سِر شاپور ريپورتر
و کودتاي 28 مرداد 1332
قسمت چهارم
صعود چرچيل و آيزنهاور
در اواخر سال 1951 ميلادي تحولي در آرايش نيروهاي سياسي بريتانيا رخ داد که از منظر تأثير آن بر سرنوشت تاريخي ايران حائز اهميت فراوان است. در 25 اکتبر 1951/ 3 آبان 1330 دولت حزب کارگر، به رهبري
کلمنت اتلي، در انتخابات شکست خورد و حزب محافظه کار، با اکثريتي ناچيز، به پيروزي رسيد و در ماه دسامبر
وينستون چرچيل قدرت را به دست گرفت. دولت اتلي در قبال جنبش ملّي شدن صنعت نفت در ايران رويه اي مسالمت جويانه و معتدل داشت و راهکارهاي خشونت آميز را نمي پذيرفت. ويليام راجر لويس درباره موضع دولت اتلي در قبال جنبش ملّي ايران مي نويسد:
«از ابتداي بحران در 1951 آنان آماده پذيرفتن اصلي ملّي شدن
بودند. حکومت کارگري که برنامه خود را وقف ملّي کردن کرده بود، کار
ديگري نمي توانست بکند. اما اصرار داشت که شرکت نفت انگليس و ايران
مستحق دريافت غرامتي منصفانه است. شخص مصدق نيز با پرداخت غرامت به
شرکت موافق بود.»
[82]
کلمنت اتلي
به تبع همين نگرش است که اتلي با طرح "عمليات باکانير"
[83] موافقت نکرد. اين طرح را شعبه خاورنزديک ام. آي. 6 به رياست جرج کندي يانگ براي ساقط کردن دولت مصدق و سرکوب جنبش ملّي در ايران تهيه کرده بود. يانگ اندکي بعد قائم مقام ام. آي. 6 شد و نقش بزرگي در هدايت کودتاي 28 مرداد به دست گرفت. او در سال هاي پسين با شاه و دوست و همکار ديرين و صميمي اش، سِر شاپور ريپورتر، رابطه نزديک داشت.
[84]
جرج
کندي يانگ، رئيس شعبه خاورنزديک ام. آي. 6 در دولت اتلي و قائم
مقام ام. آي. 6 در دولت چرچيل
با صعود چرچيل رويه دولت بريتانيا در قبال جنبش ملّي ايران دستخوش تحولي اساسي شد.
چرچيل، که يک بار در جواني و در مقام وزير جنگ بريتانيا کودتاي موفقي را در ايران تجربه کرده و سپس در مقام وزير مستعمرات جغرافياي سياسي جديد خاورميانه را ترسيم کرده بود،
[85] نمي توانست به سان اتلي با حوادث ايران سلوک کند.
ديويد بروس، سفير آمريکا در فرانسه، اين تحول را چنين مي ديد:
«حکومت جديد انگلستان به کلي با حکومت قبلي فرق داشت. اين حکومت نظريات جديدي داشت که از چرچيل با غرش يک شير زخمي شروع و با سخنان ايدن که حکومت کارگري را به خاطر ضعف در حين مبارزه سرزنش مي کرد مفهوم تر مي شد...»
[86] از همين زمان است که طرح ام. آي. 6 براي کودتا در ايران مورد تصويب چرچيل قرار گرفت و تدارک براي اجراي آن آغاز شد.
وينستون چرچيل
اندکي بعد، در انتخابات سال 1952، حزب جمهوريخواه به پيروزي دست يافت و در ژانويه 1953/ دي 1331
ژنرال دوايت آيزنهاور به عنوان سي و چهارمين رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا قدرت را به دست گرفت. آيزنهاور، که مورخين آمريکايي او را معمار اصلي تهاجم پيروزمند متفقين و شکست آلمان نازي مي دانند، در سال هاي پس از جنگ رئيس دانشگاه کلمبيا و از سال 1950 فرمانده کل نيروهاي ناتو بود. زمامداران جديد آمريکا، برخلاف دولت دمکرات ترومن که، حداقل تا سال 1951، به ناسيوناليسم مصدق به عنوان سدّي در برابر کمونيسم مي نگريست، از نظريات کساني چون
والتر لاکوئر متأثر بودند که ناسيوناليسم موجود در خاورميانه را به طور قطع راهگشاي کمونيسم مي دانستند.
