پنجشنبه
21 ارديبهشت 1385/ 11 مه 2006، يک بعد از ظهر
نامه احمدينژاد به
جرج بوش
نامه احمدينژاد به جرج بوش اقدامي هوشمندانه بود که داراي
پيامدهاي بزرگ است.
اين نامه
در مناسبترين زمان ممکن ارسال شد: متحدان اروپاي غربي
آمريکا راه خود را از سياستهاي ماجراجويانه دولت بوش و
نئوکانها جدا ميکنند. دولت توني بلر، بهعنوان مهمترين
متحد بوش، با جديترين بحران دوران حيات خود مواجه است. در
درون آمريکا موج مخالفت با ماجراجوييهاي نظامي دولت بوش
حتي بخش قابل توجهي از جمهوريخواهان را برانگيخته است.
دولت بوش هيچگاه مانند امروز تحت فشار افکار عمومي آمريکا
و جهان قرار نداشت و از درون آسيبپذير نبود.
لحن نامه
ساده، مؤدبانه و بيتکلف است. از موضع هماردطلبي و
ستيزهجويي سخن نميگويد. خشن و دافعهبرانگيز نيست. به
عکس، رايحه صلحطلبي، دلسوزي براي بشريت و معنويت و
خداجويي به شکلي صادقانه در آن موج ميزند. بنابراين، نامه
ميتواند، و توانست، در محافل و انجمنهاي ضدجنگ و مسيحي
تأثيرات ژرف بر جاي نهد.
کساني که
در ايالات متحده آمريکا زندگي ميکنند از تأثيرات مثبت
نامه بر جامعه آمريکايي سخن ميگويند. فضاي جنگطلبي در
حال شکستهشدن است. در ماههاي اخير دستگاه تبليغاتي
آمريکا از دکتر احمدينژاد چهرهاي بهغايت خشن ساخته بود
که همه ناکاميهاي دولت بوش به او نسبت داده ميشد. ايران
بهعنوان مسبب تمامي بليههاي زميني و آسماني معرفي ميشد.
نامه احمدينژاد به بوش تا حدود زيادي تبليغات نئوکانها را
خنثي کرده و تأمّل جدي را در قبال سياستهاي دولت بوش سبب
شده است.
اينک، به دليل هشياري ايران،
نئوکانها و مافياي نظامي- تسليحاتي به سادگي گذشته
نميتوانند سياستهاي جنگافروزانه خود را پيش برند.
معهذا،
هنوز احتمال انجام
اقدامات مشکوک تروريستي و انتساب آن به ايران پا بر جا و
جدي است.
سهشنبه 12 ارديبهشت 1385/ 2 مه 2006، ساعت
6 صبح
نئوکانها و تهاجم نظامي به ايران
متن يادداشت براي پرينت
1-
نومحافظهکاران (نئوکانها) با شدت و حدت ميکوشند تا
سيستم دولتي ايالات متحده آمريکا را به تهاجم نظامي عليه
ايران وادار کنند.
مقاله
ويليام کريستول در نشريه ويکلي استاندارد، با عنوان
«و
اکنون نوبت ايران است» (شماره 18، 23 ژانويه 2006)،
شروع دور جديد تهاجم نئوکانها و اعلان جنگ آنان به ايران
بهشمار ميرود.[1]
ويليام کريستول در مقاله فوق ايران را «کشوري خطرناک» و
داراي «پيشينه حمايت از تروريستها» خواند که در پي توسعه
سلاحهاي کشتار جمعي است؛ و آمريکا دولتي است که، به کمک
«متحدان اروپايي» و آژانس بينالمللي انرژي اتمي، ميکوشد
تا مسئله ايران را به شکل «صلحآميز» فيصله دهد.
کريستول تشديد حمايت از ناراضيان
ايراني براي تغيير حکومت، گسترش فعاليتهاي پنهان و
اطلاعاتي و سرانجام اقدام نظامي را به عنوان راهکارهاي
مبارزه آمريکا عليه ايران مطرح کرد.
مدتها
پيش، در 28 سپتامبر 2004، تام باري، محقق آمريکايي، اعلان
جنگ نئوکانها به ايران را پيشبيني کرد و مقالهاي منتشر
نمود با عنوان «آيا
نوبت بعدي ايران است؟» مقاله تام باري پس از رسوايي
جاسوسي لارنس فرانکلين براي اسرائيل انتشار يافت. فرانکلين
کارشناس ايران و از نزديکان داگلاس فيث، نفر سوّم پنتاگون
در آن زمان، بود. اف. بي. آي. فرانکلين را متهم کرد که
اسناد مربوط به تشديد مواضع دولت بوش عليه ايران را در
اختيار کميته آمريکايي- اسرائيلي (AIPAC) و نائور گيلون،
رئيس دپارتمان سياسي سفارت اسرائيل در واشنگتن، قرار داده
است.
