يکشنبه، 16 خرداد 1389/ 6
ژوئن 2010، ساعت 4:30 صبح
کتاب جديد شهبازي:
سرويسهاي اطلاعاتي و انقلاب اسلامي ايران
«سرويسهاي اطلاعاتي و
انقلاب اسلامي ايران» عنوان کتابي است که به زودي به اتمام ميرسد. بخشي از
متن کتاب از دوشنبه در وبگاه «خبرانلاين» منتشر خواهد شد. [+]
کتاب با اين يادداشت آغاز ميشود:
«مندرجات اين کتاب يکباره نجوشيد. سالها درباره مطالب و فاکتهاي آن
انديشيدهام، از دوستان قديمي، اعم از مبارزان سياسي دوران پهلوي، از همه
نوع، و کارشناسان باتجربه، پرسيدهام، فرضيات و احتمالات خود را به بوته
نقد سپردهام، و به دنبال اسناد و مدارک در منابع مختلف براي غنيتر شدن
نظراتم بودهام.
در يکي
دو سال اخير مُصرّ بودم اين رساله را بنويسم ولي به تأخير ميافتاد. الامور
مرهونة باوقاتها. و سرانجام «زمان» فرا رسيد.
بر
موارد مشخص مندرج در اين تحقيق (فاکتها) متصلب نيستم. از انتقاد استقبال
ميکنم و از آشنايي با اطلاعات تکميلي، و مواردي که برايم ناشناخته مانده،
سپاسگزار خواهم بود.
کوشيدم
آزاد بنويسم. بدون مجامله. آرزويم اين بود. سالها آرزو داشتم اين رساله را
آنگونه که ميخواهم بنويسم. به جز چند مورد، که مخاطبان قطعاً بر
نميتافتند، حتيالمقدور چنين کردم.
از 7
صبح يکشنبه 29 فروردين 1389 نگارش را آغاز کردم. حاصل اين دغدغه اينک در
معرض داوري همگان است.»
فصلهايي که در
خبرانلاين، با عنوان «ساواک، موساد و سازمانهاي سياسي ايران»، منتشر خواهد
شد به شرح زير است:
فتنه
شيرازي
ساواک: خاطرات و تألمات من
ماجراي محمد کتابچي و پيام آن
داستان آن ده نفر: مسعود بطحايي
داستان آن ده نفر: سيروس نهاوندي
داستان آن ده نفر: تقي شهرام
داستان آن ده نفر: مسعود رجوي
يکشنبه 26
ارديبهشت 1389/ 16 مه 2010، ساعت 1 بعد از ظهر
در پيرامون استقلال و عدالت قاضي
نامه به رياست قوه قضائيه
توضيح: اين نامه
پس از تلاش مکرر براي تماس تلفني با آقاي احمد سياوش پور، رئيس
کل دادگستري استان فارس، و عدم توفيق، بناچار در وبلاگم درج
شد.
آيتالله حاج شيخ صادق لاريجاني، رياست محترم قوه قضائيه
امروز براي شکايتي به
مجتمع قضايي فرهنگشهر شيراز مراجعه کردم و عدالت و بيطرفي يک «قاضي»
(بازپرس) را به چشم ديدم.
شاکي من بودم. شکايتم
عليه پسران امام جمعه سابق شيراز بود به خاطر نشر اکاذيب و توهين و افترا
از طريق راهاندازي وبگاهي بهنام «شهبازي 2» در سال 1387. آن زمان
نميتوانستم مستقيماً عليه آنان شکايت کنم زيرا مدرکي براي اثبات تعلق سايت
فوق به پسران امام جمعه در دست نداشتم. اينک ميتوانم، زيرا با مراجعه به
آدرس سايت «شهبازي 2» [+]
نام «شجاعالدين حائري» به عنوان مالک آن ديده ميشود.
با استناد به اين مدرک
شکايت کردم. بازپرس شعبه 19 دادسراي عمومي و انقلاب شهرستان شيراز (مجتمع
فرهنگشهر) دو بار به کلانتري محل دستور داد «شاکي با شهود حاضر شود.» اين
رويه چندان طبيعي نبود. بهرحال، رفتم به همراه وکيلم آقاي محمدحسن دلاوري.
