بحث آزاد در پيرامون
بهائيت:
تاريخ و سياست
قسمت هفتم
حسن محب: استاد گرامي، ضمن آرزوي
قبولي طاعات، ميخواهم از بعد ديگري قضيه ارتقاء نهانپيشهگان را در سيستم
بوروکراسي و اقتصاد سياسي کشور مورد بررسي قرار دهم. ميدانيم سيستم مديريت
در نظام اداري بر پايه مريدپروري است. بنابراين، هرکس ارادتورزي بيشتري
دارد به مدير مقربتر ميشود و با ارتقاء مدير اين ارادتورزان هم ارتقاء
پيدا ميکنند. زمينه اين رفتار از نظر روانشناسي در اين افراد آماده است:
1- عادت کردن مردان اقليتهايي مثل بهائيان و يهوديان و... به اطاعت از
مافوق و ارادتورزي ناگزير به بالاتر، 2- عقده اقليت بودن و محروميت اجباري
اجتماعي از بسياري امکانات که اکثريت دارند سبب پشتيباني آنها از يکديگر
با حميت بسيار بالا ميشود. پس، بالا رفتن سريع آنها با توجه به شرايط فوق
يک امر غيرعادي نيست. حال اگر تحولات رواني مديران انقلاب و دستاندرکاران
را در نظر بگيريم که بتدريج با بالا رفتن سن از آدمهاي متملق وچاپلوس
خوششان ميآيد و انتقادپذيري آنها کم ميشود، و اين عامل را در کنار
عوامل بالا قرار دهيم ميبينيم خيلي غيرعادي نيست. در همين اوان، تشکيلات
با آنها ارتباط برقرار ميکند و در مقابل حمايت و فراهم کردن بعضي از
وسايل لازم براي صعود از پلههاي قدرت از آنها براي پيشبرد سياستهاي خود
استفاده لازم را ميبرد. نميدانم با اين عجله توانستم فکرم را در ميان
بگذارم يا نه؟ با پوزش [...]
پژمان محبوبي: وقتي ديگران را
جاهل، وطن فروش، جاسوس ميخوانيد و ميگوييد که به شما توهين شده است، يعني
بيمعرفت هستيد. والسلام علي من اتبع الهدي.
جعفر ناصر: شما يک منتقد نام
ببريد.
پژمان محبوبي: ناصر، شما هم به يک
دکتر چشم پزشک مراجعه کن.
جعفر ناصر: ميدانم عصباني هستيد و
از توهينهاي شما ناراحت نميشوم. ولي تقصير من نيست. من از همان آغاز بحث
به شما گفتم که تبليغات شما بر اعضاي اين صفحه بيتأثير است. مظلومنمايي
هم بيفايده است. مطمئن باشيد. شايد چشمهاي من ضعيف باشد ولي شما هم
منتقدي معرفي نکرديد. جناب محبوبي، فراموش نکنيد که بازديدکنندگان اين صفحه
باسوادند و کامنتهاي مرا ميخوانند. من هيچوقت ديگران و بزعم شما بهائيان
را جاهل يا وطنفروش و جاسوس نخواندهام و اين همان مصداق ضدبهائي خواندن
منتقدان سياستهاي شما است که به قول خودتان به هنرهاي زيادي آراستهايد،
البته به قول شاعر. و در پايان به شما نصيحت ميکنم اگر ميخواهيد مبلغ
خوبي باشيد حتماً ادب وانصاف را فراموش نکنيد وحتما کامنتهاي اخير استاد
شهبازي را به دقت مطالعه کنيد. والسلام.
نظام فريدوني: دوستان توجه کنيد
بحث در اينجا بين دو نفر نيست، بيش از 4000 نفر اين کامنتها را ميبينند.
کامنتها بيشتر به تهمت و انگ زدن به يکديگر رسيده است و خيلي جالب نيست.
اگر کسي مطلب يا بحث مهمي دارد بيان کند. يک نکته ديگر، اگر استاد شهبازي
ميخواستند يکسويه صحبت کنند صرفاً در وبلاگ خود نظرشان را منتشر ميکردند
ولي ايشان با بزرگواري ما را در موضوع شريک کرده و اجازه اظهارنظر مي دهند.
بهتر است از اين موقعيت بطور صحيح استفاده شود.
اورانوس سليماني: جناب محبوبي، فکر
نميکنيد اگر در صفحه خودتان تبليغ کيش استعماريتان را بکنيد بهتر است؟
مگر اصلاً شما کم تبليغ ميکنيد؟ اينجا يک صفحه متعلق به استاد شهبازي است.
لطفاً کمتر توهين کنيد. آخر چرا اينقدر توهين آن هم در صفحه استاد؟
آريا برزين: جناب محبوبي، به قول
استاد بادکوبهاي: وقتي تو ميگويي وطن، من خاک بر سر ميکنم/ گويي شکست
شير را، از موش باور ميکنم. منظور من از کدام وطن، بيپناهي يا آوارگي شما
نبود، منظورم اين بود که منظور شما از وطن چيست؟ يک نقطه کاملاً مشخص
جغرافيايي يا شعار جهانوطني دينتان؟ چون شما نيز مشابه يهوديان مخفي از
هر کلامتان ميشود چند برداشت کرد. آخر وقتي مثلاً يهوديان مخفي ميگويند
«مهدي»، انسان نميداند منظورشان امام دوازدهم شيعيان است يا «ماشيح» منجي
دينشان! شما کاملاً منظور سئوال مرا فهميديد اما متأسفانه طبق رويهاي که
در پيش گرفتيد حتي از يک سئوال ساده نيز ميخواهيد مظلومنمايي بکنيد. اين
کار شما باز هم تشابه زيادي دارد به يهوديان که مثلاً از آروغ زدن يک بچه
يهودي هولوکاست ميسازند و با هياهو و هوچيگري دنيا را قانع ميکنند که
بايد کشور مستقل داشته باشند و جهانيان نيز به خاطر مظالمي که بر آنها
رفته بايد غرامت بپردازند. شايد اين طرحي است از طرف دينتان که با الهام
از هنرمندي يهوديان پس از جنگ جهاني دوّم شما نيز با هياهو و هوچيگري روزي
دنيا را قانع کنيد که کشور مستقلي داشته باشيد و دنيا نيز به شما به خاطر
مظالم رفته غرامت بپردازد که ميدانيم بيربط با سياست ضوضاء بيتالعدل
نيست. آوارگي شما بيش از يک جوک نيست. کدام بهائي خاک ايران را ترک کرده
ولي ديپورت شده؟ شما همه جا، از اروپا تا اسرائيل تا آمريکا تا استراليا،
موطنتان است. در آخر، چند سئوال از دوستان بهائي، که به اندازه هر ايراني
ديگر حق شهرونديشان بايد حفظ شود، داشتم که پاسخي نگرفتم. بنابر اين،
سئوالاتم را تکرار ميکنم:
اوّل، نخستين جدتان که به بهائيت
گرويدند قبل از آن چه ديني داشتند؟
دوّم، براي همان جدتان که به اين
دين گرويدند، اين کيش چه حرف تازه و جاذبهاي داشت؟ چه خصوصيتي داشت که
آنها را متقاعد کرد که دين پدري را ترک و به دين باب يا بهاء درآيند؟
سوّم، هر زمان که ديني مطرح ميشد
و عمدتاً نسل جديد به آن ميگرويدند بين خانوادهها اختلاف پيش ميآمد و
دگرانديش را «مرتد» اعلام ميکردند. چرا اين مسئله در خانوادههاي بهائي
پيش نيامد، گويي همه بر اين تغيير آئين موافقت داشتند؟
چهارم، خدمات مهم بهائيان را به
اين خاک بر شمريد. مثلاً، در اين صد و اندي سال، که پر از جنگ و خونريزي
بود براي ايران و همه اقوام از جنوب و تنگستان تا شمال و ميرزا کوچک خان با
استعمار واستثمار ميجنگيدند، نياکان شما چه کردند؟
و چند سئوال ديگر که اگر پاسخ
اينها را گرفتم آنها را نيز مطرح ميکنم. باسپاس.
