بحث آزاد در پيرامون
بهائيت:
تاريخ و سياست
قسمت دهم
شهبازي: چهارشنبه، 19 مرداد 1390،
ساعت 11:45 بعدازظهر.
با سلام خدمت دوستان. به نظر بنده
بحث روشنگرانهاي بود و آقايان پژمان محبوبي و بختالنصر و دوستانشان در
واقع کمک شاياني کردند به دوستان عضو اين صفحه براي آشنايي مستقيم و
بلاواسطه با روانشناسي و فرهنگ و عقايد فرقه بهائي. از اين بابت سپاسگزارم
از ايشان. از عزيزاني که بردبارانه در بحث شرکت کردند و تحمل کردند
برخوردهاي پرخاشگرانه و گاه اهانتآميز را تشکر ميکنم بويژه از آقايان
کلورزي و جعفر ناصر.
تصور ميکنم اين بحث يکي از
صريحترين و آموزندهترين بحثهايي بود که تاکنون در زمينه بهائيت انجام
شده. تلاش ميکنم آن را تنظيم کرده و در سايتم منتشر کنم.
در اين رابطه چهار بحث متمايز قابل
طرح است:
بحث اوّل، عقايد ديني بابيان و
بهائيان است که بحثي است جداگانه. کار مبلغين بهائي در گذشته ترويج اين
عقايد بود و کار «انجمن مبارزه با بهائيت» (انجمن حجتيه مهدويه) پاسخگويي
از موضع اسلام شيعي به عقايد ديني بهائيت.
بحث دوّم، تاريخ بابيگري و
بهائيگري است بعنوان يک نيروي سياسي مؤثر در تحولات ايران از دوره ظهور
بابيگري. اين مبحث جزء لاينفک تاريخنگاري معاصر ايران است و چشمپوشي بر
آن، همانند چشمپوشي بر نقش ساير کانونهاي مؤثر، غيرقابل درک و توجيه است.
اين بحثي است که من دنبال کردهام
در کنار نقش ساير کانونهاي مؤثر بر تحولات معاصر ايران و همين مسئله
نارضايتي سران فرقه بهائي را برانگيخته است بويژه ايضاح نقش بهائيان
تروريست در عمليات مهم تروريستي که مهمترين آن ترورهاي دوران مشروطه و
ماجراي کميته مجازات است.
و نيز نقش بسيار فعال شبکهاي از
بهائيان در نهضت جنگل که در کسوت کمونيستهاي افراطي کودتاي سرخ عليه ميرزا
کوچک خان را انجام دادند. رهبري اين شبکه با احسانالله خان دوستدار و
سردار محيي (عبدالحسين خان معزالسلطان) بود و اين شبکه پيوند بسيار نزديک
با سرويس اطلاعاتي بريتانيا داشت.
سردار محيي، تروريست معروف دوران
مشروطه و از عوامل اصلي خرابکاري در نهضت جنگل، برادر ميرزا کريم خان رشتي
است که دربارهاش به تفصيل در کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» سخن گفتهام.
ميرزا کريم خان از برجستهترين عوامل سرويس اطلاعاتي بريتانيا در ايران بود
و به روايتي همو بود که رضا خان را کشف کرد و به اردشير ريپورتر معرفي
نمود.
اين مباحث، که براي اولين بار در
تاريخنگاري ايران مطرح کردم، يکي از عوامل اصلي خشم شديد سران فرقه بهائي از
من است. براي همين است که جمشيد فنائيان مينويسد: «اين نوع قلمفرسايي
مغرضانه ظلمي نابخشودني است زيرا از تراوشات ناپاک قلمهاي بيباک خونهاي
پاک ريخته شده و ميشود.» [+]
بحث سوّم، پديدهاي به نام
«بهائيان مخفي» Crypto
Baha'is است که اين را نيز
براي اولين بار من مطرح کردم و مبتني بر تحقيقات و تجربه زندگي سياسيام
بود که مرا گام به گام به اين پديده عجيب و هولناک نزديک کرد.
حسن محب: سلام استاد. هميشه شرارت
بدخواهانت از تو دور باد و طول عمر همراه با عزت و سلامت برايت از درگاه
پروردگار يکتا آرزو داريم. اين هم لينک جالبي است در باره اين دو کاربر که
به حق حذفشان کرديد. ما همچنان سراپا گوش براي مطالب پر مغز و نغز شما.
حفظکمالله. [+]
[ارجاع به مقالهاي در وبگاه
«آينده نيوز» با عنوان «چگونه خوراک ترولهاي آنلاين نشويد؟» ترول (Troll)
يک اصطلاح اينترنتي است و به کساني اطلاق ميشود که در جوامع آنلاين مثل
فرومها يا بخش کامنتهاي يک سايت، پيامهايي بيربط، ناراحتکننده و
فتنهآميز ارسال ميکنند با اين هدف اصلي که بقيه را وادار به
عکسالعملهاي احساسي کنند و باعث بحثهاي بيربط به موضوع اصلي شوند. اين
کلمه ميتواند هم به شکل اسم براي فرد ارسال کننده بکار رود و هم به شکل
فعل براي خود عمل (مثلا ترولوري يا ترول کردن). توجه زياد به اين مفهوم در
اينترنت از سال ۲۰۰۸ به بعد باعث شد که استفاده از آن در خارج از اينترنت
هم معمول شود. نيويورک تايمز ترول را به شکل "دستکاري تعادل رواني ديگران"
معرفي کرده...»]
شهبازي: ممنونم از عنايتتان جناب
حسن محب.
شناخت پيشنمونههاي تاريخي اين
پديده، در قالب سازمانهاي منسجم و پنهان «يهوديان مخفي»، کمک بزرگي بود که
بتوانم اين پديده داراي منشاء بهائي را شناسايي کنم.
اين نيز قطعاً «گناهي نابخشودني»
است زيرا پيامدهاي بزرگ سياسي داشته و خواهد داشت. اين بحث وارد فرهنگ
سياسي ايران شده و هر چه بکوشند قابل پاک شدن نيست مضافاً اين که روز به
روز شواهد بيشتر دعاوي مرا ثابت ميکند و افراد بسياري پيدا ميشوند که در
زندگي شخصي خود و در ميان آشنايان خود نمونههاي جديد عرضه ميکنند از
بهائيزادگاني که پس از انقلاب با تمسک به ظواهر ديني افراطي به ثروت و
قدرت فراوان رسيدند. همين مسئله در مورد جديدالاسلامهاي يهودي نيز صادق
است.
بحث چهارم، که اين نيز از منظر خود
بسيار مهم است، نحوه تعامل حکومت است با جامعه بهائي يعني با بهائيان ساده
و معمولي. بخشي از اينها به زندگي و کسب و کار خود اشتغال دارند.
متأسفانه، سلطه بيتالعدل بر اين بهائيان معمولي بسيار زياد است و در واقع
اينها «گوشت دم توپ» و «قرباني» سياستهاي پنهان و مرموزي هستند که دنبال
ميشود.