[87]
دکتر مصدق و مشاوران اصلي او اين تحول اساسي در نگرش زمامداران دنياي غرب را درنيافتند و همچنان کوشيدند تا با بزرگنمايي تهديد کمونيسم براي ايران حمايت ايالات متحده را جلب کنند.
[88] آنتوني ايدن، وزير خارجه دولت چرچيل، در خاطراتش مي نويسد: آِيزنهاور
«دچار وسواس خطر کمونيسم در ايران و بي اندازه دلواپس مصدق است.»
[89]
دوايت
آيزنهاور
در برخي تحقيقات جديد، عامل اصلي چرخش سياست ايالات متحده آمريکا در قبال تحولات ايران نه صعود دولت آيزنهاور (ژانويه 1953) بلکه برتري قطعي ايالات متحده بر اتحاد شوروي در زمينه صنايع نظامي عنوان شده که در سال 1952 و در واپسين ماه هاي زمامداري ترومن رخ داد.
فرانسيس گاوين، استاد دانشگاه ويرجينيا، مي نويسد:
در کتب و مقالات يکي پس از ديگري بر تفاوت فاحش ميان سياست هاي دو دولت ترومن و آيزنهاور در قبال ايران تأکيد مي شود در حالي که بررسي شواهد به سادگي روشن مي
کند که چنين شکاف فاحشي وجود نداشت. در واقع، چرخش سياست هاي آمريکا در قبال ايران در دوران دولت ترومن صورت گرفت و مهم ترين دليل اين مدعا سند شماره
1 /136 شوراي امنيت ملّي مورخ 20 نوامبر 1952/ 29 آبان 1331 است.
[90] اين سند به شکلي آشکار مهاجم تر و يکسويه تر از اسناد مشابه پيشين است و بيانگر تمايل فزاينده دولت ترومن است به مداخله مستقيم در امور داخلي ايران، در صورت لزوم، و نيز به پذيرش مخاطرات جنگ. سند فوق نشان مي دهد که در سياست آمريکا در قبال ايران تغييري رخ داده و اين تغيير در دوران متأخر دولت ترومن است. اين نکته اي است که در نوشتار تاريخي کاملاً ناديده انگاشته مي شود.
گاوين مي افزايد: در بهار و تابستان 1952 بسياري از اعضاي دولت ترومن مواضع خود را در قبال مصدق تغيير دادند. در 1951 آمريکايي ها مي ترسيدند اقدام نظامي در ايران سبب مداخله شوروي يا کودتاي حزب توده شود، ولي در 1952 اين نگراني عليه مصدق سوق يافت. دولت ترومن نگران بود که اقدامات رهبر ايران سبب تسريع در بحراني شود که به سقوط ايران در مدار شوروي بيانجامد. در سند 1 /136 گفته مي شود:
«گرايش هاي کنوني در ايران حفظ کنترل توسط يک حکومت غير کمونيستي را براي مدت طولاني دشوار ساخته است.» و
«توانايي جبهه ملّي براي حفظ کنترل بر اوضاع نامشخص است.» مقايسه سند 1/ 136 با اسناد قبلي شوراي امنيت ملّي آمريکا روشن مي کند که سياست دولت ترومن در قبال ايران با گذشت زمان دگرگون شده و بدانجا رسيده که در اواخر سال 1952 مايل است از طريق اقدامات تهاجمي ايران را از افتادن به مدار شوروي باز دارد.