ميلاد مسعودي: دوستان فکر کنم باز
هم داريم از مسير منحرف ميشيم. به قول استاد در اين صفحه دوستان بهائي سعي
ميکنن فرقه خودشون رو تبليغ کنن و بحثها فقط داره به توهين و افترا کشيده
ميشه. به نظرم اگر بحثها چالشيتر بشه شايد برادران بهائي رو بشه اقناع
کرد که ديني که اونا در موردش صحبت ميکنن يک فرقه ساختگي بيشتر نيست.
متأسفانه همه متعصبانه با اين قضيه برخورد ميکنن. قبلاً هم گفتم من يک
مسلمون معتقد هستم ولي حاضرم در بعضي موارد با دوستان بهائي وارد بحث بشم
البته در حد معلومات خودم. مقالات استاد شهبازي در اين زمينه از
گرانبهاترين منابع در تاريخ چندين ساله در مورد بابيت و بهائيت هست ولي
دوستان بهائي حاضر به پذيرش اونها نيستن و متعصبانه با موضوع برخورد
ميکنن. شايد اگر با شخصيتهاي بهائي معمولي در اين مورد بحث ميکرديم
ميتونستيم به نتيجه برسيم ولي با مبلغين نميشه کنار اومد. با اجازه همه
دوستان و استاد، از تمام بهائيان موجود در اين صفحه، که فکر کنم همه مبلغ
هستن، ميخوام اگر در مورد مقالات استاد شهبازي نقض مستدل و تاريخي دارن
بيارن تا بحث ادامه پيدا کنه.
[به توضيحات قبل درباره ميلاد
مسعودي توجه شود. در اينجا نيز ميلاد مسعودي بحث را منحرف ميکند تا
پرسشهاي آقاي آريا برزين بيپاسخ بماند. شهبازي]
قاسم موسوي: براي کشف علت جذب و
گرايش مردم به باب و بهائيت در زمان پيدايش اين دين بايستي توجه را به
شرايط اجتماعي، فرهنگي و سياسي آن زمان معطوف کرد. مردم در آن دوره به علت
فقر و نبودن امکانات آموزشي خيلي بيسواد و عقبافتاده بودند. به اين خاطر،
همه اتقاقات طبيعي و اجتماعي را بدون توجه به علل زميني و مادي آنها به
وسيله علل مذهبي و آسماني تبيين و توضيح ميدادند. روحانيت در ميان آنها
قدرت بسيار داشت. کسي که هم ادعاي باب امام زمان و بعد خود امام زمان و سر
آخر الوهيت کرد خودش روحاني بود که در مکتب شيخيه نزد سيد کاظم رشني درس
خوانده بود. و شيخيها هم در ميان مردم نفوذ داشتند و هم منتظر بودند که به
زودي امام زمان بيايد. ولي مزيد بر اين عوامل بايستي به يکي از مهمترين
فاکتورها در اين قضايا، که مسئله اشغال و جدا شدن بخش وسيعي از خاک ايران
به وسيله دولت روسيه آن زمان است، تمرکز ويژه کرد. اين مسئله باعث شد که
بخش وسيعي از امت اسلامي به زير بيرق و قدرت کفر برود. مردم و روحانيت هم
با اعلام جنگ جديد نه تنها حريف روسيه نشدند بلکه منطقه وسيع ديگري را هم
از دست دادند. اين شکست سنگين و نااميد شدن مردم و روحانيت از توانايي
سرزمين شيعه ايران از پس گرفتن بخش اعظم خاک کشور باعث شد که همه دست به
دامان امام زمان بشونند تا او بيايد و خودش مردم شيعه را از دست کفار روس
نجات دهد. يعني منتظر عاملي آسماني براي نجات خود بودند. همه در مساجد جمع
ميشدند و آمدن امان زمان را درخواست ميکردند. درست در همين زمان يک
روحاني به اسم آقاي عليمحمد باب از راه ميرسد و خودش را در ابتدا باب
امام زمان و يواش يواش خود امام زمان جا ميزند. نخستوزير آن زمان ايران،
حاج ميرزا آقاسي، هم فردي است صوفيمسلک که با روحانيت حاکم در تضاد و
دشمني است و براي ضعيف کردن قدرت نفوذ آنها از باب و جريان او به شکل
موذيانه حمايت ميکند. با توجه به شرايط آن زمان و مجموعه اين عوامل خيلي
راحت ميشود فهميد که چرا خيليها در آن دوره جذب اين فرد شدند. يک روحاني
با لباسي که در مردم اينقدر نفوذ دارد با استفاده از باوري که در دل و جان
مردم در طول قرون جا گرفته است، با مردمي که در شرايط حساس آن موقع شبانه
روز در خانه، سر کار و مکانهاي مذهبي دست به دعا براي آمدن امام زمان
ميبرند. کاملاً مبرهن است که خيليها جذب ميشوند. تصور کنيد که ايشان
روحاني نبود و دم از امام زمان نميزد بلکه مردم را به يک دين جديد بدون
سابقه قبلي در فرهنگ مردم دعوت ميکرد. آيا کسي جذب او ميشد؟ (جواب با خود
خواننده است.) براي فهم بهتر مطلب مقايسهاي بين حرکت حضرت محمد (ص) با
حرکت باب و بهاءالله بنيانگذار دين بهائيت ميکنم. حضرت محمد (ص) از صفر و
با دست خالي شروع کرد. چون او نه روحاني بود که قدرت اجتماعي داشته باشد و
نه با استفاده از ديني ديگر که داراي سابقه و نفوذ در مردم باشد براي
انتشار و گسترش دين خود به مبارزه پرداخت، بلکه با دست خالي و با ايمان و
باور فردي خود همه مشکلات را حل کرده و موفق به تثبيت دين خود شد. ولي آقاي
عليمحمد باب و بهاءالله از قدرت و نفوذ لباس روحانيت و باورها و آموزههاي
شيعه به نفع خود استفاده کردند. ولي با تمام اين تفاصيل موفق نشدند همانطور
که در اخبار و احاديث ثقه شيعه آمده جهان را به عدل و داد برسانند. طبق
اخبار و روايات شيعه امام زمان موفق ميشود حکومتهاي جور را سرنگون و
حکومتي جهاني تأسيس کند. چرا عليمحمد باب و بهاءالله موفق به هيچ کدام
نشدند؟ براي بحث بيشتر در خدمتم.
