بحث آزاد در پيرامون
بهائيت:
تاريخ و سياست
قسمت يازدهم
آرش دادگر: آيا اين موضوع صحيح است
که قرةالعين خواستگاري ناصرالدين شاه از خودش را رد کرد و به اين دليل
مغضوب شاه و کشته شد؟
شهبازي: نادرست است جناب دادگر. از
همان بافتههاي نويسندگان بابي و بهائي است.
اين خانم زرينتاج برغاني قزويني
(طاهره يا قرةالعين) در اين زمان به اتهام قتل پدر شوهرش، که عمويش نيز
بود، و رها کردن شوهر و فرزندانش متواري بود. وي دختر يکي از روحانيون
قزوين بهنام ملا محمدصالح قزويني بود که به مسلک شيخي گرايش داشت. اين ملا
محمد صالح نياي خاندان صالحي قزوين است. اين دختر با پسرعمويش ملا محمد
برغاني، پسر حاج ملا محمدتقي برغاني، مجتهد معروف شيعي، ازدواج کرد. با
آغاز دعوي باب، زرينتاج، برغم پدر و شوهرش، به بابيگري پيوست و در سال
1264 ق. با تحريک عدهاي از بابيه به قتل عمو و پدر شوهرش در محراب مسجد
دست زد. به اين دليل حاج ملا محمدتقي برغاني به «شهيد ثالث» شهرت يافت.
منشاء اين گرايش به عقايد پدر
زرينتاج برميگردد. خواهري بنام مرضيه داشت و شوهر خواهرش، ميرزا محمدعلي،
نيز طي نامهاي به باب ايمان خود را اعلام کرد و به اين ترتيب نامش در عداد
«حروف حي» ثبت شد. توجه کنيم که از خانواده فوق سه نفر عضو «حروف حي»
بودند. «حروف حي» هيجده نفرند که با خود باب ميشوند 19 نفر. از اين 19 نفر
اگر سه نفر از يک خانواده باشند بيانگر اهميت فوقالعاده اين خانواده در
تاريخ بابيگري و بهائيگري است. يکي همان قرةالعين است، ديگري ميرزا
محمدعلي قزويني (پسر حاج عبدالوهاب قزويني) پسر دايي قرةالعين و شوهر مرضيه
خواهر او. سومي، ميرزا هادي برادر ميرزا محمدعلي و پسردايي ديگر قرةالعين
است. [+]
عرض کردم که اصحاب و پيروان باب از
جمله قرةالعين و ميرزا حسينعلي نوري بتدريج در بدشت مجتمع ميشوند. در اين
اجتماع است که تصميم ميگيرند دعاوي مسلماني را کنار بگذارند و «حقيقت امر
را روشن کنند و استقلال شرع جديد را اعلان نمايند.»
روايت حاجي ميرزا جاني کاشاني در
کتاب «نقطةالکاف» بسيار صريح است. او مينويسد که قرةالعين در بدشت «از
چهره شاهد مقصود احجاب کثرت را مرتفع کردند و از جوهر خمر لذة للشاربين چند
ساغر در دادند تا آن که جمعي از خود بيخود و به الحان بديع در شجره سرور
تغنيات نمودند.» (حاجي ميرزا جاني کاشاني، کتاب نقطهالکاف در تاريخ ظهور
باب و وقايع هشت سال اوّل از تاريخ بابيه، بهکوشش ادوارد براون، ليدن:
بريل، 1328ق./ 1910م.، ص 144)
ميرزا جاني در توجيه عملکرد بابيان
در اجتماع بدشت، رفتار غيراخلاقي ايشان را از علائم ظهور امام زمان ميداند
و مينويسد:
«خلاصه، احکام دين قائم
عليهالسلام احکام توحيد ميباشد که جميع مالها مال حضرت است و جميع مردان
غلام حضرتاند و جميع زنان کنيز آن جناب ميباشند عطا ميفرمايد به هر کس
که ميخواهد و ميگيرد از هر کس که ميخواهد به مضمون آيه شريفه قل اللهم
مالک الملک تؤتي الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء. و حديث دارد که آن
حضرت زن و شوهرها را عوض ميکند به مثل آقا که غلام و کنيز خود را به هم
ميبخشد و در شريعت جايز ميباشد و البته آن جناب مالکيت در مردم به قدر
آقا در کنيز و غلام خود دارند...»
(نقطةالکاف، صص 151-152)
تکرار ميکنم و لطفاً توجه
فرمائيد. کتاب ميرزا جاني کاشاني مهمترين مأخذ تاريخ بابيگري اوليه است:
«و حديث دارد که آن حضرت [مهدي
موعود] زن و شوهرها را عوض ميکند به مثل آقا که غلام و کنيز خود را به هم
ميبخشد و در شريعت جايز ميباشد و البته آن جناب مالکيت در مردم به قدر
آقا در کنيز و غلام خود دارند...»
مردم روستا از اجتماع بابيان و
عملکرد ايشان باخبر ميشوند و آنان را سنگباران ميکنند. جمع پراکنده
ميشود ولي «خبر کيفيت بدشت قدري راست و قدري دروغ در آن صفحات مازندران
شهرت يافته، هر کجا که حضرات ميرفتند ايشان را به رسوايي هر چه تمامتر
بيرون ميکردند.» (نقطةالکاف، ص 154)
پس ماجرا «کشف حجاب» نبود؛ اجراي
مناسک جنسي بود همانگونه که در سده قبل دونمهها در عثماني و فرانکيستها
در ورشو انجام ميدادند.
آرش دادگر: گويا خود ملاصالح
همانند برادر شهيدش ضدشيخيه بود؟
شهبازي: ملا صالح ابتدا شيخي بود.
بعد گويا برگشت.
بهار ايراني: آقاي شهبازي! به
انيشتن گفتن کي کندي رو ترور کرد؟ گفت صبر کنيد تا دائرةالمعارف رو نگاه
کنم. با تعجب گفتن مگه تو انيشتن نيستي؟ گفت: چرا. گفتند: پس بايد بدوني.