در اين زمينه، بنده هيچ گاه کمترين
پروايي نداشتم که اقدامات ايذايي عليه بهائيان معمولي را، که عموماً با نيت
ايجاد «ضوضاء» و مظلومنمايي به سود سران فرقه بوده است، از سوي هر نهاد
حکومتي در ايران محکوم کنم. عجيب است که اينگونه مواضع من نيز ناخشنودي
سران فرقه بهائيت را برميانگيزاند.
بهرروي، همان گونه که در بحثها
گفتم، تشديد اقدامات ايذايي عليه بهائيان معمولي در سالهاي اخير را سياستي
بکلي مشکوک ميدانم از سوي هر کس و هر نهاد، که دستمايهاي براي تحقق
برنامههاي خطرناک نئوکانها به منظور تغيير در جغرافياي سياسي منطقه
خاورميانه و فروپاشي ايران فراهم ميکند. در اين زمينه، تفاوتي نيست ميان
حرکتهاي مشکو ک عليه بهائيان، يا حرکتهاي مشکوک و تحريکآميز ايذايي عليه
دراويش گنابادي يا اقوام و اقليت هاي قومي.
بهروز کلورزي: سلام استاد. خسته
نباشيد. اي کاش از بابيها هم کسي ميآمد. به نظر شما مؤمنين به «بيان»
فراموش شدهاند و يا سرخوردهاند و نسلشان دارد از بين ميرود؟ متأسفانه،
هنوز نتوانستم با يک بابي از نزديک صحبت کنم.
شهبازي: جناب کلورزي، بابيهاي
ازلي بسيار اندکاند و فعلاً فعاليت تحريکآميز مشهود ندارند. در دوران
مشروطه بيشتر در لژهاي ماسوني فعال بودند. در دوران پهلوي رجال باسواد و
مؤثري از ميان آنها برخاستند مثل حسين علاء و حکيمالملک و فروغي که ازلي
بودند. سرپرستي موقوفاتشان با خاندان [...] است که از خاندانهاي سرشناس
تهران بشمار ميرود.
جناب جعفر ناصر، اين عنوان "تقي
شقي" را در منابع بهائي ديدهام يادم نيست در کدام کتاب ذکر شده ولي به
يقين در منابع غيربهائي نيست و اميرکبير در زمان حيات يا پس از شهادتش در
ميان مردم هيچگاه چنين شهرتي نداشت.
اين روايت ميرزا ابوالفضل
گلپايگاني از قتل اميرکبير است. قبلاً گفتم که گلپايگاني را باسوادترين
شخصيت تاريخ بهائيت ميشناسم:
«و لاشک ميرزا تقي خان اتابک اعظم
را اميد وثيق بود که به قتل باب فتنه ساکن خواهد شد و اين طايفه منقرض
خواهد گشت زيرا که باب را که مصدر اين قوت و نفوذ کلمه ميدانست کشتند و
آتش حروب افروخته را نيز به نوعي خالي از شرف خاموش نمودند... لکن امر
بابيه اختتام نيافت و نار افروخته نفوذ کلمه باب خاموش نشد و يوماً في يوم
زياده از سابق بر عدد اتباع باب ميافزود و اتابک اعظم در علاج کار فرو
ماند و عاقبت در آن نزديکي جان بر سر کار تهور و استبداد نهاد زيرا که
پادشاه جوان از مقاصد خفيه او آگاه شد و از سوء سياست او منزجر گشت و رجال
دولت به جهت استبداد او در امور مملکت از نيکخواهي او دوري جستند و عاقبت
او را به حکم پادشاه از مناصب دولتي معزول داشته به قريه فين که در سه ميلي
کاشان واقع است نفي کردند و تقريباً در سال سيم يا چهارم جلوس پادشاه در
حمام فين او را به جهان ديگر فرستادند. (ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، رسائل و
رقائم گلپايگاني، صص 105-107)
مل فير: استاد عزيز، لطفاً در مورد
توبهنامه عباس افندي بفرمائيد که چندي است مفقود شده.
شهبازي: جناب مل فير. توبهنامه
عليمحمد باب را ميفرمائيد. زماني به شدت شايع شد که اين توبهنامه، که به
خط خود باب است و در کتابخانه مجلس شورا محفوظ بود، توسط بابيها يا
بهائيها به سرقت رفته و مفقود شده. بنده نيز در اين زمينه مطلبي نوشتم.
خوشبختانه، پس از جستجوي بسيار معلوم شد که اين سند مهم تاريخي گم نشده و
موجود است و هم اکنون در اختيار مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي است. رياست
اين مرکز را آقاي موسي حقاني به دست دارد که در اين زمينهها حساس است و
مراقبت کافي خواهند کرد. پيشنهاد ميکنم براي بستن دهان بهائياني که ممکن
است درباره اصالت اين توبهنامه شبهه ايجاد کنند، سند فوق طي تشريفات
قانوني معتبر، مثلاً با حضور کارشناسان رسمي خط در دستگاه قضايي، و با پوشش
رسانهاي مناسب مورد بررسي و معرفي قرار گيرد و اصالت آن محک خورد. البته
نديدهام محقق معتبر و بيطرفي که درباره اصالت اين سند ترديد کرده باشد.
مل فير: استاد ارجمند، لطفاً
بفرمائيد که فروغي ابتدا بهائي بوده و بعداً فراماسون و يا بالعکس. چون اين
مورد نقشهاي اين دو گروه را در ارتباط با يکديگر مشخص ميکند.
شهبازي: جناب مل فير،
محمدعلي
فروغي از يک خاندان يهودي بغدادي است. پدربزرگش محمد مهدي ارباب اصفهاني،
مؤلف رساله «اصفهان نصف جهان» عامل اصلي کمپاني ساسون بود در کشت و صادرات
ترياک ايران. پدرش ميرزا محمدحسين اديب اصفهاني که به «ذکاءالملک» ملقب شد،
او دوست صميمي اردشير ريپورتر بود. محمدحسين فروغي ماسون بود و با بابيها
سر و سر داشت. او در دستگاه اعتمادالسلطنه کار ميکرد. اعتمادالسلطنه در
ذيل وقايع سهشنبه 12 رمضان 1308 ق. از بازرسي خانه ميرزاي فروغي، ضبط
تمامي نوشتههاي او و متواري و مخفي شدن خود او خبر ميدهد. دو پسر
محمدحسين ذکاءالملک فروغي، بنامهاي محمدعلي و ابوالحسن نيز از ماسونهاي
برجسته ايران بودند. از نظر ديني، فروغي عضو محفلي بود که گويا ازلي بودند
در کنار کساني چون حکيمالملک و حسين علاء.