بهار ايراني: مردم ايران از دير
باز به دنبال يکتاپرستي بودهاند حتي قبل از ظهور اسلام. اما هميشه با
روشهاي گوناگون به مقابله با ظلم و ستم برخاستهاند. در حال حاضر فقط مشکل
بهائيت نيست. شما نگاه کنيد به روشهاي الحادي پرستش مانند شيطانپرستي،
جنپرستي و يا شيوههاي جديد بودائيسم که متأسفانه گسترش زيادي يافته.
بيشتر از بهائيت بايد تغيير دين به مسيحيت را هم ديد. اينها همه يک علت
دارد. بدون شک ملت بزرگ ايران و جوانان ايراني به ارزش و درستي اسلام
واقفاند اما به دليل ديني بودن حکومت که مصدري اسلامي دارد و برملا شدن
چهره حاکمان، روشي ستيزجويانه با دين در پيش گرفتهاند که با پيوستن به
بهائيت و مسيحيت و... نمود يافته است.
جعفر ناصر: اين اولين بار است
ميشنوم خانم فرخ روي پارسا از بزرگترين خدمتگزاران علم و ادب در ايران
بوده است. اگر ايشان از بزرگترين خدمتگزاران بودهاند پس جايگاه امثال
بهار و مصاحب و اميرحسين آريانپور و پرويز شهرياري و ديگراني که حتي حق
نوشتن يک مقاله کوچک هم نداشتند کجاست؟
ميلاد مسعودي: آقاي قاسم موسوي به
نکته خيلي مهمي اشاره کردند. طبق اخبار و روايات شيعه امام زمان موفق
ميشود که حکومتهاي جور را سرنگون و حکومت جهاني تأسيس کند ولي چرا
عليمحمد باب و بهاءالله موفق به اين عمل نشدند؟ خب، حالا تقريباً يک مسير
براي بحثمان باز شد تا مبلغين بهائي در اين صفحه به اين سئوال جواب بدهند.
اصليترين دليل ظهور امام زمان (ع) هم همينه. پس چرا باب و بهاءلله به اين
هدف نائل نشدند و نتوانستند حکومت جهاني تأسيس کنند؟
با اجازه از آقاي ناصر، فکر کنم
يکي از ضعفهاي ما ايرانيها در دورانهاي متفاوت تاريخي همين سياه و سفيد
ديدن مسائل است. متأسفانه ما هميشه افراد رو به خاطر عقايدشون محکوم
ميکنيم نه به خاطر کارها و اعمالشون. هرچند خانم فرخ رو بهائي و فراماسون
بودند ولي نبايد خدماتشون رو از ياد ببريم. همانطور که رضاشاه رو به عنوان
ديکتاتور معرفي ميکنيم ولي بايد از خدماتشون به نيکي ياد کنيم.
[زنان به لژهاي رسمي ماسوني راه
ندارند. معهذا، در سفر به بمبئي مشاهده کردم که در اين شهر لژي بنام مادام
بلاواتسکي، يکي از دو بنيانگذار تئوسوفيسم، وجود دارد. براي حضور زنان در
فراماسونري طريقتهاي ويژهاي ابداع شده که «طريقتهاي دوجنسي»
Adoptive and Androgynous Rites
and Orders ناميده ميشوند.
پيشينه اين امر به فرانسه باز ميگردد.
+
نهادهاي ماسوني سازمانهايي براي دختران نيز ايجاد
کردهاند مانند «طريقت جهاني رنگين کمان براي دختران»
+
International Order of
Rainbow for Gils
و «طريقت
جهاني دختران ايوب»
+
International Order of
Job’s Daughters ايوب
(جاب) در «عهد عتيق»
+
مانند ايوب پيامبر در اسلام نماد تحمل رنج و درد است به
خاطر خداوند. شهبازي]
جعفر ناصر: ميشه به خدمات ايشان
به علم و ادب اين مملکت و نه به سياستهاي محمدرضا شاهي اشارهاي داشته
باشيد. حداقل در دوران محمدرضا شاه با خدمتگزاري علم و ادب نميشد به مقام
وزارت رسيد.
ميلاد مسعودي: يعني شما با ايشون
به عنوان يک وزير که حداقل کاري واسه علم و ادب اون دوران انجام داده باشه
مخالفيد؟
جعفر ناصر: گفتم هيچ کس با خدمت به
علم و ادب در دوران محمدرضا شاه به وزارت نرسيد. ايشان هم مستثني نيست. به اعتقاداتشان هم هيچ کاري ندارم.
بهار ايراني: دوستان من! اين کشور
را سيل برد، آن وقت شما به فکر بازخواني تاريخ معاصر افتادين؟
جعفر ناصر: چي شده آقاي بهار؟ کجا
سيل اومده؟
ميلاد مسعودي: اين مشکلي است که از
دوران مشروطه تا الان ما گرفتارش هستيم. هيچ کس به خاطر استعداد و
لياقتهاش به مقام و منصبي نميرسه. پس از انقلاب هم همين مشکل بوده و هست.
شما همين الان کدام وزير و حتي در پائينترين درجه فرمانداري رو سراغ داريد
که به خاطر خدماتش به قدرت رسيده باشه. هر کسي مريدتر باشه به درجات بالاي
سياسي خواهد رسيد که اين هم از رسم و رسوم سياست در کشور ماست. اين مشکل در
همه ادوار سازندگي و اصلاحات و عدالت محوري بوده و خواهد بود.
جعفر ناصر: بله، فرخ روي پارسا يک
استثنا نيست، قاعده است.
[ميلاد مسعودي با موفقيت بحث را
منحرف کرد و پرسشهاي مهم آريا برزين فراموش شد. شهبازي]
بهروز کلورزي: با سلام خدمت استاد
و دوستان. ديشب و امروز فقط کامنتها را ميخواندم. جناب بختالنصر همچنان
در موضع دفاع از حقوق بهائيان حتي يک کامنت را بدون جواب نگذاشت . يک کامنت
ايشان را يه «لايک» جانانه زدم. گفتند وقتي که بهائيان مثل بقيه مردماند
چرا نبايد از حقوق برابر برخوردار باشند. اين يک خواست معقول است جناب
بختالنصر. درکامنت بعدي فرموديد: اوّل به ايشان حقوق برابر بدهيم بعد
برويم در مورد تاريخ و اعتقاداتشان تحقيق کنيم. بنده چون ذهنم درگير
است فقط به يک نکته اشاره ميکنم و وجدان خود ايشان را به داوري ميگيرم:
قبول. همه با هم برابر در
خوشيها و ناخوشيها فارغ از اين که چه عقيدهاي داريم. صدام حسين
ناجوانمردانه به خاک ما تجاوز کرد و از زنان و دختران ايراني براي افسرانش
حرمسرا ساخت. لازم است کامل توضيح دهم؟ دختران مدرسههاي خرمشهر را
ميگويم. شايد کسي خاک وطن را ناموس نداند ولي زنان که ناموس هستند برادر.
همه مردم در مقابلش ايستادند. اما دوست خوب و فهيم من، اولين بار در عمرم
به گوش خود شنيدم کسي که بعنوان سرباز و با لباس سربازي موظف به جنگ بود،
تفنگش را تحويل فرمانده داد و گفت من نميجنگم. فرمانده هاج و واج پرسيد چه
شده؟ گفت اجازه ندارم بجنگم. افسر مافوق، که آدم پختهاي بود، گفت او را به
عقب منتقل کنيد، بهائي است.