گفت: من مغزم را با چيزهايي که ديگران قبلاً کشف کردهاند پر نميکنم، من
انيشتنم چون فکر ميکنم. حالا اين کشور در بدترين شرايط تاريخي خودش قرار
داره و داره در باتلاق فرو ميره. شما عوض هماهنگ کردن اين بچهها و
هدايتشون و روشن کردن اوضاع روز جامعه دارين قصه هزار و يکشب بابيه رو
تعريف ميکنين.
شهبازي: جناب بهار ايراني. بعضي
وقتها بايد قصه «هزار و يکشب» گفت. آيا ميدانيد بنده کتابخواني را در شش
سالگي با اين کتاب شروع کردم که پدرم برايم خريده بود و اکنون در 56 سالگي
روي ميزم است و در حال مرور کردن آن هستم؟ قدر اين کتاب را بدانيد. ببخشيد.
ادامه ميدهم بحث را.
بهرروي، رفتار قرةالعين حتي براي
گروهي از بابيان حاضر در بدشت نيز قابل هضم نبود. بهنوشته تاريخ نبيل،
«بعضي از پاسداران تقاليد کهنه» از رفتار قرةالعين به ميرزا حسينعلي نوري
شکايت ميکنند و او ميگويد: «ما الذي اقوله عن من اسماها لسان العظمة
بالطاهرة.» (مطالعالانوار، تاريخ النبيل عن وقايع الايام الاولي للامر
البهائي، قاهره: ترجمه عربي [عبدالجليل سعد]، بي تا [1318 ش.]، ص 232)
همين مطلب را در يکي ديگر از منابع
بهائي اينگونه ميخوانيم: «بعضي از نفوس قشري به حضور حضرت اعلي کتباً از
طاهره شکايت کردند که مراعات رسوم و تقاليد قديمه را نمينمايد. حضرت اعلي
در ضمن توقيعي در جواب آنها فرمودند: درباره کسي که لسان عظمت او را طاهره
ناميده من چه ميتوانم بگويم.» (تذکره، ج 3، ص 97)
مسبب اصلي اين حوادث ميرزا حسينعلي
نوري بود. «باري، در ايام اجتماع در بدشت هر روز لغو يکي از تقاليد قديمه
اعلان ميشد و حاضران نميدانستند که اين تغييرات و اعلانات از طرف کيست جز
پارهاي از خواص اصحاب که بر منشاء و مبدع آن يعني حضرت بهاءالله مستحضر
بودند.» (تذکره، ج 3، ص 97)
رفتار قرةالعين تا بدان حد زننده
بود که حتي ملا محمدعلي بارفروشي (قدوس) را نيز به خشم آورد و برغم اصرار
برخي بابيان حاضر به ملاقات با اين زن نميشد. در حين اين اصرار بود که
«ناگهان حضرت طاهره بدون حجاب با آرايش و زينت به مجلس ورود فرمود...
عبدالخالق اصفهاني، که از جمله حاضرين بود، با مشاهده آن حال با دست خود
گلوي خويش را بريد و از مقابل حضرت طاهره فرار کرد و فريادزنان دور شد.
جناب قدوس در جاي خود نشسته بودند [و] شمشير برهنه در دست داشتند و آثار
خشم و غضب در رخسارشان آشکار و چنان مينمود که فرصتي ميطلبند تا حضرت
طاهره را به يک ضربت شمشير مقتول سازند...» (تذکره، ج 3، صص 98-99)
محمدرضا فشاهي، نويسنده مارکسيست
که نگاهي کاملاً مثبت به بابيگري اوليه بهعنوان يک جنبش انقلابي دارد،
مينويسد:
«بدون ترديد، در دشت بدشت، نه تنها
اشتراک اموال بل اشتراک زنان نيز تبليغ شد و سخنان دشمنان بابيان در اين
باره چندان دور از حقيقت نيست... اشتراک زنان موضوع سادهاي نيست و نه تنها
در جامعه متعصب اسلامي بل در هر جامعه متمدن ديگر عکسالعملهاي شديدي را
برميانگيخت و برميانگيزد. مسئلهاي بود که هر عقل سليمي را به مخالفت
برميانگيخت. قرةالعين و ملا محمدعلي بارفروشي نخست به اجراي اين امر
پرداختند و با يکديگر در کجاوه نشستند و سپس در برابر چشمان حيرتزده
بابيان به حمام رفتند و سپس ساير بابيان نيز کموبيش به آنان اقتدا کردند
و افسانه باغ اپيکور را زنده کردند. اين خبر همچون توفان سهمگيني که
درختهاي کهنسال را نيز از ريشه بيرون ميآورد در سراسر ايران پيچيد و نه
تنها بسياري از بابيان را دلسرد کرد، بل به مرتجعين نيز امکان تا به اتکا
به اين واقعه در سرکوبي بابيان مصممتر و جريتر گردند.» (محمدرضا فشاهي،
واپسين جنبش قرون وسطايي در دوران فئودال، تهران: جاويدان، 1356، صص
146-147)
تکرار
ميکنم:
«قرةالعين و ملا محمدعلي بارفروشي نخست به اجراي اين امر پرداختند
و با يکديگر در کجاوه نشستند و سپس در برابر چشمان حيرتزده بابيان
به حمام رفتند و سپس ساير بابيان نيز کموبيش به آنان اقتدا کردند
و افسانه باغ اپيکور را زنده کردند...»