در پي
گسترش مخالفت افکار عمومي آمريکا با جنگ احتمالي عليه
ايران برخي مقامات بلندپايه پيشين در شوراي امنيت ملّي
آمريکا، مانند ريچارد کلارک و استيون سيمون، عليه اين مشي
نئوکانها سخن گفتند و پيامدهاي ستيز نظامي با ايران را
براي منافع ملّي آمريکا بسيار مخربتر از حوادث جاري عراق
اعلام کردند. توماس جاسلين در ويکلي استاندارد (21
آوريل 2006) پاسخي نوشت با عنوان «جنگ
ايران با غرب: آيا ملاها واقعاً از کمک به تروريسم
ضدآمريکايي دست کشيدهاند؟»
2- در 17
آوريل 2006 سيمور هرش، تحليلگر نامدار يهودي- آمريکايي که
به عنوان فردي «مطلع» شناخته ميشود، در نشريه نيويورکر
مقاله مفصلي منتشر کرد با عنوان
«طرحهاي ايران». هرش اعلام کرد که دولت بوش، همپاي
تحرکات علني ديپلماتيک خود، فعاليتهاي مخفي در درون ايران را شدت داده و
طرحهايي براي تهاجم هوايي به ايران در دست دارد. اين
مقاله در رسانههاي جهان بازتاب گسترده يافت.
هرش يک
سال پيش، در ژانويه 2005 و در آستانه شروع دوّمين دور
رياستجمهوري جرج بوش، در نيويورکر مقاله مشابهي
منتشر کرد با عنوان
«جنگهاي قريبالوقوع». اين مقاله نيز، چون مقاله
اخير، بازتاب وسيع داشت. هرش در مقاله فوق به اهداف
«تهاجمي» و سودايي بوش در قبال حکومت ايران اشاره کرد و
نوشت: «من در مصاحبههايم مکرراً گفته ام که هدف
استراتژيک بعدي ايران است.» او از طرحهايي سخن گفت که
بهطور جدّي در حال تهيه است و طبق آن تهاجم نظامي گسترده،
به کمک اسرائيل، عليه ايران آغاز خواهد شد با هدف سرنگوني
حکومت کنوني ايران. هرش در 17 ژانويه 2005 با سي. ان. ان.
مصاحبهاي کرد با عنوان
«آمريکا در حال برنامهريزي براي حمله به ايران است.»
او تأکيد کرد که منابع اطلاعات وي براي تدوين تحليل فوق
کاملاً مطلع و موثقاند. سيمور هرش در اواخر همان سال (5
دسامبر 2005) با درج مقاله مفصل ديگري
در همين زمينه بر تحليل پيشين خود تأکيد کرد.
مقالات سيمور هرش و بازتابهاي
جنجالي آن را بايد بخشي از پروژه آمادهسازي گام به گام
افکار عمومي آمريکا و جهان براي تهاجم نظامي به ايران
ارزيابي کرد.
3- جرج بوش و حاميان و مشوقان نومحافظهکار او، برخلاف
آنچه گاه عنوان ميشود، آرمانگرايان دينخو نيستند.
بنيانگذاران نومحافظهکاري، چون ايروينگ کريستول و نورمن
پادهارتز، به خانوادههاي يهودي تعلق دارند، در جواني به
جريان تروتسکيستي در مارکسيسم گرويدهاند و با حمايت مالي
و تبليغاتي سرويسهاي اطلاعاتي آمريکا و انگليس در جبهه
جنگ سرد فرهنگي بلوک غرب عليه اتحاد شوروي کوشيدهاند. اين
بستري است که از درون آن نومحافظهکاري زاده شد.
نئوکانها نه کمترين تقيد ديني دارند و نه باور يا
علاقهاي به ظهور مسيح. البته آنها ميکوشند از اعتقادات
آرماني صهيونيستهاي مسيحي نيز براي پيشبرد اهداف
سوداگرانه خود بهره جويند. آنچه سيمور هرش درباره
آرمانهاي ديني و باورهاي مسيحايي جرج بوش نوشته مهملاتي
است که تنها به درد عوام سادهلوح آمريکايي ميخورد.[2]
بهعکس، تحولاتي که دولت بوش منادي آن بوده از جوهرهاي به
شدت مادي برخوردار است. در اوائل سده شانزدهم ميلادي، در
آستانه آغاز تحرکات استعماري ماوراءبحار انگلستان، سر
توماس مور، انديشمند و مصلح نامدار انگليسي، نوشت: «در هر
جا ميتوانم توطئه ثروتمندان را تصوّر کنم که بهنام و در
زير لواي دولت و جامعه در جستجوي تأمين منافع خودند.»
و در سال 1902 هابسون در کتاب نامدار خود، امپرياليسم،
نوشت:
هر چند امپرياليسم جديد کسب و
کار بدي براي ملت است ولي کسب و کار خوبي براي طبقات و
تجارتهاي درون ملت است. صرف مخارج زياد در تسليحات،
جنگهاي پرهزينه، سياستهاي خارجي پرمخاطره و دشوار،
انسداد اصلاحات سياسي و اجتماعي در درون بريتانيا، هر
چند صدمات بزرگي بر ملت وارد ميسازد ولي به منافع
کاسبکارانه صنايع و مشاغل معيني خدمت ميکند.