عراقيها وقتي دختران را به
اسارت ميبردند از کسي دينش را نپرسيدند. همه را بردند. سخن کوتاه کنم.
هرچه گفتند که اين دفاع است به خرجش نرفت. آوردندش پشت خط مقدم. حالا جناب
مدافع حقوق انسانها، تو را قاضي ميکنيم و خودت قصاوت کن. تو و او چقدر به
هم شبيه هستيد؟ اگر اين جنگ غنيمتي داشت که نداشت، چگونه شخص شما داوري
ميکرديد؟ عقايد همه براي خودشان محترم، ولي وقتي در کنار هم زندگي اجتماعي
داريم، آيا درست است که هر وقت دشمني به قصد تجاوز به خاک و ناموسمان به
ما حمله کند ما برويم و بهترين و جوانترينهامان را فدا کنيم و بعد
دستاوردش را با اين انسانهاي محترم تقسيم کنيم؟ از نظر شما من دلنازکم،
اما شما محکم باش و مردانه قضاوت کن.
متأسفانه سخت درگيرم و ذهنم مشغول است. فکرم آزاد نيست. تا بعد.
پژمان
محبوبي: کلورزي، باز تو خانه را خالي ديدي هوچيگري را شروع کردي. من جوابت
را در چند کامنت ميدم و از تو تقاضا دارم که بيشتر انديشه کن. هر حرف که
به ذهن آيد شايسته گفتن نيست، اگرچه «لايک» هم زياد بخورد. اوّل
اين لينک را نگاه کن. [+]
آيا من بايد در اينجا ليست کشتهشدگان بهائي در جنگ را بدهم تا جنابعالي
قانع شوي؟
[ارجاع به مقالهاي با عنوان
«آزاده بهائي» نوشته پرهام ورقا. نويسنده مدعي است که پس از پذيرش قطعنامه
598 و مبادله اسرا، ميشنود که در ميان اسراي ايراني جواني بهائي نيز وجود
دارد و آزاد شده است. جمعيت زيادي از بهائيان شهر او و شهرهاي اطراف
(احتمالاً شهرهاي مازندران شرقي يعني ساري و قائم شهر و آمل و بابل و غيره)
«براي استقبال از اين جوان به شهر ما سرازير شدند.» سپس، شرحي مفصل از
مظلوميت بهائيان حواله جمهوري اسلامي ايران ميکند. پرهام ورقا از خود
ميپرسد: آيا اين جوان بهائي «در اين نه سال از وضعيت همکيشانش در ايران
باخبر بوده؟ آيا ميدانست که بسياري از بهائيان ايران در زمان اسارت او از
هست و نيست ساقط شده و يا جان خود را از دست داده بودند؟ آيا ميدانست که
خود او اگر اسير زندانهاي صدام نبود ممکن بود يکي از بهائيان اعدامي بوده
باشد؟...»
اين يادداشت روشن ميکند که در
ميان انبوه اسراي آزاد شده در منطقه فوق، که شامل چند شهر است، تنها يک
«آزاده» بهائي بوده و او هم سخنانش بگونهاي است که مطلوب ورقا نيست و او
را آشفته ميکند. پرهام ورقا روشن نکرده که «آزاده» فوق بعنوان سرباز در
جبهه بود يا داوطلب و بسيجي؟ در ادامه بحث، رويه بيتالعدل در قبال جنگ
تحميلي روشن ميشود. شهبازي]
آن موقع که جنگ ايران و عراق در
جريان بود، حکومت ايران مشغول ذبح جامعه بهائي بود. مهندس، دکتر، پروفسور
دانشگاه توسط افرادي که همفکر و هم احساس با تو بودند از منزلشان دزديده و
اعدام ميشدند و جسدشان در خاوران بر روي هم تلنبار ميشدند. [+]
[لينک فوق ارجاع است به وبلاگ
«شهداي امر بهائي». در اين وبلاگ زندگينامه بهائياني درج شده که به ادعاي
منابع بهائي پس از انقلاب کشته شدند. اسامي و مشخصات و زمان ادعايي قتل اين
افراد به شرح زير است: حبيبالله اوجي (فرزند ابراهيم، اهل شيراز، 25 آبان
1361 در شيراز)، سرهنگ حسين وحدت حق (فرزند سيد محمد، اهل شيراز، 9 اسفند
1360 در تهران)، مهرداد مقصودي (فرزند فضلالله، اهل مياندوآب، 17 بهمن
1365 در اروميه)، دکتر خسرو مهندسي (اهل کرمان، 14 دي 1360 در زندان اوين
تهران)، دکتر روحالله تعليم (متولد تهران، ساکن کرمانشاه و کرج، 18 آذر
1363 در تهران)، بهمن دهقاني (فرزند حاج محمد، اهل محمديه کرون از توابع
نجفآباد اصفهان، 29 آبان 1362 در محمديه نجفآباد)، عزيزالله اشجاري
(فرزند محمدعلي، اهل يزد و متولد کرج، 28 آبان 1364 در تبريز)، يدالله سپهر
ارفع (متولد تهران، اوّل آبان 1360 در تهران)، سيمين صابري (فرزند حسين و
مادري يهوديه بنام طاوس پمپوسيان، اهل و متولد ده بيد فارس، ساکن مرودشت،
28 خرداد 1362 در زندان عادلآباد
شيراز بهمراه 9 زن بهائي ديگر)، بديعالله فريد (متولد و اهل شيراز، 3 تير
1360 در تهران)، دکتر فرامرز سمندري (متولد و اهل بابل، 22 تير 1359 در
تبريز)، محمد موحد (فرزند شيخ محمدعلي موحد، متولد و اهل شيراز، 3 خرداد
1358 ربوده شد و به قتل رسيد)، دکتر مسيح فرهنگي (متولد لرزين شهسوار، ساکن
لنگرود و تهران و ترکيه، 3 تير 1360 در تهران)، پروفسور منوچهر حکيم (متولد
تهران، 22 دي 1359 در تهران)، ژينوس نعمت/ محمودي (متولد تهران، همسر هوشنگ
محمودي، 6 دي 1360 در تهران)، دکتر عليمراد داوودي (متولد روستاي شمس آباد
از توابع خلخال آذربايجان، 20 آبان 1358 در تهران).
وبلاگ فوق در صفحه ديگر فهرستي از
215 نفر درج کرده تحت عنوان «اسامي شهداي بهائي ايران پس از سال 1357».
+
در رديف دوّم و سوّم اين فهرست
اسامي صفاتالله فهندژ و همسرش عوض گل فهندژ ديده ميشود. ماجراي استوار
صفاتالله فهندژ را به خاطر دارم زيرا در زمان خود جنجال بزرگي به پا کرد.
استوار فهندژ در 22 آذر 1357 با تفنگ اتوماتيک حدود 13 تن از همسايگان و
اهالي محله سعدي را، از جمله زن خود عوض گل و تعدادي از اعضاي خانواده
فهندژ را، کشت و حدود 30 نفر را مجروح کرد. ماجراي فوق و انگيزههاي قاتل
به تحقيق نياز دارد. براي آشنايي با روايت خانواده فهندژ از اين ماجرا
بنگريد به وبلاگ «جنايت بهائيت در سعدي شيراز»
+
شهبازي]
بس کن کلورزي جان، اين همه کينه
برايت خوب نيست. آيا من بايد از همسايه بهائيمان بگويم که توسط
همگروهاني متعصبش در روز آخر خدمت با شليک گلوله کشته شد؟ يا از خالهام
بگويم که چهار ماه در جبهه به مداواي سربازان مشغول بود و وقتي برگشت حکم
اخراجش را از بازرسي بيمارستان دريافت کرد؟ ها؟
کلورزي، تو از همان ابتدا، مانند
«خبرگزاري تاس» در اتحاد جماهير شوروي و يا برادر دوقلويش «کيهان»
شريعتمداري، با همتي بينظير اقدام به توليد و تکثير گزارههاي غلط،
بيپشتوانه و تبليغاتي عليه بهائيان کردي. نه کنتوري هست و نه مالياتي!