اين کجا و کشف حجاب کجا؟
مرحوم دکتر عبدالحسين نوائي در مقاله
«قرةالعين» خود تحليل جالبي از ماجراي بدشت و موضعگيري قدوس در قبال
قرةالعين دارد که نشان ميدهد مخالفت ميرزا محمدعلي بارفروشي (قدوس) با
اقدام قرةالعين يک حرکت سازمانيافته بوده است. اين نمونه جالبي است که
تاکتيکهاي پيچيده يهوديان و بهائيان را نشان ميدهد:
سران بابيه (ميرزا
حسينعلي نوري و ميرزا محمدعلي بارفروشي و قرةالعين) در باغي سکونت ميکنند
و سايرين در زير چادرها مستقر شدند. در اجتماع سه نفره طرحي بغرنج ساماندهي
شد:
«اجتماع بدشت براي دو منظور بود:
يکي نجات باب از زندان ماکو، ديگر تعيين تکليف بابيه با دين اسلام و اعلام
جدايي و مخالفت صريح با ديانت حضرت ختمي مرتبت... موضوع دوّم به اين سادگي
نبود... پس از آنکه در قسمت نهايي امر موافقت حاصل شد، پيدا کردن راه عملي
اين منظور سخت مشکل مينمود. قرةالعين خود مشکل را حل نمود. بدين معني که
پيشنهاد کرد: من روزي در هنگام موعظه روزانه بي حجاب خود را به مردم
مينمايانم. امر از دو حال خارج نيست. يا خواهند پذيرفت که فهوالمطلوب. يا
اندک جمعي که در حال تزلزلاند... اعتراض خواهند نمود و براي شکايت نزد
قدوس، که در آن روز نبايد در مجلس حاضر شود، خواهند رفت. وي ايشان را به
سخنان گرم و نرم ولي دو پهلو و موجب شک چند روز نگه خواهد داشت و چون به
موجب مذهب اسلام زنان مرتده (برخلاف مردان که مستحق اعداماند) بايد با
نصيحت و دلالت و موعظه به راه راست هدايت شوند، قدوس مرا مرتده اعلام خواهد
کرد و روزي با من مباحثه خواهد نمود و من در اين مباحثه وي را مجاب خواهم
کرد تا مردم قانع شوند بخصوص که تا آن وقت شور و حرارت اوليه از بين رفته و
چشم و گوش آنان پر شده است. اين نقشه به اتفاق آراء تصويب شد و قرةالعين
براي اجراي آن آماده شد.» (اعتضادالسلطنه، فتنه باب، با توضيحات عبدالحسين
نوائي، تهران: بابک، 1362، صص 179-181)
دکتر نوائي ماجرا را بهطور مشروح
بيان ميدارد. به ترتيب بالا عمل ميشود تا آنجا که:
«قدوس بر طبق نقشه قبلي مجاب شده،
اقرار کرد که گفتار و کردار قرةالعين صواب بوده و از گفتار سابق خود نسبت
بدو معذرت خواست و کليه اصحاب او، بي آنکه بدانند اين صحنهها تماماً
ساختگي و مطابق نقشه بوده، سر اطاعت نهادند و بدعت جديد را پذيرفتند.»
(همان مأخذ، ص 184)
بحث درباره اين خانم محترم را، که
"نوبابيها" ميکوشند از طريق اسطورهسازيها از او جريان فکري جديدي ايجاد
کنند، به پايان ميبرم.
بهروز کلورزي: مهمترين بحث
پيرامون بهائيت واقعه بدشت است. يک قرن و نيم اهل بهاء تلاش ميکنند نماي
مثبتي از اين واقعه درست کنند. گفتنيها را استاد به زيبائي عنوان کردند و
تکرارش کسالتبار است. شايد بعضيها فکر کنند اين حرفها رديه است و استاد
شهبازي هم رديهنويس. لذا، بنده لازم ديدم متن سخنراني طاهره قرةالعين را،
که مورد تأييد خود بهائيان نيز هست، اينجا بياورم تا دوستان و به خصوص
جوانان بهائي خود قضاوت کنند که اشخاصي مانند استاد و بسياري ديگر
رديهنويس هستند يا فقط دارند واقعيت قضيه بدشت را ميگويند. متن سخنراني
قرةالعين، که بهائيان متعصب نيز آن را تأييد ميکنند، اين است:
«اي اصحاب، اين روزها ايام فترت
شمرده ميشود. امروز تکاليف شرعيه يکباره ساقط است و اين صوم و صلاة کاري
بيهوده است. آنگاه که سيد عليمحمد باب اقاليم سبعه را فراگيرد و اين اديان
مختلف را يکي کند تازه شريعت خواهد آورد و قرآن خويش را در ميان امت وديعتي
خواهد نهاد. هر تکليف شرعيه که از نو بياورد بر خلق زمين واجب خواهدگشت. پس
زحمت بيهوده بر خويش روا مداريد و زنان خود را در مضاجعت طريق مشارکت
بسپاريد و در اموال يکديگر شريک و سهيم باشيد که در اين امور شما را عقابي
و عذابي نخواهد بود...»
اين همان «باغ اپيکور» است.
وقتي چند نفر جمع ميشوند و يک دين را نسخ ميکنند ميشود همين. زنان و
مردان بر اساس شريعت اسلام زن و شوهر بودند و وقتي اسلام نسخ شد اين
پيوندها هم باطل است. کدام عقل سليم باور ميکند يک مرد هر چند بابي زني را
بدون روسري ببيند و رگ گردنش را بزند و از جمع دور شود؟ پس داستان کشف حجاب
توسط طاهره يک شوخي به نظر ميرسد. دوستان از نطق خود طاهره نتيجه بگيرند
اوضاع از چه قرار بوده.
