بحث آزاد در پيرامون
بهائيت:
تاريخ و سياست
قسمت پنجم
هب هبفا: استاد، اگر سئوالم
نامربوط به بحث است پوزش ميخواهم. لطفاً درباره احمد قوام بفرمائيد. آيا
ايشان هيچ نسبتي (هرچند دور) با خاندان قوام شيرازي ندارند؟ مطالبي که
درباره شخصيت مستقل و محکم ايشان در برابر پهلويها گفته ميشود، تا چه
اندازه صحيح است؟
شهبازي: جناب هبفا، ميرزا احمد خان
قوامالسلطنه (احمد قوام) اصالتاً اهل آشتيان بود و هيچ نسبتي با خاندان
قوامالملک شيرازي، که اصالتاً يهودي مهاجر به شيراز بودند، ندارد. در کتاب
جديدم، «زندگي و زمانه علي دشتي»، درباره احمد قوام تحليل مفصلي عرضه
کردهام. [+]
پژمان محبوبي: اين آقاي [...]
روحاني هم از اسمش به نظر ميآد بهائي باشه، [...] نکنه نوه کنياز دالغورکي
هست؟
آريا برزين: در رابطه و ادامه
کامنت آقاي مسعودي لازم ديدم اين را هم بگويم. مثلاً، خانه خليلي در خيابان
خليلي شيراز در پرترافيکترين و شلوغترين نقطه شيراز قرار دارد [...] در
صورتي که فقط چند متر از خانه خليلي برداشته شود خيابان خليلي به کنار گذر
ساحلي متصل ميشود و اين اقدام باعث کاهش ترافيک سنگين آن نقطه است [...
اما شهرداري اين کار را نميکند] چون اين خانه براي بهائيان ارزش خاصي دارد
زيرا به نقلي روزگاري مسکن رهبر بهائيان بوده. [...]
پژمان محبوبي: به، به. ميبينم که
فيسبوک مورخ کبير محل توطئه عليه بهائيان شده. نام بهائيان را اينجا
مينويسند و نقشه مال و جانشان را ميکشند. اين همان «علوم انساني» است که
رهبر ايران خواستارش ميباشد.
ميلاد مسعودي: آقاي محبوبي نظرتان
در مورد روحالله حسينيان چيه؟
پژمان محبوبي: چرا فکر ميکنيد هر
کسي بايد درباره هر کسي نظر بده؟ مگه من شهبازي هستم که در مورد هر مخلوقي
نظري داشته باشم؟ بنده شخصاً فکر ميکنم که روحالله حسينيان و شهبازي از
نظر فکري از يک آبشخور مينوشند، هر دو بازو و نيروي محرک سرکوب و کشتار
دگرانديشاناند.
ميلاد مسعودي: خب، شما به سخره
رفتار ميکنيد و فکر ميکنيد همه چيز رو ميدونيد ولي تا کم ميآريد به قول
استاد به «ضوضاء» ميپردازيد.
[به مناظره هماهنگ و به تعبيري
«جنگ زرگري» پژمان محبوبي و ميلاد مسعودي و مضمون آن توجه شود. شهبازي]
ميلاد مسعودي: آقاي محترم، براي
تثبيت خودتون به انکار ديگران نپردازيد. خب، اگر مدرکي داريد رو کنيد.
پژمان محبوبي: من به سخره رفتار
نميکنم، اين چيزي که ميبينم به يک شوخي شباهت داره. يک مورخ در بيش از
۲۰۰ کامنت افراد را اسم ميبره، بدون دادن هيچ مدرکي افراد را به جاهاي
مختلف منتسب ميکنه، فقط به خاطر اسم و شباهتهاي اسمي. اين علوم انساني
ايران اسلامي است. ميلاد
جان، اين کساني که کلنگ دست ميگيرند و خانه ديگران را خراب ميکنند بايد
مدرکي داشته باشند نه صاحب خانه.
ميلاد مسعودي: نه
عزيزم، در مورد تمام اين اسامي سالها تحقيق صورت گرفته.
پژمان محبوبي:
کدام
تحقيق؟
چرا تحقيق را
نشان نميدهيد؟ محمدعلي فروغي اولين کاري که در صدارتش کرد تعطيل کردن
مدارس بهائي بود.
ميلاد مسعودي: آخه من خودم جايي
دارم زندگي ميکنم که داره از در و ديوارش بهائي بالا ميره و از سياستها و
طرز رفتارهاشون کاملاً آگاهم.
پژمان محبوبي: ميلاد جان، بهائي حق
داره زندگي کنه. بهائي همانقدر در اين کشور خدمت کرد که پدران تو کردند.
الان تريبون در دست تو هست و هي داد ميزني و خانه خراب ميکني، کلنگ دست
ميگيري و مردم را آواره ميکني.
ميلاد مسعودي: نميگم حق زندگي
نداره، ولي حق نداره با بزرگنمايي و لابيگري زندگي کنه. نه عزيزم، من نه
منفعتي بردم از اين مملکت و نه سودي، تازه ضرر هم کردم.
پژمان محبوبي: بهائي حق داره ظلمي
را که بهش رفته منعکس کنه. اين حق هر انساني است. حق داره به هر کسي که
خواست تظلم کنه. اين حق هر کسي است. شما ميخواهي خانه بهائي را با کلنگ
خراب کني، بعد هم ناراحت ميشوي که ايشان شکايت ميکنند.
ميلاد مسعودي: قابل توجه شما، پدر
من تا پاي چوب دار هم رفت ولي هيچ کس نفهميد، ولي يک بهائي که ديوار
خونهاش را قانوني آوردند پائين حتي راديو اسرائيل هم خبردار شد.
هب هبفا: به! پس هر چه ميکشيم از
دست اين پدرمان است.
پژمان محبوبي: برو بابا، خيلي خوش
خيالي، نميدوني داري راجع به چي حرف ميزني. صدها خانواده بهائي در سي سال
گذشته بيخانمان شدند.
ميلاد مسعودي: من هم ضربه زياد
خوردم از اين حکومت، ولي هيچوقت نخواستم با هوچيگري به حقم برسم.
پژمان محبوبي: ميلاد جان، چون خودت
قسمتي از اين حکومتي، حداقل قسمت تبليغاتي آني. خودت ديگران را سرکوب
ميکني و فکر ميکني در امان خواهي ماند، ولي دنيا اينطوري نيست.
ميلاد مسعودي: به خدا حتي يک ريال
هم از اين نظام حقوق نگرفتم. نه عزيز دلم، من ستارهدار هستم، مشکل سياسي
دارم، ولي حاضر نيستم مملکتم رو به بيگانه بدم. من همون قدري که با حسينيان
مشکل دارم با احمدينژاد و موسوي و... مشکل دارم. شماها عادت داريد با
انکار ديگران خودتون رو تثبيت کنيد.
[اين «جنگ زرگري» دو سويه ميان
پژمان محبوبي و ميلاد مسعودي ادامه مييابد. درباره کامنتهاي آقاي ميلاد
مسعودي قبلاً توضيح دادم. ايشان مدعي است اهل آباده است و ميکوشد اين شهر
را بهائينشين و «بهشت بهائيان» و شوراي شهر آباده را وابسته به بهائيان
جلوه دهد. تمامي اين کامنتها را حذف کردم. چند نمونه بالا براي نشان دادن
جدل ساختگي فوق کفايت ميکند. شهبازي]
متين لرزاده: ميلاد و پژمان، به
اين دعواي ساختگي خاتمه بديد لطفاً. اين شيوهها لو رفته است. براي
فرهيختگاني که اين صفحه را مطالعه ميکنند اين شيوه جنگ زرگري، که يهوديان
و بهائيها تجربه طولاني در استفاده از آن دارند، لو رفته است. پژمان و
ميلاد، بس کنيد لطفاً.
