سِر شاپور ريپورتر
و کودتاي 28 مرداد 1332
قسمت دهم
"برادران بوسکو"
و عوامل انحصاري سيا در ايران
در منابع آمريکايي منتشر شده دربارۀ کودتا به طور
مکرر از دو مأمور اصلي سيا در ايران نام برده شده که به طور
اختصاصي براي آمريکاييان کار مي کردند و هوّيت آنان براي انگليسي
ها ناشناخته بود. کرميت روزولت در خاطرات خود اين افراد را به
عنوان دو برادر مي شناساند و از ايشان با نام مستعار "برادران
بوسکو" ياد مي کند. در مقاله مارک گازيوروسکي اين دو مأمور اصلي
سيا در ايران با اسامي "نرن" و "سيلي" معرفي شده اند. و سرانجام
در تاريخچه ويلبر، چنانکه سايت کريپتوم پس از "کشف" اسامي سياه
شده مي شناساند، اين دو "جليلي" و "کيواني" نام گرفته اند.
در وهله نخست به نظر مي رسد که "نرن" و "سيلي"
همان "برادران بوسکو" هستند که سرانجام در تاريخچه ويلبر به "جليلي" و
"کيواني"
تبديل شده اند. فؤاد روحاني چنين تلقي دارد و "برادران بوسکو" را با
"نرن" و "سيلي" (گردانندگان شبکه بدامن) انطباق مي دهد.
[163]
شناخت هوّيت واقعي "برادران بوسکو" چندان دشوار
نيست. مشخصاتي که روزولت از "برادران بوسکو" به دست مي دهد (برادر بزرگ تر حقوق
دان [164] بود و کوچک تر روزنامه نگار) با جمشيد و اسفنديار بزرگمهر انطباق دارد.
[165]
جمشيد
بزرگمهر (برادر بزرگ تر) فارغ التحصيل حقوق از دانشگاه تهران بود و در زمان مصدق در
سازمان برنامه کار مي کرد. اسفنديار بزرگمهر (برادر کوچک تر) روزنامه نگار بود. او
کار خود را در سال 1319 به عنوان مترجم زبان انگليسي در روزنامه اطلاعات آغاز کرد و
در دوران نهضت ملّي و دولت مصدق با مطبوعات رابطه گسترده داشت. جمشيد ورزشکار،
پرخاشگر و بزن بهادر بود و اسفنديار هوچي و هتاک. هر دو برادر به شدت اهل زدوبند و
سودجويي از طرق سياسي بودند و به دلالي و کارچاق کني اشتغال داشتند.
[166]
اسفنديار
بزرگمهر، به پاس خدمات بزرگي که در جريان کودتا انجام داد، در 29 مرداد 1332 (يک
روز پس از کودتا) به عنوان معاون نخست وزير و رئيس اداره کل انتشارات و تبليغات
دولت زاهدي منصوب شد و مدتي بعد جمشيد رياست باشگاه شاهنشاهي
[167] را به دست گرفت. در
سال هاي بعد، جمشيد به کسب و کار خود مشغول بود ولي اسفنديار ارتباطات فعال خويش را
با سيا حفظ کرد. او از اوائل سال 1336 در طرح کودتاي نافرجام سرلشگر محمدولي قرني،
رئيس رکن دوّم ستاد ارتش، شرکت کرد و ارتباطات قرني را با گراتيان ياتسوويچ، رئيس
ايستگاه سيا در تهران، و معاون او، لاوت، تأمين نمود. قرار بود در دولت قرني،
بزرگمهر در مقام معاون نخست وزير و رئيس اداره کل تبليغات منصوب شود. بزرگمهر در 11
بهمن 1336 از سوي قرني براي ملاقات با راونتري، معاون وزارت خارجه آمريکا،
به آتن رفت و در زمان بازگشت به تهران (20 بهمن) يا کمي بعد
[168] دستگير شد.
[169]
تعدادي از
عوامل اصلي کودتا در ميهماني فضل الله زاهدي.
اسفنديار بزرگمهر در سمت راست اردشير
زاهدي حضور دارد.
اسفنديار بزرگمهر در جريان کودتاي قرني بازي
دوگانه اي در پيش گرفت و با سوءاستفاده از اعتماد فراوان قرني به خود به عنوان عامل
نفوذي ام. آي. 6 و دربار عمل کرد.