نوبت پرونده من رسيد. با
خضوع و احترام تمام در مقابل ميز بازپرس ايستادم. نگاهي کرد و گفت: کدام
شهبازي هستي؟ گفتم: عبدالله شهبازي. گفت: همان شهبازي معروف؟ گفتم: بلي.
گفت: همان شهبازي «کلاهبردار». پاسخ دادم: چرا اهانت ميکني؟ صدايش
را بلند کرد و گفت: دستور ميدهم بازداشتت کنند! وکيلم اعتراض کرد. به او
نيز اهانت کرد. گفتم: بازداشت کن! و با ناراحتي نزد آقاي اکبري، معاون
دادستان و سرپرست مجتمع فرهنگشهر، رفتم. ايشان دستور داد رسيدگي به پرونده
به بازپرس ديگر محول شود. اينک نيز قصد دارم به دادسراي انتظامي قضات عليه
بازپرس شعبه 19 شيراز شکايت کنم. وکيلم نيز شکايت خواهد کرد. اتهام بازپرس
فوق اين است: توهين به من و وکيلم و تهديد هر دو به بازداشت. تأکيد ميکنم
که من در اين پرونده شاکي بودم نه متهم!
جناب آقاي لاريجاني
آنچه
نوشتم، فقط نمونهاي است از عملکرد دادسراي عمومي و انقلاب شيراز عليه من
در چهار سال اخير.
در چهار سال اخير
فشارهاي فراواني را متحمل شدم. در اوائل سال 1387 کتابي نوشتم با عنوان
«زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» در 1460 صفحه که
بعدها ضمائمي به آن افزوده شد. در اين کتاب مطالبي را مطرح کردم درباره
پديدهاي که آن را «مافياي زمينخوار فارس» ناميدم. خداوند را شاکرم که
امروزه بلندپايهترين مقامات قوه مجريه در استان همان سخناني را مطرح
ميکنند که من آن زمان گفتم.
به
خاطر اين کتاب عليه من شکايت شد. دادسرا، بدون استعلام از مراجع ذيربط و
احضار شهود، قرار مجرميت مرا صادر کرد با وثيقهاي سنگين. دادگاه بدوي نيز،
بدون طي بديهيترين تشريفات قانوني يعني استعلام از مراجع ذيربط و احضار
شهود، که در صورت مجرميت من نقش برخي از آنان، مانند رئيس وقت بازرسي
رياستجمهوري، به دليل تحويل اسناد و مدارک به من، در حد «معاونت در جرم»
است، مرا به پنج ماه حبس تعزيري محکوم کرد. اينک پرونده در مرحله دادگاه
تجديدنظر است. فبها. بنده تسليم قانونم. به فرض که محکوميتم قطعي شود. به
حقانيت عملکرد و دعاوي و به خلوصنيت خود يقين دارم. خداوند را شاکرم که در
پيشگاه او و بندگانش روسفيد و سربلندم. همين مرا بس.
جناب آقاي لاريجاني
فرض را بر اين بگذاريد
که من جرم مرتکب شدهام. فرض کنيد «قتل» کردهام که قطعاً جرمي بس سنگينتر
از نگارش کتاب است. طرف مقابل نيز، براي انتقام از من، به قتل دست زده. آيا
مجرم بودن من دست دادسراي عمومي و انقلاب شيراز را باز ميگذارد تا هر
حرکتي را کينهتوزانه عليه من انجام دهد؟
رياست محترم قوه قضائيه
چهار سال است به هيچ يک
از شکايات من در دادسراي عمومي و انقلاب شيراز رسيدگي نميشود. ظاهراً برخي
مقامات خود را مبسوط اليد ميدانند تا با جان و
مال من هر آنچه ميخواهند بکنند. شماره پروندههاي فراواني را ميتوانم
رديف کنم که در آنها تماماً شاکي بودهام ولي هيچ يک مورد رسيدگي قرار
نگرفته. در مقابل، به شکايات عليه من به سرعت رسيدگي ميشود و به صدور
قرارهاي مجرميت سنگين ميانجامد.