در حاشيه بحث، توجه دوستان را جلب
ميکنم به گزارش خوب جناب دکتر مجيد تفرشي از اسناد بريتانيا درباره دکتر
شاپور بختيار. اين اسناد مؤيد تحقيقي است که سالها پيش درباره زندگي
شاپور بختيار منتشر کردم با عنوان «شاپور بختيار و ناسيوناليسم
ايراني.» اميد که بتوانم اين مقاله را در سايتم منتشر کنم. مقاله فوق
در سال 1370 در کتاب اوّل «مطالعات سياسي» (مجموعه مقالات بنده) منتشر
شد و نياز به ويرايش دارد: مجيد تفرشي، «شاپور بختيار در آئينه اسناد
تازه آزاد شده در آرشيو ملي بريتانيا»، بخش اوّل. [+]
و بخش دوّم. [+]
مل فير: شنيدهها حکايت از اين
دارد که عدهاي از بهائيان در اسرائيل يهودي شدهاند و بالعکس. آيا
جنابعالي دليلي براي اين موضوع متصور هستيد.
شهبازي: درباره يهودي شدن بهائيان
در اسرائيل و بالعکس مطلب جديدي نخواندهام. ميدانيم که بسياري از يهوديان
مخفي، مانند جديدالاسلامهاي مشهد، پس از مهاجرت به خارج يهوديت خود را
علني ميکنند.
با اجازه دوستان فعلاً مرخص ميشوم
و بار ديگر تشکر ميکنم از همه عزيزان. ساعت 0:49 صبح پنجشنبه، 20 مرداد
1390.
علي ايراني: خيلي ممنون استاد، مثل
هميشه آموزنده بود. يه سئوال در مورد موقوفات ازليها داشتم که اشاره
فرموديد. آيا موقوفات بابيها در سازمان اوقاف ثبت شدهاند يا اين که در
بين خودشان به عنوان موقوفه مطرح هستند. البته شايد اين سئوال ناشي از
بياطلاعي بنده از حيطه وظايف سازمان اوقاف باشد.
آريا برزين: علي جان، تا آنجا که
من اطلاع دارم، البته به واسطه زمينهاي موروثي نياکانم نه از روي مطالعه
دقيق، زمين زماني که وقف ميشود کسي که آن را وقف ميکند بايد براي آن
متولي تعيين کند. يک حالت متولي خانوادگي که مينويسد توليت مثلاً به اولاد
ذکور اوّل ميرسد و همينجور ادامه پيدا ميکند. حالت ديگر اين است که حاکم
شرع يا حاکم شهر را متولي ميکند. در هر دو حالت زمين به عنوان موقوفات ثبت
ميشود. اما در حالت اوّل، که زمين به متوليان خانوادگي ميرسد، اختيار
موقوفه به دست همان خاندان ميماند. بيشتر در اينجور خانوادههاي مرموز
باعث فرار از دست قانون ميشود و همينطور سوپاپ اطميناني که هرگز کسي و حتي
دولت نميتواند به مصادره يا گرفتن آنها دست بزند. مثلاً هکتارها زمين را
در گذشته و حال به هر شيوهاي صاحب ميشدند و بخشي از آن را وقف ميکردند
تا باقي ملک در امان باشد. البته چندسالي است آقازادگان راه قانوني مصادره
آنها را با عناوين مختلف ياد گرفتهاند.
شهبازي: جناب علي ايراني، موقوفات
بهائيان در ايران بعنوان خود فرقه بهائي نبود بلکه بخشي در مالکيت
شرکتهايي اداره ميشد که مهمترين آن "نونهالان" بود. بخش مهمي نيز در
تملک شخصي افراد مورد وثوق شوقي رباني، رهبر بهائيان، و سپس بيتالعدل بود؛
يعني نهادي که پس از مرگ شوقي رهبري بهائيت را به دست گرفت. شوقي در «قرن
بديع» مي نويسد:
«ديگر از موقوفات امريه املاک و
اماکني است که در اقليم مقدس ايران، مهد آئين نازنين، تقديم امرالله گرديده
و از لحاظ ارزش به مراتب از موقوفات مذکوره در فوق [يعني در ساير نقاط
جهان] وسيعتر و عظيمتر است. و چون تا اين تاريخ جامعه بهائيان ايران موفق
به تسجيل محافل مليه و محليه خويش نگرديده، اسناد و مالکيت آنها به نام
افراد ثبت و نگاهداري شده ولي در حقيقت نفسالامر متعلق به جامعه بهائي
است.»
مرحوم اسماعيل رائين در آخرين
کتابش، که در سال 1358 منتشر شد، به نام «انشعاب در بهائيت پس از مرگ شوقي
رباني» توضيحات خوبي درباره موقوفات بهائيت در ايران داده است. از جمله
شوقي به «املاک وسيعي در دامنه جبل البرز» مشتمل بر بيش از سه و نيم ميليون
متر مربع اشاره ميکند. (کتاب قرن بديع، قسمت چهارم، ص 54)
نظارت بر اين موقوفات را، که
بيشتر به نام اشخاص بوده است، کساني به دست دارند که «امناي حقوق» ناميده
ميشوند. اولين «امين حقوق» حاجي شاه محمد منشادي بود که حاجي ابوالحسن
اردکاني معاونت او را به دست داشت. منشادي در ماجراي شورش شيخ عبيدالله در
آذربايجان کشته شد. پس از او، اردکاني مستقلاً عهدهدار مسئوليت فوق گرديد.
در سال 1308 ق. اردکاني به همراه حاجي ملا علي شهميرزادي دستگير شد و دو
سال در قزوين و سپس يک سال در تهران زنداني بود. سپس به اروپا رفت و مدتي
در آنجا سکونت گزيد. حاجي ابوالحسن اردکاني، معروف به حاجي امين اردکاني،
در شب 7 خرداد 1307 ش./ 28 مه 1928 در تهران درگذشت و در گلستان جاويد
مدفون شد. او از تجار اردکان بود. حاجي امين اردکاني در زمان حيات حاج
غلامرضا را «سهيم و شريک» خود قرار داد و به تصويب عبدالبهاء رسانيد و
عبدالبهاء در الواحي حاجي غلامرضا را به «امين امين» ملقب کرد. حاجي
غلامرضا امين امين در اوّل ديماه 1318 ش. در تهران فوت کرد. سپس، وليالله
خان ورقا، پسر عليمحمد ورقا، شهيد بهائيان در دوره ناصري و مبلغ معروف،
امين حقوق بهائيان شد. ورقا در آلمان فوت کرد و پسرش دکتر عليمحمد ورقا
امين حقوق شد و به مقام يکي از «ايادي امرالله» ارتقاء يافت. (گنجينه حدود
و احکام، صص 109-113)
علي محمد ورقا در سال 1386 درگذشت.