گر مسلماني از اين است که حافظ دارد/ واي اگر از پي امروز بود فردايي.
آسمان و ريسمان را بافتي، از دوستان مجهولالهويه بهائيات که به تو ظلمها
کردند سخن راندي. شما را به پرهيز از غيبت دعوت کردم، بنده را به اسائه ادب
متهم کردي و دوستان «لايک» بارانت کردند. و هنوز برايمان توضيح ندادي که
بهاءالله در کدام لوح خود را «مهد موعود» خواند؟ شما فرصت پاسخگويي نداري،
سرت شلوغ است، دو دقيقه وقت گير ميآوري صرف طرح اتهامي جديد ميکني،
تندرست باشي برادر.
خوشبختانه ج. ا [جمهوري اسلامي] در
طول سي سال گذشته نشان داده است که در کوران مشکلات هم که باشد، در گردابي
از بحرانها دست و پا هم بزند، هميشه وقت کافي براي بهائيان دارد. در کوران
جنگ هم چنين بود. از يک طرف صدها بلکه هزارها خانواده را بيخانمان کرده
بود، و از طرف ديگر ج. ا. مشغول در به در کردن بهائيان بود. لطفاً بخوانيد
تا بدانيد و در جهل مرکب نمانيد. [+]
[ارجاع به مطلبي در وبلاگ «دم
جنبانک» با عنوان «سياهي به زغال ميماند.» خاطرهگونهاي است کوتاه از ستم
اهالي مسلمان روستاهاي ايول، احمدآباد و کندس بن بر بهائيان اين روستاها،
از زبان يک بهائي که دوران نوجوانياش در سال 1361 را به ياد ميآورد؛
زماني که کلاس اوّل راهنمايي بود. احتمالاً خاطرهاي است از خود پژمان
محبوبي.
اين روستاها در بخش چهاردانگه ساري
واقع است. ايول همان روستايي است که در تير 1389 به علت تخريب منازل
بهائيان آن، گويا از سوي مقامات استانداري، «ضوضاء» بزرگي در رسانهها و
مجامع حقوق بشر در پيرامونش ايجاد شد. بنگريد به:
+،
+،
+
شهبازي]
شهبازي:
ساعت 3:08 صبح سه شنبه، 18 مرداد 1390/ 9 اوت 2011
جناب محبوبي، لينکي که ارسال
فرموديد برايم بسيار جالب بود. مراجعه کردم. قبلاً اين صفحه را خوانده
بودم. هر چه جستجو کردم نامي از شهداي بهائي در جنگ تحميلي نيافتم. امروزه
مواضع بسياري گروهها و جريانهاي سياسي در قبال تجاوز نظامي حکومت صدام به
ايران روشن شده.
حسن محب: مبلغ گرامي آقاي محبوبي،
هم کامنتهايت را با دقت خواندم و هم لينکهايي را که داده بودي باز و
مطالعه کردم، اما همچنان اين پرسش در ذهنم خلجان ميکند: همه اقليتها در
جنگ تحميلي شهدايي را نثار عزت و شرف وطن کردهاند. اين شهدا با نام و
نشان، تاريخ شهادت، علت شهادت و يگان محل خدمت نامشان آمده و در گلزار
شهداي مخصوص خودشان، که در بخشي از قبرستانهاي مربوط به خودشان هست، در دل
خاک آرميدهاند. عکس و تصوير اين شهدا و گلزار آنها با يک سرچ ساده در نت
قابل مشاهده است. حالا شما فارغ از شعار و ادعا چند تصوير از شهداي جنگ
تحميلي مربوط به فرقه عليه خودتان را به منظر نظر ما برسانيد. از شما ليست
نميخواهيم. ممنون.
شهبازي: مثلاً، بر اساس اسناد بطور
مستندتر از گذشته ميدانيم که شاپور بختيار در تشويق صدام به تجاوز به
ايران نقش مؤثر ايفا نمود.
پژمان محبوبي: ها، ها، حتماً شاپور
بختيار هم يهودي تازه بهائي شده بود.
شهبازي: آقاي مجيد تفرشي در گزارش
مفصل خود از اسناد علني شده دولت بريتانيا به اين مسئله اشاره کرده و
بنابراين ادعاي فوق علاوه بر مستندات پيشين اکنون بر اسناد بريتانيا نيز
متکي است. در سايت «راديو زمانه» اين بخش از گزارش آقاي مجيد تفرشي چنين
آمده است:
«يک گزارش تفصيلي، نوشته کريس رندل
Chris Rundle
ديپلمات فارسيدان و رئيس بخش تحقيقات خاورميانه وزارت
خارجه بريتانيا، تأکيد دارد که يکي از دلايل يورش بيمهاباي حکومت عراق به
خاک ايران، "اطلاعات گمراه کننده ايرانيان تبعيدي از قبيل شاپور بختيار
مبني بر اين بود که احتمالاً به دليل وجود اغتشاش در ارتش و بيثباتي رژيم
به دليل مخالفت مردم، بويژه در خوزستان، ايران قادر به جنگ نخواهد بود و
پرچم نيروهاي آزاديبخش برافراشته خواهد شد."» [+]
پژمان محبوبي: حسن محب، اين که از
من بپرسيد که نام شهيد بهائي بدهم بيمعني است. مگر من دفتر آمار با خود
حمل ميکنم؟
جعفر ناصر: محبوبي جان، شما حتي با
اين شعارها و ضجهها دوستان خودتم فراري ميدي چه برسه به مخالفان فکريتو.
اين شعارهاي شما مثل اين ميمونه که من بگم آقاي محبوبي از خالهتون بپرسيد
به چه دليل عمه منو کشتند و جسدشم تو محمدآباد دفن کردند؟
شهبازي: يا ميدانيم چه جريانهاي
سياسي يا فکري شرکت در جنگ را تحريم کردند يا در آن مشارکت نمودند. براي
مثال، فرقه رجوي عملاً به يکي از گردانهاي نظامي ارتش متجاوز صدام عليه
ايران بدل شد و عوامل آن در داخل کشور به جاسوسي براي عراق اشتغال داشتند
يا عمليات تروريستي و تخريبي به سود ارتش متجاوز صدام. در مقابل، برخي
گروههاي مارکسيستي بودند که، برغم اين که برخي از رهبري و اعضاي آنها در
جمهوري اسلامي ايران اعدام شدند، در دفاع از ايران اطلاعيه دادند و عملاً
شرکت کردند و دهها شهيد جنگ تحميلي از اعضاي اين گروهها با اسم و رسم و
مشخصات ميشناسيم.
