سِر شاپور ريپورتر
و کودتاي 28 مرداد 1332
قسمت ششم
دشواري هاي پنهانکاري در ام. آي. 6
دنياي اطلاعاتي در غرب دنياي عجيبي است. بر اين دنيا موازيني چنان سخت و طاقت فرسا حاکم است که تنها انسان هاي داراي توانمندي خاص در زمينه رازداري و پنهانکاري مي توانند آن را تحمل کنند و تا پايان در آن دوام آورند. شاپور ريپورتر يکي از اين افراد است.
شاپور در سال 1951 سخت دلبسته دختري ارمني مي شود که در کتابخانه سفارت آمريکا شاغل است. ولي شاپور اجازه ندارد که خود و خاندان خود را چنانکه شايسته است به معشوق معرفي کند. دختر (آسيه آزمانوکيانس)، مادر مستبد دختر (آلکساندرا) و ناپدري عبوس دختر (عظيمي) شاپور را تنها به عنوان يک هندي مي شناسند نه بيش تر. اين عدم شناخت کافي از شاپور، موانع جدّي در مسير ازدواج اين دو قرار مي دهد. آلکساندرا، که احتمالاً چشم طمع به خواستگاري آمريکايي يا انگليسي دوخته، حاضر نيست يک هندي را به عنوان شوي دخترش بپذيرد. آلکساندرا و عظيمي شاپور و خانواده زرتشتي او را تمسخر مي کنند و شاپور رنج مي برد. او در نامه هاي خود به آسيه به شدت از شيوه برخورد خانواده دختر با خود و خانواده خود گلايه مي کند.
وفاداري به موازين رازداري اين رابطه عاشقانه را تا مرز جدايي مي کشاند ولي شاپور نمي تواند هويت واقعي خود را، که قطعاً بسيار بيش از ميزان انتظارات خانواده دختر است، فاش کند.
دشواري هاي رازداري در اينجا به پايان نمي رسد. شاپور با سماجت و مهارت از اين خوان مي گذرد و رضايت خانواده دختر را به دست مي آورد. ولي اينک او بايد به عنوان عضوي از خانواده بزرگ اطلاعاتي بريتانيا موافقت
"پدر خوانده"
را جلب کند. شاپور در اوّل اکتبر 1951 درخواست ازدواج خود را ارسال مي دارد و به دختر مي نويسد:
«امروز اوّل اکتبر است و اگر ما حداکثر پيش از 25 اکتبر 1951 ازدواج نکنيم مي تواني
بگويي که به تو نارو زده ام.»
[111]
مجوز سفارت بريتانيا در 29 اکتبر 1951 به دست مي آيد ولي ازدواج سر نمي گيرد. احتمالاً شاپور در انتظار مجوز ديگري است و به دليل
تعلق دختر به يک خانواده ارمني مهاجر از روسيه دريافت اين مجوز به درازا مي کشد. سرانجام، مراسم ازدواج با يک سال تأخير در 6 آذر 1331/ 27 نوامبر 1952 انجام مي گيرد و دختر به همسري شاپور درمي آيد.
[112] به يقين آلکساندرا آزمانوکيانس هيچگاه تصوّر نمي کرد که دخترش روزي
"ليدي ريپورتر"
خواهد شد و در زمره نزديک ترين دوستان تس مايور (همسر لرد ويکتور روچيلد)، راشل وايت (همسر سر ديک وايت رئيس ام. آي. 5 و سپس ام. آي. 6) و ليلي سيف (همسر لرد مارکوس سيف و رئيس اتحاديه زنان صهيونيست بريتانيا) جاي خواهد گرفت.
[113]
متن ترجمه مجوز سفارت بريتانيا در تهران براي ازدواج شاپور ريپورتر و آسيه آزمانوکيانس به شرح زير است:
[114]
سفارت کبراي انگليس- تهران
چون شاهپور اردشيرجي (مخبر) و آسيا آزمانوکيانس مقررات قانوني انگليس را انجام داده اند، لذا مي توانند در کنسولگري بريتانياي کبير در تهران ازدواج کنند.
اينجانب جرج جيمس تالماج، کفيل کنسولگري انگليس در تهران، طبق سوابقي که در نزد اينجانب مي باشد گواهي مي نمايم که طبق قانون انگلستان هيچگونه مانعي براي جشن ازدواج آن ها موجود نمي باشد.