[170] او پاداش اين خدمت را گرفت و اردشير زاهدي و
پرويز خوانساري، دوست قديمي بزرگمهر، زندگي مرفهي را برايش در ژنو ترتيب دادند. در
سال هاي پس از انقلاب، اسفنديار بزرگمهر مدتي از طريق تهديد و باج گيري از ايرانيان
ثروتمندي که اموال يا زندگي شان از سوي دادگاه انقلاب در معرض خطر بود ارتزاق مي
کرد. او در اواخر عمر از نظر مالي در وضع وخيمي قرار گرفت، آپارتمان مجلل خود را در
ژنو فروخت و در اواخر دهه 1360 در لندن درگذشت. جمشيد بزرگمهر زنده و ساکن ايالات
متحده آمريکاست.
اسفنديار
بزرگمهر و اشرف پهلوي در فرودگاه (در زمان خروج اشرف از ايران).
بزرگمهر در حال راهنمايي اشرف است.
در عکس فتح الله اميرعلايي، دوست محمدرضا شاه و رئيس بعدي هتل هاي بنياد
پهلوي (با کت و شلوار و کراوات)، و غلامرضا پهلوي (با کلاه) ديده مي شوند.
عوامل ايراني
"اختصاصي"
و "انحصاري" سيا، که کرميت روزولت و دونالد ويلبر دربارۀ آنان لاف مي زنند و از اهميت
جايگاه و نقش ايشان در کودتا سخن مي گويند، براي مورخان ايراني نمي توانند ناشناخته
باشند. کساني چون اسفنديار بزرگمهر، حسن ارسنجاني و احمد آرامش
[171]
از سال هاي 1320 با
سرويس اطلاعاتي آمريکا ارتباط داشتند. آنان در سال هاي 1328- 1332 در پيرامون رؤساي
ايستگاه سيا در تهران، جرالد دوهر،
[172]
راجر گويران
[173]
و سپس جو گودوين
[174]
گرد آمدند و در
پيشبرد طرح هاي سرويس اطلاعاتي آمريکا ايفاي نقش کردند.
[175]
همينان بودند که به صعود
رزم آرا ياري رسانيدند؛ ژنرالي که به عنوان رقيب شاه و آلترناتيو ايالات متحده براي
ايجاد يک حکومت نظامي مقتدر و باثبات در ايران شناخته مي شد. و بعدها، همينان بودند
که در پيوند با گراتيان ياتسوويچ به رغم خواست شاه به صعود علي اميني کمک کردند.
برخي از اين افراد تشنگان قدرتي بودند که براي تحقق اميال خود کژترين راه را
برگزيدند. آنان، شايد به تأثير از بدآموزي هاي نخستين آموزگارشان، جرالد دوهر،
[176]
دچار
توهّمات شديد "ضدانگليسي"
شدند و گمان بردند که ميان ايالات متحده و بريتانيا خصومت ژرفي وجود دارد که از آن مي توان سودهاي کلان برد؛
[177]
و به اين دليل نيز از صحنه سياست ايران حذف شدند.
زاهدي و
گروهي از کودتاچيان
باتمانقليچ در سمت چپ و فرزانگان در سمت راست زاهدي.
در پشت سر فرزانگان، سليمان
بهبودي و در پشت سر بهبودي و اردشير زاهدي اسفنديار بزگمهر حضور دارند.
در واقع، در سال هاي اوليه پس از جنگ دوّم جهاني، سيا در ايران از شبکه اختصاصي کم اهميتي برخوردار بود که نمي توانست نقش چشمگيري در تحولات داخلي ايران ايفا کند. آن عاملي که اقتدار سيا را در ايران سبب شد، نه اين شبکه اختصاصي بلکه شبکه هايي بود که از سوي ام. آي. 6 در اختيار آمريکايي ها قرار گرفت و در چارچوب عمليات مشترک دو سرويس آغاز به کار کرد.