جلالالدين بلخي: واقعه بدشت ماحصل
وازدگي و نفهمي مقدسنماهايي بود که به جاي اصول دنبال اخباري مسلکي و
چرنديات شيخ احمد احسايي و سيد کاظم رشتي افتادند و به جاي قرآن کريم و
نهجالبلاغه و متون مذهبي مستند و متواتر، دنبال «قال الصادق» و «قال
الباقر» (عليهمالسلام) بدون سند شيخ احمد [احسايي] و سيد کاظم [رشتي]
افتادند. «جمال ابهي» يا همان «جمال مبارک» بابيان (لقب حسينعلي نوري) هم
که خودش را به زکام زده بود تا اين گندي که آن مادر فولادزره (طاهره
قرةالعين) به بار آورده با هماهنگي قبلي آقايان احباء (بابيان و بهائيان
يکديگر را با اين کلمه صدا ميزنند) به پاي او ننويسند. فکر نکردند که
اسلام عزيز منسوخکننده و باطلالسحر تمامي فرقههايي است که دنبال
اخباريگري و فلسفههاي غيرواقعي نظير هورقليا و جابلقا و جابلسا و از اين
دست ترهات هستند. کساني که پيرو بهاء هستند، اگر نسبت به نوشتههاي مسلمين
حساسيت دارند که صد البته دارند، ميتوانند به منابع بابيان ازلي و يا
پيروان ميرزا اسدالله ديان (دياني) مراجعه کنند. اين منابع به زبان خود
پيروان باب ادعاهاي «جمال مبارک» را باطل و دروغين نشان ميدهد.
[ميرزا اسدالله ديان باجناق باب و
کاتب کتاب «بيان» است. بابيان مدعياند که «بيان» وحي است و طبق اين تعبير
ديان کاتب وحي بشمار ميرود. جزو بابيان «حروف حي» است. عبري و سرياني را
«نيکو ميدانست.» در فضاي آن دوران، اين قرينهاي است بر تبار و پيوندهاي
يهودي او. بنوشته ميرزا آقاخان کرماني و شيخ احمد روحي، دو داماد صبح ازل،
ميرزا حسينعلي بهاء چون ميرزا اسدالله ديان را «مخل خود يافت، ميرزا محمد
مازندراني پيشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.» (هشت بهشت، صص 283،
303) شهبازي]
شهبازي: جناب علي ايراني درباره
بهائيت در اردبيل پرسيدهاند. درباره بهائيان اردبيل بايد خود محققان بومي،
که تاريخ و خاندانهاي محلي را ميشناسند، تحقيق کنند. اجمالاً آن چه من
ميدانم به شرح زير است:
بابيان نامداري از اردبيل
برخاستهاند که مهمترين ايشان ملا يوسف اردبيلي است که جزو «حروف حي» بود
و در شورش قلعه طبرسي به قتل رسيد. او اهل روستايي در يک کيلومتري شهر
اردبيل بود و گويا اين روستا بنام وي (يوسف) نامگذاري شده.
بهائي سرشناس ديگر ملا عبدالعظيم
اردبيلي پسر ملا مهدي قلعه جويي (پيشنماز مسجد پيچاقچي بازار) بود. اين
همان فردي است که در ميان بهائيان به «امينالعلماي شهيد» شهرت يافته. اين
ملا عبدالعظيم اردبيلي عالم نبود و تنها پدرش ملا و پيشنماز بود. حتي منابع
بهائي نيز معترفاند که وي تا اواخر عمر فردي «عياش بود و آلايشاتي داشت.»
سليماني، نويسنده بهائي، مينويسد:
«امينالعلماي شهيد از قراري که
مشهور است قبل از ايمان [به بهائيت] مردي بيآزار لکن عياش بوده و آلايشاتي
داشته که بعد از تصديق به امر مبارک [بهائي شدن] تا چندي به همان عادت
ميزيسته، اما در سال آخر زندگي يک باره احوالش منقلب گشته و روحانيت و
انقطاعي پيدا کرده که پشت پا بر دنيا و مافيها زده...» (عزيزالله سليماني
اردکاني، مصابيح هدايت، تهران: لجنه ملّي نشر آثار امري، 106 بديع، ج 2، صص
372-373)
در سال 1305 ش.، يعني نخستين سال
سلطنت رضا شاه پهلوي، بهائيت در اردبيل اوج گرفت و شمار بهائيان اردبيل به
حد نصاب رسيد و محفل روحاني در اين شهر تشکيل شد که جلسات آن در منازل اعضا
برگزار ميشد. منابع بهائي مدعياند که شيخ مرتضي، برادرزاده ميرزا
علياکبر مجتهد اردبيلي، نيز در جلسات خانه امينالعلما حضور مييافت و به
بهائيت گرايش داشت يا بهائي بود. ملا عبدالعظيم در 5 يا 6 فروردين 1306 ش.
به طرز مشکوکي به قتل رسيد. يعني مورد تهاجم فردي بنام آقا بالاي بقال قرار
گرفت و به علت ضربات قمه کشته شد. اين ماجرا مشکوک است بويژه که رئيس نظميه
اردبيل، بنام سلطان شمسالدين خان حقي، بهائي بود. منابع بهائي قتل ميرزا
عبدالعظيم را به تحريکات ميرزا علياکبر مجتهد اردبيلي نسبت ميدهند و به
اين دليل مقتول را «امينالعلماي شهيد» ميخوانند. علت اين انتساب
فعاليتهاي تبليغي ميرزا علياکبر مجتهد عليه بهائيان است و نگارش رسالهاي
در رد بهائيت.
ميرزا
علياکبر مجتهد اردبيلي از شاگردان ميرزاي شيرازي است و در آن زمان
مجتهد اوّل اردبيل بشمار ميرفت. ميرزا علياکبر و برادرش ميرزا
عبدالله مجتهد (متوفي 1334 ق.) پسران ميرزا محسن مجتهد اردبيلي بودند.