هري
ترومن
فرانسيس گاوين علت اصلي اين چرخش در سياست ايالات متحده در قبال ايران را نه صعود دولت آيزنهاور بلکه افزايش قدرت نظامي آمريکا و فرادستي قطعي آن بر اتحاد شوروي مي داند. او مي نويسد: تغيير در توازن نظامي جهان نقش اساسي در اين امر داشت. در سال هاي 1950 -1951 ايالات متحده به قدر کافي مطمئن نبود که بتواند در سياست خود در قبال ايران ريسک کند و از مداخله نظامي شوروي يا کودتاي حزب توده هراس داشت. ايالات متحده حاضر نبود براي دفاع از ايران به اقدام نظامي دست زند و به بريتانيا نيز اجازه مداخله نظامي نمي داد. در پيامد احداث تأسيسات نظامي عظيمي که از اواخر 1950 آغاز شد و در نيمه 1952 به ثمر نشست، ايالات متحده از اقدام به سياست هاي يکسويه و تهاجمي، هم در خاورميانه و هم در ساير مناطق (کره، جنوب شرقي آسيا، آلمان)، کمتر هراسان بود. بدينسان، همانگونه که مارک تراختنبرگ
[91]
و ملوين لفلر
[92]
توانمندانه نشان داده اند، از اوايل 1951 تا 1953 ايالات متحده در قبال اتحاد شوروي از موضع ضعف نسبي به موضع اقتدار کافي رسيد. آن نوميدي که طراحان نظامي آمريکا در سال 1951 در قبال مسائل ايران احساس مي کردند در اواخر 1952 به خوش بيني فزاينده مبدل شد.
[93]
نامه محمدرضا پهلوي به چرچيل
کانون هاي حامي محمدرضا پهلوي، برخلاف دکتر محمد مصدق و مشاوران او،
[94] اين چرخش بنيادين در مواضع زمامداران بريتانيا و ايالات متحده آمريکا را به سرعت دريافتند و تلاش براي بهره برداري از آن را آغاز کردند.
گواه ما نامه اي است از محمدرضا پهلوي که در مجموعه اسناد سر شاپور ريپورتر به دست آمده است. اين نامه خطاب به سر وينستون چرچيل است و طي آن شاه مي کوشد تا به عنوان خواننده کتاب
خاطرات جنگ دوّم جهاني چرچيل علاقه زمامدار جديد دولت بريتانيا را جلب کند.
درباره سند فوق توضيحات زير ضرور است:
1- نامه به خط اسدالله علم است و در اسناد شاپور به دست آمده. حدس نگارنده اين است که نامه فوق به توصيه جرج کندي يانگ براي جلب علاقه چرچيل به شاه جوان ايران نوشته شد تا از اين طريق راه براي تصويب طرح ام. آي. 6 براي کودتا در ايران هموار شود. يانگ در دولت اتلي مدير منطقه خاورنزديک در ام. آي. 6 بود و در دولت چرچيل قائم مقام اين سازمان شد.
2- در نامه نام مخاطب ذکر نشده ولي متن به روشني نشان مي دهد که خطاب به وينستون چرچيل است.
3- نامه فاقد تاريخ است ولي با دقت در متن مي توان زمان نگارش را
تعيين کرد. خاطرات جنگ دوّم جهاني چرچيل طي سال هاي 1948 -1953 در شش جلد به تدريج به چاپ رسيد و در همان سال ها به عنوان کتابي پرفروش و جنجالي شناخته مي شد. نامعقول است اگر تصوّر کنيم که شاه اين کتاب را سال ها بعد از انتشار آن، يعني در سال هاي بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، خوانده و به چرچيل نامه نوشته است. اين تأخير نوعي بي توجهي و بي نزاکتي محسوب مي شد.
4- محمدرضا پهلوي شخصيتي فرهيخته و علاقمند به کتاب نبود که پس از مطالعه هر کتاب مهم خطاب به نويسنده مطلبي بنويسد.
تصوّر مي رود که اين نامه تنها نمونه اي است از اين دست که مي توان يافت. بنابراين،
يک الزام مهم او را به نگارش نامه فوق واداشته است. اين الزام همان پيروزي چرچيل در انتخابات و صعود او به قدرت است؛ کسي که سرنوشت شاه با طرز تلقي و تصميم او رقم مي خورد.
5- متن نامه به وضوح محمدرضا پهلوي را يک حکمران جوان نشان مي دهد که از اين طريق مي خواهد به دل دولتمرد مقتدر دنياي غرب راهي باز کند و خود را جواني شايسته زمامداري نشان دهد.
6- در نامه به سفر لرد جوئت [95] به ايران و ديدار با او
اشاره شده است. اين سفر بايد پس از کناره گيري لرد جوئت از مقام رياست ديوانعالي بريتانيا و احتمالاً در اواخر سال 1951 يا در سال 1952 صورت گرفته باشد.
[نامه محمدرضا پهلوي به سر وينستون چرچيل]
آقاي [نام مخاطب ذکر نشده است.]