پژمان محبوبي: جعفر جان، تو کار را
به خاله و دايي کشاندي، کلورزي که از دوستان بهائي مجهولالهويه سخن گفت
کار را به اينجا کشاند. هر کسي در حد دانش شخصي سخن ميگويد، جامعه
بهائي هيچ بهائي را از رفتن به جنگ منع نکرد، تشويق هم نکرد. اصلاً جامعه
بهائي در آن موقع به دست ج. ا. نابود شده بود.
شهبازي: براي من بسيار مهم است
بدانم موضع بيتالعدل در قبال جنگ تحميلي و تجاوز صدام چه بود؟ آيا
اعلاميهاي داد و تجاوز نظامي به خاک ايران را، حداقل در حد همان اعلاميه،
محکوم کرد؟ اگر چنين است، ذکر متن اين اعلاميه ميتواند بر مخاطبان
جنابعالي در اين صفحه تأثير جدّي و مثبت گذارد.
پژمان محبوبي: در سال ۱۳۶۱ آقاي
موسوي خوئينيها دستور تعطيلي تمام تشکيلات بهائي را داد و متتابعاً اين
تشکيلات تعطيل شدند.
جعفر ناصر: حالا اينجا هيچ کس نه
خاله شما، نه عمه من و نه حتي من و شما را نميشناسد.
پژمان محبوبي: ضجه زدن کار شماست
که با محرم و صفر زندهايد، ما اقليتي پويا هستيم.
شهبازي: آيا اطلاعيهاي صادر
کرد و يا حداقل بخشنامه داخلي و اعضاي فرقه بهائي را به شرکت فعال در جنگ و
دفاع از ايران در قبال تجاوز حکومت صدام فرا خواند؟
پژمان محبوبي: جعفر جان، مگر شما
از من نخواستيد يک بهائي اسم ببرم که در جنگ شرکت کرده است؟ من ميگويم
خالهام شرکت کرده است. آيا اين جواب شما نيست؟ بايد اسم و رسم بدهم که
برويد خانهاش را با کلنگ خراب کنيد؟
شهبازي: اين شاخص مهمي است که
قطعاً ميتواند بر تلقي خوانندگان اين صفحه از بهائيت تأثير جدّي گذارد.
پژمان محبوبي: سئوال شما بي معني
است، دنبال يک مقاله علمي به عنوان جواب نباشيد.
جعفر ناصر: آقاي محبوبي، باز که
عصباني شديد.
شهبازي: اگر بيتالعدل از
تماميت ارضي ايران حمايت کرده و تجاوز حکومت صدام را محکوم کرده امتياز
مثبتي است به سود بهائيت. اگر نه، برگ بسيار منفي است در کارنامه بهائيت که
قابل چشمپوشي نيست.
پژمان محبوبي:
جعفر،
مگر شما دکتر اعصاب و روان هستيد؟ اگر حرف نداريد فکر کنيد.
جعفر ناصر:
من
ديگر با شما بحث نميکنم. شما جز توهين و تهمت هيچ نميدانيد.
پژمان محبوبي: شما از اوّل هم بحث
نکرد، تهمت زدي، دور برگردان زدي، «لايک» زدي، همين. نه ايدهاي را مطرح
کردي نه سئوال مهمي پرسيدي.
حسن محب: مبلغ گرامي آقاي محبوبي،
توي نت که ميتواني ما را راهنمايي کني.
پژمان محبوبي: حسن محب، خواب را
ميشود بيدار کرد، اما کسي که خود را به خواب زده باشد را نميتوان. از
عبدالله شهبازي بخواهيد برايتان توضيح دهيد که چه کساني از جنگ و از ادامه
آن سود بردند؟ چه کساني حتي با اسرائيل زدوبند ميکردند، جوانها را به
جبهه ميفرستادند و پورسانت معاملاتشان را ميگرفتند.
شهبازي: جناب محبوبي، پرسش من
خيلي ساده است و واقعاً اگر بدانم بيتالعدل اعلاميهاي داده و از مردم
ايران در قبال تجاوز خونين حکومت صدام حمايت کرده و بهائيان را به شرکت در
جنگ و دفاع از ميهني که موطن باب و بهاء بوده فراخوانده، قطعاً اين اقدام
را ستايش خواهم کرد. متن آن را ذکر کنيد تا همگان بهره برند و تحسين کنند
بيتالعدل شما را.
پژمان محبوبي: ايران ميتوانست
در همان يک يا دو سال اوّل جنگ اين آتش را خاموش کند، اما سود کساني در چيز
ديگري بود، سود امثال محسن رفيقدوست در چيز ديگري بود. عدهي هم فکر
ميکردند بايد از کربلا گذشت و به قدس رسيد. هزاران هزار خانمان ر ا ويران
کردند، حال دنبال بهائيها آمدند. خنده دارد يا گريه، نميدانم.
شهبازي: متأسفانه، هم اکنون به
کاري اشتغال دارم و فرصت بحث و درج کامنت بيشتر ندارم، ولي بيصبرانه در
انتظار درج متن اعلاميه بيتالعدل در مورد جنگ تحميلي هستم. ساعت 3:25 صبح
سه شنبه، 18 مرداد.
جعفر ناصر: استاد ايشان امکان
ندارد به سئوال شما جواب بدهند، چون جوابي ندارند.
پژمان محبوبي: چون اين سئوال
بياندازه فالش است. بيتالعدل اعظم لازم نيست در هر مناقشهاي اظهار نظر
کند. بيتالعدل اعظم کارش راهنمايي روحاني و اداري پيروانش است.
[فالش: از
False
انگليسي. بي ربط، خارج از موضوع. اصطلاح موسيقي است: زماني که صدايي کاملاً
منطبق با نت مربوطه نباشد و ارتعاشات ايجاد شده، حدود و نزديک بر انطباق آن
نت باشد، چه بالاتر و چه پايين تر، مي گويند آن صدا فالش است. شهبازي]
همسايه مختار:
اگر نرمافزاري موجود بود که ميتوانست
ميزان علاقه همه دوستان مشارکتکننده در اين صفحه را نسبت به کامنتهاي
آقاي محبوبي ارزيابي کند، شايد آقاي محبوبي در لحن صحبتهايش تجديدنظر
ميکرد. تأکيد ميکنم شايد!
پژمان محبوبي: اي کاش ميشد محتوا
و معني کامنتهاي شما را هم اندازه گرفت تا سکوت را بر حرف زدن ترجيح
ميداديد.
شهبازي: عجب، مطلع نبودم. پس
بيتالعدل در قبال جنگ تحميلي موضعي به سود ايران نگرفت. خيلي اسفبار است
که پيروان چنين مرکزي، اگر به ايرانيت خود تعلقي دارند، به آن اعتراض نکرده
باشند. بهرحال، همانطور که عرض کردم، اين سرزمين موطن و زادگاه بابيت و
بهائيت بوده و باب و بهاء ايراني به شمار ميرفتند.
جعفر ناصر:
پس
چرا شما را راهنمايي نميکند که به ديگران احترام بگذاريد؟
پژمان محبوبي:
تفکرات
شما اسفبار است آقاي شهبازي. مگر رسول اکرم درباره جنگهاي قبايل اعلاميه
صادر ميکرد؟ مگر در قرآن چيزي درباره جنگ بين قبايل است؟ آيا اين اسفبار
است؟ بياحترامي آن است که به هفت ميليون پيرو يک دين ميگوييد «جاهل» آقاي
جعفر. موضع
بهاءالله در مورد جنگ و جنگافروزان واضح است، آن را در «پيام صلح جهاني»
بخوانيد. [+]
اين شامل تمام نوع بشر
است نه فقط ايران و عراق يا آمريکا.