در کنسولگري انگليس در تهران در تاريخ 29 اکتبر 1951 صادر گرديد.
محل امضاي کفيل کنسولگري انگليس
محل الصاق مهر کنسولگري انگليس در تهران
محل الصاق دو عدد تمبر به مبلغ 17 شيلينگ
ترجمه برابر با اصل است. رحيم حکيم- مترجم رسمي وزارت دادگستري- 3/ 2/ 31
در بررسي اين سند و مقايسه آن با اسناد ديگر، نگارنده به نکته مبهمي در رابطه با تابعيت انگليسي شاپور ريپورتر رسيد:
طبق سند رسمي اداره تابعيت دولت بريتانيا شاپور ريپورتر در تاريخ 9 اوت 1955 به تابعيت انگليس درآمده و سوگند خورده است.
[115] اگر شاپور چهار سال بعد از دريافت مجوز فوق تبعه دولت بريتانيا شده، پس به چه دليل براي ازدواج به اين مجوز نياز داشت و نيز به چه دليل حداقل از سال 1941 داراي گذرنامه و مدارک انگليسي بود و در اسناد و مکاتبات به عنوان تبعه انگليس معرفي مي شد؟
ماجراي ازدواج با آسيه تنها موردي نيست که رعايت موازين رازداري و پنهانکاري اطلاعاتي براي شاپور دشواري هايي مي آفريند.
در سال 1340 و مقارن با دولت دکتر علي اميني، شاپور از عدم دريافت نشان به پاس خدمات طولاني و ارزشمند خود در ايران سخت گله مند است و اين نارضايتي را از طريق يکي از مقامات ام. آي. 6 به نام A. و نيز از طريق سفير وقت بريتانيا در ايران به مقامات عالي رتبه اينتليجنس سرويس منعکس مي کند. در تيرماه 1341 مدير دسک منطقه خاورميانه در ام. آي. 6 طي نامه اي به او پاسخ مي دهد. ترجمه متن اين نامه چنين است:
خصوصي
13 ژوئيه 1962
شاپور عزيز،
مدت هاست که مي خواهم برايت درباره مسئله اعطاي نشان به تو بنويسم، ولي در مسافرت بودم و تازه برگشته ام. قبل از نوشتن به تو مي خواستم کاملاً مطمئن شوم که ما در اينجا تمامي طرق ممکن را براي اعطاي نشان به تو، که مطمئناً شايسته اش هستي، آزموده ايم. صريح بگويم، وضع بسيار نوميدکننده است. همانطور که فکر مي کردم، وA. برايت توضيح خواهد داد، به نظر مي رسد که مطلقاً هيچ راهي براي اعطاي نشان به تو وجود ندارد بدون اينکه مسئله به شکل معمول در مطبوعات منعکس و منتشر شود. و اين امر، در مورد تو، يعني تقديري با ارجاع به حوزه کاري تو در ايران؛ در غير اينصورت مسلماً هم دوستان ايراني، انگليسي و هم ساير دوستان و همکاران اروپاي غربي تو، اگر خيلي معتدل هم تصور کنيم، بيش از حد معمول حيرت زده خواهند شد!!
مطمئنم تو مي داني که بازرگانان انگليسي و انگليسي هاي مقيم خارج تا چه حد به چنين موارد اعطاء نشان حساس اند و من نمي دانم که اين مسئله را چگونه مي توان از کنار گوش کارفرمايان خيالباف تو رد کرد!
[116]
اگر زمان جنگ بود (که خدا را شکر چنين نيست) مسلماً ما مي توانستيم کاري بکنيم. در آن زمان اعطاء نشان براي خدمات ويژه
"در صحنه نبرد"
غالباً صورت مي گرفت بي آن که دليل خاصي براي آن منتشر شود.
من شخصاً، به رغم دوران کوتاهي که مسئوليت اين
"دسک"
را داشته ام، از اين امر بسيار ناراحتم و تمامي دوستان تو در اينجا نيز چنين اند. ما کاملاً آنچه را که A. و سفيرمان گفتند تأييد مي کنيم و هيچ ترديدي نداريم که
تو مطمئناً سزاوار دريافت نشاني. ولي بايد من، همه ما و از جمله
"مديرعامل"،
[117]
به تو اطمينان بدهيم که در اينجا هر چه در توان مان است به کار خواهيم بست و هماره با ديوار آجري پخش و نشر اخبار مبارزه خواهيم کرد.
