت نگرفته است، تداوم پيوندها و تسلسل نقش ها و کارکردها در
اين هفت نسل عجيب و نامتعارف نيست. توجه کنيم که اليگارشي سياسي و مالي اروپا حتي
در انقلاب خونين اواخر سده هيجدهم ميلادي در فرانسه نيز لطمه جدي نديد؛ در ترکيب آن
دگرگوني هايي رخ داد ولي مضمحل نشد و بخشي از آن، چنانکه خواهيم ديد، از جنگهاي
ناپلئوني سودهاي کلان برد و با ثروت هاي افسانه اي به "عصر انقلاب صنعتي" گام نهاد.
در دوران هاي رشد طبيعي در شرق نيز اين تسلسل و
پيوستگي در نسل هاي متمادي وجود داشته است که نمونه آن تداوم خاندان هاي معين
ايراني طي سده هاي متمادي در پيش و پس از اسلام است. يک نمونه در تاريخ اسلامي
ايران خاندان جويني است:
تبار اين خاندان به ربيع بن يونس، حاجب منصور خليفه
بني عباس و پدر فضل بن ربيع (وزير هارون الرشيد)، مي رسد. بدينسان، اعضاي اين
خاندان از سده دوم تا اواخر سده هفتم هجري، به مدت شش قرن، متصدي مناصب عالي ديواني
بودند. فاصله عطا مَلِک جويني (623-681 ق.) تا فضل بن ربيع (مقتول در سال 170ق.)
سيزده نسل است. تداوم و تسلسل اين خاندان به دوران فوق محدود نيست. تبار ربيع تا
چهار نسل پيشتر نيز شناخته است و نسب او به کيسان مکني (ابوفروه) از موالي عثمان بن
عفان، خليفه سوم، مي رسد. بدينسان، خاندان جويني حداقل داراي 18 نسل پيشينه روشن
بود و با تجربه آن مي زيست. اين برابر است با هفت سده تمام. خاندان جويني يک نمونه
منحصر به فرد و استثنايي نيست. توجه کنيم که حتي امروزه در برخي از جوامع عشايري
ايران تبارنامه فرد تا هفت نسل و گاه بيشتر تداوم دارد و اينان انسان هاي داراي
هويت و تاريخ شناخته شده اند نه نياکاني اسطوره اي و موهوم.
آنچه در جوامع امروزين مشرق زمين، و در تمامي دنياي
استعمارزده، اين پيوند و تسلسل نسلها را از ميان برد، شکاف تاريخي ژرف و مدهشي است
که در سده هاي اخير پديد شد. اين پديده اي است که آن را گسست حافظه تاريخي ملتها
مينامم.
در پيامد اين گسست، براي نمونه، تاريخ نزديک جامعه
ايراني بگونه اي به گذشته هاي دور پرتاب شد که گويي به "ماقبل تاريخ" تعلق دارد.
براي مردم امروزين ايران تاريخ دوران صفويه، که تنها هفت الي ده نسل از آن مي گذرد،
تفاوت محسوسي با تاريخ دوران هخامنشي و ساساني ندارد و حتي تاريخ بسيار نزديک
قاجاريه نيز چنين است. چنان فاصلهاي ميان ما و نياکان نزديک مان ايجاد شده که گويي
آنان به سيارهاي و ما به سيارهاي ديگر تعلق داريم؛ و اين در حالي است که نه گذشت
زمان چندان زياد است و نه حوادث آن دوران نامرتبط با سرنوشت امروز ما. به عکس،
زندگي جامعه ايراني در چهار سده اخير سخت بهم پيوسته است و اين يک مجموعه همبسته و
واحد زماني- تاريخي را مي سازد که بيگانگي با هر جزء آن به معناي بيگانگي با "خود"
است. اين است عمق فاجعهاي که با آن دست به گريبانيم؛ بيگانگي با خود و سرگذشت خود.
بدينسان، ما به نسلي بدل شدهايم با حافظه تاريخي تهي، همچون لوحي صاف و نانوشته که
هر چه بخواهند بر آن حک ميکنند و هر گونه که بخواهند سرگذشت پدرانمان را به ما
مي آموزند.
به ياد داشته باشيم که شاه سلطان حسين صفوي با پطر
کبير در روسيه و لويي چهاردهم در فرانسه معاصر است و فتحعلي شاه قاجار با ناپلئون
بناپارت در فرانسه. اين دوراني است که حداقل نخبگان دنياي غرب در آن زندگي ميکنند
و فضا و تجربه تاريخي آن را بگونه اي محسوس لمس ميکنند. کساني که از تداوم القاب
اشرافي در انگلستان در حيرتاند و آن را نوعي "تعصب سنتي انگليسي" تلقي ميکنند سخت
در اشتباه اند. تداوم اين القاب دقيقاً بيانگر تداوم تاريخ يک خانواده بزرگ است و
در لحظه لحظه خود پيوندهاي فرد را با نياکانش، با تبارش و با "طايفه" بزرگي که با
تمامي تاروپود خود به آن تعلق دارد يادآوري ميکند. شستشوي حافظه تاريخي ملتها از
مهمترين حربه هايي است که اليگارشي زرسالار جهان امروز براي تداوم سلطه خود به کار
برده و ميبرد. و اين فاجعهاي است که در ايران شايد بيش از هر جاي ديگر رخ داده
است.
از پژوهش حاضر يک اصل روش شناختي را نيز مي توان
استخراج کرد و آن تسلسل دودماني نقشها و کارکردها در اليگارشي زرسالار معاصر است.