[178]
سِر شاپور ريپورتر و شبکه بدامن
شبکه بدامن
[179] را نخستين بار
مارک گازيوروسکي، استاد دانشگاه دولتي لوييزيانا و عضو هيئت تحريريه ايران در
آرشيو امنيت ملي، در سال 1987، در مقاله خود دربارۀ کودتاي 28 مرداد 1332، معرفي
کرد. [180] گازيوروسکي، علاوه بر مصاحبه با کارمندان سيا- که دست اندرکار
کودتا بودند، مقاله خود را بر منابعي ناشناخته مبتني کرده که در
دسترس عموم نيست. امروزه، با علني شدن تاريخچه ويلبر، مي دانيم که
اين بولتن از منابع اصلي مورد استفاده گازيوروسکي بوده است. معهذا،
در تاريخچه ويلبر نامي از شبکه بدامن و دو گرداننده آن، "نرن"
و "سيلي"، در ميان نيست. بنابراين، هنوز بايد در انتظار انتشار ساير اسنادي باشيم که گازيوروسکي مورد استفاده قرار داده است.
ابتدا شبکه بدامن را، آنگونه که گازيوروسکي بيان داشته، معرفي مي کنيم:
عمليات بدامن از سال 1948 «براي مقابله با نفوذ شوروي و حزب توده در ايران» آغاز شد. بدامن يک برنامه فعاليت سياسي و تبليغاتي بود که به وسيله شبکه اي هدايت مي شد که در رأس آن دو ايراني جاي داشتند. اين دو با اسامي مستعار
"نرن"
[181] و "سيلي"
[182] شناخته مي شوند. عمليات "بدامن"
ظاهراً بودجه اي معادل يک ميليون دلار در سال در اختيار داشت.
بخش تبليغاتي عمليات بدامن شامل درج مقالات و کاريکاتورهاي ضد کمونيستي در روزنامه هاي ايران و تهيه و توزيع کتب و جزوات عليه اتحاد شوروي و حزب توده و پخش شايعات در اين زمينه و اقدامات مشابه بود.
يکي از اقدامات مهم بدامن در اين عرصه، جعل زندگينامه ابوالقاسم لاهوتي، شاعر ايراني مقيم اتحاد شوروي، است که گازيوروسکي از او به عنوان
«عضو حزب توده» نام مي برد. [183] يکي از مأموران سيا در مصاحبه با گازيوروسکي هزينه اجراي اين طرح را
يک ميليون دلار ذکر کرده است. اين رقم بسيار اغراق آميز به نظر
مي رسد.
صفحه اول
روزنامه داد در 25 مرداد 1332
صفحه اول
روزنامه مرد آسيا در 25 مرداد 1332
بخش سياسي عمليات بدامن حملات مستقيم به متحدان شوروي در ايران و
"عمليات سياه"
[184] را در بر مي گرفت. هدف از "عمليات سياه"
تحريک ايرانيان عليه حزب توده بود. «حمله به متحدان شوروي» شامل اقداماتي چون اجير کردن دسته هاي اوباش خياباني براي بر هم زدن گردهمايي هاي حزب توده مي شد و تغذيه مالي سازمان هاي افراطي ضد کمونيست مانند سومکا و پان ايرانيست که در خيابان هاي تهران به طور منظم به نبرد با هواداران حزب توده مشغول بودند.
"عمليات سياه"
نفوذ عناصر پرووکاتور (تحريک کننده)
[185] به درون صفوف حزب توده را نيز در بر مي گرفت. اين افراد توده اي ها را به اقدامات افراطي و قانون شکنانه تشويق مي کردند. شاخه سياسي بدامن حمله به مساجد و شخصيت هاي اجتماعي را به نام حزب توده سازمان مي داد. يکي از اقدامات معروف عوامل نفوذي بدامن در صفوف حزب توده، که گازيوروسکي ايشان را
«توده اي هاي بدلي»
مي خواند، آشوب تابستان 1951 (23 تير 1330) در زمان سفر هيئت هريمن به ايران بود که منجر به قتل چند نفر و بدنامي حزب توده شد. کرميت روزولت در مصاحبه با گازيوروسکي گفته است که
اين عمليات را "نرن"
و "سيلي"، بدون تصويب سيا، انجام دادند.
صفحه اول
شهباز (نشريه حزب توده) در 26 مرداد 1332
صفحه اول
روزنامه نيروي سوم در 26 مرداد 1332
شبکه بدامن به تضعيف جبهه ملّي ايران نيز اشتغال داشت و براي جدا کردن آيت الله کاشاني و پيروانش از جبهه ملّي اقداماتي انجام داد. اين فعاليت ها از طريق تبليغات و غالباً تبليغات کاملاً عاميانه صورت مي گرفت. در اين تبليغات مصدق به عنوان يک شخص فاسد و بي اخلاق معرفي مي شد که از کاشاني سوءاستفاده مي کند. تلاش هايي انجام شد تا احزاب زحمتکشان و پان ايرانيست عليه مصدق موضع گيري کنند و در اين سازمان ها تحريکاتي براي ايجاد انشعاب صورت گرفت.