ميلاد مسعودي: متين جان منظورت
چيه؟
شهبازي: ساعت 1:57 صبح يکشنبه، 16
مرداد 1390
جناب آريا برزين، باغ
خليلي از آثار تاريخي شهر شيراز است و مانند باغهاي قديمي شيراز، چون باغ
ارم و باغ عفيفآباد و باغ دلگشا و باغ ناري و غيره، حفظ آن لازم است و
بنده راضي به تخريب حتي يک سانتي متر از اين باغ نيستم براي تعريض خيابان و
حل مشکل ترافيک. ولي در شهري که سالهاست تخريب باغات و آثار تاريخي و
ميراث فرهنگي رويه مرسوم بوده و بافت قديمي شيراز با سبعيت تخريب کامل
ميشود تا به جاي آن پاساژ و مغازه ساخته شود و «پول» به دست آيد، در شهري
که وسعت باغات آن در سي سال اخير از سه هزار هکتار به 1400 هکتار کاهش
يافته، برغم گسترش شهر، يعني تخريب باغات رويه مرسوم است، در شهري که نه به
حريم شاه چراغ (برادر بزرگ امام رضا عليهالسلام) رحم ميشود و نه به نماد
تاريخي مقدسي چون دروازه قرآن، و آقاي روحاني سروستاني اجازه دارد هتلي
عظيم و زشت مشرف بر دروازه قرآن بسازد که اين نماد تاريخي شهر شيراز را تحت
الشعاع خود قرار دهد، [+]
و در شهري که محل خانه باب با عنواني جديد و البته اسلامي [...] حفظ ميشود
تا در زمان خود بازسازي شود، عدم دستاندازي و حفاظت ويژه از باغ خليلي
عجيب است. يعني برخلاف رويه متعارف سودجويان مقتدر شهر است.
در مقاله «خاندان باب» پيوند
خاندان خليلي و خاندان افنان را بيان کردم و گفتم که خاندان خليلي در واقع
شاخهاي از خاندان افنان است و خليليها، که از تجار بزرگ ترياک با چين
بودند، نياکان شوقي افندي بشمار ميروند. [+]
و اضافه کنم: در شهري که به خانه
آيتالله شهيد دستغيب رحم نميشود، که از نمادهاي انقلاب اسلامي است، و اگر
هشدار و اعتراض من نبود محل ترور و قطعه قطعه شدن وي نيز در شرف تخريب بود،
حفظ باغ خليلي و حراست ويژه از آن حتماً علت خاصي دارد. علت همان است که
فرموديد: تقدس اين باغ در نزد بهائيان؛ همانگونه که اگر اطلاع يکي از
دوستان صحيح باشد، خانه منوچهر خان معتمدالدوله، حاکم اصفهان که باب مدتي
تحت حمايت او در آنجا اقامت داشت، در اصفهان حفظ و حتي بازسازي ميشود.
آقاي محبوبي به تعطيلي مدارس
بهائيان در زمان دولت فروغي اشاره کردند.
در دوران احمدشاه و بسط يد و
اقتدار بهائيان و بابيها و ماسونها در حکومت وقت، بهائيان دو مدرسه
پسرانه و دخترانه در تهران تأسيس کردند به نامهاي «تربيت بنان» و «تربيت
بنات» و دهها مدرسه در ساير شهرهاي ايران مانند مدرسه وحدت بشر در کاشان،
مدرسه سعادت در بارفروش (بابل)، توکل بنين و بنات در قزوين، تربيت ذکور
ملّي و تربيت اناث در آباده فارس، دانش در مشهد، حسينيه در سنگسر، ترقي در
شهميرزاد، تأييد در ساري و مدارس متعدد در مناطق متراکم بهائينشين مانند
کفشگر کلا، ماهفروجک، تاکر، بهنمير و غيره در مازندران و نيز در نجفآباد
اصفهان و سيسان آذربايجان (بستانآباد) و غيره.
رضا شاه قبل و بعد از
سلطنت نزديکترين روابط را با بهائيان داشت در حدي که قبل از سلطنت دو
فرزند ارشدش، محمدرضا و اشرف، در مدرسه بهائيان تهران درس ميخواندند. اين
مسئله در منابع منتشر شده و اسناد متعدد ثبت شده مانند کتاب امين بناني
(دانشگاه استانفورد، 1961). و تعلق او به بهائيان در حدي بود که فردي مانند
اسدالله صنيعي را بعنوان آجودان پسر و وليعهدش، محمدرضا، برگزيد که بهائي
بود و بعدها به درجه سپهبدي رسيد. در يکي از اسناد ساواک، مورخ 5 تير 1348،
بهنقل از فردي بهائي بهنام واحديان چنين نقل شده:
«کارهايي که اکنون به دست اعليحضرت
همايون شاهنشاه آريامهر صورت ميگيرد، هيچ کدامش روي اصول دين اسلام نيست،
زيرا خود شاه به تمام دستورات بهائي آشنايي دارد و حتي ايشان با اشرف پهلوي
در دوران کودکي در مدرسه بهائيان در خيابان اميريه، که در آن زمان از مدارس
عالي تهران بود، درس خواندهاند و دليلش آن است که عکس آن زمان شاه و اشرف
هم اکنون موجود است که ايشان ايستادهاند و قبل از اين که به کلاس درس
بروند دعا ميخوانند...»
آقاي ربيع لامع در وبگاه بهائي
«خبرنت» (2 اسفند 1387) اين مسئله را تأييد ميکند و مي نويسد: «رضا شاه
فرزندان خود را به مدرسه بهائيان ميفرستد از آنجا که بهترين و شاخصترين
مدرسه در زمان خود بوده است چرا که بهترين مربيان، مدرنترين شيوههاي
آموزشي و تربيتي در اداره مدرسه لحاظ شده بود...» [+]
تعطيل شدن مدارس فراوان بهائيان در
سراسر کشور سبب ميشد که هم مديران و آموزگاران و هم محصلين بهائي در ساير
مدارس با مسلمانان آميخته شوند.
درباره علت اين اقدام روايات
متفاوت است. روحيه ماکسول (رباني)، همسر شوقي، تعطيلي را نه به حکومت رضا
شاه بلکه به دستور شوقي نسبت ميدهد. روحيه مدعي است که شوقي، رهبر
بهائيان پس از عباس افندي، مُصرّ بود که حکومت رضا شاه ايام رسمي بهائيان
را به عنوان تعطيلات به رسميت بشناسد و چون حکومت رضا شاه نپذيرفت دستور
تعطيل شدن مدارس بهائي را صادر کرد. [روحيه خانم، گوهر
يکتا در ترجمه احوال مولاي بيهمتا، ترجمه ابوالقاسم فيضي، تهران: محفل
ملّي بهائيان ايران، 126 بديع/ 1348 ش.، صص 445-446)
پس مسلم است که تعطيل شدن مدارس
بهائيان ايران به دستور شوقي و در هماهنگي با رهبري بهائيت بوده. چرا؟
توجه کنيم که اندکي قبل مقدمات کشف
حجاب فراهم ميشد و در مهر 1313 دولت با صدور اعلاميهاي مردم را براي
پذيرش آموزگاران بيحجاب زن در مدارس دخترانه آماده کرد. به نظر من، تعطيل
شدن مدارس بهائيان در زمان دولت فروغي براي آميختن آموزگاران بيحجاب زن
بهائي بود که بتوانند اين رويه (بيحجابي) را در ميان آموزگاران زن مسلمان
ترويج کنند و نيز آميختن دختران بهائي با ساير دختران در مدارس. بعبارت
ديگر، سياستي بود براي خارج کردن بهائيان از انزواي سکتاريستي و ترويج
فرهنگ ايشان در ميان ساير مردم.