در ويکي پدياي فارسي زندگي او چنين درج شده:
«دکتر علي محمد ورقا، استاد و مدير
گروه آموزش جغرافياي دانشگاه تربيت معلم، از شخصيتهاي برجسته دين بهائي
است. او از ايادي امرالله بود که توسط شوقي افندي در سال ۱۹۵۵ به اين عنوان
منصوب شد. در سال ۱۲۹۱ در طهران به دنيا آمد. فرزند وليالله ورقا، از
ايادي امرالله و همچنين امين حقوقالله و نوه جناب ورقا از پيروان اوليه
بهاءالله، است. نام خود را از پدربزرگش جناب ورقا گرفته است. پس از اخذ
درجه دکترا در سال ۱۹۵۰ از دانشگاه سوربن پاريس به آموزش در دانشگاه تهران
و تبريز پرداخت. در سال ۱۹۷۹ [زمان انقلاب] به کانادا نقل مکان کرد و در
سال ۱۹۹۷ جهت خدمت به ارض اقدس، حيفا، منتقل شد. علي محمد ورقا، در ۳۱
شهريور ۱۳۸۶ در ۹۵ سالگي در حيفا درگذشت. او آخرين بازمانده از ۲۷ ايادي
امرالله بود که در زمان درگذشت شوقي افندي در سال ۱۹۵۷ در قيد حيات بودند.
همچنين طولانيترين مدت خدمت در اين سمت را نيز داشت. وي مدت ۵۲ سال به
عنوان ايادي امرالله به جامعه بهائي خدمت کرد.» [+]
در سالهاي پس از انقلاب، فرقه
بهائي از طرق مختلف کوشيده و ميکوشد آن بخش از موقوفات فوق را که به نام
اشخاص بوده و مصادره شده به نحوي بار ديگر به دست آورد. اين امر براي فرقه
بهائي اهميت فراوان دارد و صرفنظر از اهميت مالي داراي اهميت ارزشي نيز
هست. براي مثال، بخش مهمي از موقوفات فرقه بهائي در شهر شيراز به نام
عبدالحسين خان دهقان بود که اموالش مصادره شد و پس از انقلاب در آمريکا فوت
کرد. در سالهاي اخير، وکيل ورثه دهقان از آمريکا به ايران آمد و با
برخورداري از برخي حمايتهاي عجيب موفق شد بخش مهمي از اين اموال را
بازگرداند.
آريا برزين: در يکي از کامنتها
اشاره به انجمن حجتيه کرديد که براي مقابله با بهائيت بود. با توجه به
احوال بنيانگذاران اين انجمن، مقابله آنها با بهائيان را چگونه ارزيابي
ميکنيد؟ آيا حرکت آنها از سر صداقت بود يا چيز ديگر؟
شهبازي: جناب آريا برزين، بحث
انجمن حجتيه بحث مستقلي است. در لابلاي مباحث پيشين اشاراتي کردم که اصولاً
انجمن به چنين مباحثي نميپرداخت و در نهايت جواني که در جلسات انجمن شرکت
ميکرد به اين نتيجه ميرسيد که بهائيت پديده مهمي نيست. علت بيتفاوتي و
غفلت از نقش مهم بهائيان مخفي در سالهاي پس از انقلاب را، که بکلي سکوت
مطلق بود درباره ايشان، تا حدود زيادي ناشي از تأثير آموزههاي انجمن
ميدانم و واکنش منفي جوانان انقلابي به اين آموزهها.
در دوران دبيرستان مدتي در جلسات
پنجشنبه شبهاي انجمن شرکت ميکردم. هيچگاه نديدم از اين مباحث صحبت شود.
گير ميدادند به بيسوادي باب و بهاء و عبدالبهاء که مثلاً زبان عربي
نميدانند و مباحث سبک اين چنيني. هيچگاه از نفوذ بهائيان در ساختار حکومت
و نقش آنان در سياست يا کارکرد تروريستي و اطلاعاتي سخني به ميان نميآمد.
استنادشان نيز به متوني کمارزش بود بويژه به خاطرات کينياز دالگورکي که
ميدانيم جعلي است. تحقيق جدّي درباره تاريخ بهائيت، بعنوان يک کانون
سياسي، در ايران نوپا است.
ساعت 2:11 صبح پنجشنبه، 20 مرداد
1390.
آريا برزين: استاد اطلاعات بيشتري
درباره حاجي ابوالحسن اردکاني داريد؟ وي اهل اردکان يزد بود يا فارس؟
شهبازي: اردکان يزد.
علي ايراني: البته استاد، يادم هست
جايي فرموديد که بحث حجتيه بحث سنگيني است و زمان زيادي ميطلبد. فقط
خواستم بپرسم اين که فرموديد «هيچگاه از نفوذ بهائيان در ساختار حکومت و
نقش آنان در سياست يا کارکرد تروريستي و اطلاعاتي سخني به ميان نميآمد»
تعمدي بود يا ناشي از عدم آگاهي انجمن نسبت به کارکرد بهائيت؟
آريا برزين: نتيجه اين که انجمن
حجتيه چندان عزمي براي مبارزه واقعي با بهائيان نداشت؟
استاد نظر شما راجع به يهودياني که
در زمان جنگ جهاني دوّم به ايران آمدند وتا آنجا که اطلاعات من قد ميدهد
در برخي مناطق ايران ساکن شدند چيست؟ مثلاً يکي از نقاط را که اين شايعه
پيرامونش بود و شهرستان کوچکي است شخصاً چند ماه در آنجا ساکن بودم و با
دقت در احوال و نوع کسب و کار و نحوه زندگي و تظاهر شديدشان به اسلام
بيشتر مشکوک شدم واتفاقاً از همين شهرستان افرادي به مدارج بالا رسيدند
ونيز ثروتهاي بالا که شايد همه ثروت آن شهرستان يک دهم ثروت آنها نميشد.
اتفاقاً موقوفات زيادي در تهران و شيراز دارند.
براي مثال، همان باغ خليلي، که در
کامنتهاي قبل به آن اشاره کردم، بر سر در آن نوشته شده دفتر موقوفات خليلي
و کوچکتر زير آن نوشته شده اين ملک شخصي است! استاد اشارهاي به املاک
دهقان کردند. يکي از آنها دفتر امام جمعه شيراز است. [...]
شهبازي: جناب آريا برزين، خانه محل
استقرار دفتر امام جمعه شيراز خانه مصادره شده دکتر ذبيح قربان است.
دوستاني که از من ميخواستند نام بهائيان ماسون را ذکر کنم، دکتر قربان را
مثال ميزدم. شنيدم که گويا مالکيت اين خانه به پسر ذبيح قربان بنام دکتر
نرسي قربان بازگردانيده شده. در مورد پرداخت اجاره به وي مطمئن هستم. دکتر
نرسي قربان از نزديکان رضا پهلوي و معاون بانک وي بود که با برخورداري از
حمايتهايي به ايران بازگشت و به همکاري با وزارت خارجه و وزارت نفت و غيره
پرداخت. وي نماينده مجله «اکونوميست» در ايران است و يک شرکت خصوصي نفت و
گاز نيز تأسيس کرده بنام شرکت نارکنگان. سهام اين شرکت 25 در صد ايراني است
(سهامداران خصوصي) 75 در صد متعلق به سه شرکت نفتي بزرگ خارجي: 25 در صد
رويال داچ شل و بقيه دو شرکت بزرگ نفتي خارجي. خانه عبدالحسين دهقان در جنب
خانه دکتر قربان و در نبش فلکه ستاد واقع است (درست روبروي استانداري) و در
اختيار سپاه است.