فرض کنيد من در تدوين و
انتشار کتاب «زمين و انباشت ثروت» مقصرم. نشر اکاذيب کردهام. اين به جاي
خود. اتهامات ديگران چه ميشود؟ مگر آنان عليه من زشتترين هتاکيها را
نکردند؟ مگر حتي قصد جانم را ننمودند؟
آيا
مجرم بودن من، اگر به قطعيت برسد، توجيهي است براي اينکه آقاي جابر بانشي،
دادستان عمومي و انقلاب شيراز، در مقام حافظ جان و مال و ناموس مردم،
مصاحبه کند و، به صراحت و با ذکر نام، مرا به اتهامات بياساس متهم نمايد و
به مسئولان مطبوعات شيراز تأکيد کند که اين مطالب را در صفحه اوّل و با
حروف درشت و با درج عکس من منتشر کنند؟
عليه
اين اقدام هتاکانه و افتراآميز آقاي جابر بانشي، دادستان شيراز، شکايت
کردم. عجيب اينجاست که دادسراي انتظامي قضات در تهران از دريافت شکايت من
استنکاف ميکرد. سرانجام، با دخالت آيتالله دري نجفآبادي، دادستان کل
کشور، شکايت دريافت و به شماره 1692/ 34/ 87 ثبت شد. اين پرونده به کجا
رسيده؟ چرا بهرغم گذشت دو سال هنوز به آن رسيدگي نشده؟
جناب آقاي لاريجاني
من
کودک و جاهل نيستم. جوان و پر شر و شور و ماجراجو نيز نيستم. به زودي پنجاه
و پنج ساله ميشوم. عمري را در خدمت به اين ملک و ملّت گذرانيدهام. قطر
تأليفاتم قطعاً بيش از يک متر است و شايد به دو متر برسد. هيچگاه نيت سوء
نداشته و ندارم. قصد تخريب قوه قضائيه را ندارم. قصد تشويش اذهان عمومي را
نيز ندارم. آنچه نوشتم فقط از سر درد بود؛ شايد براي من و کسان ديگر چون
من، که در برابر صاحبان قدرت فاقد کمترين حقوق شهروندي هستند، فريادرسي
پيدا شود. حسبيالله و ماشاءالله.
عبدالله شهبازي
شيراز،
26 ارديبهشت 1389
عذرخواهي مديرمسئول روزنامه سبحان به خاطر
درج مطالبي که سال قبل به دستور برخي مقامات استان فارس عليه من درج کرده
بود.
نمونه اي از اقدامات هتاکانه دادستان شيراز
عليه من
رأي دادگاه در رد اتهامات و افترا و جوسازي هاي
جابر بانشي، دادستان شيراز، سازمان جنگلها و مراتع و اداره کل منابع طبيعي فارس عليه ارثيه پدري من و
خواهران و برادرانم
که به تحريک «مافياي زمين خوار شيراز» و براي خنثي کردن تأثير کتاب «زمين و
انباشت ثروت» انجام گرفت.
پنجشنبه، 16 ارديبهشت 1389/ 6 مه 2010،
ساعت 4:30 بعد از ظهر
تجليل کمنظير از محمد بهمنبيگي
امروز صبح، با حضور دهها هزار نفر از مردم
فارس و بسيار کسان که از ساير نقاط ايران راهي شيراز شده بودند، پيکر محمد
بهمنبيگي، بنيانگذار آموزش عشايري ايران، در گورستان کشن شيراز به خاک
سپرده شد. حضور انبوه مردم در مراسم تدفين بهمنبيگي کمنظير بود. خبرگزاري
مهر جمعيت را بيش از يکصد هزار نفر گزارش کرده است.
قرار بود بهمنبيگي را در
«حافظيه» دفن کنند ولي به خواست همسر و فرزندان و انبوه شاگردانش او را در
گورستان کشن، در ميان مردم عادي عشاير، به خاک سپردند. کشن محلهاي است که
شمار کثيري از عشاير اسکان يافته را در خود جاي داده.