ساعت 2:59 صبح يکشنبه، 16 مرداد
1390. با اجازه دوستان فعلاً رفع زحمت ميکنم تا بعد.
علي ايراني: خسته نباشيد. بالاخره
آقاي محبوبي نظرشون رو در مورد کشتارهاي اوليه توسط بهائيان نفرمودن،
منتظريم.
جعفر ناصر: جناب محبوبي از من
نااميد شدهايد چون گفتهام بيتالعدل در اسرائيل است. مگر واقعيت نيست؟
حتماً دولت فخيمه اسرائيل براي پايمال نشدن حقوق تبعيديان اين امتياز را
اعطا کرده است؟ چرا از من نااميد شدهايد، مگر به من اميدي بسته بوديد؟
اميدتان به خدا باشد، شايد مورد عنايت قرار بگيريد و بتوانيد يک منتقد منصف
بهائيت را معرفي کنيد يا، تکرار ميکنم، هيچ انتقادي در هيچ برهه تاريخي به
شما وارد نيست؟
شقايق موسوي: جناب شهبازي، دست
مريزاد. بنوبه خودم از اين که وقت ميگذاريد که وقايع تاريخي را که به درد
حالاي ما ميخورند تبيين کنيد خيلي متشکرم. و همينطور متشکرم به خاطر اين
که اهانتها را تحمل ميکنيد. براي من خيلي آموزنده بود. بجز من يکي ديگر
از دوستانتان هم پرسيدند که بهائيان به چه اصولي اعتقاد دارند؟ مثلاً
درباره توحيد و انبياء و معاد چه عقيدهاي دارند؟ گرچه آقاي محبوبي کمي از
مسائل عقيدتي و شايد اخلاقي دينشان را بيان کرد. اما اگر آرامتر و
بردبارتر و مؤدبتر بودند دوست داشتم خود ايشان اصول عقايد خودشان را به
عنوان يک معتقد بيان کند.
بختالنصر خراساني: آقاي شهبازي
تيم خوبي داريد، ولي زحمت بيهوده ميکشند. با درود.
پژمان محبوبي: شقايق، شما بعد از
هر ادعاي آقاي شهبازي يک سئوال ساده از خودت بپرس. از خودت بپرس: مدرکش کو؟
اونوقت ميبيني که آقاي شهبازي در بيش از ۲۰۰ کامنت حتي يک جمله مستند
نگفت. آيا اين توهينه؟ شهبازي ادعا ميکنه که بهائيان در قتل افرادي که
ايشان نام ميبرند دست داشتند. مدرک ايشان ادعاهاي دشمنان قسم خورده
بهائيان است که هيچ وزني در تاريخ ايران ندارند. آنچه از ايشان باقي مانده
مشتي فحاشي و تهمت و افتراء به بهائيان است. به اين ميگويند دور باطل.
مدرک از نظر من آن است که لوحي، نوشتهاي از بهاءالله پيدا کنند که در آن
جمعي از پيروان خود را به قتل کسي امر کرده باشد، يا سندي از دادگاهي که
محکوميت بهاءالله را نشان دهد. من از يک مورد مکتوب اطلاع دارم که بهاءالله
به خاطر قتلي در عکا به دارالحکومه فرا خوانده شد و نهايتاً تبرئه شد. اگر
بخواهيد ميتوانم روايت داستان را در آثار بهائي برايتان پيدا کنم.
کمي انصاف لازم است. شهبازي بطور
سيستماتيک جامعه بهائي را هدف اتهامات رنگارنگ قرار داده است. چنان بساط
انگ و افترا راه انداخته که طرفدارانش جو گير شدند و فکر ميکنند بهائي
خواندن هرکسي که دوست ندارند عملي علمي و عقلاني است. در همين صفحه يکي از
طرفداران او ادعا کرده است که [...] هم ممکن است بهائي باشد. او همچنين با
اطمينان گفت که نماينده مردم شهر [...] هم بهائي است. اين درسي است که
شهبازي به شاگردانش ميدهد. اگر از کسي خوشتان نميآيد بگوييد بهائي است و
بعد به او حمله کنيد.
[اشارات پژمان محبوبي به کامنتهاي
ميلاد مسعودي است. درباره هماهنگي اين کامنتها و «جنگ زرگري» قبلاً توضيح
دادم. اين «جنگ زرگري» چنان مشهود بود که آقاي متين لرزاده، يکي از
خوانندگان صفحه، نيز به ايشان تذکر داد. شهبازي]
در حالي که شهبازي چنين حمله
سيستماتيکي را عليه بهائيان و با هدف تحريک مردم و طرفدارانش عليه يک اقليت
ادامه ميدهد، در نهايت ناباوري از پذيرفتن مسئوليت نتايج خطيري که اين
تحريکات براي اين اقليت داشته و خواهد داشت طفره ميرود. طرفدارانش در اين
صفحه نام بهائيان شهر و محلشان را ميگويند و الله اکبر گويان خواستار
حمله به خانه و زندگي آنان ميشوند.
[مجدداً پژمان محبوبي به کامنتهاي
ميلاد مسعودي استناد ميکند. شهبازي]
چگونه است که شهبازي مسئوليت
مستقيم خود را در تحريک عوام نميپذيرد اما بهاءالله را، که تمام آثار او
در مورد صلح و مهرباني با کل مردم جهان است، با استناد به ادعاهاي دشمنان
قسم خورده بهائيان محکوم ميکند؟
شهبازي از يک طرف ميگويد که در
دوره پهلوي بهائيان تقيه ميکردند و الان نميکنند. اما وقتي ميخواهد ثابت
کند که هم اکنون بهائيان در بدنه رژيم ايران حضور دارند، ميگويد تقيه
ميکنند. اولاً تقيه در ديانت بهائي حرام است. شوقي رباني در نامهاي خطاب
به ايرانيان ميگويد: «احدي خود را مسلمان، مسيحي، کليمي و يا زرتشتي معرفي
ننمايد. مسامحه و مساهله در آن مورد تبري از امرالله است.» (منتخبات
توقيعات مبارک، ص ۲۴۴) يعني اين که اگر يک بهائي خود را مسلمان معرفي کند،
اسم او از دفتر سجلات بهائي حذف خواهد شد، يعني او بهائي نميباشد.
باز از شوقي رباني خطاب به
بهائيان: «کتمان عقيده در هر حال و در هر موقعي مذموم و قبيح و مخالف مبادي
ساميه اين امر خطير... در امور اداري... اطاعت اولياي امور از فرائض حتميه
اهل بهاء ... ولي در امور وجدانيه که تعلق به معتقدات دارد اهل بهاء شهادت
را بر اطاعت ترجيح دهند.» (توقيعات مبارکه، ج 3، صص ۱۲۹-۱۳۰) يعني حتي اگر
کشته هم شوند نبايد دين خود را چيز ديگري جلوه دهند.