از اوائل انقلاب عدهاي مأمور شدند
که در کسوت «حزباللهي» وارد نهادهاي متولي اموال مصادرهاي، مانند بنياد
مستضعفان و بويژه کميته امداد، شوند براي حفظ اين موقوفات. اينگونه افراد
سي سال است که به کارهاي اقتصادي مشغولاند و کارنامهشان را که بررسي
ميکنيد ميبينيد که تمام همّشان در اين سي سال حفظ موقوفات بهائيت بوده
است يا تبديل آن به احسن يا به پول. و معلوم نيست اين پولهاي کلان و نجومي
به کجا رفته است. خود آنها به غولهاي بزرگ اقتصادي بدل شدهاند و بر ساير
املاک مصادرهاي نيز دست انداختهاند و پيمانکاريهاي بزرگ نفت و گاز و
راهسازي و غيره و غيره گرفتهاند.
بسياري از اين موقوفات پهناور و
املاک وسيع بهائيت، که بعضاً به نام افرادي مانند عبدالحسين دهقان يا هژبر
يزداني بود، با کمک وزراي بهائي دولت هويدا به دست آمد از طريق راهکارهاي
غيرقانوني مانند تبديل اراضي دولتي شده به اراضي شخصي. اراضي کوهپايه البرز
در شمال تهران، همان سه و نيم ميليون مترمربع که شوقي اشاره ميکند، نيز از
همين طريق به دست آمده. افرادي مانند ناصر گلسرخي (وزير منابع طبيعي) و
منوچهر پرتو (وزير دادگستري) يا منوچهر تسليمي (وزير بازرگاني) و ساير
وزراي بهائي دولت هويدا در اين انتقال ثروت به فرقه بهائي نقش اصلي داشتند.
افرادي مانند حبيب ثابت کوهن، هژبر يزداني سنگسري، عبدالحسين تسليمي (پدر
منوچهر تسليمي وزير بازرگاني دولت هويدا)، ايرج ثابت، مهدي ورقا، شعاعالله
علايي، عزتالله عزيزي، رياض قديمي، روحالله فتح اعظم، جلال صحيحي، موسي
مستقيم، مسعود خمسي، منوهر قائم مقامي، عبدالکريم ايادي، عطاءالله مقربي،
فتح الله فردوسي، عنايت الله عزيزي، که سران رسمي جامعه بهائي ايران بشمار
ميرفتند، در واقع بعنوان يک مافياي منسجم اقتصادي- مالي عمل ميکردند.
مسائلي که بنده در دو دهه اخير
درباره «بهائيت مخفي» مطرح کردم چشم و گوش خيليها را باز کرد. افراد
بسياري بودند که اينگونه مسائل را ديده ولي نميتوانستند توجيه و تعليل
کنند. کم نبودند دوستان و آشناياني که به من مراجعه کردهاند که فلاني،
فلان دوست دوران جواني يا همکلاسي من در دبيرستان بهائي بود و با تعجب
ميديدم که پس از انقلاب عوض شده و به مقامات مهم رسيده يا به ثروت کلان.
يک
نمونه همين ماجراي جنجالي افشاگري عليه [...] است. محمد دادکان، رئيس
سابق فدراسيون فوتبال، و [...] قبلاً دوست صميمي و نزديک بودند. اخيراً
نواري از سخنان خصوصي دادکان در يوتيوب پخش شد که خيلي سروصدا کرد.
[+]
در اين نوار دادکان درباره [...] ميگويد: «همين خائن که بهائييه.
پدرش همه بهائياند خدا شاهده. حالا انقلاب شده و ميگه حزباللهيام.
اين نامرد، هر دو تاييشون ميرن ميگن که آره، اين خرابکاره و...» اين
نوار خيلي وسيع پخش شده و صحت و سقم آن به گردن دادکان. بنده اهل
فوتبال نيستم و در اين زمينه اطلاعي ندارم. ولي يکي از دوستان در
ايميلي به من نوشت: «محمد دادکان در سخناني که در يوتيوب موجود است
ميگويد [...] بهائي است و... من ايشان را در سر تمرين [...] مشغول
تسبيح انداختن ديدم. عجيب است اين تظاهراًت ديني و اين سابقه مشکوک...» فعلاً موقتاً از خدمت مرخص مي شوم.
ساعت 7:37 صبح پنجشنبه، 20 مرداد 1390.
شهبازي: ساعت 10:10 صبح پنجشنبه،
20 مرداد. در ادامه پاسخ به پرسش جناب کلورزي
درباره بابيان غيربهائي بايد به دو جريان اشاره کنم:
بابيهاي ازلي در گذشته و امروز به
خاندانهاي متمول معين محدود بودهاند که داراي پيوندهاي ماسوني قوي هستند.
امروزه نيز از بقاياي اين خاندانها افرادي تحصيلکرده و متمولي وجود
دارند. سالها پيش سعيد نفيسي، در رساله معروف «نيمه راه بهشت»، به اين
پيوند ازليها با فراماسونري اشاره کرده و نوشت:
«قوهاي که در آغاز با فراماسونها
کاملاً يار شد و فراماسونها هم از آنها کاملاً ياري کردند، در ميان
هواخواهان نهضت باب بود... بيشتر بابيان سابق و ازليان لاحق به
فراماسونها وفادار ماندند ولي در روز اوّل اساس چنان نهاده شده است که طرز
عمل و اصول فراماسونها را بهائيان نيز تقليد کرده و همچنان به وسيله
دستگيري و بيشتر تأمين منافع مادي يکديگر کار خود را استوار و مستحکم
ميسازند.»
امروزه، بقاياي محدود ازليها، که
به شدت تقيه ميکنند، بيشتر به روشنفکران لائيک ميمانند و با بهائيان
متعصب تفاوت دارند. اينان در حوزههاي فکري فعالاند و بقاياي ازليهاي
خاندانهاي سرشناسي چون دولتآبادي و نجمآبادي و شاخهاي از خاندان نراقي
کاشان هستند. يکي از آخرين ازليها يا ازليزادگان سرشناس که ميشناسيم
محمدعلي جمالزاده، نويسنده معروف، است که پدرش، سيد جمال واعظ، بابي ازلي
بود. زعيمالدوله درباره پنهانکاري شديد بابيان ازلي مينويسد:
«آنها به دين اسلام تظاهر
ميکنند، نماز ميخوانند، روزه ميگيرند، در ظاهر به تمام واجبات دين اسلام
عمل ميکنند... اموال و نفوس مسلمانان و بهائيان را در صورت قدرت مباح
ميشمارند، بر انجام اين عمليات، به کتمان و مراعات حزم و احتياط، استعانت
ميجويند و براي شناسايي يکديگر رموز و اشاراتي دارند که به خود آنها
اختصاص دارد.»
همانطور که عرض کردم، امروزه
بابيهاي ازلي بيشتر در حوزههاي روشنفکري فعالاند و بيشتر از
خانوادههاي متمول و تحصيلکرده هستند. يک نمونه خانم منگل بيات است که
کتابي درباره تاريخ مشروطه نوشته و انتشارات دانشگاه آکسفورد آن را منتشر
کرده. [+]
Mangol Bayat, Iran’s First Revolution:
Shiism and The Constitutional Revolution of 1905-1909, Oxford University
Press, 1991.