طبق اين اصل، شناختي که از پيوندهاي امروزين يکي از
اعضاي اين اليگارشي به دست مي آيد، تا حدود زيادي قابل تعميم به گذشته است مگر
اينکه عواملي اين تعميم را منتفي سازد. يک نمونه گويا که در جلد اوّل عرضه شده، نقش
لرد کاولي، سفير وقت انگلستان در پاريس، در انعقاد پيمان صلح ايران و انگليس
(1273ق./ 1857م.) است. زماني که تعلق لرد کاولي به خاندان ولزلي را بشناسيم، با
تاريخ خاندان ولزلي و پيوندهاي گذشته و امروزين آن و جايگاه برجسته شان در ترکيب
اليگارشي مستعمراتي سده نوزدهم آشنا شويم، قطعاً تصويري که از ماجراي فوق خواهيم
يافت گوياتر و روشن تر از زماني است که اين حادثه را در متن تحليل هاي عام و فاقد
پيوند با "انسان ها" مي نگريم. تاريخ را انسان ها مي سازند، اين انسان ها داراي
هويت و پيوندهاي فردي و خانوادگي اند و اين پيوندها معمولا در گذشته و آينده تسلسل
و تداوم دارد. به ويژه در بررسي تاريخچه خاندان هاي زرسالار يهودي جايگاه بسيار مهم
نظام خويشاوندي در ساختار اليگارشي معاصر و تداوم نقش ها و کارکردهاي اعضاي آن را
به شکلي ملموس و زنده خواهيم شناخت.
چنانکه عنوان کتاب نشان مي دهد، در چارچوب مفهوم عام
زرسالاري جهاني، بر دو مجموعه مشخص و محدودتر تأکيد داشته ام: اليگارشي يهودي و
اليگارشي پارسي. اين مفاهيم به دو گروه اطلاق مي شود که، در کنار سايرين، عضوي
پيوسته از زرسالاري جهاني به شمار ميروند ولي داراي استقلال و هويت جمعي خاص
خويش اند.
منظور از اليگارشي يهودي آن مجموعه اي است که رهبري
يهوديان جهان را به دست داشته است. درباره سير پيدايش و تطور اين اليگارشي، که
کهن ترين و منسجم ترين و متنفذترين بخش زرسالاري جهاني است، در سه مرحله عمده تکوين
آن (اشرافيت سلطنتي- ديني قبيله يهودا، اليگارشي حاخامي و زرسالاري يهودي معاصر) و
نقش آن در تحولات سده هاي اخير، به ويژه در پيوند با فرايند سلطه جهاني استعمار اروپايي، در مجلدات اوّل و دوّم به تفصيل سخن گفته ام. تصور مي کنم
نگاه نگارنده به پديده فوق با تصاوير متعارف وجوه تمايز اساسي داشته باشد.
"پارسيان" يک اقليت کوچک قومي ساکن غرب شبه قاره
هندند. آنان طبق يک اسطوره منظوم که در سدهه اي اخير پرداخت شده، به نام قصه سنجان،
خود را بقاياي گروهي از اشراف و موبدان ساساني مي دانند که در پي حمله اعراب به
ايران به سرزمين کنوني گجرات پناه بردند. در جلد چهارم درباره اين "اسطوره" توضيح
خواهم داد و نتيجه پژوهش خود را دال بر جعلي بودن آن و نيز مردود بودن پيشينه
ايراني طايفه فوق به تفصيل عرضه خواهم کرد.
با تهاجم پرتغالي ها به شرق، از اوايل سده شانزدهم
ميلادي ميان سران اين طايفه و کارگزاران دربار پرتغال و کانون هاي يهودي- مارانوي
ذينفع در تکاپوي فوق پيوندي استوار پديد شد. اروپاييان به واسطه هاي بومي نياز
داشتند و به دلايلي که توضيح خواهم داد در غرب هند "پارسيان" را مناسب ترين دلالان
و کارگزاران بومي براي پيشبرد کار خود يافتند. در اين فرايند در ميان پارسيان گروهي
از واسطه هاي بومي (کمپرادورها) شکل گرفت که طي سده هاي پسين با هلندي ها و
انگليسي ها و ساير کانون هاي استعماري غرب پيوندي روزافزون و استوار يافت. اين
فرايندي است که در سده نوزدهم، در دوران اقتدار امپراتوري مستعمراتي بريتانيا، به
اوج خود رسيد و منجر به پيدايش يک گروه منسجم، بسيار ثروتمند و مقتدر "پارسي" در
هند و منطقه شد. منظور از اليگارشي پارسي اين پديده است. رابطه اين اليگارشي با
اعضاي جامعه پارسي مشابه رابطه اليگارشي يهودي با ساير يهوديان است.
اين کانون، چنانکه خواهيم ديد، از اواخر صفويه در
تحولات ايران موثر بود و به ويژه از دوران تکاپوي مانکجي ليمجي هاتريا در ايران
(1854-1890م.)، که مصادف با بخش مهمي از دوران ناصري است، جايگاهي بسيار موثر در
فرايندهاي سياسي و فرهنگي و اقتصادي جامعه ايراني يافت. سِر اردشير ايدلجي ريپورتر
و پسر او، سِر شاپور ريپورتر، اين تکاپو را در دوران متأخر قاجار و دوران پهلوي
تداوم بخشيدند. اين نقش، به رغم اهميت بنيادين آن در تبيين تحولات تاريخ معاصر
ايران، تاکنون ناشناخته مانده و اين نخستين پژوهشي است که درباره آن عرضه مي شود.
به دليل پيوند زرسالاران يهودي و پارسي با دو گروه
ديني فوق، براي پيشگيري از هرگونه سوءتفاهم محتمل تأکيد مي کنم که نگارنده هيچگونه
پيشداوري "ضد يهودي" و "ضد پارسي" ندارد. غرض عرضه نتايج پژوهشي است که، به گمان
من، جايگاهي اساسي در تبيين تحولات تاريخ معاصر ايران دارد و بدون آن نمي توان
به تصويري روشن و واقع گرايانه از فرايند بغرنج تطور جامعه ايراني در دوران معاصر
رسيد. محقق تاريخ معاصر بايد از چنان شهامت علمي برخوردار باشد که واقعيات تاريخي
را جسورانه و بدون هراس از تهمت ها و خصومت ها بيان دارد. اين عرصه اي پرمخاطره است
زيرا "تاريخ معاصر" درواقع زندگي امروز ماست و کانون هاي موثر در آن حضوري بالفعل
دارند. روشن است که تعلق به اين و آن آئين ديني يا اقليت قومي نبايد مانعي در راه
پژوهش تلقي شود. همانگونه که از تکاپوي چنين افراد و گروه هايي در ميان مسلمانان و
مسيحيان و پيروان ساير اديان سخن مي گوييم، محقيم که پديدهاي مشابه را در ميان
يهوديان و پارسيان نيز مورد بررسي قرار دهيم.