از طرف ديگر، ديانت بهائي موروثي
نيست. يعني صرف آن که پدر کسي بهائي است، بدان معني نيست که او هم بهائي
است. هر بهائيزاده، يعني فرزند يک بهائي، وقتي به سن ۱۶ ميرسد بايد با
آزادي کامل و اختيار تام از محفل روحاني محل خود بخواهد که نام او را ثبت
کنند، در غير اين صورت او بهائي نميباشد. يعني اگر فرد بهائي عقيده خود را
کتمان کرد، نامش از دفتر بهائي خط ميخورد و ديگر بهائي نيست. اگر يک بهائي
با کتمان عقيده خود وارد دانشگاه شود، او ديگر بهائي نيست. البته اگر از او
سئوال نشود، لزومي ندارد که عنوان کند، ولي اگر سئوال کنند بايد حقيقت را
بگويد.
عدم دخالت در امور سياسي نيز يکي
از دستورات دين بهائي است. دخالت در امور سياسي يعني عضويت در احزاب سياسي،
و اشتغال به شغلهايي که پرهيز از سياسيکاري در آن غيرممکن است. مثلاً،
وزير آموزش و پرورش ميتواند بهائي باشد، اما وزير دفاع و يا جنگ
نميتواند.
[پيشتر ديديم که در کابينه
اميرعباس هويدا، سپهبد اسدالله صنيعي وزير جنگ بود. غلامعباس آرام در
دوراني طولاني وزير امور خارجه حکومت پهلوي بود. درباره «تقيه» منصور
روحاني نيز سخن گفتيم. نمونههايي که صوري بودن دستورات شوقي افندي و
بيپايه بودن دعاوي آقاي محبوبي را ثابت ميکند فراوان است که در اين بحث
بعضاً ذکر خواهد شد. بعلاوه، وبلاگ کاملاً سياسي «دم جنبانک»، که آقاي
پژمان محبوبي گرداننده آن است، مصداق بارز عدول از دستورات شوقي است.
پيشتر خود محبوبي براي اثبات همدلي بهائيان با مردم مسلمان ايران مکرر به
اين وبلاگ استناد کرده است. شهبازي]
اوّل بگذاريد آموزههاي ديانت
بهائي را در اين مورد با هم مرور کنيم:
عبدالبهاء به بهائيان ميگويد:
«حکم مبرم جمال قدم (يعني بهاءالله)... آن است که احباء بايد در نهايت خلوص
و وفاداري اطاعت از حکومت نمايند و آنان را از مداخله در مسائل سياسيه نهي
فرموده و حتي احباء را از مباحثه در امور سياسي نيز بر حذر داشتهاند.»
شوقي رباني در اين باره ميگويد: «نه در سلک شورشيان در آئيم و نه در شئون
داخله دول و طوايف و قبائل هيچ ملتي ادني مداخلهاي نمائيم» (توقيعات، ج 1،
ص ۱۲۰) مقاله زير هم در مورد عدم دخالت بهائيان در سياست ميتواند روشنگر
باشد: «مفهوم عدم مداخله در امور سياسيه». [+]
عبدالبهاء ميگويد: «ميزان بهائي بودن و نبودن اين است که هرکس در امور
سياسيه مداخله کند... همين برهان کافي است که بهائي نيست.» شوقي رباني
ميگويد: «معاذالله از مداخله در امور سياسي. احباء بايد به کلي از اين
شئون در کنار باشند و از هر وظيفهاي که منجر به مداخله در امر سياست شود،
بيزار گردند.»
در مورد تعامل با غيربهائيان و
پرهيز از مخفيکاري شوقي رباني اين دستور را ميدهد: «بايستي از هر گونه
کيفيات و احوال نمايش به عنوان اسرار و مخفي نگه داشتن امور بالمره اجتناب
ورزند. از روح کنارهگيري و صدرنشيني حاکمانه احتراز قطعي کنند. بايستي
غالباً با کمال صراحت و صرامت [شجاعت] نقشهها و اميدها و افکار خود را در
مقابل چشم منتخبين خود باز کرده... با نهايت متانت و وقار عقايد آنها را
بسنجند و با وجداني منزه و مقدس افکار و نيات آن نفوس را تحصيل و جستجو
کنند...» (امر و خلق، ج 4، ص ۳۸۰)
حال شهبازي بيتوجه به تمام اين
دستورات، تنها به خاطر اين که نام فاميل شخصي با نام فاميل شخص ديگر که
بهائي است يکي ميباشد، فرض ميکند که ايشان هم بهائي است. شهبازي اساس را
بر اين ميگذارد که ديانت بهائي هم مانند ديانت اسلام ژنتيک و همراه با خون
از پدر و مادر به فرزند منتقل ميشود. بنابراين، اگر فردي به بيماري بهائيت
مبتلاست خواهر و برادرانش، خواهرزادهها و تمام قوم و خويشان اين ژن
نامبارک را در خود دارند.
بايد خدمت آقاي شهبازي عرض کنم که يکي از اقوام
درجه يک من در نوجواني در مهلکهاي گرفتار و نهايتاً از ديانت بهائي به
اسلام گرويد. بعضي از فرزندان ايشان در مقامات بالاي اداري استان مشغول
بودند. (اکنون اکثري از آنان بازنشسته شدهاند.) مطمئناً اگر شهبازي ايشان
را بشناسد، از روي نامشان خواهد گفت که «به، به، اين هم دليل ديگري بر
حضور بهائيان در صدر امور!»
بارها ديدهشده که ايشان ميگويد:
«فلانيها
همه بهائي شدند و سرهنگ فلاني هم از همان ده است، پس بهائي است.» اين
استدلال يک استدلال کور است. اولاً اين فرد بنا به ادعاي بهائيان بهائي
نبوده و نيست. اگر شما ادعاي ديگري داريد بايد بتوانيد نام اين فرد را در
دفتر سجلات بهائي، که همگي در دست شماست، پيدا کني. آقاي شهبازي تحقيق سخت
است.
شقايق، اگر شما راجع به مبادي
اعتقادي، اهداف، نقشهها، شيوهها و اصول جامعه بهائي و ديانت بهائي هر
سئوالي داري مطرح کن، خوشحال ميشم که به آنها در حد دانش خود جواب بدهم.
آقاي جعفر، از شما نااميد شدم چون
برايتان متن نامه شوقي رباني را درباره وضعيت جامعه بهائي در اسرائيل به
اضافه اطلاعات شخصي در اين باره نوشتم. شوقي رباني صراحتاً اعلام کرد که
مقصد جامعه بهائي چيست، و صراحتاً اعلام کرد در هيچ بحثي که مربوط به آينده
فلسطين باشد، نه به سود اعراب و نه به سود يهوديان، وارد نخواهد شد. وي گفت
که ديانت بهائي شامل افرادي از تمام پيشينههاست، عرب، يهود و... بنابراين
ما هيچ يک را بر ديگري برتري نميدهيم. برايتان نوشتم که شوقي افندي در
نامه خود صراحتاً وضعيت جامعه بهائي را در اين مورد مطرح کرده و اعلام
ميدارد که در آينده هيچ نظر ديگري از سوي جامعه بهائي در اين باره اعلام
نخواهد شد. آيا آن نامه را خوانديد؟ اگر خوانديد فيدبکتان چه بود؟ گنگ
بود؟ دوپهلو بود؟ چه ايرادي بر آن داشتيد؟ شما بعد از اين همه موعظه دوباره
ميپرسي ليلي زن بود يا مرد؟ آيا جاي نااميدي نيست؟ البته نبايد از حق
بگذرم که شما نسبت به سايرين در اين بحث اندکي ميانهروتر بوديد. اين جاي
اميد است.