حاج ميرزا عبدالله مجتهد اردبيلي، که از سال 1320 ق. در عتبات به
اردبيل بازگشت، از علماي مورد توجه مرحوم آخوند خراساني بود. برادر
بزرگتر و ارشد اولاد ميرزا محسن مجتهد اردبيلي حاج ميرزا لطفعلي
(متوفي 1336 ق.) نام داشت. ظاهراً اين همان ميرزا محسن مجتهد اردبيلي،
نياي خاندان محسن (مقيم زنجان)، است. [+،
+]
اگر اشتباه ميکنم دوستان مطلع بويژه جناب علي اشرف فتحي اصلاح
فرمايند. سپاسگزار خواهم شد. متأسفانه، هر چه در وب جستجو کردم
زندگينامه مفيدي از ميرزا محسن مجتهد اردبيلي و ميرزا علي اکبر مجتهد
اردبيلي نيافتم. لازم است دوستاني که در اين حوزهها کار ميکنند،
بويژه آقايان فتحي و ابطحي که سايت وزين «تورجان» را منتشر ميکنند،
زندگينامهاي از اين آقايان درج کنند. سعيد محسن، از بنيانگذاران
سازمان مجاهدين خلق، از اين خانواده بود. برادر ايشان، آقاي عبدالله
محسن، از دوستان قديمي بنده است از دوران زندان عادلآباد شيراز
(1352-1353) ولي متأسفانه به ايشان دسترسي ندارم که درباره نسبت آقا
ميرزا علياکبر مجتهد و خانواده محسن پرسوجو کنم. آقاي يوسف محسن
اردبيلي [+]
برادر بزرگتر ايشان است.
ماجراي قتل ملا عبدالعظيم در
فروردين 1306 ش. مشکوک است و نياز به تحقيق دارد. ادعاي منابع بهائي دال بر
اين که قتل فوق به دستور آقا ميرزا علياکبر مجتهد اردبيلي بوده بايد ثابت
شود. اين اتهام است و براي اثبات اتهام، آن هم اتهام بزرگي چون قتل، صرف
ادعاي منابع بهائي کفايت نميکند. آن چه اين ماجرا را نياز به مداقه بيشتر
ميکند يکي رياست سلطان شمسالدين خان حقي (بهائي) بر نظميه اردبيل است و
ديگري شخصيت فردي «ملا عبدالعظيم» که بنوشته سليماني تا اواخر عمر «عياش»
بود و «آلايشاتي داشت.»
بنوشته منابع بهائي، ياور
عبدالحسين ميرزا ايزدپناه و حبيبالله خان مدبّر، آجودان اميرلشکر
اميرآقاخان امير احمدي (سپهبد اميراحمدي)، اقدامات شايسته براي مجازات
محرکين و اعدام قاتل نمودند و آقابالا (قاتل) به دار کشيده شد و به اين
بهانه ميرزا علياکبر مجتهد چند ماهي تبعيد بود و سپس به اردبيل بازگشت.
از بهائيان سرشناس ساکن اردبيل در
آن زمان بايد به عباس خان اميرارجمند و عطاءالله پرويزي اردبيلي اشاره کرد.
تصور ميکنم بحث درباره بهائيت کفايت کند و آن را خاتمه دهيم. تا نظر
دوستان چه باشد؟ البته منتظر فرمايشات جناب کلورزي هستم که اطلاعات ذيقيمتي
در اين زمينه دارند. ساعت 2:55 صبح جمعه، 21 مرداد
1390.
هب هبفا: استاد! هر چه از شما
ميخوانيم، ميبينيم چقدر ناآگاهيم. لاجرم هر چه بفرمائيد به گوش جان
شنواييم.
پيام بزرگمهر: استاد از نظر شما
ظهور باب و متعاقباً بهائيت و ايجاد چنين فرقهاي نقشهاي از پيش طراحي شده
براي اهداف معين بود و يا اين که بعد از ظهور اين افراد نقشههايي طرح شده
و به اين حرکت جهت داده شد؟
علي ايراني: خيلي سپاسگزارم استاد.
نکتهاي را از وبسايت آيتالله موسوي اردبيلي، که کتاب «جمال ابهي» را در
رد بهائيت نوشتهاند، عرض بکنم:
«مردى به نام امين العلماء در حدود
سال 1338 ق. در اردبيل ميزيست که در ميان مردم مشهور به بهائيگري بود. در
ماه رمضان شخصى او را در حال روزهخوارى ديده و از او پرسيده بود که چرا به
طور علنى در حال روزهخوارى است؟ او در جواب گفته بود که امروز روز 21
رمضان است، روزى که علي عليهالسلام را کشتهاند و دستگاه خداوند در هم
ريخته و کسى به کسى نيست. تو هم اگر روزهات را بخورى اشکالى ندارد. آن مرد
عصبانى شده و با چاقو او را کشته بود. بهائيها او را يکى از شهداى بهائيت
ميدانند. بهائيها دو يا سه خانه وقفى در اردبيل داشتند که يکى از آن
خانهها را به طور پنهانى به کتابخانه بهائيت تبديل کرده بودند. برخى از
مأموران دولتى شهرستان اردبيل مانند سياح و انصارى بهائى بودند.» [+]
مسيحا مسيحايي: سلام استاد، خسته
نباشيد. به نظر بنده اگرچه مطالب خوب و مفيدي عرضه شد اما بحث دارد خيلي
خستهکننده ميشود. بهتر است از اطلاعات و تجربيات شما در زمينههاي ديگر
استفاده کنيم، البته اگر صلاح ميدانيد.
مرد سبز: با عرض سلام و ادب خدمت
استاد. سه چهار سالي است از طريق نت مطالبتان را دنبال ميکنم. يکي از
جالبترين و غنيترين بحثها بود. اگر باعث قطع کلام و سررشته نميگردم در
مطالب قبل در رابطه با ارسال فرزندان رضا خان، محمدرضا و اشرف، به مدارس
بهائي فرموديد. ميخواستم بدانم آيا اين کار از سر تعمد بوده يا خير؟ جه
دليلي داشت شاه ايران چنين کاري کند؟ البته مطالب مربوط به کشف حجاب مدّ
نظرم است .
مسيحا مسيحايي: البته اگر لطف
بفرمائيد و مطالبي را که در کامنتها گذاشتهايد به صورت جداگانه در وبسايت
هم قرار دهيد ممنون ميشوم.