محمد بهمنبيگي ساعت ده صبح روز شنبه 11
ارديبهشت 1389/ اوّل مه 2010 در خانه شخصي در 91 سالگي درگذشت. مرحوم محمد
بهمنبيگي، فرزند محمود خان، [+]
از ايل قشقايي بود. همسرش سکينه بيبي (کياني) از خاندان خوانين ايل بکش
ممسني و از خويشان مرحوم ولي خان کياني، [+]
رئيس ايل بکش، است. دو عموزاده جوان وي، کريم و نصير کياني، به دليل مشارکت
در حوادث خرداد 1342 شيراز به اعدام محکوم و با شهامتي ستودني تيرباران
را پذيرا شدند. کريم 21 ساله نامزد خواهر سکينه بي بي بود.
چندي پيش مطلبي در ستايش از بهمنبيگي نگاشتم. [+]
روز پس از فوت در خانه وي حضور يافته و اين ضايعه را به خانواده محترم
ايشان تسليت گفتم.
سکينه بي بي بهمن بيگي در مراسم امروز
شنبه، 28 فروردين 1389/ 17
آوريل 2010، ساعت 10:40 بعد از ظهر
در سوگ جفايي که بر انديشه و قلم ميرود
حمايت از نوريزاد عزيز
لحظاتي پيش متن رأي عجيب دادگاه بدوي را ديدم
در محکوميت محمد نوريزاد، نويسنده و روزنامهنگار و مستندساز سرشناس کشور.
همکاران ديرين نوريزاد، که امروز با تمسخر
يا بيتفاوتي ذبح نوريزاد را مينگرند، بهتر از من سيره پيامبر رحمت و
رفتار علوي را موعظه ميکنند. نوريزاد پرورشيافته مکتب پيامبر اکرم (ص) و
ائمه طاهرين (ع) است و به ژرفاي آموزههاي آنان باور دارد. او فقط موعظه
نميکرد؛ عمل نيز مينمود. مگر امام صادق (ع) نفرموده: كونوا دعاة الناس
بغير السنتكم؟
نوريزاد برخلاف حق سخن نگفت. او اين جسارت
را داشت که به جيفه دنيوي پشت کند و نصّ قرآن کريم و نهجالبلاغه و سيره
امام علي (ع) را فرا راه خود قرار دهد. مگر امر به معروف و نهي از منکر از
واجبات دين نيست؛ حتي اگر مخاطب پيامبر و امام معصوم باشد؟ مگر متکلمين
قرنها درباره راز آيه شريفه «وشاورهم في الامر»، که خطاب به پيامبر صادر
شده، بحثها نکردهاند؟
محکوميت سنگين محمد نوريزاد، به دليل نگارش
چند نامه انتقادي، براي من و بسياري از اهل قلم و انديشه بسيار تأثرانگيز و
نوميدکننده است. اين اقدام را محکوم ميکنم و همدردي خود را با خانواده و
بهويژه همسر و فرزندان گرامي ايشان ابراز ميدارم.
عبدالله شهبازي
شيراز
28 فروردين 1389
چهارشنبه، 18 فروردين 1389/
7 آوريل 2010، ساعت 2:30 صبح
سريال «لاست»: ايلياد نو براي جهان نو
در ايام نوروز فراغتي يافتم
تا سريال «لاست» [+،
+] را، تا آخرين قسمت پخش
شده آن (اپيزود دهم از فصل
ششم)، با دقت و تأمّل تماشا
کنم. حکايتي است پر رمز و
راز، و سرشار از حادثه و کشش،
که پرسشهاي بنيادين نظري
برميانگيزاند. به گمانم،
مشابهي براي آن نميتوان
يافت؛ چيزي است فراتر از يک
سريال تلويزيوني جذاب که صدها
ميليون بيننده را در سراسر
جهان مسحور خود کرده. اغراق
نيست اگر ادعا کنم اسطورهاي
نو است همانند برخي
اسطورههاي کهن؛ اسطورهاي که
نه با زبان شعر و حکايت که با
جديدترين و بغرنجترين و
مؤثرترين زبان مولود فرهنگ
بشري روايت ميشود: زبان
چند رسانهاي. (Multimedia Language)
از اينرو، تأثير آن بسيار
فراگيرتر و ژرفتر از
اسطورههاي کهن است هر چند در
مضمون آن تداوم برخي از
اسطورهها را ميتوان ديد.
