منوچهر بزرگمهر و کودتا
به مناسبت
پنجاه و پنجمين سالگرد کودتاي 28 مرداد 1332
عبدالله شهبازي
متن
کامل براي پرينت
مقاله حاضر ملخص
بررسيهاي جديد من براي شناخت بيشتر «برادران بوسکو» است که
براي اوّلين بار در اين وبگاه عرضه ميشود. در رساله «سر
شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332» در مورد منوچهر
بزرگمهر، به عنوان عامل اصلي سرويس اطلاعاتي آمريکا در کودتاي
28 مرداد، سکوت کردم ولي در اين مقاله به صراحت بر اين امر
تأکيد ميکنم. در واقع، در زمان نگارش رساله «سر
شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332» (مرداد- شهريور
1381، 97 صفحه در قطع وزيري) ظن من بيشتر متوجه منوچهر بزرگمهر، به عنوان برادر ارشد
در ميان «برادران بوسکو»، بود ولي به دليل جايگاه برجسته علمي
که منوچهر بزرگمهر در دهههاي پاياني عمرش در حوزه فلسفه به
دست آورد در اين باره احتياط کردم تا به مستندات قابل اتکايي
دست يابم. اکنون اين مستندات به دست آمده است.
در
منابع آمريکايي منتشر شده دربارۀ کودتا بهطور مکرر از دو مأمور
اصلي سيا در ايران نام برده شده که بهطور اختصاصي براي آمريکاييان
کار ميکردند و هوّيت آنان براي انگليسيها ناشناخته بود. کرميت
روزولت در خاطرات خود اين افراد را بهعنوان دو برادر ميشناساند و
از ايشان با نام مستعار «برادران بوسکو» ياد ميکند. در مقاله مارک
گازيوروسکي اين دو مأمور اصلي سيا در ايران با اسامي «نرن» و
«سيلي» معرفي شدهاند. و سرانجام در تاريخچه ويلبر، چنانکه سايت
کريپتوم پس از «کشف» اسامي سياه شده ميشناساند، اين دو «جليلي» و
«کيواني» نام گرفتهاند. در دو مورد اخير، اين دو برادر نيستند.
(بنگريد به
فصل مربوطه در رساله «سر شاپور ريپورتر و کودتاي 28
مرداد 1332»)
چنانکه گفتم، کرميت روزولت، در توصيف «برادران بوسکو»، برادر بزرگ
را lawyer و برادر کوچک را
«روزنامهنگار» معرفي کرده است.[1]
در ترجمههاي فارسي lawyer
(حقوقدان) به «وکيل دعاوي» ترجمه شده و اين امر در شناخت هوّيت
برادر بزرگ سردرگميهايي پديد آورده است. ميدانيم که هر
«حقوقداني» وکيل دعاوي نيست. استفن دوريل، که کتاب او[2]
بهرغم برخي کاستيها به عنوان جديدترين و معتبرترين پژوهش در
زمينه تاريخ سرويس اطلاعاتي بريتانيا شناخته ميشود،[3]
مينويسد:
در
ميان ماموراني که گويران[4]
اداره ميکرد دو برادر بودند با نام رمز «بوسکوها».[5]
آنان ابتدا به يک استاد دانشگاه آمريکايي در تهران، که فکر
ميکردند براي سيا کار ميکند، نزديک شده بودند. آن استاد براي سيا
کار نميکرد ولي به عنوان همکار قديمي گويران در اداره خدمات
استراتژيک (OSS) او را در
جريان شايعات فضاي دانشگاه قرار ميداد. کرميت روزولت در يکي از
سفرهاي متعدد خود به ايران در سال 1950 در خانهاي امن در تهران با
اين دو برادر ملاقات کرد. برادر بزرگتر حقوقداني توانمند و جذاب
بود که به آلمان علاقه داشت. برادر کوچک، که در اواخر دهه بيست
زندگياش به سر ميبرد [نزديک به سي سال داشت]، روزنامهنگار بود.