در دانش هاي اجتماعي، رابطه ميان "هويت جمعي" و
"هويت فردي" انسان مسئله بسيار بغرنجي است و مرز قاطعي را براي تفکيک دامنه تأثير و
تأثر اين دو نمي توان يافت. شناخت اين رابطه سطحي نگري و تعميم هاي مطلق گرايانه را
برنمي تابد. کساني که در تحليل اجتماعي و تاريخي به هويت هاي جمعي دل مي بندند و
مي کوشند پديده هاي انساني را در قالب مفاهيم کلي، چون تعلق هاي طبقاتي و حتي
فرهنگي- تمدني، خلاصه کنند لاجرم با انبوهي از استثنائات مواجه مي شوند که ناقض
احکام عام و از پيشي است. بدينسان، در تحليل نهايي تنها مي توان از گرايش هاي عام
سخن گفت نه از احکام مطلق و تغييرناپذير.
اينجانب به هويت مستقل فردي انسان بمثابه موجودي
آزاد و داراي قدرت و جسارت کاوش و سنجش و گزينش، صرفنظر از تعلق هاي جمعي او، باور
دارم و هيچگاه منظورم از کاربرد مفاهيم کلي و عام چون "غربي"، "شرقي"، "مسلمان"،
"مسيحي"، "جديدالاسلام"، "زرسالاري"، "اليگارشي"، "يهودي"، "پارسي"، و غيره و غيره
نفي اين آزادي و استقلال نيست. در اين پژوهش نمونه هاي متعدد خواهيم يافت که "فرد"
راه مستقلي را در پيش گرفته که معارض با سنن و منافع "جمع" عامي است که به آن تعلق
دارد. يک نمونه کهن در يهوديت، عنان بن داوود، بنيانگذار فرقه قرائي (سده دوم هجري/
هشتم ميلادي)، است که خود به خاندان "رش گلوتا"، يعني "شاهزادگان داوودي" يهود،
تعلق داشت و برادرزاده سليمان بن حسداي، "شاه داوودي" يهوديان زمان خود، بود. او
راه ستيز سخت با اليگارشي حاخامي را در پيش گرفت. با نمونه هاي جديد اين پديده نيز
آشنا خواهيم شد. به عنوان مثال، در جلد دوّم درباره اسپينوزاي يهودي، انديشمند
نامدار سده هفدهم ميلادي، و تعارض او با اليگارشي يهودي آمستردام سخن گفته ام و در
جلد سوّم درباره ستيز مجتمع مالي فرانسوي "کردي موبيليه" با روچيلدها سخن خواهم گفت.
در رأس "کردي موبيليه" اميل پرر قرار داشت. پرر يهودي است و به يک خاندان نامدار
يهودي تعلق دارد. نمونه ديگر، والتر راتنو، وزير خارجه آلمان (1922) است. راتنو
سياستي معارض با مشي اليگارشي زرسالار غرب در پيش گرفت و به اين دليل به قتل رسيد.
راتنو نيز يهودي بود و به يک خاندان ثروتمند يهودي تعلق داشت. پدرش بنيانگذار
کمپاني معروف AEG است و وي پس از مرگ پدر رياست اين مجتمع مهم صنعتي آلمان را
به دست داشت.
در مورد پارسيان هند و زرتشتيان ايران نيز چنين
است. گ. ک. نريمان يک نمونه گوياست که با او آشنا خواهيم داشت. به ياد داشته باشيم
که نريمان از تبار دختري ملا کاووس و ملا فيروز پارسي است که در اواخر سده هيجدهم و
اوايل سده نوزدهم در پيوند با دستگاه کمپاني هند شرقي بريتانيا تکاپويي مرموز در
رابطه با ايران داشتند. نگارنده ضرور مي داند احترام کامل خود را به تمامي يهوديان
و زرتشتيان آزادانديش و جوياي حقيقت ابراز دارد و ياد گشتاسب نريمان دانشمند فقيد
پارسي را، که نمادي برجسته و آموزنده از حقيقتجويي و آزادانديشي نظري بود، گرامي
دارد.
داوري فوق در مورد "جديدالاسلام
ها" نيز صادق است.
در اين کتاب درباره "يهوديان مخفي" به کرات سخن گفته ام و درباره فرقه
هاي "يهودي
مخفي"، چون مارانوها در اسپانيا و پرتغال، دونمه ها در عثماني و فرانکيست ها در
اروپاي شرقي و مرکزي توضيح داده ام. معهذا، در مقابلِ "يهوديت مخفي"، يعني گروش
ظاهري و هدفمند گروهي از يهوديان به دين ديگر (بطور عمده مسيحيت و اسلام) با حفظ
پنهان پيوندهاي يهودي، پديده گروش واقعي يهوديان به ساير اديان را نيز بيان
داشته ام و نمونه هاي متعددي از آن را شرح داده
ام. براي پيشگيري از هرگونه سوء
تفاهم و برداشت سطحي و عاميانه تأکيد مي کنم هرچند "يهوديت مخفي" يک واقعيت مهم
تاريخي است که به درستي بايد مورد توجه قرار گيرد، ولي اين بدان معنا نيست که هر
"جديدالاسلامي" يهودي مخفي است. در متن کتاب از يهودياني چون مخيريق و اسود راعي
ياد کرده ام که در زمان حيات پيامبر اسلام (ص) به اسلام گرويدند و در جنگ با کفار
به شهادت رسيدند.
همانگونه که در آغاز گفتم، تصويري که در اين کتاب از
اليگارشي زرسالار يهودي و پارسي ارائه مي شود حاصل تکاپويي طولاني است.