سالها پيش درباره تأثير بزرگ
آئينهاي کهن مصري بر
بنياسرائيل، و از اين طريق
بر يهوديت و مسيحيت، خواندم و
نوشتم؛ تأثيري که از طريق
«لاويان» تا امروز تداوم
يافته است. لاويان کاهناني
بودند که به دليل توليت
«معبد» از ساير بنياسرائيل
متمايز ميشدند.
در اساطير يهودي- مسيحي، هارون اوّلين کاهن
بزرگ بنياسرائيل است و نياي لاويان. هارون در غياب برادرش، موسي، پيکره
«گوساله طلايي» را به پا کرد و مردم را به پرستش آن برانگيخت. از آن پس،
مقام کهانت و صيانت از «معبد» در خاندان هارون موروثي شد و آنان به «کاهنان
هاروني» شهرت يافتند. در روايات اسلامي، باني بازگشت بنياسرائيل از
يکتاپرستي موسوي به بتپرستي مصري- فنيقي (کنعاني)، و کسي که پرستش «گوساله
طلايي» را رواج داد، فردي است بهنام «سامري» که با موسي نسبت خويشي ندارد.
امروزه برخي محققين، «لاويان»، يا «کاهنان
هاروني»، را در اصل مصري ميدانند که در ميان بنياسرائيل سکني گزيدند و
بهتدريج بر قبيله لوي (لاوي) و سرانجام بر تمامي بنياسرائيل مستولي شدند.
علاوه بر تداوم اسطورههاي مصري در بنياسرائيل، رواج نامهاي مصري در ميان
کاهنان بنياسرائيل نيز مورد توجه اين پژوهشگران است؛ نامهايي چون حفني،
فوتيئيل، فينحاس، فشحور، حنمئيل و غيره.
«آرون» (هارون) نوزادي است که در سريال
«لاست» جايگاه پررنگ دارد ولي هنوز معلوم نيست در فرجام داستان چه نقشي
خواهد يافت. نام «هارون» در ميان يهوديان و مسيحيان مهجور نيست ولي نامي
چنان رايج نيست که تصادفاً بر اين کودک نهاده باشند. برخي از شخصيتهاي
اصلي سريال نام چهرههاي نامدار را بر خود دارند: جان لاک، جرمي بنتام،
ديويد هيوم، ريکاردو، روسو، ميخائيل باکونين، فارادي، هاوکينگ و غيره.
اينان شخصيتهاي بزرگ سياسي و فرهنگي و علمي غرب جديدند. تنها نام دو تن
از شخصيتهاي بزرگ بنياسرائيل و اديان ابراهيمي در سريال ديده ميشود:
جيکوب (يعقوب)، که نگهبان «جزيره» است و موجودي است با قدرتي فراتر از
انسان ولي محدود، به سان خدايان اساطيري مصر و يونان و روم باستان که قدرتي
محدود داشتند، و آرون (هارون)؛ تنها نوزادي که در «جزيره» به دنيا
ميآيد ولي هنوز روشن نشده که در سرنوشت «جزيره» چه جايگاهي دارد. در
اساطير بنياسرائيل، هارون از تبار يعقوب است.
در ميان شخصيتهاي اصلي سريال ريچارد
آلپرت نيز ديده ميشود؛ مردي که در اصل ريکاردو نام دارد، در «جزيره»
از جيکوب عمر جاودان ميگيرد و در ازاي آن به رابط جيکوب با انسانها بدل
ميشود. اين نام نه چندان مشهور نيز قطعاً تصادفي نيست. ريچارد آلپرت [+]
نام يکي از مروجين فرقههاي رازآميز در سده بيستم است. او يک يهودي اهل
ايالت ماساچوست آمريکاست که پس از اتمام تحصيلات عالي در دانشگاه هاروارد
به هند رفت و با نام «بابا رام داس» به آمريکا بازگشت و به تبليغ
آئينهاي رازورانه شبه هندوئي و دوجنس گرايي Bisexuality
پرداخت. «رام داس» به معني «خادم خداوند» است؛ همان نقشي که ريچارد
آلپرت، به عنوان «مستخدم» جيکوب، در سريال به عهده دارد.