شهبازي: جناب مرد سبز، تحصيل
محمدرضا و اشرف در مدرسه بهائيان قبل از سلطنت رضا شاه بود. کشف حجاب
اجباري نيز در چارچوب سياستهاي رضا شاه بود که مبتني بر تفکرات نحلهاي از
روشنفکران دوران مشروطه بود که به انديشه «ديکتاتوري مصلح» روي آورده و
حکومت پهلوي را بنيان گذاشتند.
مسيحا مسيحايي: استاد اسم کتاب را
نفرموديد.
شهبازي: جناب مسيح مسيحايي، کدام
کتاب؟ متوجه نشدم.
مسيحا مسيحايي: اين کامنت شما:
«بعضي وقتها بايد قصه هزار و يکشب گفت...»
شهبازي: کتاب «هزار و يکشب» را عرض
کردم. چاپ قديمي را شش ساله بودم که پدرم برايم خريد. با اين کتاب مأنوس
بودم و الان تعجب ميکنم که در آن سن کم چطور متن سنگين هزار و يکشب را با
لذت ميخواندم. الان چاپ جديدي در دو جلد منتشر شده ولي آن چاپ قديمي
نوستالژي خاص خود را دارد. مرا به ياد خاطره کودکي مياندازد.
علي ايراني: استاد، آيا بابيان هم
مانند بهائيان مرکزيتي مانند بيتالعدل دارند؟ آيا امورات شرعي خاص خودشان
را دارند يا صرفاً لائيک هستند و يک اسم را يدک ميکشند؟
شهبازي: مرکزي مانند بيتالعدل
ندارند. بخش عمده آنها لائيک هستند و داراي تعلقات به سنن بابيگري؛ مانند
بخشي از بهائيان لائيک (امثال آقايان يارشاطر و ديگران).
علي ايراني: استاد در مورد حجتيه
هم پرسيدم، آنجا که فرموديد: «هيچ گاه از نفوذ بهائيان در ساختار حکومت و
نقش آنان در سياست يا کارکرد تروريستي و اطلاعاتي سخني به ميان نميآمد.»
آيا تعمدي بود يا ناشي از عدم آگاهي انجمن نسبت به کارکرد بهائيت؟
شهبازي: جناب علي ايراني، اين امر
ميتواند علل مختلف داشته باشد. اوّل، انجمن حجتيه در چارچوبي فعاليت
ميکرد که حساسيت حکومت پهلوي را تحريک نکند. به اين دليل، انجمن مورد
تأييد ساواک بود. زماني که من فعاليتهاي مذهبي- سياسي را شروع کردم، دو سه
بار سرتيپ محمدحسن پهلوان، رئيس شهرباني استان فارس که از خاندان پهلوان
يعني عموزادگان رضا شاه بود، و سرتيپ زنديه، فرمانده ناحيه ژاندارمري فارس،
و سرهنگ نادر سلطاني، رئيس اداره اطلاعات شهرباني فارس که در آن زمان سرگرد
بود، مرا خواستند و نصيحتم کردند. سرهنگ سلطاني چند بار به من گفت: اگر
ميخواهي فعاليت کني چرا در انجمن ضد بهائيت کار نميکني که آدمهاي معقولي
هستند.
دوّم، سطح دانش سياسي نازل بود.
اين مسائل حتي در اوائل انقلاب هم شناخته نبود. امروزه سطح تحقيقات و دانش
در حوزه تاريخ قابل مقايسه با آن زمان نيست.
شق سوّم اين است که پرهيز انجمن
حجتيه از اين مباحث را تعمدي بدانيم. عرض کردم که من غفلت طولاني پس از
انقلاب نسبت به اهميت و کارکرد سياسي بهائيت را به دليل تأثيرات انجمن
ميدانم که جوانان مذهبي- سياسي را به اين نتيجه رسانيده بود که بهائيت
پديده مهمي نيست، يا پرداختن به بهائيت کار انجمني هاست و غيره. اين شق
سوّم نياز به بحث بيشتر دارد که فعلاً برايم مقدور نيست.
آرش دادگر: ديروز «راديو زمانه»
مصاحبهاي با نيلوفر بيضايي، دختر بهرام بيضايي، درباره نمايشنامهاي
پيرامون شخصيت قرةالعين و فروغ فرخزاد انجام داده است. [+]
اين نمايش با عنوان «چهره به چهره در آستانه فصلي سرد» قرار است در سوئد و
آلمان به روي صحنه برود. تمامي اين مصاحبه مملو از تبليغ بابيگري و نقش
طاهره قرةالعين در پيشرفت جنبش اجتماعي ايران و حتي مشروطه است. وي در جايي
حتي بحث موعودگرايي بابيان را هم بنوعي تخطئه کرده و گفته است:
«طاهره قرةالعين براي اولين بار در
تاريخ ما نقاب از چهره برداشت و چادر و روبنده و حبس زنان در خانه را مردود
اعلام کرد. فروکاستن حرکتي اين چنين مهم در تاريخ ما به بحث مهدويت بهنوعي
درک نکردن ابعاد يک حرکت بزرگ روشنگرانه اجتماعي در تاريخ ماست.»
نيلوفر بيضايي همچنين اين
نمايشنامه را محصول چندين سال کار مطالعاتي بر روي شخصيت قرةالعين با مرور
منابعي مثل کتاب «طاهره قرةالعين، شاعر بزرگ و مبارز عصر قاجار» (دکتر
بقاءالله وثوق)، «چهار رساله تاريخي درباره طاهره قرةالعين» (ابوالقاسم
افنان)، «قرةالعين، شاعره آزاديخواه و ملّي ايران» (معينالدين محرابي)،
نوشتههايي از محقق شرقشناس ادوارد گرنويل براون درباره جنبش بابي و
همچنين گزارشهاي سفر او به ايران از ۱۸۸۷ تا ۱۸۸۸، کتابي از دکتر عباس
امانت درباره جنبش بابي، «رگ تاک» از دلارام مشهوري وهمچنين کتابي بهزبان
انگليسي بنام Tahirih The
Pure از خانم مارتا روت،
اعلام کرده است. وي حتي اذعان کرده است که به سايتهاي ضدبابي و ضدبهائي
اسلامي نيز رجوع کرده و در يک موضعگيري يکجانبه اعلام کرده که اين منابع
نيز با روايتهايي مشابه به تمام بخشهاي مثبت شخصيت طاهره اشاره کردهاند
اما آنها را منفي ارزشگذاري کردهاند. مرور اين مصاحبه ميتواند جمع بندي
خوبي پيرامون حاصل تبليغات صورت گرفته درباره اين شخص و کندوکاوهاي
پيراموني آن در زمان حاضر در بر داشته باشد.