در ابتدا، هدفم شناخت جايگاه اردشير ريپورتر، مأمور
برجسته اطلاعاتي بريتانيا، در تحولات دوران قاجار و نقش او در صعود سلطنت پهلوي
بود. با اردشيرجي در سال 1369 آشنا شدم. اين زماني است که در کوران نگارش جلد دوّم
ظهور و سقوط سلطنت پهلوي وصيتنامه اردشير را يافتم و در تفحص بيشتر به شناختي
اجمالي از روچيلدها و برخي چهره هاي برجسته اليگارشي پارسي رسيدم. در اين کتاب به
پديده "اليگارشي پارسي" و پيوند آن با دستگاه استعماري بريتانيا و زرسالاري يهودي
يک بار و چنين اشاره شده است:
خاطرات اردشير ريپورتر طرح يک
"مانيفست" اعتقادي را منعکس مي سازد که بر اساس آن ايدئولوژي
"ناسيوناليسم شاهنشاهي" پي ريخته شد و طي قريب به شش دهه به شدت
ترويج شد. ژرف کاوي در تاريخ معاصر ايران نشان مي دهد که اين
ايدئولوژي در واقع در سه کانون ريشه داشت: استعمار بريتانيا که در
جستجوي مناسب ترين کارافزار سياسي و ايدئولوژيک سلطه بر ايران بود.
طرح هاي بلندپروازانه محافل قدرتمند يهودي اروپا و در رأس آنها
خانواده روچيلد، و کينه و روياهاي فروخفته 1300 ساله اشرافيت و
موبدان ساساني که در عملکرد برخي محافل اليگارشي پارسي هند تبلور
مي يافت که به تبع نقش درجه اوّل خود در اقتصاد هند نفوذ جدي در
حکومت انگليسي هندوستان داشتند. اردشير ريپورتر به عنوان يک
پديده تاريخي ثمره اشتراک منافع و درآميزي اين سه کانون بود.[12]
پس از گذشت هفت سال هنوز نيز اين
داوري را صادق مي دانم ولي تصويري که بدان دست يافته ام دقيق تر،
مشخص تر و مستندتر از آن زمان است. و نيز اکنون اليگارشي پارسي را
"بازمانده اشرافيت و موبدان ساساني" نمي دانم. اين دعوي بي بنيادي
است که خود داشتند و به شدت مروج آن بوده و هستند.
بدينسان، در کتاب فوق براي نخستين بار به حضور
کانوني همبسته با دو قدرت امپرياليستي انگلستان و ايالات متحده آمريکا و در عين حال
مستقل از اين دو توجه کردم و بر بنياد اصل تمايز منافع افراد و کانون ها، تعارض
وزارت امور خارجه بريتانيا، به رياست لرد کرزن، از يکسو و وزارتخانه هاي جنگ و امور
هندوستان و حکومت هند بريتانيا از سوي ديگر را در ماجراي کودتاي 3 حوت 1299 ايران
مطرح ساختم. کودتا طرح کانون هايي بود که در آن زمان زمام اين سه نهاد مهم
امپراتوري بريتانيا را به دست داشتند. لرد کرزن از ماجرا بکلي بي خبر بود و
نوميدانه از طرح عقيم خود، قرارداد 1919، دفاع مي کرد. در پژوهش حاضر اين بحث را
بار ديگر مطرح خواهم کرد. بخش مفصلي از جلد پنجم به اين ماجرا اختصاص دارد. اين همان نيروي مقتدري است که لرد
کرزن در مکاتبات خصوصي با همسرش گاه از آن با عنوان «کانون توطئه»[13] ياد مي کرد و گاه
بطور مشخص از چرچيل و «همزادان شيطاني» او سخن مي گفت.[14] اين همان نيرويي است که
بلونت، آزاديخواه نامدار انگليسي و دوست سيد جمال الدين اسدآبادي، در نامه خود به
دکتر سيد محمد هندي (28 ژوئيه 1913) آن را «دارودسته[15] تبهکار بين المللي» مي نامد و
از سلطه تام و تمام آن بر تمامي شئون جوامع مسيحي سخن مي گويد. بلونت مي نويسد:
تحولي که در 30-40 سال گذشته [در
جامعه انگليس] رخ داده و در ده سال گذشته با شتاب به پيش تاخته...
تحولي است نژادي در طبقهاي که زمام امور ما را به دست دارد و از
طريق آن بر امور مالي ما فرمان ميراند و باز از طريق آن تمامي
حيات اجتماعي ما را ميچرخاند؛ چه در پارلمان، چه در دولت و چه در
نهادهاي مطبوعاتي. من به عنصر خارجي اشاره ميکنم و به ويژه به
عنصر يهودي که در طي اين دوران سال به سال سيطره نيرومندتري بر عمل
بينالمللي ما- و آنچه بيشتر نگرانکننده است بر افکار عمومي ما،
بر اخلاقيات و بر نگرش ما به شرافت انساني- به دست آورده است. لازم
نمي دانم به شما يادآوري کنم که نخستين اقدام تجاوزکارانه انگليس
عليه امپراتوري عثماني به ابتکار ديزراييلي، اولين وزير يهودي ما،
صورت گرفت؛ زماني که او پس از به دست آوردن کنترل کانال سوئز از
طريق اسماعيل پاشا در سال 1875، در سال 1878 عثماني را در مسئله
تصرف قبرس فريب داد. و در سال 1882 به خاطر فشار روچيلدها و
گاشنها بر دولت گلادستون بود که مصر اشغال شد. تمامي اقدامات
منحطي که در واپسين سال هاي حکومت ملکه ويکتوريا در حوادث آفريقاي
جنوبي رخ نمود، همه در توطئههاي مالي ريشه داشت که بطور عمده از
يهوديان سرچشمه ميگرفت. اين انحطاط اخلاقي در تمامي طبقات انگليس،
از بالاترين تا پايينترين طبقات، رواج يافت و در زير فشار
ناعادلانه ثروتاندوزي حريصانه تمامي مرزهاي ميان حق و باطل در
انديشه مردم ما محو شد. اين شالودهريزي عظيم، که در سرشت خود
کاملا غير انگليسي بود، بر هر دو حزب سياسي در دولت ما اثر گذاشت و
دگرگوني را در حيات اجتماعي ما سبب شد و بستري را فراهم ساخت براي
گرايش هايي هنوز فرومايهتر و ناستودهتر در سياست خارجي ما که در
پنج سال گذشته در دوران زمامداري آقاي اسکوئيت شاهد آن بودهايم.