اين تحليل
هابسون امروزه نيز صادق است. روزنامه گاردين
در ماههاي نخست زمامداري جرج بوش، که هنوز پروژه «جنگ با
تروريسم» کليد نخورده بود، نوشت:
جرج بوش مأموريت اصلي
رياستجمهوري خود را پنهان نميکند. اين مأموريت
عبارتاست از اعطاي پاداش به کمپانيهايي که او را در
صعود بهقدرت ياري رسانيدند... آقاي بوش، براي انجام
اين کار، بهنام امنيت ملّي، در جستجوي احياي خصومت و
سوءظن است... صنايع نظامي به منازعه نياز دارند. به
اين دليل، ايالات متحده در سراسر جهان در جستجوي بهانه
است. (گاردين، 22 مه 2001)
4- کساني
چون جرج بوش، کاندوليزا رايس، پل ولفوويتز، ويليام
کريستول، دانيل پايپز و ديگران مهرههاي دستگاهي هستند که
مأموريت دارد آتش «جنگ با تروريسم» را افروخته نگه دارد تا
چپاول ثروت ملّي آمريکائيان و ساير مردم جهان توسط
زرسالاراني که هدايت «مجتمع نظامي-
صنعتي»[3] را
به دست دارند و در نهادهايي چون کلوپ بيلدربرگ[4]
لانه کردهاند، تداوم و افزايش يابد. البته آنها نيز در
قبال مأموريت خود و متناسب با اهميت آن سهمي دريافت
ميکنند.
افکار
عمومي ايالات متحده آمريکا ديگر حضور نظاميان آمريکايي در
عراق و توجيهات دولت جرج بوش را براي تداوم اين حضور
پرخرج، که ماهيانه 5 الي 6 ميليارد دلار هزينه بر
مالياتدهندگان آمريکايي تحميل ميکند، برنميتابد. اکنون
آمريکائيان سوداهاي دور و دراز نظاميگرايانه دولت بوش را
موجه نميدانند. گسترش اين موج سبب شد تا نورمن پادهارتز
سالخورده، پدر معنوي نومحافظهکاري،
چنين شکوه سر دهد:
اکنون شاهد آنيم که بهترين
سربازان و برجستهترين ميهندوستان، که زماني از تهاجم
به عراق حمايت ميکردند و از دکترين بوش تبعيت
مينمودند، از موضع گذشته خود دست ميکشند و اکنون باز
ما شاهد آنيم که مخالفان پوشيده جنگ روز به روز بيشتر
نظرات خود را آشکار ميکنند و بر شمارشان افزوده
ميشود.
شعبده 11
سپتامبر جاذبه خود را براي فريب افکار عمومي از دست داده
است. اين شعبده بودجه رسمي پنتاگون (وزارت دفاع آمريکا)
را، که پس از فروپاشي اتحاد شوروي و پايان جنگ سرد (دسامبر
1991) بايد به شدت کاهش مييافت،[5]
از 310 ميليارد دلار در سال 2001 (سال نخست زمامداري بوش)
به 419 ميليارد دلار در سال 2006 رسانيد که 16 در صد بودجه
57/ 2 تريليون دلاري دولت بوش را شامل ميشود. به اين
ترتيب، در زماني که به دليل فروپاشي ابرقدرت رقيب، اتحاد
شوروي، ايالات متحده آمريکا بلامنازع مينمود و هيچ عقل
سليمي سرمايهگذاري سنگين دولتي در صنايع نظامي را موجه
نميدانست، بودجه پنتاگون با اوج دوران جنگ سرد برابري
کرد. سالهاي زمامداري رونالد ريگان (1981-1985)، که جرج
بوش پدر و پسر وارثين او بهشمار ميروند،[6]
به عنوان اوج جنگ سرد شناخته ميشود. ريگان با پيش کشيدن
پروژه «جنگ ستارگان» بودجه پنتاگون را به بالاترين حد در
دوران جنگ سرد رسانيد. در سال پاياني زمامداري ريگان
(1985) بودجه پنتاگون 8/ 429 ميليارد دلار بود که با بودجه
سال 2006 دولت بوش (419 ميليارد دلار) تفاوت ناچيز دارد.
بودجه 419
ميليارد دلاري سال 2006 پنتاگون تمامي هزينههايي نيست که
شعبده 11 سپتامبر و پروژه «جنگ با تروريسم» بر جامعه
آمريکايي تحميل کرده است. اين رقم تنها بودجه آشکار نظامي
دولت آمريکا را شامل ميشود. بخش مهمي از هزينههاي
نظاميگرايانه دولت بوش در بودجه ساير وزارتخانهها پنهان
شده است. هزينههاي توسعه تسليحات هستهاي در بودجه وزارت
انرژي منظور شده و مخارج يکصد ميليارد دلاري نيروهاي نظامي
آمريکا در عراق و افغانستان در بودجه وزارت خارجه. بخشي از
بودجه وزارتخانه نوپديد امنيت ملّي را نيز بايد به اين
ارقام افزود.