طرح کودتا در فوريه 1953/ بهمن- اسفند 1331 در ملاقات مقامات بلندپايه سرويس هاي اطلاعاتي بريتانيا و ايالات متحده تنظيم و در 25 ژوئن 1953/ 4 تير 1332 به طور نهايي به تصويب دولت آمريکا رسيد. در اين طرح مقرر شد که
«امکانات شبکه بدامن در زمينه تبليغات و عمليات سياسي بلافاصله عليه مصدق به کار گرفته شود.»
از اين زمان، ايالات متحده از طريق شبکه بدامن به طور گسترده در جهت تضعيف مصدق تلاش مي کرد. دست اندرکاران سيا اين اقدامات را به عنوان
«يک برنامه هماهنگ ثبات زدايي» و «يک تلاش با تمام قدرت» توصيف مي کنند. در اواخر بهمن و اوائل اسفند 1331 به ناگاه انتشار شش روزنامه جديد ضد مصدقي در تهران آغاز شد. کارمندان سفارت آمريکا در تهران، که از فعاليت هاي سيا بي خبر بودند، در گزارش 3 مارس 1953/ 12 اسفند 1331 به وزارت خارجه در واشنگتن
منابع مالي اين روزنامه ها را مشکوک خواندند.
صفحه اول شهبازدر 27 مرداد 1332
شبکه بدامن در عمليات کودتا شرکت فعال داشت و از جمله در 16 اوت 1953/ 25 مرداد 1332
"نرن"
و "سيلي"
تصوير فرامين شاه دال بر خلع مصدق و انتصاب زاهدي را توزيع کردند. در عصر اين روز،
"نرن"
و "سيلي"
جمعيت بزرگي را اجير کردند و در روز 17 اوت/ 26 مرداد آنان را به خيابان هاي مرکزي تهران ريختند. آن ها شعارهاي حزب توده را فرياد مي زدند و آرم هايي در طرد شاه حمل مي کردند. اين جمعيت
"توده اي بدلي"، که در عصر روز قبل- در ازاي 50 هزار دلاري که يک افسر سيا به "نرن"
و "سيلي"
پرداخت- اجير شده بود، بايد وحشت از سلطه حزب توده و حمايت از زاهدي را برمي انگيخت. اعضاي واقعي حزب توده نيز به سرعت به جمعيت پيوستند. جمعيت مرکب از توده اي هاي بدلي و واقعي به مقبره رضا شاه حمله کردند و در خيابان هاي تهران مجسمه هاي شاه و پدرش را پايين کشيدند. اين تظاهرات تا روز بعد ادامه يافت و منجر به آن شد که
هندرسون از مصدق متوقف کردن آشوب را به وسيله نيروي پليس خواستار شود. بدينسان،
مصدق، به درخواست هندرسون، تصميمي گرفت که سرنوشتش را رقم زد. حزب توده نيز دستور داد که کادرهايش از خيابان ها خارج شوند.
اجتماع
بزرگ مردم تهران در 25 مرداد در حمايت از دولت مصدق (صفحه اول روزنامه اطلاعات،
26 مرداد 1332)
گازيوروسکي، در پايان، نقش
"نرن"
و "سيلي"
و "رشيديان ها"
را در کودتا بسيار مهم مي داند و مي افزايد همينان بودند که فعاليت هاي ضد مصدق را در دوران پيش از کودتا هدايت مي کردند.
صحنه هايي
از حوادث 28 مرداد 1332
اوراقي که از مجموعه اسناد شخصي سِر شاپور ريپورتر
به دست داديم، انطباق زمان بازگشت شاپور از مأموريت هنگ کنگ به ايران و آغاز
عمليات بدامن را نشان مي دهد. اين بازگشت نامنتظر از مأموريت خاوردور، که شگفتي
آقاي دورو را برانگيخت، و اقامت طولاني پس از آن در ايران براي مأموريتي بزرگ بوده
که شرح آن در ساير اسناد شاپور بيان شده است. در چارچوب همين مأموريت است که شاپور
از سال 1951، به عنوان رابط ام. آي. 6 و سيا در سفارت آمريکا در تهران به کار
پرداخت. نقش شاپور به عنوان فرمانده داخلي عمليات کودتا، و به عبارت ديگر مسئول
شبکه هاي بومي فعال در کودتا، در اسناد فوق بيان شده است.