براي روزولت تعجبآور بود زيرا اين دو برخي دورههاي عمليات پنهاني
و خرابکاري را طي کرده بودند؛ ولي هيچگاه روزولت نتوانست هوّيت
آموزشدهندگان را کشف کند. بعداً برادران بوسکو به واشنگتن سفر
کردند، در آنجا با آنها مصاحبه شد و سرانجام آلن دالس[6]
و والتر بدل اسميت،[7]
رئيس سيا، تأييدشان کردند. سپس، روزولت آنها را به عنوان عوامل
پرووکاتور[8]
[تحريککننده] به کار گرفت. زماني که آورل هريمن و مترجمش، سرهنگ
ورنن والترز[9]-
مرد مرموزي که بعداً معاون سيا شد، در چارچوب مذاکرات کمپاني نفت
انگليس با ايران به تهران سفر کردند، تظاهرات ضدآمريکايي رخ داد که
طي آن گروهي از مردم زخمي و کشته شدند. اين آشوب به تحريک برادران
بوسکو صورت گرفت که براي انجام آن از ارتباطات قوي خود با بازار
بهره جستند.[10]
شروع آشنايي کرميت روزولت با «برادران بوسکو» در سال 1950 است حال
آنکه، چنانکه خواهيم ديد، «نرن» و «سيلي» عمليات بدامن را از سال
1948 آغاز کردند. پس، بهرغم تصوّر فؤاد روحاني، «نرن» و «سيلي» با
«برادران بوسکو» يکي نيستند. فؤاد روحاني، که از کارکنان بلندپايه
شرکت نفت بود و با پيشينه و ارتباطات خارجي همکاران همسنگ خود
آشنايي داشت، پس از اين تذکر که اسامي مستعار «نوسي» و «کافرون» در
خاطرات کرميت روزولت اشاره واضح به برادران رشيديان است،
مي افزايد: «تشخيص
هويت واقعي ديگران
نيز
به حدس قريب به يقين
آسان است.»[11]
منظور روحاني هويت «برادران بوسکو» است که از نظر او همان «نرن» و
«سيلي» هستند. بهنظر ميرسد که فؤاد روحاني هويت واقعي «برادران
بوسکو» را ميشناسد ولي، بنا به ملاحظاتي، آن را بيان نميکند. به
گمان من، اين ملاحظه ناشي از پيشينه همکاري و دوستي ديرين فؤاد
روحاني با منوچهر بزرگمهر در شرکت نفت است.
مشخصاتي که از «برادران بوسکو» ذکر شده بيش از همه بر برادران
بزرگمهر قابل انطباق است. در واقع، اين منوچهر بزرگمهر، «حقوقدان
توانمند و جذاب»، و برادر کوچک روزنامهنگارش، اسفنديار بزرگمهر،
بودند که در سال 1950 با کرميت روزولت ديدار کردند و از اين پس نقش
مهمي در عمليات سيا در ايران به دست گرفتند.
برادران بزرگمهر پسران يوسف خان حافظ الصحه تفرشي (متوفي 1328 ش.)
هستند که در زمان احمد شاه به «عليمالسلطنه» ملقب شد و در دوره
رضا شاه به «دکتر يوسف بزرگمهر» شهرت يافت. تمامي پسران دکتر يوسف
بزرگمهر تحصيلات خود را در مدرسه آمريکايي به پايان بردند که دکتر ساموئل مارتين جردن رياست آن را به دست داشت.[12]
منوچهر بزرگمهر (1288- 1365)، پسر ارشد، در سال 1307 ش.، در حوالي
بيست سالگي، شاخه فرقه احمديه (قادياني)[13]
را در ايران تأسيس کرد و خود رئيس آن شد. مکاتبات متعددي از منوچهر
بزرگمهر بر سربرگهاي «انجمن احمديه»، متعلق به سالهاي 1307- 1310،
موجود است که به عنوان رئيس انجمن به امضاي او رسيده است.[14]
با توجه به پيوندهاي عميق گردانندگان «فرقه احمديه» (قادياني) با
کانونهاي توطئهگر انگليسي- صهيونيستي، و ماهيت مشکوک و
سازمانيافته فعاليتهاي قاديانيگري در ايران آن سالها، اين نقش
منوچهر بزرگمهر را بايد مبين ارتباطات او با کانونهاي معين
توطئهگر از اوان جوانياش دانست.