مفيد است متذکر شوم که در ترکيب اين دولت دو يهودي حضور دارند و
سِر ادوارد گري، که در رأس وزارت خارجه است، آموزش سياسي خود را به
لرد روزبري مديون است که از طريق روابط خانوادگي پيوندي نزديک با
روچيلدها دارد و تمامي سياست خارجي او مبتني بر ملاحظات مالي
است... چه انبوهي از فريب، دروغگويي و فساد مالي در پارلمان کنوني
ما ديده ميشود! نميدانم آيا شما در هند ماجراي ننگين آنچه را که
در اينجا "رسوايي مارکوني" خوانده ميشود دنبال ميکنيد يا نه؟ در
زمانه من هيچ چيز روشنتر از اين ماجرا نزول شرف را در حيات
اجتماعي ما آشکار نميکند. اين ماجرا به آشکارترين شکل نشان
ميدهد که سياستمداران ما تا چه اندازه به خاطر ارزش هاي نازل مالي
سقوط ميکنند؛ و ابعادي را که اخلاق بازار بورس جايگزين اخلاق
کهنتر تجارت شده و فراتر از همه ميزان اقتدار دارودسته بيگانه
سرمايهداران مالي يهودي را، که مجلس عوام ما را به چنگ خود
گرفتهاند، روشن ميکند. تنها اين نيست که امروزه دو يهودي در
کابينه ما حضور دارند، بلکه تقريباً تمامي وزراي ما انسان هاي
نيازمندي هستند که از طريق زنجيرهاي قيود شخصي به آنها وابستهاند
يا از آنان پيروي ميکنند و لذا نميتوانند مخالفت خود را با سست
اخلاقي همکاران شان بيان کنند حتي زماني که از عمل خويش شرمسارند...
آنچه گفتم، بنظر من، کافي است تا نشان دهد که
انگلستان امروز، از زاويه نگرش اخلاقي آن، انگلستان چهل يا پنجاه سال پيش نيست.
انديشه شرافت، که نمک زندگي اجتماعي است، بههمراه از ميان رفتن طبقه حاکمه کهن
اشرافي از ميان رفته که به رغم همه خودخواهيها و خشونتش حداقل داراي کرامت فردي و
شهامت اخلاقي بود. دمکراسي جديد بويي از چنين احساسات شرافتمندانهاي نبرده و به
علت فقدان آن است که مانند يک راهزن حرفهاي خود را به بالاترين پيشنهاددهنده
ميفروشد.
امروزه امپراتوري بريتانيا نه
به وسيله انگليسيان و
طبق اصول انگليسي يا حتي به خاطر منافع انگليسي، بلکه به وسيله يک دارودسته اشرار
بينالمللي اداره ميشود که تمامي حيات اجتماعي ما را به فساد کشيدند و پول تنها
خداي آنان است... انگلستان به عنوان يک ملت، با تمامي آرمان هاي کهن آن و به سان
ساير ملت هاي مسيحي، ديگر مرده است....[16]
با واژگان آن روز نگارنده، اين نيرو
چيزي نبود جز "کانون هاي صهيونيستي" که زمام آن به دست خاندان هاي
مقتدر يهودي چون روچيلدهاست. مي گويم با "واژگان آن روز"، زيرا
امروزه چنين جايگاهي را براي "صهيونيسم" قايل نيستم و آن را تنها
يکي از تجليات نظري و سياسي پديده عامي مي دانم که زرسالاري
نام دارد. در اين باره در جلد سوّم توضيح کافي خواهم داد. در همين
چارچوب بود که نقش مجتمع "رويال داچ شل" را، به عنوان يک قدرت نفتي
مستقل و رقيب با کمپاني نفت انگليس و ايران (بريتيش پتروليوم
بعدي) و کمپاني هاي نفتي آمريکايي، در تحولات سالهاي پس از شهريور
1320 در ايران مورد توجه قرار دادم؛ مجتمعي که امروزه نيز، چون آن
زمان، به عنوان يکي از مهم ترين موسسات اقتصادي متعلق به اليگارشي
يهودي شناخته مي شود.
در دوران پس از تدوين کتاب فوق، بخشي از اوقات
اينجانب مصروف يافتن منابعي شد که مي توانست تصويري
روشن، گويا و مشخص از ترکيب و تکاپوي اين کانون به دست دهد. ابتدا تلاشم معطوف به
شناخت اليگارشي پارسي و نقش آن در تحولات دوران قاجاريه و پهلوي بود. اين کانوني
متنفذ و به شکلي مرموز و غيرعادي ناشناخته بود که به يقين بايد حضور و ردپايي
مؤثر در ايران مي داشت. در پي آشنايي
بيشتر با اين کانون پيوندهاي آن را با اليگارشي يهودي يافتم و دامنه تلاشم
گسترده
تر شد. در آغاز اليگارشي يهودي را تنها مجموعه اي همگون و متجانس از خاندانهاي
متنفذ مي شناختم که در پيوند با بريتانيا و ساير قدرت هاي استعماري غرب بطور عمده
در سده نوزدهم يا حداکثر سده هيجدهم ميلادي به اقتدار و ثروت دست يافتند.
کاوش بعدي اين تصوير را دگرگون کرد و به آن عمق تاريخي بيشتر بخشيد. با امپراتوري
ماوراء بحار اسپانيا و پرتغال آشنا شدم و نقش درجه اوّل يهوديان را در آن شناختم.
سپس پيشينه اين پيوند را دورتر يافتم و به جنگهاي صليبي و به ويژه جنگهاي صليبي
شبه جزيره ايبري عليه دولتهاي اسلامي اين سرزمين به عنوان مبداء تکوين اين اتحاد
تاريخي رسيدم.