عمليات بدامن ابعاد ناشناخته پيوندي را فاش مي کند که به دليل تنگدستي دولت بريتانيا در سال هاي پس از جنگ بر بنياد شبکه گسترده بومي ام. آي. 6 در ايران و امکانات مالي غني سيا شکل گرفت.
[186]
در مقاله
گازيوروسکي دو مورد مندرج است که مي تواند ما را به شناخت گرداننده اصلي يا دو
گرداننده شبکه بدامن نزديک کند. گازيوروسکي در زيرنويس شماره 46 مقاله خود دربارۀ
انشعاب در پان ايرانيست ها به سند مورّخ 6 فوريه 1952 ارجاع مي دهد
[187] و مي افزايد: در
سند اخير به «يک شخصيت مرموز داراي قدرت بالاي فکري»
[188] اشاره شده که هدايت پان
ايرانيست ها را به دست داشت. يکي از مقامات مطلع سيا در مصاحبه با گازيوروسکي گفته
است که اين فرد همان «رهبر عمليات بدامن» است. به اين ترتيب، در ميان دو نام مستعار
"نرن"
و "سيلي" به فردي برمي خوريم که نسبت به ديگري از جايگاه برتر برخودار است، مردي است
«مرموز» و «داراي قدرت فکري بالا» که در تکوين نظري و عملي
"مکتب پان ايرانيسم"
در ايران مؤثر بود. گازيوروسکي در جاي ديگر نيز به پيوند "نرن"
و "سيلي" با پان ايرانيست ها اشاره دارد. او در زيرنويس شماره 66 دربارۀ نقش «توده اي هاي بدلي»
در کودتا مي نويسد:
نقش سيا در سازماندهي جمعيت
"توده اي بدلي"
در مصاحبه با حداقل پنج تن از مأموران سيا که در کودتا شرکت داشتند مورد تأييد قرار گرفت... تعدادي از منابع من گفتند که ممکن است
"نرن"
و "سيلي"
از ارتباطات خود با رهبران پان ايرانيست براي بسيج بخشي از اين جمعيت استفاده کرده باشند. اين گفته با مشاهدات کارمندان سفارت آمريکا منطبق است که جمعيت فوق را
«ترکيبي نامتعارف از پان ايرانيست ها و توده اي ها»
گزارش کرده اند.
آيا توصيف رهبر شبکه بدامن به عنوان «شخصيت مرموز داراي قدرت فکري بالا»
با شاپور ريپورتر منطبق نيست؛ کسي که به دليل علايق ديني و خانوادگي اش و با اتکاء
به ميراث پدرش بيش از هر کس ديگر مي توانست در ترويج آموزه هاي پان ايرانيستي
ذيعلاقه و مؤثر باشد.
اين پيوند پان ايرانيست ها با شبکه بدامن را در
حملات شبانه به خانه آِيت الله کاشاني نيز مي توان ديد:
از 7 مرداد 1332 گروهي از نيروي سوّمي ها و پان ايرانيست ها حملات مرموزي را به مجالس شبانه خانه آيت الله کاشاني آغاز کردند. مهاجمان، که به چماق و چاقو و سنگ و آجر مجهز بودند، با شعار
«زنده و جاويد باد دکتر محمد مصدق»
به ضرب و شتم حاضران مي پرداختند. حملات شبانه فوق ادامه يافت و در 10 مرداد به پرتاب چند نارنجک به درون خانه کاشاني انجاميد. در اين حادثه 18 نفر مجروح شدند.
[189] اين اقدامات بازتاب منفي گسترده در ميان روحانيت داشت تا بدانجا که روحانيون نجف با صدور اعلاميه اي حملات شبانه به خانه آيت الله کاشاني را به شدت محکوم کردند.
در تاريخچه ويلبر اين اقدامات به عنوان بخشي از عمليات تي پي آجاکس توصيف شده است:
در اين زمان جنگ رواني عليه مصدق به اوج رسيده بود... عوامل سيا توجه جدّي به ايجاد احساس خطر در رهبران مذهبي تهران معطوف کردند...
در يک مورد انفجار ظاهري در خانه يکي از اين رهبران انجام شد. اين يکي از چند مورد طراحي شده بود.