شايد من يکي از هزارها خواننده کتاب نفيس و پرقيمت
خاطرات جنگ جهاني دوّم شما باشم و شايد اين نامه يکي از هزارها نامه[اي] باشد که شما از خوانندگان اين کتاب دريافت مي داريد و نظريات مختلف آن ها را درباره آن مطالعه مي کنيد. من هم اجازه مي خواهم چند دقيقه وقت شما را بگيرم و اثري [را] که اين کتاب در روح من گذاشته بيان کنم.
علاوه بر آن که موضوع کتاب بي نهايت مشغول کننده است، من گمان مي کنم طوري در آن نوشته شده و به طوري حقايق را عريان ذکر کرده که هر خواننده[اي] را بي اختيار به تحسين وادار مي نمايد. به علاوه، خاطرات شما انعکاسي از يک روح بزرگ و دمکرات و پابند به پرنسيب است. نمي دانيد وقتي من خواندم که در بحبوحه جنگ و حتي در آستانه شکست در نتيجه عدم تمايل مجلس عوام استراليا به ادامه جنگ سربازان استراليايي در آفريقا تصميم گرفتيد طرق را از سربازان استراليايي تخليه کنيد و سرباز انگليسي به جاي آن ها بفرستيد تا چه حدّ تحت تأثير قرار گرفتم و تا چه حد به شما تحسين فرستادم. يا موقعي که مي خواندم در جنگ صحرا چقدر از صفات عاليه فرماندهي دشمن تمجيد مي کنيد و فرماندهي قواي خودتان را مورد ايراد قرار مي دهيد تا چه حدّ به روح بزرگ شما آفرين فرستادم.
اما آن چه مرا به تعجب وادار مي کند انرژي و قدرت عمل شما در هنگام اين بلاي عظيم است که بايد دنيايي را زير نظر مي داشته و هيچ نکته از معضلات جنگ را از نظر دور نمي کرديد. خود من با مقياس خيلي خيلي کوچکي، که شايد يک هزارم اشتغالات شما در آن موقع نباشد، مسئوليت هاي مملکت دارم و به اين جهت احساس مي کنم که اين همه توجه به مسائل مختلف و تحمل اين همه ناملايمات و سختي ها و شکست ها چه کار پرعظمت و پرمشقتي است. من بعد از خواندن اين کتاب (که آخرين مجلد را هنگامي که يک ماه تعطيل تابستاني خودم را در اروپا مي گذراندم خواندم) ناگزيرم اين نکته را بگويم که واقعاً فقط اکتفا به همين يک بار مطالعه خاطرات شما نخواهم کرد؛ چنانکه به يکي از همکاران و دوستان شما، لرد جوئت، که به کشور ما آمده بود گفتم هر وقت احساس مي کنم که در زير بار مسئوليت هاي خودم ناتوان و خورد مي شوم از کتاب خاطرات شما به عنوان پناهگاه استفاده خواهم کرد. اميدوارم اگر سال آِينده در تعطيلات تابستاني به انگلستان بيايم سعادت ملاقات با خودتان را براي چند دقيقه به من بدهيد. [96]
نامه محمدرضا پهلوي به چرچيل (به خط اسدالله علم)
نامه اي از اسدالله علم به شاپور ريپورتر، مورخ مرداد 1334.
اين نامه را به عنوان نمونه اي از مکاتبات علم و شاپور درج مي کنم
تا هم روابط نزديک اين دو را نشان دهم و هم مقايسه دستخط علم
با دستخط نامه محمدرضا پهلوي به چرچيل ممکن باشد.
زيرنويسها
و مآخذ:
82- جيمز بيل و ويليام راجر لويس،
مصدق،
نفت، ناسيوناليسم ايراني، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و كاوه
بيات، تهران، نشرنو، 1368، ص 382.
83-
Operation
Buccaneer
"باکانير" به معني
"دزد دريايي" است و اين نامي است که مقامات سرويس اطلاعاتي
بريتانيا به مصدق داده بودند.