در سراسر اماکن «جزيره» نمادهاي مصري چشمگير
است؛ از مجسمه تاورت، [+،
+] الهه باروري مصر، تا «معبد» و ساير مکانهاي
پوشيده از نمادها و نقوش مصر باستان. «تاورت» در لغت به معني «عظيم» است و
اين مجسمه نيز عظيمترين نماد موجود در «جزيره» است. تاورت در «غرب» جزيره
جاي گرفته. مغرب پايان روشنايي و آغاز تاريکي است. باروري و زايش در آغاز
ورود به تاريکي به چه معنا است؟ در رمان «نماد گمشده» دن براون نيز،
که آن را مکمل سريال «لاست» ميدانم، داستان در غروب آغاز ميشود و تمامي
حوادث در 12 ساعت شبانه رخ ميدهد. اين نظم بر بنيان «امدوات» [+]
مصر باستان است که به عنوان کتاب راهنماي سفر به جهان پس از مرگ در مقبره
فراعنه دفن ميشد. کتاب «امدوات» داستان سفر رع، خداي خورشيد، به دنياي
تاريکي، به جهان زير زمين، است. آيا در «لاست» زايش از درون تاريکي پديد
ميآيد همانگونه که در رمان «نماد گمشده» دن براون، از درون کشاکش بيوقفه
در 12 ساعت شبانه، رازهاي آئين کهن اسکاتي ماسوني «شناخته» شد؟
از ميان آنچه تا به امروز پخش شده، مهمترين
بخش، از منظر درک مضمون و پيام فلسفي آن، اپيزود نهم از فصل ششم است. در
اينجا پيشينه ستيز دو نماد «خير» و «شر»، «جيکوب» و «مرد سياهپوش»، ترسيم
ميشود. از آغاز سريال بهطور مبهم از جدال «سفيد» و «سياه» سخن ميرفت
مثلاً، در اپيزود دوّم فصل اوّل، آنجا که جان لاک در ساحل «جزيره» درباره
مهرههاي سياه و سفيد براي والت، پسر سياهپوست مايکل، ميگفت؛ يا در اپيزود
ششم فصل اوّل که جان لاک مهرههاي سياه و سفيد را کشف ميکند که گويي به
آدم و حوا تعلق دارند، [+]
و موارد ديگر. [+]
در اپيزود نهم فصل ششم با پيشينه ريچارد
آلپرت، چهره مرموز سريال، آشنا ميشويم؛ همو که گفتيم جيکوب به او عمر
جاودان داد، در ازاي آن وي را به خدمت گرفت و ارتباط خويش با آدميان را به
او سپرد. انساني است روستايي که از اعتقاد ساده ولي عميق به مسيحيت آغاز
ميکند، مانند دکتر فائوستوس (فائوست)، با جيکوب معامله ميکند و به بهاي
عمر جاودان به استخدام او در ميآيد. جيکوب حتي بخشش گناهان و فرار از
دوزخ را به او نميدهد. بعدها از «جيکوب» سرخورده ميشود و ميخواهد خدمت
خويش را به «مرد سياهپوش»، دشمن جيکوب، عرضه کند.
ريچارد آلپرت در اصل ريکاردو نام دارد و يک
روستايي اسپانيولي زبان است که در جزاير قناري زندگي ميکند. سال 1867 است.
زنش بهنام ايزابلا ميميرد و او در تلاش براي کشانيدن پزشک به بالين همسرش
خشمگين ميشود و پزشک را ناخواسته ميکشد. به مرگ محکوم ميشود. نجات
مييابد زيرا کشيش متولي اعدام او را به يک صاحب کشتي ميفروشد: کشتي «صخره
سياه». کشتي در توفان گرفتار ميشود، به غرب «جزيره» ميرسد، مجسمه تاورت،
الهه مصري، را خرد ميکند و در وسط «جزيره»، در ميانه جنگل، به گل
مينشيند. «مرد سياهپوش» و «سياه مو» ريکاردو را از کشتي نجات ميدهد و از
او ميخواهد که «شيطان» را بکشد. منظور جيکوب است. ريکاردو به ساحل ميرود
ولي جيکوب، که جواني است «سپيدپوش» و «موطلايي»، او را قانع ميکند که «مرد
سياهپوش» به اين دليل در «جزيره» اسير است که ميخواهد سراسر جهان را به
فساد کشاند.