جناب علي ايراني، براي چندمين بار
ميگويم، شما و آقاي شهبازي ادعاهايي را مطرح ميکني. خودتان که در محل
حاضر نبوديد بلکه ادعاي فرد يا افراد ديگري را نقل ميکنيد. آن فرد هم که
خود در آنجا نبود، بلکه فقط ادعا ميکند. اين افراد تنها به دشمني شديدشان
با جامعه بهائي در تاريخنويسي کشورمان شناخته شدهاند. همين و بس. آيا من
بايد به هر ادعايي جواب بدهم؟ در کامنت بالا گفتم که شما بايد چه مدارکي
ارائه کني: يا بايد يک لوح، نامه و يا دستور از بهاءالله بياوري که به جمعي
از پيروانش امر کند که مثلاً «قاتلوا ائمةالکفر» يا «اشداء علي الکفار» و
يا به هر نحوي دستور بدهد که شخصي يا جماعتي را بکشند، يا بايد از دادگاهي
صالح سندي بياوري که محکوميت بهاءالله را نشان دهد. هر ديني دشمنان بسيار
دارد. بر اسلام، پيروان آن و پيامبرش هزاران هزار اتهام ريز و درشت وارد
کردند. حداقل ميدانيم که در مورد بنلادن اين اتهامات درست است. بنلادن
آن را رد نکرده و به قرآن استناد ميکند. اما شما با يک کلمه که «بنلادن
نميفهمد اسلام چيست» مسئله را رفع و رجوع ميکنيد. مخالفان شما حداقل اين
جربزه را دارند که چند آيه از قرآن جفت و جور کنند که بگويند بنلادن به
دستور اسلام عمل کرده است. آيا شما اينقدر جربزه داريد که يک جمله از
بهاءالله بياوريد که دستور قتل در آن باشد؟
در مورد تجارت جهاني ترياک (من به
جناب شهبازي براي انتخاب عناويني دهنپرکن و پرطمطراق تبريک ميگويم)، خدمت
استاد عرض کردم که تحقيقات ديگر دقيقاً خلاف تحقيقات ايشان را نشان ميدهد.
عباس امانت در کتاب «تجدد و احياء»
(Resurrection and Renewal: The
Making of the Babi Movement in Iran, 1844-1850)
اين بحث را وا ميکاود و اسناد خريد و فروش باب را بررسي
ميکند. نام اکثري از اجناسي که باب تجارت کرده است را پيدا ميکند و به
صراحت ميگويد که اگرچه ممکن است اقوام باب در تجارت ترياک هم ميکردند اما
باب هرگز خريد و فروش ترياک نکرده است. نميدانم چرا شهبازي بهائيان را
مسئول خريد فروش ترياک توسط اقوام باب ميداند؟ آيا مسلمانان پاسخگوي رفتار
عموي پيامبر، ابولهب، هستند؟ بالاخره قافيه هر شاعري ممکن است که روزي تنگ
آيد...
نظام فريدوني: دوست عزيز آقاي
محبوبي، خوب است در صحبت کردن جانب عدالت را رعايت کنيد. اوّل اين که آقاي
شهبازي همه بهائيان را عتاب قرار نداده است، دوّم براي موارد عنوان شده
مستندات لازم را ارئه داده است، و سوّم ايشان مواردي را که حقوق بهائيان
معمولي نقض ميشود را منکر نشده و اعتراض هم دارند و نظر ايشان اين است که
اين موارد نقض غرض بوده و هدايت شده است. بهر حال از نظر تئوري هم بخواهيم
بحث کنيم موضوعي قابل بحث بوده و بهتر است موضوع را به عموم بهائيان تعميم
ندهيم، در آن صورت نيازي به پاسخگويي مسلمانان در قبال عملکرد ابولهب هم
نخواهد بود. پيشنهاد ميشود با اين ديدگاه اظهار نظر فرمائيد.
پژمان محبوبي: نظام، متشکر از تذکر
شما. اما شما نگفتيد که مستندات آقاي شهبازي کدام بود؟ من ديدگاه خودم را
راجع به يک سند قابل قبول بيان کردم. آيا شما شرايطي را که گفتم سختگيرانه
ميدانيد؟ بنده عرض کردم کسانيکه مسلمانان را به تروريسم متهم ميکنند، به
عمل چند تروريست مسلمان به اضافه چند آيه از قرآن استناد ميکنند. اولاً آن
تروريستها قبول کردند که اين اعمال را مرتکب شدند و ثانياً آن آيهها در
قرآن وجود دارد و ثالثاً اين تروريستها اعلام ميکنند که عملشان به خاطر
اسلام و طبق آموزههاي اسلام بوده است. با وجود اين مسلمانان معتدل جهان،
که خوشبختانه اکثر مسلمانان را تشکيل ميدهند، با گفتن يک جمله که «اين
تروريستها مسلمان واقعي نبودند» اتهام را رد ميکنند. سئوال من از آقاي
شهبازي اين است که اولاً شخص قاتلي که اين قتلها را انجام داده نامش چيست؟
آيا وي اين اتهام را قبول کرده است؟ اگر جواب مثبت است آيا در آثار
بهاءالله دستوري وجود دارد که به ما بگويد قاتل در عمل قتل اين دستور
بهاءالله را اجرا کرده است؟ اگر آقاي شهبازي اين سه مورد را به ما نشان
بدهند بنده ساکت ميشوم والا ايشان را به وجدانشان حواله ميدهم زيرا در
ايران مرجعي براي رسيدگي به شکايت من از ايشان وجود ندارد. اگر چنين
اتهامات بيمبنايي در يک کشور دمکرات به يک اقليت زده شود، اتهام زننده به
خاطر نشر اکاذيب و ترويج فرهنگ نفرت و کينهورزي دادگاهي ميشد، ولي در
ايران ما فقط تهمت زدن نردبان ترقي است.
بگذاريد مثالي بزنم. در آمريکا
چندي پيش شبکه خبري NPR
يکي از بلندپايهترين خبرنگاران خود
Juan Williams
را به خاطر اين که تنها گفت: «وقتي در فرودگاه مردان عرب را با عمامه و
زنانشان را در چادر ميبينم ميترسم» از کار برکنار کرد. اما در ايران ما
آقاي شهبازي تمام قدرت خود را براي ايجاد تنفر و بيگانهسازي از يک اقليت،
که نسل اندر نسل در اين آب و خاک زيستند، کار کردند، خدمت کردند، به کار
ميبرد و مورد تقدير قرار ميگيرد. تا ايران چنين است، مشکل ترک هست، مشکل
کرد هست، مشکل بلوچ هست، مشکل عرب هست. به خودتان رحم کنيد، اولين قرباني
اين بازي خودتان هستيد.
محمود قاسمي: جناب محبوبي، دائم از
سند مکتوب ميگوئيد. ميشود شما اسناد مکتوبي را، البته بقول دوستان
«منگولهدار»، ارائه کنيد که ادعاهاي شما را دال بر ظلم و ستيز با بهائيان
و دستور کشتن يا آواره کردن شخصي به اتهام بهائي بودن نشان دهد؟
بختالنصر خراساني: حرف حساب جواب
ندارد. تا اينجا نظر من به نظر آقاي محبوبي نزديکتر است تا به آقاي
شهبازي. کساني که چشم بسته با بهائيت ميجنگند نه خدمتي به اسلام ميکنند
نه به ايران. اگر آقاي شهبازي نگران تروريسم است چه تروريسمي خطرناکتر از
حرکتهاي ناشي از خوانش غلط قرآن؟ مقاله جناب ورقا را مطالعه کردم و
استدلال آن به نظرم قرين به انصاف آمد. چرا جناب شهبازي به جاي تبارشناسي
نويسنده به نکتههاي تأملبرانگيز مقاله نميپردازند؟
محمود قاسمي: جناب محبوبي عزيز،
اين جواب من نيست. جناب بختالنصر، با سلام. هوچيگري نکنيد. هنوز جناب
شهبازي پاسخ مقاله ورقا را ندادهاند. شما حتماً با اين صفحات و روندهاي آن
به خوبي آشنا هستيد. رويه جناب شهبازي اين چنين است، ابتدا اشاره کوتاه
ميکنند و سپس در صورت لزوم پاسخي مفصل ميدهند. شما به جاي سفسطه کردن و
متهم کردن چندباره جناب شهبازي بهتر بود اين مطلب را به صورت پرسش بيان
ميکرديد. اين رويه شما موجب بدبيني حداقل بنده نسبت به شما شده است هر چند
در ابتداي ورودتان به اين صفحه سئوالات بسيار خوبي را مطرح ميکرديد. موفق
باشيد.