همسايه مختار:
اينجا
براي من به منزله کلاس درس است. بدون شک محتواي بسياري از کامنتهاي اخير
شما محترمانه و باارزش نيست آقاي محبوبي.
حسن محب: مبلغ گرامي آقاي محبوبي،
يعني از نظر شما جنگ تحميلي جنگ بين قبايل بود؟
پژمان محبوبي: بنده از شما خواهش
ميکنم که به جاي فرم به محتوا توجه کنيد.
جعفر ناصر: دو ملّت ايران و عراق
را با دو قبيله مقايسه ميکنيد؟ من کامنت خودم را تصحيح ميکنم. بهائيان
جاهل نيستند، اما شما با اين مقايسه عجيبتان حتماً جاهلايد.
پژمان محبوبي: مرسي آقاي جعفر، بعد
فراموش نفرمائيد چه گفتيد. نقش کشورها در صدر اسلام را قبائل بازي
ميکردند، اميدوارم که متوجه تشبيه بشويد.
جعفر ناصر: نه، مطمئن باشيد شما را
براي هميشه جاهل خواهم دانست و اين ربطي به بهائي بودن شما ندارد.
پژمان محبوبي: براي من اصلاً
مهم نيست که شما مرا چه ميدانيد. سئوال اينجاست که در ميان صدها جنگ که هر
روز به دست جهال افروخته ميشود، چرا بيتالعدل بايد جنگ ايران و عراق را
انتخاب ميکرد؟ آيا هر جنگي که شروع ميشود بيتالعدل بايد هيئت تحقيق
تشکيل دهد و اعلاميه صادر کند؟
جعفر ناصر: من ديگر با شما انسان
جاهل حرف نميزنم تا زماني که عذرخواهي نکنيد.
پژمان محبوبي: جعفر جان، خير پيش
عزيزم، هرجا هستي موفق باشي. ها، ها. جعفر، يعني من جاهل مادرزادم؟ بيتالعدل تمام سعي خود را براي جلب توجه تمام مردم دنيا و حکومتها به
موضوع صلح و پرهيز از جنگ انجام ميدهد. اين پيام وعده صلح جهاني به بيش از
۱۲۰ حکومت دنيا از جمله جمهوري اسلامي ايران ابلاغ شد و راههاي جلوگيري از
عناد و تخاصم بين ملل نشان داده شد. کافياست زحمت بکشيد و بخوانيد.
مطمئناً آقاي شهبازي رفته دنبال آيه در قرآن در مورد جنگ بين قبايل بگرده،
اميدوارم که او هم موفق باشه.
همسايه مختار: جهت اطلاع
ميپرسم آيا اين دعوت به صلح به دولت اسرائيل هم ابلاغ شده است؟
پژمان محبوبي: به
تمام کشورها از جمله اسرائيل، آمريکا، و ساير کشورهاي مطرح دنيا، از جمله
ايران.
جعفر ناصر: دوستان
عزيز، اين مبلغ جاهل را به حال خودش بگذاريد تا خسته شود.
پژمان محبوبي:
من
فکر ميکنم بهتر است از شاخه برون مرزي سپاه قدس بخواهيد که فکري به حال من
کند. منظورم اينه که بنده را ارشاد کند.
جعفر ناصر: جاهلان خودبزرگبين هم
هستند.
پژمان محبوبي: مخصوصاً اگه بهائي
هم باشه. الحمدالله که گرد و غبارها خوابيد، بنده هم برم ادامه محاسباتم
را انجام بدهم. فعلاً روز و روزگار بر همگي خوش باد.
جعفر ناصر: ولي خودافشاگري
جانانهاي بود. ايران براي اين مبلغان خارجنشين قبيلهاي بيش نيست. خود
بهائيان حداقل تا جايي که من ميدانم اين نظر را قبول ندارند. در همين جا
بايد به درايت استاد در افشاي اين گروههاي مخفي آفرين گفت.
پژمان محبوبي:
+.
[آقاي پژمان محبوبي ارجاع داده به
کتاب «بهائيان و ايران آينده» نوشته ب. همايون، 118 صفحه، فايل
PDF.
شهبازي]
جعفر ناصر: به گمان من افرادي نظير
اين مبلغ حتي به بهائيت هم اعتقادي ندارند و فقط وظيفه پيش بردن سياستهاي
زرسالاران را مدّ نظر دارند و بس.
پژمان محبوبي: در حالي که ج. ا.
تلاش ميکند هر اثري از ايرانيت را نابود کند، ديانت بهائي حتي رسوم بهائي
را به نژادها و کشورهاي ديگه بردند. يک نمونه آن نوروز است که علماي
معروفي خواستار جايگزيني آن با عيد غدير شدند. ميدانيد بهائيان با اين عيد
چه کردند؟ به اين ويدئو نگاه کنيد. [+]
در حالي که ج. ا. به کشورهاي آفريقايي فقط اسلحه قاچاق ميکند، بهائيان
فرهنگ و سنتهاي ايراني را به سراسر دنيا بردند.
[ارجاع به يک ويدئوي تبليغي با
عنوان «شادباشهاي نوروزي از سراسر جهان» که با تبريک نوروز توسط يک زن
تانزانيايي شروع ميشود. شهبازي]
جعفر ناصر: اينان سعي ميکنند
ايراندوستي بهائيان را به نفع خود مصادره کنند ولي خودشان (مبلغان همگروه
اين جاهل) در آرزوي آناند که ايران به حد يک قبيله تقليل يابد.
پژمان محبوبي: جعفر، تو يک پديده
هستي، بايد دربارهات تحقيق کرد. تا دو کامنت قبل گفتي که فقط اين مبلغ
اينجوري هست و بقيه خوبن، حالا ميگي «خودشان». اميدوارم حالت خوب باشه
اخوي. بگذاريد چند نوشته درباره ايران در آثار بهائي بياورم، از استاد
شهبازي هم بخواهيد از بين احاديث و آيات چند مثال در مورد ايران بياورد.
عبدالبهاء:
«ايران به پرتو بخشش خداوند مهربان
ترقي عظيم نمايد و جنة النعيم گردد بلکه اميد چنين است که در آينده غبطه
روي زمين شود و نفحه مشکين ايران خاور و باختر را معطر نمايد.»
شوقي رباني:
«اهل بهاء، چه در ايران و چه در
خارج آن، موطن جمال اقدس ابهي [ايران] را پرستش نمايند و در احياء و تعزيز
و ترقي و ترويج مصالح حقيقيه اين سرزمين منافع و راحت بلکه جان و مال خويش
را فدا و نثار کنند.»
باز از عبدالبهاء:
«... خير عموم خواهيم و ترقي
جمهور، و به عالم آداب و اخلاق ايران خدمت ميکنيم، و شب و روز ميکوشيم که
خدا يک روح جديدي در جسم ايران بدمد تا يک قوهاي خارقالعاده در بنيه
ايرانيان جلوه نمايد.»