رابرت هيگز تخمين ميزند که
مجموعه بودجه نظامي آشکار و پنهان دولت بوش براي سال مالي
2006 حدود 840 ميليارد دلار است که تقريباً يک سوّم کل
بودجه دولت را شامل ميشود. رقم نجومي 840 ميليارد دلار
ابعاد بيسابقه غارت جامعه آمريکا توسط «مجتمع نظامي-
تسليحاتي» را نشان ميدهد؛ رقمي بسيار بيش از اوج جنگ سرد
و استيلاي ريگانيسم. در مقابل، دولت جرج بوش در دوران
زمامداري خود دهها ميليارد دلار از بودجههاي آموزشي،
بهداشتي، رفاهي و تأمين اجتماعي، را به زيان مردم فقير
آمريکا کاهش داد [7]
و بدهي دولت آمريکا را از 8 /5 تريليون دلار در سال 2001
به 6/ 8 تريليون دلار در سال 2006 رسانيد.
اينک
نخبگان آمريکايي دريافتهاند که پروژه «جنگ با تروريسم»
دکاني است که براي سوداگري نظامي گشوده شده. مأموريت
نئوکانها اين است: اين دکان سوداگري نظامي نبايد تعطيل
شود. حضور نظامي آمريکا در عراق و افغانستان ديگر موجه
نيست.
بهگفته ران پل، نماينده جمهوريخواه تکزاس، 72 در صد
از نظاميان آمريکايي در عراق خواستار خروج از اين کشور و
بازگشت به وطن خود هستند.
رومانو پرودي تا پايان سال 2006 نيروهاي ايتاليايي را
از عراق خارج خواهد کرد و توني بلر، متحد استوار بوش، نيز
مجبور است به زودي نيروهاي انگليسي را خارج کند. بنابراين،
اگر فرايند کنوني ادامه يابد تا
پايان سال 2007 کليه نيروهاي نظامي آمريکا و متحدينش از
عراق خارج خواهند شد و پروژه «جنگ با تروريسم»، و به تبع
آن بودجهها و پيمانهاي عظيم نظامي، رو به افول خواهد
رفت. پس، بايد بهر طريق جبهه جديدي گشوده شود. اين جبهه
جديد ايران است.
5- دستگاه
گستردهاي که در خدمت «مجتمع نظامي- صنعتي» است به
نويسندگان و آوازهگراني چون ويليام کريستول و دانيل پايپز
محدود نيست؛ کارشناسان اطلاعاتي و پرووکاتورها، يعني
متخصصان عمليات تحريکآميز و تخريبي، نيز به شدت
مشغولاند.
با توجه به کاهش شديد مقبوليت
دولت بوش در جامعه آمريکا و مخالفتهاي شديد در کنگره و
دشواريهاي ناشي از عدم همراهي متحدان اروپايي آمريکا،
نئوکانها ميخواهند تهاجم نظامي را به شکلي غيررسمي آغاز
کنند و مردم و کنگره آمريکا را در مقابل کار انجام شده
قرار دهند. به عبارت ديگر، بايد ايران به عنوان شروع کننده
تهاجم نظامي عليه منافع آمريکا معرفي شود و افکار عمومي به
شدت عليه آن تهييج شود. براي تحقق اين هدف حادثهسازيهاي
مشکوکي شبيه به 11 سپتامبر در پيش است: شايد يک ناو
آمريکايي در خليج فارس به آتش کشيده شود و ماجرا به ايران
نسبت داده شود، شايد بمبي صدها نفر را در نيويورک يا لندن
يا پاريس يا هر جاي ديگر به خاک و خون کشد و اين جنايت به
ايران نسبت داده شود، شايد مقام آمريکايي يا اروپايي
بلندپايهاي ترور شود و تروريستها «ايراني» معرفي شوند،
شايد سفارت آمريکا در بغداد مورد تهاجمي خونين قرار گيرد و
صدها نظامي و خبرنگار و ديپلمات آمريکايي و اروپايي در
عراق کشته شوند، و دهها احتمال ديگر. به اين ترتيب، تهاجم
نظامي به سرعت آغاز خواهد شد، ديدگاههاي متنوع کارشناسي
به باد خواهد رفت، کنگره در مقابل عمل انجام شده قرار
خواهد گرفت و امپراتوري تبليغاتي افکار عمومي آمريکائيان
ساده دل را عليه ايران تحريک
خواهد نمود.