پژمان محبوبي: محمود جان متأسفم که
جواب شما نيست. ولي در اينجا ما داريم صحبت از مقاله آقاي شهبازي ميکنيم.
هر وقت بر سر آن شدم که ظلم و ستم ۱۶۰ ساله بر اين اقليت را در مقالهاي
ثابت کنم، صد در صد آن را به اسناد مورد نظر مستند ميکنم که ديگران مرا
نويسنده سفارشي و به جاي مورخ «کاتبالبيت» نخوانند.
[تعبير «کاتبالبيت» را وبلاگ «دم
جنبانک» حدود يک سال پيش (5 سپتامبر 2010) در يادداشتي سخيف درباره من به
کار برد و به جز اين در جايي ديده نشد. اکنون ميفهمم که اينگونه هتاکيهاي
ديرين به پژمان محبوبي بازميگردد. شهبازي]
شهبازي: ساعت 0:3 بعدازظهر يکشنبه،
16 مرداد 1390.
جناب محبوبي، بار ديگر مجبورم از
لحن بيان شما ابراز تأسف کنم. به راستي به ياد جوانان متعصب هوادار اين و
آن گروه سياسي افراطي ميافتم. اين گفتمان براي من پديده جديدي است. شنيده
بودم نسل جوان بهائي به شدت مهاجم و پرخاشگر است ولي نديده بودم. در مورد
مطالبي که فرمودهايد:
1- جنابعالي بارها بنده را به عدم
ارائه سند و مدرک در تحقيقاتم متهم کرده و ميکنيد. براي سنجش عيار اين
ادعا به دو مقاله «خاندان باب و تجارت جهاني ترياک» و «سِر اردشير ريپورتر،
سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران» (مبحث گروش زرتشتيان ايران به بهائيگري)
ارجاع دادم. ميتوانيم درباره ضعف مستندات اين دو مقاله بحث کنيم.
در واقع، بدون ارائه نمونه اتهام
کلي وارد ميکنيد. عرض کردم، در مواردي که در رساله «جُستارهايي از تاريخ
بهائيگري در ايران» مستندات و منابع خود را ارائه ندادهام براي پرهيز از
سرقت علمي بوده که متأسفانه در مورد کارهاي من رواج دارد. هنوز متن کامل و
نهايي تحقيقاتم در برخي حوزهها، از جمله تاريخ بابيگري و بهائيگري و نيز
تاريخ پارسيان هند و پيوند آن با ايران و نيز تجارت جهاني ترياک سده
نوزدهم و غيره، به صورت کتاب انتشار نيافته و بارها شاهد بودهام که
تحقيقاتم از کتابهاي ديگران و يا پاياننامههاي اين و آن دانشجو سر در
آورده است حتي بدون ذکر نام من در تمامي کتاب.
2- فرمودهايد تحقيقات شهبازي
«تحريک مردم و طرفدارانش عليه يک اقليت است» با تمامي پيامدهاي آن. به جز
شهبازي چه کسي را ميشناسيد که در فضاي کنوني ايران اينگونه اقدامات را با
جسارت محکوم کند و کلام او آنقدر مؤثر باشد که از برخي مسائل پيشگيري
کند. براي مثال، در زمان دستگيري رامين جهانبگلو يادداشتي در نقد شديد اين
اقدام منتشر کردم که منجر به آزادي جهانبگلو شد. آقاياني نظير شما اين بعد
ماجرا را نديدند و مدتها به من بد و بيراه ميگفتند که چرا فلاني نوشته
جهانبگلو در عرصه روشنفکري ايران چهره متوسطي است. مگر جز اين بوده و هست؟
در همين کامنتها نيز دستگيري هفت نفر عضو جمعيت «ياران ايران» را مشکوک
خوانده و خواستار روشن شدن مسئله شدهام.
3- فرمودهايد: «تقيه در ديانت
بهائي حرام است.» موارد فراواني از اين کتمان عقيده و حتي تظاهر به اسلاميت
افراطي ميشناسيم. از سند مهمي چون توبهنامه باب به دستخط خودش ميگذرم
که زماني شايع شد از مرکز اسناد مجلس شورا به سرقت رفته ولي خوشبختانه
معلوم شد اصل آن موجود و ارزيابي اصالت آن توسط محققان قابل بررسي است. به
نمونههاي فراوان ديگر ميتوانم استناد کنم از جمله بازجويي ميرزا ابوالفضل
گلپايگاني در دستگيري سال 1300 ق. در دوران ناصرالدين شاه و 15 سال پس از
اين که دولت عثماني بهاء را به عکا تبعيد کرده بود (5 ربيعالثاني 1285
ق.). اين بازجويي در «رساله استنطاقيه» موجود است. بخشي از بازجويي
گلپايگاني را، نه همه 25 بهائي دستگيرشده در آن زمان را، ذکر ميکنم:
بازجويي از گلپايگاني:
«س: در اين مدت که با اينها
[بابيها] معاشر بوديد چه حرف تازه[اي] زدند که شما را در ترديد انداختند؟
ج: ... آنها حرفي که ميزنند
ميگويند قائم موعود ظهور کرده و او ميرزا عليمحمد شيرازي است [که] در
تبريز کشته شد. و من به ادله و براهين رد ميکردم و ميگفتم که قائم موعود
محمد بن حسن است که پيغمبر ما به ما خبر داده است چه دخلي به ميرزا
عليمحمد شيرازي دارد که بيايد همچو دعوي کند...
س: شما در اين مدت به عقايد شريعت
محمدي (ص) باقي بوديد يا خير؟
ج: تاکنون که باقي هستم...
س: ... از قرار اين تقريري که
ميکني پس اينها باطلاند. تو به چه جهت پيروي کرده معاشرت مينمايي؟
ج: بلي، عرض کردم که اصل معاشرت
بنده از راه ابحاء بوده براي حفظ نفس که ناچار يک طلبه فقير با دو طايفه
بزرگ نميتواند کرد.
س: اگر تو تبري کني و داخل در
اثنيعشري باشي و از بابيه کناره کني البته در پناه خواهي بود و بيشتر از
اذيت محفوظ ميشوي.
ج: معلوم است در صورت اطمينان به
آنچه فرموديد عن صميم قلب تبري خواهم کرد.
س: در اينجا کسي نيست و حال اين که
اين استنطاق سند خواهد شد. اگر قلباً داخل نيستي تبري ميکني؟
ج: خدا لعنت کند رئيس و مرئوس
اينها را. همان است که عرض کردهام در صورت اطمينان.