محمود احمدي: امان از دست
آقازادهها از همه نوعش. ارائه تعريفي مدرن و آرمانگرايانه از شخصيت
زرينتاج برغاني و عدم توجه به شرايط تاريخي مطرح شدن اين مسئله و تبليغاتي
کردن يک رويداد تاريخي تأثرانگيز است. اي کاش خود بهرام بيضايي واکنش نشان
بدهد چون هرچه باشد نام هنري ايشان توجه را به اين مصاحبه جلب ميکند. به
هر روي، ثابت ميشود هدف خاصي در اينگونه تبليغات دنبال ميشود. نيلوفر
بيضايي مهمترين دليل گرايش زرينتاج به باب را ايده برابري زن و مرد
ميداند ولي جالب است خود زرينتاج اعلام ميکند بر اثر ديدن رؤياي صادقه
که در آن سيد جواني را با عمامه سبز مشغول نماز خواندن بين زمين و هوا ديده
به او ايمان آورده است.
هب هبفا: اين قسمت را بد نديدم
جداگانه اينجا درج کنم از لينکي که جناب دادگر دادند:
«نيلوفر بيضايي: اميرکبير افکار
ترقيخواهانهاي داشت و در اين راه با روحانيون سنتي نيز درگير شد.
بزرگترين اشتباه او اين بود که با فرمان قتل عام بابيان بزرگترين
همپيوندان خود در راه ترقي ايران را به دست خود از ميان برداشت و ناخواسته
به قدرت دستگاه روحانيت شيعه که با هر نوع فکر آزاديخواهي مخالف بود و
حاضر به گذشتن از امتيازات خود نبود، ياري رساند.»
شهبازي: آقاي بهرام بيضايي به يک
خانواده بهائي تعلق دارند. پدرش تسجيل شده ولي خود ايشان تسجيل نشده. اين
تعلقات، سنن و ميراث فرهنگي خانوادگي است. خانم مارتا روت نيز بهائي
سرشناسي است. سفري به قزوين کرد و در خانه قرةالعين را بوسيد و از او بسيار
تجليل کرد. مارتا روت در قزوين گفت: روزي بازماندگان اين خانواده به مادر
بزرگشان افتخار خواهند کرد.
[در ادامه بحث آزاد فيسبوک، در
تاريخ دوشنبه 31 مرداد 1390/ 22 اوت 2011 نکاتي درباره مصاحبه خانم نيلوفر
بيضايي با «راديو زمانه» مطرح شده که به دليل پيوند با بحث حاضر در اينجا
درج ميکنم:]
شهبازي: گفتگوي «راديو زمانه» با
خانم نيلوفر بيضايي درباره نمايشنامهاي که وي درباره قرةالعين و فروغ فرخ
زاد ساخته، براي خانم بيضايي دردسرساز شده.
خانم بيضايي حرفهاي عجيبي مطرح
کرده درباره قرةالعين؛ روشي که آن را «انطباق مفاهيم امروزين بر گذشته»
مينامم و فوستل دوکولانژ، مورخ نامدار فرانسوي، در نقد خود بر تاريخنگاري
رايج يونان و روم باستان، آن را «خودفريبي» ناميده است.
تعابير خانم بيضايي
از شورش بابيان عجيب است. مثلاً:
«فکر برابري انسانها، حقوق برابر
زن و مرد، تأکيد بر اهميت گسترش آموزش و پرورش و پيشرفت جامعه، محدود کردن
قدرت روحانيون و نفي نيابت امام معصوم از سوي آنان، غير مجاز دانستن فتواي
قتل، برابر دانستن پيروان تمام اديان، منع شرکت در تجارت و کسب ثروت براي
مقامات ديني و بسياري موارد ديگر چکيده آن تفکري است که طاهره را به خود
جذب کرد و او را به يکي از مهمترين مبلغين اين فکر بدل کرد.»
بيضايي مدعي است که بابيها
بزرگترين و مترقيترين متحدين بالقوه اقدامات ترقيخواهانه اميرکبير بودند
و اميرکبير اشتباه کرد به کشتار آنان دست زد:
«اميرکبير افکار ترقيخواهانهاي
داشت و در اين راه با روحانيون سنتي نيز درگير شد. بزرگترين اشتباه او اين
بود که با فرمان قتلعام بابيان بزرگترين همپيوندان خود [در] راه ترقي
ايران [را] به دست خود از ميان برداشت.»
بيضايي مدعي است: قرةالعين «بيش از
هر چيز مجذوب ايدهي برابري زن و مرد شد که در تفکر بابي بسيار برجسته بود.»
اين سخنان، در کامنتها با
واکنشهاي جالبي مواجه شده. در يک کامنت چنين آمده است:
«بنده به روايت درست از تاريخ تعصب
دارم و با نگاه ايدئولوژيک و آرمانگرايانه از يک روايت تاريخي دشمني دارم.