معهذا، اين بدان معنا نيست که تو بالاخره به دريافت نشان نائل نخواهي شد. هرچند مسلماً درک مي کني که من شخصاً نمي توانم هيچ تضميني بدهم، ولي مي تواني آسوده خاطر باشي که، چنانچه قبلا گفتم، ما کاملاً قدردان کار تو هستيم و ارزش آن در اينجا براي هميشه ثبت شده است. در درازمدت و در آينده دور، زماني که تو از کار ارزشمندت براي ما دست بکشي و شايد زماني که تو تصميم بگيري ايران را ترک کني (و من آرزومندم
که اين امر تا دوراني طولاني اتفاق نيفتد)، من مطمئنم و با کمال اطمينان مي گويم که از خدمات تو براي ما کاملا قدرداني خواهد شد.
ارادتمند
[امضا]
[118]
افتخار براي مردي که ميليون ها پوند سود به بريتانيا رسانيد
هفت سال بعد اين وعده تحقق يافت. در 11 نوامبر 1969/ 19 آبان 1348 نشان طريقت امپراتوري بريتانيا (OBE) در کاخ باکينگهام به شاپور ريپورتر اعطا شد بي آن که جنجالي در پيرامون آن برانگيخته شود؛
[119] و در 20 مارس 1973/ 29 اسفند 1351 شاپور نشان شهسوار فرمانده طريقت امپراتوري بريتانيا (KBE) را از ملکه اليزابت دوّم دريافت داشت.
[120]
فرمان ارتقاء شاپور ريپورتر به مقام شهسوار فرمانده طريقت امپراتوري بريتانيا
به امضاي ملکه اليزابت دوم (بالاي صفحه) و امصاي پرنس فيليپ استاد
اعظم فرقه فوق (پايين صفحه)، مارس 1973
چپمن پينچر، روزنامه نگار سرشناس و دوست مشترک لرد ويکتور روچيلد و شاپور ريپورتر که خود قبلاً عضو ام. آي. 5 بود، اين حادثه را پوشش خبري گسترده داد و مقاله او در
ديلي اکسپرس شهرت فراوان براي شاپور به ارمغان آورد.
[121]
افتخارات براي مرد محجوب شاه
کسي که ميليون ها به بريتانيا سود رسانيد
نوشته چپمن پينچر
از ميان تمامي کساني که ديروز در کاخ باکينگهام از ملکه نشان دريافت کردند، کسي که افکار عمومي بريتانيا او را کمتر از همه مي شناسد، کسي است که به آنها بيشترين خدمت را کرده است.
او سِِر شاپور ريپورتر است، يک شهروند انگلستان که مقيم تهران است و به خاطر خدماتش به منافع بريتانيا در ايران شواليه شد. اين
خدمات خاموش سفارش هايي که صدها ميليون پوند ارزش دارد براي بريتانيا به ارمغان آورده به همراه تمامي مشاغلي که ملازم آن است و به نظر مي رسد در آينده بيش از اين خواهد بود.
سِِر شاپور، 52 ساله، مشاور چندين موسسه بزرگ بريتانياست. او چنان محتاط است که نامي از اين مشاوره ها نمي برد،
ولي من حدس مي زنم که او در تأمين سفارش هاي عظيم ايران براي دريافت هواپيماهاي کنکورد، تجهيزات دريايي، هاورکرافت ها، موشک ها و ساير تجهيزات دفاعي نقش داشته است.
زماني که شاه در سال گذشته از تأسيسات دفاعي بريتانيا، به منظور مشاهده عملي هواپيماها و سلاح ها، ديدار کرد، سِِر شاپور در کنار او بود.