زماني که جرج بوش در روز جمعه 28 آوريل 2006 بر «حل ديپلماتيک و
صلحآميز» مسئله ايران تأکيد کرد ماجرا خطرناکتر جلوه
نمود بهويژه که پس از آن از «حمايت نظامي از دمکراسي جديد
در ايران» سخن گفت.[i،
ii] به دليل مخالفت گسترده مردم و کارشناسان و برخي از
مقامات بلندپايه پيشين آمريکا با تهاجم به ايران،
دولت بوش ميخواهد مسئوليت شروع
حمله نظامي را متوجه ايران کند و خود را در موضعي موجه
قرار دهد. بنابراين، احتمال انجام يک اقدام تروريستي از
سوي شبکههاي پنهان دسيسهگر، که بهنام ايران تبليغ شود و
به اين ترتيب ايران را به عنوان مسبب حمله نظامي آمريکا در
موضع اتهام نشاند، بيش از پيش جدّي تلقي ميشود.
6- همپاي
جنگ رواني، عمليات اطلاعاتي- تخريبي عليه ايران آغاز شده
است. بخشي از اين عمليات در خارج از ايران رقم ميخورد.
جنجاليترين نمونه ماجراي «تصاوير شيطاني»، انتشار
کاريکاتورهاي اهانت آميز عليه پيامبر اسلام (ص) در سپتامبر
2005، است که برخي تحليلگران مطلع آمريکايي آن را توطئه
برنامهريزي شده نومحافظهکاران براي زمينهسازي تهاجم به
ايران و جلب اروپائيان به اين جنگ ارزيابي کردند. در اين
ماجرا دانيل پايپز نقش مستقيم داشت.
کريستوفر
بالين، روزنامهنگار سرشناس محافظهکار آمريکايي، نوشت:
رسوايي کاريکاتورهاي ضداسلامي بخشي از پروژه «برخورد
تمدنها» است که نئوکانهاي صهيونيست پيش ميبرند. هدف
آنها ايجاد تعارض مصنوعي ميان بهاصطلاح «غرب مسيحي» با
دولتها و مردم مسلمان است. بالين فاش کرد که فلمينگ راس،
دبير فرهنگي نشريه دانمارکي
ييلاندز پستن Jyllands Posten که کاريکاتورهاي
اهانتآميز را منتشر کرد، دوست و همکار دانيل پايپز
«نومحافظهکار صهيونيست» است. راس اخيراً با پايپز در
فيلادلفياي آمريکا ملاقات کرد و مقالهاي به زبان دانمارکي
در معرفي پايپز نگاشت که در
وبگاه پاپپز موجود است. کريستوفر بالين افزود:
ما ميدانيم که دانيل پايپز يک
صهيونيست راديکال از افراطيترين نوع آن است... ما
ميدانيم که در ميان مسيحيان دانمارک صهيونيستهاي
راديکال حضور دارند و در ايالات متحده آمريکا
ميليونها صهيونيست مسيحي زندگي ميکنند. پرسش اين
است: فلمينگ راس به چه اعتقاد دارد؟ آيا او يک
صهيونيست مسيحي است که نوعي جنگ صليبي دانمارکي عليه
اسلام را دنبال ميکند؟ آيا او ملحدي است که براي
اعتقادات مسلمانان اهميت و احترامي قائل نيست؟ آيا او
يهودي پنهاني است که ريشههاي يهودي خود را مخفي
ميکند و شهروندي دانمارک را به پوششي براي نبرد
صهيونيستي عليه مسلمانان و اعراب بدل کرده است؟ به
دليل پيوندهاي نزديک راس با پايپز و فيزيک ظاهري چهره
او ظن من به مورد اخير است. فکر ميکنم که راس يک
عامل صهيونيست است که اين رسوايي را براي تحقق هدفي
استراتژيک ايجاد کرده است.
وبستر
تارپلي، نويسنده کتاب جنجالي زندگينامه جرج بوش، به
صراحت هدف از انتشار کاريکاتورهاي اهانتآميز عليه پيامبر
اسلام (ص) را «جلب اروپا به جنگ بوش عليه ايران» خواند.
او نوشت:
دبير فرهنگي ييلاندز پستن،
که دستور چاپ کاريکاتورها را داد، فلمينگ راس است. راس
داراي پيوندهاي گسترده با دانيل پايپز است. پايپز يک
ديوانه فاشيست نئوکان است که اداره مؤسسه
Campus Watch را به دست دارد. اين سازمان به شکار
دگرانديشان طبق مدل دوران مککارتيسم اشتغال دارد و
کار آن شناسايي اساتيد دانشگاه آمريکايي است که از
اسرائيل انتقاد ميکنند يا نسبت به فلسطينيها همدردي
نشان ميدهند. بوش ميخواست پايپز را در رأس انستيتوي
آمريکايي صلح بگمارد که يک سازمان دولتي وابسته به
وزارت امور خارجه است... ولي پايپز، به دليل
ديدگاههاي افراطياش، چنان بياعتبار بود که
نميتوانست براي تصدي اين سمت مورد تأييد سنا قرار
گيرد. لذا، بوش در تابستان 2003 بدون جلب موافقت سنا
وي را بهطور موقت در اين سمت منصوب کرد.[8]
وبستر
تارپلي سپس به حملات خشني که در پي انتشار «تصاوير شيطاني»
به سفارتخانههاي دانمارک شد اشاره کرد. او مدعي است که طبق برخي شواهد اين حملات توده خشمگين مسلمان از سوي
سرويسهاي اطلاعاتي آمريکا، بريتانيا و اسرائيل سازماندهي
شده بود با هدف «قانع کردن افکار
عمومي اروپا که جنگ تمدنها، جنگ ميان غرب و دنياي اسلام،
واقعاً غيرقابل اجتناب است.»