کتابي است نه چندان وزين و دقيق و
عجيب است که ناشري سرشناس چون آکسفورد آن را منتشر کند. تمام تلاش خانم
بيات اين است که ثابت کند انقلاب مشروطه کار بابيان ازلي بود و جايگاه
برجسته روحانيت شيعه در انقلاب مشروطه دروغ تاريخي بزرگ است. منگل مانند
نام «منگل» در قصه کودکانه «شنگل و منگل» تلفظ ميشود.
در مقابل خانم ژانت آفاري را داريم
که کتابي در مقابل کتاب خانم بيات نوشته درباره انقلاب مشروطه که به فارسي
ترجمه شده در حالي که تصوّر نميکنم کتاب خانم منگل بيات به فارسي ترجمه
شده باشد. ژانت آفاري [+]
به بهائيت گرايش دارد: ژانت آفاري، انقلاب مشروطه ايران 1906-1911، ترجمه
رضا رضايي، تهران: بيستون، 1379. [+]
خانم آفاري همسر آمريکايي دارد
بهنام کوين اندرسون. او فرزند نعيم آفاري و انور پيرنظر است و در دانشگاه
پردو تاريخ تدريس ميکرد و هماکنون در دانشگاه کاليفرنيا در سانتا باربارا
درس ميدهد. او با خانم ژاله پيرنظر خويشاوند است.
جريان ديگر که کمتر شناخته شده،
پديدهاي است که آن را «نوبابيگري»
Neo Babism
ميخوانم. اين جريان در سالهاي اخير در حال تکوين است. نوبابيگري جرياني
لائيک است که هسته اصلي آن را روشنفکران لائيک برخاسته از خاندانهاي بابي
(ازلي) يا بهائي يا روشنفکران مسلمانزاده ولي علاقمند به بابيگري يا
متأثر از اينگونه عقايد شکل ميدهند. اين جريان ميکوشد روشنفکران لائيک
بهائي و بابي را در پيرامون علايق مشترک گرد آورد. اين روشنفکران نوبابي
ميدانند که دعاوي مانند ديانت بابي و بهائي و غيره جاذبهاي براي
روشنفکران و نسل جوان ايراني ندارد. لذا ميکوشند بابيگري را بعنوان يک
جريان نوگرا و گونهاي از پروتستانتيسم اسلامي و يک جنبش انقلابي که داراي
سنن والا و قابل ستايش بود مطرح کنند. آنها سخناني گزينشي يا تحريف شده از
باب و ساير سران بابيگري عرضه ميکنند و بر جنبههاي به شدت خرافي
بابيگري چشم ميپوشند. در حالي که جنبههاي خرافي و تحجر و عقبماندگي
فکري در بابيگري بسيار چشمگير است و تنها بر اساس برخي دادههاي گزينشي و
تغافل بر واقعيتهاي تاريخي ميتوان چنين تصوير بزک شدهاي از بابيگري به
دست داد.
شخصيت مهمي که اين جريان جديد
ميکوشد آن را احياء کند و به جاي باب به نماد تفکر خود بدل سازد،
قرةالعين است. در تاريخنگاري معاصر روي قرةالعين سرمايهگذاري زياد شده و
از وي تصويري بکلي ساختگي عرضه شده که ميتواند برخلاف باب براي نسل
جوان و روشنفکران امروز ايراني جاذبههايي داشته باشد. مثلاً، اوّلين
زني که کشف حجاب کرد، پيامبر دفاع از حقوق زنان، شاعره و غيره و غيره.
درباره اين بزکهاي تاريخي و ايجاد چهره کاذب براي قرةالعين در اين
يادداشت سخن گفتهام. [+]
اين ويژگيهايي است که نه باب واجد آن است، نه صبح ازل، نه بهاء، نه
عبدالبهاء و نه ساير چهرههاي شاخص بابيه و بهائيت. بازماندگان خاندان
قرةالعين هم، که در جمهوري اسلامي داراي نفوذ هستند، از اين جريان
حمايت ميکنند. اوج اين تکاپو را در برخي فعاليتهاي فرهنگي در قزوين
يا قزوينيهاي مقيم تهران ميتوان ديد که بعضاً از روشنفکران صاحب نام
هستند.
در پاسخ به جناب آريا برزين که
درباره حاج ابوالحسن امين اردکاني پرسيده بودند:
حاج ابوالحسن امين الهي اردکاني
معروف به «حاجي امين» و «امين الهي» از بهائيان بسيار سرشناس و متنفذ بود و
امين عبدالبهاء. به اين دليل به «امين» شهرت يافت. حاجي امين در سال 1346
ق./ 1307 ش./ 1928 م. در تهران درگذشت و با تجليل فراوان در گلستان جاويد
دفن شد. در اين زمان 90 ساله بود. حاج امين چهار دختر داشت که نسل وي از
اينها پا برجاست. حاجي امين شريک و دوست نزديک آقا يهودا (يهودي بهائي
همدان) بود. برادرش بهنام مهدي نيز بهائي بود. فاضل مازندراني مينويسد:
آقا يهودا «در سال 1316 از همدان
بيرون رفت و حاجي ابوالحسن امين اردکاني وي را به نام شريک امين اجازه جمع
حقوق و ارسال به نزدش داد و هر چه خود از طبابت گرد آورد نيز براي حقوق
الله ارسال نمود و سفري به عکا رفته به محضر حضرت عبدالبهاء تشرف حضور يافت
و مراجعت به گيلان کرده در لاهيجان اقامت جست و شهرت به طبابت و کحالي و
جراحي گرفت و به تبليغ اين امر همت گماشت و نزد همگان بدين نام معروف
گرديد.»
فضلالله صبحي مهتدي درباره حاجي
امين مينويسد: «حاجي امين يکي از مقتدرين و متنفذين اين طايفه و به نظر من
از اعجوبههاي زمان بود.»
صبحي ميافزايد:
«از خصايص ذاتي
حاجي امين اين بود که بهيچوجه حالت رقت قلب و رأفت نداشت. هر کس از فقر و
تنگدستي شکايتي بر او ميبرد و کمکي ميخواست اگر مرد بود ميگفت برو حمالي
کن و اگر زن بود به اختيار شوهر دلالتش ميکرد... بهترين کسان در نزد او
کساني بودند که به او تقديم نقدينه ميکردند. در نزد او پارسا و
ناپرهيزکار، زاني و عفيف عليالسويه بود و در نفسالامر عملي را قبيح
نميشمرد و با اينگونه اقوال سروکاري نداشت. او سيم و زر ميخواست از هر
دستي که عطا شود و حقوقالله ميگرفت از هر دستي که عايد گردد.»
صبحي در جاي ديگر مينويسد:
«قواي
بدنيهاش کامل بود و شهواتش غالب. چندان که اکثر با زنان بيوه و شوي مرده
اظهار رغبت ميفرمود و آنان را به مضاجعت ميخواند ولي بهيچوجه گرد تصابي
نميگرديد و هم به قول خود مشتري مال بيصاحب بود.»