در اين اپيزود براي نخستين
بار مقوله «شيطان» بهطور جدّي مطرح ميشود ولي باز حيران ميمانيم که
سرانجام «شيطان» کيست. نميدانيم «مرد سياهپوش» و «سياه مو»، که حتي نام
ندارد و هوّيت واقعي او دودي سياه و مرگبار است و تنها ميتواند در
قالبهاي جسماني ديگران تجلي يابد، و پس از مرگ جان لاک در کالبد او حضور
خود را تداوم ميبخشد، «شرّ» است يا جيکوب، «مرد سپيدپوش» و «موطلايي»، که
در بسياري از ديالوگهاي سريال به «دروغگويي» متهم ميشود؛ بنجامين لاينس
از او نفرت دارد زيرا به او بها نداده و ريچارد آلپرت (ريکاردو) نيز، پس از
قتل جيکوب به دست بنجامين، جيکوب را به دروغگويي متهم ميکند. «مرد
سياهپوش» و «سياه مو» جذاب و متين است، در چهره و گفتارش غمي ژرف ولي
پنهان ديده ميشود، و رفتارش همانقدر اقناعکننده و تأثيرگذار است که رفتار
جيکوب.
ميان «مرد سياهپوش» و جيکوب «اصل»
Rule حکم ميراند و هيچ يک حق تخطي از «اصل»
را ندارند. در ترجمه فارسي Rule را به
«قانون» ترجمه کردهاند. Rule فراتر
از «قانون» است؛ قاعده غيرقابل تخطي است. «قانون» را ميتوان نقض کرد ولي
«اصل» شکستني و نقض کردني نيست. «اصل» ميگويد که «مرد سياهپوش» و جيکوب
نميتوانند يکديگر را بکشند. از اينرو، «مرد سياهپوش» ميخواهد ريکاردو را
به خدمت گيرد براي کشتن جيکوب؛ همانگونه که پيشتر جيکوب کوشيد تا از طريق
فرد ديگر «مرد سياهپوش» را بکشد. در اين اپيزود، «مرد سياهپوش» به
ريکاردو ميگويد: «بايد شيطان را بکشي.» او مدعي است که «شيطان به من خيانت
کرد. او جسم مرا گرفت، و انسانيتم را.» جيکوب، از منظر «مرد سياهپوش»
شيطان است زيرا وي را در «جزيره» محبوس کرده و به او اجازه خروج نميدهد.
او به ريکاردو (ريچارد آلپرت) ميگويد: «من هم ميخواهم آزاد شوم» و
«جزيره» را «جهنم» ميخواند.
جيکوب، برخلاف گفته «مرد سياهپوش»، خود را
«شيطان» نميداند. او در پرستشگاهي کوچک در زير مجسمه تاورت سکني دارد و
کارش بافتن پردهاي است با نقوش و نمادهاي ديني مصر باستان. ريکاردو پس از
شکست در مأموريت کشتن جيکوب، در کنار ساحل از او ميپرسد: «آيا تو شيطاني؟»
و جيکوب پاسخ ميدهد: نه! او بطري شرابي را که از آن مينوشند به «جهنم»
تشبيه ميکند و ميگويد: بر آنچه در اين بطري است ميتوان نامهاي فراوان
نهاد: شرّ، بدي، تاريکي. اين محتوي در شيشه محصور است و تنها يک راه خروج
دارد؛ چوب پنبهاي که در بطري را مسدود ميکند. چوب پنبه همين «جزيره» است.
«تنها چيزي است که تاريکي را در همان جايي نگه ميدارد که بدان تعلق دارد.»
اگر اين نيروي تاريکي از «جزيره» بيرون رود، پخش ميشود و سراسر جهان را به
تاريکي ميکشد. آن نيروي تاريکي «مرد سياهپوش» است. در اين تمثيل، «مرد
سياهپوش» موجودي است همچون ضحاک اساطير ايراني که در کوه دماوند به
زنجير کشيده شده. [+]