چگونگي شکل گيري اين رابطه يکي از عجيب ترين نمونه هايي است که نشان مي دهد تاريخ، درواقع، چگونه ساخته مي شود:
پس از جنگ اوّل جهاني، پدر او، که او نيز ريپورتر نام داشت زيرا يکي از اجداد او در بمبئي خبرنگار بود، مشاور شرقي هيئت نمايندگي بريتانيا در تهران بود. از لندن به ژنرال آيرونسايد، فرمانده يکي از نيروهاي نظامي بريتانيا در ايران، دستور داده شد که شاه حاکم بر ايران را برکنار کرده و يک حکمران جديد، که بتواند بيشتر و بهتر منافع ملي ايران را تجلي بخشد، بيابد.
او [آيرونسايد] براي مشاوره نزد آقاي ريپورتر رفت. ريپورتر به او گفت تنها يک نفر را مي شناسد که واجد کمال، عزم راسخ و توان ذهني براي انجام اين وظيفه است و اين شخص رضاخان، يک افسر ايراني در بريگاد قزاق، است.
آيرونسايد بلافاصله به رضاخان علاقمند شد. او [رضا خان] به عضويت دولت منصوب و به زودي نخست وزير شد. او در سال 1925 خود را شاه اعلام کرد و نام خانوادگي پهلوي را برگزيد و اکنون پسرش است که [بر ايران] حکومت مي کند.
اين انتخاب تقريباً تصادفي براي ايران سرنوشت ساز بود؛ نه تنها به اين دليل که رضا خان به يک پادشاه مترقي بدل شد، بلکه از اينرو که پسر او نيز استعداد شگرفي براي رهبري از خود نشان داد. ايران به سبب همين استعداد [شاه]، از نظر اجتماعي و صنعتي با سرعتي بي سابقه در حال پيشرفت است و تجارت بريتانيا نقش مهمي در اين فرآيند ايفا مي کند.
سِِر شاپور، مانند شاه، برآن است که گسترش سريع دوستي و شراکت انگليس و ايران در امور تجاري و دفاعي يکي از مهم ترين فرآيندها در پيشرفت سياست بين المللي است. او به خاطر تلاش هاي پيشين در سال 1969 نشان OBE دريافت داشت ولي پيشينه خدمات او به بريتانيا بسيار قبل از اين زمان است.
او در زمان جنگ [جهاني دوّم] متخصص جنگ رواني ارتش بريتانيا در هند بود. در جريان بحران نفتي ايران در اوايل دهه 1950، زماني که محمد مصدق منافع نفتي بريتانيا در ايران را ملّي کرد و روابط ديپلماتيک [دو کشور] به وخامت گراييد، به عنوان مشاور سياسي در سفارت ايالات متحده آمريکا در تهران خدمت مي کرد!
[122]
از آن زمان او به يکي از خارق العاده ترين شخصيت هاي بين المللي بدل شده که در عالي ترين سطوح فعاليت مي کنند ولي شخصاً ترجيح مي دهند در سايه باشند.
او به زودي به تهران بازمي گردد، جايي که با حجب و فروتني به همراه همسرش آسيه و دو فرزندش زندگي مي کند.
[123]
چپمن
پينچر
به اين مناسبت، سر ديک وايت، رئيس نامدار ام. آي. 5 و ام. آي. 6 که پيتر رايت او را
«بزرگ ترين افسر ضدجاسوسي قرن بيستم»
[124] و گرانت او را «برجسته ترين افسر ضداطلاعاتي بريتانيا در دوران پس از جنگ جهاني دوّم»
[125] مي خوانند، در نامه تبريک خود (مورخ اوّل ژانويه 1973) به شاپور
از جمله چنين نوشت:
شاپور عزيزم
خالصانه ترين و گرم ترين تبريکات مرا بپذير. اين روز بزرگي براي هر دو شما و براي نام خانواده شماست و اين است قدرشناسي از خدمات واقعي
...
من براي همکاري مان ارج فراوان قائلم و نسبت به ارزش ايثار عظيم و ثبات قدم تو، در طول سال هايي که در امور بزرگ و خاموش خدمت کرده اي، واقف هستم.
[126]
نامه
تبريک سر ديک وايت به شاپور ريپورتر (وايت در اين زمان به ايران سفر کرده بود.)
عکسي
از جواني سر ديک گلداسميت وايت رئيس نامدار ام. آي. 5 و ام. آي. 6 که مورخين اورا
بزرگترين افسر اطلاعاتي بريتانيا در سده بيستم ميلادي مي دانند.