زيرنويسها
و مآخذ:
163- فؤاد روحاني، زندگي
سياسي مصدق، تهران: زوار، 1381، صص 340- 341.
164-
در ترجمه فارسي
lawer (حقوق دان) به «وکيل دعاوي» ترجمه شده که نادرست است. هر حقوق داني وکيل
دعاوي نيست.
165-
روزولت، همان مأخذ،
ص 85.
166-
جمشيد و اسفنديار بزرگمهر برادران ديگري نيز داشتند. برادر ارشد منوچهر بزرگمهر
است. او تحصيلات خود را در دانشگاه بيرمنگام انگلستان در رشته حقوق به پايان
برد. منوچهر بزرگمهر پيش از کودتا رئيس اداره حقوقي شرکت نفت بود و پس از
کودتا در رأس اداره حقوقي کنسرسيوم در ايران قرار گرفت. او به عنوان يکي از
مترجمين برجسته آثار فلسفي شهرت دارد. برادر ديگر، بهمن بزرگمهر است که در
سال 1969 مديرکل روابط عمومي شرکت ملّي نفت ايران شد. محمدعلي موحد مي نويسد:
«منوچهر بزرگمهر که مشاور حقوقي شرکت نفت بود پيشنهاد کرد که مرا نزد خود به اداره
حقوقي ببرد. بزرگمهر بعدها که از شرکت نفت بازنشسته شد به دانشگاه رفت و او را بايد
پيشگام ارائه و معرفي فلسفه تحققي انگلستان در ايران به شمار آورد... اما بزرگمهر
پيش از رفتن به دانشگاه هم اهل قلم بود. من پيش از آن که به آبادان بيايم مباحثات
او را با کسروي در روزنامه پند خوانده بودم و با شخص او در آبادان آشنا شدم.
تا آن زمان که مجله هفتگي شرکت نفت انتشار مي يافت، بزرگمهر مقاله هايي در آن با
امضاء مستعار "مرشد" مي نوشت... کساني که بزرگمهر را از نزديک مي شناختند مي دانند
که او مردي به غايت پاکدل و خوش طينت ولي از نظر اداري تندخو و بدمنصب بود و کار
کردن با او آسان نبود...» (محمدعلي موحد، خواب آشفته نفت: دکتر مصدق و نهضت ملّي
ايران، تهران: نشر کارنامه، 1378، ج 1، ص 50) سرهنگ جليل بزرگمهر با برادران
فوق نسبتي ندارد.
اخيراً با مجموعه
اي از اسناد منوچهر بزرگمهر آشنا شدم که در اختيار آقاي سهلعلي مددي است. اين اسناد
نشان مي دهد که منوچهر بزرگمهر در سالهاي 1307- 1310 ش. بنيانگذار و مروج فرقه
احمديه (پيروان غلام احمد قادياني) در ايران بود. تعدادي نامه به امضاي او در
کاغذهاي داراي سربرگ فرقه احمديه موجود است. با توجه به وابستگي عميق فرقه فوق به
کانونهاي استعماري، اين مجموعه پيشينه منوچهر بزرگمهر را به شدت زير سئوال مي برد و
جايگاه او را در تحولات سالهاي 1320- 1332 و کودتاي 28 مرداد 1332 به يک مسئله جدي
قابل بررسي بدل مي سازد.
فؤاد روحاني، که از کارکنان بلندپايه
شرکت نفت بود و نسبت به وضع همکاران خود شناخت کامل داشت، پس از ذکر اينکه اسامي
مستعار "نوسي" و "کافرون" در خاطرات کرميت روزولت اشاره واضح به برادران رشيديان
است، مي افزايد: «تشخيص هويت واقعي ديگران نيز به حدس
قريب به يقين آسان است.» (روحاني، همان ماخذ، ص 367) منظور روحاني «برادران
بوسکو» است که از نظر او همان «نرن» و «سيلي» هستند. فؤاد روحاني هويت واقعي
«برادران بوسکو» را، که براي او کاملاً شناخته شده هستند، بيان نمي کند
ولي روشن است که منظور او برادران بزرگمهر است.
167-
باشگاه انقلاب
کنوني.
168-
در اسناد موجود در
پرونده محمدولي قرني در ساواک، زمان و نحوه بازداشت اسفنديار بزرگمهر پس از بازگشت
از آتن روشن نيست.