س: اگر فيالحقيقه اين گفتگو را
از روي تقيه ميکني و مذهب بابي داري نترس و بگو. زيرا که از اين بابت شما
را نخواهند کشت و ممکن است يک حدي را براي شما قرار بدهند مثل ساير ملل که
هر يک يک محله دارند در آنجا ساکن باشيد و کسي هم به کار شما کاري نداشته
باشد.
ج: چون وثوق به عدالت دولت دارم
بدون تقيه عرض کردم. تکليف دولت با ديگران دخلي به بنده ندارد.
[محل امضاي ميرزا ابوالفضل
گلپايگاني پسر حاجي محمدرضا مجتهد.]»
چنانکه ملاحظه ميفرمائيد
گلپايگاني، که از نظر من باسوادترين شخصيت تاريخ بهائيت است و قطعاً مورد
احترام شماست، چنان به کتمان مقيد است که حتي از لعن «رئيس و مرئوس اينها»
نيز ابا ندارد.
4- فرمودهايد هر بهائيزادهاي که
تسجيل شود بهائي است و «اگر فرد بهائي عقيده خود را کتمان کرد، نامش از
دفتر بهائي خط ميخورد و ديگر بهائي نيست. اگر يک بهائي با کتمان عقيده خود
وارد دانشگاه شود، او ديگر بهائي نيست.»
اين رويه همان سياست جديد
بهائيت است که مورد سئوال جدّي من قرار گرفته و ربط آن را با استراتژي
نئوکانها در رابطه با آينده ايران و خاورميانه پرسيده و باز ميپرسم.
در گذشته اينگونه نبود. در
دورانهاي قاجار و پهلوي کتمان و پردهپوشي سياست رسمي بهائيت بود و
مستندات در اين زمينه فراوان است.
زماني چارت تشکيلاتي فرقه بهائي را
ديدهام. کاملاً به چارت احزاب سياسي منضبط و متمرکز شبيه است که براي تصرف
قدرت سياسي تلاش ميکنند. چنين چارتي به سادگي نشان ميدهد که، مانند
گروههاي سياسي مشابه، بهائيت نيز بايد سازمان يا شاخههاي پراکنده مخفي و
عوامل نفوذي داشته باشد.
بهرروي، بنده از «بهائيان» سخن
نگفتهام؛ تعبير «بهائيان مخفي» را به کار بردهام مشابه با تعبير «يهوديان
مخفي». ميدانيد که «يهوديت مخفي»، که با نامهايي چون «انوسيم» و غيره
معروف است، مورد تأييد کامل منابع يهودي است و چنين مدخلهايي در
دائرةالمعارفهاي يهودي، مانند جوداييکا و دائرةالمعارف يهود، موجود است.
در برخي تحقيقات خود تعبير
«نهانپيشهگان» را به کار بردهام براي اينگونه افراد با پيشينه يهودي يا
بهائي يا عوامل سرويسهاي اطلاعاتي. بنابراين، مهم نيست که اينها را
«بهائي رسمي» بدانيم يا نه، مهم عملکرد ايشان است.
5- فرمودهايد: «عدم دخالت در امور
سياسي نيز يکي از دستورات دين بهائي است» الي آخر.
اين ادعا به شوخي شباهت دارد.
همين
رويه جديد عدم تقيه و ايجاد تعمدي جنجال حقوق بشر عليه ايران مگر سياسي
نيست؟ مگر دکتر ديويد کلي، بازرس انرژي هستهاي دولت بريتانيا که در ارائه
گزارشهايي که منجر به حمله نظامي به عراق شد نقش داشت، بهائي و مسئول مالي
محفل بريتانيا نبود؟ نمونهها فراوان است.
6- فرمودهايد که شهبازي بر اساس
تشابه نام فاميلي افراد را بهائي ميخواند. کي و کجا؟ مثلاً من هر که داراي
نام فاميلي «روحاني» است را بهائي خواندهام؟ اتفاقاً در اين زمينه وسواس
دارم و همگان را به پرهيز از اين روش توصيه کردهام. تشابه اسمي صرفاً يک
قرينه است که شايد بتواند ما را به واقعيت نزديک کند.
پژمان محبوبي: منظورتان اين است که
هرکس بد است بهائي است. ربطي به اين که جامعه بهائي ايشان را بهائي بداند و
خودشان خود را بهائي بدانند يا نه ندارد. ما فهميديم منظور شما را و حدس
ميزنم که همين منظور را داريد.
شهبازي: 7- به کتاب آقاي عباس
امانت استناد کردهايد که بر اساس اسناد تجارتخانه دايي باب گفتهاند باب
در بوشهر به تجارت ترياک اشتغال نداشت.
عباس امانت محقق و مؤلف خوبي نيست
و اهل کتاب اين را خوب ميدانند. سالها پيش در نقد کتاب «قبله عالم» او،
در گفتگو با روزنامه همشهري، نوشتم:
«امانت مدعي است که "شايد" انديشه
"مجلس مشورتي" در ايران به تأثير از کنت سارتيژ، وزيرمختار فرانسه، بوده...
امانت مينويسد: "انحلال مجلس امراي جمهور چه بسا ناشي از برخوردي سياسي
مابين اميرکبير و کنت دو سرتيژ، وزيرمختار فرانسه در تهران، نيز بود که
بالاخره به قطع روابط دو کشور انجاميد... اين در زماني بود که انقلاب 1848
اروپا را درنورديده بود و فرانسه همه جا نقش جمهوريخواهي تندرو را بازي
ميکرد. اميرکبير حق داشت از وزيرمختار فرانسه و دولتش نگران باشد. جمهوري
دوّم فرانسه در ماه ژانويه همان سال به حکومت پادشاهي لوئي فيليپ پايان
داده و در ماه نوامبر قانون اساسي جديدي را به تصويب رسانده بود."...» (قبله
عالم، صص 164-165)
و افزودم:
«بايد پرسيد: "انقلاب 1848 و
جمهوريخواهي تندرو" چه ربطي به کنت سارتيژ و کانونهاي دسيسهگر و شياد
مالي- سياسي فعال در ايران داشت که سارتيژ نماينده آنها بود؟ کنت سارتيژ،
که لقب «کنت» نشانه مقام اشرافي اوست، از سال 1841، پس از اتمام مأموريت
کنت دوسرسي، وزيرمختار فرانسه در ايران شد. شروع و بخش عمده دوره فعاليت او
در ايران در زمان لويي فيليپ اورلئان (پادشاه وقت فرانسه) است که حکومتش به
"سلطنت بورژوازي" شهرت دارد و به عنوان فاسدترين حکومت تاريخ فرانسه شناخته
ميشود. به عبارت ديگر، سارتيژ نماينده حکومت لويي فيليپ در تهران بود و
ربطي به جمهوريخواهي و انقلاب 1848 نداشت. سارتيژ با محمد شاه و حاج ميرزا
آقاسي نزديکترين روابط را داشت تا سرانجام ميرزا تقي خان اميرکبير عذر او
را خواست و سارتيژ در 22 مه 1849 ايران را ترک کرد... عباس امانت نميداند
که ميراث انقلاب فوريه 1848 فرانسه در فاصله زماني بسيار کوتاه، قريب به
چهار ماه، مصادره شد. جمهوريخواهان تندرو، مانند لويي بلانکي و آرماند
باربه، را قصاباني چون ژنرال کاونياک از صحنه سياست فرانسه حذف کردند و راه
را براي صعود يک عضو سابق پليس ضد شورش انگلستان بهنام لويي بناپارت به
قدرت هموار نمودند. به اين ترتيب، وارث انقلاب 1848 فرانسه همان
آريستوکراسي مالي بود که در زمان لويي فيليپ زمام فرانسه را تمام و کمال به
دست داشت و از پيوند تنگاتنگ با شرکاي لندني خود برخوردار بود. به تعبير
مارکس، جامعه فرانسه تنها لباس خود را از سلطنت به جمهوري تغيير داد...»