اسرائيل
شامير، يهودي ضدصهيونيست، نيز در مقالهاي با عنوان
«تصاوير شيطاني» پيوندهاي نزديک فلمينگ راس با دانيل
پايپز را مورد تأييد قرار داد.
در اين
ماجرا، همچنين فاش شد که آندره الدروپ، شوهر مرت الدروپ
مدير شرکت ييلاندز پستن، عضو «گروه بيلدربرگ» است.
7-
بخش ديگري از عمليات پنهان براي
شروع حمله نظامي به ايران بايد در داخل ايران رقم خورد.
مطلعيني مانند سيمور هرش از اوائل سال 2005 درباره شروع
عمليات پنهان آمريکا در درون ايران سخن گفتهاند. به گمان
من، آمريکائيان در ايران داراي شبکه پنهان قابلاعتنايي
نيستند. اين انگليسيها و اسرائيليها هستند که، درست
مانند سالهاي نهضت ملّي شدن صنعت نفت و کودتاي 28 مرداد
1332، در کسوت «پيمانکاران اطلاعاتي» شبکهها و عوامل خود
در داخل ايران را در اختيار آمريکائيان قرار دادهاند؛ از
اين طريق هم سود خود را ميبرند و هم آمريکائيان را به
دنبال خود ميکشند.
براي من، که دو دهه اخير زندگي
خود را صرف شناخت شبکهها و عمليات کانونهاي توطئهگر در
تحولات تاريخ جهان و ايران- بهويژه در نهضت مشروطيت و
کودتاي 1299 و کودتاي 28 مرداد 1332- کردهام و سازوکار
پيچيده اقدامات آنان برايم کم و بيش آشناست، شناخت اين
عمليات پنهان در برخي موارد دشوار نيست. گاه احساس ميکنم
که تاريخ به شکلي تراژيک در حال تکرار شدن است زيرا
سادهنگريها همچنان پابرجاست. به سادگي طعمه ميشويم زيرا
از تجربه تاريخي نياموختهايم. عوامزدگي و تمکين در برابر
حرکات پوپوليستي بهظاهر خودانگيخته و مردمي، ولي در باطن
سازمانيافته، مهمترين بستري است که شبکههاي پنهان
ميتوانند با اتکا بر آن امواج گسترده، با هدف تضعيف حکومت
و ايجاد نارضايتي در مردم و به تبع آن ايجاد فاصله ميان
جامعه و حکومت، ايجاد کنند.
در
ماههاي اخير چه حوادث مهم تشنجآميزي در درون کشور رخ
داده است؟ در پشت اين حوادث ردپاي «عمليات پنهان» به روشني
قابل رؤيت است. چرا در محرم امسال، يعني در اوّلين محرم
دوران رياستجمهوري دکتر احمدينژاد، بهناگاه قمهزني در
مناطقي که در طول تاريخ خود فاقد چنين سنتي بودند به شکلي
گسترده و سازمانيافته به راه ميافتد؟[9]
چرا بهناگاه برخي تعرضات صورت ميگيرد که يکي از پيامدهاي
مهم آن تضعيف پايگاه نظام در نواحي مرزي کردستان و لرستان
است؟ شيوع «پديده بدحجابي» مسئله جديدي نيست. چرا درست در
اين برهه حساس از تاريخ ايران اعتراض به آن به شکلي
سازمانيافته اوج ميگيرد و تقابل ميان برخي از علما با
رئيسجمهور را پديد ميآورد؟[10]
چرا سخنان مشاور هنري رئيسجمهور، با هدف تشديد تعارض ميان
تعدادي از علما با رئيسجمهور، به شکلي تحريکآميز نقل
ميشود؟ آيا زمزمه جمعآوري قليان از اماکن عمومي تقابل
بخش مهمي از جوانان و نوجوانان با نيروي انتظامي و
نارضايتي آنان از دولت احمدينژاد را در پي نخواهد داشت؟
8- بهنظر
ميرسد کانونهاي توطئهگر آمريکايي- انگليسي- اسرائيلي در
حال گشودن جبهه جديد جنگ داخلي در کردستان ايران هستند.
اين تحرکات از حمايت دولت ترکيه و شبکههاي مستقر در عراق
برخوردار خواهد بود.