در اين مقطع هنوز اليگارشي يهودي را پديده اي متأخر
مي پنداشتم که منشاء آن به مشارکت محافل معيني از يهوديان در غارتگريهاي صليبي و
ماوراء بحار مي رسد و اين متمايز است با "يهوديت" به عنوان يک گروه قومي- ديني. و
حتي ميان يهوديان ساکن سرزمينهاي اسلامي و اروپاي مسيحي در دوران پيش از سلطه
جهاني غرب تمايز قايل بودم. اين واکنشي بود عليه کتب عاميانه و سطحي فراواني که در
اين زمينه منتشر شده و عموماً تصويري وهم آلود و آشفته به دست مي دهند و تأثيري جز
سلب اعتماد خواننده از عيار علمي اينگونه مباحث ندارند. سرانجام توفيق بحث با دوست
فرهيخته اي دست داد که با "يهوديت" آشنايي دارد. او به جدّ بر آن بود که بدون بررسي
تاريخ کهن قوم يهود نمي توان اليگارشي معاصر يهودي را شناخت. اين انگيزه اي شد براي
کاوش در عرصه اي به ظاهر نامرتبط با تاريخ معاصر. حاصل، بخش دوّم
جلد اوّل کتاب حاضر است با
عنوان "يهوديت و اليگارشي يهودي". چنين بود که پژوهش زرسالاران شکل نهايي خود را يافت.
در پيامد اين راه دراز، سخن از "توطئه يهود" در ميان
نيست؛ سخن از "نوع" خاصي از جامعه انساني است که در سده هاي نخست ميلادي پديد شد.
به عبارت ديگر، "قوم يهود" را نوع منحصر به فردي از جامعه انساني يافته ام که
مشابهي براي آن نمي توان شناخت. اين تنها جامعه بشري است که داوطلبانه از موطن
جغرافيايي خود خارج شد و کوچ نشيني را در پهنه جهاني آغاز کرد؛ در
هر گوشه اي از جهان که اقتصاد آن را شکوفا يافت خيمه خود را برافراشت. اين عدم تقيد
به سرزمين معين به وي تحرکي شگرف و مختصاتي خودويژه داد. اين نوع منحصر به فرد از
جامعه بشري از طريق ابداع سازمان سياسي به شدت متمرکز و فرقه گونه خود خلاء عدم
سکونت در يک محدوده معين جغرافيايي را مرتفع ساخت. از اينطريق طي قرون و اعصار
متمادي در جوامع ميزبان مستحيل نشد و انسجام و هويت و تداوم خود را به شکلي شگرف
حفظ کرد. اين سازمان سياسي بر دو پايه آرمان هاي مسيحايي و احکام شرعي (هلاخه)
استوار بود. اولي در اسطوره خاندان داوود تجلي يافت و دومي در قالب فقه تلمودي
مدون شد. اهميت اين ساختار در يهوديت تا بدانجاست که بدون آن از مفهومي به نام "قوم
يهود" نمي توان سخن گفت. دقيقاً به اين دليل است که در نيمه اول سده نوزدهم
نظريه پردازان اليگارشي يهودي موسس مندلسون و ساير رهبران جنبش هاسکالا (روشنگري
يهودي) را به دليل "دين" خواندن يهوديت، "خائن" به "ملت يهود" مي دانستند. بدينسان،
جهان وطني[17] و تکاپوي پنهان خصايص ذاتي اين جامعه خودويژه است و همين خصايص بقا و
کاميابي آن را در طول ازمنه متمادي سبب شده است.
نکته ديگري را که بايد متذکر شوم نوع نگاه کتاب حاضر
به فرايند پيدايش و تکوين تمدن جديد غرب است.
نگارنده اين فرايند را تنها از زاويه پيوند آن با
تکاپوي کانونهاي ماوراء بحار و مستعمراتي مورد توجه قرار داده و تنها به آن ابعادي
توجه داشته که در چارچوب موضوع کتاب تأکيد بر آن را ضرور دانسته است. اين امر در
مورد جايگاه اليگارشي يهودي در تکوين تمدن جديد غرب نيز صادق است. سومبارت در آغاز
کتاب خود، يهوديان و سرمايه داري جديد، مي نويسد:
در يک مطالعه تخصصي نظير اين کتاب،
تأثير يهوديان ممکن است بيش از آنچه درواقع بوده بنظر آيد. اين در
ذاتِ چنين مطالعاتي است که به پديده تنها از يک زاويه نگريسته
ميشود. اگر ما درباره تأثير ابداعات فني در حيات اقتصادي جديد نيز
تحقيق ميکرديم مسئله همينگونه جلوه ميکرد. در يک تکنگاري، نقش
موضوع بيش از جايگاه واقعي آن بنظر ميرسد... بدون ترديد، هزار و
يک عامل به پيدايش نظام اقتصادي دوران ما ياري رسانيده است. بدون
کشف آمريکا و ذخاير نقره آن، بدون ابداعات مکانيکي دانش فني، بدون
مختصات قومي ملتهاي جديد اروپا و تحولات آن پيدايش کاپيتاليسم
جديد همانقدر غيرممکن بود که بدون يهوديان. در تاريخ طولاني [ظهور]
سرمايهداري تأثير يهوديان [تنها] يک فصل است.[18]
معهذا، اين "فصلي" چنان مهم است که
بدون آن نمي توان فرايند فوق را در تمامي هيئت و منظر آن شناخت.
اين "فصل" در ايران به دلايلي مورد غفلت و کم توجهي بوده است.
شناخت ما از تاريخ غرب عموماً از طريق "ترجمه" است و اينگونه متون
بيشتر شامل کلياتي است که به حوزه تاريخنگاري آکادميک و رسمي دنياي
غرب تعلق دارد. متون تحقيقي و انتقادي در اين عرصه کمتر به فارسي
انتشار يافته است و اين امر، و فقدان سنت مطالعه متون تخصصي به
زبانهاي خارجي در ميان نخبگان فکري ايران، بر انديشه سياسي معاصر
ايران تأثيرات مخربي بر جاي نهاده است.