آيتالله سيد محمود طالقاني در دفاعيات خود در دادگاه نظامي
(1342) تبليغات قاديانيگري در ايران آن زمان را چنين بيان کرده
است:
از
همان اوايل سلطنت رضا شاه دستجاتي از مبلغين مذاهب مختلف به ايران
سرازير شدند... که بعضي از غرب مأموريت داشته و بعضي از مذاهب
جديدالولاده که در هند پيدا شده [قاديانيها] و همچنين فرقههاي
نوظهور ضاله در ايران دست به کار شدند و استعمار آنان را تقويت
ميکرد. فعاليت دامنهدار آنها خصوصا در ميان جوانان دانشآموز و
دانشجو بيشتر بود.[15]
بشير احمد، محقق پاکستاني، در کتاب
ارتباطات انگليسي- يهودي جنبش
احمديه[16]
قاديانيگري را فرقهاي ساخته از سوي کانونهاي استعماري و يهوديان
مسلماننمايي ميداند که در باطن يهودي بودند. او قاديانيگري را
فرقهاي مشابه با بهائيگري، و هر دو را داراي پيوندهاي عميق با
يهوديان مخفي، ميخواند با اين تفاوت که بابيگري و بهائيگري براي
شيعيان ساخته شد و قاديانيگري براي اهل تسنن.[17]
بهرروي، چند سال بعد، منوچهر بزرگمهر راهي انگلستان شد و به مدت سه
سال تحصيلاتش را در رشته حقوق در دانشگاه بيرمنگام به پايان برد.
او در 1313 به ايران بازگشت و پس از مدتي اشتغال در وزارت معارف و
وزارت خارجه سرانجام به استخدام شرکت نفت انگليس و ايران درآمد.
بزرگمهر در شرکت نفت انگليس و ايران به سرعت رشد کرد و در مقام
رئيس اداره حقوقي اين کمپاني در ايران جاي گرفت. پس از کودتا، با
انتقال انحصار نفت ايران از شرکت نفت انگليس و ايران به کنسرسيوم،
منوچهر بزرگمهر رياست اداره حقوقي کنسرسيوم را به دست گرفت.
بزرگمهر، پس از کودتا، به عنوان يکي از متنفذترين مقامات ايراني
کنسرسيوم شناخته ميشد و يکي از برادرانش، بهمن، از سال 1969
مديرکل روابط عمومي شرکت ملّي نفت ايران شد.
منوچهر بزرگمهر از دهه 1340 ش. به عنوان مترجم آثار فيلسوفان
انگليسي در ايران نامدار شد و اعتبار فراوان يافت. ايرج افشار
مينويسد:
بزرگمهر فلسفه شناس بود و يکي از بهترين معرفيکنندگان فلسفه غربي
به ايرانيان و شايد [در اين زمينه] پس از ذکاءالملک فروغي کسي از
بزرگمهر برتر نباشد.[18]
يکي از مطلعين صاحبنظر، که بزرگمهر را به خوبي ميشناخت، داوري
زير را درباره منوچهر بزرگمهر به دست ميدهد:
پس
از کودتا منوچهر بزرگمهر ارتباط کنسرسيوم با مطبوعات و
روزنامهنگاران و روشنفکران را به دست داشت و به آنها پول ميداد.
به اين دليل مطبوعات او را به عنوان «فيلسوف» مطرح کردند و به شهرت
رسيد. البته بزرگمهر «بيسواد» نبود و در زمينه فلسفه غرب مطلع بود
و ترجمههاي او نيز قابل قبول است.[19]
منوچهر بزرگمهر در 27 آبان 1365 درگذشت.
چنانکه ديديم، استفن دوريل، بهنقل از کرميت روزولت، از سوابق
اطلاعاتي «برادران بوسکو»، پيش از شروع کار با سازمان اطلاعاتي
آمريکا، سخن ميگويد:
براي روزولت تعجبآور بود زيرا اين دو [برادران بوسکو] برخي
دورههاي عمليات پنهاني و خرابکاري را طي کرده بودند؛ ولي هيچگاه
روزولت نتوانست هوّيت آموزشدهندگان را کشف کند.