سفر غني بلوريان، از رهبران سابق حزب دمکرات کردستان
ايران که سالها در خارج از کشور منزوي بود، به کردستان
عراق و استقرار او در اين منطقه را در اين راستا ارزيابي
ميکنم. بهنظر ميرسد که بلوريان ميخواهد حمايت رهبران
کرد عراقي را، که با برخي از آنان سابقه ديرين دوستي دارد،
جلب کند.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1- ويليام
کريستول پسر ايروينگ کريستول، «پدرخوانده نومحافظهکاران»،
از چهرههاي سرشناس نومحافظهکار است.
ويکلي استاندارد، به سردبيري ويليام کريستول،
از متنفذترين نشريات نومحافظهکاران است.
2- سيمور
هرش در
مقاله دوّم خود درباره ايران (5 دسامبر 2005) مدعي شد
که بوش به استقرار دمکراسي در عراق، و ايران، به عنوان
«مأموريت» و «رسالت شخصي» خود مينگرد. هرش افزود:
«نزديکترين مشاوران رئيسجمهور مدتهاي مديدي است که از
سرشت ديني سياستهاي او مطلعاند. در مصاحبههاي اخير يکي
از مقامات ارشد پيشين، که در دولت اوّل بوش حضور داشت،
بهطور مشروح درباره پيوند ميان باورهاي ديني رئيسجمهور
با نظرات او در زمينه جنگ عراق سخن گفت. اين مقام پيشين
گفت که پس از حملات تروريستي 11 سپتامبر 2001 بوش احساس
ميکرد و ميگفت: خدا مرا در اين مقام قرار داده تا با
ترور بجنگم. پيروزي سال 2002 حزب جمهوريخواه در انتخابات
کنگره اين اعتقاد بوش را تقويت کرد. بوش اين پيروزي را
پيامي هدفمند از جانب خداوند ميديد.»
3- «مجتمع
نظامي- صنعتي» اصطلاحي است که ژنرال آيزنهاور در نطق
کنارهگيري خود از رياستجمهوري (17 ژانويه 1961) به کار
برد. او در پيام تلويزيوني خطاب به مردم آمريكا درباره
«خطر نفوذ بيش از حد مجتمع نظامي- صنعتي» هشدار داد و گفت:
نهادهاي غولآساي نظامي- صنعتي در ايالات متحده يك تجربه
جديد است و بايد براي مقابله با نفوذ بيش از حد لابي
نظامي- صنعتي چارهاي انديشيد. بنگريد به مقاله من در اين
وبگاه با عنوان
«گودزيلا و بودجه پنتاگون».
4- «گروه
بيلدربرگ» به اعضاي کلوپ بيلدربرگ اطلاق ميشود. کلوپ فوق
در 29-30 مه 1954 در يکي از هتلهاي زنجيرهاي بيلدربرگ،
متعلق به خاندان روچيلد، در آرنهلم، واقع در جنوب هلند، به
رياست پرنس برنهارد هلند تأسيس شد.
از اين گروه به عنوان قدرتمندترين و بلندپايهترين
لابي قدرت در جهان امروز ياد ميشود. اين باشگاهي است از
بلندپايهترين نخبگان مالي، سياسي، نظامي، علمي و فرهنگي
جهان که سالي يک بار اجلاس خود را در فضايي بهکلي محرمانه
و با استتار کامل برگزار ميکند. طبق اطلاعاتي که در
برخي وبگاهها منتشر شده، در اجلاس سال 1999 بيلدربرگ
(پرتغال) آقاي خاتمي، رئيسجمهور ايران، و خانم معصومه
ابتکار، معاون رئيسجمهور، عليالقاعده براي جلب
بيلدربرگيها به شعار «گفتگوي تمدنها»، حضور داشتند.
اجلاس مه 2005 گروه بيلدربرگ، در شهر کوچک روتاخ- اگرن
آلمان، در نزديکي مونيخ، برگزار شد.
گفته ميشود
در اين اجلاس
ريچارد هاس، رئيس شوراي روابط خارجي آمريکا (CFR)، درباره
حمله نظامي به ايران سخن گفت و به دليل وسعت و جمعيت کثير
ايران آن را غيرواقعي و نادرست خواند. او افزود که حمله
نظامي به ايران به گسترش ناآرامي در عراق، افغانستان،
عربستان سعودي ميانجامد و قيمت نفت را افزايش ميدهد و به
ايجاد بحراني جهاني منجر ميشود. در موقع صرف عصرانه
ريچارد پرل (نومحافظهکار) سخنان هاس را نقد کرد و مواضع
خود را بيان نمود. هاس در پاسخ به پرسش يک خانم، که
احتمالاً نايبرئيس دانشگاه مک گيل بود، گفت اگر ايران
به سلاح هستهاي دست يابد آمريکا بايد مانند پاکستان به آن
برخورد کند يعني اين واقعيت را بپذيرد. گفته ميشود که هاس
سياستهاي دولت بوش را نقد کرد و گفت که بوش در ارزيابي
ميزان توانايي خود براي تغيير جهان دچار اغراق شده است.