در بررسي تاريخ تکوين دنياي جديد غرب غفلت از نقش آن
کانونهاي مشخصي که زمام سياسي و اقتصادي اين فرايند را به دست داشتند قطعاً
گمراه کنندهتر است تا ناديده گرفتن بسياري از عوامل ديگر. آيا به راستي تنها بر
بنياد تاريخ تحول دانش و فن و انديشه و فرهنگ ميتوان به تبيين فرايند پيدايش تمدن
جديد غرب نشست بي آنکه مديران و سرمايه گذاران اصلي اين تکاپو و منشاء سرمايه و
اهداف آنان را شناخت؟ و به راستي آيا بدون سيلان ثروتي که از طريق تاراج
ماوراء بحار به محدوده هاي کوچکي از قاره اروپا سرازير شد چنين شکوفايي در دانش و
فن و انديشه امکانپذير بود؟ ما ايرانيان از "رنسانس" بسيار مي دانيم ولي خاندان
مديچي و ساير کانونهاي سياسي و تجاري و مالي اروپاي آن عصر، يعني جاعلان و حاملان
فرهنگ "رنسانس"، را کمتر مي شناسيم. اين رشته سر دراز دارد و از تاريخ پنج سده اخير
نمونه هاي فراوان مي توان ذکر کرد. ما آلفرد نوبل، بنيانگذار جايزه نوبل، را خوب
مي شناسيم ولي کمتر مي دانيم که
خانواده نوبل مالکان منابع نفت بادکوبه بودند، در انزلي و رشت دفتر داشتند و سپس
چاههاي نفت خود را به روچيلدها فروختند. اين ميراث سپس به سِر مارکوس ساموئل (لرد
برستد)، زرسالار نامدار يهودي و بنيانگذار و اولين رئيس مجتمع نفتي رويال داچ شل،
انتقال يافت. گاگليلمو مارکوني را به عنوان مخترع تلگراف بي سيم
مي شناسيم ولي از گادفري اسحاق يهودي، رئيس کمپاني
مارکوني، تاريخ اين مجتمع انگليسي- آمريکايي، پيوند آن با فرايندهاي آشکار و پنهان
سياسي و وضع امروزين آن هيچ نمي دانيم. گويا پديده مارکوني
تنها يک چهره دارد و آن مارکوني دانشمند و مخترع است. و نيز نمي دانيم
که برادر اين گادفري اسحاق، به نام سِر روفوس اسحاق (لرد ريدينگ) نايب السلطنه
هند در زمان کودتاي 1299 بود و- در کنار سِر فيليپ ساسون، وينستون چرچيل و ادوين
مونتاگ- از عوامل اصلي صعود رضاخان به قدرت در دولت بريتانيا بود.
اين شناخت يکسويه امروزه نيز ادامه دارد. ما سِر
آيزايا برلين را خوب مي شناسيم و با شور و اشتياق آثار او را به فارسي ترجمه
مي کنيم يا مي خوانيم ولي نمي دانيم که اين انديشه پرداز نامدار يهودي معاصر داماد
خاندان گوئنزبرگ و دوست لرد ويکتور روچيلد بود. گوئنزبرگها از اعضاي برجسته
اليگارشي يهودي مستقر در روسيه تزاري، از بانکداران درجه اوّل اين سرزمين، خويشاوند
دو خاندان زرسالار ساسون و هرش و شريک ياکوب پولياکوف بودند. و نيز نمي دانيم که
ساسونهاي يهودي از مالکين اصلي بانک شاهنشاهي ايران و انگليس و پولياکوفهاي يهودي
مالکين بانک استقراضي ايران و روسيه بودند. يعني اين دو بانک نامدار، که در
تاريخنگاري رسمي ما دو نهاد متعارض و نمادي از ستيز دو قدرت استعماري انگليس و
روسيه در ايران وانمود مي گردند، هر دو به يک کانون تعلق داشتند!
اشتباه نشود. سخن نگارنده اين نيست که نبايد انديشه
آيزايا برلين را شناخت يا بايد صاحب اين انديشه را به "جرم" تعلق به اليگارشي يهودي
"تکفير" کرد. سخن اين است که اگر قرار است آيزايا برلين انديشه پرداز را بشناسيم
بايد او را در تمامي هيئت و منظرش بشناسيم. آيزايا برلين در خلاء نروئيده و در سطور
نانوشته کلامش پيامي مستتر است که شايد با شناخت پيوندهاي او بهتر درک شود. و در
ابعادي عامتر، سخن نگارنده "تکفير" غرب جديد به "گناه" جايگاه برجسته اليگارشي
يهودي در آن نيست. سخن بر سر شناختي است جامع زيرا تنها چنين شناختي است که
مي تواند انديشه سياسي ما را بارور کند، به ما غناي
فکري و درايت کافي عطا نمايد و کميت و کيفيت مباحث مطروحه نظري را از سطح دوران
ناصري و مشروطه فراتر برد.
"غرب شناسي" خلاء بزرگ و نياز مبرم انديشه سياسي ماست و تنها از اين طريق است که
مي توان از حصار تنگ دو گزينه اي "تکفير" يا "تقديس" غرب به مرزهاي جديد و عقلايي
گذر کرد.
کتاب حاضر ثمره هفت سال کاوش است. بخشي از آن به
جستجو و يافتن منابع گذشت، بخشي به مطالعه و يادداشت برداري
و بخشي به تدوين و نگارش. سرانجام در 17
ماه اخير تمامي اوقات خود را به تدوين يادداشت هايم اختصاص دادم. در اين مرحله به
منابع جديد نيز رجوع کردم. حاصل کار کتابي است در پنج جلد که دو جلد نخست آن اينک
در دسترس خوانندگان است و سه جلد ديگر را، پس از تدوين و ويرايش نهايي، به زودي
عرضه خواهم کرد.
جلد نخست به دو مسئله بنيادين نظري
در شناخت تاريخ معاصر ايران اختصاص دارد. اوّل، استعمار اروپايي،
پيشينه و پيوند آن با تحولات جهاني بطور اعم و تحولات مشرق زمين
بطور اخص. دوم، سير پيدايش و تکوين اليگارشي يهودي.
در جلد دوم به مسئله "اليگارشي يهودي و
پيدايش زرسالاري جهاني" پرداخته ام.
جلد سوم به سه بخش تقسيم مي شود:
بخشي به سير تحول و تکاپوهاي اليگارشي زرسالار معاصر در سده نوزدهم
ميلادي اختصاص دارد با تأکيد ويژه بر پيوند آنان با تحولات شرق و
ايران. در اين بخش با برخي از چهره هاي نامدار مستعمراتي بريتانيا
مانند لرد راندولف چرچيل، سِر هنري دراموند ولف، سِر سيسيل رودز،
راولينسونها و غيره آشنا خواهيم شد و پيوند عميق آنان را با
زرسالاري يهودي خواهيم شناخت. علاوه بر روچيلدها، زرسالاران نامدار
يهودي ديگر- به ويژه بارون موريس دو هرش، سِر ارنست کاسل و خاندان
ساسون- در اين بخش معرفي شده اند. در بخش ديگر به پديده تجارت
جهاني ترياک در سده نوزدهم ميلادي، جايگاه برجسته آن در اقتصاد و
سياست دنياي آن روز و نقش زرسالاري جهاني در اين پديده پرداخته ام.