اين مؤيد داوري پيشين من است که منوچهر بزرگمهر را از اوان جواني
مرتبط با کانونهاي توطئهگر دانستم. اين کانون نميتواند به جز
همان شبکه صهيونيستي باشد که از دوران قاجاريه در ايران، به رهبري
سر اردشير ريپورتر، فعاليت ميکرد و با کانونهاي شناخته شده و
منسجمي از اليگارشي انگلوساکسون- يهودي مرتبط بود و پيش از شروع
کار آژانس مرکزي اطلاعات آمريکا (سيا) در پيوند استوار با
اينتليجنس سرويس بريتانيا عمل ميکرد. در واقع، نه تنها منوچهر
بلکه اسفنديار بزرگمهر نيز از اوان جواني به سرويس اطلاعاتي
بريتانيا مربوط بود. او پس از شهريور 1320 و حضور قشون متفقين در
ايران، بههمراه حسن عرب (مالک بعدي کابارههاي خرمشهر و آبادان) و
يک کارمند سفارت انگليس بهنام ناوار، مأمور شناسايي هواداران
آلمان و معرفي آنها به ارتش بريتانيا يا پليس ايران بود. اين گروه
سه نفره در مواردي خود نيز افراد مشکوک يا متهم به هواداري آلمان
را دستگير ميکردند.
توصيف دقيق اسفنديار بزرگمهر از راجر گويران، رئيس ايستگاه سيا قبل
از گودوين، گوياي رابطه ويژه بزرگمهر با سفارت آمريکا از سالهاي
1320 است:
يکي از اعضاي برجسته سفارت آمريکا که در کارهاي مبارزه با کمونيسم
بسيار مجرب و کارآزموده بهنظر ميرسيد شخصي بود بهنام راجر
گويران. اين شخص فارسي و ترکي و روسي را خوب ميدانست و از مجراي
رسمي با ستاد ارتش ايران ارتباط داشت و قرني را خوب ميشناخت. او
مدتها در افغانستان و شوروي خدمت کرده بود و اطلاعات وسيعي از وضع
جغرافيايي و نظامي ايران داشت و به تمام نقاط ايران سفر کرده بود و
نظرياتش در وزارت خارجه آمريکا و ادارات اطلاعاتي بسيار صائب بود.
او چندين سال در ايران بود و مدتها خانه دکتر غلامحسين مصدق، پسر
مصدق، را واقع در اوّل خيابان قوامالسلطنه اجاره کرده بود و با او
روابط نزديکي داشت و در زمان نخستوزيري مصدق با پسرش مذاکرات
نزديکي کرده بود. ولي دکتر غلامحسين مصدق شم سياسي نداشت و نتوانست
به نفع پدرش کاري انجام دهد. ولي گويران هميشه طرفدار مصدق بود و
تنها ايرادي که به او داشت اين بود که در عالم توهّم و خيال به سر
ميبرد و با واقعيتهاي موجود آشنايي ندارد. او همانقدر که با
کمونيسم دشمن بود، با ديکتاتوري مخالفت ميکرد و از شاه ايراد
ميگرفت. اين شخص نزد سفير آمريکا از قرني، که افسري درست و فهميده
بود، تعريف کرده و ميگويد نگذاريد شاه از او انتقام بگيرد زيرا
قرني معايب ارتش را از تمام افسران ارشد بهتر ميداند و ايرادش به
دولت اقبال وارد است... گويران چند سال پيش بازنشسته شد و فعلاً
مشغول نوشتن يادداشتهاي خودش است ولي به مناسباتي خاطرات خود راجع
به ايران را جزو آنها چاپ نخواهد کرد.[20]
جمله آخر نشان ميدهد که بزرگمهر تا سالهاي پس از انقلاب با
گويران رابطه نزديک داشت. گازيوروسکي در دو رسالهاي که درباره
کودتاي 28 مرداد و کودتاي قرني نگاشته از اسفنديار بزرگمهر به
عنوان يکي از منابع اصلي خود بهره برده است. به اين ترتيب، برخي
اطلاعات غلط و اغراض و خصومتهاي شخصي بزرگمهر به رسالههاي
گازيوروسکي راه يافته است. گويران نيز از منابع اصلي گازيوروسکي
براي نگارش مقاله کودتاي 28 مرداد بود و تصوّر ميکنم همو اسفنديار
بزرگمهر را به گازيوروسکي معرفي کرده است. بهعلاوه، يرواند
آبراهاميان نيز، که به عنوان عضو هيئت تحريريه بخش ايران «آرشيو
امنيت ملي» با گازيوروسکي همکاري نزديک دارد و در سالهاي نهضت
ملّي نفت با سفارتهاي آمريکا و بريتانيا در تهران (و عليالقاعده
با شاپور ريپورتر و منوچهر بزرگمهر) رابطه داشت، ميتواند معرف
اسفنديار بزرگمهر به گازيوروسکي باشد.