84- George Kennedy Young (1911-
1990)
جرج کندي
يانگ از چهره هاي سرشناس سياسي و اطلاعاتي بريتانياست. به دليل
اهميت يانگ در مقاله جداگانه اي به معرفي
او، جايگاهش در کودتاي 28 مرداد و پيوندش با محمدرضا پهلوي و سِر
شاپور ريپورتر پرداخته ام. بنگريد به: "سيماي
خانوادگي و زندگينامه جرج کندي يانگ طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332"
در
www.shahbazi.org
85-
براي آَشنايي
با نقش چرچيل در کودتاي 3 اسفند 1299 بنگريد به: عبدالله شهبازي،
"نقش کانون هاي استعماري در کودتاي 1299
و صعود رضا خان به سلطنت"، تاريخ معاصر ايران، سال چهارم،
شماره 15- 16، پائيز و زمستان 1379، صص 9- 42.
متن کامل اين مقاله در
www.shahbazi.org موجود است.
86-
مصدق،
نفت، ناسيوناليسم ايراني، صص 451- 452.
87 -
والتر
لاکوئر، انديشه پرداز متنفذ يهودي، در سال 1956 نوشت: «ناسيوناليسم
در خاورميانه نيرويي مخالف کمونيسم نيست. به عکس، در وضع کنوني
هموارکننده راه کمونيسم و همکار آن است. کمونيسم... در پيوند با
ناسيوناليسم رشد مي کند و براي ساليان مديد امکان بروز تعارض ميان
اين دو محتمل نيست.»
(Walter
Z. Laqueur, Communism and Nationalism in the Middle East,
London: Routledge & Kegan Paul, 1956, p. 275)
88-
بنگريد به:
مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، صص 308، 316.
89-
Anthony
Eden, Full Circle: The Memoirs of Anthony Eden, Boston,
Mass.: Houghton Mifflin, 1960, pp. 232- 235.
90- NSC
136/1,
"United States Policy Regarding the
Present Situation in Iran," dated
November 20, 1952.
براي مطالعه
ترجمه فارسي اين سند بنگريد به: عبدالرضا هوشنگ مهدوي و اصغر
اندرودي [مترجم]، اسناد روابط خارجي آمريکا دربارۀ نهضت ملّي
شدن نفت ايران، تهران: علمي،
1377، ج 2،
صص 784- 790. در مأخذ فوق
مي توان سير تحول نگرش دولت آمريکا به
حوادث ايران را بر اساس اسناد سياستگزاري شوراي امنيت ملّي ايالات
متحده دنبال کرد.
91-
Marc
Trachtenberg
92-
Melvyn
Leffler
93-
Francis J.
Gavin, "Politics, Power, and US Policy in Iran, 1950-1953",
Journal of Cold War Studies, 1.1, Winter 1999.
94- ضعف شناخت سياسي مشاوران دکتر محمد مصدق از
تحولات جهاني را مي توان در نمونه زير مشاهده کرد: زماني که حزب
جمهوريخواه در انتخابات
1952 پيروز
شد، حسين فاطمي، وزير خارجه جديد دولت
مصدق، در باختر امروز سرمقاله اي نوشت؛ از صعود
جمهوريخواهان به شدت استقبال کرد و آن را نويد چرخش سياست هاي
آمريکا به سود ايران برشمرد. اين مقاله سبب رنجش مقامات دولت ترومن
شد و مديرکل وزارت خارجه آمريکا اللهيار صالح، سفير ايران در
واشنگتن، را احضار کرد و با اشاره به مقاله فاطمي گفت: «ما که بدي
در حق شما نکرده بوديم، اين چه مطلبي است که نوشته ايد. به علاوه،
ما هنوز سه ماه ديگر در قدرت هستيم.» صالح اظهارات مقام آمريکايي
را به مصدق منعکس کرد و مصدق فاطمي را توبيخ نمود. (مطلب فوق
را از آقاي دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوي شنيدم و با کسب اجازه از
ايشان نقل مي کنم.)
95-
Sir William Allen Jowitt, Viscount
of Stevenage, Earl Jowitt (1885- 1957)
سر ويليام
جوئت از قضات سرشناس بريتانيا بود که در سال 1940 دادستان کل و در
سال 1945 رئيس ديوانعالي بريتانيا شد و تا سال 1951 در اين مقام
بود. او در سال 1945 به بارون جوئت، در سال 1947 به ويسکونت
استيونيج ملقب شد و در سال 1951 به مقام ارلي دست يافت.
96-
مرکز اسناد
مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، سند شماره 18- 98- 129 الف.
قسمت پنجم
|