169-
دربارۀ کودتاي قرني
بنگريد به: [عبدالله شهبازي،] "سرلشگر محمدولي قرني"، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي،
ج 2، صص 479- 484؛ مارک گازيوروسکي، ماجراي کودتاي سرلشگر قرني، ترجمه سرهنگ
غلامرضا نجاتي، تهران: رسا، 1373.
به نوشته گازيوروسکي، اسفنديار
بزرگمهر و يک مقام عالي رتبه ساواک (گازيوروسکي نام نمي برد ولي
بايد سرتيپ حسن علوي کيا باشد)
در گفتگوي خصوصي با او تأکيد کردند که «قرني و شاپور ريپورتر از
هم نفرت داشتند و در نتيجه ريپورتر شاه را از فعاليت منفي قرني
آگاه کرد.» (همان مأخذ، ص 80)
170- در
ميان ساير دوستان قرني، پرويز خوانساري و سيد محمد باقر حجازي نيز
عملکرد دوگانه داشتند. حجازي از بهمن 1336 با ساواک ارتباط داشت و اطلاعات خود را
در اختيار سرتيپ حسن علوي کيا قرار مي داد. در گزارش علوي کيا به شاه (به
کلي سري، مورّخ 24 بهمن 1336) چنين آمده است: «سرلشکر قرني با بولينگ [وابسته سياسي
سفارت آمريکا] در سفارت آمريکا مرتب تماس دارد و اغلب دعوت هايي به چاي در منزل
يکديگر مي نمايند... تعدادي افسران رکن دوّم که آقاي حجازي اسامي آن ها را نمي داند
در جريان مي باشند و در بعضي از ملاقات ها هم شرکت کرده اند. آمريکايي ها عقيده مند
مي باشند که قرني نرمش دارد و مي تواند مطابق سليقه آن ها رفتار کند به عکس سرلشکر
بختيار که خشونت دارد. انگليسي ها به عکس آمريکايي ها به سرلشکر قرني عقيده چنداني
ندارند. سرلشکر قرني چند مرتبه با کارليس سفارت آمريکا (دبير يکم) ملاقات کرده است.
آقاي حجازي اظهار اطلاع مي نمايد هنگامي که مستر دالس در تهران بود تعداد زيادي
نامه به سفارت آمريکا (در حدود 500 نامه) واصل شده و مستر دالس آقاي راونتري را
مأمور مطالعه اوضاع ايران نموده اند... در پايان مذاکرات به آقاي حجازي توصيه شد که
در اين مورد با کسي صحبت ننمايند تا مجدداً با هم مذاکره کنيم.» (پرونده محمدولي
قرني در ساواک)
171-
در اين ميان آرامش
شخصيت مستقل خود را داشت. او به اين دليل قرباني شد و در 29 مهر 1352 به وسيله
ساواک به قتل رسيد.
172- Gerald
Dooher
173- Roger Goiran
174-
Joseph C. Goodwin
175-
مأموريت پنج
ساله گويران در 11 مرداد 1332/ 2 اوت 1953 به پايان رسيد و او اندکي پيش از
کودتا ايران را ترک کرد. از اين زمان جوزف (جو) گودوين رياست ايستگاه سيا در
تهران را به دست گرفت. گودوين در زمان بحران آذربايجان مدتي به عنوان خبرنگار
آسوشيتدپرس در ايران حضور داشت و در هتل ريتس (ميدان فردوسي، نبش فيشرآباد و
شاهرضا) ساکن بود. گازيوروسکي در مقاله خود دربارۀ کودتا (زيرنويس 5)، به نقل از
مأموران و عوامل سابق سيا که منابع او در تدوين مقاله فوق بوده اند، ادعا مي کند که
علت خروج گويران از ايران مخالفت او با عمليات کودتا بود هر چند وي به تدارک آن
ياري رسانيد. او در جاي ديگر مي نويسد: رئيس وقت ايستگاه سيا در تهران (گويران)، با
طرح کودتا مخالف بود و آن را «حمايت ايالات متحده از استعمار انگليسي- فرانسوي» مي دانست.
176-
دوهر را يک
آمريکايي ايرلندي تبار توصيف کرده اند که نسبت به انگليسي ها خصومت و بدبيني ابراز
مي داشت. جو گودوين نيز، چنانکه ديديم، ديدگاه هاي مشابهي را ابراز مي کرد.