و نتيجه گرفتم:
«چنانکه ملاحظه ميشود، ميزان
آشنايي دکتر عباس امانت با تاريخ سده نوزدهم اروپا در حد يک مبتدي است. اين
تأسفانگيز است که فردي پس از دريافت مدرک دکتري از دانشگاه آکسفورد،
سالها تدريس در دانشگاه ييل و رياست بر شوراي مطالعات خاورميانه اين
دانشگاه چنين بياطلاع باشد.»
به همين دليل احسان يارشاطر را نيز
محقق برجسته و صاحب تأليف نميشناسم ولي در مقام يکي از برجستهترين مديران
پژوهشي ايران به او ارج مينهم؛ هر چند به تعبير برخي دوستان شما «محقق
درباري» بود زيرا مديريت بنگاه ترجمه و نشر کتاب را به دست داشت که زير نظر
وزارت دربار بود و امير اسدالله علم، وزير دربار و دوست صميمي محمدرضا شاه،
رئيس هيئت مديره آن و در صفحه اوّل کتابهايش با حروف طلايي «به فرمان
محمدرضا شاه پهلوي» درج ميشد.
بنده از فرط تعصب بيانصاف
نشدهام. سالها پيش در فروردين 1379 در گفتگو با روزنامه «انتخاب» اين
داوري را درباره کارنامه تخصصي احسان يارشاطر به دست دادم:
«من به طرز تفکر دکتر احسان
يارشاطر نگاه مثبت ندارم ولي زماني به يکي از دوستان گفتم اگر قرار باشد
حاصل کار او بخصوص در بنگاه ترجمه و نشر کتاب سابق از حوزه فرهنگ فعلي
ايران خارج شود، بايد بخش مهمي از فرهنگ مکتوب چاپي ما حذف بشود. براي
اينکه عالمانه کار کرده و بايد از او آموخت. بنده تصور ميکنم رقيب عالم
بهتر از دوست جاهل است حتي اگر از او شکست بخوريم. خيليها در بيست ساله
اخير در اين کشور متصدي مناصب و مقامات مهم فرهنگي شدند و پولهاي کلان آتش
زدند ولي يک هزارم يارشاطر کار جدّي و عميق نکردند. او آنقدر فهيم است که
در همين دانشنامه ايرانيکا مقالاتي را چاپ کند که با نظر شخصي او منطبق
نباشد و حتي آن را نقض کند.»
بهرروي، همه ميدانند که باب در
دوران نوجواني و جواني يعني در حساسترين دوران شکلگيري شخصيتاش سالها
در بوشهر بود. او در اين سالها چه ميکرد؟
در رساله «خاندان باب و تجارت
جهاني ترياک» نوشتم:
«برخلاف تصوّر رايج، باب در خلاء
نروئيد. او به خانداني ثروتمند تعلق داشت. دو خانواده مادر (فاطمه بيگم) و
همسر باب (خديجه بيگم) از تجار بزرگ شيراز و بوشهر بودند. اين خاندان در
دوره ناصرالدين شاه، به دليل نقش مهمشان در تجارت ترياک با بمبئي و بنادر
چين، به "تجار ترياکي" معروف بودند و به اين نام شهرت داشتند. آنان، بعدها،
از سوي ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله) به "افنان" ملقب شدند.»
حاج ميرزا ابوالقاسم تاجر شيرازي،
معروف به «سقاخانهاي»، برادر زن باب، از تجار بزرگ ترياک بود و دو برادر
بزرگترش، حاج ميرزا مهدي تاجر شيرازي (حاجي حجاب) و حاج ميرزا حسن تاجر
شيرازي (افنان کبير)، در بمبئي مستقر بودند. اين تجارتخانه، که به سه برادر
زن باب تعلق داشت، در پيوند با تجارتخانه سه دايي باب و ساير خويشان
«شيرازي» ايشان، مانند نياکان خاندانهاي خليلي و نمازي و بوشهري، از سال
1288 ق./ 1871 م. صادرکنندگان اصلي ترياک ايران به بنادر چين، از طريق
بمبئي، و کارگزار کمپانيهاي يهودي- پارسي بمبئي، به رهبري دو خاندان ساسون
و جيجي بهاي، بودند. حاج ميرزا حسن حسيني فسايي در فارسنامه ناصري درباره
ايشان به درستي گفته که «مايه رواج تجارت ترياک ايران به جانب ممالک چين»
شدند.
البته، آقاي عباس امانت و جنابعالي
توجه نکردهايد که منظور من ارتباطات تجارتخانههاي داييها و برادرزنهاي
باب با کمپانيهاي انگليسي و آمريکايي و يهودي و پارسي مستقر در بمبئي است
وگرنه کشت وسيع ترياک در ايران و صادرات آن به چين به شکل انبوه در دوره
ناصري و بويژه از سال 1870 ميلادي آغاز شد يعني زماني که سالها از اعدام
باب ميگذشت. در دهه 1830 اين کمپانيها، از جمله تجارتخانههاي داييها و
برادر زنهاي متمول باب، در بوشهر بهطور عمده به واردات کالا و قماش
انگليسي از بمبئي به ايران و انتقال ترياک هند، که در آن سالها مرکز اصلي
کشت ترياک بود، به چين اشتغال داشتند.
نوشتهاند که باب از پانزده سالگي
به مدت چهار سال نزد دو دايياش در بوشهر کار کرد و سپس دو سال مستقل تجارت
نمود. مهم نيست که باب در دوران اقامت در بوشهر در تجارتخانه دايياش به
کار تجاري مشغول بود يا به نظافت يا خريد يا آشپزي. مهم اين است که باب در
بندر کوچک بوشهر آن زمان، که مرکز مهمترين تجارتخانههاي انگليسي و
آمريکايي و پارسي (زرتشتيان هند) و يهودي (مانند ساسون) بود، زندگي ميکرد
و قطعاً با اين تجار حشر و نشر داشت.
اين ايراد من به ادوارد براون است
که چرا اين همه به سفر باب به مکه توجه ميکند ولي از دوران اقامت باب در
بوشهر به سرعت ميگذرد. نوشتم اين اقدام براون عامدانه است زيرا هر محققي
در نگارش بيوگرافي باب بايد به اين دوره توجه ويژه ميکرد زيرا دوراني است
که باب را با تمدن جديد غرب آشنا کرد و او را در رابطه با فرنگيان و
يهوديان و پارسيان قرار داد.
آيا اگر امروزه محقق بيطرفي
بخواهد زندگينامه مستندي از باب بنويسد، کاري که تاکنون نشده، به دوران
زندگي و اشتغال باب در بوشهر نيمه اوّل سده نوزدهم، بندري که دريچه ارتباط
ايران با امپراتوري بريتانيا و جهان غرب بشمار ميرفت، از منظر تأثير
فرهنگي و سياسي آن بر باب جوان توجه ويژه نميکند؟
پژمان محبوبي: شما توجه کنيد، اما
مستند. به نظر ميرسد که شما در تحقيقاتتان سعي داريد به اهداف از پيش
تعيين شده برسيد. البته امانت در کتاب «تجدد و احياء» تا حدودي به اين
مسئله توجه کرد. اما امانت مانند شما عادت ندارد همه چيز رو از چشم انگليس
ببيند.
قسمت ششم