5- در
فضاي فروپاشي اتحاد شوروي و براي جلوگيري از کاهش شديد
بودجه نظامي سناريويي بهنام «جنگ خليج فارس» (1991) طراحي
و اجرا شد. اين ماجرا در اصل يك سوداگري عظيم مالي بود.
گوردون آدامز، محقق دانشگاه جرج واشنگتن، هزينه جنگ خليج
فارس را براي دولت ايالات متحده آمريكا 60 ميليارد دلار
ارزيابي ميكند. در آغاز زمامداري جرج بوش اوّل بودجه
پنتاگون 382 ميليارد دلار بود كه در پايان آن بهدليل
فروپاشي اتحاد شوروي به 6 /274
ميليارد دلار تقليل يافت. در اولين دوره زمامداري كلينتون،
از حزب دمكرات، بودجه پنتاگون هنوز از فروپاشي اتحاد
شوروي و پايان دوران جنگ سرد متأثر بود ولي بتدريج مافياي
نظاميگراي ايالات متحده شبحي بهنام بنيادگرايي اسلامي را
جايگزين «خطر كمونيسم» كردند و به بهانه اين تهديد جديد
براي امنيت ملّي ايالات متحده، تلاش براي افزايش بودجه
پنتاگون و ارتقاء آن به ميزان دوران جنگ سرد را آغاز
نمودند. بودجه پنتاگون از 8/ 259 ميليارد دلار در سال 1997 به 3/
296 ميليارد دلار در سال 2000 افزايش يافت. به اين
دليل، برخي مطبوعات آمريكايي آنچه را كه دولت آمريكا
«بنيادگرايي اسلامي» ميناميد به طنز «لولوي پانصد ميليارد
دلاري» ناميدند.
6- سالها
پيش از شروع زمامداري جرج بوش دوّم ويليام کريستول با
انتشار مقالهاي در
فارين افيرز (ژوئيه- اوت
1996) از «نئوريگانيسم» سخن گفت
و خواستار احياي سياستهاي دوران ريگان شد. او نوشت که
آمريکا بايد، مانند دوران ريگان، نوعي «هژموني خيرخواهانه»
بر جهان اعمال کند، بودجه نظامي بايد به شدت افزايش يابد،
سياست خارجي بايد در راستاي ساقط کردن حکومتهاي خودکامه و
ديکتاتوري سوق يابد. کريستول حزب جمهوريخواه را
مناسبترين نيرو براي تحقق اين سياستها ميدانست. اين
همان خواستهايي است که در سياستهاي دولت جرج بوش بهطور
کامل تحقق يافت.
7- بنگريد
به بررسي مندرج در
وبگاه فدراسيون کارکنان دولتي آمريکا.
8- دانيل
پايپز يکي از فعالترين کساني است که در سالهاي اخير به
ترويج مفهوم «نظريه توطئه» پرداختند و هر گونه رويکرد به
تحليل نقش استعمار و کانونهاي دسيسهگر در تحولات جوامعي
چون ايران را به پارانويا منسوب کردند. در ميان نويسندگان
ايراني، کساني مانند يرواند آبراهاميان و احمد اشرف اين
رويکرد را رواج دادند. بنگريد به مقاله من در اين وبگاه با
عنوان
«"نظريه
توطئه"
و فقر روش شناسي در
تاريخنگاري معاصر ايران».
9-
در
محرم امسال سه هزار نفر در يکي از روستا- شهرکهاي کشور و
300 نفر در روستاي همجوار آن قمهزني کردند. اين اقدام در
تاريخ منطقه فوق بيسابقه است. منطقه فوق، برخلاف مناطقي
چون اردبيل، نه تنها فاقد سنت قمهزني است بلکه نام
روستاهاي فوق به عنوان روستاهاي بهائينشين در مآخذ ثبت
شده. اکثريت مطلق سکنه اين روستاها تا زمان انقلاب اسلامي
بهائي بودند و در زمان انقلاب اعلام برائت از بهائيت
کردند. بهنظر ميرسد که شبکه سازمانيافتهاي با هدف
گسترش افراطيگري در پشت اين ماجرا حضور داشت.
10-
آيتالله خوشبخت، که از برجستهترين چهرههاي عرفاني
روحانيت بهشمار ميروند، برخورد اخير تعدادي از علماي
حوزه علميه قم به دکتر احمدينژاد در مسئله زنان را چنين
ارزيابي کردهاند: «علما عجله کردند. تضعيف دولت در اين
موقعيت حساس اشکال شرعي دارد. دکتر احمدينژاد متقي است.
حتماً مصلحتي بوده است.»
(وبگاه نوسازي، 9 ارديبهشت 1385،
وبگاه خدمت، 11 ارديبهشت 1385)