177-
براي نمونه،
تمدن الملک سجادي، که در 29 بهمن 1336/ 18 فوريه 1958 طي نامه رسمي سفارت
بريتانيا به ساواک معرفي شد تا دربارۀ دانسته هاي خود از کودتاي قرني شهادت دهد،
در حضور سرلشگر تيمور بختيار و سپهبد عبدالله هدايت چنين گفت: «به نظر من قرني
سابقه ممتدي با ارسنجاني داشته است. در يکي از ملاقات ها ارسنجاني بود و من
هم بودم و کارليس [دبير اوّل سفارت انگليس] نبود. روز بعد کارليس بود و قرني و من و
ارسنجاني. من ابراز علاقه کردم که ميل دارم ارسنجاني را ببينم. ايشان دعوت کرد به
ناهار و براي اولين مرتبه ايشان را [به طور خصوصي] ملاقات کردم. ارسنجاني حمله
به انگليس کرد و گفت ول کن نيستند. هنوز هم مستر ريد به
وزارت کار مي رود... ارسنجاني خيلي تند حرف زد و کارليس خيلي ملايم گفت که انگليسي
ها دخالت نمي کنند و ما دوست ايران هستيم و علاقمند به ترقي ايران هستيم و دخالت ما
باعث سوءاستفاده روس ها مي شود.» (پرونده قرني در ساواک)
178-
حتي اسفنديار
بزرگمهر نيز در آغاز به سرويس اطلاعاتي انگليس مربوط بود. او پس از شهريور 1320
به همراه حسن عرب (مالک بعدي کاباره هاي خرمشهر و آبادان) و يک کارمند سفارت
انگليس به نام ناوار مأمور شناسايي هواداران آلمان و معرفي آن ها به ارتش
بريتانيا يا پليس ايران بود. اين گروه سه نفره در مواردي خود نيز افراد مشکوک به
هواداري آلمان را دستگير مي کردند.
179- BEDAMN
180- Mark J. Gasiorowski,"The 1953
Coup D'etat in Iran", Journal of Middle East Study, No. 19 (1987).
ترجمه فارسي اين مقاله با
مشخصات زير انتشار يافته است: مارک ج. گازيوروسکي، کودتاي 28 مرداد
1332، ترجمه
غلامرضا نجاتي، تهران: انتشار، 1367. در بررسي حاضر از متن انگليسي اين مقاله
استفاده کرده ام که به صورت فايل DOC از اينترنت اخذ شده و لذا از ارجاع به شماره
صفحات خودداري مي کنم.
181-
Nerren
182-
Cilley
183
لاهوتي در زمان تأسيس حزب توده
در اتحاد شوروي به سر مي برد و هيچگاه عضو اين حزب نشد. او در سال 1336 ش. در هفتاد
سالگي در مسکو درگذشت. ابراهيم فخرايي دربارۀ خاطرات جعلي لاهوتي مي نويسد: «در اين
حيص و بيص [پس از ترور شاه و توقيف مطبوعات در سال 1327] جزوه اي در طهران نشر يافت
در 135 صفحه به نام شرح زندگاني من به قلم ابوالقاسم لاهوتي. در جزوه مزبور
ديده شد از من به عنوان عضو مرکزي حزب کمونيست نام برده شده است. ندانستم هدف
نويسنده يا نويسندگان از اين معرفي دروغ چه بوده... تا آن که آقاي رحيم رضازاده ملک
در جزوه اي که به نام نقد و تحقيق، که در آن به انتقادم از کتاب حيدرعمو اوغلي جواب
داده بود، صريحاً نوشت که جزوه مزبور مجعول مي باشد.» (ابراهيم فخرايي، "نمادي از
يک زيست"، رضا رضازاده لنگرودي [به کوشش،] يادگارنامه فخرايي، تهران: نشر
نو، 1363، ص 177) براي آشنايي با واپسين سال هاي زندگي لاهوتي بنگريد به: احسان
طبري، کژراهه: خاطراتي از تاريخ حزب توده، تهران: اميرکبير، 1366، صص 97-
99.
184- Black Operations
185-
provocateurs
186- بنگريد به: ظهور
و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، ص 207.
187- "Pan-Iranism: The
Ultimate in Iranian Nationalism," February 6, 1952, Record Group 84, Box 29.
188-
a mysterious
mastermind
189- کاشاني به روايت
اسناد، ج 2، صص 605- 612.
قسمت
يازدهم
|