شما اگر به برابري حقوق زنان و مردان اعتقاد داريد نياز به دروغبافي
تاريخي نداريد. ژاندارک با قرةالعين شما قابل قياس نيست. ببينيد، ما نسل
سوختهاي هستيم که قرباني نگاه تند ايدئولوژيک غيرواقعبين دوره پهلوي و
اوائل انقلاب و دوران جنگ و... شديم. ديگر حوصله قديسسازي از يک شخصيت
تاريخي با مختصات زرينتاج برغاني، که توطئه ترور دشمنانش را هم (عموي خودش
ملا محمد تقي) انجام ميداده، نداريم. در مورد نام بهرام بيضايي به جرئت
عرض ميکنم اگر نام فاميل او را يدک نميکشيديد تعداد اندکي نمايشنامه شما
را ميديدند و اين مصاحبه را ميخواندند. به شما پيشنهاد ميکنم يک نام
هنري انحصاري براي خود انتخاب و نتيجه هنر خود را ببينيد.»
و اين کامنت:
«و اما در مورد
مقايسه ژاندارک با قهرمان شما. ژاندارک به خاطر سرافرازي ميهن خود و آزادي
آن از دست اشغالگران جان خود را با حربههاي کثيف مذهبيون همدست با
اشغالگران انگليسي فدا کرد. ولي زرينتاج برغاني يکي از افرادي بود که
زماني که ايران در گير مقابله با استعمار انگليس بر سر مسئله هرات بود شورش
و التهاب ضدملّي در کشور راه انداختند و با دستاويز مذهبي عده زيادي را به
دنبال خود کشيدند. همزماني شورش بابيان و اقدامات اميرکبير در احياي
استقلال ايران برايتان چه پيامي دارد؟ برآيند فعاليتهاي قهرمان شما و
اقدامات امثال آقاخان نوري و شورش سالار در خراسان به قتل اميرکبير و جدايي
کامل قندهار و هرات از ايران انجاميد.»
[ادامه بحث از 21 مرداد 1390:]
ميلاد مسعودي: سلام استاد، خسته
نباشيد. در جنگي که مابين صولتالدوله و انگليسيها در استان فارس رخ داد
بهائيان چه نقشي بازي ميکردند و به نظرتان آيا بهائيان در اين جنگ کمکي به
انگليسيها کردند يا نه؟
جلالالدين بلخي: با آرزوي قبولي
طاعات و عبادات استاد شهبازي و برادران و خواهران ديني. فکر ميکنم امروز
به خاطر نداشتن اطلاعات صحيح درباره مذاهب منتجه از دل شيخيه (اخباريه)
مردم عليالخصوص نسل جوان فکر ميکنند اين فرقهها داراي ماهيت ضدخرافي
هستند. نخير! يک جمله درباره همين سيد باب از سيد کاظم رشتي نقل است که:
«چون آفتاب از روزنه به دامن باب افتاد سيد رشتي درس و بحث را تعطيل کرد و
توجه تلاميذ را به اين نکته جلب نمود که قائم هم اکنون در ميان ماست و نور
الهي به سوي او.» (اسدالله فاضل مازندراني، رهبران و رهروان در تاريخ
اديان، جلد دوّم، مؤسسه ملّي مطبوعات امري، سنه 132 بديع، صص 28-31) خرافات
و اخباريگري و تأويلات شيخيه آخر دامان آن را گرفت بطوري که هرچه حاج
محمدکريم خان کرماني، از شاهزادگان قاجار و از پيشوايان شيخي، خواست جلوي
تأويلات بابيه را بگيرد نشد که نشد. کارهاي شيخ احمد احسايي، يعني اغراق در
صفات ائمه (ع) و بهرهبرداري از استحمار بشر در تبرک جايگاههاي ملاهاي
اخباري، همه و همه دست در دست هم داد و [تعدادي از] ملت گرسنه و خسته از
ظلم و بيسواد و سادهلوح را پيرو آئينهاي مندرآوردي و تا سرحد مرگ
بيپايه و اساسي کرد که حتي به 19 سال هم نکشيد که شقه شقه شده و پيروانش
به جان هم افتادند. بهايي ازلي را ميکشت و ازلي بهايي را. آنقدر کشت و
کشتار کردند که يکي به ماغوساي قبرس (صبح ازل و دستهاش) و ديگري به عکا
(بهاء و دستهاش) تبعيد شدند. از سال سوّم راهنمايي که متوجه اين فرقهها
شدم تاکنون يکسره درباره آنها تحقيق کردهام. امروز که هشت و نه سال
ميگذرد، متوجه ميشوم که به قول دکتر شريعتي علت پيدايش اين فرقهها نه
فقط استعمار خارجي و استبداد داخلي و فقر و ظلم بلکه از همه مهمتر
«استحمار» بود. [...]
ناصر سجادي: با سلام و عرض ادب
خدمت استاد. من مطلب شما را تا آخر خواندم و چون خيلي کنجکاو شدم از صبح
زود به جستجو در نت پرداختم و توانستم کتاب مرحوم آيتي را، که حضرتعالي
اشاره فرموده بوديد، پيدا کنم.
شهبازي: ساعت 11:36 صبح شنبه، 22
مرداد. يادداشت جديدي درباره بحرين در صفحه فيسبوکم منتشر کردم. بحث آزاد
را ذيل يادداشت جديد پي ميگيريم مانند سابق.
ميثم ميثمي: استاد پس از مدتها
سلام و [...] و آرزوي قبولي طاعات. بسيار متأسفم از ادبيات کودکانه مدعيان
صلح کل و بيادبي آنها به شما. [...]
بهروز کلورزي: خسته نباشيد استاد.
گفتنيها راگفتيد. اين صفحه از مفيدترين و پرزحمتترينشان بود.
پيام بزرگمهر: پاسخ سئوال من از
قلم افتاد استاد. از نظر شما ظهور باب و متعاقباً بهائيت و ايجاد چنين
فرقهاي نقشهاي از پيش طراحي شده براي اهداف معين بود و يا اين که بعد از
ظهور اين افراد نقشههايي طرح شده و به اين حرکت جهت داده شد؟
شهبازي: جناب بزرگمهر، رجوع
فرمائيد به اين دو مقاله بنده. [+،
+]
عليرضا مسعود: عالي بود. خيلي زيبا
بود.