و راشل، همسر سر ديک وايت، در نامه خود به آسيه ريپورتر (مورخ 8 ژانويه 1973)، چنين تبريک گفت:
آسيه عزيزم
اين نامه را مي نويسم تا ميزان خوشحالي خود را در مورد شاپور بيان کنم. تو بايد خيلي در مورد شاپور شاد و هيجان زده باشي. آسيه عزيز، حتماً از اين پس وقتي با ليدي ريپورتر براي خريد مي روم بايد مراقب رفتارم باشم!؟ اميدوارم به زودي به اينجا بياييد. اگر زودتر نياييد حتماً براي دريافت نشان اينجا خواهيد بود. اطمينان دارم حتماً به من اطلاع خواهي داد... وقتي بچه ها اين خبر هيجان انگيز را شنيدند چه گفتند؟ سلام مرا به آن ها برسان و به کامبيز بگو هر وقت براي خريد به نمايشگاه مي رويم به ياد او مي افتيم و صبر و حوصله او را به ياد مي آوريم... به ما خبر بدهيد کي به اينجا مي آييد. من قول مي دهم وقتي با شما بيرون مي روم رفتاري مناسب [در شأن يک ليدي] داشته باشم!!
[127]
صفحه
اول نامه راشل وايت به آسيه ريپورتر
صفحه
آخر نامه راشل وايت به آسيه ريپورتر
شاپور ريپورتر و خانواده اش پس از دريافت نشان شهسواري
زيرنويسها
و مآخذ:
111-
نامه شاپور
به آسيه مورخ اوّل اکتبر 1951. همانجا، سند شماره 61- 1- 3- 129
الف.
112-
همانجا، سند شماره 47412.
113-
در آينده
افراد فوق و اسناد ارتباطات ايشان با شاپور ريپورتر و همسرش را
معرفي خواهم کرد.
114-
همانجا، سند
شماره 47408.
115-
همانجا، سند شماره 47400.
116-
شاپور ريپورتر در چارچوب برخي شرکت
هاي انگليسي و آمريکايي در ايران فعاليت تجاري داشت.
117-
منظور رئيس
ام. آي. 6 است. در اين زمان سر ديک وايت رئيس ام. آي. 6 بود.
118-
همانجا، سند شماره 9-29-129 الف.
امضاء نامه
فوق ناخواناست و تنها حرف P در آن مشخص است که احتمالاً اوّل نام
فاميل صاحب امضا است. به رغم تفحص فراوان نتوانستم در منابع موجود
نام مدير دسک خاورميانه در اين زمان را به دست آورم.
119-
اصل فرمان عضويت شاپور اردشيرجي
ريپورتر در طريقت امپراتوري بريتانيا، که در 14 ژوئن 1969 به امضاء
ملکه اليزابت دوّم به عنوان «پاسدار ايمان و فرمانرواي عاليجاه
ترين طريقت امپراتوري بريتانيا» و به امضاء پرنس فيليپ (همسر
اليزابت) به عنوان استاد اعظم اين طريقت رسيده موجود است. همانجا،
سند شماره 1- 6239- 129 الف.
120-
اصل فرمان
شهسواري شاپور ريپورتر موجود است. همانجا.
121-
Daily
Express, Wednesday, March 21, 1973.
ترجمه متن
کامل اين مقاله را در ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، صص
195- 196 منتشر کرده ام. بايد بيفزايم که تنها نشريه فارسي زباني
که در آن زمان مقاله چپمن پينچر را منعکس کرد،
دنيا، نشريه تئوريک و سياسي کميته مرکزي حزب توده ايران، بود.
دنيا در مقدمه اي بر ترجمه مقاله فوق نوشت: «نوشته ديلي
اکسپرس... به خوبي نشان مي دهد کساني که از توده اي هاي بي وطن
صحبت مي کنند، خود وطن شان در کجاست.» (دنيا، دوره دوّم،
سال چهاردهم، شماره اوّل، 1352، صص 31- 32)
بعدها، پرويز
راجي در خاطراتش، ذيل وقايع پنجشنبه 20 آبان 1355، نوشت:
ناهار در سفارت با چاپمن پينچر. از مصاحبهاي که پنج سال پيش با اعليحضرت کرده بود و
ترتيب آن را لرد راتچايلد [ويکتور روچيلد] داده بود، سخن گفت.