شيراز
28
مرداد 1387
1. کرميت روزولت،
کودتا در
کودتا، ترجمه علي اسلامي، تهران: چاپخش، بي تا، ص 85.
2. Stephen Dorril,
MI6: Inside the Covert World of Her Majesty's Secret
Intelligence Service, New York: The Free Press, 2000.
3. اهميت کتاب دوريل به
دليل معرفي جايگاه جرج کندي يانگ و پيوندهاي او با حکومت
محمدرضا پهلوي است. نگارنده از سالها پيش از دوريل به
پژوهش درباره نقش جرج کندي يانگ در عمليات کودتاي 28 مرداد
1332 و نيز نقش يانگ در تأسيس شبکههاي سرّي پيمان ناتو در
ايران پرداخته است. دوريل در کتاب فوق از خاطرات فردوست
(ويرايش اينجانب) بهره فراوان برده است. معهذا، دوريل مدعي
است که رابط شاپور ريپورتر با سرويس اطلاعاتي بريتانيا
رابين زينر بود، شاپور در هيچ عملياتي شرکت نداشت، و نقش
اصلي در عمليات ام. آي. 6 در ايران به عهده برادران
رشيديان بود. (ibid, p. 563)
اسناد معرفي شده از سوي من بيانگر جايگاه برجسته شاپور
ريپورتر در عمليات کودتاست و، چنانکه گفتم، «برادران
رشيديان» در بسياري موارد نام رمزي است براي سرپوش گذاردن
بر نقش شاپور ريپورتر و شبکه او در کودتا. همکاري تنگاتنگ
جرج کندي يانگ و شاپور ريپورتر تا پايان عمر حکومت پهلوي
تداوم يافت و يانگ مأموريت ايجاد و اداره شبکههاي سرّي
پيمان ناتو در ايران را به عهده شاپور نهاد.
ادعاي فوق دال بر نقش
کماهميت شاپور در کودتا به تأثير از گازيوروسکي به کتاب
دوريل راه يافته است. محققين غربي گازيوروسکي را به عنوان
متخصصترين پژوهشگر کودتاي 28 مرداد ميشناسند و طبعاً در
اين زمينه با او مشورت ميکنند. به اين دليل دوريل به
ادعاي گازيوروسکي اعتماد کرده است. گازيوروسکي مدعي است که
شاپور ريپورتر در کودتا نقش مهمي نداشت و «نرن» و «سيلي»
نه شاپور ريپورتر و اسدالله علم (که من در جلد دوّم ظهور و
سقوط سلطنت پهلوي بيان کرده بودم) بلکه «جليلي» و «کيواني»
هستند. او، چنانکه در جريان سفرهاي خود به ايران و گفتگو
با برخي محققين ايراني نشان داد، در اين زمينه به شدت
متعصب است.
اين داوري گازيوروسکي به
تأثير از همنشيني و مشاوره با يرواند آبراهاميان است.
آبراهاميان و گازيوروسکي هر دو از اعضاي هيئت تحريريه
آرشيو امنيت ملّي هستند. آبراهاميان در سالهاي 1320 با
مطبوعات ايران همکاري داشت و معروف بود که با
سفارتخانههاي انگليس و آمريکا ارتباط نزديک دارد. منطقي
است اگر تصوّر کنيم که آبراهاميان از همان سالها با شاپور
ريپورتر ارتباط داشته و اينک به توصيه شاپور ميکوشد تا
نقش او را در کودتا استتار کند.
4. راجر گويران (گوئيران)
به مدت پنج سال رئيس ايستگاه سيا در ايران بود. مأموريت او
اندکي پيش از شروع عمليات کودتا، در 11 مرداد 1332/ 2 اوت
1953، به پايان رسيد. پس از گويران، جو گودوين رئيس
ايستگاه سيا در ايران شد.
6. Allen Welsh
Dulles
آلن دالس رئيس سيا از 26
فوريه 1953 تا 29 نوامبر 1961. دالس از سال 1951 معاون سيا
بود. درباره برادران دالس و پيوندشان با کانونهاي زرسالار
در مقاله جرج کندي يانگ سخن خواهم گفت.
7. Walter Bedell
Smith
ژنرال بدل اسميت رئيس سيا
از 7 اکتبر 1950 تا 9 فوريه 1953.