عبدالحسين آيتي نيز تصويري مشابه
از حاجي ابوالحسن امين اردکاني بهدست داده و او را مردي «احمق يا مزور»،
«دنيالطبع و پست فطرت» و «بياندازه قسيالقلب و بيدين» معرفي کرده و
درباره فساد اخلاقي و شهوترانيهاي او، که در آن زمان 60 ساله بود، سخن
گفته است. يک مورد رابطه حاج امين با دختر محمد جواد فرهادي، بهائي قزويني
مشهور به «عموجان»، است که آيتي شرح داده.
نام «امين» نزد بهائيان بسيار
محترم است. از اينرو ميکوشند در نهادهاي اقتصادي و مالي که پس از انقلاب
ايجاد کردهاند به نحوي عنوان «امين» را، بهر شکل، وارد کنند. مسلمانان
مؤثر در اينگونه نهادها، که پديدهاي بنام بهائيت مخفي را نميشناسند، به
اين ظرايف و اهميت ارزشي نمادها و نامها و انگيزه بهکارگيري آنها توجه
نداشته و ندارند.
اورانوس سليماني: استاد اي کاش
اينها را به صورت کتابي منتشر ميکرديد، ولي باز ممنون که اين دانش را
اينجا در اختيار همگان قرار ميدهيد.
آريا برزين: [...]
بهار ايراني: جناب آقاي شهبازي!
آقاي احمد اللهياري نوشتههاي جالبي در باره مسايل بهائيت در زمان پهلوي
داره. جناب آريا برزين بخشي از اين بيتوجهي بر ميگرده به منافع اقتصادي
مشترک. برخي ديگر به پيوند بهائيت با محافل قدرت خارجي که ميتونه ضامن بقا
باشه. اما يک علت آشکار ديگه هم داره و اون بهمريختگي و بيثباتي خود
ايرانه.
شهبازی: ساعت 0:29 صبح جمعه، 21 مرداد
1390. جناب بهار ايراني. خدا
رحمت کند مرحوم اللهياري را. ايشان از نويسندگان قديمي کيهان بود و اطلاعات
ارزشمندي درباره بهائيت داشت. بلايي به سرش آوردند که در واقع "دق مرگ" شد.
زماني مرحوم اللهياري به خانه من تلفن زد. کمي قبل از فوت ايشان بود. آن
زمان ساکن تهران بودم. شماره تلفن را از 118 پرسيده بود. آشنايي نداشتم ولي
دورادور مي شناختم ايشان را. آن مرحوم را در وضع بسيار اسفناکي قرار داده
بودند. در واقع در حصر کامل مالي بود و زير فشار وحشتناک. به چند جا مراجعه
کردم و در حدي که در توانم بود کوشيدم کمکي بکنم براي رو به راه شدن زندگي
ايشان. ولي متأسفانه فوت کرد. قطعاً اين مرگ زودرس را طبيعي نميدانم. اين
هم از همان «تيرهاي غيبي» است که آقاي جمشيد فنائيان مرا به آن حواله داده
و سرنوشتي چون مثلا مرحوم آيتي را برايم پيش بيني کرده.
علي ايراني: استاد، اين نوبابيگري
که فرمودين در خود ايران جريان داره؟
همسايه مختار: با سلام و تشکر
فراوان از استاد شهبازي. براي من موضوعي بسيار عجيب و مشکوک است و آن اين
که در کتابهاي تاريخي که در زمان ما در دبيرستان تدريس ميشد (سالهاي
۱۳۷۲-۱۳۷۶) هيچوقت به ارتباط سيد جمال واعظ اصفهاني با
جربان بابيت اشاره نشده بود. جالب اينجاست که در ذهن من و احتمالاً بسياري
از نوجوانان آن سالها تصوير بسيار مثبتي از اين دو شخصيت شکل گرفت. آيا
اين موضوع را ميتوان در قالب تلاشهاي جريان نوبابيگري که مطرح فرموديد
تفسير کرد؟
جعفر ناصر: خسته نباشيد استاد.
براي فرا گرقتن مطالبي که عنوان کرديد بايد وقت و سرمايه گذاشت. کاري که
شما کردهايد و بدون چشمداشت در اختيار ما پويندگان قرار ميدهيد و دوستاني
معترضاند به حقشناسي اندک ما. از صميم قلب از شما ممنونم و آرزوي موفقيت
شما را دارم در همه زمينهها. کاش ميشد براي بعضي از کامنتهاي شما هزار
«لايک» زد حداقل.
شهبازي: ساعت 11:36 بعدازظهر
پنجشنبه، 20 مرداد. جناب علي ايراني، اين جريان «نو
بابي گري» در ايران است و در خارج نيز. جنبههايي از تاريخ يا عقايد بابي و
بهائي را دستچين و ويراسته و عرضه ميکنند که گمان ميبرند براي نسل جوان
جاذبه دارد. همانطور که عرض کردم، شخصيت محوري که تبليغ ميکنند و ميکوشند
او را به نماد بدل کنند همان قرةالعين است با ارائه چهرهاي اسطورهاي و
غيرواقعي از او. [اين را حتي در وبلاگ بهائي متعصبي مانند آقاي پژمان
محبوبي نيز ديديم.]
مثلاً، ماجراي نسخ اسلام در اجتماع
باغي در روستاي بدشت، که قرةالعين در آن نقش محوري داشت، را به گونهاي
زيبا ترسيم ميکنند در حالي که حتي منابع بابي اوليه نيز از اين واقعه به
زشتي ياد کردهاند. چنان از اجتماع بدشت ميگويند گويي هزاران بابي در دشت
بدشت جمع شدند و کنگره بابيان را برگزار کردند.
بهروز کلورزي: با سلام و خسته نباشيد
خدمت استاد و دوستان محترم.
شهبازي: با سلام خدمت جناب کلورزي
عزيز و ساير دوستان. حدود نيم ساعت ديگر در خدمتم. ابتدا درباره اجتماع
بدشت و رفتار قرةالعين ميگويم و سپس به چند سئوال پاسخ خواهم داد.
بهاره رسولي: استاد بي صبرانه
منتظر ادامه بحث هستيم. باز هم ممنون. اميدوارم هميشه پايدار و سلامت
باشيد.
بهروز کلورزي: سيد باب به عدد
19 علاقه زياد داشت. يعني با حروف ابجد فکر ميکرد. حواريون او که نامشان
را گذاشته بود «حروف حي» 18 نفر بودند که با خودش ميشوند 19. قرةالعين
تنها کسي بود از حروف حي که سيد باب را اصلاً نديده بود. برايم يک نکته
خيلي جالب است: همه اعضاي «حروف حي» يا شيخ بودند يا ملا. از 200 نفر اوّل
بهائيان نيز دست کم 190 نفرشان همينطور بودند.