سر شاپور ريپورتر هم در مصاحبه حضور داشته. از نزديکي شاه و ريپورتر و نقشي که پدر ريپورتر در به تخت نشاندن رضا شاه داشت، اظهار تعجب کرد. پينچر تمامي اين مطالب را در مقالهاي که بعداً در
ديلي اکسپرس چاپ شد، گنجانده بود و توافق قبلي اعليحضرت را هم براي انتشار آن به دست آورده بود.
از سخنان پينچر آزردهخاطر شدم. احساس تحقير کردم. دلم ميخواست کاري بکنم يا چيزي بگويم تا شايد اندکي از غرور ملّيام را باز يابم. اما حقايق انکارناپذيرند و به هر حال اعليحضرت اجازه انتشار آنها را داده بود.
(پرويز راجي، در خدمت تخت طاووس: يادداشتهاي روزانه آخرين سفير شاه در لندن،
تهران: چاپ جديد، طرح نو، 1381، ص 55)
ادعاي
فوق، دال بر اينکه چپمن پينچر «موافقت قبلي» شاه را براي انتشار مقاله خود به دست
آورد، صحيح است. در اسناد شاپور نسخه ديگري از مقاله ديلي اکسپرس وجود
دارد که به چاپ نرسيده. عنوان اين نسخه، که تصوير آن در زير درج مي گردد، با عنوان
نسخه چاپ شده متفاوت است. عنوان نسخه چاپ نشده چنين است: «افتخارات براي مرد
محجوب که ميليونها سود به بريتانيا رسانيد.» علي القاعده شاه اين
تيتز را نپسنديده و براي ارضاء خواست او «مرد محجوب» به «مرد محجوب شاه»
تبديل شده است.
122-
علامت ! از
چپمن پينچر است.
123-
در بالاي
مقاله تصوير شاپور ريپورتر در کنار همسر و فرزندانش چاپ شده در
حاليكه فرمان شواليه گري را در دست دارد. زيرنويس عكس در ديلي
اکسپرس چنين است: «هما، دختر 17 ساله سِِر شاپور ريپورتر او را مي
بوسد و ليدي آسيه و پسرش كامبيز، 13 ساله، به آن ها مي نگرند.»
124-
پيتر رايت، شناسايي و شکار
جاسوس، ترجمه محسن اشرفي، تهران: اطلاعات، 1367، ص 121.
125-
R. G. Grant,
MI5, MI6: Britain’s Security and Secret Intelligence Services,
New York: Gallery Books, 1989, p. 111.
126-
مرکز اسناد
مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، سند شماره 10-6229-129 الف. سر ديک وايت
در اين زمان به ايران سفر کرده بود و در تهران حضور داشت.
ارتشبد
فردوست، رئيس دفتر ويژه اطلاعات محمدرضا پهلوي، بدون آن که نام سر
ديک وايت را بداند يا به ياد داشته باشد، رابطه صميمي او را با
شاپور ريپورتر چنين توصيف کرده است: «شاپور جي بدون ترديد
برجسته ترين و مهم ترين مقام اطلاعاتي
انگليس در رابطه با ايران بود... [عبدالکريم] ايادي در يکي از
سفرهاي محمدرضا (که من نبودم) وي را در حضور ملکه انگليس خيلي
صميمي و خودماني ديده بود و به من گفت. باز طبق گفته خودش، در
جلسات سالانه محمدرضا با رئيس کل ام. آي. 6، که هر ساله موقع بازي
هاي زمستاني در سويس برگزار مي شد، حضور
داشت و در تمام ملاقات ها و بحث ها شرکت مي کرد. در سال 1349 (اگر
اشتباه نکنم) که رئيس کل ام. آي. 6 به ايران آمده بود، خودم شخصاً
ديدم که در کنار او مي نشست و شديداً مورد احترام او بود.» (خاطرات
فردوست، صص 294- 295)
سر ديک وايت
در 20 فوريه 1993 درگذشت.
127-
همانجا، سند
شماره 47449 الي 47452.
از سرکار
خانم معصومه جمشيدي سپاسگزارم که در ترجمه ده ها برگ از نامه هاي
خصوصي آسيه و شاپور ريپورتر مرا ياري دادند.
قسمت هفتم
|