8. agents
provocateurs
«عوامل پرووکاتور» به افراد
نفوذي اطلاق ميشود که افراد و سازمانها و احزاب و
مطبوعات و تظاهرات و اجتماعات را در جهت تحقق اهداف خود
تحريک ميکنند.
10. Dorril, ibid,
p. 574.
11. فؤاد روحاني،
زندگي
سياسي مصدق، تهران: زوار، 1381، ص 367.
12. اسفنديار بزرگمهر،
کاروان عمر: سرگذشت خودنوشت، تهران: انتشارات سخن، چاپ
اوّل، 1382، ص 12.
13. بنيانگذار فرقه
احمديه، يا قادياني، ميرزا غلام احمد قادياني (1839- 1908
م./ 1255- 1326 ق.) است. او در يک خانواده مرفه در شهر
قاديان پنجاب به دنيا آمد. نياکانش در حوالي سال 1530 از
سمرقند به پنجاب مهاجرت کرده و پدرش، غلام مرتضي، از
زمينداران بزرگ وابسته به دستگاه استعماري بريتانيا در
هند بود. غلام مرتضي و برادرانش در جريان انقلاب 1857 مردم
هند خدماتي شايان به انگليسيها کردند. ميرزا غلام از
کودکي به خوبي علوم اسلامي را فراگرفت و زبانهاي عربي و
فارسي را آموخت. از آن پس از طريق درآمد املاکش زندگي
مرفهي داشت. در سال 1876 مدعي شد که از جانب خداوند به او
وحي ميشود و در سال 1880 کتاب معروفش، برهان احمديه، را
منتشر کرد. در 1891 خود را مهدي موعود مسلمانان خواند و
کساني را که به او ايمان ندارند «کافر» ناميد. در طول اين
سالها علماي هند مکرر به تکفيرش دست زدند. غلام احمد در
سال 1895 رسالهاي منتشر کرد، در آن جهاد عليه استعمارگران
انگليسي را نفي کرد و خواستار وفاداري به حکومت انگليس شد.
پس از مرگ غلام احمد، جانشينانش خود را خليفه خواندند و
رهبري فرقه قادياني را به دست گرفتند. از سال 1982 ميرزا
طاهر احمد چهارمين خليفه و رهبر فرقه قادياني است. در
سپتامبر 1974 مجمع ملّي پاکستان با تصويب قانوني فرقه
قادياني را «غيرمسلمان» اعلام کرد.
14. اين اسناد، در دو
کارتن، در اختيار آقاي سهلعلي مددي است. به لطف ايشان آن
را تورق کردهام.
15. افراسيابي،
طالقاني و
تاريخ، ص 255.
16. Bashir Ahmad,
Ahmadiyya Movement: British-Jewish Connection,
Rawalpindi: Islamic Study Forum, 1999.
17. بهنوشته بشير احمد،
دکتر محمد اقبال لاهوري در مقاله معروفش درباره
قاديانيگري بر گرايشهاي يهودي اين فرقه تأکيد کرده و
متفکران عرب، مانند عباس محمود العقاد، شيخ ابوزهره مصري،
شيخ محبالدين الخطيب، و شيخ محمد المدني، درباره پيوندهاي
انگليسي- يهودي فرقه قادياني سخن گفتهاند. دکتر
عبدالکريم غولب، محقق مراکشي، تعاليم قادياني را متأثر از
يهوديت سده نوزدهم ميلادي ميداند. آلکساندر والدهايم
اتريشي مقالهاي نگاشته با عنوان «راه مدرن صهيونيسم به
اسلام و جنبش قادياني» که در نشريه بررسي اديان (مارس
1927)، از نشريات اصلي فرقه قادياني، منتشر شده است. اين
مشابه همان ديدگاهي است که نگارنده در پژوهشهاي اخير خود
درباره منشاء بابيگري و بهائيگري در ايران بيان داشته
است. بنگريد به: مقاله «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در
ايران» در وبگاه عبدالله شهبازي (67 صفحه).
18. ايرج افشار،
نادره
کاروان: سوگنامه ناموران فرهنگي و ادبي، 1304- 1381،
تهران: نشر قطره، 1383، صص 609- 610.
19. نام منبع فوق محفوظ
است.
20. بزرگمهر، کاروان عمر،
صص 357-358.