شهبازي: متأسفم که برخي دوستان نوشتههاي
پيشين من در سايتم و نيز مباحثي که در اين فيسبوک مطرح شده را با دقت
نميخوانند و تصور ميکنند اين بحث بهائيت بحث نالازمي است و مسائل مهمتري
است که بايد به آنها پرداخت.
به جرئت و با جسارت کامل اين
ادعا را مطرح ميکنم که اين مباحث با سرنوشت ايران و ايرانيان بيشترين
ارتباط را دارد. تا زماني که محورهاي تاريک و پنهان تاريخ ما روشن نشود و
نقش کانونهاي پنهان قدرت مؤثر در سرنوشت ايرانيان آشکار نشود، هميشه با
مسائل غيرقابل پيشبيني مواجه خواهيم بود و ديگران برايمان سرنوشتمان را
رقم خواهند زد. نيروهاي فکري جامعه ما نيز در چنبره بحثهاي انحرافي هرز
خواهند رفت. هميشه همين آش و همين کاسه بوده. اصلاً بحث ديني و عقيده اين و
آن گروه در ميان نيست. بحث چيز ديگر است که اميدوارم دوستان به کنه و اهميت
آن توجه کنند.
جناب مهدي ايراني تصور ميکنند که
به بحث درباره تحولات جاري کشور بپردازيم يا به مسائل سوريه. تحولات جاري
کشور فعلاً محلي براي بحث جدّي ندارد. تحولات در جريان است ولي با چراغ
خاموش. بايد منتظر بود و در زمان خود بحث کرد. فعلاً زمان اين بحث نيست.
قبلاً هم مفصل بحث کردهايم. در مورد تحولات سوريه هم بعداً اگر مجالي بود
بحث ميکنيم.
[در بحث بعد، که هم اکنون در جريان
است، درباره تحولات سوريه و ليبي و بحرين به تفصيل بحث شد. شهبازي]
مهرداد احمديان: بسيار پسنديدم.
پرتوان باد قلمت اي بزرگمرد.
شهبازي: بپردازيم به ادامه بحث
اجتماع بدشت.
بدشت روستايي است از توابع شاهرود.
در اجتماع بابيها، که در باغي محصور در بدشت انجام گرفت، حدود دويست نفر
شرکت داشتند. شبيه به ميهمانيهاي امروزي بود. در اين اجتماع يا ميهماني،
ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله بعدي) نقش اصلي داشت. حسينعلي نوري 27 ساله
بود که جريان باب آغاز شد و وي در تمامي حوادث تحريکآميز و تروريستي و
توطئهگونه نقشي مرموز و محوري ايفا نمود و هماره با حمايت دستهاي مرموز
جان سالم به در برد تا سرانجام «ديانت بهائي» را اعلام نمود. بنوشته منابع
بهائي، ميرزا حسينعلي براي اجتماع بدشت سه باغ در اين روستا اجاره کرده
بود.
قبل از اجتماع بدشت، ملا محمدعلي
بارفروشي (قدوس) و ملا حسين بابالباب (بشرويه) در مشهد به تبليغ بابيگري
مشغول بودند. قدوس از خراسان به مازندران عزيمت کرد و در شاهرود به بهاء
پيوست و همراه هم به بدشت رفتند. به اين ترتيب، اصحاب و پيروان باب، از
جمله قرةالعين، بتدريج در بدشت جمع شدند. در اين اجتماع تصميم گرفتند
دعاوي مسلماني را کنار بگذارند و «حقيقت امر را روشن کنند و استقلال شرع
جديد را اعلان نمايند.» (تذکره، ج 3، ص 96).
همانطور که عرض کردم کل اين افراد
که در سه باغ مجاور هم در روستاي بدشت در واقع ميهماني خصوصي برگزار کردند
حدود دويست نفر بودند. نه اجتماعي در دشت بدشت بود نه کنگرهاي در حضور
همگان.
اجتماع بدشت و مناسک جنسي پيروان
«دين جديد» در اين اجتماع مرا به ياد فرقه دونمه عثماني يا فرانکيستها
مياندازد که به دليل هرزگي جنسي تبعيد شدند. ميدانيم که در اوت 1672
شابتاي زوي و برخي از پيروانش به دليل ترويج «هرزگي جنسي» در ميان مسلمانان
دستگير شدند و در ژانويه 1673 احمد کوپرولو، صدراعظم نامدار و مصلح عثماني
که ميتوان او را «اميرکبير عثماني» ناميد، شابتاي و سران فرقهاش را به
منطقه دولسينو در آلباني تبعيد کرد. يا در مورد فرانکيستها (فرقه پيروان
يعقوب فرانک) ميدانيم که در پي فاش شدن برخي «مناسک جنسي» آنان، در فوريه
1760 مقامات دولتي فرانک را در شهر ورشو دستگير کردند. ياکوب فرانک به مدت
13 سال «محترمانه» به يک قلعه در چکسلواکي تبعيد شد. از سال 1762 همسرش نيز
به او پيوست. در اين دوران، پيروان کثير او به ديدارش ميرفتند و مراسم خود
را، که آميخته با «مناسک جنسي» بود، در داخل قلعه و بيرون از آن انجام
ميدادند.
آنچه در مورد "مناسک جنسي" در
اجتماع بدشت گفته ميشود تهمت رديهنويسان و مخالفان بابيگري و بهائيگري
نيست. واقعيت تاريخي است. معهذا، نقش قرةالعين در اين ماجرا را بگونهاي
مطرح ميکنند که گويا او «کشف حجاب» کرد، يعني گناهش اين بود که طبق عرف
زنان امروز حجاب از سر برداشت. اين يک جعل بزرگ تاريخي است مثل همان شاعره
کردن قرةالعين از طريق سرقت اشعار اين و آن. مثلاً دزديدن غزل زيباي شاه
طاهراي کاشي دکني و ثبت آن به نام طاهره قرةالعين با تبديل «طاهرا» به
«طاهره». منظورم اين غزل بسيار زيباست: گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو
به رو/ شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو/ الي آخر. براي آشنايي با
اشعار منسوب به قرةالعين بنگريد به اين يادداشت بنده. [+]
ميدانيم که در اجتماع محصور
بابيان در باغ بدشت، بابيان به اجراي مناسک جنسي دست زدند و از جمله
زرينتاج (طاهره يا قرةالعين) بهمراه ملا محمدعلي بارفروشي به حمام رفت و
با او همخوابه شد. فساد اخلاقي اجتماع بدشت مورد تأييد منابع معتبر و متعدد
و محل اتفاق مورخين است و ساخته مخالفان بابيان نيست. براي مثال، مرحوم
دکتر عبدالحسين نوايي که بهيچوجه او را نميتوان «ضد بابي» ناميد، در
تعليقات خود بر رساله «فتنه باب» اعتضادالسلطنه اين ماجرا را به تفصيل شرح
داده است. نوايي دستيار عباس اقبال، مورخ معروف و يکي از بنيانگذاران
تاريخنگاري آکادميک و رسمي ايران، بود و بعداً خود از مورخين بنام دانشگاهي
شد.
قسمت يازدهم