در همين بحث نکات تازهاي درباره پيوند تجارت جهاني ترياک با
تحولات معاصر ايران مطرح خواهد شد. بخش پاياني مجلد سوّم "اليگارشي
جهاني و دنياي امروز" نام دارد. اين بخش به معرفي برخي خاندانهاي
مهم عضو اليگارشي جهاني معاصر، پيشينه و پيوندهاي خويشاوندي، سياسي
و مالي آنان اختصاص دارد. در اين بخش، سهم اليگارشي فوق در موسسات
و کمپانيهاي اقتصادي و مالي و صنعتي امروزين، از جمله در
کمپانيهاي تسليحاتي، جايگاه آنان در نهادهاي دانشگاهي و تحقيقاتي
و فرهنگي و هنري و رسانه هاي عمومي و صنعت سينما مورد بررسي قرار
گرفته است. از ورود به کليات پرهيز کرده ام و کوشيده ام
تا با استناد به نام و مشخصات افراد و پيوندهاي تاريخي و خويشاوندي
و اقتصادي آنان سخن بگويم. .
جلد چهارم به پديده اليگارشي پارسي
و مباحث مرتبط با آن اختصاص دارد. در اين جلد علاوه بر آشنايي با
تاريخچه اليگارشي پارسي و نقش آن در تحولات سده هاي اخير شبه قاره
هند و منطقه، خاندانهاي برجسته عضو اين اليگارشي را خواهيم شناخت.
بحثي درباره پيشينه پارسيان و آئين آنان عرضه خواهد شد و شرحي
درباره پيوند اليگارشي پارسي با ايدئولوژي آريايي گرايي سده نوزدهم
و اوايل سده بيستم. در اين مجلد با تاريخچه انجمن جهاني تئوسوفي
و سه رهبر نامدار آن (کلنل اُلکات، مادام بلاواتسکي و آني بزانت) و
تکاپوهاي نظري و سياسي آن نيز آشنا خواهيم شد. اين درواقع ادامه
مبحث "دسيسه هاي سياسي و فرقه هاي رازآميز" مندرج در جلد دوّم است
که به دليل پيوند آن با اليگارشي پارسي و ايدئولوژي آريايي گرايي
در جلد چهارم مطرح خواهد شد. مباحث نظري مطروحه در اين جلد، سهمي
مهم در تکوين انديشه سياسي ايراني در اواخر سده نوزدهم و اوايل سده
بيستم داشت و در تحولات فکري مشروطه و پس از آن، و سرانجام ظهور
سلطنت پهلوي، به شدت موثر بود.
در جلد پنجم بطور کامل به ايران پرداخته ام. بخش
مهمي از آن به تکاپوهاي اليگارشي زرسالار معاصر در ايران اختصاص دارد و در اين ميان
تأکيد خاص بر نقش اليگارشي يهودي و پارسي و کارگزاران و وابستگان ايراني آنان است.
در کنار مباحث متنوع ديگر، بحثي مفصل درباره بانک شاهنشاهي ايران و انگليس و جايگاه
برجسته آن در تحولات سياسي ايران ارائه خواهم کرد و بخشي مستقل را به کودتاي 1299 و
صعود سلطنت پهلوي اختصاص داده ام. مباحث مرتبط با زندگينامه سِر اردشير ريپورتر و پسرش،
سِر شاپور ريپورتر، نيز در اين جلد مطرح شده است.
پيام اين کتاب هراس و نوميدي نيست، هشياري است و
آگاهي؛ انزوا از جهان و جهانيان نيست، شناخت واقعيتهاي دنياي معاصر است براي تداوم
زندگي آزاد و شرافتمندانه در آن. دنيايي است بزرگ که در آن انسانهاي شريف، اعم از
فقير و غني، فراوان اند. نيک و بد دنياي امروز را بايد شناخت، از بديها پرهيز کرد
و از خوبيها بهره برد.
عبدالله شهبازي
تهران، 25 خردادماه 1377
مقدمه جلد
سوم:
مجموعه دوجلدي كه با عناوين آريستوكراسي و غرب جديد و
نخستين تكاپوهاي فراماسونري تقديم ميگردد، مجلدات سوم و چهارم
پژوهش زرسالاران است كه دو جلد نخست آن در اواسط سال 1377
عرضه شد.
درباره اين تحقيق در مقدمه جلد اوّل به تفصيل سخن گفتهام. ادامه
كار به همان روش است ولي در تنظيم كتاب تغييراتي رخ داده كه
نيازمند به توضيح است: در مقدمه جلد اوّل مجموع كار را در پنج جلد
برآورد كرده و مباحث مطروحه در آن را شرح دادهام. در تداوم كار،
خلاءها و ابهامهايي احساس ميشد كه نياز به كاوش بيشتر داشت و لذا
دو مبحث جديد به طرح اوليه افزوده شد:
اوّل، تاريخ پيدايش و تكوين
آريستوكراسي بريتانيا و خاندانهاي اصلي تشكيلدهنده آن؛
دوّم، پديده فراماسونري و جايگاه آن
در سير پيدايش زرسالاري جهاني معاصر.
حاصل تفحص در اين دو عرصه عملاً بخش مهمي از جلد سوّم و تمامي جلد
چهارم را در برگرفت و همين است كه اينك در دسترس خوانندگان قرار
ميگيرد. به اين ترتيب، مجموع كار از پنج جلد به هفت جلد خواهد
رسيد. در طول يك سال اخير نيز كار سنگين و شاقي را پيش بردم با اين
اميد كه گامي باشد در جهت ارائه تصويري مستند و واقعگرايانه از
تحولات دنياي معاصر و جايگاه و سرنوشت ايران در آن.
عبدالله شهبازي
تهران، 16 آذر 1378
|