از بيتالعدل:
«... حضرت عبدالبهاء از مردم ايران
و اولياء امور آن کشور خواست که ديده بصيرت بگشايند، از تقليد نفوس متوهّمه
بپرهيزند، تغيير و تحول اساسي در طرز تفکر و رفتار فردي و اجتماعي را لازم
شمرند، به فکر بزرگواري و عزت خود بين ملل و طوائف عالم باشند و با وجداني
آگاه دست به دست هم داده احتياجات مملکت را دريابند و منافع شخصي را فداي
مصالح عامه نمايند.
اما آن عزيزان به خوبي مستحضرند که
نصايح آن مولاي توانا با بياعتنائي روبرو شد. کشور ايران، که در دام
استبداد فرسوده قاجار و پنجه زمامداران بيلياقتش اسير و گرفتار بود، بيش
از پيش در مرداب ناداني و انحطاط فرو رفت. سياستمداران فاسد رشوهخوارش بر
سر بهرهگيري از ثروت رو به زوال کشوري که در آستانه ورشکستکي بود به رقابت
با يکديگر ادامه دادند. ملتي که در گذشته ايام برخي از بزرگترين رهبران و
متفکران در تاريخ فرهنگ و تمدن جهان چون کورش و داريوش، جلالالدين رومي و
حافظ شيرازي، ابنسينا و ذکرياي رازي را در دامان خود پرورده بود
قرباني اقدامات طبقه روحانيون جاهل و مغرضي شد که تأمين و تداوم حقوق و
امتيازات خود را در اين ميديد که خلق نا توان را از آنچه نشاني از ترقي و
تجدّد داشت به هراس اندازد.»
[متن فوق از پيام 26 نوامبر 2003
بيتالعدل است.
+
در متن فوق اشاره شده به «زکرياي رازي» نه «ذکرياي رازي».
اين اشاره به نام پدر رازي است نه خود او. شخصيت علمي که بعنوان يکي از
مفاخر تاريخ ايران و جهان اسلام ميشناسيم محمد بن زکرياي رازي است نه
زکرياي رازي. نامش محمد بود، نام پدرش زکريا و کنيهاش ابوبکر. شهبازي]
ادامه پيام بيتالعدل درباره
پهلويها در ايران (خوبيها و بديها):
«... پس عجب نيست که مردي سپاهي و
طالب نام و نشان با استفاده از هرج و مرج ناشي از جنگ جهاني اوّل زمام قدرت
را به دست گرفت و حکومتي مبتني بر استبداد نظامي تشکيل داد. در نظر او و
جانشيناش نجات ايران از آلام بيشمارش منوط به اجراي برنامه هايي منظم
براي اشاعه تمدن غرب بود. دولت جديد ملّي براي پيشبرد هدف مزبور به تأسيس
مدارس و مشروعات اجتماعي و استخدام کارمندان کارآزموده و تشکيل ارتشي مجهز
اقدام نمود. سرمايهگذاري خارجي را به عنوان وسيلهاي براي توسعه منافع
چشمگير ملّي تشوق و ترويج کرد. زنان را از قيود شديدي که مانع از
پيشرفتشان بود رهائي بخشيد و امکاناتي جهت تحصيل و کسب علوم و حرف و فنون
براي آنها فراهم آورد. هر چند مجلس هيچگاه صاحب قدرت و اختيارات لازمه نشد
اما اميد آن بود که روزي پشتوانه حقيقي براي حکومتي بر اساس ر ضايت و
انتخاب ملّت گردد.
اسفا که اين اقدامات درد جامعه را
درماني مؤثر نشد. با استفاده از منابع نفتي، ثروتي سرشار به ميزاني وراي
تصور به دست آمد اما از آنجا که نظام موجود بر اساس عدالت فردي و اجتماعي
استوار نبود نتيجه اين ثروت تمول مفرط براي اقليتي خودخواه و مزيتطلب شد
حال آن که اوضاع عامه مردم فقط اندکي بهبود يافت. خاطرات گذشتهاي پرشکوه
تجديد شد و نمادهاي نفيس فرهنگي به جلوه در آمد تا ابتذال عميق جامعهاي را
بپوشاند که پايه اخلاقياش بر شنزار حرص و جاهطلبي استوار گرديده بود. در
اين جامعه هر گونه اعتراضي با سرکوبي شديد نيروي امنيتي، که بدون هيچ گونه
نظارت قانوني عمل مينمود، مواجه مي شد.»
جعفر ناصر: اين افراد سعي ميکنند
با نشان دادن اين که بهائي دوآتشه هستند همان نقشي را بازي کنند که امثال
[...]ها کردند و از اين که استاد نقش آنها را افشا کرده شديداً عصباني
هستند.
پژمان محبوبي: جعفر نميدونستم که
طبع طنز هم داري؟ استاد چي گفت؟ ميشه به يادم بياري؟
ادامه پيام بيتالعدل درباره
انقلاب ۵۷:
«در سال ١٣٥٧ شمسي مردم ايران بساط
آن حکومت مستبد را برچيدند و آن را به همراه دعاوي پوچ کاذبش به وادي
فراموشي سپردند. انقلابشان دستاورد اتحاد گروههاي متعدد اما نيروي
محرکهاش آرمانهاي اسلام بود. مسئولين و اولياء انقلاب به مردم وعده دادند
که به جاي لذتجويي عنانگسيخته وقار و نجابت معمول خواهد بود.
نابرابريهاي شديد طبقاتي و اختلاف فاحش ميان فقير و توانگر با توسّل به
روح دوستي و برادري التيام خواهد يافت. منابع طبيعي که دست پروردگار به آن
اقليم پر انوار ارزاني فرموده متعلق به جميع مردم ايران بوده و جهت ايجاد
کار و فراهم ساختن امکانات تحصيل براي همگان صرف خواهد شد. قانون اساسي
جمهوري اسلامي ايران که مدعي تساوي حقوق همه مردم آن کشور است وضع گرديد و
مقرر شد که حکومت با وجداني بيدار بکوشد تا ارزشهاي روحاني را با اصول
آزادي و مردمسالاري پيوند دهد.
حال پس از گذشت قريب بيست و پنج
سال بايد ديد که اکثر مردم ايران به چه سان از تحقق وعدههاي انقلاب سخن
ميگويند. امروز فرياد نارضايتي و خشم جوانان و اعتراض عليه شيوع فساد،
دسيسههاي سياسي، سوءرفتار با زنان و سرکوب کردن انديشه و انديشمندان و عدم
رعايت حقوق بشر از هر گوشه ايران به گوش ميرسد. شايان تأمل است که استناد
به مرجعيت قرآن مجيد براي توجيه سياستهايي که به چنين اوضاعي انجاميده چه
تأثيري بر افکار و روحيه ملّت ميگذارد...»
مطالب بسيار ديگري درباره ايران و
آئين بهائي هست که اگر کنجکاو بوديد ميتوانيد بعضيها را در لينک زير پيدا
کنيد: «کشور مقدس ايران در خلال آثار بهائي» در «سايت آئين بهائي». [+]
جعفر ناصر: اين پيامها هيچ ربطي
به اين مبلغان بياعتقاد و جاهل ندارد.
پژمان محبوبي: نه، با شما موافقم.
اين لينک مربوط است به ديدگاه ديانت بهائي درباره ايران و آينده ايران.
جعفر ناصر: من نميدانستم قبيلهها اقليتهايي دارند و ما بايد آنها را در
کوه و دشت و صحرا سرکوب کنيم.
قسمت هشتم